در زبان فارسی واژهی غلام به عنوان بنده و فرد اجیر شده به کار برده میشود و جمع آن غلمان است و به پسرهای جوانی که به اصطلاح مویی پشت لبشان نروئیده باشد نیز اطلاق میگردد. استفاده از غلامان زیبا روی برای کسب امیال عشق بازی از دروان شاه اسماعیل اول صفوی تا زمان شاه سلطان حسین همواره رواج داشته است. از آن جا که انجام این عمل امری منفور و غیر مشروع تلقی گردیده، اطلاعات راجع به آن نیز بسیار محدود و در پس پرده میباشد و بیشتر در سفرنامهی سیاحان اروپائی به آن اشاره شده است. در این جا صحبت از سابقهی تاریخی آن مطرح نیست ولی به طور کلی انجام این عمل در اکثر جوامع رواج داشته و همچنان هم ادامه دارد. از نظر تأثیر گزاری تنها کشوری که در دوران صفویه بر اثر جنگهای طولانی فرهنگ آن در ایران نفوذ بیشتری داشته و رفتار مردم را تحت تأثیر قرار داده است از کشور عثمانی میتوان نام برد. ذکر این مطلب به منزلهی تشابه و نفوذ فرهنگی مطرح میشود، وگرنه عمل غلامبارگی در ایران نیز رواج داشته است. چنان که در روایات آمده عادات مرسوم قهوه خانه نشینی از طریق استانبول و در دوران سلطنت سلیمان خان قانونی به ایران رخنه کرده و در دوران شاه عباس اول گسترش زیاد یافته است. در باره توصیف یکی از قهوه خانههای کشور عثمانی و انجام عمل غلامبارگی در سفرنامه برادران شرلی چنین آمده است «چنان که ما در مملکت انگلیس به میخانهها رفته با دوستان عیش میکنیم اینها هم خانههای بسیار قشنگ دارند که در آن جا از این قهوه فروخته میشود. مردمان متشخصّ و عیّاشی هر روز به این مکانها میآیند و صاحبان آن بچّههای خوشگل نگاه میدارند. در بعضی خانهها دوازده نفر هستند و در بعضیها کمتر یا زیادتر و لباس و وضع آنها را خیلی نظیف نگاه میدارند. این پسرها را بارداش مینامند و آنها را به واسطهی شهوت حیوانی که دارند در عوض زن به کار میبرند.»[1]و [2]
در رابطه با شیوع و یا برخورد شاه عباس با مسألهی غلامبارگی اطلاعات ناقص است و تنها اشاره از برخورد پادشاه با سردارانی آمده که به خاطر تمایل و ارتباط با غلامان زیبا رویش دستور قتل آنان را صادر کرده است. با توجه به رفتار متضادی که از سوی شاه عباس وجود داشته دستور آن فرامین را هم ناشی از اعتقادات راسخ او نمیتوان پنداشت و باید از دید سیاسی و خودخواهی او نگریست زیرا شاه عباس در جایی با سرداران خود در نهایت احترام رفتار کرده و در جای دیگر به کوچکترین بهانه دستور قتل آنان و یا فرزندان خود را صادر کرده است. براساس روایت موجود او گاهی به خاطر روابط عاشقانه و ساختگی شهری را به نیستی کشانیده و یا دستور قتل پسربچهای را به خاطر اطاعت نکردن در قهوه خانه صادر میکند و یا در جای دیگر به خاطر دیدار با زیبا رویی بخشنده میگردد. لویی بلان درباره تسلیم هوای نفسانی شاه مینویسد: «دیده مال، مادر خان کاخت به اردوی شاهی در قراچبون رفت. هدف او برطرف کردن خاطرهی بد شاه عباس از طفره رفتن جنگجویان در سه سال پیش برای محاصره شماخی بود. دیده مال مثل همیشه گروهی پسر و دختر زیبا روی گرجی همراه آورده بود. ضمناً پسر دیگرش به نام لوارساب را که هفده ساله بود به حضور شاه معرّفی کرد. او همچون یک دختر زیبا و خوشگل بود و زیبایی او چنان تأثیری در شاه گذاشت که در یک لحظهی هیجان روحی، شهر تفلیس را که جزو اموال دربار بود به عنوان انعام به او بخشید.»[3]
مؤلف تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در زمان صفویه ضمن گزارشی از رواج روسپیگری در زمان شاه عباس به نقل قول مینویسد: «پادری ژان تاده مدّعی است که شاه عباس لواط را در ایران ترویج کرد و مشوّق عملی گردید که تا آن تاریخ مورد انزجار عامه بود. لکن این سخن را نمیتوان مناط اعتبار دانست و قدر مسلم آن است که اگر کسی در این عهد مرتکب لواط میگردید و شاکی یا مدّعی خصوصی نیز وجود میداشت مجرم به سختی مجازات میشد، چنان که میرزا محمّد تقی مشهور به ساروتقی والی قراباغ و گنجه را به جرم ارتکاب لواط با جوانان مردم به اشاره شاه عباس خصی کردند و اقلاً دو تن از امرای لشکر ولیخان پسر علیقلی خان شاملو معروف و حسینعلی سلطان چگنی را که از مقرّبان شاه بود به جرم داشتن نظر بد نسبت به غلامان خوبروی شاه به قتل رسانیدند.»[4] دن گارسیا نیز ضمن اشاره به رواج روسپیگری در اصفهان و نقش پسران زیبا روی در شهر چنین گزارش میدهد: «اگرچه گناه شهوت پرستی و شهوترانی در میان این ملتها امری رایج و عمومی است، امّا این عمل در اصفهان از همهی ایران رایجتر و ریشه دارتر است و علت آن تجمّع و ازدحام ملیّتهای مختلف و وجود تعداد زیادی بردهی بسیار زیبا و دلربای گرجی و چرکس و روس سفید، از هر دو جنس در این شهر است که عدّه آنها به سبب وجود پسران جوان و دختران اقوام اجنبی که شاه عباس از چند سال به این طرف همواره بدین شهر کوچانیده است همواره روه به افزایش است. گذشته از این، اگرچه کافران خود نیز این گونه اعمال را شنیع و خشونت بار به حساب میآورند در این شهر کسانی برای استفادهی مادی گروهی پسر جوان را خریداری میکنند. مویشان را همچون زنان بلند نگاه میدارند. به آنها لباس زنانه میپوشانند، رقصیدن یادشان میدهند و همچون روسپیان شهرهای اروپا آنها را در روسپی خانهها در معرض استفاده میگذراند. در حقیقت بسیار جای تأسّف است که آن همه طفل و نوجوان را صرفاً به منظور ارتکاب اعمالی چنین فضیحت بار خریداری میکنند. از همین یک عمل میتوان قضاوت کرد که این پادشاه به هیچ دینی پایبند نیست زیرا خود اوست که پس از ویران کردن گرجستان بیشتر ساکنان بینوای آن را به بردگی این چنین رسوا کشانیده است. بیشتر چرکسها و مسکویها را تاتارها و لزگیها و دیگر همسایگانشان و برخی از هموطنانشان میدزدند و به دربند میفرستند و حکمران این شهر هر سال عدهی زیادی از این دختران و پسران جوان را برای شاه میفرستد که زیباترین آنها را برای حرمسرای خویش انتخاب میکند. این تعداد زاید بر آن گروها است که هر سال بازرگانان به فروش میرسانند، چنان که همهی ایالات این حکومت پادشاهی همواره از عدّهی زیادی بردهی زن و مرد انباشته است.»[5]
شاه عباس در مورد روابط جنسی دیگران حساس بود و از برخورد و نظر شهوت انگیز با غلامانش بسیار ناراحت میگردیده است. دکتر نصرالله فلسفی در این رابطه مینویسد: «شاه عباس کسانی را هم که در عشق بازی با جوانان زیبا و معاشرت غیر طبیعی ناشایسته تظاهر میکردند به سختی مجازات میکرد. یکی از معاصران او در این باره مینویسد معاشقه با جوانان زیبا در ایران برخلاف کشور عثمانی مجاز نیست و مرتکب را به سختی تنبیه میکنند. من خود مجازات یکی از این گونه مقصران را به چشم دیدم.هنگامی که ما در ایران بودیم یک تن از سرداران ایران به نام پیر قلی بیگ که با شاه عباس منسوب بود، خواست به یکی از غلامان جوان او دست درازی کند و پول گزافی نیز به آن غلام وعده کرده بود ولی غلام راضی نشد و آن را به شاه خبر داد. شاه عباس پیرقلی بیگ را احضار کرد و به آن پسر فرمان داد تا در حضور وی با شمشیر گردنش را بزند.
در سال 999 هجری قمری نیز چون خبر یافت که سرداری دیگر به نام حسینعلی سلطان چگنی از ندیمان خاصش بر یکی از غلامان خوبروی او به چشم شهوت نگریسته است کور حسن استاجلو را با جمعی دیگر از سران قزلباش به کشتن وی مأمور کرد و حتا به حسین خان حکمران قم دستور فرستاد که پدر او بوداق خان چگنی را نیز به زندان اندازند و اموالش را ضبط کنند. هشت سال بعد نیز هنگامی که به خراسان میرفت در محل جاجرم ولی خان میرزا پسر علیقلی خان شاملو لـله و سرپرست دوران کودکی خویش را که از سرداران مقرّب و نامی قزلباش بود و با خاندان صفوی نیز نسبت ازدواج با دختر شاه اسماعیل دوم بستگی داشت به همین جرم هلاک کرد. نوشتهاند که این سردار جوان به صالح نام تبریزی از خدمتگزاران جوان شاه عباس دلباخته و مکرّر عشق خود را بر او فاش کرده بود. صالح به معاشقهی او اعتنایی نمیکرد و تظاهرات عاشقانه وی را از شاه پنهان نمیداشت. عاقبت شاه عباس به او دستور داد که اگر ولی خان بار دیگر به زبان عشق بازی با وی سخن گفت بیدرنگ هلاکش کند. چندی بعد شبی در حوالی قصبهی جاجرم چون خان شاملو مست از سراپردهی شاهی بیرون آمد صالح او را دنبال کرد و به زخم شمشیر کشت و سرش را نزد شاه عباس برد. شاه نیز به گفته یکی از مورخان چون این جسارت از روی از روی کمال غیرت و حمیت روی داده بود بر او آفرین گفت و بر مدارج خدمتش افزود. سپس دستور داد تا مقام و منصب ولیخان شاملو و حتی زن او را به حسین خان میرزا برادر کوچکش دادند و جسدش را تا بامداد روز دیگر همچنان یر سر راه گذاشتند تا عبرت دیگران گردد.
داستان دیگر حکایت میرا محمّد تقی مشهور سارو خواجه یا ساروتقی است. این مرد در سال 1015 هجری قمری به وزارت محمّد خان زیاد اوغلی حکمران قراباغ رسید و چون کاردان و با کفایت بود نزد وی منزلت و مقام عالی یافت. نه سال بعد محمّد خان در جنگی که به فرمان شاه عباس با تهمورس خان والی گرجستان کاخت کرد کشته شد و شاه مقام وی را به فرزند خرد سالش محمّد قلی خان داد، ولی چون میدانست که انتظام امور قراباغ مرهون تدبیر و کفایت میرزا محمّد تقی است او را همچنان در وزارت آن ولایت باقی گذاشت و از این تاریخ او حکمران واقعی قراباغ و گنجه شد. میرزا محمّد تقی قسمتی از دوران جوانی را در خدمت سربازی گذرانده و دو سال در زمره تفنگچیان شاهی به سر برده بود. در این مدت به سبب دور بودن از محیط خانواده و آمیزش با سربازانی که از ولایات مختلف به پایتخت آمده بودند اخلاقش از طریق صواب منحرف گشته و طبع جوانش به معاشقات ناشایست غیر طبیعی توجّه یافته بود. روزی جوانی زیبا را که از هشت روز پیش ناپدید شده بود در خانهی او یافتند. اولیای جوان شکوه به شاه بردند و از او خواستند که وزیر قراباغ را به جرم این کار زشت تنبیه کند . شاه که در آن ساعت خوش و شنگول بود، خندید و به شوخی گفت بروید اختهاش کنید. شکایت کنندگان از شدت خشم این شوخی شاهانه را جدّی گرفتند. پس بیدرنگ به خانه وزیر ریختند و هنگامی که او بر اسب نشسته میخواست با نوکری از خانه بیرون رود به زیرش کشیدند و با خشم و شتاب فرمان شاهی را اجرا کردند! وقتی اولیای جوان از میرزا محمّد تقی به شاه شکایت میکردند حکمران قراباغ نیز در آن جا حاضر بود. چون دید که شاه فرمان خود را با خنده ادا کرد و از گوشهی چشم بدو نگریست، به خود جرأت داد و تبسم کنان گفت سر قبلهی عالم به سلامت باشد. حیف است که این جوان با این همه کاردانی و صداقت بمیرد. جان نثار یقین دارد که روزی به قبله عالم خدمات گرانبها خواهد کرد. شاه در جواب گفت پس تا فرصتی هست بگو نجاتش دهند. اگر هم کار از کار گذشته معالجهاش کنند. متأسفانه خبر عفو شاه وقتی رسید که آن حکم شوم اجرا گشته و میرزا محمّد تقی الیالابد ناکام شده بود. شاه از این خبر سخت متأثر شد و دستور داد که او را با دقت معالجه کنند. پزشکان به علاج زخمش کمر بستند و آن بیچاره را چند روز در تاریکی مطلق میان خاکستر نشاندند. پس از چندی زخمش به هم آمد، ولی چون آن عمل با کاردی بزرگ به دست مردمی خشمگین و بی پروا صورت گرفته بود هیچ وقت کاملاً خوب نشد. میرزا محمّد تقی خود شرح این بدبختی را در سال 1028 قمری برای پیترو دلاواله سیّاح ایتالیایی که در فرح آباد مازندران میهمان شاه عباس بوده، تعریف کرده و خود را از ارتکاب آن عمل ناپسند مبرّا شمرده و گفته است که حاسدان و بدخواهانش به او چنین تهمتی زدند تا نظر شاه عباس را از او بگردانند. ولی پس از اجرای فرمان چون بی تقصیریش به ثبوت رسید توجه و مرحمت شاه به او به مراتب زیادتر شد و او را بیش از پیش به خود نزدیک کرد. درین زمان ارادت میرزا محمّد تقی به شاه عباس چندان بود که پیش سیاح فرنگی دعا میکرد خداوند از عمرش بکاهد و بر عمر شاه، شاهی که از لذت مردی تا پایان عمر محرومش کرده بود، بیفزاید! پس از این حادثه زن جوان و سوگلی میرزا محمّد تقی او را ترک گفت و دنبال شوی دیگر رفت. ولی زن دیگرش که اندکی پیرتر بود وفاداری نمود و نزد آن بیچاره ماند و مدتها مانند خواهری از او پرستاری میکرد.[6]
شاردن تاجر و جهانگرد فرانسوی که در زمان شاه عباس دوم در ایران بوده است در سفرنامه خویش مینویسد شاه عباس در اصفهان کاروانسرایی ساخته است که در مدخل آن سنگ بزرگی است. وقتی به فرمان وی مردی را که همه روزه روی آن سنگ مینشست و جوانان خوبروی را فریب میداد، گرفتند و پاره پاره کردند. این مرد جوانان را تمام شب نزد خود نگاه میداشت و سحرگاه در محل دوردستی رها میکرد تا کسی به کار ناپسندش پی نبرد.» [7]
[1] - سفرنامه برادران شرلی در زمان شاه عباس کبیر، ترجمه آوانس، با مقدمه دکتر محبت آیین، چاپ دوم، 1357، ص 28
[2] - آدام اولئاریوس که در سال 1046 هجری قمری سال هشتم سلطنت شاه صفی جانشین شاه عباس به ایران آمده است در جلد اول و صفحه 572 سفرنامه خود راجع به معاشقه با جوانان مینویسد در ایران معاشقه با جوانان به عنوان جنایت مجازات ندارد و اگر ساروتقی را شاه عباس سیاست کرد برای آن بود که جوانی را به زور فریفته بود. برای ما نقل کردند که شاه صفی وقتی به محاصره قلعه ایروان مشغول بود، شنید که جوانی یکی از سردارانش را کشته است. پس از تحقیق معلوم شد که آن سردار هنگام مستی میخواسته است به زور با جوانی از خدمتگزاران خویش عشقبازی کند و جوان چون او را در این کار مصمم دید خنجر از کمرش برآورده و در قلبش فرو برده است. شاه گفت تا جوان را حاضر کردند و همین که به کشتن مخدوم خود اقرار کرد فرمان داد او را پیش سگان آدم خوار اندازند.
تاورنیه هم که در زمان شاه عباس دوم در ایران بوده مینویسد قهوه خانهها مرکز عشقبازی با جوانان زیبا بود. در آن جا جوانان گرجی خوبروی از ده تا شانزده ساله با لباسهای دل انگیز و اطوار خاص خدمت میکردند.
[3] - زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه دکتر ولیالله شادان، انتشارات اساطیر، 1375، ص 224
[4] - تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، ابوالقاسم طاهری، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1349، ص 342
[5] - سفرنامه دن گارسیا دسیلوا فیگوئروآ، سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول، ترجمه غلامرضا سمیعی، نشر نو، تهران، 1363، ، ص 233
[6] - به روایت دیگر این حادثه هنگامی که بعدها میرزا محمّد تقی به وزارت مازندران و گیلان رسید، روی داد. نوشتهاند جوانی که به زور مورد مهر او واقع شده بود خود به شاه شکوه برد. شاه عباس از کار ناپسندیدهی وزیر مازندران چندان در غضب شد که شغل او را به همان جوان داد و امر کرد که بیدرنگ به مازندران رود و سر وزیر را به اصفهان فرستد. ضمناً پیشکاری هم برای جوان معین کرد تا در وزارت مازندران دستیار و مشاور او باشد. اما میرزا محمّد تقی همین که از فرار جوان آگاه شد و دانست که به قصد شکایت به اصفهان رفته است پیش دستی نمود و مانند وزیر اردشیر بابکان عضو گناهکار را به دست خود برید و در تخت روان از راهی دیگر روانه اصفهان شد تا در راه با با مأموران شاه که حکم کشتنش را در دست داشتند مصادف نشود. چون با آن حال زار به اصفهان رسید بیدرنگ به حضور شاه رفت و عضو بریده را با عریضهی درخواست بخشایش در سینی طلایی پیش او گذاشت. شاه چون دید که او خود را در کمال سختی تنبیه کرده است از تقیرش درگذشت و به وزارت مازندران و گیلان باز فرستاد. اما روایت درست ظاهراً همان است که در متن گفته شد، زیرا خود میرزا محمّد تقی که تفصیل حادثه را برای یکی از مسافران فرنگی نقل کرده و اصلاً به مضمون این روایت اشاره ننموده است.
[7] - زندگی شاه عباس، نصرالله فلسفی، جلد سوم، صص 59 تا 62
8- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
یکی از ارکان تغییر ناپذیر ادوار زندگی اکثر پادشاهان تشکیل حرمسرا برای تفریح و لذایذ جنسی بوده است و به تبع آنان دیگر حاکمان محلی و سران نظامی نیز برای نمایش قدرت و بزرگنمایی خود مسیر رهبران را پیمودهاند. رفتار شاه عباس را در این محدوده باید همردیف اعمال دیگر شاهان صفوی قلمداد کرد که حتا بعضی از آنان جان خود را در حرمسرا و یا در اثر بیماریهای مقاربتی از دست دادهاند. البتّه نا گفته نماند که نقش اطرافیان را در تملّق و کسب امتیازات در افراط زنبارگی و غلامبارگی پادشاهان نباید نادیده گرفت. در مورد رفتار و ارتباط شاه عباس با زنان در اجرای مراسم جشنها و تفریح و شکار و یا شرکت در جنگها در جای خود اشاره گردید و شاید تا حدودی بیانگر گوشهای از شخصیّت آن پادشاه کبیر بوده باشد. عدّهی زنان حرم شاه عباس را از چهارصد تا پانصد نفر نوشتهاند. بیشتر ایشان دختران و کنیزکان خوبرویی بودند که امیران و حکّام ولایات دیگر برای شاه هدیه فرستاده و یا خود پادشاه نیز در اثر دیدار و یا شنیدن نام زیبارویی اقدام به تصاحب و افزودن به جمع اسیران حرم کرده بود.[1] از این عده سه یا چهار تن جزو زنان عقدی و رسمی شاه بودند و بقیّه به عنوان صیغه و کنیز در حرمخانه به سر میبردند. اوقات ارسال هدیه و پذیرفته شدن زنان در حرمسرا نامحدود نبوده و زمان مشخصّی داشت و بعد از تأیید و انتخاب مأموران است که تعدادی از زنان موفّق به ورود به حرمسرا میشدند و سپس پادشاه نیز به مناسبتهای گوناگون تعدادی از آنان را به افراد خاص و سرداران خود میبخشید. شاه عباس به هنگام دلتنگی و یا شادی که به حرمسرا میرفت رفتار زنان تغییر مییافت. در زمان دلتنگی هیچ یک از زنان جرأت نزدیک شدن به او را نداشتند و تنها یکی از زنان عقدی قادر بود که آهسته آهسته و با تدبیر فکرش را منحرف سازد اما اگر شاه خوشحال و خندان بود زنانش گرد او حلقه میزدند و با وی به تفریح و شوخی میپرداختند و با بازیهای گوناگون و خوردن و آشامیدن مشغولش میکردند. یکی او را قلقلک میداد دیگری او را به سوی خود میکشید و یا وی را اطراف اطاق میچرخاندند . شاه با خندههای بلند ایشان را به باد دشنام میگرفت و این شوخیها از تفریحات بزرگ شاه عباس در حرمخانه بود. برای آن که از تکرار مطالب جلوگیری شود به گزیدهای از روایات پناهی سمنانی اشاره میگردد: «نقش زن در زندگی شاه عباس به ازدواج محدود نمیشود. گرچه او زیباترین دختران را از میان آنهایی که میدید یا برایش هدیه میآوردند برای کامجویی روانهی حرمسرای خود میکرد، امّا در موارد متعدّدی زنان رابطه و وجهالمصالحه هدفهای سیاسی او بودند. پارهای از اوقات نیز آوازه دختران زیبایی را میشنید و میکوشید به هر طریق شده آنها را به حرمسرای خود بکشد. او در شانزده سالگی با زنی چرکس ازدواج کرد و در نخستین سال سلطنت خود که سنّش به هیجده سالگی رسیده بود در یک شب با دو زن «اغلان پاشا خانم»که قبلاً همسر برادر بزرگ و مقتولش حمزه میرزا بود و «مهدعلیا » که دختر عمّ خودش بود ازدواج کرد. با این سه زن در دورانی که تحت قیمومیت مرشد قلی خان استاجلو قرار داشت عروسی کرد و به نظر میرسد این ازدواجها در آن مرحله سنی تا حدودی به او تحمیل شدهاند. از زنانی که میتوان پنداشت با ملاحظات سیاسی با آنها ازدواج کرده خواهر شاهوردی خان حاکم لرستان است.«این خانم هم قبلاً همسر حمزه میرزای مقتول بود.» شاهوردی خان مردی ماجراجو و یغماگر بود که غالباً با دولت عثمانی هم دست میشد. شاه عباس ضمن ازدواج با خواهرش، شاهزاده خانمی صفوی تبار را نیز به همسری او درآورد و او را از دو سو دربند کشید. از دیگر زنانی که ملاحظات سیاسی در گزینش آنها مداخله داشته است به دختر گرگین خان امیر گرجستان کارتلی و نوادهی الکساندر خان امیر گرجستان کاختی، دختر رستم خان داغستانی، دختر معصوم خان والی طبرستان، خواهر قبادخان سردار کرد مکری میتوان اشاره کرد.
زنانی که به شاه عباس هدیه میشدند از شماره بیرونند. حکّام و امیرانی که میخواستند توجه و ملاطفت شاه عباس را جلب کنند خاصه در گرجستان و شیروان و ارمنستان هر سال دختران و پسران زیبا روی را از آغوش خانوادهایشان با جبر و عنف میربودند و برای شاه میفرستادند. زنان شاه عباس آن گاه که سنین نوجوانی را پشت سر میگذاشتند، اگر کنیز بودند آزادشان میکرد و اگر جزو زنان عقدی یا صیغه بودند طلاقشان میداد. در این گونه موارد چنان که مشهور است خود آنها را میان سرداران و امرای دربار خود به شوهر میداد و هر یک را همراه با اسباب و لوازم متعلّق به خانه شوهری که برایش انتخاب کرده بود، میفرستاد. شاه با این کار خود نوعی ارزش اجتماعی داده و مدعی بود که ازدواج با همسر مطلقهی او در واقع افتخاری است که نصیب آن شخص میشود. نام چند تن از زنانی که شاه آنها را به سرداران و امیران خود به همسری داده در منابع تاریخی آمده است. مشهورترین آنها زنی است که به امامقلی خان سردار نامی خود بخشید. این زن هنگام ورود به خانهی سردار سه ماهه آبستن بود. فرزندی که شش ماه بعد وسیله این زن به دنیا آمد متعلّق به شاه عباس بود. گاه نیز زنانی را که ملیّت و مذهبی دیگر داشتند، میدید و عاشق آنها میشد حتی اگر شوهر داشتند با تمام قوا در صدد دستیابی به آنها برمیآمد. مثلاً در کشاکش ماجرای خوراشاه، هنگامی که تهمورس خان امیر گرجستان مادر خود را همراه دو پسر جوان خویش به قصد بخشایش نزد شاه عباس فرستاد شاه به این زن که با وجود میان سالی زیبا بود تکلیف کرد که مسلمان شود و به عقد وی درآید و چون زن آن تکلیف را نپذیرفت برخلاف رسم معمول او را که به شفاعت آمده بود و نقشی در ماجرا نداشت همراه دو پسر مذکور به ایران فرستاد و اطفال معصوم را به دستور او مسلمان و خواجه کردند. یا عشق او به خوراشاه که هرگز ندیده بود موجب کشمکشهای خونینی شد.»[2]
[1] - تاورنیه در صفحه 638 سفرنامه خود به مطلبی اشاره دارند که میتواند شامل گستردگی عملکرد زنبارگی کل پادشاهان صفوی باشد. ایشان مینویسد:«در ایران زنان زیبا زیاد دیده میشود چه گندمگون و چه سفید رنگ، زیرا از هر دو قسم آن از اطراف زیاد میآورند و تجار مخصوص این کار خوشکلترین آنها را جدا میکنند. زنهای سفید را از لهستان و مسکو و گرجستان و میگرلی و چرکس و سرحد تاتارستان کبیر میآورند. گندمگون و سبزهها را از مملکت مغول کبیر و کلکته و پیشاور و روسیاها را از سواحل ملیند و بحر احمر میآورند.»
[2] - شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، 1369، ناشر کتاب نمونه، چاپ اول، گزیدهای از صفحات 139 تا 141
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
شاه عباس در تمام سفرهای خود حتی سفرهای جنگی بیشتر زنان حرم را همراه میبرد. اساساً در لشکرکشیهای قدیم زنان هم با شوهران خود به میدان جنگ میرفتند و مانند ایشان در تمام مصائب لشکرکشی شرکت میجستند و گاه نیز مانند مردان با دشمن میجنگیدند. البتّه به نظر نمیرسد که در این سفرهای جنگی زنان شاه عباس به خاطر شرکت در پیکار و نبرد همراه او رفته باشند. در این گونه مسافرتها زنان شاه همیشه هنگام شب حرکت میکردند تا کسی ایشان را نبیند. شاه نیز غالباً با زنان خویش همراه میشد و در این صورت به جز عدّهای از قراولان و خواجگان مخصوص کسی را با خود نمیبرد. سایر همراهان شاه و سپاهیان یا دورا دور از دنبال میرفتند و یا از راه دیگر به سوی مقصد رهسپار میشدند.[1]
هر وقت که شاه همراه حرم بود زنان بر اسب مینشستند و روبند خود را بالا میزدند و به آزادی با روی گشاده حرکت میکردند. شاه نیز در میان زنان و خواجگان اسب میراند و میگفت و میخندید و شکارکنان سفر میکرد. امّا اگر شاه خود همراه حرم نبود زنان را در کجاوههایی که بر پشت استر گذاشته میشد جای میدادند و در این صورت چون کجاوهها به کلی بسته و پوشیده بود تنها چیزی که ایشان را از مسافران دیگر مشخّص میساخت وجود خواجگان و قراولان مخصوص حرم بود. کجاوهها جفت از دو پهلوی شتر و چیزی هم وزن در آنها قرار میگرفتند و گاه کجاوهای بر یک پهلوی شتر و چیزی هم وزن آن مانند صندوق بر پهلوی دیگر میبستند و در این صورت یک زن تنها در کجاوه بود. کجاوهها را شتربانان خالی بر پشت شتر استوار میکردند و دور میشدند و سپس خواجه سرایان بانوان حرم را روی دست برمیداشتند و در کجاوه جای میدادند. در سالهای اول سلطنت شاه عباس سوار کردن بانوان نیز به عهدهی ساربانان بود اما اتفاق نامطلوبی سبب شد که شاه این کار را قدغن کرد و دستور داد که دیگر ساربانان به زنان حرم نزدیک نشوند. شرح واقعه این است که شبی شاه در سفر چنان که عادت او بود ناشناخته و تنها حرکت میکرد، ناگاه متوجّه شد که در قطار شتران بانوان حرم کجاوهای به یک سو خم گشته و نزدیک به افتادن است. هرچه ساربان را برای جابجا کردن کجاوه صدا زد از او اثری پیدا نشد. پس از اسب فرود آمد و پیش رفت و شانه زیر کجاوه نهاد تا آن را به حال تعادل باز گرداند. ناگهان احساس کرد که کجاوه از حدّ عادی سنگینتر است و چون سر به درون آن برد معلوم شد که خانم در کجاوه تنها نیست و ساربانی با اوست. شاه از مشاهدهی این حال به قدری خشمگین شد که بیدرنگ خود را معرّفی کرد و چند تن از سرداران را پیش خواند و فرمان داد تا سر زن و ساربان را در همان جا بریدند. رئیس ساربانان را نیز به سختی مجازات کرد تا دیگر کسانی را که طرف اطمینان و اعتماد نیستند همراه قافله حرم نکند و از همان شب دستور داد که تنها خواجه سرایان همراه زنان حرکت کنند و ساربانان به قافله حرم نزدیک نشوند. البته وقتی پادشاهی آن قدر زن در حرمسرایش جای میدهد که بعضیها در عمرشان فقط یک بار میتوانستند نوبت همبستری با مردی را پیدا کنند بعید نیست که زنان نیز برای اطفاء شهوت غریزی خود دست به چنین اعمالی بزنند و با نخستین مردی که در فرصتی مناسب به خود نزدیک دیدند هرچند ساربان باشد خلوت کنند.
هنگام حرکت بانوان حرم همیشه دستهای از خواجگان شاه یک فرسنگ جلوتر میرفتند تا مردان را از اطراف راه قافله دور کنند. هرگاه اتّفاقاً این قافله هنگام روز به دهی میرسید تمام مردان ده را از آن جا میراندند یا در اتاقهای دربسته پنهان میداشتند زیرا فرمان شاه این بود که چشم نامحرم نبایستی به روی زنان حرم افتد و اگر مردی بر سر راه ایشان دیده شود باید او را بیدرنگ بکشند. دنبال حرم نیز دستهای از قراولان خاص شاه به نام یسقچی حرکت میکردند و به هیچ کس حتی بزرگترین سرداران و اعیان دولت اجازه نمیدادند که از ایشان بگذرد و به قافلهی حرم نزدیک گردد. افراد این دسته همگی تاج مخصوص قزلباش بر سر داشتند و علامت مخصوص ایشان تیری بود که بر عمّامهی خویش فرو میبردند به طوری که سر آن عمّامه و دمش به سوی بالا قرار داشت. یسقچیان از سایر افراد سپاه مقتدرتر و با نفوذتر بودند و رئیس آنان که به یسقچی باشی معروف بود از میان سرداران بزرگ ایران انتخاب میشد و بر عمامهی خود تیری زرّین فرو میبرد. در سفرهای جنگی خواجه سرایان دستور داشتند که اگر دشمن غالب و شکست سپاه مایهی فرار شد سر زنان حرم را ببرند تا به دست دشمن اسیر نشوند. شاه در سفرهای غیر جنگی نیز زنان را به خاطر شرکت در شکار و تفریح همراه خود میبرد و در عمارتهای بسیار زیبا که در برخی شهرها به خاطر سکونت خود و زنان حرم ساخته بود اقامت میکرد. پیترو دلاواله در سفر خود به ایران در یکی از این سفرها همراه شاه بوده و از کاخ سلطنتی و اقامتگاه زنان وی در اشرف دیدن کرده است. او مینویسد ایوانهای زیادی عمارت را احاطه کرده که با حصیر و پرده پوشیده و اتاقها دارای دربهای متعدّدی هستند. در یکی از اتاقها روی هر یک از دیوارهای چهارگانهی آن دو آینهی بزرگ در طرفین درب ورودی و پنجره به نحوی روبروی یکدیگر قرار گرفتهاند که تصاویر یکدیگر را منعکس میسازند و انسان تصوّر میکند در پس آنها اتاقهای بی شماری واقع شده. اتاقهای نسبتاً مخفی دیگری که به آنها خلوت خانه میگویند وجود دارد که کف تمام آنها را دوشکهای قلمکار گران قیمتی گستردهاند زیرا طبق رسوم و عادات این مملکت همه روی زمین مینشینند و حتی اگر بخواهند راحتتر باشند در همانجا دراز میکشند. در همین اتاقهاست که شاه میخورد و میخوابد و هر وقت بخواهد آنان را در آن جا به نزد خود میطلبد.»[2]
[1] - شرکت زنان در لشکرکشیها مرسوم و ناشی از اهداف متفاوت بوده است و به عنوان مثال در قرون بعد نیز کریم خان زند برای عدم تعرض سربازان دستور داده بود که همیشه گروهی از زنان همراه لشکرها باشند. در مورد استفاده از زنان در لشکرکشیهای شاه عباس سیاح اروپائی پیترو دلاواله در صفحه 94 سفرنامه خود مینویسد: «علاوه بر ارضای نفس و طلب شهرت باید بگویم مطلب دیگری هم هست که مرا به این مسافرت تشویق کند و آن عبارت از این است که طبق عادت قدیم ایرانیان امروز نیز همسران شاه به معیت او در لشکرکشیهای او شرکت میکنند و نه تنها همسران و اقوام زن، بسیاری از کنیزان او در خدمت دربار هستند در جنگها همراهند؛ بلکه در مورد سرداران لشکر و سایر رجالی که با شاه همراه هستند و همچنین سربازانی که از خود شایستگی نشان دادهاند وضع به همین منوال است و در نتیجه من نیز میتوانم زنان خانه را با خود ببرم.» ایشان به این نکته نیز اشاره دارند که علت به وجود آمدن نقاب زنان تنها ناشی از فروتنی یا حسادت شوهر و یا منع مذهبی نبوده است بلکه به علت تفاخر و خودپسندی است تا چنین وانمود سازند که هر کسی لیاقت دیدن صورت آنان را ندارد.
[2] - پشت پردههای حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، صص 294 تا 296
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
«هر وقت که شاه مغموم و دلتنگ به حرمسرا میرفت هیچ یک از زنانش جرأت این که به او نزدیک شوند و سخنی بگویند، نداشتند. تنها زنی که شهامت پیش قدم شدن در صحبت با شاه را در این موارد پیدا میکرد یکی از زنان اصلی او که گرجی و مسیحی است، بود و دیگر زنان درین مواقع خود را کنار میکشیدند. این بانوی گرجی که ظاهراً همان دختر عبدالغفّار گرجی است که شاه در سال 1005 او را به زنی گرفت بر روح شاه عباس تسلّط فوقالعاده داشت و میتوانست آهسته آهسته با تدبیر او را مشغول کند و فکرش را از غمی که داشت منحرف سازد. امّا اگر شاه خوشحال و خندان بود و یا آرام آرام از حالت غم بیرون میآمد و نشاطی مییافت آن گاه همهی زنان به دور او حلقه میزدند و به شوخی و تفریح میپرداختند و به بازیهای گوناگون و خوردن و آشامیدن مشغولش میکردند تا به او در میان زنان و کنیزان حرم خوش بگذرد. در این مواقع یکی او را قلقلک میدهد و دیگری او را به سمتی میکشاند. بعضی اوقات سر و پای او را میگیرند و به هوا پرتابش میکنند یا به همین نحو در اتاقها میچرخانند و سپس به روی قالیها رها میسازند. وی فریاد میزند قحبهها، دیوانهها مرا رها کنید و سپس از خنده بی حال میشود و میگذارد آنان هرچه میخواهند بکنند. شاه به این ترتیب مشغول خنده و تفریح میشود و افکار سیاه خود را لااقل برای مدتی فراموش میکند. در این زمان زنان حرم شاه سعی دارند هر کدام خود را بیشتر به او نزدیک سازند و موجبات شادیش را فراهم کنند، ولی از حسادتهای زنان در آن جا خبری نیست و یا لااقل در ظاهر سعی میکنند آن را پنهان سازند. پیترو دلاواله در مورد فحشهایی که هنگام شوخی و تفریح با زنان بر زبان شاه جاری میشود توضیح میدهد که نباید تصوّر کرد شاه با زنهایش با خشونت رفتار میکند زیرا در زبان ترکی که امروزه به مناسبت وجود تعداد زیادی از زنان گرجی مصطلح حرم شاه ایران است همه به کلمهی قحبه یعنی روسپی آشنایی دارند گرچه این کلمه در موقع نزاع و عصبانیّت فحش بزرگی است، ولی باید توجّه داشت که اگر به یک زن مورد توجّه با لحن خاصّی گفته شود علامت محبّت و شوخی است و بسیاری از نجبا و خانوادههای بزرگ نیز این کلمه را بدون این که موجبات خشم زنهایشان را فراهم سازند بر زبان میآورند و این تقریباً همان رسمی است که نزد مردم ناپل نیز رایج است. این سیّاح اضافه میکند به نظر من علت این که وی همیشه حتی در جنگها زنان خود را همراه میبرد وجود همین شوخیها و تفریحهاست تا به کمک آنها تلخی زندگی را از یاد ببرد. در صورتی که اشخاص ناوارد این عمل را نتیجهی میل سیر نشدنی او به زنان تلقی میکنند. البتّه باید گفت که هم نظر پیترو دلاواله صحیح است و هم نظر آن افرادی که ایشان آنان را ناوارد خطاب کردهاند چون بعد از همین شوخیها و قلقلک دادنهاست که نوبت آن کار دیگر هم میرسد.»[1]
[1] - پشت پردههای حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، صص 292 تا 294
2- آینه عیب نما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
« با سیل دختران و زنان زیباروی که از هر جانب به حرمسرای شاه عباس اول سرازیر بود، بدون تردید طولی نمیکشید که اندرون پادشاه با تورّم جنس لطیف روبهرو میشد و میبایست تعدادی از زنان قدیم جای خود را به زنان جوانتر و بهتر و شادابتر بدهند. به همین خاطر هر وقت که عدد زنان و کنیزکان حرم زیاد میشد و یا آزاد میکرد و برای هر یک به میل خود شوهری برمیگزید. چنان که در سال 1027 هجری سی تن از زنان و همخوابگان خود را طلاق گفت و به عقد سرداران و درباریانی که خود انتخاب کرده بود، درآورد. اگر شاه یکی از زنان حرم خود را به کسی میداد این کار دلیل کمال توجّه و علاقهی وی به آن کس بود و او در میان اقران سرافراز و مفتخر میشد. زنانی را که بدین صورت از حرم خارج میشدند به فرمان شاه در کجاوهای بر شتر مینشاندند و با اسباب و اثاثیهاش به خانهی شوهر تازه میبردند.
شاه گاهی نیز زنان سوگلی و محترم خود را بنا به دلایلی رها میکرد و به سرداران بزرگ میداد. چنان که پس از یاغی شدن تهمورس خان امیر کاختی، خواهر او مارتا را طلاق گفت و به خان گنجه داد و تیناتین یا لیلی خانم خواهر لوارساب خان امیر کارتلی را نیز پس از کشتن این امیر در شیراز به پیکرخان که از سال 1029 هجری به حکومت کاختی منصوب شده بود، بخشید. در حالی که قبلاً دیدیم شاه عباس برای تصاحب این زنان چگونه با همسر یا برادران آنان در افتاده و با ایشان به جنگ و ستیز میپرداخت. در حقیقت آن گونه با زور و ظلم میگرفت و در اثر ناملایمات این چنین اسارت بار، این زنان را به دیگران میبخشید. در این بذل و بخششهای شاهانه در مطالعهی وضع حرمسرای شاه عباس به نکتههای جالبی نیز برمیخوریم و آن هدیهی زن حاملهی حرمسرا به برخی از امرا میباشد. چنان که زمانی شاه یکی از زنان حرم را به امامقلی خان امیرالامرای فارس داد. این زن هنگامی که به خانهی خان فارس رفت سه ماهه آبستن بود و پس از شش ماه پسری آورد که فرزند امامقلی خان معرّفی شد ولی در حقیقت پسر شاه بود و وجود او در آغاز سلطنت شاه صفی موجب کشته شدن امامقلی خان و فرزندان و بستگان وی گردید. این پسر صفی قلی خان نام داشت.
شاه عباس یکی از زنان حرم خود را نیز به محمّد خان شمسالدّین لو از امیران قراباغ معروف به دلو محمّد خان بخشیده بود. پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایی که در سال 1027 هجری در یکی از مجالس شرابخواری شاه حاضر بوده و شوخیهای شاه را با دلو محمّد خان که شاه به شوخی دلی محمّد دیوانهاش میخواند، دربارهی این زن شنیده مینویسد سپس دلی محمّد خان از شاه خواست که به او شراب دیگری بدهد و گفت که چون دیر شده است، میخواهد به خانه رود. شاه برای او جامی از شراب پر کرد و به خنده گفت: لابد میخواهی بروی و به آن خانم خدمتی کنی؟ مقصودش یکی از بانوان حرم خود بود که به عقد دلی محمّد خان درآورد، و این رسم اوست که زنان زاید حرم خویش را به بزرگان کشور میدهد. خان محمّد در جواب گفت: آری دربارهی او هیچ چیز کوتاهی نمیکنم و او بهانهای برای شکایت ندارد. البتّه زنی را که شاه به ما داده است باید خوب راضی کنیم. شاه باز خندید و پرسید وقت را با او چگونه میگذرانی؟ خان جواب داد بسیار خوب و خوش.
شاه عباس، زبیده بیگم دختر خود را نیز به یکی از نزدیکانش به نام عیسی خان قورچی باشی بخشیده بود و آن دختر چون به حکم پدرش تن به چنین ازدواجی داده بود به قورچی باشی نگاه نمیکرد. عاقبت آن سردار به شاه شکایت برد که به جای زن، ماده ببری به او داده است و گفت که دخترت تا کنون دو بار به روی من خنجر کشیده است. شاه بسیار خندید و پرسید در خانه چند کنیز سفید داری؟ جواب داد نزدیک چهل و پنج کنیز. شاه گفت از امشب مرتّب با کنیزان خود بخواب و زن را با بی اعتنایی تنها بگذار. سردار دستور شاه را به کار بست. دو روزی نگذشت که شاهزاده خانم با خشم فراوان نزد شاه شِکوه برد که شوهرم همهی خدمتکاران و کنیزان خود را از من عزیزتر میدارد. شاه جواب داد که حق با شوهر تست و آن چه کرده به دستور من بوده و به دختر نصیحت کرد که همان شب شوهر را به خوابگاه خویش خوانده و با او مهربان باشد. دختر نیز چنین کرد و از آن پس زندگانی ایشان با عشق و سرور آمیخته شد.»[1]
[1] - پشت پردههای حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، صص 290 تا 292
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401