پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

عکس العمل خاقان در شکست مرحله دوم جنگ های ایران و روسیه

عکس‌العمل خاقان در مرحله  دوم شکست ایران از روسیه

گذشته از آن که علل شروع جنگ‌های ایران و روسیه چه بوده و یا آن که دست استعمارگران در ایران چگونه باز شد و با توافق پشت پرده چه بلایی بر مردم و کشور ایران وارد کرده‌اند؛ باید بر عاملان داخلی این نفوذ و جیره خواران وطن فروش نفرین ابدی فرستاد. روایت شده است که سر گوراوزلی وزیر مختار انگلیس پس از معاهده‌ی گلستان در هنگام مراجعت به لندن در سن پطرزبورگ به حضور تزار امپراتور روسیه رفت و او نیز در ازاء خدماتی که در ایران برای روسیه انجام داده است عالی‌ترین نشان امپراتوری را به وی اهدا می‌کند. اهدای این نشان‌ حاوی این پیام می‌باشد که دوره اوّل و دوم این جنگ‌ها بر اساس سیاست استعمارگران طراحی شده و در موقع لزوم با کمک درباریان فاسد و پادشاه نالایق و ناآگاه به شروع و انجام آن‌ها اقدام کرده‌اند. از پادشاهی که بیشتر اوقاتش را به تفریح با زنان می‌گذرانیده و برای مردم و کشورش هیچ ارزشی قائل نبوده است، دیگر نباید انتظار معجزه از او و اطرافیانش داشت. مگر امکان دارد از زمین شوره‌زار سنبل برآید؟ در این ایّام که خسارات زیادی بر مردم و ایران وارد شده بود پادشاه وقت سکندر نشان حرکاتی از خود بروز می‌دهد که از ابله‌ترین افراد نیز بعید به نظر می‌رسد. مثلاً سکّه با نام کشور‌ستان برای خود ضرب می‌کند و یا در بازگشت از سفر تمنّای وصال فلان خانم را دارد! روایت می‌کنند که «...به سلیمان‌ میرزا دست‌ خط شد که تا خمسه به استقبال بیا و (آن شکر خنده که پُرنوش دهانی دارد که دل من نه، دل خلق جهانی دارد) را با خود بیاور! مقصودش نوش‌آفرین ‌خانم دختر بدرخان زند است که شاه شهید خان مزبور را بنا به مصلحتی میل در چشم جهان‌ بینش کشید.»[1]

همچنین در مشورت با دیگران روایت مضحک دیگری از او نقل می‌کنند که چیزی جز لقب احمق‌ترین پادشاه زمان توصیفی دیگر برای او نمی‌توان تصّور کرد. عبدالله مستوفی در این باره می‌نویسد: «گویند در جنگ دوم روس و ایران وقتی قشون روس وارد تبریز شد و مصمّم بود به سمت میانه حرکت کند. دولت ایران خود را در مقابل کار تمام شده‌ای دید ناچار شد شرایط صلحی که دولت روس املا می‌کرد، بپذیرد. فتح‌علی‌شاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در بستن پیمان آشتی، سلامی‌ خبر کرد. قبلاً به جمعی خاصّان دستوراتی راجع به این که در مقابل هر جمله‌ای از فرمایشات شاه چه جواب‌هایی باید بدهند داده شده بود و همگی نقش خود را روان کرده بودند. شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سر فرود آوردند. شاه به مخاطب سلام خطاب کرد و فرمود اگر امر دهیم که ایالات جنوب با ایالات شمال همراهی کنند و یک مرتبه بر روس منحوس بتازند و دَمار از روزگار این قوم بی‌ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطب سلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجود مانندی کرده و گفت: «بدا به حال روس! بدا به حال روس! » شاه مجدداً پرسید اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و توأماً بر این گروه بی‌دین حمله کنند، چطور؟ جواب عرض کرد «بدا به حال روس! بدا به حال روس! » اعلی‌حضرت پرسشش را تکرار کردند و فرمودند اگر توپچی‌های خمسه را هم به کمک توپچی‌های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ‌های خود تمام این دار و دیار این کفّار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟ باز جواب داد «بدا به حال روس! بدا به حال روس ! » تکرار شد و خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر که تماماً به جواب یک ‌نواخت بدا به حال روس مکرّر تأیید می‌شد، رد و بدل گردید. شاه تا این وقت بر روی تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متّکای مروارید دوز داده بود. در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دو کنده زانو بلند شد. شمشیر خود را که بر کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این شعر را که البّته زادگاه افکارخودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند:

کِشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد

زنم بر فرق پسکیویچ[2] که دود از پطر[3] برخیزد

مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه‌ی عرش سایه‌‌ی تخت قبله‌ی عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند: قربان مَکِش! مَکِش ! که عالم زیر و رو خواهد شد. شاه پس از لمحه‌ای سکوت گفت: حالا که این طور صلاح می‌دانید ما هم دستور می‌دهیم با این قوم بی‌دین کار را به مسالمت ختم کنند! باز این چند نفر به خاک افتادند و تشکّرات خود را از طرف تمام بنی‌ نوع انسان که اعلی‌حضرت بر آن‌ها رحم آورده و شمشیر خود را از غلاف نکشیده‌اند. تقدیم پیشگاه قبله‌ی عالم کردند. شاه با کمال تغّیر از جا برخاست و رفت که دستور صلح را به فرزند خود نایب‌السّلطنه بدهد.»[4]



[1] - ص 21 - تاریخ عضدی - به کوشش عبدالحسین نوایی 1376

[2] - نام سرکرده روس، در جنگ دوم روس و ایران

[3] - مقصود پطرزبوغ پایتخت آن روزی روسیه است

[4] - ص 33 تا 35 - جلد اول - تاریخ اجتماعی و اداری ایران - شرح زندگانی من، عبدالله. مستوفی

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 149

نقش سید محمَد مجاهد در مرحله دو م جنگ با روسیه

نقش سید محمّد مجاهد در مرحله دوم جنگ‌ با روسیه

مرحله‌ی دوم جنگ‌های ایران و روسیه در اثر ناآگاهی دولتمردان و همچنین نفوذ استعمار و استحمار شروع و به عهدنامه‌ی ترکمنچای ختم گردید و به تبع آن دردی مضاعف بر جسم و روح ایرانیان وارد ساخت که آثار نکبت‌بار آن هیچ ‌گاه از اذهان ایرانیان محو نخواهد شد. مهدی بامداد در باره‌ی یکی از محرّکان این جنگ می‌نویسد: «سید محمّد معروف به مجاهد، متولّد 1180 ه.ق. پسر سید علی طباطبایی مجتهد اصفهانی (متولّد 1231 ق) معروف به صاحب ریاض و خود سیّد محمّد معروف به صاحب مناهل می‌باشد و صاحب المفاتیح‌الاصولیه و المناهل‌الفقیّهیه نیز شهرت دارد. در سال 1241 ه.ق که جنگ روس و ایران را دیگران ایجاد و بر ایران تحمیل کردند و اولیای امور نادان و از همه‌ جا بی‌ خبر ایران را تطمیع کرده و وادار به جنگ کردند. این آقا و جمعی دیگر از علما را از تمام ایالات و ولایات که آن‌ها نیز از اولیای امور دولت علیّه بی‌خبر‌تر و بی‌اطّلاع‌تر از سیاست دنیا بودند از روی جهالت و یا به جهات دیگر آلت دست مقاصد سیاسی آنان شده برای باز پس گرفتن قفقاز و مثلاً گرفتن قسمتی هم از روسیه از بین‌النهرین (عراق) و ایران در 17 ذی‌القعده سال 1241 ه.ق به نزد فتح‌علی‌شاه آمدند و یا بهتر گفته شود آنان را با سلام و صلوات آوردند.»[1]

در این معرکه بلکه مهلکه، رئیس‌العلماء الاعلام سید محمّد بود که از این تاریخ به سید محمّد مجاهد معروف گردید و از طرف شاه، عبدالله ‌خان امین‌الدّوله صدر اعظم سابق به مهمانداری سیّد تعیین گردید. هنگامی که سیّد مجاهد به قزوین وارد شد مردم نادان‌تر از اولیای امور و بی‌اطّلاع‌تر از علمای اعلام را وادار به استقبال شایانی از سیّد و همراهانش کردند و حتّی مردم عوام کالانعام بل هم اضل را وادارکردند که در یکی از روزها که سیّد در حوض مسجد شاه قزوین مشغول به وضو گرفتن بود پس از اتمام وضو تمام آب کثیف حوض بزرگ مسجد که پر از اَخ و تُف مومنین بود محض تبرّک و استشفا به خانه‌های خود بردند.

جنگ اجباری و تحمیلی آغاز گردید. ایشان را بردند به جبهه‌ی جنگ. در آغاز کار ایرانیان بیچاره‌ی آلت دست سیاست خارجی کرّ و فرّی و پیشرفتی کردند، امّا بعد هجوم سپاه روس آغاز گردید و شهر‌های ایران یکی پس از دیگری به جنگ روس‌ها افتاد و از آغاز تا انجام جنگ که مدت 20 ماه طول کشید شاید بیش از یک میلیون نفر تلفات به ایران وارد آمد و سرانجام منتهی به معاهده‌ی کذایی ترکمنچای در تاریخ 5 شعبان 1243 ه.ق برابر با دهم فوریه 1828 میلادی گردید و خسارات و تلفات جبران‌ ناپذیری به واسطه‌ی عدم رشد ملّت و نداشتن زمامداران علاقه‌مند به مملکت و بصیر به اوضاع دنیا به ایران وارد آمد و بسیاری از شهر‌های ایران از دست رفت و به تصرّف روسیه درآمد و ایران به کلّی از هستی ساقط شد و از این تاریخ به بعد به واسطه‌ی عهدنامه‌ی مزبور ایران به تمام معنی به یک مملکت پوشالی بین مستعمرات آسیایی انگلستان و روسیه مبدّل شد و تمام این دوز و کلک‌های سیاسی برای این بود که ایران از هستی ساقط شود و سال‌های متمادی به شکل مملکت پوشالی و دست‌ نشانده‌ی دیگران درآید. نقشه درست بود و خوب هم عملی گردید چون اکثر خانواده‌های ایرانی در این جنگ کشته داده بودند بغض و عداوت شدیدی نسبت به سیّدمحمّد مجاهد که در ظاهر امر از مسببّین و محرکّین این جنگ بود ابراز می‌داشتند تا جایی که اگر حمایت دولت (شاه) از او نبود او را تکّه تکّه و ریز ریز می‌کردند. سیّد در سال 1242 ه.ق در تبریز در سن 62 سالگی به ناخوشی اسهال درگذشت و جنازه‌اش را با عجله‌ی تمام به کربلا برده و در آن جا دفن کردند. روابط سیّد با انگلیس‌ها از این جا پیدا شد که چون سیّد در زمان خود مرجعیّت تامّه داشت از این جهت انگلیس‌ها پول هند را درست به او می‌دادند.[2] پس از فوت سیّد مجاهد فی سبیل‌الله برای تقدیر از خدمات وی و همراهی با اعقابش پول هند سهمی ‌کربلا را که همه ساله مرتباً به توسط نماینده‌ی سیاسی انگلیس پرداخت می‌شد تا میان علمای اعلام و طلاّب مقیم کربلا تقسیم کنند از اولاد و اعقاب او قطع نکردند.»[3]



[1] - اسامی ‌مهم‌ترین علما که به همراه سیّدمحمد مجاهد در زنجان به نزد فتح‌علی‌شاه آمدند، حاج ملاّمحمّد جعفر استرآبادی سیّد نصرالله استرآبادی - حاج سیّد محمّدتقی قزوینی - سیّد عزیزالله طالش - حاج ملاّ عبدالوّهاب قزوینی و ملاّ احمد نراقی و پسرش حاج ملاّ محمد ملقب به «عبد الصاحب» و معروف به «حجه الاسلام بودند.»

[2] - کسانی که می‌خواهند از موضوع پول هند، اطّلاع پیدا کنند به کتاب تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس نوشته محمود محمود جلد ششم ص 1742 مراجعه نمایند.

[3] - ص 283 تا 285 - جلد سوم - شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 147

رفتار مضحک خاقان با سردار خود

رفتار مضحک خاقان با سردار خود

ذوالفقارخان یکی از سرداران معروف و محترم فتح‌علی‌شاه و از تقّرب خاصّی در نزد وی برخوردار بوده است. در جنگی که با پیروزی به پایان رسانده بود جهت تفّقد به تهران فراخوانده می‌شود، ولی در اثر سعایت اطرافیان به بهانه‌ای بسیار ناچیز و مضحک و احمقانه شاه دستور قتل وی را صادر می‌کند.[1] تاریخ عضدی در باره‌ی این سردار می‌نویسد: «گویند وقتی خاقان مغفور به میرزا شفیع صدر اعظم فرموده بودند، نمی‌دانم در طبقه‌ی نوکر کسی باشد که بعد از من مثل صادق ‌خان شقاقی که پس از شاه شهید با من روبرو شد و به خیال خودسری و سودای سلطنت افتاد، او هم با ولیعهد من این معامله را به میان آورد؟ صدر اعظم عرض کرده بود که سردارهای سمنان و دامغان مدّتی می‌شود که در تدارک این کار هستند و از شدّت اعتبار آن‌ها کسی جرأت عرض ندارد. خیال ملوکانه به قدری از این حرف پریشان شد که در چلّه‌ی زمستان به خیال سفر دامغان افتاد. اعتبار عیسی‌ خان و ذوالفقار خان و مطلب ‌خان و طایفه‌ی آن‌ها به مرتبه‌ای رسیده بود که شبی خاقان مرحوم یکی از خواجه ‌سرایان را برای مطلبی نزد ذوالفقار خان فرستاده بودند، بعد از مراجعت پرسیدند سردار چه می‌کرد؟ عرض کرد تنها نشسته بود و مشغول خوردن شراب بود. فرمودند چهار نفر از زنانی را که جزء عمله‌ی طَرَب هستند الآن مطلّقه کردم با تمام جواهرآلاتی که دارند خودت پیش ذوالفقار خان برده، بگو شاهنشاه فرمود روا نمی‌دارم بر تو بد بگذرد. این چهار زن مطربه به تو بخشیده شد که شب‌ها اسباب و لوازم عیشت مهیّا باشد. اندکی نگذشت که اردوی فتحی ‌خان سر از افغانستان به در کرده جمعی از لشکریان مأمور به دفع او شدند از جمله ذوالفقار خان بود که در آن جنگ مثل نهنگ حرکت کرد و جمع کثیری را از مردم فتحی ‌خان با سپاه بسیار قلیل خود شکست فاحش داد. آن‌ها فرار کردند و کشته شدند و دولت گزافی به دست لشکریان افتاد. پس از چندی که باز بعضی فقرات از حضرات گوشزد و معروض پیشگاه شهریاری افتاد. ستاره‌ی اقبال آن‌ها به زوال نهاد. روزی ذوالفقار خان را به یکی از درختان دیوان‌خانه بسته و امر شد او را با درخت با ارّه دو نیمه کنند. حضرت خاقان بالمشافهه عطایای خودشان را با خطایای سردار مزبور تعدادی فرمودند. از آن جمله فرمودند بدره‌های شال عظیم‌ خانی گرانبها که هر طاقه زیاده بر سیصد تومان خریداری می‌شد از غنایم جنگ فتح‌ خان به دستت افتاد و یک طاقه‌ی آن را به حضور من نیاوردی! ذوالفقار خان عرض کرد فتح ‌خان را از من خواستی شال عظیم ‌خانی نخواستی! اگر شال عظیم ‌خانی می‌خواستی در نهایت سهولت از دکّان یک بازرگانی می‌خریدم و می‌دادم. پادشاه فوراً به قتل او اغماض فرموده مبلغی جریمه‌ی سردار را به همین عرض صادقانه چاکرانه ببخشود و ضمناً پادشاه توسّط دختر دادن به سرداران خیال خود را از طرف آن‌ها آسوده می‌کرد.»[2]



[1] - ص 121 - درکتاب قصّه‌های قاجار نوشته خسرو معتضد، روایت ذوالفقارخان با توضیحات مفصل آمده است. از جمله که ذوالفقارخانی که تا چند هفته قبل با چه اعتبار و استقبالی به تهران آمده بود؛ در اثر سعایت حوران و سخن‌چینان، پادشاه دستور به قتل او می‌دهد زیرا به پادشاه تفهیم کرده بودند که ذوالفقارخان خیانت کرده و سربازان دشمن بر اثر سردی هوا خودشان متواری می‌شدند و احتیاج به لشکرکشی نبوده است.

[2] - ص 159 و 160 - تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376

3 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران قاجاریه, علی جلال پور, 1394, ص 146

قتل گریبایدوف یا قتل میرزا یعقوب

قتل گریبایدوف یا میرزا یعقوب

میرزا یعقوب‌ خان ارمنی را پس از اسارت در گرجستان به تهران آورده و سرانجام در حرمسرای خاقان به کار می‌گمارند. وی در مدّت طولانی کار خود از اسرار و فساد درونی دربار اطّلاعات زیادی به دست آورده بود. در این زمان ماجرای گریبایدوف و استرداد ارامنه به زادگاه خودشان مطرح می‌گردد. در آن موقع که ضعف سیاسی و اقتصادی و نفوذ اجانب و وابستگی افرادی چون آصف‌الدّوله و پناهندگی میرزا یعقوب‌ خان به سفارت روس پیش آمده بود، تمام سعی دربار بر آن قرار گرفت که میرزا یعقوب را به قتل برسانند. در مورد این که چه کسانی در پَس پرده‌ حوادث نقش داشته‌اند چیز دقیقی معلوم نیست، ولی دست پنهان انگلیس و نماینده‌اش آصف‌الدّوله را نباید نادیده گرفت. از آن گذشته خود فتح‌علی‌شاه نیز از وضع پش آمده ناراضی نبود و خواهان آن شد که صندوقچه‌ی اسرارش از بین ببرند، زیرا او در جهت حفظ اسرار حرم‌خانه‌اش نمی‌توانست بی‌تفاوت باشد و یکی از مأموریت‌های محرّکان مردم آن بود که میرزا یعقوب را به خیل اسرار مگویان بفرستند. در شرح حال میرزا یعقوب چنین آمده است: «میرزا یعقوب یا آغا یعقوب از ارامنه‌ی گرجستان بود که بیست سی سال قبل از آن او را به اسارت به تهران آورده و پس از اخته کردن جزء خواجه‌های حرمسرا درآورده بودند. آغا یعقوب از وجوه سپرده به دستش چهل- پنجاه هزار تومان کسر آورده بود. وقتی می‌خواستند به حساب‌هایش رسیدگی کنند به عنوان آن که گرجستانی و از اتباع روسیه می‌باشد به نزد گریبایدوف رفت و متحصّن شد و درخواست کرد او را به روسیه بفرستند. آغا یعقوب به واسطه‌ی اطّلاعاتی که از داخل حرمسرای دربار فتح‌علی‌شاه داشت و همچنین چون با شاهزادگان و رجال و معروفین آشنایی به هم رسانده بود و به اندرون رفت ‌و آمد می‌کرد صورتی از زنان گرجی تهیّه کرد و به گریبایدوف داد. از جمله اسامی ‌دو نفر زنان ارمنی که در خانه‌ی الله ‌یار خان آصف‌الدّوله بودند جزء این صورت بود. گریبایدوف به آصف‌الدّوله و اشخاص دیگری که طبق آن صورت، زنان گرجی در خانه‌ی آن‌ها بودند پیغام فرستاد و خواست زن‌ها را برای استعلام و بازجویی از این که مایل به رفتن هستند یا نه! نزد او بفرستند. در این میان اصرار گریبایدوف در مراجعت دو نفر از زنان ارمنی خانه‌ی آصف‌الدّوله بیشتر بود. پافشاری او در مراجعت این زنان از آن جهت بود که الله ‌یار خان برادر زن فتح ‌علی ‌شاه و دایی عبّاس‌ میرزا نایب‌السّلطنه و از همه مهم‌تر طرفدار علنی انگلیسی‌ها بود. گریبایدوف برای این که با خانواده‌ی سلطنتی ایران و به خصوص مُهره‌ی قوی سیاست انگلیس در ایران مبارزه کند اصرار در بازگشت این دو زن گرجی داشت و خلاصه کار به جایی کشید که مردم در اثر فتوی و اجازه‌ی مذهبیون به سفارت‌خانه‌ روس ریختند و گریبایدوف نیز آغا یعقوب را بیرون فرستاد و مردم غضب‌ آلود او را در جلوی در سفارت‌خانه با خنجر و شمشیر پاره پاره ساختند و عاقبت خود گریبایدوف نیز جان خود را بر سر این ماجرا گذاشت.»[1]

تاریخ عضدی نیز در باره‌ی او می‌نویسد: «آغا یعقوب که در هنگامه‌ی قتل ایلچی، خود را به روس‌ها بَست و اهل اسلام در آن بلوای عام او را قطعه قطعه کردند یکی از خواجه‌هایی بود که رسیدگی به اسباب اطاق حضرت خاقان می‌کرد و با آغا علی ‌عسکر و چند نفر دیگر در حقیقت داخل اداره‌ی جَدّه‌ی ایلخانی بودند. زمانی که مقتول شد سی هزار تومان نقد و جنس متروکات داشت.»[2]



[1] - ص 331 - پشت پرده‌های حرمسرا - تألیف حسن آزاد

[2] - ص 67 - تاریخ عضدی - به کوشش عبدالحسین نوایی 1376

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 144

عکس العمل مضحک خاقان نسبت به قتل سفیر

عکس‌العمل خاقان نسبت به قتل سفیر

دولت بریتانیا که بر اثر حوادث و رقابت‌های استعماری متوجّه آسیای میانه و خاورمیانه گردیده بود پس از تسلّط بر هندوستان در جهت حفظ منافع خود پیچیده‌ترین سیاست‌ها را به کار می‌بندد و به دنبال آن خواهان نفوذ در ایران می‌شود و تشکیل یک دولت پوشالی و بی‌خاصّیت را در برنامه‌ی خود می‌گنجاند و مقدّمات این کار را با فرستادگانی به دربار فتح‌علی‌شاه آغاز می‌کند. پادشاه ایران نیز در جهت کسب اطّلاعات جدید در باب وعده‌های داده شده حاج‌ خلیل ‌خان را به هندوستان می‌فرستد و با اتّفاقی که می‌افتد و عکس‌العملی که شاه قَدر قُدرت نشان می‌دهد انگلیسی‌ها تا آخر خط را می‌خوانند و موقعیت را برای رسیدن به اهداف خود بسیار مناسب می‌یابند. محمود طلوعی در این باره می‌نویسد: «فتح‌علی‌شاه، حاج ‌خلیل ‌خان را که همچنان منتظر کسب اجازه از شاه برای سفر به هندوستان بود برای مذاکره با لرد ولزلی و انجام وعده‌های تو خالی مالکوم به هندوستان فرستاد، ولی حاجی ‌خلیل ‌خان بعد از ورود به بمبئی در نتیجه‌ی نزاعی که ظاهراً بر سر شکار پرندگان بین همراهان خلیل‌ خان و سربازان هندی اسکورت او روی داد به قتل رسید. قتل فرستاده‌ی فتح‌علی‌شاه به هندوستان تصادفی و بر اثر اصابت گلوله‌ی یکی از سربازان هندی که به طرف یکی از همراهان حاجی ‌خلیل ‌خان تیراندازی می‌کرد اتّفاق افتاد. با وجود این لرد ولزلی فرماندار کلّ هندوستان که از عواقب این واقعه و به خطر افتادن امتیازاتی که نصیب انگلیسی‌ها شده بود نگران بود. بی‌درنگ هیأتی را به عنوان عذر خواهی به تهران فرستاد و با پرداخت مبلغ گزافی به عنوان خونبهای سفیر مقتول رضایت خاطر فتح‌علی‌شاه را جلب کرد. در باره‌ی چگونگی قتل حاجی ‌خلیل ‌خان و عکس‌العمل فتح‌علی‌شاه در مقابل آن سر پرسی سایکس هم به نکات جالبی اشاره کرده و از آن جمله می‌گوید: فتح‌علی‌شاه وقتی از مبلغ خونبها و مواجبی که فرماندار کلّ هندوستان برای ورثه‌ی حاجی و خانواده مقتولین تعیین کرده بود مطّلع شد با لبخند رضایت‌آمیزی گفت: اگر بدین بها جبران می‌کنند سفرای دیگر هم می‌توانیم، بفرستیم!»[1]



[1] - ص 133 - هفت پادشاه - جلد اوّل - محمود طلوعی 1377

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص  143