محمّد شاه سومین پادشاه قاجاریه بر اساس ماده هفتم معاهدهی ترکمنچای و توافق کامل روس و انگلیس به پادشاهی میرسد و دولتهای مزبور ضمن رقابت دیرینه در این مورد توافق و همکاری لازم را داشتهاند، زیرا آنان به این نتیجه رسیده بودند که محمّد میرزا با آن افکار خرافی و ضعف جسمی و روحی بهترین گزینه برای اهداف استعماری خواهد بود. چنان که از روایات برمیآید آنان در جهت رفع و نابودی موانع موجود و احتمالی و توسعهی اختلافات داخلی از هیچ اقدامی دریغ نکرده و سرانجام نیز صدر اعظمی مطابق شأن و منزلت محمد شاه بر سر کار آوردند.
محمّد شاه از همان اوایل جوانی تحت تأثیر بیماری ارثی نقرس و توأم با افکار خرافی قرار داشته است. گذشته از این عوامل اگر نقش و نفوذ استعمارگران و بعد القائات حاج میرزا آقاسی را به آنها اضافه کنیم آن وقت است که میتوان به وجود شخصیّت متضاد و عمق افکار ناب محمد شاه پی برد که چرا نماد اعمال و فعالیّت او کشتن قائم مقام و نحوهی محاصره هرات و پیدایش ستارهی درخشانی چون حاج میرزا آقاسی برای صدر اعظمی است.
تعداد زنان حرمسرای این پادشاه به علّت ناراحتی جسمی از عدد هفت تجاوز نکرد و تعداد پنج پسر و چهار دختر از او باقی ماند. علاوه بر این موارد در توصیف و شرح حال محمد شاه همانند دیگران دیدگاه و نظرات متفاوتی ارائه شده است که در این جا به چند نمونه از آنها اشاره میگردد. مهدی بامداد مینویسد: «محمّد شاه نوهی فتحعلیشاه و پسر بزرگ و ارشد عبّاس میرزا، نایبالسّلطنه که در سال 1222 ه.ق تولّد یافت و در سال 1239 در زمان پدر و پدر بزرگ خود به حکومت همدان منصوب شد. پس از درگذشت عبّاس میرزا، نایبالسّلطنه به تقویت روسها به سمت ولایتعهدی و حکومت خراسان و آذربایجان منصوب و روانهی تبریز گردید. مدّتی نگذشت که فتحعلیشاه پدر بزرگش در سال 1250 ه.ق در اصفهان درگذشت. محمّد میرزا به صلاحدید میرزا ابوالقاسم فراهانی قائم مقام ثانی و موافقت روس و انگلیس در شب یک شنبه هفتم رجب همین سال در سن 28 سالگی در تبریز جلوس کرد و محمد شاه شد. مدّعیان دیگر سلطنت ظاهراً از باطن مادهی هفتم معاهدهی ترکمنچای که ولیعهدی ایران را به عبّاسمیرزا و اعقاب او اختصاص داده بود و دول روس و انگلیس نیز در این باب قبلاً با هم موافقت کرده بودند زیاد اطّلاع نداشتند و نمیدانستند که شاه ایران در مورد ولایتعهدی خود اختیار چندانی ندارد و تا آخر زمان حکومت سلسلهی قاجاریه مادهی مزبور معاهده به انضمام سایر مواد آن کاملاً اجرا میگردید. چنانچه کنت دوگوبینو وزیر مختار فرانسه در گزارش خود مینویسد مسأله ولایتعهدی ایران خیلی پیش از این در زمان فتحعلیشاه بین دو دولت لندن و سن پطرزبورگ حل شده است.
محمّد شاه لشکرکشی بدون نتیجه با تحمّل خسارات زیاد به هرات انجام داد چون به واسطهی مخالفت سخت دولت انگلستان انجام گرفته بود آوردن طاعون و وبا به ایران و یا ایجاد شدن آن، راه انداختن شورش و انقلاب در داخل ایران، ایجاد نفاق و دوگانگی سرکردگان اردو، وادار کردن دولت عثمانی که به خرمشهر تجاوز کرده و بعد آن را خراب و ویران کرده و اهالی آن جا را قتل عام کند تماماً حوادث مزبور در ایرانِ آن زمان به واسطهی لشکرکشی محمد شاه به هرات اتّفاق افتاد. محمد شاه اگر عنوانی پیدا کرده بود مدّتی به واسطهی وجود عبّاسمیرزا پدرش و بعد در آغاز سلطنتش به واسطهی شخص قائم مقام صدر اعظم او بود و پس از کشتن صدر اعظم خود اوضاع به کلّی به هم خورد به این معنی که از یک طرف محمّد شاه به واسطهی علیل و مریض بودن و درویش بازیش و از طرف دیگر تحریکات بیگانه به قدری هرج و مرج در ایران تولید شد که اگر میرزا تقیخان امیرکبیر پس از درگذشت محمّد شاه و جلوس ناصرالدّین شاه به اوضاع درهم و برهم ایران سر و صورتی نمیداد ایران به طور قطع تجزیه و تقسیم میگردید. محمّد شاه پس از 14 سال و سه ماه سلطنت در شب سه شنبه ششم شوّال 1264 ه.ق در قصر محمّدیّه واقع در غرب تجریش درگذشت و نعش او را ابتدا از تجریش به باغ لالهزار تهران آوردند و به امانت گذاشتند سپس آن را بعد از ورود ناصرالدّین شاه پس از 66 روز امانت به دستور میرزا تقیخان امیر نظام به قم فرستادند و در آن جا به خاک سپردند.»[1]
و روایت دیگر آن که: «محمّدشاه مردی سنگدل بود و در بارهی او آوردهاند که هنگام غذا خوردن که ناصرالدّین میرزا پسرش هم حضور داشت دستور خفه کردن محکومین را میداد و در نهایت خونسردی اعدام آنان را مینگریست و غذا و نوشابه صرف میکرد.»[2] همچنین عبدالله مستوفی با تملّق مینویسد: «تاریخ ایران باید در حقّ این پادشاه بنویسد که اگر نقرس او را اسیر بستر و بالین نکرده بود بهترین شاهان سلسلهی خود میشد، زیرا آن چه از اخلاق برای یک پادشاه خوب لازم است در او بوده است. علاقهی زیادی به واقف کردن اهالی کشور به اوضاع زمان از خود نشان میداده. از طمع و خودپسندی و لفّاظی و اسراف و بیهوده کاری به دور و به زیور خدا پرستی و حقّ شناسی و جدیّت و عدالت آراسته بوده است.»[3]
و امّا روایتی دیگر از میان مورّخین دورهی قاجاریه توسط لسانالملک سپهر نویسندهی ناسخالتواریخ وجود دارد که نگارش کتاب خود را در زمان سلطنت محمد شاه آغاز کرده است. او محمد شاه را فردی جنگجو لقب داده و تملّق را در بارهی سوّمین پادشاه سلسلهی قاجاریه به حد اعلای خود رسانده و ضمن شرح مفصّلی در مورد وی مینویسد: «تا کنون در سلاطین شیعی پادشاهی بدین پاکی طینت و صفای باطن و فضل طبعی و جود جبلّی نخواندهام و نشنیدهام.... شجاعت و جلادت که از سلاطین جز آن متوقّع نیست در شخص او کمال ظهور داشت. هرگز دامان ورع و تقوای او به کدورت مناهی و ملاهی آلوده نشد. در لغات عرب و صنعت اهل ادب و تفسیر کلامالله مجید و حفظ اشعار طرفه و لبید هنری به کمال داشت و خط نستعلیق را نیکو مینگاشت. در پیشهی نقّاشان و فنّ حساب دانان و مهندسان از تمامت باریافتگان درگاه رتبت برتری داشت و با اقتدار مسکنت همی کرد. دلش به سوی درویشان همی رفت و خوی ایشان همی داشت. »[4]
حسن آزاد وی را چنین توصیف کرده است:«...محمّد شاه قلباً رئوف بود و از این لحاظ با سایر اعضاء خانوادهاش تفاوت داشت. محمّد شاه مایل بود مورد محبّت واقع گردد، ولی اعضای خانوادهاش این تمایل کودکانه او را ارضا نمیکردند. پسرانش از این دربار بیاُبهّت و جلال و فاقد نشاط و شَعَف به تنگ آمده بودند. زنان او هم که چندان زیاد نبودند و مخصوصاً مادر ولیعهد ابداً از ملاطفت و خوش فطرتی او همچنین از گذشت و بلند نظری وی قدردانی نمیکرد. مخصوصاً محمّد شاه از مباحثه و گفتوگو نفرت داشت و نسبت به همه چیز مشکوک و از همه چیز اندوهناک بود و یک نوع حس تمسخری در او وجود داشت که سبب میشد همه چیز را بیاهمّیّت تلقّی کند. اگر اتّفاقاً با یکی از شاهزاده خانمها صحبت میکرد بیشتر مانند کاسب کارها و تجّار بازار از انبار کردن آذوقه و از میوههای فصل و در بارهی بهترین طریقهی تهیّهی خورش یا لبنیات گفتوگو میکرد. اگر یکی از خانمها در بارهی سلامتی مزاج شاه بیش از اندازه اظهار علاقه میکرد محمّد شاه خمیازه میکشید و اظهار ناراحتی میکرد، زیرا میدانست این مهربانیها پیش درآمد خواهش و تقاضایی است. لابد این خانم یک توپِ زری یا یک جواهر یا یک زینت قیمتی دیگر از او تقاضا خواهد کرد. هر قدر این اظهار محبّت شدیدتر میشد تبسّمیکه بر لبانش نقش بسته بود بیشتر ظاهر میگشت، زیرا در باطن میدانست که این مهربانی برایش گران تمام خواهد شد. محمّد شاه میدانست که زنان حرم و سایر متقاضیان به او محبّت واقعی ندارند و فقط برای منافع شخصی اظهار علاقه میکنند؛ ولی معذالک همیشه تقاضای همه را برمیآورد مگر این که وزیر مقتدرش حاج میرزا آقاسی با آن مخالفت کند.»[5]
با توجّه به روایات متضادی که ذکر گردید توصیف شخصیّت و چگونگی شرح حال این پادشاه به شما واگذار میگردد.
[1] - خلاصهی صص 257 تا 261 - جلد سوم - شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد
[2] - ص 187 - قصّههای قاجار - خسرو معتضد - 1384
[3] - ص 53 - تاریخ اجتماعی و اداری دورهی قاجاریه - شرح زندگانی من - جلد اوّل - عبدالله مستوفی
[4] - ص 244 - هفت پادشاه - جلد اوّل - محمود طلوعی 1377
[5] - ص 360 - پشت پردههای حرمسرا - حسن آزاد
6 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 157
از قدیم گفتهاند که بادآورده را باد خواهد برد و در مورد خاقان تحقق یافت. فتحعلیشاه پس از آن که در اصفهان فوت کرد برای مدّتی کوتاه یکی از پسرانش قدرت را در دست گرفت و در آن زمان کوتاه هر آن چه را که خاقان لئیم و پولپرست جمعآوری کرده بود بر باد داد و آخرین رمقهای اقتصادی را هم از ایران گرفت و جالب آن که ملقّب به عادلشاه نیز گردید. در مورد او مینویسند: «پسر دهم فتحعلیشاه، علی میرزا ملقّب به ظلّالسّلطان بود و لقب علی شاه و عادل شاه اختیار کرد و او اوّل کاری که کرد دستبرد به خزانهی خصوصی فتحعلیشاه و بذل و بخششهای بیجا از آن محل بود چنانکه در یک وهله 400 هزار تومان زر مسکوک به کسان و فرزندان جماعتی که در رکاب فتحعلیشاه به اصفهان رفته بودند، بخشید و در وهلهی دیگر 400 هزار تومان نیز به شاهزادگان و سران سپاهی و میرزا آقاخان وزیر لشکر که از اصفهان به تهران رسیدند، داد و ظاهراً علّت این که ظلّالسّلطان را عادل شاه لقب دادهاند این بوده است که در پراکنده ساختن خزانهی فتحعلیشاه عیناً به معاملهی عادلشاه برادر نادرشاه نسبت به خزانهی نادری تشبّه ورزیده است. با این حرکت بیخردانه ظلّالسّلطان خزانهی مخصوص فتحعلیشاه را که بیشتر وجوه نقدی آن از کمک خرجی بود که سابقاً حکومت هندوستان و دولت انگلیس به موجب عهدنامهی مخصوص به ایران پرداخته بودند و فتحعلیشاه اختیار آن را در دست زوجهی محبوبهی خود تاجالدّوله (طاووس خانم) گذاشته بود و اندرون آن را با لئامت و امساک خاصّی حفظ میکرد در مدّتی قلیل به باد فنا رفت و برای محمّد شاه که با دست تهی و کیسهی خالی به تهران میآمد از این محل چیز قابلی نماند.»[1]
[1] - ص 179 - میرزا تقیخان امیرکبیر - عبّاس اقبال آشتیانی
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 155
همواره زندگی و مرگ پادشاهان با داستانهایی توأم بوده است، از جمله در مورد تولّد فتحعلیشاه، ژان گور مینویسد: «طالع بینان بعد از این که ساعت تولّد طفل را در نظر گرفتند و حساب کردند که در آن ساعت خورشید و ماه و سیّارات در کدام یک از بروج دوازدهگانه بودهاند چنین نتیجه گرفتند که این پسر عمر دراز خواهد کرد و از نامداران جهان خواهد شد و خداوند آن قدر به او فرزند خواهد داد که نه شکل آنها را در خاطر خواهد داشت و نه اسمشان را و دشمنانش همه مغلوب خواهند شد و فقط یکی از آنها که از راهی دور خواهد آمد چشم زخمی به این پسر خواهد زد. آن چه طالع بینان راجع به آن طفل پیشبینی کردند به وقوع پیوست و خان بابا خان پسر حسینقلیخان که بعد از آقامحمّدخان قاجار پادشاه ایران شد بالنّسبه عمری طولانی کرد و آن قدر پسر و دختر و نوه داشت که نه شکلشان را میتوانست به خاطر بیاورد و نه اسمشان را به یاد داشت و در دوران سلطنت او قسمتی از سرزمین ایران برای همیشه از آن کشور مجزا شد»[1] آن چه را که طالع بینان پیشبینی کردند که خان بابا از نامداران جهان خواهد شد تنها از نظر فساد و شهوترانی و تعداد اولاد نامدار و حتّی شُهرهی جهان شد و بقیّهی آنها به وقوع نپیوست و دشمنان او مغلوب نشدند که هیچ، زرخیزترین نواحی ایران را نیز از دست داد. در مورد مرگ او این شایعهی دروغین وجود داشته است که «روزی فتحعلیشاه در حالی که فقط چند تن گماشته همراهش بودند از بازار پرجمعیت تهران میگذشت. هنگام عبور از جلو دکّانی برای لحظهای توقّف کرد تا به کالایی که تصادفاً نظرش را جلب کرده بود، بنگرد. در همین موقع که شاه با دقّت به آن کالا مینگریست ناگهان درویشی ژنده پوش که در کناری ایستاده بود چشمان خود را به ریش بلند و مشکی تاجدار ایرانی که هنوز نشانی از سپیدی در آن دیده نمیشد دوخت و پس از کشیدن آهی عمیق فریاد زد افسوس، افسوس! که ریشی چنین فاخر و باشکوه عنقریب باید در آتش دوزخ بسوزد! فتحعلیشاه که فوقالعاده به ریش خود مینازید از شنیدن این حرف بدشگون چنان برافروخت که عنان تحمّلش از دست برفت و با عصایی که در دست داشت ضربهای چند به تن آن درویش گستاخ کوبید. درویش مضروب فریاد زد همچنانکه انتظار داشتم بالاخره شیشهی عمرت را به دست خود شکستی و سرنوشتی را که در انتظارت بود نابخردانه تسریع کردی! اگر این ضربه را به تن من نزده بودی احتمال میرفت که سرنوشت موعودت چند گاهی به تأخیر بیفتد، ولی اکنون دیگر امیدی باقی نیست پس بدان که فردا صبح چشمانت برای آخرین بار در این دنیا از هم باز خواهد شد و پیش از آن که شب فرا رسد پیکرت در آن جهان در معرض مکافات و شکنجهی ابدی قرار خواهد گرفت. بنا به روایت گویند شاه از شنیدن این حرفها بینهایت سراسیمه شده بود با شتاب هرچه تمامتر به کاخ سلطنتی برگشت و در آن جا چند ساعتی بعد جان به جانآفرین تسلیم کرد.»[2]
فتحعلیشاه تمام معایب آقامحمّدخان را داشت و باید با تأسف گفت که از محاسنی چون شجاعت و تدبیر او در این موقعیّت حسّاسِ دوران زندگی بی بهره بود. آقامحمّدخان اگرچه پول دوست و لئیم بود ولی مخارج و حقوق سپاهیان خود را به موقع میداد، امّا این خصلت در وجود خاقان نبود و یکی از دلایل موجب شکست با روسها گردید و نواحی زیادی از ایران بر اثر عدم مدیریّت او از دست رفت. خاقان گیتی ستان آن قدر خود را در مقابل زن و پول ذلیل کرده بود که از دریافت هدیه از هر کسی و به هر قیمتی ابا نمیکرد و حتّی ایراد میگرفت که چرا فلان رشوه را مستقیماً به خود من ندادهاند؟ فتحعلیشاه واقعاً به مرض شهوترانی دچار بوده و جهان بینی او از این محدوده خارج نمیشده است. وی در این زمینه استاد مسلّم و بی نظیر بود و از ناهنجاریها فقط درآمدهای آن را میدید. روایت است که حاضر بود به هر مقدار از سرزمین ایران را بدهد، ولی غرامتی کمتر بپردازد تا مبادا در مخارج گزاف حرمسرایش خللی وارد آید. تنها ناراحتیاش با انگلیسیها آن بود که چرا طبق قرار داد درست عمل نکرده و پول را به موقع نپرداختهاند.
در میزان خسّت و نادانی و کوته بینی فتحعلیشاه روایت شده است: هنگامی که سر جان ملکم گیاه سیب زمینی را به رسم تحفه به ایران آورد و به حضور پادشاه تقدیم کرد تا با کشت آن یک مادهی غذایی خوب به عمل آید تعاریف زیاد کرد. پادشاه پاسخ داد اگر سیب زمینی را در کشور خود رواج دهم پادشاه تو (انگلستان) به عنوان پاداش به ما چه خواهد داد؟ همچنین ذکر میکنند که پس از صلح بین ایران و روسیه چراغ و آینهای از منچیکف در اردوگاه سلطنتی باقی مانده بود و تحویل نمیداد و میگفت از خودم است و اینها را هدیه آورده است. عبّاسمیرزا نیز به خاطر آن که مبادا صلح بر هم خورد بهای آن را میپردازد در چنین وضعی از زیردستان و پسران یاغی و گردنکش او چه انتظاری باید داشت؟ آنها خصلت پادشاه و موقعیت زمان را خوب شناخته بودند و دیگر به پادشاه هم اعتنایی نمیکردند و کاملاً خود مختار بودند مثلاً: «در اواخر عهد فتحعلیشاه اوضاع مالی ایران پس از جنگهای طولانی با روسیه و پرداخت هشت کرور تومان خسارت به آن دولت به موجب عهدنامهی ترکمنچای بینهایت پریشان بود. خزانهی دولتی هیچ قسم نقدینهای در اختیار نداشت و والیان ولایات هم اکثر پسران گردنکش شاه بودند. در دشمنی علنی با کینهی باطنی نسبت به عبّاسمیرزا، ولیعهد دولت و فتحعلیشاه حامی جدّی عبّاس میرزا به سر میکردند و از پرداخت مالیات و وجوه دیوانی خودداری داشتند. به همین جهت چرخ امور به کلّی از کار افتاده و مواجب و حقوق و مستمریها هیچ یک به موقع و به میزان حقیقی به دست ذویالحقوق نمیرسید. در همین ایّام چون پسر فتحعلیشاه، حسینعلی میرزا فرمانفرما، والی فارس چهار سال بود که مال دیوانی حوزهی مأموریت خود را نپرداخته و قریب 600 هزار تومان بدهکار دیوان بود و خوانین سرکش بختیاری نیز بین اصفهان و تهران قسمتی از مال خزانهی دولتی را که از اصفهان به پایتخت میآوردند به غارت برده بودند. این پادشاه جهت اخذ مالیاتها و همچنین تنبیه سرکشان بختیاری عازم جنوب میشود و بعد از مسافرت به اصفهان و ملاقات با پسرش نه تنها موفّق به اخذ مالیاتها نمیشود، بلکه خود وی نیز در آن جا فوت میکند و بقایای مالیاتها و تنبیه سرکشان به همان شکل باقی میماند.»[1]
[1] - خلاصه ص 177 - میرزا تقیخان امیرکبیر - عبّاس اقبال آشتیانی
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 152
یکی از پسران فتحعلیشاه که همواره به نیکی از او یاد کردهاند عبّاس میرزا میباشد، زیرا او علی رغم توطئهی برادران بیشمار خود که همیشه سعی بر نابودی و تحقیر وی داشتهاند به ایران خیانت نکرد و در حدّ توان خود با دشمن جنگید. در بارهی مشکلات او مینویسند: «از میان پسران فتحعلیشاه در ایران دوستی و دانایی و بینایی و دلاوری و عزّت نفس حتماً عبّاس میرزا نایبالسّلطنه بر همه ترجیح داشته است. وی بزرگترین پسر فتحعلیشاه بود که در چهارشنبه چهارم ذیالحجّه 1203 در قصبهی نوا نزدیک دماوند از دختر فتحعلیخان قاجار دوّلو برادر جان محمّد خان ولادت یافت و در سال 1249 درگذشت. معروف است آقامحمّدخان به برادرزادهاش فتحعلیشاه وصیّت کرده بود که ولیعهد ایران همواره از پدر و مادر قاجار باشد تا همهی طوایف قاجار پشتیبان سلطنت این خاندان باشند. به همین جهت در سال 1213 فتحعلیشاه در سال دوم سلطنت خود عبّاس میرزا که در آن زمان ده ساله بوده است ولیعهد و جانشین خود کرده و به همین سبب او را نایبالسّلطنه لقب داده است. عبّاسمیرزا سه برادر بزرگتر از خود داشت محمّدعلی میرزا دولتشاه که هفت ماه و سه روز ازو مهتر بود و محمّدقلی میرزا ملکآرا که سه ماه و دو روز و محمّد ولی میرزا که دو ماه و چهار روز زودتر از وی به جهان آمده بودند، امّا مادران این سه برادر از طوایف قاجار نبودند. در میان عبّاس میرزا و محمّدعلی میرزا نقاری بود وگاهی دشمنی ایشان آشکار میشد. عدّهای از برادران دیگر که چند تن از درباریان متنفّذ با ایشان هم دست شده بودند همواره کوشیدهاند پشتیبانی و یاوری را که عبّاس میرزا در جنگها با روسیه لازم داشته است به او نرسانند تا او شکست بخورد و سرشکسته بشود و شاید از ولیعهدی بیفتد. زمینه سازیهای برادران و مخالفان عبّاس میرزا که در دربار پدرش بودند سبب شده بود که گروهی وی را یگانه مسؤول شکستهای ایران میدانستند و ننگ عهدنامهی گلستان را متوجّه او کرده بودند. از سوی دیگر دو برادر عبّاس میرزا که به سال از او مهتر بودند یعنی محمّدعلی میرزا دولتشاه حکمران غرب ایران و محمّدولی میرزا حکمران کرمان آشکارا وی را به ولیعهدی نمیشناختند. فتحعلیشاه حکمرانی هر یک از نواحی بزرگ یا کوچک ایران را به یکی از پسران خود داده و برخی از دامادان بر سر کارهای مهم نشانده بود. هر یک از این پسران در قلمرو خویش لشکریانی مسلّح کرده بود و همه بر عبّاس میرزا رشک میبردند. نه تنها بدان سبب که ولیعهد و جانشین پدر بود، تنها بدان سبب که آذربایجان مهمترین و وسیعترین ایالت ایران را به او سپرده بودند. در هر دو جنگ با روسیه هنگامی که قرار میشد ایشان سپاهیان خود را به یاری وی بفرستند یا در هزینه جنگ شرکت کنند طفره میرفتند و بسیاری از شکستهای لشکریان هر دو جنگ به واسطهی آن بود که سپاه به یاری وی نمیرسید و بی پولی وی را به عقب نشینی وادار میکرد. عبّاس میرزا در آذربایجان میباید به تنهایی از درآمدهای ایالت آذربایجان مخارج لشکرکشی و جنگها و نگاهداری لشکریانی را که گاهی شمارهی آنها به سی هزار میرسید، بپردازد و گاهی نیز هزینهی توپریزی و ساختن اسلحه با او بود و عبّاس میرزا پس از جنگ اوّل گرفتار وضع بسیار دشواری شده بود. از یک سو میباید با دسیسههایی که در پای تخت درباریان و برادرانش میکردند روبرو شود و از سوی دیگر هم مردم نواحی قفقاز که از دست ایران رفته بود و هم مردم ایران که گروهی از مسلمانان را گرفتار استیلای کافران روس میدیدند مسؤولیت را متوجّه او کرده بودند. عبّاس میرزا در پدر نفوذ بسیار داشت، امّا پدرش مردی سست و دهان بین و زود فریب و بسیار دلبسته و دلدادهی تملّق و خوشآمد گویی بود. دربار وی انباشته از یک گروه سود پرست و نادان و از جهان بیخبر بود. پادشاه نیز لئیم و پول پرست بود و کسانی که از غارتگری داراییهای سرشار اندوخته بودند و هنگام ضرورت به او وام میدادند تا هوی و هوسهای او را برمیآوردند و کاملاً بر وی تسلّط داشتند، پیداست کسی که 158 زن و دو هزار تن فرزند و فرزند زاده داشته باشد زندگی او تا چه اندازه پر خرج خواهد بود.»[1]
[1] - ص 17 - خواندنیهای تاریخی - جلد اوّل - انتشارات دیبا - محمود مهرداد
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 151