مظفّرالدّین شاه با آن ویژگیهای اخلاقی که از وی نقل شده و نشانی از مدیریّت و خصوصیّات پادشاهی در وجودش مشاهده نمیگردد دیگر نباید از او انتظاری برای ایجاد نظم و انضباط در امور کشوری داشت و اگر ایران به همین وضع نیز باقی مانده است باید خداوند را شاکر باشیم. برای آن که متوجّه شویم که چگونه این خانهی پوشالی مظفرالدین شاه از پای بست ویران بوده اشارهای به وضع ارتش آن دوره میگردد. ارتشی که باید حافظ جان و ناموس ملت و کشور در مقابل بیگانگان باشد. وزیر مختار انگلیس در خاطرات خود مینویسد: «یک روز به هنگام بیرون آمدن از درِ بزرگ سفارت انگلیس با منظرهای رو به رو شدم که فوقالعاده اسباب تفریح و خندهام شد؛ زیرا چشمم به یکی از قراولان ایرانی سفارت که روی جاجیم پارهای لم داده بود، افتاد که بر خلاف معمول همیشگی که میبایست فوراً از جایش برخیزد و برایم پیشفنگ کند ابداً اعتنایی به حضورم نکرد و همان طور سر جایش باقی ماند. من از او باز خواست کردم که چرا از سر جایش بلند نشده و سپس سؤال کردم که اصلاً چه مدّت به حرفهی سربازی اشتغال داشته. طرف که مردی عامی بیچارهای بود با کمال صداقت جواب داد صاحب: اگر حقیقت را بخواهید من اصلاً سرباز نیستم و به همین دلیل از راه و رسم آن هیچ خبر ندارم؛ امّا برادرم که سرباز و قراول این سفارتخانه است برای مرخصیّ کوتاهی به دهکدهی خانوادگیمان رفته است تا در عروسی یکی از اقواممان شرکت کند و در غیاب خود لباسش را به تنم کرده و تفنگش را به دستم داده! حقیقتاً خیلی معذرت میخواهم که نمیدانم چگونه باید سلام نظامیداد؛ ولی اگر اظهار لطفی فرموده و راه و روش آن را به من یاد بدهید تا موقعی که به جای برادرم در این جا هستم دیگر طوری رفتار نخواهم کرد که اسباب تغیّر و ناراحتی شما شود.
به حقیقت در بسیاری از پادگانهای ایرانی سربازانی که اسماً مأمور خدمت در آن پادگان بودند هیچ گونه وظایف سربازی انجام نمیدادند؛ بلکه از طرف فرماندهان خود به عنوان باغبان کارگر و عمله به مالکان محلّی اجاره داده میشدند و مزد آنها را که حاصل زحمتشان بود خود فرماندهان با کمال مسرّت به جیب میریختند. برایم نقل کردند که یک بار سپهسالار کلّ ایران (فرماندهی کلّ قوا) برای سرکشی به هنگی که اسماً ساخلو مشهد بود به این شهر رفت. از آن جا که سربازان این هنگ جملگی در آن تاریخ در املاک و دهکدههای مجاور به عنوان باغبان، مقنّی، نعل بند، مِهتر یا شاگرد دکّان اجیر شده بودند جمعآوری این همه سرباز پراکنده از روستاها و مزارعی که در آن جاها کار میکردند لااقل ده روز یا هفتهای طول میکشید. در حالی که سپهسالار در فردای روز ورودش میخواست پادگان مقیم مشهد را بازرسی کند و از سربازانش سان ببیند. والی خراسان که در استفاده از دسترنج این سربازان با فرماندهی هنگ شریک بود فکر بکری به خاطرش رسید. مشهد مقدّس همچنانکه شایستهی یک مکان متبرّک مذهبی است در این تاریخ پر از درویشان ژنده پوش و گدایان معمّمم بود که مثل مور و ملخ در اطراف ضریح امام رضا میلولیدند و معاش خود را از راه گدایی و گرفتن صدقه یا اجرای صیغهی عقدی برای زایرانی که احتیاج به زنهای موقّتی داشتند تأمین میکردند. گرچه این گونه زایران زنهای مُتعهی خود را معمولاً پس از دو سه هفته که موسم زیارت تمام میشد دوباره طلاق میدادند. در نتیجه والی خراسان امر کرد این گدایان مفلس و ژنده پوش را به سرعت جمع آوری کنند و لباس خدمت نظامیان را که در سربازخانه باقی مانده بود به تنشان بپوشانند و همهیشان را به عنوان سربازانی که در پادگان ایالت کبیر خراسان مشغول انجام وظیفه هستند از جلو سپهسالار بگذرانند. بدبختانه سیما و هیأت ظاهری این گدایان و صیغه خوانها موقعی که تغییر لباس دادند و اونیفورمهای چروک خورده و بید زدهی سربازان غایب پادگان را به تن کردند به قدری مضحک و خندهدار بود که هنگام رژه رفتن از مقابل سپهسالار نه تنها خود او؛ بلکه تمام نظّار و تماشاگران را به خنده انداختند. افتضاح قضیه طوری بالا آمد که سپهسالار بیدرنگ دستور داد اعضای این فوج دلقکان را مرخّص کنند و افسری که فرماندهی هنگ کذایی را به عهده داشت (به قراری که شنیدم) ناچار شد مبلغی هنگفت به عنوان حقّالسّکوت به سپهسالار بپردازد و از خطر اصلی (یعنی از دست دادن مقام و منصب) که فوقالعاده از آن میترسید در امان ماند و بازیگرانی که برای ایفای نقش موقّت سربازی اجیر شده بودند دوباره به سر کسب و کار خود که عبارت از شخمزنی، دکانداری و گدایی معمّمم بود، برگشتند.»[1]
[1] - صص 40 و41 - خاطرات سر آرتور هاردینگ - ترجمهی دکتر جواد شیخالاسلامی - 1363
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 359
دولت نالایق ایران که نتوانسته بود یک مشت ترکمن صحرانشین را مطیع خود سازد به دستور قبلهی عالم و شاه شاهان از دولت روسیه درخواست میکند که شرّ این ترکمنها را رفع کند و آنها نیزکه دنبال بهانه و وسیلهای برای انجام این کار میگشتند درخواست ملوکانه را هرچه کاملتر انجام داده و شرّ آنها را برای همیشه از سر شاهنشاه غیور کوتاه کردند! و تعجّب در این جاست که چرا حوادثی به این مهمّی در تاریخ کمتر تکرار و بحث شده است و آیا بی توجّهی به آن کمکی به پنهان کاریهای قاجار نیست؟
«دست اندازی روسیه تزاری به مرزهای شمال شرقی ایران به وسیلهی نیروهای مسلّح آن کشور پس از شکست نیروی ایران در مرو از سال 1290 ه.ق. یا 1873 م. به عنوان سرکوب کردن ترکمانان راهزن و تأمین ارتباط تجارتی آغاز گردید. در این سال نیروی تحت فرمان کاوفمان به مسکن ترکمانان یموت یا (یرموت) در شمال رود اترک هجوم بردند و پنج سال بعد یعنی در سال 1295ق./ 1878 م. سرتیپ لازارف سردار ارمنی تابع روسیه به آن ناحیه لشکر کشی کرد تا بالاخره ژنرال اسکوبلف مأمور شد که کار اشغال نظامیتواحی مورد دربار روسیه را تکمیل کند و بالاخره در سال 1299 ه.ق. آخرین پایگاه ترکمانان به تصرّف روسها درآمد. از آن تاریخ مساکن آنان با بقیّه نواحی اشغال شده به وسیلهی نیروی روسیه تزاری در جوار مرزهای کنونی شمال خراسان از دریای خزر تا رود تجن به عنوان ایالت ماوراء بحر خزر جزء امپراتوری روسیه گردید و ناصرالدین شاه نیز طبق معاهدهی مورّخ 29 محرّم سال 1299 ه.ق. مطابق با دسامبر 1881 م. که در تهران منعقد گردید تسلّط روسیه را بر سراسر مرزهای از دست رفتهی شمال خراسان به رسمیت شناخت.»[1]
لازم به ذکر است که در زمان مظفّرالدّینشاه باقیمانده نواحی جنوب شرقی با حکمیّت یک طرفهی کلنل ماک ماهون و نمایندهی ایران یمین نظام از وطن عزیز جدا میشود و مشیرالدّوله نایینی هم به او دستور میدهد که هر چه ماک ماهون از حدود سیستان میخواهد به او بدهید.[2] البّته ناگفته نماند که تغییرات منطقه نفوذ و خاص انگلیسیها یعنی سواحل خلیج فارس به گونهای دیگر میباشد و از آن جا که در تمام این قراردادهای ننگین نقش انگلیسیها واضح و آشکار میباشد همانند دیگر نواحی تحت سلطهی آنها نکات مورد ابهام و اختلاف برانگیز منظور شده است به همین دلیل کمتر نقطهی مرزی است که به طور ریشهای اختلافات حل و فصل شده باشد.
«در زمان این پادشاه منوّرالفکر و به اصطلاح برتر قاجاریه نواحی وسیعی از ایران جدا گردید و حداقل دفاعی نیز نشد و به اندازهی یک جو به غیرت و مردانگی شاه و درباریان فاسدش برنخورد و مناطقی از سمت جنوب شرقی را انگلیسیها تا کنارهی رود سند را با دست آقاخان محلاّتی از ایران مجزّا کنند و نواحی دیگری را با دست احتشامالوزراء از ایران جدا کردهاند. این هم از توسعهی مملکت عهد ناصری در شمال شرقی میباشد که افغانستان طی عهدنامهی پاریس از ایران جدا میشود و با شکست مرو تمام ماوراءالنّهر با آن سابقه و ریشهی فرهنگ ایرانی از ایران جدا و به دست روسها افتاد و گویا شاه از این امر اظهار نارضایتی نیز نمیکند و به اصطلاح خودش از شرّ ترکمنها راحت شده اکتفا میکند.»[1] و صدر اعظم با غیرتش نیز در برابر معاهدهی پاریس عکسالعمل مشابهی دارد و با بی شرمی تمام میگوید: «موقعی که متن این معاهده در تهران به دست میرزا آقاخان صدر اعظم رسید و دید که انگلیسیها بر خلاف سابق که جداً عزل او را از صدارت میخواستند و دیگر از این بابت گفتوگویی نکردهاند خدا را شکر کرد که اگر هرات و افغانستان از دست رفته باز صدارت او باقی است و انگلیسیها در خصوص عزل او دیگر اصراری ندارند! »[2] و امّا مطلبی در بارهی متن معاهدهی پاریس: «معاهدهی پاریس که در تاریخ 4 مارس 1857 مطابق هفتم شهر رجب 1273 ه.ق. ما بین فرّخ خان امینالملک سفیر کبیر ایران و لارد کولی سفیر کبیر انگلیس مقیم پاریس انعقاد یافته و به وساطت ناپلئون سوم امپراتور فرانسه و وزیر خارجه آن دولت انجام پذیرفته است در 15 فصل به امضای نمایندگان طرفین رسید و به موجب فصول پنجم و ششم و هفتم این معاهدهی شوم دولت ایران تعهّد کرد که هرات و تمام خاک افغانستان را از قشون خود خالی کند و از هر نوع ادّعایی نسبت به سلطنت خود در هرات بگذرد و از روسای هرات و افغانستان احتراز کند و هرات و تمام افغانستان را مستقل شناخته و هرگز در صدد اخلال استقلال این ولایات برنیاید.»[3]
«این عهدنامه که آن را باید معاهدهی دوم ارزنهالرّوم نامید در یک مقدّمه و نه ماده تنظیم شده بود و در شانزدهم جمادیالثّانی سال 1265 ه.ق. به امضای نمایندگان روسیه و انگلیس به عنوان ناظر و ضامن اجرای معاهده آن را امضاء کردند و قرار بر این شد که نمایندگان ایران نسَخ قرارداد را به امضاء محمد شاه و نمایندهی عثمانی آن را به امضاء سلطان عبدالمجید اوبل برسانند.
بر طبق فقرهی دوم (ماده دوم) قرارداد ایران از ادعای خود در مورد سلیمانیه صرف نظر کرده و سرزمین زهاب بدین ترتیب بین ایران و عثمانی تقسیم شد و این تقسیم با مرزهای کنونی ایران و عراق (که در آن زمان جزئی از امپراتوری عثمانی بود) تقریباً تطبیق میکند و مسأله کشتیرانی و یا کشتیهایی که به مقصد خرمشهر وارد شطالعرب میشدند، میتوانستند آزادانه تا محلّی که خط سرحدی دولتین از شطالعرب جدا میشد رفت و آمد کنند.»[1]
[1] - ص 210 - ایران در دورهی سلطنت قاجار - علیاصغر شمیم 1370
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 467
«این عهدنامه در قریهی ترکمنچای که قرارگاه اردوی پاسکیویچ بود. مرکب از سردار مزبور و عبّاس میرزا و میرزا ابوالقاسم قائم مقام و آصفالدّوله و حاجی میرزا ابوالحسن خان شیرازی تشکیل گردید و عهدنامهای در 16 فصل و یک قرارداد تجاری الحاقی در نه فصل نوشته شد و در تاریخ 5 شعبان 1243 ه.ق. مطابق با 10 فوریه سال 1828 میلادی به امضا نمایندگان ایران و روسیه رسید. روسیه تزاری در این عهدنامه نیّات و مقاصد استعماری خود را بی پرده نشان داد و منافعی عاید آن دولت شد که در هیچ یک از جنگهای اروپا نتوانسته بود نظیر آن را به دست آورد. علاوه بر آن چه به موجب عهدنامهی گلستان از ناحیه قفقازیه دارا شده بود؛ ایروان و نخجوان و بخشی از دشت مغان را مالک شد و مجرای رود ارس سرحد دو دولت گردید. اتباع آن دولت در ایران از تابعیّت نسبت به قوانین حقوقی و جزایی ایران معاف شدند. کشتیرانی در دریای خزر به آن دولت انحصار یافت. توپ و تفنگ و مهمّات جنگی و قلاع نظامی ایران را در قفقازیه به دست آورد و 5 میلیون تومان غرامت جنگ گرفت و در فصل سوم آن آمده است که اعلیحضرت شاهنشاه ایران از طرف خود و اخلاف و ورّاث خود خانات ایروان را که در دو طرف رود ارس واقع است و نیز خانات نخجوان و ایروان را به ملکیّت مطلقه به دولت روس واگذار میکند. علیهذا شاهنشاه ایران متعهّد میشوند که دفاتر اسنادی که راجع به حکومت و اداره خانات فوقالذّکر است منتهی در ظرف 6 ماه به امضاء این عهدنامه به مأمورین روس تسلیم کنند.»[1] و در قرارداد الحاقی پیش بینی شده بود که اگر ایران اقساط غرامت را حد اکثر تا 15 ماه اوت 1828 به روسیه نپردازد تمام ایالات آذربایجان برای همیشه از مملکت ایران مجزا و ضمیمهی متصرّفات روسیه شود.
[1] - ص 102 - ایران در دورهی سلطنت قاجار - علیاصغر شمیم 1370
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 467