پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

عهدنامه ی گلستان

عهدنامه‌ی گلستان

 عهدنامه‌ی گلستان در حوالی توابع قراباغ در یازده فصل و یک مقدّمه نوشته شد و در تاریخ 29 شوّال سال 1228 ه.ق. یا 12 اکتبر1813 میلادی با حضور سفیر انگلیس و به وسیله‌ی میرزا ابوالحسن ‌خان شیرازی نماینده‌ی ایران و نیکولا نماینده‌ی فوق‌العاده تزار روس به امضا رسید. مفاد عهدنامه‌ی گلستان به جز قسمتی که مربوط به انتزاع قسمتی از قفقاز از خاک ایران است بعد‌ها از طرف حکومت شوروی سوسیالیستی روسیه لغو گردید و اینک برای مزید اطّلاع خوانندگان گرامی‌ فقط فصل سوّم از عهدنامه‌ی مزبور را ذیلاً نقل می‌کنیم:

فصل سوم پادشاه ایران برای ابراز دوستی و وفاق نسبت به امپراتور روسیه تمامی‌ ولایات قراباغ و گنجه و خانات و شکی و شیروان و قبه و درند و باکو و هر جا از ولایات طالش را که بالفعل در تصرّف دولت روسیه است و تمامی ‌داغستان و گرجستان را تا دریای خزر مخصوص و متعلّق به دولت امپراتوری روسیه می‌داند.»[1] و ضمنأً یادآوری می‌شود که در فصل پنجم این معاهده ایران از مالکیت دریای مازندران نیز محروم و حقّ داشتن سفاین بحریّه را از دست می‌دهد و در سال 1921 یا 1299 خورشیدی در قرارداد بین ایران و شوروی نقاط مرزی تا حدودی ثبات می‌یابد و بعضی از حقوق دوباره به ایران مسترد می‌شود از جمله حقّ کشتی‌رانی در دریای خزر و جزیره آشوراده.



[1] - ص 91 - ایران در دوره‌ی سلطنت قاجار - علی‌اصغر شمیم 1370

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 466

تقسیم اراضی قاجارها

تقسیم اراضی قاجار

از آن جا که پادشاهان قاجار چون سلاطین و مستبدّین گذشته، خود را مطلق‌العنان و مسلّط بر ایران و مردم آن یافتند به جهت خودمحوری و همراه با این دید که تافته‌ای جدا بافته از خلایق می‌باشند خود را مالک جان و مال مردم نیز می‌دانستند و به تبع آن سرزمین‌های اجدادی را بدون توجّه به حفظ و بقا آن جزء مایملک خود می‌پنداشتند. بعد از آقامحمّدخان که دوران آرامش آن‌ها فرا رسید به جای این که متوجّه وضعیت دنیای آن روز باشند که با چه دشمنان آگاه و دنیا دیده‌ای رو به رو هستند بر سر خوان نعمت نشسته و به عیّاشی و خوشگذرانی مشغول شدند. دشمنانی که دیگر فاصله و مرزها برای آن‌ها اهمّیّتی نداشت و طبق افکار ماکیاول تنها به فکر منافع خود و به هر وسیله‌ای بودند.

برای حاکمان ایران و این طبل‌های توخالی آن چه که زمینه‌ی رفاه و عیّاشی آن‌ها را مهیّا می‌کرد جنبه‌ی مثبت داشت و بقیه را مضر می‌دانستند. آن‌ها برای ثبات و بقای عقاید خود را ابراز و ورود هر نوع تفکر جدید جلوگیری می‌کردند و عاملان آن را گرفتار مجازات‌های خاص قجری می‌ساختند و در این وضعیت مردم و سرزمین مظلوم بودند که مورد غارت و چپاول و بخشش قرار گرفتند.

در این راستا معجزه‌ای که اتّفاق افتاد، بقای کشور ایران می‌باشد. در زمان آقا محمّد خان مناطقی از ایران جدا نشد؛ ولی در اثر خشونت و بی ‌رحمی‌که به دنبال متصرّفات خود انجام می‌داد زمینه را برای دل سردی و جدایی مردم آن سرزمین‌ها از بوم مادری خود فراهم کرد. در زمان فتح‌علی‌شاه بود که در طیّ انعقاد دو پیمان ننگین بهترین نواحی غرب دریای خزر از دست رفت. پادشاهان بعدی چنان در عیّاشی و حالت مسخ شده فرو رفته بودند که حتّی بدون جنگ مناطق وسیعی را از ایران جدا کردند که صد رحمت باید بر بی‌ عرضه‌ترین آن‌ها یعنی محمد شاه فرستاد. در این جا به اختصار عهدنامه‌هایی را که ذکر آن‌ها دل هر ایرانی را به درد می‌آورد اشاره می‌شود و باید مسببّین و دست اندرکاران آن را جزء خائنان ابدی تاریخ ایران دانست.

1- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 465

 

سیاست کلی روس و انگلیس در زمان قاجاریه

سیاست کلّی روس و انگلیس در زمان قاجاریه

نفوذ و دخالت استعمارگران روس و انگلیس در دوره‌ی قاجاریه بر کسی پوشیده نیست و آن‌ها نیز در جهت دست‌یابی به اهداف و خواسته‌هایشان بدون توجّه به نظر صاحبخانه در رقابت کامل بوده‌اند. بررسی تاریخ این دوره بدون توجّه به نتایج اعمال و رفتار آن‌ها ناقص خواهد بود و سیاست و اهداف کلّی آن‌ها در این دوران بدین روال بوده است:

سیاست انگلستان: «انگلستان نمی‌توانست علناً ایران را با نیروی نظامی‌تسخیر کند؛ زیرا این عمل گذشته از اشکالات زیاد به واسطه‌ی رقابت شدید موجود بین روسیه و انگلستان و به قول لرد کرزن اگر انگلیس‌ها در ایران یک قدم برمی‌داشتند روس‌ها دو قدم به جلو می‌آمدند و چون پیشروی روس‌ها در ایران برای امنیّت هند خطرناک بود مأمورین سیاسی انگلستان برای رسیدن به هدف و منظور خود دستور داشتند با ترویج فساد و تحمیل یک عدّه مردم پست و نالایق و دست‌ نشانده به عنوان هیأت حاکمه و ترویج فقر و مرض و جهل ایران را به قبرستانی مبدّل سازند که ساکنین آن را یک عدّه مردگان متحرّک تشکیل دهند تا هیچ وقت برای مقاصد پلیدشان رادع و مانعی در بین نباشد.»[1]

سیاست کلی روس‌ها: «...باید تدابیر گوناگون به کار برد که مملکت ایران روز به روز بی پول‌تر شود و تجارتش تنزّل کند و به طور کلّی همیشه باید در فکر تنزّل این مملکت بود و چنان باید او را در حال احتضار نگاه داشت که دولت روس هر وقت بخواهد بتواند بدون زحمت قادر بر هلاک و خفه ‌کردن او باشد و به اندک فشاری کار او را به آخر رساند؛ ولکن مصلحت نیست که قبل از فوت کامل و مرگ حتمی دولت عثمانی از جسد ایران بالمرّه قبض روح کند. ممالک گرجستان و ولایات قفقاز شریان حیاتی ایران است و همین که نوک نیش تسلّط روسیه بر آن خلید؛ فی‌الفور خون از رگ و دل ایران فوران خواهد کرد و چنان او را از حال خواهد برد که به طبابت هزار افلاطون اصلاح طبیعت او ممکن نشود.»[2]



[1] - ص 85 - عصر بی‌خبری - ابراهیم تیموری

[2] - ص 238 - عصر بی‌خبری - ابراهیم تیموری

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 464

مظفرالدین شاه و آرزوی دیدن آمریکا

مظفرالدین شاه و آرزوی دیدن آمریکا

 روزی وزیر مختار انگلیس کتاب انجیلی را که به شکل بسیار نفیس و زیبنده جلد شده بود جهت هدیه نزد مظفّرالدّین ‌شاه می‌برد. او در ابتدا نگاهی تند و سرسری به نسخه‌ی انجیل انداخته و پس از آن که یکی دو صفحه آن را ورق زده کتاب را کنار گذارده و در مورد مطلبی که تراوش فکر بکری چون او می‌تواند باشد صحبت می‌کند. پادشاهی که در مسایل خارجی که هیچ، در مسایل داخلی نیز هیچ اطّلاع و دور اندیشی نداشته و تنها در جهت انجام رؤیای خود برای مسافرت به آمریکا می‌باشد و خواهان اتّصال تنگه‌ی برینگ به قاره‌ی آمریکا می‌باشد و در این مورد از تزار روسیه آرزوی کمک دارد و نمی‌داند که در نزد آنان آلت دستی بیش نیست. وزیر مختار در این مورد می‌نویسد: «مظفّرالدّین ‌شاه نگاهی تند و سر سری به نسخه‌ی انجیل انداخت و یکی دو صفحه از آن را به عنوان ادب یا تفنّن ورق زد و سپس کتاب مقدس را کنار گذاشت و برگشت به سوی من و گفت خیلی مایل است در باره‌ی موضوعی کاملاً متفاوت که هیچ گونه ارتباطی با انجیل و تورات نداشته باشد با من صحبت کند. آن گاه در حالی که مرا به سوی یک کره‌ی جغرافیایی مرصّع به جواهر که در اتاقش بود هدایت کرد و از من خواهش کرد تنگه‌ی بهرینگ، تنگه‌ی بهرینگ یا برینگ شاهراه دریایی میان شمال شرقی آسیا و شمال غربی آمریکای شمالی است به عرض 50 میل دریایی را درست به دقّت نگاه کنم. سپس دنباله‌ی کلام خود را گرفت و گفت سال‌ها در این آرزو بوده است که روزی از آمریکا دیدن کند؛ ولی پس از تجربه‌ای که در سفر اخیرش به اروپا هنگام عبور از بحر خزر و کانال مانش پیدا کرده از دچار شدن به مرض دریا و آن حال تهوّع و استفراغ که به انسان دست می‌دهد به شدّت هراسان است و دیگر نمی‌خواهد آن گونه سفر‌های دشوار دریایی را به هیچ عنوان تکرار کند و به این ترتیب بعید نیست که این آرزو (دیدن اقلیم آمریکا) در دلش بماند و هیچ ‌گاه جامه عمل نپوشد؛ امّا به قراری که تحقیق کرده مطمئن شده است که عرض تنگه‌ی بهرینگ زیاد با پهنای کانال مانش فرق ندارد و در نتیجه این راه حل به نظرش رسیده که شاید بشود دوست تاجدارش تزار روسیه را وادار کند که منّتی بر گردن وی (شاه ایران) بگذارد و با احداث پل، راه آهنی روی این تنگه‌ی خاوری وسایل مسافرتش را با قطار از راه سیبری و خاور دور به آمریکا فراهم کند تا او دیگر مجبور نشود وحشت سفر دریایی از سیبری تا آلاسکا را دوباره تحمّل کند. سپس عقیده‌ی مرا نسبت به این فکر بکری که به نظرش رسیده بود جویا شد و سؤال کرد نظر انگلستان راجع به این نقشه چیست؟ حقیقت این است که از شنیدن این پیشنهادی چنین عجیب و مسخره به شدّت تکان خوردم؛ ولی پیش خود فکر کردم از آن جا که دولت روسیه عامل اصلی در اجرای این طرح ملوکانه است بگذار تا خود آن‌ها مسخره‌اش کنند. بنابراین با کمال احترام خدمتشان عرض کردم که بهتر است با وزیر مختار روسیه در این باره صحبت کنند و نظر او را جویا شوند؛ امّا دیگر نفهمیدم جریان بعدی قضیه به کجا رسید و شاه ایران چه جوابی از وزیر مختار روسیه شنید.»[1]



[1] - صص 68 و 69 - خاطرات سر آرتور هاردینگ - ترجمه‌ی دکتر جواد شیخ‌الاسلامی - 1363

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 358

یادداشت هایی از سفرنامه مظفرالدین شاه

یادداشت‌هایی از سفر‌نامه مظفّرالدّین ‌شاه؟!!!

مظفّرالدّین ‌شاه مانند پدرش عشق و علاقه‌ی شدیدی به مسافرت‌های داخلی و خارج از کشور داشت، امّا دیگر درآمد و منابعی باقی نمانده بود که بتواند آتش هوس ملوکانه را تأمین کند. به همین دلیل متوسّل به اخذ وام و گرو گذاشتن منابع ملّی کشور به دیگران شد و اگر اوضاع جهان در نزدیکی‌های جنگ جهانی اوّل دگرگون نشده بود بر اثر بدهی و فشار اخذ مالیات‌ها استقلال و هستی کشورمان بر باد فنا می‌رفت. باری به هر جهت در این مسافرت‌های داخله یا خارجه پادشاه با آن بی ‌سوادی که از وی می‌نویسند خاطرات و سفر‌نامه‌ای از خود به جا گذاشته که به جز حالت روحی و روانی پادشاه چیز دیگری از آن نمی‌توان برداشت کرد؛ چون همیشه از شکار و تفریح صحبت می‌کند نه از اوضاع داخلی، نه از فراگیری تجربه‌های جدید در خارج خبری نیست. فقط و فقط از سیاحت و تفریح آن هم به سبک خود و در نهایت بدون آن که توجّهی به فرهنگ و تمدّن کشور موطن خود داشته باشد. اعمالی را انجام می‌دهد که مورد تمسخر خاص و عام می‌گردد و در سفر اوّل قریب سی نفر از رجال و درباریان او را همراهی می‌کردند و یکی از آنان آقا سیّد حسین (پسر سیّد علی‌ اکبر بحرینی) بود که شاه آقا سیّد حسین را فقط به این منظور جزء همراهان خود به اروپا برد که هم در طول سفر برایش روضه بخواند و هم در موقع طوفان و رعد و برق شاه را در زیر عبایش جای دهد. برای آشنایی و اطلاع بیشتر به مواردی از یادداشت‌ و خاطرات ایشان به نقل از دکتر شیخ‌الاسلامی اشاره می‌گردد.‌

«در سال 1307 ه.ق. مظفّرالدّین ‌میرزا برای سرکشی ولایت خوی از تبریز خارج شد. در این سفر‌نامه‌ی خود مطالبی که بیانگر روحیات و اشتغالات و نحوه‌ی زندگی مردی را که می‌بایست روزی بر سریر سلطنت بنشیند را به خوبی نشان می‌دهد و در تمام موارد از این که چگونه شکار کرده و با چه کسی روز را به شب رسانده، حرف می‌زند. کلمه‌ای از مملکت و سیاست و وضع زندگی مردم سخنی به میان نمی‌آورد و به عنوان مثال می‌نویسد: شنبه سیزدهم ربیع‌الثّانی 1307 ق، خبر آوردند که نصرت‌الدّوله صبح زود به شکار رفته، اوقاتم تلخ شد. فرستادم او را برگردانند. پیدا نشد. خودمان بالای ده به شکار کبک رفتیم. قوش شاه شونقار را به کبک کشیدیم، کبکی گرفت. برگشتیم ناهار خوردیم. عصری حمّام رفتم. سرِ حمّام نصرت‌الدّوله آمد. معلوم شد به شکار نرفته، پایین‌ها شکار کرده. دو کبک هم برای ما آورد با کمال التفات قبول کردیم. مراجعت به منزل کرده، موزیکانچیان موزیک زدند. شب نصرت‌الدّوله و سایرین بودند.

یکشنبه چهاردهم، به هوای شکار آرقالی (بز کوهی) رفتیم. ماحصل شکار این شد که ما دو دسته، رَم دادیم. یکی جلو میر آخور رفت و دیگری جلو منشی حضور، هر دو تفنگ انداختند. هیچ یک نخورد. چند دست قوش کشیدیم. آن‌ها بند کردند. چیزی دست نیامد. با کمال خستگی که لازم و ملزوم شکارچی‌گری است، خاصّه وقتی که شکار نشده باشد. مراجعت کردیم. عصری نصرت‌الدّوله و دبیرالسّلطنه و منشی حضور و میرزا حسین ‌خان و آبدار ‌باشی و حاجی مهدی‌ خان پیش‌خدمت در حضور بودند. شب آقای بحرینی روضه خوبی خواند.

سه شنبه بیست و سیم، هوا باز کولاک و برف بود و تا سه ساعت به غروب مانده در منزل بودیم. عصر به شکار کبک رفتیم. تیمور پاشا خان هم بود.... بعد از غروب منزل آمده، قدری گلویم درد می‌کرد. آب انار خوردم. مشیرالحکما نگذاشت امشب گوشت کبک بخوریم. ما هم در عوض، اشکنه با پیاز و تخم مرغ خوردیم. وقت خوابیدن چند تا حَبّ صرفه (کذا= سرفه) داد. گلویم را با تریاک مالید. الحمدلله تا صبح به خوبی گذشت. و در مورد سفر‌نامه‌ی خارجه:

پنجشنبه دوم صفر، (در راه ماوراء قفقاز) ...امروز از تفلیس حرکت کردیم. همه جا از کنار رودخانه‌های مختلف و کوچک و بزرگ می‌گذشتیم. در بین راه در قصبه‌ی دورشیت ناهار خوردیم و یک حلقه‌ی انگشتری الماس به زوجه‌ی رئیس قصبه مرحمت فرمودیم. یک ساعت از شب گذشته وارد "ملیت"شدیم که امشب منزل ماست. خیلی استاسیون[1] با صفایی است. شب خیلی خسته بودیم. در تفلیس مقداری هدیه و پیشکش به ما دادند که صورت آن‌ها را دادیم وزیر دربار در کتابچه‌ی مخصوص ثبت کرد و سپس خود اشیاء را تحویل موثّق‌الملک صندوقدار فرمودیم. به ناصرخاقان امر فرمودیم که وقایع این چند روز را طبق تقریر ما مسوّده کرده، به وزیر همایون بدهد که او بعداً در کتابچه بنویسد. آقای سیّد حسین امشب روضه‌ی خوبی خواند. بعد شام خورده، خوابیدیم.

چهارشنبه هشتم صفر (در ترن خارکف- ورشو)، ...بعد از ناهار که ترن راه افتاد قدری خوابیدیم، یعنی خواب و بیدار بودیم که به استانبول اوّل رسیدیم. به واسطه‌ی صدای جمعیت که متصّل هورا می‌کشیدند درست خوابمان نبرد. دو روز است در این واگون گرد و خاک و دود قدری اذیّت می‌کند. سر راه بعضی جنگل‌ها سوخته و بعضی سبز و خوب است. زمین‌ها اغلب سبز و بعضی جاها باتلاق است. در عالم تفکّر سیر و تماشای قدرت خدا را کردیم و لذّت بردیم. بعد رسیدیم به استاسیونی که باید در آن جا صرف شام کرده و شب را بمانیم. سه ربع ساعت به غروب مانده بود که ترن را نگاه داشتند چون چند روز بود که از ترن پیاده نشده بودیم. این جا پیاده شده در امتداد خط ترن قدری راه رفتیم. وزیر دربار یک نفر یهودی پیدا کرده است که دو شاخ مرال دارد و می‌خواهد به ما بفروشد. او را به حضور آوردند. قیمت پرسیدیم. گفت: صد و پنجاه منات در صورتی که پنجاه منات بیشتر نمی‌ارزید. ما دویست منات به او دادیم. وقتی دویست منات را دید نزدیک بود از شدّت فرح و خوشحالی دیوانه شود. با حضور آدمیرال و حاکم پنجاه دفعه تعظیم کرد و به خاک افتاد و زمین را بوسید. معلوم می‌شود جنس یهودی در تمام دنیا یکی است....

روز سه شنبه چهاردهم صفر (هنگام عبور ترن از خاک آلمان)- امروز صبح که از خواب برخاستیم الحمدلله -تعالی- حالتم خوب بود. چای خورده و دعای هر روز را خواندم. ترن هم راه افتاده بود و می‌رفت. خیلی راحت می‌رفتیم.... جناب اشرف صدر اعظم و سایر نوکرها به حضور آمدند. بعضی صحبت‌ها و فرمایشات شد.... سپس ناهار خوردیم و خوابیدیم. بعد از خواب بیدار شده، آقا سیّد حسین و ناصر همایون و ناصر خاقان به حضور آمدند. ناصر خاقان مشغول خواندن شاهنامه بود که یک دفعه روزِ روشن مبدّل به شب تاریک ظلمانی شد و ما نمی‌دانستیم که داخل تونل شده‌ایم. از این تاریکی و ظلمت نا به هنگام قلب ما خفه شد و حالت وحشتی دست داد. اسماعیل ‌خان را آواز کردیم که کبریت روشن کن و هی فریاد می‌کشیدیم که کبریت بیاورند و چراغ را روشن کنند. گویا کسی صدای ما را نمی‌شنید. در این بین جناب اشرف صدر اعظم چون منزلشان نزدیک به ما بود صدای ما را شنیده، کبریت خود را فرستادند تا کبریت رسید. از تونل بیرون آمدیم و اطاق دوباره روشن شد و از وحشت خلاص شدیم.»[2]

در این سفر‌نامه‌ها صحبت از روضه‌ خوانی‌ها در آخر شب یا اعمال مذهبی می‌شود و خواننده نباید تصّور کند که این گفتارها ناشی از اعتقاد مذهبی مظفّرالدّین ‌شاه بوده است؛ زیرا اغلب آن اعمال و تظاهرات مذهبی به واقع وسیله‌ای بوده است برای تسکین وجدان ناراحت شاه در قبال فسق‌ و کار‌های خلاف شرع که وی در ضمن این سفر‌ها مرتکب می‌شده است؛ امّا در مورد این که نتایج مسافرت‌های مظفّرالدّین ‌شاه چه بوده است کافی است به چند روایت از تاج‌السّلطنه توجّه شود تا به کُنه این اقدامات پی ببریم و در مورد مسافرت اوّل این پادشاه از این مسافرت قصّه‌های عجیب نقل می‌کنند:

«...از آن جمله خرید درخت‌های قوی‌ هیکل است که به مبلغ زیاد ابتیاع کرده و با زحمت فوق‌العاده و کرایه‌ی زیاد می‌فرستند و تمام به سرحد نرسیده خشک می‌شوند و باز لوله‌های آهنی است که به وفور مجسمه‌های بزرگ، اسباب‌های بی‌ربط که تمام در فرح‌ آباد امروز عاطل و باطل افتاده است. مخارج گزافی برای یاری و عمل کردن حسام‌السّطنه و صدیق‌الدّوله و هرزگی‌ها و مخارج گزاف. بالاخره پس از این که میلیون‌ها به مصرف رسید خیلی به طور احمقانه مراجعت کردند و از تمام این مسافرت حاصل و نتیجه‌ای که برای ایرانیان به دست آمد مبالغ گزافی قرض، بدون این که در عوض یک قبضه تفنگ یا یک دانه فشنگ برای استقلال و نگاهداری این ملّت بیچاره‌آورده باشد. یا یک کارخانه یا یک اسباب مفیدی برای ترقّی و برای تسهیل زراعت یا فلاحت یا سایر چیزهای دیگر. و در مورد دیگر به نقل از سفر‌نامه‌ی شاه مؤلف خاطرات تاج‌السلطنه جریان یک روز از مسافرت دوم شاه به فرنگ را این گونه روایت می‌کند: امروزکه روز پنجشنبه بود صبح رفتیم آب خوردیم. پس از آن آمده، قدری گردش کردیم. چون یک قدری از آبِ ما باقی بود دوباره رفته خوردیم. پس از آن آمده و در یک قهوه‌خانه نشسته چایی خوردیم. بعد از آن پیاده منزل آمدیم. فخرالملوک و وزیر دربار آن جا بودند قدری گوش فخرالملوک را کشیده سر به سر وزیر دربار گذاشتیم. پس از آن وزیر دربار تلگرافی به ما داد که در او تفصیل عمل کردن بواسیر آقای صدیق‌الدّوله بود خیلی خوشحال شدیم. ناهار استراحت کردیم. چون شب جمعه بود آسیّد حسین روضه‌ خواند، گریه کردیم. نماز (اذا زلزله) خواندیم، خوابیدیم. و در مورد ره‌آورد شاه یک گردی از فرنگستان با خود آورده بود که به قدر بال مگسی اگر در بدن کسی یا رخت خواب کسی می‌ریختند تا صبح نمی‌خوابید و مجبور بود اتّصال بدن خودش را بخاراند. دو من از این گرد را آورده، اتّصال در رختخواب عمله‌ی خلوت می‌ریخت آن‌ها به حرکت آمده، حرکات مضحک می‌کردند و او می‌خندید.»[3]

همچنین محمود طلوعی به نفل از تاج‌السّلطنه می‌نویسد: «امیر بهادر که رئیس کشیکخانه و جزء سوئیت (همراهان یا ملتزمین رکاب) شاه بود یک روزی در لگنِ در زیر تخت، رنگ و حنا درست کرده به ریش و سبیل خود می‌بندد و همین قسم شب را رنگ و حنا می‌خوابد و تمام ملافه‌های رختخواب را آلوده می‌کند. صبح برخاسته می‌رود و در یکی از حوض‌های بزرگ بنای شستشو را می‌گذارد به محض این که از عمل فارغ می‌شود فوراً مستحفضین آن جا جمع شده، حوض را خالی کرده دوباره آب می‌اندازند. شاه در این سفر قهوه‌چی شخصی داشته است. قلیان می‌کشیده ترشی سیر همراه خودش برده بود و در سر میزهای رسمی ‌می‌خورده است. در مهمانخانه‌ای که می‌رفته است ناچار تمام آن اتاق‌های جنبِ اتاق شخصی او را بعد از رفتن دود داده، گندزدایی و سایر سوئیت‌ها هم همین قسم مفتضح بوده است.»[4]



[1] درنگ , ایست , ایستگاه , توقفگاه، همان(station) انگلیسی است. «ویراستار»

[2] - خلاصه‌ی صص 98 تا 112 - قتل اتابک - دکتر جواد شیخ‌الاسلامی

[3] - خلاصه‌ی صص 87 تا 93 - خاطرات تاج‌السّلطنه - به کوشش منصوره اتحادیّه و سیروس سعدوندیان

[4] - ص 672 - هفت پادشاه - جلد دوم - محمود طلوعی 1377

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 354