پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

مسافرت های مظفرالدین شاه

مسافرت‌های مظفرالدّین شاه

مظفّرالدّین‌ شاه در مدّت ده سال و اندی سلطنت چون پدر تاجدار خود سه مسافرت به فرنگ کرد. می‌خواست حداقل در این زمینه از پدر خود عقب نیفتاده باشد. چون زمان رقابت گستردگی حرمسرا به تقلید از او هم مناسب نبود و یا تواناییش را نداشت در نتیجه مسافرت به فرنگ بهترین گزینه بود؛ ولی جهت تأمین هزینه‌ی این مسافرت‌ها همواره دچار مشکل بود. وی با راه و روش‌های غیر مشروع این مشکلات را با کمک اطرافیان بسیار وطن دوست خود حداقل از نظر مطامع شخصی خود حل کرد و کاری به نتایج ذلّت‌بار آن در کشور نداشت و با اراده‌ای استوار مانند پدر به اجانب امتیازات دیگریّ چون نفت و بانک و غیره داد و در کنار آن‌ها با اخذ وام‌ها و قرض‌های کمرشکن و یا گرو گذاشتن گمرکات کشور پول‌هایی را به دست آورد تا در مسیر فرنگ و ولخرجی‌های آن مبادا دچار مضیقه گردد. به همین دلایل نتایج مسافرت‌های مظفّرالدّین ‌شاه نسبت به پدرش به مراتب زیان‌ بارتر بود. او ملیجکی نداشت که همراه خود به فرنگ ببرد؛ ولی مشابه آن بسیار وجود داشتند و همچنین خودش نیز دست کمی‌ از آن‌ها نداشت و در این مسافرت‌ها دسته‌ گل‌هایی به آب می‌دهد که انسان در حیرت می‌ماند که چگونه این کودک بزرگسال با این اعمال موجب سرشکستگی و رسوایی فراوان می‌شود؛ زیرا مظفّرالدّین ‌شاه اگرچه طنز و بذله نمی‌گفت؛ ولی وجودش سرا پا طنز و مسخره بود. سبیلِ کلفت، خُلق کودک ‌منش، عقاید خرافی عجیب، قلب رئوف و بالاخره ضعف مزاج او را مسخره ساخته بود. در باره‌ی کار‌های کودکانه‌اش حکایت‌ها بسیار گفته‌اند. از آن جمله می‌گویند که در سفر‌های فرنگ صندوق صندوق اسباب ‌بازی و دیگر اسباب‌های مبتذل و بی ‌مصرف می‌خرید و نتیجه آن شد که قرض‌های زیانبار در مقابل عواید گمرکی و طُرق و شوارع به بیگانگان به وجود آمد. می‌گویند: «در یکی از سه سفر خود به رئیس بلدّیه‌ی پاریس گفته بود که هرگز تصّور نمی‌کردم بچّه‌های پاریس از کودکی مثل بلبل فرانسه بلد باشند. در تهران فقط چند تن از اعضا وزارت خارجه و چند گمرکچی فرانسه بلدند و گلیم خود را از آب بیرون می‌کشند. یا این که روز سوم اقامت در پاریس به سفیر خود دستور می‌دهد که با رئیس بلدّیه تماس بگیرد و ضمن ابلاغ قدردانی بگوید که چراغانی بس است. رئیس بلدّیه حیرت ‌زده می‌شود از این که چراغانی در کار نبوده است. معلوم می‌شود. شاه قاجار روشن شدن چراغی الکتریک خیابان‌های پاریس را در شب به حساب چراغانی برای ورود خود به پاریس گذاشته بوده است. یک بار در اروپا به تماشای اپرایی می‌رود. از او می‌پرسند که از کدام قسمت اپرا بیشتر خوشش آمده است؟ در جواب می‌گوید اوّل! بعد معلوم می‌شود که اعلیحضرت از قسمت خارج از برنامه ارکستر یعنی آن وقت که ویلون‌ها را کوک می‌کرده‌اند لذّت برده است.»[1]

محمود طلوعی با دلی پر درد در باره این مسافرت‌ها می‌نویسد: «مظفّرالدّین ‌شاه پس از سلطنت به اغوای اطرافیانی چون حکیم‌الممالک و امین‌السّلطان به دلایل سیاستی و سیاحتی با استقراض وام از روسیه با شرایطی که هیچ احمقی آن را نمی‌پذیرفت مقدّمات سفر را فراهم کرد و از طرف دیگر زوال هرچه بیشتر این مملکت فقیر که دیگر چیزی در خزانه برایش نماده بود را سرعت بخشیدند و ای‌ کاش که این سفر حتّی به مقدار ناچیز به نفع منافع ملّی ایران تمام می‌شد و چنان‌ که حاج سیّاح (حاج محمّد علی محلاّتی) روایت می‌کند که بیست و هفتم ذیحجّه 1317 (هفدهم حمل 1278 شمسی) شاه با همسفرانی از تهران به اسم اصلاح مزاج به فرنگستان حرکت کرد. کسی از ملّت بد‌بخت ایران نگفت اصلاح این مزاج بیست و چهار کرور خرج نمی‌خواهد. (از قراری که شهرت یافته از مبلغ مذکور صدر اعظم یک کرور میرزا نصرالله ‌خان مشیرالدّوله و دو کرور هم سایر درباریان به حسب مراتب تقسیم کردند و مبلغ معتنابهی هم صدر اعظم به منتقذّین داد که صدا در نیاورند) با صد هزار تومان می‌شد چندین نفر طبیب درجه اوّل را به ایران آورد. بعلاوه،‌ به مزاج شاه چه شده و این مزاج چه قدر قیمت دارد که یک مملکت فدای آن بشود؟ دسته‌ی رسوا کنندگان ایران از راه روسیه عازم فرنگستان شدند و در هر مملکت و در هر پایتخت از آثار نادانی و حرکات رذیلانه‌ی خود فضاحتی برای ایران به یادگار گذاشتند. بعضی ساده‌ لوحانه گمان کردند که این شاه بی‌ رأی و بی‌ هوش با این قرض گران وقتی از سفر فرنگستان برمی‌گردد عدل و قانون مجری و علم رواج خواهد یافت؛ لکن آن پول‌ها در فرنگستان به مصرف بازیگر خانه‌ها و تماشا خانه‌ها و... رسید و بعضی اسباب از قبیل عروسک و غیره ‌آورده شد و در ضمن برای این که در صبحانه و ناهار شاه کره‌ی تازه و مخصوصی به مصرف برسد چندین ماده گاو از خارجه با چند هزار تومان وارد تهران کردند و برای حفظ گاو و کره زدن، یک فرنگی را با اهل خانه‌اش آوردند و ماهی هزار تومان برای خرج و کرایه‌ی خانه او تعیین کردند.»[2] با این اوصاف دیگر چه انتظار و امید به ترقّی و رشد در مورد ایران باید داشت و مسافرت‌های سه‌گانه‌ی مظفّرالدّین ‌شاه به ترتیب ذیل می‌باشد:

«نخست در اواخر سال 1317 که در آن سفر سوء قصدی هم به او شد؛ ولی کارگر نگشت. برای این سفر 5/22 میلیون روبل معادل دو میلیون و چهارصد هزار لیره از روسیه قرض گرفت. سفر دوم در سال 1320 بود که شش ماه و بیست روز به طول انجامید و برای مخارج آن ده میلیون روبل با سودی صدی چهار از روسیه قرض گرفته شد. سفر سوم در سال 1323 که شهرت داد که به قصد زیارت حضرت رضا می‌رود و خود به اروپا رفت و از این رو در نظر عامّه تأثیر بد گذارد و بسیاری از بازرگانان در حضرت عبدالعظیم متحصّن شدند و پنج روز بازارها بسته بود. این مسافرت‌ها همه به عنوان معالجه بود؛ ولی در حقیقت اطرافیان شاه می‌خواستند گردش کنند و استفاده ببرند و شاه بیچاره در این میان آلتی بیش نبود.»[3]



[1] - پاورقی ص 120 - حاجی واشنگتن - اسکندر دلدم - چاپ سوم1370

[2] - ص 669 - جلد دوم - هفت پادشاه - محمود طلوعی 1377

[3] - ص 433 - چهل سال تاریخ ایران - جلد دوم - با تعلیقات حسین محبوبی

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 352

 

مظفرالدین شاه و کیسه مروارید

مظفّرالدّین ‌شاه و کیسه‌ی مروارید

مظفّرالدّین‌شاه از زمانی که بدون دغدغه جانشین پدر شد به دلیل ضعف روحی و جسمی همواره اطرافیان بر او تسّلط داشته و به انحاء مختلف جهت پر کردن جیب خود از او سوء استفاده می‌کرده‌اند. تملّک اموال منقول و غیر منقول توسط اطرافیان پادشاه به طرق گوناگون انجام می‌گرفته است که این مثال می‌تواند پاسخگوی یکی از روش‌های درباریان باشد. «مظفّرالدّین ‌شاه گاهی برای تفریح و زمانی برای انتخاب گردن‌ بند و تسبیح امر می‌کرد کیسه‌ی بیست و چهار من مرواریدی که در خزانه‌ی اندرون بود، بیرون می‌آوردند. روی این کیسه سفره‌ای از تافته‌ی مشکی گذارده بودند و سر آن به مُهرِ دستی پادشاه مُهر بود. بعد از وارسی مُهر دستور می‌داد سر کیسه را باز می‌کردند. سفره‌ی تافته را می‌گستردند و محتویات کیسه را میان سفره می‌ریختند. بعد از تماشا یا انتخاب تسبیح یا گردن‌ بندی که برای هدیه‌ی یکی از ملکه‌های اروپا لازم داشت یا اضافه‌کردن مروارید تازه‌ای که از سواحل خلیج فارس برای او هدیه آورده بودند سر کیسه را با مُهر دستی خود مُهر می‌کرد و کیسه را به خزانه می‌فرستاد. اطرافیان مظفّرالدّین ‌شاه که از این رویّه‌ی شاه سابق خبر داشتند شاه را وا می‌داشتند. او کیسه‌ی مروارید را می‌خواست. محتویات آن در سفره پهن می‌شد. شاه ‌دانه‌های درشت آن را جدا می‌کرد و به سرِ پیشخدمتان نشانه می‌زد. آن‌ها هم از خوردن این تیر قیمتی خیلی دردشان می‌آمد. شکلک می‌ساختند و میمون ‌بازی در می‌آوردند که شاه نشانه زنی خود را تکرار کند و آن‌ها به جای یک تیر، هر یک پنج شش تا از این تیرهای شاهانه بخورند و یک مشت از این قماش کار‌ها که اکثراً قابل نوشتن نیست. اعلیحضرت شاهنشاهی یا نا خوش بود و حکیم‌الممالک او را می‌دوشید یا سلامت بود و خلوتیان با این بازی‌های خنک او را مشغول می‌داشتند.»[1]



[1] - ص 653 - جلد دوم - هفت پادشاه - محمود طلوعی 1377

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 351

باغ وحش مظفرالدین شاه

باغ وحش مظفّرالدین شاه

دست آورد و تجربه مظفّرالدّین ‌شاه از سفرهای فرنگ فراتر از خرید اسباب بازی و ..... نمی‌باشد. یکی از هوس‌های پادشاه بعد از بازگشت از فرنگ تأسیس باغ وحش به سبک اروپایی در تهران می‌باشد. در نحوه نگهداری و بازدید پادشاه از آن مکان روایت بسیار جالب و مضحکی وجود دارد که دکتر محمّد جواد شیخ‌الاسلامی در این باره می‌نویسد: «در زمان مظفّرالدّین ‌شاه قاجار باغ وحشی در تهران درست کرده بودند که بسیار مجلّل بود؛ لیکن حیوانات باغ وحش از حیث خورد و خوراک در نهایت پریشانی و زحمت و مشقّت بودند. به جهت این که بودجه‌ی خورد و خوراک آن‌ها را مأموران باغ می‌خوردند و به حیوانات زبان‌ بسته خوراک و غذایی نا چیز می‌رسید و اغلبشان از گرسنگی تلف می‌شدند. روزی مظفّرالدّین ‌شاه تصمیم گرفت که به تماشای باغ وحش برود. به رئیس باغ خبر دادند که شاه فلان ساعت تشریف‌فرما می‌شوند. در باغ شیری بود که از مازندران برای شاه هدیه آورده بودند. شاه به شیر نامبرده علاقه‌ی زیادی داشت و همیشه از رئیس باغ حال شیر را می‌پرسید و امر می‌فرمود که در غذا و خوراک آن شیر مواظبت کامل به عمل آید. از قضا آن شیر چند روز قبل از تشریف‌فرمایی شاه به باغ وحش مرده بود. رئیس باغ موقعی که شنید شاه برای بازدید از باغ وحش می‌آید مضطرب شد که اگر شاه بیاید و شیر را نبیند حتماً مورد عتاب و خطاب و خشم و غضب شاه قرار خواهد گرفت. از این جهت فوراً دستور داد که یک نفر از عمله‌های باغ داخل پوست شیر شده، در لانه‌ی شیر در گوشه‌ای بنشیند و وقتی شاه به طرف او آمد قدری سرش را حرکت بدهد که او تصّور کند شیر زنده است. شاه در ساعت معیّن تشریف‌فرما شده و شیر محبوب خود را هم دید و بعد بدون این که ملتفت قضیه شود گردشی کرد و از باغ خارج شد. از قضا در این لحظه یکی از پلنگان از لانه خود خارج شده بود و یک‌ سره به سمت شیر می‌آمد. عمله‌ای که توی پوست شیر رفته بود موقعی که دید پلنگ به طرف او می‌آید خیلی هراسان شد و بسیار ترسید که مبادا پلنگ به روی او بپرد. می‌خواست فریاد بزند و فرار کند؛ ولی چون به زنجیر بسته بود چاره‌ای جز قرار گرفتن در سر جایش نداشت. در این ضمن پلنگ به او نزدیک شده یواشکی گفت آهای کربلایی محمّد تویی؟ چند گرفتی داخل پوست شیر شدی؟ کربلایی محمّد هم موقعی که دید توی پوست پلنگ کسی جز رفیق خودش نیست راحت و آرام گرفت و معلوم شد که از اغلب حیوانات باغ وحش فقط پوست آن‌ها باقی مانده است که موقع تشریف‌فرمایی اعلیحضرتِ قدر قدرت مظفّرالدّین ‌شاه چند تن از عمله‌ها داخل آن پوست‌ها می‌شوند و رُل حیوانات وحشی را بازی می‌کنند. اگر این داستان صحّت داشته باشد باید گفت که برای چنین پادشاهی چنین باغ وحشی هم از هر حیث لازم و سزاوار بوده است.»[1]



[1] - ص 113 و 114 - قتل اتابک - دکتر جواد شیخ‌الاسلامی

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 350

 

سید بحرینی کیست؟

سید بحرینی کیست؟؟؟!!!

تاج‌السّلطنه در خاطرات خود بدین نکته اشاره دارد که هر کس مسخره‌تر بود نزد برادرم بیشتر مورد توجّه بود و تمام اشخاص عاقل و عالم خانه ‌نشین شده بودند. یکی از این افراد سیّد بحرینی می‌باشد که نفوذ عجیبی در شاه داشته و با خواندن اوراد جنّ و پری و موهومات را از اطراف شاه دور می‌کرده و خصوصاً در هنگام انقلاب هوا حتماً باید در حضورش باشد تا مبادا به وجود شاه مقتدر صدمه‌ای وارد آید. سیّد بحرینی از جمله افرادی است که همه‌ی مورّخان آن دوره از او مطلبی نوشته‌اند و شهرت او بدان حدّ است که در داخل و خارج از کشور همه‌ی علاقه مندان تاریخ او را می‌شناسند. دکتر شیخ‌‌الاسلامی ‌در باره‌ی سیّد بحرینی می‌نویسد: «این سیّد درباری، این شَه فریبِ معمّم که تقریباً تمام سفرای خارجی مقیم تهران نام او را شنیده بودند و از نفوذ فوق العاده‌اش در وجود شاه خبر داشتند. سیّد علی‌ اکبر بحرینی بود که شاه و اعضای دربارش او را به اختصار "سید بحرینی" خطاب می‌کردند. مظفّرالدّین‌شاه از همان زمان ولیعهدیش در آذربایجان ایمان و اخلاص غریبی به این مرد داشت و بعد‌ها که شاه شد او را هم همراه خود به تهران آورد و چون حقیقتاً عقیده داشت که وجود این سیّد مستجاب‌الدّعوه و در کاخ سلطنتی دفع کننده‌ی هر نوع خطر و بلیّه و چشم‌ زخم احتمالی است نه تنها او را در سلک معاشران و محارم نزدیک خود در پایتخت قرار داد؛ بلکه حتّی در مواقعی هم که به قصد شکار و تفریح از تهران خارج می‌شد سیّد را از خود دور نمی‌ساخت در این ضمن چنان ‌که رسم و سیرت رجال آن دوره بود به محض این که صدر اعظم و دیگران پی به نفوذ این شخص در وجود شاه بردند بی ‌درنگ شروع به سوء استفاده از همان نفوذ برای اجرای مقاصد خود کردند. مظفّرالدّین‌شاه به علّت آن احتیاط و تردید و جُبن ذاتی که داشت هنگام اخذ تصمیم در باره‌ی مسائل مهم مملکتی هیچ کاری را جز با استخاره‌ی قبلی انجام نمی‌داد و این استخاره‌ها را معمولاً سیّد بحرینی برایش انجام می‌داد. رسم شاه این بود که سیّد بحرینی را دو زانو رو به روی خود می‌نشاند و سپس نیّات مطالب خود را در باره‌ی عزل وزرا، انتصاب حکّام، رفتن سفر‌های خارجی، بخشیدن خلعت به رجال، زن گرفتن برای شاهزاده‌های عضو خاندان سلطنت و این قبیل مطالب را یک یک برای سیّد تقریر می‌کرد و از او می‌خواست که راجع به هر کدام از آن مطالب، قرآن استخاره و استشاره کند. صدر اعظم (شاهزاده عین‌الدّوله) که هرگز مایل نبود کاری در ایران بر خلاف نظر وی صورت گیرد با سیّد بحرینی هم‌ دست بود و در موقع استخاره پشت سر شاه می‌ایستاد و به این ترتیب از همان محلّی که ایستاده بود با سیّد مواجه بود. پس از آن که شاه مطلب خود را بیان می‌کرد سیّد به رسم استخاره کنندگان پیش از آن که صفحه‌ی قرآن را باز کند اوّل نگاهی به آسمان و سپس نگاهی به عین‌الدّوله می‌افکند و عین‌الدّوله با یک اشاره‌ی مختصر سر موافقت یا مخالفت خود را با نیّت شاه به سیّد حالی می‌کرد و او آیه‌ی قرآن را به همان نحو که دلخواه عین‌الدّوله بود برای شاه تفسیر می‌کرد و در نتیجه مظفّرالدّین ‌شاه مقاصد عین‌الدّوله را به خیال این که امر و ارشاد الهی است قبول و اجرا می‌کرد.»[1]

خسرو معتضد نیز در باره‌ی سید بحرینی چنین روایت می‌کند: «سیّد بحرینی که مظفّرالدّین ‌شاه به او نظر ارادت داشت و خود را از مریدان وی می‌دانست در مظفّرالدّین ‌شاه تأثیر زیادی داشت. بر اثر تلاشی که برای نجات شاه از رعد و برق و باران مصروف داشته بود به ثروت زیاد خانه و باغ ییلاقی، کالسکه با اسب روس و چهار زن عقدی و چندین صیغه رسید و زندگی را به خوشی و به لذّت تمام و منال و میراث فراوان برای فرزندان ریز و درشتش به پایان رسانید و در پایان هر جلسه ردّ کردن باران و بر طرف ساختن رعد و برق مبلغ قابل توجّهی به صورت سکّه‌ی زر یا اسکناس از شاه دریافت می‌داشت. مظفّرالدّین ‌شاه که علاقه‌ی زیادی به مسافرت به اروپا داشت تنها ناراحتی او این بود که شنیده بود آب و هوای فرنگستان اغلب طوفانی و بارندگی می‌باشد و هوس داشت که آقا بحرینی را با خود به اروپا ببرد که در زمان رعد و برق بتواند به عبای او پناه ببرد و امین‌السّلطان به این دست‌آویز که شیخ بحرینی زبان فرنگی نمی‌داند و آسمان فرنگستان از زبان‌های فارسی و عربی که شیخ بدان تکلّم می‌کند سر در نمی‌آورد شاه را از همراهی او منصرف می‌کند؛ ولی شواهد و قراین وجود دارد که سیّد بحرینی در غیاب اتابک امین‌السّلطان در سفر سوم شاه به فرنگستان به بهانه‌ی درمان خود را به اروپا می‌رساند و چند هفته‌ای را که در التزام رکاب بود در مواقع رعد و برق و ریزش باران خدمات حیاتی و جبران‌ ناپذیری به شاه عرضه می‌دارد و با چند کلمه‌ی طوطی‌وارکه فرانسوی را یاد گرفته بود از آسمان فرنگستان می‌خواهد که کوتاه بیاید و مهمان محترم را رنج ندهند و شرط مهمان ‌نوازی را به جا آورند و پس از آن که آسمان به حرف او گوش می‌دهد پادشاه انگشتر عقیق گرانبهای خود را به او می‌بخشد که او توانسته است آسمان سرزمین غربت را نیز مهار کند و برای این که متوجّه شویم که سیّد بحرینی با چه بیانی دستور به آسمان می‌دهد که رعد و برق را تمام کند، می‌گویند: پس از جهیده شدن اوّلین بارقه‌ی برق در آسمان و شنیدن نخستین غرّشِ رعد عبای نایینی پشم شتر خود را کنار می‌زد وشاهِ شاهان را به رفتن زیر عبا دعوت می‌کرد، آن گاه چشمان درشت خود را متوجّه آسمان می‌کرد در حالی که انگشت سبابه‌ی خود را به سوی آسمان گرفته بود با صدای بلند و شبیه فریاد و یا نعره بانگ می‌زد آسمان! خجالت بکش! بی‌حیا نباش، اگر تصّور می‌کنی اعلیحضرت شاهنشاه قبله‌ی عالم و عالمیان از آسمان‌ قرنبه‌های تو می‌ترسد سخت در اشتباهی، کوتاه بیا جسارت نکن و همین جا قضیّه را ختم کن! اعلیحضرت شفیق و مهربان هستند، قول می‌دهند سفره‌ی یتیمان و بیوه ‌زنان را پر از مائده کنند. قول پختن نذری و شله زرد و ترحلوا و قیمه ‌پلو می‌دهند. ان ‌شاء الله شام خوبی نذر می‌کنند تو هم خجالت بکش، بی‌حیایی را کنار بگذار و از آسمان ‌قرنبه و برق ‌زدن دست بکش!»[2]



[1] - ص 96 - قتل اتابک - دکتر جواد شیخ‌الاسلامی ‌ــ 1366

[2] - خلاصه‌ی صص 80 تا 83 - آخرین محبوبه‌ی احمدشاه قاجار - خسرو معتضد

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 348

 

علت تیرگی روابط با ام الخاقان

علّت تیرگی روابط شاه با امّ‌الخاقان

«ناصرالدّین ‌شاه، تاج‌الملوک ملقّبه به امّ‌الخاقان دختر امیرکبیر را در سال 1284 ه.ق. به ازدواج مظفّرالدّین‌میرزا درآورد تا بلکه خون امیرکبیر در رگ پادشاه آینده احساس شود؛ ولی افسوس که این گونه نشد و شوهر و فرزند بر خلاف امیر متمایل به اجانب بودند و به منافع ملیّ ایران توجهی نشان ندادند و چون مظفّرالدّین‌میرزا با همسرش توافق نداشتند در ماه صفر 1293 به دستور شاه او را طلاق داد و به غیر از او زنان دیگری هم اختیار کرد. در مورد این که علّت عدم تفاهم چه بوده است دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد، ولی علّت اصلی را ناشی از رفتار بیمارگونه‌ی ولیعهد دانسته‌اند که به همسر خود بی‌توجّه بوده و زمینه را برای بی‌توجّهی امّ‌الخاقان فراهم کرده بود. نسبت به بیزاری او تا حد مسیر غیر متعارف نیز روایت کرده‌اند، ولی از دیدگاه دیگر نیز این گونه نقل شده است که اوّلین همسر مظفّرالدّین‌ شاه امّ‌الخاقان دختر امیرکبیر یعنی دختر عمّه مظفّرالدّین‌شاه بود، روابط آنان از ابتدا تیره بود. ولادت محمّد علی ‌میرزا و سپس شکوه‌الدّوله‌ی ملک‌ خانم نیز این روابط را بهبود نبخشید. حتّی در دوران سلطنت ناصرالدین شاه نیز وصف تیرگی مناسبات زن و شوهر در محافل درباری پیچیده و به گوش کلنل کاساکوفسکی فرمانده‌ی بریگاد قزّاق رسیده بود. امّ‌الخاقان در به روی خود بسته و چندین سال پس از ازدواج حتّی مظفّرالدّین‌ میرزا را نیز به فرّاش و حرم راه نمی‌داد. گفته‌اند که علّت این بیزاری امّ خاقان از شوهرش گذشته از این که او مظفّرالدّین ‌میرزا را فرزند قاتل پدر خود می‌دانست. فرزند ناصرالدین شاه خلقیات غیر طبیعی و آداب زندگی خاصِ مظفّرالدّین ‌میرزا و معاشرت‌های او با مردان زن صفت بود که خبرش به گوش شاهزاده ‌خانم رسیده و موجبات رنجش و نفرتش را فراهم آورده بود. امّ خاقان تصویر نقّاشی شده‌ی بزرگی از مرحوم پدرش میرزا تقی ‌خان را در اتاق پنج دری خانه‌ی خود در تبریز نصب کرده بود و هر زمان وارد اتاق می‌شد در برابر آن سر تعظیم فرود می‌آورد. او از دیدن دایی خود که پدر شوهرش نیز بود یعنی ناصرالدین شاه امتناع می‌ورزید و از ملاقات اجتناب داشت.»[1]



[1] - ص 79 - آخرین محبوبه‌ی احمدشاه قاجار - خسرو معتضد 1385

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 347