پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

ناصرالدین شاه و ازدواج کوتوله ها

ناصرالدین شاه و ازدواج کوتوله‌ها

«ناصرالدّین ‌شاه به مسخرگی و لودگی زیاد علاقه نشان می‌داد و به همین ترتیب دربار او کانونی جهت رشد و قبول دلقک‌ها و مسخره‌هایی مانند کریم شیره‌ای شده بود. از دلقک‌ها گذشته، ناصرالدین شاه آدم‌هایی را نیز برای خندیدن و سرگرم شدن جذب دربار می‌کرد و حتّی آن‌ها را به زنان حرمسرا می‌بخشید. این انسان‌های استثنایی به قول آن زمان گور زادها یا کوتوله‌ها بودند. در قدیم آدم‌های کوتوله را که اکنون نیز تعداد آن‌ها کم نسیت گورزاد می‌نامیدند و معتقد بودند زن‌های بارداری که می‌میرند آن‌ها را در گور به دنیا آورده‌اند که البّته قصّه‌ای است بسیار مفصّل، امّا باور نکردنی. این آدم‌های کوتوله در دربار ناصرالدین شاه از همه‌ی امکانات سود می‌بردند و در رفاه و آسودگی کامل زندگی می‌کردند و در عمل نیز هیچ کاری انجام نمی‌دادند. تعداد آن‌ها کم نبود و برخی از این کوتوله‌ها را تا سی و هفت نفر نقل کرده‌اند. یکی از آن‌ها مردی بود 32 ساله و هشتاد و شش سانتیمتری که او را خواجه‌ فندقی نامیده بودند و کوتوله‌ی دیگری نود سانتیمتری که مهد علیا او را بی‌بی ‌نقلی صدا می‌کرد و خواجه ‌فندقی که بار‌ها از شاه درخواست کرده بود که برای او زنی انتخاب کند. یک روز دستور می‌دهد که آن دو با هم ازدواج کنند و یک خانه‌ی عروسکی مناسب آن‌ها بسازند و دکتر طولوزان هر چه اصرار می‌کند که این کار خطرناک است و بی‌بی‌ نقلی بر اثر بارداری از بین خواهد رفت، چون آن‌ها از هر لحاظ طبیعی هستند و تنها قدّشان کوتاه است و هنگام بارداری او نه تنها توان حمل بچه و زاییدن آن را ندارد و خواهد مرد به گوش شاه فرو نرفت و دلیلش آن بود که بچه‌ی انسان نیز کوتوله خواهد بود؛ ولی حرف دکتر طولوزان صحیح بود و سرانجام بی‌بی ‌نقلی بر اثر بارداری خفه شد و خواجه‌ فندقی نیز بر اثر فراغ نیستی در بیرون خانه از سرما خشک شد و مرد. بدین ترتیب شاه جهت تفنّن باعث مرگ آنان گردید.»[1]



[1] - خلاصه‌ی صص 409 تا 411 - پشت پرده‌های حرمسرا - تألیف حسن آزاد

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 292

گردش شبانه ناصرالدین شاه با زنان حرم

گردش شبانه‌ی ناصرالدین شاه با زنانش

یکی از تفریحات ناصرالدین شاه گردش شبانه او همراه با زنانش بود که با مجلس عیش و نوش به پایان می‌رسید. هنگامی که شاه موافقت خود را با برگزاری این گردش اعلام می‌کرد ولوله‌ی عجیبی در جمع زنان به وجود می‌آمد و از همان لحظه در تهیّه و تدارک آن برمی‌آمدند. در توصیف و شرح حال آن شب چنین روایت می‌کنند: «...غروب چند تن از خواجه‌ سرایان دور اندرون افتاده، ندا می‌دادند «گردش شبانه خبر فرمودند» این اصطلاح مخصوص اندرون بود و به محض آن که صدا داده می‌شد زن‌ها از خانم و خدمه به جنب و جوش درآمده، خود را آراسته و مهیّای گردش می‌کردند. چند چراغ بزرگ برق باغ را چون روز روشن می‌داشت. زمزمه‌ی انهار، فوران آب‌ها از فوّاره و ریزش آن از سطح حوض‌ها در پاشویه‌های مرمر، درخت‌های کهن و انبوه و مجسمه‌های زیبا به باغ منظری شاعرانه می‌داد و میان هر خیابان و کنار هر باغچه‌ی دور حوض دسته دسته خانم‌ها با آرایش‌های دلپسند و جامه‌های رنگارنگ با چهره‌های شکفته و لب‌های خندان می‌خرامیدند و شاه در میان آنان مانند خسرو پرویز با هر یک از ماه‌رویان به طرز خوشی می‌چمید و سخن‌های خوش‌آیند می‌گفت. پس از پایان تفرّج زن‌ها گروه گروه قهقهه‌ ‌زنان رو به عمارت می‌آمدند و در وسط اتاق برلیان چپق بسیار زیبایی می‌کشیدند. در یک طرف نوازندگان و در طرف دیگر خانم‌ها می‌نشسته. صندلی شاه را چنان می‌گذاشتند که به هر دو سو نگران باشد. آن گاه شاه با لنگری که مخصوص او بود بر آن قرار می‌گرفت و به اشاره‌ی وی بساط بزم آغاز می‌گشت. آقا جان پدر سماع ‌حضور که جدّ آقا حبیب سماعی باشد سازی اختراع کرده بود به ترتیب کمانچه با سیم‌ها و پیچ‌های زیاد و دسته‌ای بلند به همین جهت آن را ایستاده می‌زدند و مجلس‌ آرا نام نهاده بود. در این شب‌ها آن را در حضور شاه به صدا درمی‌آورد و انصافاً خوش می‌نواخت. گاهی شاه میل می‌کرد که شام را همان جا بین زن‌هایش صرف کند؛ لذا سفره را به آداب مخصوص در طرفی که خانم‌ها قرار داشته می‌گستردند و در بخاری اتاق آیینه که متصّل به اتاق برلیان بود یکی از خدمه‌ی شاه که سلطان کبابی نامیده می‌شد و حقیقتاً در این فن استاد بود به کباب‌کردن جوجه می‌پرداخت. مجدالدّوله که سمت خان‌ سالاری داشت در جلو و چند فرّاش از عقب وی شام شاه را می‌آوردند. ظروف غذا تمام در پارچه‌های سپید پیچیده و ممهور به مُهر خان‌ سالار بود و می‌بایستی در حضور شاه مُهر از سر آن‌ها برگیرند و نیز انواع ماست و مربّا جات و شربت و غیره که در آبدارخانه ساخته می‌شد. سر به مُهر آبدار ‌باشی می‌آوردند. چالمه‌ی بلغاری پر از یخی که دو سه مینای می از بهترین شراب‌های قزوین و شیراز و اصفهان در آن بود کنار سفره قرار می‌دادند و گاهی شاه یکی دو پیاله از آن‌ها را می‌نوشید و در سر شام فقط انیس‌الدّوله را می‌نشاند که برایش سینه و ران‌های جوجه را حاضر کند و گاه هم می‌شد که می‌فرمود انیس‌الدّوله بخورد. او هم با ظرافت و کرشمه چندین لقمه صرف می‌کرد. سایر زن‌ها تماماً دور اتاق ایستاده بودند. گاهی هم دختر خود فخر‌الدّوله را که معقوده‌ی مجدالدّوله بود برای درست کردن و کشیدن غذا اجازه‌ی نشستن به سر سفره می‌داد. ناصرالدین شاه پُرخور و شکم‌ باره نبود، امّا دوست داشت از هر خوردنی بچشد و تفاله‌ی هر چیزی حتّی سینه‌ی جوجه و میوه ‌جات را هم پس از جویدن بسیار بیرون می‌آورد. چند قسم ماست‌های عالی برایش ترتیب می‌دادند با گل‌پر تازه یا پسته یا چاقلان ‌قوش یا کرفس. پس از شام یک فنجان کوچک قهوه در قهوه‌ خوری طلای مینا صرف می‌کرد و یک قلیان می‌کشید. قلیانش بسیار کوچک و ظریف و مرصّع به احجار گرانبها بود. بالاخره پس از اتمام همه‌ی این برنامه‌ها با سرخوشی و تر دماغی با زن‌ها به صحبت و شوخی می‌پرداخت و سپس نوازندگان را مرخّص و خود به خوابگاه می‌رفت.»[1]



[1] - خلاصه صص 31 تا 33 - یادداشت‌هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه - معیّرالممالک

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 290

شوخی ناصرالدین شاه با زنان اندرونی

شوخی ناصرالدین شاه با زنان اندرونی

«شام اندرون را غروب می‌دادند. چون سه ساعت از شب گذشته در ارگ عبور و مرور ممنوع بود و در بیرون ارگ نیز سه نوبت طبل زده می‌شد و پنج ساعت از شب گذشته عبور و مرور ممنوع بود. یکی یک ساعت از شب گذشته، طبل خبردار و ساعت دو، طبل به رفتن و ساعت سه طبل بگیر و ببند زده می‌شد و بعد از آن که دیگر جنبنده‌ای جز گزمه‌ها نبودند تفریحات اندرونی شاه با خیال آسوده انجام می‌گرفت. ازجمله اغلب شب‌ها پس از صرف شام شاه تنها در اندرون به راه می‌افتاد و با عصایی که در دست داشت به در اتاق هر یک از زن‌هایش را می‌کوبید. خانم وقتی در را می‌گشود از دیدن شاه مشعوف می‌شد تعظیمی‌کرده و می‌ایستاد. شاه گاهی دست به زیر ذنخ آن خانم برده و شوخی‌های مناسب می‌کرد و گاه پس از کوفتن در خود را در گوش‌های مخفی می‌داشت. چون خانم از اتاق بیرون می‌آمد و کسی را نمی‌دید. به گمان آن که یکی از خدمه با وی نیرنگ باخته است فحش زیادی به صاحب عمل می‌داد. هر گاه فحش خیلی آب‌دار بود شاه خود را ظاهر نمی‌ساخت و از کناری به در می‌رفت و اگر فحش‌ها چندان درشت نبود خنده‌کنان از کمینگاه بیرون می‌آمد و به خانم جواب مناسب می‌داد. به اتاق خانم‌های محترمه که می‌رسید داخل شده و می‌نشست و قدری صحبت و شوخی کرده، برمی‌خاست. در این شب‌ها آغامحمّدخان خواجه به همراه شاه بود. پس از پایان گردش شاه به قصر خود می‌رفت. زن‌ها خود را به بهترین وجهی آراسته، دسته دسته به حضور می‌رفتند و تعظیم کرده به دور اتاق می‌ایستادند. آخر از همه انیس‌الدّوله دامن‌کشان وارد می‌شد و تمام خانم‌ها در برابرش سر به احترام فرود می‌آوردند و شاه او را نزد خود می‌نشاند.»[1]



[1] - خلاصه‌ی صص 25 و 26 - یادداشت‌هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه - معیّرالممالک

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 289

آداب حما م رفتن ناصرالدین شاه

آداب حمّام رفتن هر روزه ناصرالدین شاه

 دوستعلی‌خان معیّرالممالک در وصف حمّام رفتن شاه چنین می‌نویسد: «...حمّام مخصوص در انتهای دالان تنگ و تاریکی واقع و رختکن آن دارای شاه‌ نشین و سکّوهای قشنگ بود. چون شاه به سر حمّام می‌رفت بعضی از خانم‌ها آمده دور می‌ایستادند. روی یکی از سکّوها سماور و بساط صبحانه قرار می‌دادند و شاه در حین صرف صبحانه با خانم‌ها صحبت می‌داشت. اقل ‌بیگم ‌خانم که از صیغه‌های شاه و اهل ترکمان بود رئیس قهوه‌خانه‌ی مخصوص و کار‌های سر حمّام از لباس کندن و پوشاندن و غیره با او بود. هر روز شاه پیراهن و زیرشلواری نو بر تن می‌کرد و پیراهن و زیرشلواری روز قبل را اقل ‌بیگم ربوده و به علیخان ترکمان برادر خود که رخت خواب‌دار شاه بود، می‌داد. روزی سه بسته مسکوک زر در کنار مسند شاهی می‌نهادند. در یک بسته چهل پنج هزاری، در بسته‌ی دیگر پنجاه ده هزاری و در بسته سوم پانزده اشرفی بود که برای انعامات آن‌ها را در کیف زنجیری طلای خود می‌ریخت. بیشتر اوقات پس از دادن انعام‌های روزانه آن چه باقی می‌ماند به فاطمه یکی از صیغه‌هایش می‌سپرد و او آن‌ها را در کیف بزرگ چرمی‌ جمع کرده و در پایان سال به حضور می‌آورد. شاه را چند غلام‌ بچّه‌ی مخصوص بود که هر مرتبه دو تن از آن‌ها برای خدمت در حمّام حاضر می‌شدند. از جمله شاه ‌پلنگ ‌خان که وی را به نام پدرش که از تفنگداران مخصوص بود بدین لقب می‌خواندند. حاج حیدر خاصّه‌ تراش قبل از آمدن خانم‌ها از نارنجستان به سر حمّام آمده به درون می‌رفت و پس از آن که همه خارج می‌شدند بیرون می‌آمد. شاه موی ذنخ و زیر گلو را نمی‌تراشیدند و غالباً در مواقع راحتی آیینه‌ی کوچکی در دست می‌گرفت و در نقاط مصفّای اندرون نشسته و با موچین موهای زیر چانه را می‌کند.»[1]



[1] - ص 37 - زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه - معیّرالممالک

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 289

شیر حیوان نیست !!

شیر حیوان نیست،!!

شاه از مجموعه حیوان‌های خود در این باغ‌ها نگهداری می‌کند و نسبت به همه‌ی آن‌ها مخصوصاً شیرهایش علاقه و دل ‌سوزی فوق‌العاده نشان می‌دهد که من نمونه‌ای از آن را برای خوانندگان نقل می‌کنم. در سال 1878 در اوّلین روزهای ماه محرّم شیری بچّه زایید و شاه در شهر گرفتار برگزاری مراسم عزاداری در تکیه اش بود؛ نتوانست از زائو دیدن کند. برای این که از سلامت مزاج مادر و بچّه اطّلاع دقیق به دست آورد دستور داد چاپار مخصوص میان تهران و باغ دایر کرده و هر نیم ساعت از حال آن‌ها وی را آگاه کنند. بچّه در ماه ژانویه به دنیا آمده بود. در آن ماه برف سنگینی سراسر صحرا و حتّی کوچه‌های تهران را پوشانده بود. شاه که دید چاپارها خیلی تأخیر می‌کنند دستور داد یک رشته سیم تلگراف به دوشان ‌تپّه بکشند و دفتر کوچکی نیز درست در مقابل قفس شیر دایر کنند تا از این طریق با قصر شاه در تهران ارتباط دایم بر قرار گردد. به این ترتیب مأموری که در کنار شیر و شیرزادگان مستقر می‌شد، می‌توانست هر لحظه شاه را در جریان حال و حرکت زائو و نوزادان بگذارد. به مجرّد آن که متصّدی مربوطه کار سیم‌کشی را به اتمام برسانید طیّ مخابره‌ای تلگرافی به قصر شاه اعلام کرد که با وجود دشواری‌های زیاد کار دایر کردن ارتباط تلگرافی خیلی زودتر از آن چه که تصّور می‌رفت رو به راه شده است؛ البتّه او از مخابره‌ی این تلگرام و نشان دادن همّت و سرعت عمل خود چشمداشت پاداش چشم‌گیری را از شاه داشت؛ ولی چون تلگرام را با جمله‌ی حال حیوان‌ها خوب است پایان داده بود، وقتی این تلگرام را در تکیه‌ی دولت به دست شاه دادند با آن که از نرسیدن خبر تازه ناراحت بود؛ ولی از خواندن جمله‌ی حال حیوان‌ها خوب است چنان بر آشفت که متصّدی آداب ‌ندان را که بی‌ ادبی و گستاخی را به آن حدّ رسانده و به شیر یعنی به شاه دشت و جنگل، (حیوان) خطاب کرده بود به شدّت به باد دشنام و ناسزا گرفت و بعد فریاد کشید (شیر حیوان نیست، حیوان کسی است که به او حیوان خطاب می‌کند.) و در همان لحظه دستور داد از کار بر کنارش کنند. برای آن همه تلاش و کوشش چه پاداش مناسبی! »[1]



[1] - خلاصه‌ی صص 195 و 196 - سفرنامه‌ی مادام کارلا سرنا - ترجمه‌ی علی‌اصغر سعیدی

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 288