قبل از آن که سفیری بین دولتین ایران و آمریکا رد و بدل شود هر دو کشور اطّلاعات کمی در مورد یک دیگر داشتند و سالهای نخستین سلطنت ناصرالدین شاه آغاز آشنایی آنها با یک دیگر برای روابط دیپلماتیک میباشد. قبل از مبادلهی سفیر، آمریکاییها در ایران توسّط تاجران خود با واسطهگری انگلیس و کمپانی هند شرقی کالاهایی را به ایران میآوردند و به دنبال آن شروع به اقدامات مذهبی و فرهنگی کردند. بنجامین اوّلین وزیر مختار آمریکا در ایران است که در ژانویهی سال 1883م مطابق با ربیعالاوّل 1300 ه.ق. عازم ایران گردید. نخستین وزیر مختار ایران در آمریکا نیز حسینقلی خان معتمدالوزرا (صدرالسّلطنه) بود که در سال 1888 به آمریکا رفت. زمانی که شاه به فکر یافتن سفیر لایقی برای تصدّی پست سفارت ایران در آمریکا افتاده بود یافتن رجلی که حاضر به قبول مسافرت به میل و رغبت باشد بسیار مشکل به نظر میرسید، زیرا علّت اصلی عدم استقبال رجال سیاسی و دیپلماتها از مأموریت به واشنگتن این عقیدهی عمومی بود که مسافرت به ینگهی دنیا درست مثل رفتن به ته چاه است و معلوم نیست که بعداً بتواند از این چاه بیرون آید یا خیر!! هرچه قدر هم بنجامین و بعد از او وینستون و اسپنسر پرات، ورزای مختار دولت آمریکا در مورد موقعیّت ایالات متّحده و به طور کلّی قارهی آمریکا در روی نقشهی جغرافیایی و راههای آبی مسافرت به آن کشور توضیح میدادند این باور عمومیکه آمریکا در ته چاه قرار دارد از اذهان محو نمیشد. به هر تقدیر به توصیهی نظامالملک برادرش حاج حسینقلی خان صدرالسّلطنه (معتمدالوزرا بعدی) به عنوان نخستین سفیر ایران در ایالات متحده آمریکا در نظر گرفته شد و ناصرالدین شاه فرمان انتصاب او را مُهر کرده، وی را همراه با نامهای برای رئیس جمهوری وقت آمریکا و هدایای مختلف و یک طاقهی شال کشمیری راهی ینگهی دنیا کرد. میرزا محمود خان هم به عنوان کاردار سفارت همراه او بود. حاجی مزبور با ایرانیانی که قبلاً به آن جا مسافرت کرده بودند مشورت و پس از آن که این مطلب را هم دریافت که در آن جا از مسجد خبری نیست و به سرزمین کفر میرود مقدّمات سفر را آماده و از وسایلی که در انجام مسائل مذهبی و شرعی شاید مشکل ایجاد میکرد همگی را تکمیل کرد و این حاجی متدّین و پرهیزکار پس از ورود به آمریکا و زمانی که خانهی باب طبع او را در خیابانی موسوم به فیلادلفیا در واشنگتن با مشکلات فراوان پیدا میکنند زمان عید قربان میرسد و به رسم خود گوسفندی را در سفارت ذبح میکند و مسائل فرعی آن چنان جنجالی به پا میکند که شرح ماجرای آن به جراید کشیده میشود. حاجی تمام وقایع را برای شاه گزارش میکند و شاه قاجار از این که نام کشورش را به جراید آمریکا کشانده و موجب شناساندن مراسم مذهبی در دیار کفر گردیده است او را به لقب "حاجی واشنگتن" مفتخر میسازد و جبّه و دستاری هم برای او در نظر میگیرد.[1]
[1] - برداشت ازکتاب حاجی واشنگتن، از اسکندر دلدم و جهت اطّلاعات بیشتر و جالب و شنیدنی که حاجی سعی مینماید سیستم پارلمانی و پیشرفتهای صنعتی و... را به رخ شاه بکشاند به کتاب مذکور مراجعه شود.
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 223
بنجامین، اوّلین سفیر آمریکا در ایران که در عهد ناصری به ایران آمده بود. عوامل ضعف و انحطاط ایران را نقش دول خارجی یعنی روس و انگلیس و درباریان فاسد میداند و شاید مصلحت بوده که از نقش خود پادشاه، مطلبی اضافه نکند. او در خاطرات خود این گونه مینویسد: «اغلب رجال عمدهی درباری و هیأت حاکمه ایران مردمان نفع پرست و عاری از صفات وطنپرستی هستند. با رشوه تمام آنها را میتوان حاضر کرد که با ترقّی و سعادت ایران مخالفت کنند و یا با دسایسی که خودشان بهتر به آنها آشنا هستند و میدانند چگونه آنها را محرمانه و در خفا به کار برند و خائنانه اقدام کنند که از هر اقدام مفیدی که برای سعادت مملکت پیش میآید یا خود شاه قصد اجرای آنها را میکند؛ جلوگیری کنند. استعداد آنها در دسیسه کردن طوری است که هرگاه بخواهند از اقدام مفیدی برای ترقّی مملکت جلوگیری کنند؛ میتوانند در عمل قسمت عمدهی وجوهی را که برای پیش بردن یک اقدام مفید لازم است به مصرف برسد خودشان برای خود تخصیص میدهند و آن کار بالطّبع ضایع میشود و این را هم نباید گفت که این نوع عملیّات فقط در ایران معمول است. فساد اخلاقی عمّال دولت در همه جای دنیا و در هر دوره وجود داشته است؛ بلکه در آن ممالک به مراتب بیش از ایران معمول بوده است امّا در کشور سالخوردهی ایران که از تجاوزات اجانب مصون نیست اثرات این قبیل فساد اخلاق به مراتب برای آن مملکت خطرناکتر است و بیشتر مشاهده میشود. عامل دیگری که موجب عدم پیشرفت و ترقّی این کشور کهن سال است رقابت دائمی دولتین روسیه و انگلستان میباشد علیالخصوص عملیّات جدّی دولت روسیه که مانع ترقّی ایران است و در این نکته شکّی نیست که دولت روس قصد تصرّف ایران را دارد. بنابراین دولت روس مانع هرگونه پیشرفت در این مملکت است و برای پیشبرد مقاصد خود ایجاد موانع میکند. به سبب همین نیّت است که سیاست روسیه در ایران کاملاً مواظب اوضاع این کشور است. گاهی اوقات با تهدید گاهی با نیرنگ و تزویر و دسیسه و زمانی هم با تملّق و چاپلوسی و هر وقت ایجاب کند با رشوه و بذل و بخشش، چه سرّی و چه علنی، به هر تدبیری که باشد به مقصود و هدف خود نائل میگردد و این روش سیاسی روسیه در تمام عالم مشهور است. گاهی تنفیذ شده است، امّا خود روسها آن را تکذیب میکنند.»[1]
[1] - ص 78 و 79 - حاجی واشنگتن - اسکندر دلدم - چاپ سوم 1370
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 222
پس از آن که محمد شاه به هرات حمله کرد و دولت انگلیس با ابراز ناخشنودی زیاد عکسالعمل از خود نشان داد؛ محمد شاه خفّت بار مجبور به عقب نشینی گردید تا او نیز در اعطای قسمتی از سرزمین ایران سهیم باشد و سرانجام پس از فوت او عهدنامهی پاریس بین ایران و انگلیس بسته میشود که اقدام خائنانهی میرزا آقاخان نوری در انجام آن بدین روال بود: «میرزا آقاخان نوری، صدر اعظم دست نشاندهی بیگانگان در موقع جنگ انگلیس و ایران در سال 1855 (1272 ه.ق.) فرّخ خان را که در این هنگام صندوقدار شاه و یا به اصطلاح آن زمان رئیس ادارهی صندوق خانه مبارکه بود برای اصلاح ذاتالبین با اختیارات تام ابتدا او را به استانبول فرستاد و به محض ورود خواست که با لرد کلّیف سفیر انگلستان در دربار عثمانی ملاقات و مذاکره کند، لکن او از ملاقات امتناع کرد و چون انگلیسیها از تمام جریانات داخلی و خارجی ایران کاملاً آگاه بودند و بیشتر کارها به دستور خودشان صورت میگرفت. پس از دو ماه معطّلی او را گول زده به او جواب دادند در صورتی ما حاضر به مذاکره با شما هستیم که شرح زیر را نوشته برای ما بفرستید. آن وقت ما حاضر به مذاکره با شما خواهیم بود. شرح مذکور بدین قرار است. من از جانب دولت ایران مختار و مأمورم که در مقام رضا جویی اولیای دولت انگلیس برآیم و بر ذمّهی من است که اولیای دولت ایران عساکر مأمورهی خود را از هرات و افغانستان منصرف کنند و به هیچ قسم در افغانستان مداخله نکرده، خسارات و زیانی که در این مأموریت لشکری به افغانستان رسیده از خزانهی دولت ادا شود. امینالممالک هم نوشت و فرستاد و پس از وصول نامه، انگلیسیها پا را فراتر نهاده تقاضای دیگری هم از او کردند و بعد هم اتمام حجّتی مشتمل بر چندین ماده برای فرّخ خان فرستادند. امینالممالک آنها را هم قبول کرد، لکن پس از فتح هرات به توسّط حسامالسّلطنه، ناصرالدین شاه به او دستور داد که تمام تعهّداتی که سپردهای آنها را باطل اعلام بدار! او هم این کار را کرد و مراتب را به اطّلاع سفرای خارجهی مقیم استانبول نیز رساند و بعد از استانبول با یک کشتی جنگی که دولت فرانسه در اختیار او گذاشته بود رهسپار سواحل جنوبی فرانسه گردید و در 24 جمادیالاولی 1273 ه.ق. به پاریس وارد شد و مذاکراتی صورت گرفت و سرانجام به وساطت ناپلئون سوم در چهارم مارس 1857 (شعبان 1273 ه.ق.) معاهدهی ننگین پاریس با لرد کولی سفیر انگلستان در پاریس در 15 ماده بسته شد. اعتمادالسّلطنه در کتاب خلسه یا خوابنامه تألیف خود از قول میرزا آقا خان نوری صدر اعظم مینویسد برای این که فرّخ خان امینالدّوله را هم دوره کرده باشم به عنوان اصلاح مقدّمهی جنگ با انگلیس وی را مأمور فرنگ کردم، امّا میل نداشتم کار به زودی به انجام برسد. بر خلاف منظور و مقصود من او پولی از انگلیس گرفته و عاجلاً کار صلح را انجام داد. اگر عجله نکرده بود فتنه و بلوای هند بروز کرده و انگلیسیها مضطرب شده کار به دلخواه ما میگذشت در این صورت هرات را واگذار نمیکردیم و بنادر خود را نیز مسترد کرده، بلکه قسمت بزرگی از افغانستان را هم دست میانداختیم و خسارت جنگ قابلی هم از دولت انگلیس میگرفتیم!!! افسوس که عجلهی فرّخ خان نگذاشت و آن مقدّمه برعکس نتیجه داد. هرات از دست رفت بلکه حقّ ثابت ما در افغانستان باطل گردید. ایران به جای آن که منتفع شود مبلغی گزاف متضرّر شد.[1] [2]
[1] - ص 82 و 83 - شرح حال رجال ایران - جلد سوم - مهدی بامداد
[2] - این روایت هیچ گونه تطبیقی با سابقه و اعمال آقاخان نوری ندارد و توجیه خیانتهای خود او بوده است. و نکته بسیار جالب و تعجّببرانگیز آن است که چون نامبرده هنگام انعقاد عهدنامهی پاریس خدمات شایانی نسبت به بیگانگان انجام داه بود، پس از بازگشت به تهران مورد تقدیر بسیار واقع شد و روز به روز بر شأن و مناصب او افزوده شد. «مؤلّف»
3 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 221
«بعد از بردن امیر به کاشان میرزا آقاخان نوری که هم طرف توجّه مهد علیا و هم طرف سفارت انگلیس بود به صدارت رسید. وزیر مختار روس از این پیشآمد بسیار نگران شده، محرمانه عریضهای به امپراطور روس نوشت و استدعا کرد که نامه به خطّ خودش به ناصرالدین شاه بنویسد و تقاضا کند که میرزا تقی خان را از کاشان احضار و دوباره به مسند صدارت بنشاند. میرزا یعقوب خان پدر ملکم که مترجم سفارت روس بود از این موضوع با خبر شد و مخالفین امیر را مستحضر داشت و این مسأله مسلّم بود که اگر نامهی امپراطور روس میرسید ناصرالدین شاه امیر را مجدّداً صدر اعظم میکرد، لذا همهی مخالفین به دست و پا افتادند که پیش از رسیدن نامهی امپراطور زندگانی امیر را به پایان رسانند. همان شب که میرزا یعقوب خان این خبر را آورد مهد علیا چادر سر کرده به منزل وزیر معهود که از رفقای بیبی زبیده بود رهسپار شد. همین که وارد شد همهی همدستان داخلی و خارجی را در آن جا یافت که در این باب مشورت میکردند. وزیر گفت این کار باید به دست حاجبالدّوله که فرّاش باشی است انجام شود، ولی متأسّفانه حاج علی خان در جرگهی ما نیست و از امیر محبّت دیده، ممکن است تن به این کار در ندهد. این کار امر صریح کتبی شاه را لازم دارد و الاّ هیچ کس جرأت نخواهد کرد. مهد علیا گفت گرفتن دستخط و راضی کردن حاجی علی خان با من. این کار را به عهدهی من بگذارید؟؟ چهل روز بعد از بردن امیر به کاشان سه شب اندرون را چراغان کردند و شیلان کشیدند[1]. سلطان خانم رقّاصه را برای اعتضادالسّلطنه کابین بستند و همهی مطربهای خوشگل و خوشآواز شهر را دعوت کردند. شاه که سرگرم بادهی ارغوانی شده و با عروس نظر بازی میکرد مهد علیا دستخط قتل امیر را از شاه گرفت و هنوز مجلس تمام نشده روانهی منزل حاجی علی خان شد.[2] حاجی علی خان مقدّم که در آن وقت حاجبالدّوله و فرّاش باشی بود مردی بسیار خوش بنیه و خوش قیافه و خوش صحبت و بذلهگو و شوخ بود. در خوشگذرانی و راحت طلبی و ظرافت شهرتی به سزا داشت. همیشه وقت غذا خوردن لباسهایش را عوض کرده و سر تا پا سفید میپوشیده و سر سفرهی ناهار و شام باید برایش ساز بزنند، امّا ساز را بیرون کوک بکنند. دو دسته مطرب زنانه داشت یکی جان جان با سه دخترش سکینه و فرنگیس و فاطمه سلطان. جان جان ضرب میگرفت. سکینه کمانچه میکشید. فاطمه سلطان آواز میخواند و فرنگیس میرقصید و برای محرمیّت فاطمه سلطان را صیغه کرده بود. دستهی دیگر آقا جان سنّتوری و کوکب سبیلو بودند که حبیب سنّتوری معروف به سماع حضور که از نوابغ این صنعت بود پسر کوکب و در خانهی حاجی علی خان به دنیاآمده بود. همین بهارستانی که مجلس شورای ملّی است منزل حاجی علی خان بود که از خان بابا خان سردار ایروانی خریده بود. هر ساله فصل آلوبالو میداد قنادها آلوبالوها را روی درخت در شکر میگرفتند و ناصرالدین شاه را که نقل آلوبالو دوست میداشت دعوت میکرد که با دست خودش نقل آلوبالو از درخت بچیند. حاجی علی خان به عوض آشنائی با فرنگیها و سیاست بازی همیشه به بنّایی مشغول بود و به این کار عشق بیپایان داشت، چنان که تیمچهی حاجبالدّوله در تهران با آن اطاق کذایی که در دنیا نظیر ندارد از بناهای اوست. خان، تازه از درِ خانه به منزل آمده، لباس عوض کرده و مشغول شام خوردن بود. در را سخت کوبیدند. پیشخدمت در را باز کرد. جهان خانم با چادر و چاقچور[3] مندرس وارد شد. خان خواست کلاه بر سر بگذارد خانم مانع گردید. مدّتها بود رویشان به هم باز بود. چون در زمان سابق که علیخان مقدّم، ناظر مادر شاه بود با او به مکّه رفته بود و برای محرمیّت مادر شاه را صیغه کرده بود. آوازهی مردی او در اندرون پیچیده و طرف توجّه خانمهای حرم واقع شده بود و از آن تاریخ مکرّر بر مکرّر آن شیر ژیان زیر ناف را زیارت کرده بود. سرکار نوّاب سازنده و خواننده را مرخّص کرده و فصیل را برای حاجی علیخان گفت. دستخط شاه را به او داده و این کار را از او خواست. حاجی علی خان که یک جام شراب شیراز و یک عشوهی دلپذیر فرنگیس را با دو عالم عوض نمیکرد و هرگز وارد سیاست و دستهبندیها نبود و سفارتخانهها نیز از او انتظاری نداشتند، زیراکه فرنگیها از زندگی و روحیّه هر کس -کما هو حقّه- اطّلاع دارند و به هر کس همان کاری را رجوع میکنند که او را لایق آن کار میدانند. بزرگترین شاهکارشان این است که از جزئیات زندگی اشخاص اطّلاع حاصل کنند و او را کاملاً بشناسند، لذا در جلسات بیبی زبیده هم قنسول صاحب گفته بود که حاجی علی خان به درد ما نمیخورد. دل با ما ندارد و به کار خود مشغول است لیکن جهان خانم نظر به سابقهی الفتی که ما بین او و حاجبالدّوله بود همکاری با او را به عهده گرفته بود. حاجی علی خان از این تقاضای خانم سخت ناراحت شده و ابرو درهم کشید. جهان خانم اوّل با نرمی و خواهش خواست او را راضی کند. حاجی علی خان ساکت و بیچاره دست از شام کشید. چشمها به زمین دوخته هیچ لب نمیگشود. به ناچار از سر سفره بلند شدند. خانم با وعده و وعید و بیم و امید خواست به طمعش بیندازد. او التماس میکرد و به هیچ وجه زیر بار نمیرفت. بالاخره از راه تغیّر و تشدّد و تهدید درآمده و گفت: اگر نوکر شاهی باید امر شاه را اجرا کنی والاّ چنین و چنان خواهم کرد. حاجی علی خان التماس کرد که در این سرمای زمستان او را از این خدمت معاف کند. مهد علیا راضی نشد و گفت این کار اصلاً مربوط به فرّاش باشی است وانگهی از شاه به اسم تو دستخط گرفتهام باید همین امشب به طرف کاشان حرکت کنی چون ممکن است شاه پشیمان شود و بفرستد دستخط را پس بگیرد. حاجی علی خان لباس پوشید و بیرون آمد. خانم او را سوار کرده و خودش به اندرون برگشت. از اتّفاقات همان طور که مهد علیا پیشبینی کرده بود نصف شب که شاه به حال آمد. چندین غلام سواره و شاطر پیاده به خانه حاجی علی خان فرستاد که فردا صبح تا مرا نبینی حرکت نکن! کسان حاجی علی خان گفتند که سر شب از خانه سواره بیرون رفته است، امّا حاجی علی خان شب را به خانهی پسرش واقع در ارگ پناهنده شد. بامدادان که روزهای آخر آذر ماه بود به حضرت عبدالعظیم رفته، میرزا احمد جلودارش را به شهر فرستاد که علی خان نایب فرّاشخانه را همراه بیاورد. سه نفری وارد قم شدند. حاجی علی خان در قم ماند و به علی خان نایب دستور داد که با میرزا احمد به کاشان برود و هر طور است امیر را فرار بدهد. میرزا احمد برای من حکایت کرد وقتی که در فین کاشان من و علی خان نایب وارد حمّام شدیم دستخط را به نظر امیر رساندیم. میرزا تقیخان پرسید: حاجی علی خان کجا است؟ علی خان عرض کرد که سرما خورده و در قم ماند و به چاکر دستور داد که هر طور هست شما را فرار بدهم!! امیر گفت: بسیار غلط کرد! معلوم میشود که هنوز مرا نشناخته است و امیر از مرگ باک ندارد و دستهایش را دراز کرد و به دلاّک امر داد که رگهایش را قطع کند!»[4]
[1] شیلان . (ترکی ، اِ) مهمانی عام . (یادداشت مؤلف). || سفرهی طعام ، و با لفظ کشیدن مستعمل است . (آنندراج ). سفرهی طعام . (از برهان ). سفره و خوان طعام .(غیاث ). سفره . (انجمن آرا). سماط سلاطین و امرا. (برهان ) (ناظم الاطباء). سفرهی امرا و بزرگان . (فرهنگ فارسی معین ). || مجازاً طعام را نیز گفتهاند. (از برهان ) (از غیاث ). طعام که بزرگان پخته اند. (انجمن آرا). طعام . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || اسباب طعام خوری . (منتهی الارب ). || به معنی صورت قابهای طعام ، مجاز است . (آنندراج ). || موقع صرف ناهار و صلای طعام . (فرهنگ فارسی معین ). || به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها به کار برند و خون را صاف کند. (برهان ) (از غیاث ). عناب . (ناظم الاطباء). رجوع به سنجد شیلان شود. || در ارسباران ،نسترن وحشی را گویند. (یادداشت مؤلف). || غله زار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جایی که علف سبز بسیار دارد. (ناظم الاطباء). (لغت نامه دهخدا، ویراستار)
[2] - دستخط و فرمان ناصرالدین شاه در مقدّمهی کتاب خاطرات دکتر فووریه در صفحه 9 چنین آمده است: چاکر ملایک پاسبان فدوی خاص ابد مدّت! حاج علیخان پیشخدمت خاص فرّاش باشی دربار سپهر اقتدار! مأموریت دارد که به فین کاشان رفته میرزا تقیخان فراهانی را راحت نماید! و در انجام این مأموریت بینالاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.»
[3] چاقچور.(اِ) چاخچور. چاقشور. دولاغ . شلواری فراخ و دو پاچه بهم پیوسته که از کمر تا نوک انگشتان پای را مستور میداشت و زنان هنگام بیرون رفتن از خانه میپوشیدند. نوعی جامهی زنانه مخصوص پوشانیدن هردو پای از بالای ران تا نوک انگشتان . لباسی است مخصوص پای زنان که از پنجهی پا تا کمر یا تا وسط ساق پا را میپوشاند و در مفصل پا و ساق چین دارد.(فرهنگ نظام ). و رجوع به چاخچور و چادرچاخچور و چاقشور شود.( لغت نامه دهخدا)، ویراستار
[4] - مجلّهی خواندنیهای تاریخی - جلد اوّل - محمود مهرداد 1363
5 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 218
ناصرالدّینشاه بزرگترین اقدام ننگین خود را با قتل امیرکبیر رقم زد و دچار اشتباهی بزرگ گردید. از آن جا که میدانست تمام اطرافیان او به نحوی سر در آخور اجانب دارند و در دام آنان قرار گرفته است؛ میگویند که پس از قتل امیر به طور مداوم اظهار ندامت و تأسّف میکرده است. امیر کبیر از چنان اعتبار خاصی برخوردار بود که حتّی برخی مورّخان خارجی نیز فاجعهی قتل او را تاسفبار خواندهاند؛ ولی میرزا آقا خان نوری و اطرافیانش که در قتل امیر نقش مستقیم داشتهاند تنها به منافع شخصی خود نگریسته و کوشیدهاند که علاوه بر انحراف افکار مردم از ثبت حقایق در تاریخ نیز جلوگیری کنند. میرزا آقا خان نوری یکی از شرایط پذیرش صدر اعظمی خود را قتل امیر ذکر کرده بود و پس از خذف او میگوید بیچاره امیر نظام سابق، در فین کاشان به ناخوشی سینه پهلو وفات کرد و خدا بیامرزد و تُف بر این دنیا و این عمرهای او.
ایران در طول تاریخ خود شاهد بسیاری از این حوادث و نیرنگها بوده است و جای تأسّف در این نکته نهفته میباشد که اشخاصی چون امیرکبیرها نایابند؛ وگرنه میرزا آقا خان و مهد علیاها فراوانند. برای آشنایی با عکسالعمل دستگاه حاکمه و چگونگی انتشار این عمل ننگین به گزیدهای از روایات اشاره میگردد:
روزنامهی وقایع اتّفاقیه در شماره 50 (پنجشنبه 23 ربیعالاوّل 1268) مینویسد: کسانی که با میرزا تقی خان حساب و معاملات داشتند به جهت تفریق حساب خودشان به اجازه و نوشتهی مرخّصی اولیای دولت علیّه روانهی فین شده بودند. از قراری که آن آدمها مذکور داشتند و خود میرزا تقیخان هم کاغذ به خط خودش نوشته بود. این روزها به شدّت ناخوش است. غلامی از غلامان عالیجاه جلیل خان یوزباشی هم که یکشنبه نوزدهم این ماه از فین وارد دارالخلافه شده مذکور داشت که احوال خوشی ندارد. صورت و پایش تا زانو ورم کرده است. موافق این اخبار چنان معلوم میشود که خیلی ناخوش باشد و میگویند که از زیادی جبن و احتیاطی که دارد قبول مداوا هم نمیکند و هیچ طبیبی را هم بر خود راه نمیدهد.»[1] و امّا علیاصغر شمیم در بارهی قتل امیر مینویسد: «تفصیل فاجعهی قتل امیرکبیر را که سومین قربانی هوسرانی و استبداد رأی سلاطین قاجار و خیانت و بیگانه پرستی اطرافیان و بعضی از رجال آن عصر گردید مورّخین قارجاریه هر یک به صورتی مخصوص در کتب خود آوردهاند و بعضی از آنان از بیم مجازات، حتّی قتل امیر را یک مرگ طبیعی قلمداد کردهاند و اینک برای نمونه سه روایت از کتب تاریخی عهد قاجاریه نقل میشود:
1- رضا قلیخان هدایت در کتاب روضهالصّفای ناصری جلد دهم تاریخ قاجاریه مینویسد لاجرم با اثاثهی خاصّه و سامان و برگ امارت و وزارت رفته و به حرکت از ارگ مبارکه و نزول و توقف شهر کاشان هم در آن هفته مجبور و مأمور داشتند و در 25 محرّم، محرَم آن حَرم شد و در فین کاشان که به نزاهت معروف ماهی دو، موقوف همی زیست و به واسطهی تسلّط نقم (عذاب عقوبت) و تغلّب سقم (غالب شدن بیماری) در شب شنبه 18 ربیعالاوّل جهان فانی را بدرود کرد.
2- روایت و اظهار عقیدهی محمّدتقی خان لسانالملک سپهر مؤلّف ناسخالتواریخ در بارهی قتل امیر این است: پس از مدّت یک اربعین که میرزا تقی خان در قریهی فین روز گذاشت. از اقتحام خون و ملال مزاجش از اعتدال بگشت. سقیم و علیل افتاد و از فرود انگشتان پای تا فراز شکم رهین ورم گشت و شب دوشنبه هیجدهم ربیعالاوّل درگذشت.
3- محمّدحسن خان، اعتمادالسّلطنه مؤلّف (منتظم ناصری) در بارهی عزل و فاجعهی قتل امیر کمال اختصار را رعایت کرده و مینویسد روز بیست و پنجم ماه محرّم 1268 ه.ق به اقتضای رأی صوابنمای همایون و نظر به مصالح ملکی میرزا تقی خان اتابیک اعظم از منصب امارت نظام و وزارت عظمی و لقب اتابیکی و سایر مشاغل و مناصب به کلّی خلع و معزول شد و میرزا تقی خان که سابقاً امیرنظام و شخص اوّل دولت بود در قریهی فین کاشان وفات کرد.
به طوری که ملاحظه میشود مورّخین جیره خوار دورهی قاجاریه مرگ امیر را فقط بر اثر غم و غصه و غلبه آلام و مصائب بر وی قلمداد کرده و با کمال جسارت یک چنان جنایتِ فجیعی را پرده پوشی کردهاند، امّا تنها میرزا جعفر حقایق نگار خورموجی مورّخ معاصر ناصرالدین شاه است که در تاریخ خود به نام (حقایقالاخبار) فاجعهی قتل امیر را بیپرده چنین ذکرکرده است. پس از مدّت یک اربعین برحسب صوابدید امنا و امرا، فنایش بر بقا مرجع گردید. حاج علیخان فرّاش باشی، پدر محمّدحسن خان اعتمادالسّلطنه به کاشان شتافت. روز 18 ربیعالاوّل در گرمابه بدون ظهور عجز و لابه ایادیای که مدّتی متمادی از یمین و یسار اعادی و اشرار را مقهور و خوار میداشت فصّاد دژخیم نهاد اجل به قصد یمین و یسارش پرداخته به دیار عدمش روانه ساخت.
تفصیل قتل امیر از قلم دانشمند فقید عبّاس اقبال آشتیانی چنین است. امیر یا به عادت معمول یا برای پوشیدن خلعتی که بنا بود به وعدهی فریبآمیز توطئه کنندگان قتل او از تهران برسد در شب 18 ربیعالاوّل یعنی روز جمعه 17 ربیعالاوّل سال 1268ه ظاهراً پیش از ظهر به حمّام متصّل به باغ فین برای استحمام رفته بود. این حمّام دری به اندرون قصر شاهی داشت و دری به خارج. هر وقت اهل محل به حمّام میرفتند درِ خارجی را میبسته و در سایر مواقع درِ رو به اندرون بسته بود و حمّام در اختیار اهل ده گذاشته میشد. در چنین موقعی که امیر در حمّام بود چند سوار (ظاهراً پنج تن) سر و رو بسته از طرف جادهی تهران میرسند و از حال امیر میپرسند. میگویند: امیر در حمّام است. از آن سواران روپوشیده دو تن یکی حاجی علیخان مراغهای فرّاش باشی و دیگری میر غضب باشی داخل حمّام میشوند. فرّاش باشی حکم قتل امیر را از جانب ناصرالدین شاه به او ارائه میدهد و چون امیر از او مهلتی جهت نوشتن عریضه یا وصیتنامه یا دیدن زوجهی خود میخواهد، ابا میکند ولی امیر را در اختیار طرز کشتن آزاد میگذارد. امیر هم به دلاّک خود داود نام خاصه تراش امر میدهد تا رگهای دو دست او را با نشتر بگشاید. او نیز چنین میکند و امیر با متانت و ثباتی مردانه رفتن خون را از بدن خود تحمّل میکند و همین که به حال ضعف میافتد به فرمان فرّاش باشی او را با لگد بر زمین میافکنند و دستمال و یا حولهای در گلوی او فرو میکند و آن نیمه جان او را نیز به این وضع میگیرند.»[2]