مسعود میرزا یا سلطان مسعود میرزا ظلّالسّلطان متولّد 1266 ه.ق. پسر بزرگ و از جهتی پسر چهارم ناصرالدّین شاه بود، چون پسران دیگر ناصرالدّین شاه به تدریج فوت کرده بودند از این جهت مسعود میرزا را در زمان خودش میتوان پسر بزرگ ناصرالدین شاه به شمار آورد. مادر ظلّالسّلطان، عفّتالسّلطنه دختر رضا قلی بیک غلام پیشخدمت بهمن میرزا پسر چهارم عبّاس میرزا نایبالسّلطنه و از جمله زنان منقطعهی ناصرالدین شاه بوده که در زمان ولیعهدی خود او را به ازدواج خویش درآورد و ظلّالسّلطان چون مادرش عقدی نبود و شاهزاده به حساب نمیآمد به ولیعهدی انتخاب نگردید، ولی چون مالیات شاه را به خوبی وصول کرده و راهها را امن کرده بود محبوب دربار گردید. معلوم است برای تقرّب نزد شاه همان وصول مالیات و امن کردن راهها اهمّیّت بسیار دارد و توجّه به حال رعایا و این که خوش و ناخوشند در تهران تأثیری نمیکند، لذا ظلّالسّلطان هم نزد پدر مورد توجّه گشته و علاوه بر حاکمیّت در اصفهان و شیراز و کردستان و لرستان و خوزستان و چندی بعد کرمانشاه و همدان و گلپایگان به آن اضافه گشت تا حدّی که در قلمرو این شاهزاده هر سالی 600 هزار لیره نقد و هفتاد و چهار هزار لیره جنس برای خزانهی ایران جمع آوری میگشت، ولی مرکز اصلی حکمرانی او اصفهان بود. ظلّالسّلطان مدّت 34 سال حاکم مطلق و مسلّط بر همه چیز اهالی اصفهان بود و هرچه دلش میخواست در آن جا برای خویشتن انجام میداد. در این مدّت دست تعدّی و تطاوّل به مال و ناموس و جان اشخاص دراز کرد و املاک فراوانی از بسیاری از مردم که دسترسی به جایی نداشتند غصب و تصرّف کرد. او از حدود سال 1300 ه.ق. به بعد خود را داوطلب ولیعهد شدن کرد و حاضر شد که مبلغ یک میلیون تومان به شاه تقدیم کند تا این که شاه، مظفّرالدّین میرزا را از ولیعهدی معزول کند، ولی موفّق نشد. حتّی بعد از مرگ ناصرالدین شاه نیز انگلیسیها به واسطهی تعدّیات مظالم و بیناموسیهای او که به هیچ وجه در نزد اهالی ایران وجههای نداشت موافقتی به او نشان ندادند و از طرف دیگر روسها نیز با توجّه به تلاشهایی که سیّد جمال اسد آبادی از طرف ظلّالسّلطان انجام داد به هیچ وجه موافقت نکردند و او همچنان حاکم بلامنازع اصفهان بود. در سال 1324 ه.ق. که محمّد علی شاه به سلطنت رسید برای عرض تهنیت جلوس به تهران آمد. مردم اصفهان در غیاب او تعطیل عمومی و اجتماع کردند و عزل او را جداً از مرکز خواستار شدند. مجلس هم با خواستههای شاکیان همراهی کرده و عزل وی را تصویب کرد و اندکی پس از به توپ بستن مجلس از طرف محمّدعلیشاه از ایالت فارس نیز معزول و به اروپا رهسپار گردید. و امّا نمونههایی از مظالم و فساد ظلّالسّلطان عبارتند از کشتن میرزا حسین سراجالملک پسر میرزا باقر که قبل از حکومت ظلّالسّلطان وزیر اصفهان بوده است او را از کار بر کنار و در سال 1297 ه.ق. به طمع نقدینهای که داشت او را مسموم و تمام اموال او را مصادره کرد. دیگر میرزا حبیبالله خان انصاری مشیرالملک وزیر خود را نیز در سال 1309 ه.ق. کشت و تمام اموال او را تصرّف کرد. رحیم خان نایبالحکومهی اصفهان و بانی مسجد معروف به پای نارون را به طمع ضبط اموال به چوب بست و در زیر شکنجه هلاکش ساخت. خانه و املاک مصطفی قلی خان نوری فرّاش باشی خود را به جبر و عنف ضبط کرد و فرزندان آنان را تیره بخت و سیه روز کرد و از همه مهمتر حسینقلی خان از ایل بختیاری را دستگیر و خفه کرد و پسرانش اسفندیار خان سردار اسعد و حاجی علیقلی خان را در حبس انداخت. از کارهای بسیار زشت بلکه جنون آمیز ظلّالسّلطان قطع اشجار خیابانها و تخریب ساختمانهای زیبای صفوی در اصفهان است. از قرار معلوم عمل مزبور را از این نظر مرتکب شد که عمارات صفویه و زیبایی شهر اصفهان توجّه ناصرالدین شاه را جلب نکند و با آن که چند نفر از بازرگانان اصفهان حاضر شدند مبالغی هنگفت به او بدهند و وی را از این کار زشت باز دارند، معذالک از تصمیم خود منصرف نگردید و بالنّتیجه اکثر باغها و عمارات مذکور در زیر دست بیدادگری و امر او خراب و ویران شد:
1- باغ و قصر سعادتآباد 2- عمارت هفت دست 3- قصر نمکدان 4- آیینه خانه 5- بهشت برین6- بهشتآیین 7- انگورستان 8- بادامستان 9- نارنجستان 10-کلاه فرنگی 11- باغ تخت 12- باغ آلبالو 13- باغ طاووس 14- عمارت و باغ نقش جهان 15- باغ فتحآباد 16- باغ گلدسته 17- تالار اشرف 18- عمارت خورشید 19- سرپوشیده 20- عمارت خسروخانی 21- باغ زرشک 22- باغ چرخاب 23- باغ محمود 24- باغ صفی میرزا 25- باغ قوشخانه 26- باغ نظر 27- عمارت و سردر باغ هزار جریب 28- عمارت جهاننما و قریب چهل باغ و عمارت دیگر که اهمّیّت باغات فوق را نداشته است.
گویند قساوت و بیرحمی ظلّالسّلطان به حدّی بود که مظفّرالدّین شاه هر وقت میخواست کسی را به قساوت و بیرحمی مَثَل بزند میگفت این آقا را نمیشناسید این آقا عیناً مثل ظلّالسّلطان است و بعد حکایت میکرد در ایّام طفولیّت با هم درس میخواندیم و طرف عصر که به اندرون میرفتیم ظلّالسّلطان که قبلاً غلامبچهها، خواجهها و کنیزها را وادار به گرفتن گنجشک کرده بود و آنان نیز اطاعت امر او را کرده برایش گنجشک میآوردند او با میخ و چاقو چشم گنجشکها را درآورده و آنها را در هوا رها میکرد و میگفت داداش! ببین حالا چه طور پرواز میکنند! یک مرتبه شاه رسید و کتک مفصّلی به ظلّالسّلطان زد و گوش مرا هم کشید و گفت با این پسره راه نرو و راجع به بیناموسی وی مطّلعین و معمّرین از او نسبت به منسوبان خیلی نزدیکش برای نگارنده حکایتها کردهاند که از ذکر آنها در این جا خودداری میشود.
ظلّالسّلطان در اواخر جنگ بینالملل اوّل به اصفهان مراجعت کرد و در باغ نو عمارت اختصاصی خود منزوی گردید. در اواخر عمر غرق شدن فرزند دلبندش بهرام میرزا فوقالعاده در ظلّالسّلطان مؤثّر واقع شد و از آن پس مانند اشخاص سکته زده مبهوت و حیران به غایت غمناک و پریشانحواس تقریباً به حالت جنون زندگی میکرد تا بالاخره در رمضان سال 1326 ه.ق. در سن 70 سالگی درگذشت و جنازهی او را به مشهد انتقال داده و در آن جا به خاک سپردند. پس از خواندن شرح حال ظلّالسّلطان و اتمام آن خوانندهی مطّلع دقیق و روشنفکر بیاختیار با خود میگوید که روی هم رفته آدم بسیار هجوی بوده است و با کمال تأسّف باید اضافه کرد و گفت که اکثر زمامداران ما چنین بودهاند که ملّت و مملکت به چنین حال و وضعی افتاده است.[1]
[1] - خلاصهی صص 78 تا 100 - شرح حال رجال ایران - جلد چهارم - مهدی بامداد
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 234
میرزا آقا خان پس از فوت پدر یک شبه سمت وزیر لشکری را به ارث برد. پس از تغییر اوضاع میرزا آقا خان نوری که هم تحتالحمایه سفارت انگلیس و هم مورد حمایت ملکهی مادر بود مقام صدارت را برای خود امری محتوم و مختوم میدانست، ولی ناصرالدین شاه برای صدارت خود آشپززادهی فراهانی را بر امیرزاده نوری ترجیح داد، ولی متأسّفانه درباریان و شاهزادگان ناراضی و استعمارگران که زیر پرچم مهد علیا جمع شده بودند سرانجام موفّق به عزل امیرکبیر شدند و همان طور که پیشبینی میشد نوبت به صدارت میرزا آقا خان نوری رسید، ولی کار او فقط یک گیر داشت و میرزا آقا خان به تابعیّت دولت انگلیس درآمده بود و چون خود او همه جا به این مسأله تظاهر و تفاخر میکرد کسی که از قضیه خبر نداشت خواجه حافظ شیرازی بود. صدر اعظم نوری که سالها مشق صدارت کرده بود درسش را خوب بلد بود و خوب میدانست برای آن که یک شاه جوان از کار ملک و ملّت غافل بماند به چه چیز نیاز دارد. مثلاً روزی که شاه باید برای سان قشون به میدان مشق میرود در عریضهای به شاه مینویسد هوا سرد است. ممکن است به وجود مبارک صدمهای برسد. دو تا خانم بردارید ببرید ارغوانیه عیش کنید.... آن جا پشت کوه قاف است. سه شب متوالی عیش بفرمائید. ناصرالدین شاه که مادّهاش مستعد فساد بود و از این لحاظ به جدّ امجدش فتحعلیشاه رفته بود نصایح مشفقانه صدر اعظم را به سمع قبول میشنید و صدر اعظم نیز دور از چشم شاه پستهای کلّیدی و مشاغل نان و آبدار را یکی پس از دیگری بین اعوان و انصار خود تقسیم میکرد و در مدّتی کوتاه نوریها که همشهری صدر اعظم بودند به چنان قدرت و سطوتی دست یافتند که بی سابقه بود. چنان شبکهای از فساد و قوم و خویش بازی در سراسر کشور ایجاد کردند که هیچ شغل مهم و پر مداخلی نماند که به یک نفر نوری سپرده نشده باشد. خاندان صدر اعظم به ثروتی غیر قابل تخمین دست یافت و قسمتهای کاملی از شهر تهران توسّط نوریها خریداری شد. دولتِ نوریها را که ابد مدّت میپنداشتند بر اثر مسأله انتخاب ولیعهد مواجه با بحران شد و میرزا آقا خان که چون مادّهای سیّال در پی فرصت و حفظ مقام بود در انتخاب ولیعهد گاهی از مهد علیا که از مظفّرالدّین میرزا و گاهی از فروغالسّلطنه (جیران، زن سوگلی شاه) که از پسر خرد سالش امیر قاسم میرزا ملقّب به امیر نظام که از دست مهد علیا جان سالم به در برده بود حمایت و جانبداری میکرد. زمانی که متوجّه شد ناصرالدین شاه تمایل به ولیعهدی فرزند فروغالسّلطنه دارد برای او اصل و نسب تاریخی جعل کرد، ولی این ولیعهد جدید نیز به طور مشکوک و نا غافل بیمار شد و مخالفان میرزا آقا خان نیز به فروغالسّلطنه تلقّین کردند که او پسر خود نظامالملک یعنی پیشکار ولیعهد را واداشته تا چشم و چراغ ملّت ایران را مسموم سازد و حتّی ناصرالدین شاه با سابقهی ذهنی که از قبل داشت دستور داد که دیگر نظامالملک به بالین ولیعهد نرود، ولی ولیعهد خرد سال هرگز از بستر بیماری سر بر نداشت و چندی بعد درگذشت. بالاخره مظفّرالدّین میرزا فرد مورد نظر مهد علیا به عنوان ولیعهد انتخاب شد و برای آن که ولیعهد جدید از دسترس دربار تهران دور بماند بلافاصله در معیّت عزیز خان سردار کلّ به تبریز اعزام شد و مسألهی جنجال برانگیز انتخاب ولیعهد خاتمه یافت، امّا کینهی زنانهی سوگلی حرم شاه نسبت به صدر اعظم وقت با مرگ دلخراش جگرگوشهاش پایان نیافته بود و سرانجام سیل بنیان کن خشم جیران خانم طومار حکومت قوم نوری را درهم نوردید. به این ترتیب در مبارزهای که بین صدر اعظم و زن سوگلی شاه درگیر شده بود سرانجام عامل سکس پیروز شد و صدر اعظم نوری خوشبختانه برای همیشه از صحنه سیاست کنار رفت، ولی نوریها و خواجه نوریها متأسّفانه در صحنه باقی ماندند، ولی از آن جا که اصولاً خانوادهی میرزا آقا خان یک خانوادهی نفرینشده است "مادر امیرکبیر نفرینشان کرده بود" اولاد صدر اعظم نوری اکثراً عاقبت به خیر نشدند یا سر سالم به گور نبردند. نویسندهی کتاب هزار فامیل در این رابطه مینویسد: «تا آن جا که من اطّلاع دارم مؤیّد همایون که در زیر چنار گلندونک مدفون است در شکارگاه لشکرک به تیر غیب دچار شد. رضا خواجه نوری نوهی صدرالسّلطنه که از بالکن خانهاش در میدان بهارستان تظاهرات دانشجویی را تماشا میکرد هدف تیر هوایی قرار گرفت. پدرش، آقا صدری که در مغازهی مشروب فروشی خیابان علاءالدّوله (فردوسی) عرق مینوشید سقف دکّان روی سرش خراب شد. نظام خواجه نوری نوهی نظامالدّوله که فرماندار قزوین بود در تصادف رانندگی جاده تهران- قزوین به قتل رسید. یکی از خواجه نوریها که یک افسر وظیفه و نوهی نظامالملک بود بر سر یک مسألهی ناموسی برادر خود و زن خود و خودش را به ضرب گلوله کشت. عبدالله خان خواجه نوری از نوادههای حاجی صدرالسّلطنه در اوان جوانی خودکشی کرد و پدرش حاجی میرزا زکیخان که تنها همین یک اولاد را داشت آخر عمری دیوانه شد و حرکات ناموزون میکرد و خانهی مسکونی او در دروازهی شمیران به نام (چلغوزیه) معروف بود. فروغ خواجه نوری نوهی نظامالدّوله که ندیمهی مخصوص اشرف پهلوی بود در حملهی مسلحانه به اتومبیل اشرف در جنوب فرانسه به هلاکت رسید. سه تن از خواجه نوریها یعنی محسن خواجه نوری سناتور تهران و سپهبد خواجه نوری رئیس اداره سوم و سرلشکر خواجه نوری رئیس دادگاه تجدید نظر ارتش در رژیم سابق در جریان انقلاب 22 بهمن به حکم دادگاه انقلاب تیرباران شدند و بعد از انقلاب نیز منیر اعظم معتمدی دختر نظامالدّوله خواجه نوری که از مراسم تدفین شوهرش علی معتمدی در مشهد بازمیگشت به اتّفاق تعدادی از خواجه نوریها در یک سانحهی هوایی نزدیک تهران به هلاکت رسیدند و عجیب این که هواپیمای حامل خانوادهی خواجه نوریها درست به کوه (ورجین) اصابت کرد که به باغ گلندوک (ملک خانوادگی خواجه نوریها) اشراف کامل دارد و چندین نسل ناظر اعمال این خانوادهی نفرین شده بوده است.»[1]
[1] - خلاصهی صص 79 تا 91 - هزار فامیل - علی شعبانی
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 230
«میرزا نصراللهخان نوری معروف به میرزا آقا خان و ملقّب به اعتمادالدّوله، صدر اعظم ناصرالدّین شاه متولّد 1222 ه.ق. پسر میرزا اسدالله لشکرنویس باشی بوده. در سن 20 سالگی پس از درگذشت میرزا اسدالله پدرش ابتدا لشکرنویس و بعد لشکرنویس باشی شد. چون جوانی با هوش، با استعداد، چرب زبان، پررو، حاضر جواب، موقع شناس و پشت هم انداز بود و از هیچ چیزی هم باک نداشت.[1] در زمانی که محمد شاه ناخوش و علیل بود میرزا آقاخان با جهان خانم مهد علیا روابط سرّی پیدا میکند و حاجی میرزا آقاسی، صدر اعظم وقت از روابط او با خانم مطلّع میگردد. در سن 40 سالگی با حاج میرزا آقاسی درافتاد و به امر حاجی پانصد چوبش میزنند و تا حاجی بر سر کار بود میرزا آقا خان هم در تبعیدگاه خود در کاشان به سر میبرد تا این که محمد شاه فوت کرد و مهد علیا تا آمدن ناصرالدین شاه خودش نایبالسّلطنه شد. میرزا آقا خان که با خانم از سابق سر و سری داشت و خانم وعدهی صدارت به او داده بود به تهران آمد و در خانهی مهد علیا منزل کرد و همین که امیرکبیر به تهران آمد میرزا آقا خان را مؤاخذه کرد که چرا بدون اجازه از کاشان به تهران آمده و امر کرد که به کاشان برگردد؛ ولی به دلیل ارائه ورقهی تابعیّت انگلیس به شرط آن که با کسی ملاقات و مراوده نداشته باشد. در تهران ماند و پس از قتل امیرکبیر مشکل تابعیّت انگلیس جهت صدر اعظم شدنش بود که آن نیز اصلاح شد و به وزارت رسید و زن وزیر مختار انگلیس در تألیف خود مینویسد: میرزا آقا خان عریضهای به شوهرم نوشت که چون صدر اعظم ایران میشوم استدعا دارم فعلاً مرا از تابعیّت دولت انگلیس معاف بفرمائید. شوهرم در حاشیهی عریضهاش مرقوم داشت افتخار تابعیّت دولت انگلیس بیشتر از تاج کیان است. میرزا آقاخان نوری برای قبول صدارت دو عهد از شاه گرفت یکی اعدام میرزا تقی خان و یکی امنیّت جانی در موقع عزل برای خودش و در مدّت صدارت میرزا تقی خان همیشه انتظار مقام او را میکشید. سرانجام در سن 47 سالگی پس از از بین بردن میرزا تقی خان امیرکبیر به جای وی صدر اعظم شد و مدّت 7 سال صدارتش طول کشید. میرزا آقا خان آن قدر حیلهگر بود که در آن زمان در میان مردم چنین شهرت داشت که شیطان تا پس قلعه میآید و از آن جا میپرسد که میرزا آقا خان در تهران است؟ جواب میدهند بلی شیطان جواب میدهد جایی که میرزا آقا خان هست من راه ندارم. یا باید جای او باشد یا جای من و بر میگردد.
مهدی بامداد مینویسد: به نظر من خائنتر از تمام صدر اعظمها و وزرا در دورهی قاجاریه و مشروطیت یکی میرزا آقا خان نوری و دیگری وثوق الدّوله است که بایدآنان را سلطانالخائنین و رئیسالخائنین لقب داد. در رأس خیانتهای میرزا آقا خان نوری علاوه بر قتل میرزا تقی خان امیرکبیر نقش او در معاهدهی پاریس میباشد که به موجب این معاهده قسمت اعظمی از پیکر ایران که هزاران سال از حیث تشکیلات جغرافیایی، نژادی و زبانی و هم کیشی جزء لاینفک ایران بوده، جدا شده و دولت ایران به نمایندگی صدر اعظم خیانتکار خویش از تمام حقوق حقّهی خود به موجب معاهدهی مزبور به کلّی صرف نظر کرده است. پس از عقد این معاهده و خیانت بزرگ به ملّت ایران میرزا آقا خان یک سال و نیم دیگر در سر کار بود و چون بیگانگان او را برای اجرای برنامهی مخصوصی روی کار آورده بودند آن برنامه هم تماماً به وجه احسن انجام شده بود و دیگر به وجود او احتیاجی نبود در 20 محرّم 1275 ه.ق. از صدارت معزول شد.[2]
میرزا آقا خان در 12 شوال سال 1281 ه.ق. در قم درگذشت. نعش وی را هم به عتبات برده و در خارج از کربلا دفن کردند و از قرار معلوم در موقع توسیع خیابانهای شهر کربلا قبرش توی خیابان و در معبر عام افتاده و فعلاً معلوم نیست که در کجا میباشد.»[3]
[1] - مهدی بامداد در پاورقی صفحه 364 جلد چهارم کتاب خود به نقل از قول میرزا آقاخان میگوید: معروف است که به ضرورت ریش خودم را در کون خر میکنم. چون کار گذشت بیرون میآورم، میشویم و گلاب میزنم.
[2] - فرّخخان را انگلیسیها در پاریس آبستن کردند و برای میرزا آقا خان هم معادل یک کرور تومان لیره انگلیسی فرستادند وقتی که معزول شد ناصرالدین شاه فرستاد داراییش را ضبط کردند. چنین شهرت کردند که لیرها، مس مطلاّ بوده است. پاورقی - ص 373 – جلد چهارم شرح حال رجال ایران
[3] - خلاصهی صص 363 تا 369 - شرح حال رجال ایران - جلد چهارم - مهدی بامداد
4 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 228
از آن جا که آقاخان نوری در وابستگی به اجانب و توسعهی فساد درباری و قتل امیرکبیر و غیره نقش اساسی داشته است لازم است که شرح حالی از وی ذکر گردد. ایشان در رأس خیانتکاران قرار دارد و انگلیسیها نیز پس از مرگ محمد شاه هیچ گاه او را تنها نگذاشته و همیشه به طور علنی از او حمایت کردهاند. چنان که روایت شده است «پس از مرگ محمد شاه سفارت انگلیس بیدرنگ در صدد بازگرداندن میرزا آقاخان نوری برآمدند. او دو سال پیش به دستور شاه چوب مفصلّی خورده و از وزارت لشکر معزول گردیده بود و با برادرش میرزا فضلالله در تبعیدگاه کاشان به سر میبرد. اکنون خواستند پیش از ورود شاه به پایتخت زمینهی صدارتش را بچینند. کاردار انگلیس از مهد علیا تقاضای کتبی کرد که به میرزا آقاخان اجازهی بازگشت داده شود. چه به عقیدهاش این شخص در خدمتگزاری با تجربهی لایقی است که خدمت او برای ایران ضروری میباشد. مهد علیا بدون درنگ در حاشیهی نامهی فرانت امر به مراجعت میرزا آقاخان صادر کرد. میرزا آقا خان در ابتدا چنان صواب شمرد که نخست شارژ دافر دولت انگلیس را دیدار کند و از آن جا به دربار شود تا امرا بدانند که اگر با او طریق مخاصمت سپرند دولت انگلیس به خصمی ایشان چنین خواهد کرد. امیر که به پشتیبانی سفارت انگلیس و مهد علیا از میرزا آقاخان آگاه بود و هنوز مقام خویش را کاملاً استوار نمیدید مصلحت ندانست امر کتبی مهد علیا را نقض کند و میرزا آقاخان را از دربار براند و دست او را از هر کاری کوتاه بسازد. پس وی را پیش کشید، امّا خدمت عمدهای به او ارجاع نکرد و خبری از وزارت لشکر او نبود. میرزا آقاخان در کاغذی که به برادرزادهاش نگاشته وضع خود را در یک سال اوّل صدارت میرزا تقیخان تشریح کرده است و میگوید صلاح خود را نمیدانم اسم یک نوکر و یک لشکرنویس را به زبان بیاورم. دست کشیدم از وزارت لشکر، اسم ببرم احترام خشکه دارم. ...به خدمات بی سر و ته میروم. امّا رفته رفته نفوذی پیدا کرد و به تلقّین شیل امیر او را واسطهی رساندن پیامهای خود به سفارت انگلیس قرار داد. از این جا بود که بست و بند خود را با سفارت محکمتر کرد و برحمایت مهد علیا از او نیز افزوده گشت. امیر غفلت بزرگی کرد و خطای جبران ناپذیری مرتکب شد؛ اگر در آغاز از راه اندیشی مجبور گردید با میرزا آقا خان نوری از در مجامله درآید؛ میباید پس از آن که قدرت را به دست آورد او را براندازد. در سیاست هرگاه قدرت صالح به جا و درست اعمال نگردد ریشهی خود را میسوزاند. امیر این کار را نکرد و به خود و به ایران صدمهی عظیم زد. در گزارشهای وزیر مختار انگلیس بارها میخوانیم که میرزا آقا خان نوری اسرار سیاسی دولت را در امور داخلی و همچنین گفتوگوهای امیر را با سفارتخانههای خارجی به طور محرمانه به سفارت انگلیس در تهران خبر میداده است. شرحی که شیل به پالمرستون داده قابل تأمّل است چون میرزا آقا خان آدم ناقلا و نیرنگ بازی است. امیرنظام از او بدش میآید و بعید نیست که روزی به دستآویزی او را توقیف و محبوس گرداند و اموالش را ضبط دولت کند. هر آینه چنین چیزی اتّفاق افتاد ضربهی سختی به حیثیت و شهرت سفارت انگلیس در تهران وارد خواهد آمد. در این صورت وظیفهی خود میدانم که به پشتیبانی میرزا آقا خان برخیزم و مانع رنج و آزار وی گردم. البّته در این باره از هیچ اقدامی قصور نخواهم ورزید. از امیر هیچ وقت چنین کاری دست نزد و وجههی نظر شیل نسبت به امیر در این مورد مانند موارد بسیاری دیگر به کلّی غلط بود.»[1]
[1] - خلاصهی صص 195 و 196 - امیرکبیر و ایران - دکتر فریدون آدمیّت - انتشارات خوارزمی
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 227
در روز 22 محرّم 1299 ه.ق. برابر با 9 دسامبر 1881 میلادی قرار داد معروف به آخال میان دولت ایران و روسیه تزاری بسته شد که شروع و علّت آن جهت سرکوبی تراکمه بود، زیرا ترکمنها به ایران حمله میکردند و سپس به دریا پناهنده میشدند. از آن جا که ایران در دریای خزر حقّ کشتیرانی نداشت از روسها کمک گرفت که این درخواست بهانهای برای توسعهی روسها شد تا این که سرانجام بعد از مذاکرات طولانی و عقد معاهدهی آخال حقّ ایران از نواحی ترکستان کوتاه و به تدریج آن نواحی نیز از دست ایران بیرون رفت. البّته روسها برای انعقاد این قرار داد از مدتها قبل برنامهریزی کرده بودند و این پادشاه نالایق ایران بود که بدون سر و صدا آن نواحی شرق دریای خزر را به روسها بخشید تا به اصطلاح خودش از شرّ ترکمنها راحت شود. ناصرالدین شاه را باید نالایقترین پادشاه قاجاریه لقب داد. مهدی بامداد در توصیف یکی از جنگهای ایران با تراکمه و عکسالعمل پادشاه منوّرالفکر ایران این گونه مینویسد:«...در موضوع مرو باید گفت که به استثنای آغامحمّدخان مؤسّس سلسلهی قاجاریه و با وجود آن همه قساوت، دنائت، لئامت، شقاوت و هزاران چیزهای دیگرش بقیّهی سلاطین قاجاریه یک پاپاسی هم برای ایران کار نکردند و میتوان گفت که کارشان فقط حلق و جلق و دلق بوده است و آن چه را هم که دیگران به دست آورده و حفظ کرده بودند اینها از روی نادانی به تدریج و به طریق مفتضحانهای از دست دادند. از آن جمله قضیهی مرو یا مرو شاه جهان از جمله چهار شهر خراسان است و بعد به واسطهی بیعرضگی و عدم علاقهی زمامداران وقت و نداشتن تسلّط کامل و نفوذ زیادی در مرو، ترکمنها جسور شده و به تحریک بیگانگان مرتباً به حدود خراسان دست اندازی میکردند. چون تجاسر آنان تکرار میگردید عاقبت دولت ایران مجبور شد که آنها را دفع و قلع و قمع کند، بنابراین جنگ مرو پیش آمد. سابق بر این هر وقت که قشون ایران میخواست به طرف مرو برود از راه درّهی مرغاب عبور میکرد و این راه بهترین و سهلترین راه بود. درّهی مرغاب در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری به نمایندگی فرّخ خان امینالدّوله به موجب عهدنامهی منحوس و بسیار ننگین بین انگلستان و ایران در پاریس به کلّی به روی ایران بسته شد و یگانه راهی که برای ایران باقی مانده راه پر زحمت و مشقّت سرخس بود. بالاخره در سال 1276 ه.ق. دولت وقت که در رأس آن زمامدار قابلی نبود پس از تهیّهی مهمّات و تجهیز قشونی که عدّهی آنان در حدود 60 هزار نفر از پیاده و سوار تخمین زدهاند به فرماندهی حشمتالدّوله برای جنگ با ترکمنها و دفع آنان از راه سرخس به طرف مرو حرکت کردند. در آغاز کار قرار بود که حشمتالدّوله و قوامالدّوله با هم بروند. موقع حرکت که رسید حشمتالدّوله فرمانده کل قوا به بهانه این که من در عقب اردو برای تهیّهی مهمّات و تجهیزات و فرستادن قوای کمکی میمانم قوامالدّوله یعنی همان میرزا محمّد مستوفی آشتیانی را برای فرماندهی لشکر فرستاد. آقامیرزا محمّد مستوفی هم قبول کرد و رفت. وقتی که اردو به نزدیکی ترکمنها رسید طبق نقشهای که بیگانگان به آنان آموخته و در ضمن جنگ میآموختند با جنگ و گریز عقبنشینی اختیار کردند و ارتش ایران و فرمانده آنها به خیال این که ترکمنها شکست خورده و فرار کردهاند آنها را تعقیب کردند. لشکر در حال تعقیب دشمن بدون داشتن اطّلاعات محلّی و سوقالجیشی و بلد بودن راه به صحرای بی آب و علفی رسیدند. جمعی از تشنگی و جمع دیگر از گرسنگی تلف شدند تا این که پس از مدّتی راهپیمایی به آب رسیدند، امّا چه آبی، این آب آبی بود که ترکمنها مسیر رودخانه تجن را به دستور و راهنمایی افسران بیگانه که ملبّس به لباس ترکمنها بودند برگردانده و به صحرا انداخته بودند و برای خود فقط یک راه باز گذارده و بقیّه صحرا تبدیل به باتلاق شده بود. ترکمنها پس از اجرا این عمل به ارتش ایران حملهور شدند و تا قشون ایران خواست به جنبد تماماً در توی باتلاقی که دستی ایجاد کرده بودند گیر کرده محصور و کشته شدند. از 60 هزار نفر قشون اعزامی در حدود سی هزار و اندی از آنها به کلّی تلف شدند و بقیّه به طرف سرخس عقب نشینی کردند و مضحکتر از همه این است که هیچ یک از مورّخین ایرانی از ترس دولت در این باب چیزی ننوشته و اظهاری نکردهاند و فقط به ذکر این که حشمتالدّوله و قوامالدّوله از خراسان احضار شدند اکتفا میشود مثلاً تفصیل جنگ مرو را مؤلّف منتظم ناصری در جلد سوم صفحهی 268 این چنین ذکر کرده است، هم در این سال 1276 ه.ق. نوّاب حشمتالدّوله حکمران خراسان به امر دولت برای تنبیه تراکمه مرو شاه جهان لشکر به مرو کشیده و با قوامالدّوله وزیر خراسان بدان صوب رفته بعد از محاربات و فتح بعضی قلاع و فرار تراکمه مراجعت کردند. تاریخ این شکست افتضاحآور ماده تاریخش به حروف ابجد (رستخیز) است و این افتضاح بالاتر از همهی شکستهای سابق سلطنت فتحعلیشاه و محمد شاه بود که به واسطهی بیلیاقتی و بیاطّلاعی و عدم علاقهی زمامداران وقت به مملکت در دوره سلاطین قاجاریه ایران متحمّل شده است. بلی وقتی کار را به کاردان ندهند و به قول معروف استخوان را بریزند پیش خر و کاه را پیش سگ آن وقت کار این جور از آب در میآید. این گونه بود که منجر به از دست رفتن مرو، وطن ابومسلم خراسانی یکی از چهار شهر مهم خراسان و کشته شدن سی چهل هزار نفر از سربازان ایرانی شد و چنانکه مشهور است شاه فقط بدین نکته اکتفا کرد که از شرّ آنها راحت شدیم و قوامالدّوله را به تهران احضارکرد، نه آن هم به خاطر شکست بلکه شنیده بود مال و منال بسیار جمع کرده تا آنها را به تملّک خود درآورند.»[1]
[1] - خلاصهی صص 268 تا 271 - شرح حال رجال ایران – جلد سوم - مهدی بامداد
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 225