پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

مشهورترین زنان خواجه قاجار

مشهورترین زنان خواجه‌ی قاجار

یکی از زنانی که برای نخستین بار به عقد و ازدواج آقامحمّدخان درآمد بیوه‌ی برادر او و مادر فتح‌علی‌شاه می‌باشد. او که در طول زندگی با جنگ و کشتار و مشقّات روزگار بزرگ شده و به زنی مقتدر و آینده ‌نگر تبدیل گردیده بود به خاطر پایداری و انسجام ایلی خود و آینده‌ی فرزندانش به دور از کنایه‌های اطرافیان و با آگاهی این نقیصه خواجه‌ی قاجار را به شوهری پذیرفت. او در این راه از هیچ کوششی فروگزاری نکرد؛ زیرا این خواجه را برای رسیدن به اهدافش بسیار مناسب یافته بود. این زن با تدبیر خود توانست در بین این همه برادرکشی و بی‌رحمی‌ خواجه به اهداف خود برسد و از محبوبیّت خود نکاهد و به یکی از زنانی تبدیل شود که در پشت پرده‌ی حرمسرای این قحط‌الرّجال و استثنایی زمان که فقط روحیه‌ی نظامیگری داشت و از توانایی جنسی بی‌بهره بود سیاست خود را به پیش ببرد. وی به هنگام انتقام از قاتلان آقامحمّدخان چنان قساوتی انجام داد که در مورد یک زن شاید بی‌نظیر باشد. در این رابطه روایت شده است: «نخستین اقدامی‌ که از زنان دوره‌ی آقامحمّدخان به چشم می‌آید انتقام سختی است که سه تن از زنان ایل قاجار از قاتلین وی می‌گیرند. این سه زن وقتی یکی از قاتلین را وارد اتاق در بسته‌ای به آن‌ها تسلیم می‌کنند با انبر داغ شده در آتش به جانش افتاده، فریاد گوش‌خراش وی را به آسمان بلند کردند و در حالی که از درد عربده می‌کشید. با کارد و قیچی و ساطور و میله‌ی آهنی بدن او را مثله کردند... و با شمشیر بر سر او کوبیدند. بلای مشابه‌ای که بر سر دو هم‌دست دیگر او نیز نازل گردید.»[1]

همسر دیگر آقامحمّدخان قاجار زن سوگلی او مریم‌ خانم می‌باشد که مهدی بامداد در شرح حال او می‌نویسد: «مریم خانم اسرائیلّیه زن سی و نهم فتح‌علی‌شاه چنان‌ که معروف است در نهایت صباحت و زیبایی بوده و مدّتی در جزء زنان حرمسرای آغامحمّدخان قاجار موسّس سلسله‌ی قاجار بود و با این که عادل‌شاه برادرزاده‌ی نادرشاه او را در سن 6 سالگی در سال 1160 ق. مقطوع‌النسل کرده بود مع‌ذالک او هم حرمسرای مفصّلی داشته و زنان متعدّدی در حرم‌خانه‌ی او بودند. یکی از جهات مخالفتی که حسین‌قلی‌خان ثانی پسر حسین‌قلی‌خان جهانسوز با برادر اعیانی خود فتح‌علی‌شاه پیدا کرد در سرِ همین زن بود که حسین‌قلی‌خان فوق‌العاده عاشق و دلباخته او شده بود و فتح‌علی‌شاه هم بی‌اندازه او را دوست می‌داشت. سرانجام فتح‌علی‌شاه به نیروی زور و زر او را در حباله‌ی نکاح خود درآورد و پس از ازدواج فتح‌علی‌شاه با معشوقه‌ی برادر رقابت دو برادر شدیدتر شد تا این که پس از شورش‌های متوالی حسین‌قلی‌خان گرفتار و در سال 1217ق. کور گردید و بعد هم فتح‌علی‌شاه پس از فوت مهد علیا مادرش در سال 1217 ق. او را کشت. مریم ‌خانم از فتح‌علی‌شاه 11 اولاد آورد 5 تن از فرزندانش در زمان حیات فتح‌علی‌شاه مردند و 4 پسر و 2 دختر باقی ماندند.»[2]

در تاریخ عضدی مریم خانم این گونه توصیف شده است: «مریم‌ خانم از طایفه بنی اسرائیل است. زن شاه شهید بود و در جمال بی‌ مثال و فرید. بعد از رحلت خاقان سعیدِ شهید حسین‌قلی‌خان برادر شاهنشاه او را خواستار شد. حضرت خاقان اجازه نفرموده و در حباله‌ی نکاح خودشان درآوردند. مرحوم حسین‌قلی‌خان اوّل رنجشی که از برادر تاجور حاصل کرد همین فقره ندادن مریم‌ خانم بود که به تدریج این مادّه غلظت یافت و مآل کار مرحوم به کوری کشید.»[3] و خسرو معتضد نیز در باره‌ی او می‌نویسد: «دومین زن مورد علاقه‌ی فتح‌علی‌شاه، مریم ‌خانم همان زیبای فتنه‌گر و سیاسّی بود که شورش حسین‌قلی‌خان را با انگشت تدبیر خود فرو نشاند و نه تنها به وعده‌ی خود وفا نکرد و به عقد همسری او در نیامد؛ بلکه حسین‌قلی‌خان را آواره دشت‌های سیستان و بلوچستان کرد[4] و هنگامی که چند گاهی بعد حسین‌قلی‌خان مجددّاً به یاد او افتاد و معشوقه دلارام را از خاقان مطالبه کرد به جزای خود رسید و دو چشم جهان‌ بین خود را از دست داد.»[5]



[1] - ص 110 - قهوه‌ی قجری - محمّد توحیدی چافی - 1387

[2] - ص 51 - جلد چهارم - شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد

[3] - ص 33 - تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376

[4] - شرح مختصر این گونه بود: اختلاف شدید فتح‌علی‌شاه با برادرش حسین‌قلی‌خان بیش از همه، بر سر تصاحب ماری یا مریم همسر سوگلی آقامحمّدخان قاجار رخ داد. این زن گرجی که در تفلیس به اسارت سپاهیان ایران در آمده بود؛ در اختیار خان قاجار قرار گرفت امّا از همان زمان فتح‌علی‌خان و برادرش حسین‌قلی‌خان علاقه‌ی شدیدی به او داشتند امّا علی‌رغم درخواست‌های برادر، فتح‌علی‌شاه این زن را به عقد خود درآورد و رقیب را برای دور شدن از ماجرا به حکومت فارس منصوب کرد و مخفیانه دستور قتل وی را صادر کرد. دو برادر رقیب، بناچار مقابل هم قرار گرقتند. و زمانی که دو لشکر آماده خونریزی بودند. با دخالت یک زن، یعنی مهد علیا مادر فتح‌علی‌شاه و حسین‌قلی‌خان کار در ظاهر به مصالحه کشیده شد و فتح‌علی‌شاه متعّهد شد. علاوه بر حکومت اصفهان، خوزستان و بندرعباس و یزد را نیز به حسین‌قلی‌خان بدهد و مریم را به نکاح او درآورد. مریم در اردوی حسین‌قلی‌خان، نقش جاسوس را برای فتح‌علی‌شاه ایفا می‌کرد امّا شاه، سرانجام این رقیب خطرناک را برنتابید و با دعوت او به کاخ گلستان، چشمان عاشقش را به وسیله‌ی میرغضب‌هایی که از پیش گماشته بود. از حدقه درآورد. و این گونه به اختلاف و رقابت بین دو برادر پایانی ناگوار بخشید.(برداشت از ص 111.قهوه‌ی قجری .محمّد توحیدی چافی 1387)

[5] - ص 94 - سیاست و حرمسرا - خسرو معتضد - نیلوفر کسری 1379

6 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 52

تخلیه عقده های حقارت توسط آقامحمدخان

تخلیه ‌ی عقده‌های خواجه‌ بودن

آقا محمدخان همانند بسیاری از بانیان حکومت‌ها فردی خونریز و جنایت کار بوده است، اما به هیچ وجه در مورد کشور خیانت‌کار نبود. بعد از وی بازماندگانش با خیانت‌های خود چنان صدماتی بر ایران وارد ساختند که هزاران مرتبه بدتر از جنایات خواجه‌ی قاجار می‌باشد. برخی مورّخان سعی کرده‌اند که علّت اعمال او را تحت تأثیر عقده‌های حقارت جنسی توجیه کنند و در این جا  به دور از درستی و یا نادرست بودن و یا غلوّآمیز بودن آن‌ها به چند نمونه اشاره می‌گردد:

«هنگام اسارت در شیراز با روباه‌ها کاری می‌کرد تا آن‌ها نیز همچون خودش از جفت‌گیری بی‌بهره شوند. به طوری که خود آقامحمّدخان نیز گفته روباهی که زنگوله‌ برگردن دارد اگر نر باشد در صدد بر می‌آید که به روباه ماده نزدیک شود و اغلب هنگامی ‌می‌رسد که دو روباه نرِ دیگر برای تملّک روباه ماده مشغول نزاع هستند و روباه ماده هم در گوشه‌ای قرار گرفته منتظر نتیجه‌ی جنگ می‌باشد؛ ولی همین که صدای زنگوله‌ی روباه به گوش دو روباه نر و ماده رسید چون فکر می‌کنند که خصم اصلی آن‌ها یعنی انسان و سگ او فرا رسیده‌اند همه چیز را کنار می‌گذارند و می‌گریزند تا این که جان به در برند و یک روباهِ نر یا یک روباه ماده که زنگوله برگردن دارد محکوم می‌شود که تا آخر عمر مجرّد بماند؛ زیرا همین که خود را به جفت نزدیک می‌کند صدای زنگوله‌اش باعث متواری شدن روباه ماده و روباهای دیگر می‌گردد.»[1]

و در مورد دیگر چنین آمده است: «از اعمال ننگین دیگر آقامحمّدخان بلائی است که بر سر زنان شهر کرمان آورد و چون در آن هنگام که وی این شهر را در محاصره‌ی خود گرفته بود زن‌ها از فراز برج و بارو با آهنگ این تصنیف را خطاب به خواجه‌ی قاجار می‌خواندند:

آق مَمَد خان     اخته              تا کی  زنی    شِلَخته

قَدِت می‌یاد رو تخته               این هفته نه اون هفته

و شاید کینه‌ای که آقامحمّدخان از شنیدن این ابیات آن هم از زبانِ زنان که حاکی از یک نقص بزرگ عضوی او بود در باب کرمانیان به دل گرفت برای نابودی کرمان از همه‌ی عوامل مهمتر و بزرگتر بوده است و همین اهانت‌ها باعث شد که پس از تسخیر شهر آقامحمّدخان به سربازان خود اجازه دهد که به دختران و نوامیس مردم علناً تجاوز کنند. چنان شد که دختران و اطفال معصوم در وسط چهار سوق بازار علناً هنگام فرار مردم یا عبور و مرور سربازان مورد تجاوز قرار گرفته و همان جا به قتل می‌رسیدند. بسیاری از دختران را پدران و مادران در سوراخ‌های بخاری و کندوهای خانه‌ها نهادند و آن را تیغه کردند و به گِل گرقتند و چون خود کشته شدند کسی نبود که بعداً آنان را از داخل دیوار بیرون آورد. با همه‌ی این‌ها روایتی است ظاهراً اغراق ‌آمیز. روزی که لشکریان او از دروازه‌ی شهر بیرون می‌رفتند هزارها دخترِ حامله را پشت سر نهاده بودند که ناچار شدند سقط جنین کنند.»[2]

از اعمال ننگین دیگر اخته‌ خان که متأثر از عقده روانی می‌باشد هنگامی‌ است که لطف‌علی‌خان زند را به اسارت نزد وی آوردند و چون در مقابل او به خاک نیفتاده، خواجه‌ی قاجار همراه با شدّت کینه از خان زند گفت: «...ای لطف‌علی می‌بینم که هنوز نخوت داری و غرور تو از بین نرفته، ولی هم اکنون کاری می‌کنم که تو دیگر نتوانی سر بلند کنی. آن‌ وقت خواجه‌ی قاجارِ دانشمند و متدّین و متشرّع فرمان داد که عدّه‌ای از اصطبل بیایند و بعد جوان رشید خاندان زند را مورد تجاوز قرار دهند و تمام کسانی که این قسمت از سرگذشت لطف‌علی‌خان زند را نقل کرده‌اند متفّق‌القول هستند که آن چه سبب شد خواجه‌ی قاجار در آن موقع رذالت نفس خود را آشکار کند، خواجگی او بود.

از جمله راه‌های دیگری که اخته‌ خان برای فراموش کردن خواجگی خود در پیش گرفته بود این است که می‌گویند چون وی خواجه بود به امور جنسی توّجه نمی‌کرد؛ ولی به پول و جواهرات دلبستگی فراوان داشت. او صندوقچه‌ای سر به مُهر داشت که می‌بایست هر شب روی رختخواب خان بگذارند (شاید هنگام قتل وی جعبه‌ای را که دزدیده‌اند همین باشد.) شبی معاشقه‌ی خان با صندوق به درازا کشید. هادی ‌خان از گوشه‌ی پرده نظری به درون اتاق می‌اندازد. معلوم می‌شود که صندوقچه‌ی محتوی جواهر را آقامحمّدخان روی لحاف ریخته و صورت خودش را به آن می‌ساید. هراسان کنار می‌رود و چون آقامحمّدخان آواز می‌دهد قدری تأمّل می‌کند و سراسیمه به اتاق می‌دود و چنان وانمود می‌کند که خواب بوده است.»[3]

 



[1] - ص 296 - خواجه‌ی تاجدار - ژان گور - ترجمه‌ی ذبیح‌الله منصوری

[2] - ص 218 و 226 - آسیای هفت سنگ - باستانی پاریزی

[3] - صص 338 تا 340 - پشت پرده‌های حرمسرا - حسن آزاد

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 50

حرمسرای آقامحمدخان

حرمسرای آقا محمّد خان

آقامحمّدخان که از نعمت مردانگی بی‌بهره شده بود تحت تأثیر این کمبود شدیداً دچار احساس حقارت می‌کرد و این نقیصیه بر تمام اعمال و رفتار و روحیات او تأثیر شگرفی گزارده بود. زمانی که به پادشاهی رسید و با استبداد حصاری نامرئی و محکم در اطراف خود به وجود آورد، همواره می‌خواست خود را از هر نظر کامل نشان دهد و این کمبود بزرگ را به شکلی پنهان دارد. نخست با بیوه‌ی برادرش ازدواج کرد و سپس به تشکیل حرمسرا اقدام نمود، وگرنه آقامحمّدخان حتّی در زمان دوری از کشمکش‌ها نیز ترجیح می‌داد که برای استراحت بدون زنان و در معیّت خدمت‌گزاران خویش به کاخ‌های ییلاقی اطراف پایتخت برود. در حرمسرای او از تجمّلات بی سابقه وتفنّن‌های پر خرج صفوی و جانشینانش خبری نبود؛ ولی اسلافش به نحوی این کمبودها را تلافی کردند که ضرب‌المثل تاریخ شدند. تعداد زنان حرمسرای خواجه را 16 تا 17 نفر ذکر می‌کنند و همیشه درباریان چنان وانمود می‌کردند که نمی‌دانند شهریار خواجه می‌باشد. با توجه به این موارد اخته ‌خان در اندرون خود در آتش حقارت می‌سوخت و کاری نمی‌توانست انجام بدهد. خان قاجار چون رخسار و اندام دلفریب زنان جوان را می‌دید و نمی‌توانست کامجویی کند بسیار خشمناک می‌شد و دیوانه‌وار به جان آن دختران بیچاره می‌افتاد. به قول تاریخ عضدی: «... با آن که مردی نداشت زن‌های متعدّد در حرم‌خانه‌ی او بودند. هر زنی را که به خلوت می‌خواست از شدّت شوق او را با دست و دندان زیاد اذیّت می‌کرد و هر وقت حالت خوشی به او دست می‌داد و دماغی داشت دو تار که زدن این ساز در میان تراکمه معمول است، می‌زد.»[1] لازم به ذکر است که هیچ کدام از مورّخان دوره قاجار خواجه بودن بنیان‌گزار حکومت را تائید نکرده‌اند و سعی بر آن داشته‌اند که بر آن سرپوش بگذارند و اغلب دختران بی‌گناهی که به اجبار قدم به حرمسرای خواجه نهاده بودند هر یک به نحوی بر انداخته شدند تا خاطره‌های عجیب و اسرار محفل اندرون شاه را بر ملا نسازند.

محمود طلوعی درباره‌ی حرمسرای خواجه‌ی قاجار می‌نویسد: «یکی از شگفتی‌های زندگی آقامحمّدخان که در خواجگان دیگر کمتر دیده شده است عشق و علاقه‌ی مفرط او به زنان و بر پاداشتن حرمسرایی از زنان زیبا بوده است. آقامحمّدخان زنان جوان و دختران زیبایی را که از اطراف و اکناف برای او می‌آوردند طبق آیین شریعت صیغه می‌کرد و تا زمانی که در حرمسرایش بودند در عقد موقّت او باقی می‌ماندند.آقامحمّدخان غالباً دختران باکره‌ای را که در عقد موقّت او بودند به پاداش خدمات سرداران خود به آن‌ها اهدا می‌کرد و مراسم عقد و عروسی آن‌ها را در دربار خود برپا می‌ساخت. آقامحمّدخان فقط از یکی از زنان صیغه‌اش که مریم نام داشت و بسیار زیبا بود تا آخر عمر دل نکند که بعد از مرگ او نصیب برادرزاده و جانشینش فتح‌علی‌شاه شد. آقامحمّدخان در آغاز به قدرت رسیدن خود بیوه‌ی برادرش حسین‌قلی‌خان جهانسوز را به عقد ازدواج خود درآورد و او را به لقب مهد علیا ملقّب ساخت. بیوه‌ی حسین‌قلی‌خان با عِلم به خواجه ‌بودن برادر شوهرِ متوّفای خود به این ازدواج تن در داد؛ زیرا تمام همّ و غمش این بود که پسرش فتح‌علی‌خان بعد از مرگ آقامحمّدخان به سلطنت ایران برسد.»[2]



[1] - ص 119 ــ تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376

[2] - ص 108 - هفت پادشاه ....محمود طلوعی - جلد اول 1379

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 49

رفتار آقامحمدخان با لوطی صالح دلقک کریم خان زند

رفتار با لوطی‌ صالح، دلقک کریم‌خان زند

«آقامحمّدخان در دوران اسارت در شیراز با لوطی‌ صالح رفاقت خاصّی داشت و از او که در دربار رفت و آمد داشت اطّلاعات کسب می‌کرد و پس از آن که به سلطنت رسید از لوطی‌ صالح همان استفاده را می‌کرد و سخن‌ چین او بود، ولی آقامحمّدخان که با شوخی و مزاح سازگاری نداشت طبق روال و فطرت خود از او نیز نگذشت و بعد از استفاده او را به نحوی مورد آزار قرار داد و از خود طرد کرد. پس از پیروزی قطعی آقامحمّدخان بر زند، لوطی ‌صالح دلقک پیشین کریم‌خان که در دوران گذشته‌ی اسارت اخته ‌خان غالباً خبرها و آگاهی‌های سودمندی از او دریافت داشته بود در دربار تهران پیدا شد و نزد شاه خودکامه و بی‌رحم با حالت نیمه استهزایی خدمت‌های پیشین خود را به رخ شاه می‌کشید، ولی چون از پیشگاه پادشاهی که دشمن نشاط و شوخی بود طرفی نمی‌بست به سوی جعفرقلی‌خان برادرش روی آورد و به زودی همدم همیشگی زندگی او گشت و از قدیم رسم لوطی‌ صالح آن بود که بی آن که نشان دهد هیمه ‌کش آتش فتنه باشد و اختلاف‌ها را زهرآگین‌تر و آتش رشک‌ها را تیز‌تر کند. چیزی نمی‌گذرد که جعفرقلی‌خان خود را در نزد این مرد فرومایه چنان آزاد و راحت می‌بیند که با بی پروایی عقده‌ی درون را می‌گشاید و از یاد می‌برد که خبر چینان شاه حتّی به مجلس‌های شادی هم راه یافته‌اند. در یکی از شب‌های عیش و نوش که همه بیش از اندازه باده‌گساری کرده بودند و جعفرقلی‌خان که تا آن زمان که همواره ارج برادر مهتر را نگه می‌داشت، ولی آن شب نیشخنده‌ای لوطی‌ صالح را که در باره‌ی سلطان می‌کرد تاب آورد و او را ساکت نکرد و دلقک نیز رفته رفته چون احساس کرد که میدان داده شده است بر گستاخی خود افزود و بعد خبرهای حادثه را مو به مو به گوش اخته ‌خان رساندند و شاه نیز آن خبر را در ذهن خویش بایگانی کرد. شاه عادت داشت که به هنگام خواب برایش کتابی که به ندرت موضوع آن تغییر می‌یافت؛ بخوانند. آن شب به آهنگ اشعار فردوسی می‌خواست که این بیت به گوشش رسید بایستی شکاف حصارها را با سر بریده‌ی آشوب‌گران پر کنی و بعد به خواننده امر کرد که دیگر نخواند، ولی تا صبح خوابش نبرد و در آن شب بود که فکر قتل بهترین برادر خود را در سر پُخت و او را در قلب خویش کشت و لوطی ‌صالح دلقک نیز کفّاره‌ی فتنه‌گری‌های خود را داد و بازداشت شد. بینی‌اش را بریدند و اندک مالی که داشت از او گرفتند. بعد‌ها شاه او را بخشید و مالش را پس داد و اجازه داد به کربلا رود و تا پایان عمر در آن جا مجاورگردد»[1].

نویسنده‌ی تاریخ عضدی نیز به همین مضمون می‌نویسد: «...بعد از قتل جعفرقلی‌خان برادرش، لوطی‌ صالح را که آشنای قدیم خودش بود در خلوت خواست. فرمود به جهت مسخرگی و صحبت‌هایی که در مجالس اجرای سلطنت زندیه و در حضور خود وکیل می‌کردی سرمایه و مکنت تو را می‌دانم. باید راست و بی‌ کم ‌و کاست بگویی و تقدیم کنی تا جان تو به سلامت بماند. لوطی ‌صالح عرض کرد راست می‌گویم و تقدیم هم می‌کنم، امّا خداوند عالم در وجود تو گذشت خلقت نفرموده؛ می‌گیری و باز جان مرا تلف می‌کنی. فرمودند: تو نگفته، من می‌دانم چه داری؟ از ملک و مال و پولی که پیش تجّار سپرده، قریب پانزده هزار تومان داری. صالح عرض کرده: به خدا قسم! زیاده بر هشت هزار تومان ندارم و می‌دهم. فرموده بودند: این مبلغ از او گرفته شود. روز دیگر او را خواسته؛ فرمودند: می‌باید در حقّ تو رفتاری شود که دیگر روی مجالس و صحبت‌های مضاحک را نداشته باشی. حکم شد دماغ او را بریدند. بعد از بریدن دماغ چون لوطی‌ صالح آشنای ایّام گرفتاری بود باز جرأت کرده عرض کرد: دیدی که خداوند تعالی در وجودت گذشت، نیافریده.آقامحمّد‌شاه فرمودند آن چه از او گرفته شده بود ردّ کردند و فرموده بودند به عتبات مجاورت اختیار کن، زیرا می‌ترسم باز طرف غضب من واقع شوی و حرف تو راست شود. لوطی ‌صالح بدون این که دیناری ضرر مالی تحمّل کند با همان دماغ بریده و کمالِ تردماغی رفت و در مشهد کاظمین (ع) تا زمان وفات مجاورت داشت.»[2]



[1] - چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ - امینه‌ی پاکروان - ترجمه‌ی جهانگیر افکاری

[2] - ص 116 - تاریخ عضدی، شاهزاده عضدالدوله سلطان احمدمیرزا - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 48

انتخاب منشی آقامحمدخان

انتخاب منشی

«... موقعی که آغامحمّدخان در اطراف بارفروش (بابل) به جمع‌آوری قوا مشغول بود شب هنگام به خانه‌ی حاجی‌خان ‌جان قریه‌ی بندپی فرود آمد و در این خانه یک قرارداد مودّت بین حاکم بندپی و پادشاه آینده‌ی ایران به امضاء رسید. خط و ربط آن قرارداد اخته‌ خان را بسیار خوش آمد و سراغ نویسنده‌اش را گرفت او را گفتند که قرارداد را میرزا شفیع نامی ‌نوشته که تنها ملاّی ده است و ضمناً با خان حاکم قرابت دارد و منشی مخصوص اوست. آغامحمّدخان که برای نوشتن دعوت‌ نامه‌هایش به شخصی ملاّ احتیاج داشت از حاکم بندپی در خواست کرد که میرزا شفیع را فقط برای چند ماه به او قرض بدهد و این در‌خواست اجابت شد. نشان به آن نشان که این منشی عاریتی در تمام مدّت کشورگشایی و سلطنت آغامحمّدخان در التزام رکاب بود و بعد از او نیز در سلطنت فتح‌علی‌شاه جزء دیوان‌سالاران شد و طول مدّت صدارت او به بیست سال تمام رسید و تا عمرش تمام نشد از صدارت دست نکشید.

از میرزا شفیع فقط یک دختر باقی ماند و یک ثروت هنگفت که در طول مدّت صدارتش اندوخته بود که آن دختر و این ثروت حسب‌الامر نصیب نور چشمی‌ همایون میرزا شد. حالا شازده‌های همایونی هرچه می‌خواهند، بگویند. گمان نمی‌رود والده‌ی همایون‌ میرزا اصل و نسب درست حسابی داشت! چون آن موقع رسم نشده بود که قجرها با غیر قجرها وصلت کنند. هنوز چیزی نشده قجرهای نکبتی خود را از نژاد بر‌تر می‌دانستند.»[1]



[1] - ص 60 - هزار فامیل - علی شعبانی

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 47