حکومت نادر یک سیستم کاملاً نظامی است و در کانون این نظام شخص نادر است که تمام فرامین از جانب او صادر میشود و یا به وسیله او شکل میگیرد. سراسر زندگی کوتاه مدّت نادر آکنده از مبارزه و جنگ میباشد. در نتیجه تمام امکانات اقتصادی و تولیدی و فرهنگی و هنری در حول و محور این کانون میچرخیدهاند. اگر به سالهای حکومت نادر و مبارزات او برعلیه شورشهای داخلی و همچنین جنگهای خارجی توجّه شود، دیگر انتظار از رشد و توسعه هنری و گرایش نادر به هنر و معماری کاری بیهوده است. نادری که جایگاه مستقرّی نداشته و همواره پایتختش زین اسب و خیمهگاهش خانهی او بوده است چگونه میتوانست به سیستم و دیوان اداری توجّه نماید و از همه مهمتر هنر زمانی رشد مییابد که حداقل آرامشی در جامعه حکمفرما باشد و در نهایت به همین دلیل است که در این دوران هیچ توسعه هنری را شاهد نیستیم. در این وضعیت تنها علائم و ذوق هنری نادر را میتوان به تزئین و توجّه به بعضی اماکن مذهبی و یا زینت خیمه و مراسم جشن و سرور در همین مکانها یافت. محمّدکاظم که خود شاهد یکی از این صحنهها بوده است، مینویسد:«...و از جملهی عجایبات که مسوّد این اوراق ملاحظه نمود یک زنجیر فیل بسیار بزرگ با دو فیلبچّه به مجلس آوردند و جُل مروارید دوزی بربالای آن انداخته و خلخالهای طلا و نقره بر دست و پای آن بسته، به مجرّدی که چشم آن فیلان بر حضرت صاحبقران افتاد، دستهای خود را خم کرده به کرنش شهنشاهی مشرّف گشتند و بعد از آن که سازندگان، سازها را به نوازش درآوردند و مرد فیلبان در پیش روی آن ددها به بازی کردن درآمدند که آن فیلان نیز به نحوی رقّاصی میکردند که گویا صاحب اصول مملکت فرنگ و رقّاص بر نغمهی چنگ بوده، بعد از ساعتی که پیلان رقّاصی را به اتمام رسانیدند، چند رأس بُزِ پر خط و خال عجیب که در مملکت ایران ندیده بودم به مجلس آوردند و آن جانوران نیز به هوای سازندگان رقّاصی بسیار کرده و ساکت شدند و چند رأس عوامل با جُلهای زربفت آوردند آنها نیز به صنعت تمام رقّاصی کرده و به در بردند و دیگر دسته به دسته رقّاصان و تقلیدگران ایرانی و هندوستانی و فرنگی به مجلس آمده، هر یک به طرز و صوت خود مقلّدی و بازیگری کرده، ساکت میگشتند.»[1]
به طور کلّی علاقه و گرایش نادر بیشتر در حدّ همین مراسم بوده و تمایلی به شعر و کتابت در او دیده نمیشود، هرچند که در مواقعی اهداء کتاب در ایران و یا علاقه به کتب را در دهلی به او نسبت دادهاند ولی اگر این روایتها صحّت داشته باشد تمایل نادر را به هنر و هنرمندان در همین حد باید پنداشت. مایکل آکس دورتی با ذکر مثالی در رابطه با علاقه نادر به شعرا مینویسد:«در حکایتی آمده شاعری اهل خراسان راه درازی تا قندهار آمده بود تا ابیاتی در مدح و ثنای نادرشاه بخواند. او اشعار خود را در باریابی نزد شاه خواند، لکن مطلوب طبع واقع نشد و به یکی از حاجبان دستور داد شاعر را دورِ اردو بچرخانند و او را برای فروش عرضه کنند امّا خریداری پیدا نشد. آنگاه نادرشاه از او پرسید چه طور به اینجا آمدهای؟ شاعر گفت: سوار بر الاغ. نادر گفت: الاغ را برای فروش عرضه کنید که فوراً با قیمت شیرینی فروخته شد. نادرشاه پول الاغ را به حاجب داد و شاعر را با تمسخر از اردو راند. نادرشاه دلبستگی چندانی به هنر نداشت.»[2]در یک جمع بندی کلّی رضازاده شفق در مورد هنرِ زمان نادرشاه مینویسد:«هنر عمدهی نادر جنگآوری بود. لطفعلی بیک آذر متولّد 1123 در آتشکدهی خود از فقر ادبی آن دوره بحث میکند و در قسمت احوال معاصرین چند تن از معاصرین را ذکر میکند که هیچ کدام جز شیخعلی حزین شهرتی نیافتند. آقا تقی صهبا که پزشک دربار نادر هم بود از حدّ متوسّط برتر نرفت. پس اگر لطفعلی بیک را (که سیزده سال بعد از نادر تألیف نمود.) در نظر نگیریم، دو شخص معروف زمان نادر، میرزا مهدیخان و شیخ حزین بودند. با این که نادر علاقهای به ادبیات نداشت با این حال چهارصد جلد کتاب خطّی به کتابخانه آستان (امام رضاعلیهالسلام) تقدیم نمود. نیز او بود که توسّط میرزا مهدیخان به تألیف تاریخ نادری دستور داد و شاعر هندی محمّدعلی بیک را در سرودن منظومه نادرشاه تشویق نمود. تنها شاعری که نادر به او ارادت داشت حافظ بود و شاید از غزلهای آن شاعر تفأل میکرد. نادر از لحاظ شهرسازی و عمارت فعالتر بود. از شماخی نو و نادرآباد و خیوک آباد سخنی رفت. همچنین از تکمیل بقعهی مطهر امام رضا (ع) و بنای مولودخانهی دستگرد و ساختمان گنجینه در کلات ذکری به میان آمد. در شیراز نیز آبادیها به عمل آورد. نهایت این که به واسطهی طغیان تقیخان رو به ویرانی نهاد. در اصفهان کاری انجام نداد ولی در قزوین قصری ساخت که هنوی از آن یاد کرده. در مازندران هم کاخی به نام چهل ستون برپا نمود که سِر ویلیام اوزلی در کتاب سیاحت خود آن را وصف کرده. نادر موقع اقامتش در دهلی دستور داد تصویرهایی از او بکشند که یکی اثر غلام محیالدّین هندی بود. در لندن دو تصویر از نادر موجود است که یکی در ایندیا آفیس و دیگری در ایندیا میوزیوم هست و گویا هر دو توسّط هنرمندان ایرانی در قرن هیجدهم نقش شده، ولی معلوم نیست معاصر نادر بوده باشند. نقّاشی دیگر در تصرّف کمپانی شرقی هند است که گفتهاند از زمان نادر است . همچنین نادر به یک انگلیسی به نام کاسل دستور داد و او چند مجلس جنگ برایش ترسیم کرد.»[3]
[1] - ص 357 – تعلیقات کتاب تاریخ نادرشاهی – محمّد شفیع تهرانی(وارد) – به اهتمام رضا شعبانی
[2] - ص 305 – شمشیر ایران (نادرشاه)– مایکل آکس دورتی – ترجمه محمّدحسین آریا - 1388
[3] - ص 230 – نادرشاه – تدوین و ترجمه صادق رضا زاده شفق - 1386
4- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر, 1397, ص 124
نادرشاه را میتوان جزء یکی از پادشاهان نادر دانست که پس از رسیدن به حکومت به تشکیل حرمسرا اقدام ننمود. احتمالاً او تا قبل از رسیدن به قدرت تصوّری از نقش حرمسراها در دربار نداشته است، ولی پس از آن که در زندگی مبارزاتی خود با حاکمان به مقابله یا مماشات و همنشینی آنان توفیق یافت، مسلّماً آگاهی او از نحوهی زندگی درباریان و عیش و نوش و عملکرد حرمسراها افزایش یافته است. شیوه زندگی نادر بیانگر این موضوع میباشد که او چه قبل از پادشاهی و یا پس از آگاهی نیز تأثیری بر روحیه وی نداشته و تمایلی به تشکیل حرمسرا از خود نشان نداده است. از همان ابتدای تاجگذاری نشان داد که خواهان تغییر و تحوّل در سیستم فرهنگی صفویه میباشد و به طور کلّی جایگاه مستحکم و پایدار حرمسراهای صفوی را منسوخ کرد و سیاست محبوس کردن شاهزادگان را در حرمسرا از بین برد و به تکاملِ توانایی و آماده سازی فرزندانش در جامعه پرداخت. در این رابطه مایکل آکس دورتی مینویسد:«مثال دیگری هم از رفتار نادرشاه نسبت به زنان در درست داریم. تمایل افراطی شاه سلطان حسین برای همخوابگی با همسران جدید مشهور خاص و عام بود. روایتی که قاعدتاً میباید صحیح باشد، میگوید: رجال مملکت از این بابت از پادشاه تقلید میکردند امّا نادرشاه علیه این گرایش عمل میکرد و به قول هنوی وقتی بر تخت سلطنت نشست حکمی صادر و اعلام کرد مبنی بر آن که هر کس زنِ مرد دیگری را منحرف و یا به عنف زن شوهرداری را تصرّف کند مرگ او جایز است. کسانی که دختران زیبایی دارند و آن را به عقد مردان جوان در میآورند به هیچ دلیلی نباید با این دختران به خشونت رفتار کنند. در دوره شاه سلطان حسین اشرافِ سرشناس هر زنی که مطلوب طبع خود میدیدند، چه شوهردار و چه بیشوهر در او طمع میکردند. امّا در آن جا که نادر خود قوانین را به دقّت مراعات میکرد، معدودی جسارت میکردند در دوره نادرشاه از آن تخطّی کنند. بارها در روایات میخوانیم او مانع ربوده شدن و یا تجاوز به عنف به زنان شده و یا مرتکبان را جزا داده است (حتّی یک مورد مشهور هم از انحراف مشاهده نمیکنیم). احتمال میدهیم این شیوه به محبوبیت او به منزله حاکمی عادل افزوده است و تمایز آشکاری بین ماهیت زمامداری او و آخرین شاهان صفوی را عیان کرده است.»[1]
اگر دیدگاه و عقیده نادر نسبت به احترام خانواده و زنان این چنین باشد، در نتیجه معلوم نیست هنوی بر چه مبنایی قضاوت کرده که مینویسد:«نادر به زنان علاقه بسیار داشت. میگویند که تا چند سال پیش از مرگش هر شب دختری به حضور او میبردند، ولی این خود قصّهی مسخرهآمیزی بیش نیست. وی در اواخر عمر به سی و سه زن قناعت میکرد و بعضی از آنها را مدّتها دوست داشت. در جنگهای با ترکیه عثمانی غالباً زنان خود را همراه میبرد. نادر از عشقبازی با پسران بینهایت تنفّر داشت و اگرچه بارها میتوانست با تنبیه مرتکبان این گناه درس عبرتی به مردم بدهد، ولی فقط در یک مورد بود که دستور داد چشمان مردی خاطی را برآورند و گوش و بینی و لب او را ببرند. در اثر این وضع غم انگیز بود که آن مرد خود را هلاک کرد.»[2]
در هر صورت روابط نادر با زنان غیر طبیعی نبوده و رفتار او قابل مقایسه با دیگران نیست و علّت این رفتار را ناشی از آن میدانند که:«از خصوصیات اخلاقی دیگر نادرشاه یکی هم رأفت و شفقت تقریباً عجیب او نسبت به زنان بود. به چند مورد معدود با زنان اسیر بیتخطّی به حرمت آنان و حتّی جزای شدید خاطیان رفتار میکرد. گفته میشود به لحاظ روانی این شفقت او از مهربانی مادرش نسبت به وی و برادرش ابراهیم سرچشمه داشته است. چون آن شیرزن در عین منتهای بینوایی و تهیدستی و جوانی دو یتیم خود را با شفقت فراوان به بار نشاند و هیچ کس دیگری را به همسری نپذیرفت.»[3] در ابتدا همسران نادر، دختران باباعلی حاکم ابیورد بودند که با فوت یکی از آنها دیگری به همسری او در میآید. همسر دیگر او مرضیه بیگم دختر شاه سلطان حسین میباشد و مجید دوامی نیز در کتاب خود که البتّه به شکل داستان سرایی میباشد از زن سوگلی نادرشاه به نام جهانبانو در اصفهان نام میبرد و مینویسد که ساختمان اندرونی پادشاه در زمان زندیه بر اثر زلزله خراب شده است.
با توجّه به موارد ذکر شده کمتر نکتهای میتوان یافت که نادر نسبت به اسرای زن بدرفتاری کرده باشد و هنگام بازگشت از دهلی نیز آنها را آزاد کرد که به خانههای خود بروند. تنها مورد استثنا که خاطرهی ناگوار و توجیه ناپذیری از خود باقی گذاشته است برخورد وی با اسرای زن داغستانی میباشد و معلوم نیست بر اثر ناتوانی و ضعفی که از مردان لزگی دیده و یا عوامل دیگر دستور دادهاند که دختران و زنان آنها را بین سپاهیان خود تقسیم کنند و حتّی در صورت کمبود از زنان دیگر استفاده شود. نادر با این عمل ناهنجار خود تمام زرق و برق شکست دهلی و کسب غنایم آن را از بین برد. ایّامی را که نادر برای عیش و نوش صرف میکرده بسیار محدود و در حدّ اعتدال بوده است و در هنگام شب اوقات حضور وی را در اندرونی بسیار قلیل ذکر کردهاند. نادر از مصرف مشروبات الکلی نیز امتناع نداشتهاند ولی هرگز همانند پادشاهان صفوی راه افراط را نپیموده و رعایت جوانب را مینمودهاند و در اواخر عمر نیز این عمل را احتمالاً به توصیه پزشکان کنار گذارده بود و به طور کلّی هیچ کس او را مردی دائمالخمر توصیف نکرده است. در باره میگساری نادر مینویسند:«علاقهی نادر به آراستن مجلس بزم که به صورت عادت روزمرّه وی درآمده بود، مشهور بود. شاید برپایی مجالس می با وجود منع مذهبی میخوارگی تعجبّ برانگیز باشد. با وجود این برپایی مجالس می در میان افغانها و پیروان اسلام در شهرهای ایران امری معمول بود و سابقه آن به قهرمانان حماسی، جنگجویان ترک و مغول و از جمله تیمور و پیش از او میرسید. نادر برخلاف طهماسب و شاه سلطان حسین هرگز معتاد به الکل نشد و تحت تأثیر دائمی الکل قرار نگرفت. او کار و تفریح را به هم نمیآمیخت. هدف میگساری نادر استراحت و آرامش در پایان روز بود. اوضاع جاری و سایر امور معمولاً در این مجالس بحث نمیشد. این مجالس در خدمت ایجاد رشتههای احساسات مشترک و اعتماد بود. گرچه بعضی از مقرّرات وجود داشت که در این مجالس میبایست به آنها عمل میشد. همچنین این مجالس برای افراد سبک مغز و احمق تله محسوب میشد. نادر هرگز در طول روز به تفریح و سرگرمی نمیپرداخت. معمولاً بعد از غروب به محل اقامت خود میرفت. دست از امور جاری میکشید. همراه سه یا چهار نفر از نزدیکترین دوستانش شام میخورد. یک جام یا حداکثر سه جام شراب مینوشید. در تمام این مدّت کاملاً رفتاری آزاد و بذلهگویانه در پیش میگرفت. هیچ کس حق نداشت در این مجلس خصوصی از مسائل جاری سخنی به میان آورد. افراد میبایست رفتار صمیمانهتری در پیش میگرفتند. نادر به کسانی که او را در این مجالس خشنود میکردند، مهربانی میکرد. رفتارش در حضور جمع متفاوت و توأم با نزاکت بود. در این مجالس کسی نمیتوانست بیشتر از هم رتبگانش توجّه نادر را به سوی خود جلب کند یا نفوذ بیشتری بر او داشته باشد. افراد اجازه داشتند در مجالس می بی قید و بند و تکلّف سخن بگویند. نادر به سخنانی اجازهی ابراز میداد که در سایر مواقع قدغن بود. با این وجود در سخن گفتن حد و حصری نیز وجود داشت. مردی در پاسخ این سؤالِ نادر که کودکی که مادرش با ده سرباز همخوابه شود، چه از آب در میآید؟ آن مرد گفت: مثل مادر تو«نادرِ دو رو» میشود. نادر احتمالاً نیش و کنایههایی را که پس از مرگ پدر در دوره فقر و تنگدستی خود و مادرش گفته میشد به خاطر آورد. وی بلافاصله دستور داد مرد زبان دراز را خفه کنند.»[4]
[1] - ص 279 – شمشیر ایران – تألیف مایکل آکس دورتی – ترجمه محمّد حسین آریا - 1388
[2] - ص 323 – زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولت شاهی
[3] - ص 15 – شمشیر ایران – تألیف مایکل آکس دورتی – ترجمه محمّد حسین آریا - 1388
[4] - ص 166 – شمشیر ایران – تألیف مایکل آکس دورتی – ترجمه محمّد حسین آریا – 1388
2 آینه عیبنما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 121
برخلاف حکمرانان دیگر در زندگی نادر تجمّل و عشرت طلبی جایگاهی ندارد. خوراک و لباس او ساده و همانند سربازان میزیسته است. بر اساس اطّلاعات موجود از بین خوراکیها میوه و خربزه را بر بقیّه ترجیح میداده و از نواحی مختلف برای او تهیّه میکردهاند. غذایش ساده و بیتجمّل و اغلب پلو و سایر غذاهای عادی و اغلب از مقداری برشته و قمقمه آبی که در جیبهایش میگذاشت استفاده میکرده است. در هنگام عملیات جنگی خوردن و خوابیدن وی همانند یک سرباز ساده بود. نادر تا اوایل 50 سالگی فردی تندرست و سالم و دارای بنیهای قوی بوده و از این مقطع سنّی به بعد است که آثار و علائم بیماری در وی مشاهده میگردد. سرمنشاء این بیماریها میتواند ناشی از زندگی سراسر تحرّک و لشکرکشیهای وی به نواحی مختلف باشد که در معرض انواع آفات قرار گرفته بودند. میگویند علت اصلی ابتلا به ناراحتیهای جسمی او مربوط به بیماری مالاریا و یرقان بوده است که در طی سفر بدان دچار شده بود. در بارهی بیماری و حال مزاجی نادر، عبدالکریم در کتاب بیان واقع میگوید: « نادر قبل از حمله به هند بیماری استسقا گرفت که گاهی با اندوه و کجخلقی شدید توأم میشد. شاید فقدان دندانهای آسیایی او هم به این حال کمک میکرده و بعید نیست که در مازندران مالاریا هم گرفته باشد. گذشته از اینها رنجهای فوقالعاده لشکرکشیها البته در بنیان وجود او کارگر میشد. چون از پزشکان ناقابل ایرانی خیری ندید در دهلی علویخان را که خیلی شایستگی داشت، استخدام نمود. این طبیب غیر از دوا بیباکانه پندهایی هم به نادر میداد و او را از عصبیّت برحذر میکرد و مؤثّر هم بود ولی افسوس علویخان در 1154 مرخصّ شد و به محض رفتن او نادر خوی خود را از نو گرفت و یک سال بعد رضاقلی میرزا را نابینا ساخت که اگر پزشک هندی با او بود شاید چنان تصمیمی نمیگرفت. بعد یک مدّتی هم یک یسوعی به نام دامین معالج او بود که در آن موقع درد کبد پیدا کرده بود. به سال 1157 در میاندوآب سخت بیمار شد. به حدّی که چند منزل او را با تخت روان بردند. با معرّفی کمپانی شرقی پِر بازن به پزشکی نادر منصوب شد. عمدهی معالجه بازن به سال 1159 در کرمان آغاز شد ولی حالات بحرانی و غضبآلودگی او در هر فرصتی بروز میکرد و تا حدّ جنون میرسید و رفته رفته شدیدتر میشد و میتوان گفت که چند ماه پیش از مرگش به کلّی غیرعادی شده بود و این وضع مینمایاند که چه طور ممکن است سیر تاریخ با حال مزاجی مردان بزرگ تغییر یابد.»[1]
این اختلالات جسمی علاوه بر تغییر در روحیه و رفتار نادر بلکه در روند حکومت و زندگی مردم نیز تأثیر زیاد داشته است. مهمترین اثر منفی این بیماریها تمایل و گرایش نادر به ظلم وستم بوده که در اجرای آن خشک و تر با هم سوختهاند و از طرف دیگر سربازانی که در ابتدا منجی ایران به شمار میرفتند و نادر کوچکترین خطای آنان را نمیبخشید آزادانه با سرداران خود به اجحاف بر مردم مشغول شدند. معالجه پزشکانی مانند میرزا هاشم حکیمباشی شیرازی، علویخان (سیّد هاشم شیرازی)، طبیب اصفهانی فرزند میرزا محمّدرحیم که حکیمباشی شاه سلطان حسین بوده و کشیش ژزوئیتی فرانسوی به نام پِر بازن نیز در درمان نادر مؤثّر نبود. از بین این پزشکان از علویخان و بازن بیشتر نام برده شده است. علویخان که از هنگام تصرّف دهلی در خدمت نادر قرار گرفت و بازن نیز که بدون تخصّص شهرتی به هم زده بود توسط نماینده شرکت تجاری انگلیسی به نام پیر سون به دربار نادر راه یافت. دکتر میمندی نژاد در باره سابقه بازن مینویسد:«در آن زمان در فرانسه سازمانی از کشیشان برای آیین مسیح و کسب اطّلاعات تشکیل یافته بود که عدّهی زیادی از افرادِ تربیت شده را به نقاط مختلف آسیا و خاورمیانه میفرستادند و بین این دسته پدر روحانی روژه بود. کشیشی که برای تبلیغ به ایران آمده و تحت نظر این سازمان کار میکرد و اطّلاعات خود را به فرانسه میفرستاد، بازن نام داشت. این شخص اطّلاعات پزشکی نداشت ولی بعد از ورود به ایران به کار طبابت نیز میپردازد و اصولی از آن را آموخته است و خودش میگوید: خدا نیز با من بود و به معالجههای من عنایت میفرمود. بخت نیز به توفیق یافتن من همراهی میکرد. چند درمان شگفتانگیز مرا بلند آوازه ساخت. همهجا صحبت از حذاقت من بود. اعاظم و اعیان و اکابری که از دست من شفا یافته بودند، میخواستند در جرگه طبیبان پادشاه وارد شوم ولی .... من به هیچ وجه مایل نبودم و به این کار تن در نمیدادم.»[2]
پیر بازن که مدّت 2 و به روایتی 6 ماه تا هنگام قتل نادر همراه وی بوده است در مورد بیماری شاه مینویسد:«... نادر که از بنیهای قوی برخوردار بود اکنون به بیماریهای گوناگون به ویژه بیماری«آب آوردگی» مبتلا شده است. این بیماری جسم او را متورّم کرده است. معدهاش غذا را نگه نمیدارد و در نتیجه همواره یک ساعت پس از صرف غذا استفراغ میکند. غالباً یبوست دارد و از بیماری کبد و خشکی دهان رنج میبرد. محتمل است که علائم مذکور از عوارض بیماری کبد و یرقان بوده است. یرقان او که خود حاصل ابتلا به بیماری مالاریا بود، در اثر زیادهروی در میگساری ایّام جوانی تشدید یافته بود.»[3]
همان گونه که ذکر شد در مورد ایّام جوانی نادر اطّلاعات دقیقی وجود ندارد. در بررسی بعضی از خاطرات شخصی نادر چنین استنباط میشود که او برای امرار معاش زندگی در مضیقه بودهاند، امّا این مشکلات نمیتواند دلیلی بر راهزن بودنش تلقّی کرد. نادر از زمانی که از اسارت ازبکها فرار میکند تا مراحل قدرتیابی که اطّلاعات بیشتری از زندگی وی وجود دارد همیشه از سخاوت و گذشت او بیشتر صحبت شده و تنها بعد از کسب غنائم دهلی است که اموال دنیوی چشمان او را کور میسازد. بنابراین صفت راهزن بودن نادر منطقی به نظر نمیرسد و خوی عیّاری و کمک به دیگران در او ارجحیّت داشته است و نمیتواند اقدامات او به خاطر جمعآوری ثروت باشد. نادر به احتمال زیاد در منطقه به شخصی عیّار و حامی مظلومان مشهور بوده و برای احقاق حق از او استمداد میجستهاند. در این رابطه دکتر شعبانی به مطلبی اشاره میکند که بیانگر این امر میباشد. او مینویسد: «نادر مهیّای حرکت به طرف قلعه غوریان بود که پیکی از جانب شیر غازیخان حاکم خوارزم به نزد نادر آمد و اجازه طلبید به حضور نادر برسد. پیک شیر غازیخان، برای نادر چنین توضیح داد: تجّار خوارزم کاروانی از ترکستان به راه انداختند و کالای بسیاری برای تجارت به مقصد مشهد فرستادند. برای این که کاروان از تهاجم راهزنان در امان بماند، شیر غازیخان با ملک محمود که خود را پادشاه خوانده است وارد مذاکره شد. ملک محمود قبول کرده است کاروان را به سلامت به مشهد برساند. روی قول و قراری که گذاشته شده بود، ملک محمود عدّهای از سواران خود را به سرِ راه کاروان فرستاد تا کاروانیان را در طول راه حفاظت کنند و مالالتّجاره را صحیح و سالم به مشهد برسانند. سواران ملک محمود در چهچهه به کاروان پیوسته و به طرف تجن به راه افتادهاند. تجّار و کاروانیان با خیال راحت طی طریق میکردهاند. در بین راه معلوم نیست چه جهت و سببی پیش آمده، شاید قرار بوده است. شاید هم علّتی دیگر باشد که سواران ملک محمود آن کسانی که حافظ و نگهبان کاروان بودهاند بر سر کاروان تاختهاند. مالالتّجاره آنها را چپاول کردهاند. عدّهای از آنها را کشتهاند، دستهای را هم به اسیری بردهاند. صاحب اختیار و ولی نعمت من شیر غازیخان از سردار نادر درخواست دارد، مردانگی فرمایند این ظلم و جور و این رفتار خلاف را جبران فرمایند. خاطیان را گوشمالی داده به آنها راه و رسم نگهبانی را بیاموزند. نادر بعد از شنیدن این روایت برای رفع تظلّم و ناجوانمردی ملک محمود قصد حمله به آنان را کرد. در حملهای تمام بازرگان و اموال آنها را آزاد کرد و اجازهی بازگشت به خوارزم را به آنها داد و حتی عدّهای از سربازان نادر مأمور شدند که کاروان را صحیح و سالم تحویل شیر غازیخان دهند. حاکم خوارزم علاوه بر هدایا به نادر، 500 نفر نیرو فرستاد تا در رکاب نادر باشند.»[1]
اگر بررسی تیپ ظاهری و شخصیت نادر را به دو بخش تقسیم کنیم، کمتر اختلافی در رابطه با توصیف قیافه ظاهری و عینی او مشاهده میگردد. به عنوان مثال اکثراً از قدّ بلند 180 سانتیمتری و چهرهی آفتابسوخته و صدای بلند و رسایش سخنها گفتهاند ولی در مورد اخلاق و رفتار وی دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. این اختلاف نظرها امری طبیعی خواهد بود، زیرا نادر نیز مطابق سیر تحولات و نقشی که در مقاطع و محیطهای گوناگون ایفا نموده است دچار تغییر رفتار شدهاند و هیچ فردی را نمیتوان یافت که مشمول این روند نگردیده و گاه دچار لغزش و انحرافات نشده باشد. همانگون که همه بدان اذعان دارند نادر فردی نظامی و از نوابغ تاریخ در این رشته بوده است بنابراین نباید انتظاری فراتر از سیستم حکومتی و فرهنگ حاکم بر آن زمان و تخصّص وی داشت. اصلاً نادر سوادی نداشته است که با مطالعه از تجربه دیگران بهره گیرد. تمام اندوختههای وی ناشی از تجربیات شخصی میباشد. نادر پروردهی نظام کوهستان و گلّهداری است که با دو برادرش بیکتاش و بابر به این کارها اشتغال داشتهاند. او بیسوادی است که با کارهای شگرف و تاریخساز خود هر فردی را به تفکّر وا داشته که این اطّلاعات و سیطره بر فرهنگ و جغرافیای کشور را از کجا آموخته است. سرپرسی سایکس در یک جمعبندی کلّی مینویسد:«تحلیل اخلاق نادر مشکل نیست. دارای بدنی عالی و ظاهری زیبا و صدایی رعدآسا و شجاعت و تصمیم فتور ناپذیر. برای رهبری و سرداری خلق شده بود و با تدبیر جنگی خود به اوج شهرت رسید. حافظهاش بُهتآور و در مردانگی بینظیر و در شناختن فن حربها ماهر بود. در ابتدا بزرگمنش و سخی و به موجب وصف آبراهام کریتی برای بخشودن خطای دیگران آماده بود ولی بعد از تصرّف دهلی خسیس گشت.
سرمورتیمر دوراند عقیده دارد که بین نادر فاتح آسیا و ناپلئون فاتح اروپا شباهتی عجیب است. هم از لحاظ وسعت فتوحات و هم از حیث انحطاط اخلاقی که از فرط قدرت به آنها روی آورد. اگر نادر بعد از لشکرکشی به هند و بخارا و خیوه مرده بود حتماً برای همیشه قهرمان ملّی محسوب میشد. افسوس که زنده ماند و کار به جایی رسید، ملّتی که او آن را از انقراض نجات داد، او را منفور شمارد و حق این بود که مورتیمر دوراند مینوشت، افسوس که ملّتی که او آن را از انقراض نجات داد، او را منفور شمرد و علیه جان او سوء قصد کرد و با نیرنگ و تقتین و چاپلوسی سبب گردید که پسر ارشد و جانشین خود را کور کند و از هیچ گونه ناسپاسی و یاغیگری و نافرمانی نسبت به وی خودداری نکردند.»[1]
نادر همانند پادشاهان دیگر که به حکومت رسیدهاند فردی مطلقه و تمام دستورات از جانب او صادر میشده است. در اخلاق و رفتار وی ثباتی وجود نداشته و اطرافیانش همیشه با احتیاط رفتار میکردهاند که مبادا سر خود را از دست بدهند. بعد از تصرّف دهلی و کسب غنایم این خصایلِ غرور و تکبّر، همراه با حرص و ولع مادی بیشتر در وی مشاهده میشود. بعد از این مقطع حرکاتی از او سر میزند که علاوه بر قتل مباشرین و ظلم بر مردم اقدام او در سال 1154ه.ق با زنان داغستانی میباشد که به هیچ وجه قابل توجیه نیست. دکتر شعبانی در روایتی باور نکردنی مربوط به همین ایّام به نقل قول مینویسد:«چنان که در هنگام حمله به یک گردنه شخص نادر در معرض خطر خطیری واقع شده و از هر طرف تیر به سوی او میباریده است یکی از سرداران به سوی نادر شتافته و برای حمایت او خود را کمی بالاتر از آن جانب که خطر بیشتر بود قرار داده است. پس از مراجعت شاه او را احضار کرده و پرسیده است که چرا خود را پیشِ روی او جای داده است؟ آن مرد گفت: برای آن که جان خود را فدا نمایم تا حیات شاهنشاه در مقام خطر نیفتد! نادرشاه خشمگین گردید و گفت: آیا تو مرا مرد جبانی میپنداری؟ آنگاه فرمود که او را در حال خفه کنند! امر پادشاه اجرا شد ولی جوانمردی نیز همان پاداش را یافت که بیغیرتی و خیانت را درخور بود.»[2] همچنین ایشان در مورد رفتار هر روزه نادر مینویسد:«پادشاه ایران همه روزه بعد از نماز صبح بر تخت مینشیند و بالای سرش چتری از طلا قرار میدهند. هزاران جوان با علَم ابریشم قرمز و منگولهی نقره به ترتیب به مسافت معیّن میایستند. پانصد نفر غلام از دوازده تا بیست ساله، نصفی در راست و نصفی در چپ صف میکشند. بزرگان در مقابل میایستند. عریضه بیگی در میان قرار میگیرد و عرایض را از لحاظ او میگذراند.»[3]
برای آن که با قیافه و چهره و بخشی از زندگی این مرد عجیب که خانه و کاشانهاش تنها زین اسبش بود و به جای تاج از یک کلاه چهار ترکه استفاده کرد، بهتر آشنا شویم به توصیف جمس فریزر که مربوط به قبل از قشونکشی نادر به هندوستان میباشد، اشاره میگردد و مینویسند:«نادرشاه قریب پنجاه و پنج سال دارد. قدّ او قریب شش پا میشود. متناسبالخلقه، تنومند و قویالبنیه است. رخسارهی او سرخ دموی است. مزاج مایل به سمن است ولی زحماتی که متحمّل است مانع از بروز آن است. چشم و ابروی درشت، سیاه و سیمایی برازنده دارد که مانند آن کمتر دیدهام. صدمهای که از آفتاب و تصرّف هوا به رخساره او رسیده منظر مردانهای به او داده و صدای او به طوری بلند و قوی است که اغلب بدون عنف از قریب صد ذرع فاصله فرمان میدهد. شراب به حدّ اعتدال میخورد. به زن بیاندازه مایل است و در تجدید ملاقات آنها اهتمام دارد و در عین حال این فقره را مانع کار قرار نمیدهد. ساعاتی که با زنها در اندرون به سر میبرد قلیل است. کمتر اتّفاق میافتد که قبل از یک ساعت به نصف شب مانده یا نصف شب به اندرون برود. پنج ساعت از نصف شب گذشته، برخاسته بیرون میآید. غذای او بسیار کم و ساده، اغلب پلو و غذاهای معمول است و اگر تراکم امور دولتی زیاد باشد از غذا غفلت میکند و به اندکی نخود برشته که همیشه در جیب دارد و یک جرعه آب قناعت مینماید. در اردو و یا در شهر تقریباً همیشه در بیرون است و بار عام میدهد و اگر در مجلس عام هم نباشد همه کس میتواند با پیغام یا بلافاصله عرض خود را بکند. سان قشون و تقسیم مواجب و لباس قشون را به شخصه متصدّی میشود و نمیگذارد صاحبمنصبان به هیچ وجه منالوجوه دیناری رسوم و تعارف از سرباز بگیرند. هر ماه از اوضاع تمام اطراف مملکت به او روزانه میرسد و خود نادرشاه با جاسوسهایی که در اطراف دارد مکاتبه مینماید. بعلاوه در هر ایالت و شهر یک نفر گماشته که همکلامش مینامند، شغل او این است که مواظب اعمال و افعال حاکم بوده و آن چه را میبیند، ثبت میکند. هیچ امر مهمّی بیحضور این صاحبمنصب نمیگذرد و به غیر روزنامه که حاکم هر ماهه باید بفرستد؛ همکلام هر وقت لازم بداند روزنامهی خود را علیحده میفرستد و به حاکم اطّلاع نمیدهد. مواجب و رسوم مقرّر برای این خدمت نیست. تلافی خدمت و مجازات این صاحبمنصب بسته به نظر شاه است. این تدبیر فوقالعاده خیلی حکّام را از تعدّی به رعیّت و خیال خیانت و شورش مانع میشود.
نادرشاه بسیار سخیالطبع است به خصوص نسبت به سرباز، کسانی را که به او خدمت کرده و خوب رفتار نمودهاند با دست گشاده غریق احسان میکند. با وجود این بسیار سختگیر و مواظب نظم است. کسانی را که مرتکب خطای بزرگ شدهاند به قتل و آنها را که گناهشان کمتر است به بریدن گوش مجازات میدهد. هرگز به مقصّر را از هر مرتبه و درجه که باشد نمیبخشاید و اگر بعد از آن که کاری را به دقّت رسیدگی کرد کسی توسّط کند متغیّر میشود. ولی قبل از ثبوت تقصیر هرکس مأذون است که رأی خود را اظهار نماید. وقتی در جنگ با قشون در حرکت است مأکول و مشروب و خواب او مثل یک نفر سرباز است و تمام صاحب منصبهای خود را هم به همین طور عادت میدهد.
بنیهی او به طوری قوی است که اغلب دیده شده است در هوای یخ در شب در صحرا روی زمین خوابیده با یک بالاپوش که به خود پیچیده و زین اسب زیر سر گذاشته. گاهی در جنگها که سرعت حرکت و تعجیل لازم بوده از پیشخانه پیش افتاده و وقتی حمله آورده که ابداً مترصّد او نبودهاند. به قدری که هنگام سفر و قشونکشی خوشحال است . هیچ وقت نیست از ماندن در شهر به همان قدر که رفع خستگی قشون بشود شکایت میکند و بعد از رفع خستگی در حرکت قشون تعجیل زیاد دارد. غذای او نیم ساعت بیشتر طول نمیکشد. بعد از صرف غذا فوراً به کار مشغول میشود. کسانی که مواظب او هستند در روز سه چهار مرتبه عوض میشوند. هرگز در روز به هیچ وجه به عیش و طرب نمیپردازد ولی دائماً بعد از غروب آفتاب به اتاق خلوت میرود. در آن جا قید کار را میزند و با سه چهار نفر از ندماء خود به غذا خوردن و صرف شراب میپردازد. بیش از سه چهار استکان شراب نمیخورد و وقت خود را به کمال آزادی و مزاح میگذراند. در صحبت حکومت هیچ کس مأذون نیست یک کلمه از امور دولتی سخن براند و در اوقات دیگر هم نباید ندماء و هم صحبتهای شب، نظر به الفت و مؤانستی که دارند بر خلاف رسم همقطاران خود به طرز محرمیّت رفتار نمایند. دو نفر از انیسهای شب او در این باب خطا کرده و در مجلس عمومی به او به طور نصیحت حرف زدند، فوراً حکم کرد آنها را به قتل رسانیدند و گفت: این مردمان سفیه که فرق مابین نادرشاه و نادر قلی را نمیفهمند قابل زندگی نیستند. با کسانی که در صحبت خلوت به او خوش میآیند و در بیرون حدّ ادب و تعظیم را از دست نمیدهند زیاده از حد و اندازه مهربانی میکند ولی در خارج از خلوتِ محلّ ملاحظه نیستند و حرف آنها مسموعتر از سایر اقران آنها نیست. مادر نادرشاه در سنهی 1737 میلادی مطابق سنه 1150 هجری زنده بود و به خواهش بعضی که به خانوادهی صفوی اخلاص میورزیدند چندی بعد از آن که شاه طهماسب گرفتار شد به نادر التماس میکرد که او را مجدّداً به سلطنت برقرار کند و میگفت یقین دارم که پادشاه تلافی خواهد کرد و تو را تا آخر عمر سردار قشون خواهد نمود. نادرشاه از او پرسید که واقعاً به آن چه میگویی معتقدی؟ جواب داد که معتقدم. نادر خندید و گفت: اگر منهم پیرزنی بودم شاید همین خیال را میکردم ولی خواهش دارم در امور دولت مداخله نکنید و به خود زحمت ندهید.
زن او عمّهی شاه طهماسب و خواهر کوچک شاه سلطان حسین بود و شنیدم یک دختر بیشتر از او نداشت. چند طفل از صیغهها و دو پسر از زنی که در سوابق ایّام قبل از اشتهار گرفته بود، داشت. پسر بزرگ او رضاقلی میرزا بیست و پنج ساله است. از طفولیت میان قشون بزرگ شده و از سربازی به تدریج به سرتیپی رسیده و در وقت قشونکشی نادر به هندوستان نایبالسّلطنه ایران شد. پسر دوّم او نصرالله میرزا بیست و یک ساله است و اسماً حاکم مشهد و والی خراسان است. ولی یک نفر پیشکار دارد که امور به عهده اوست. پسر بزرگ او وقتی نایب بود فقط به مواجب نایبی گذران میکرد. به سایر مناصب هم که رسید بیش از مواجب آن منصب به او نمیدادند و نادرشاه بیشتر از سایر صاحبمنصبان به او اعتناء نمیکرد و اجازه داده بود با آنها نشست و برخاست کند و به او فهمانده بود که اگر تقصیری از او سر بزند یا از انجام تکالیف خود غفلت نماید به سختی دیگران بر او سیاست جاری خواهد شد. هر قدر رضاقلی میرزا بهتر از عهدهی خدمت برمیآمد او را ترقّی میداد. سهل است بر محبّت پدری نسبت به او افزود. من خود او را ندیدهام ولی اشخاصی که او را میشناسند عقیدهشان بر این است که به قدر پدرش نادرشاه در عالم مشهور خواهد شد چرا که مکرّر در جنگها شجاعت و تدبیر ظاهر ساخته و در زمان مهارت تمام امور مملکت را از پیش برد و تا مراجعت پدر مملکت را آرام و راحت نگاه داشت.
در میان صفات بینظیر نادرشاه حافظهی او خالی از غرایب نیست. کمتر چیزی است که کرده و گفته باشد و به خاطر نیاورد. تمام صاحبمنصبان عساکر بیشمار خود را به اسم میخواند و تمام سربازهای خود را که مدّتی است خدمت کردهاند، میشناسد و اگر به یکی احسانی یا تنبیهی کرده باشد به خاطر میآورد. به یک یا دو نفر منشی تقریر میکند که بنویسند و در همان وقت در سایر امور حکم میکند. همه را به ترتیب و بلاتأمّل ادا مینماید. شنیدهام در وقت جنگ هنر او عجیب است. باور نمیتوان کرد که به چه زودی طرف غالب و مغلوب را تشخیص میدهد و به چه اهتمام به قشون خود مدد میرساند. اگر یکی از صاحبمنصبان بزرگ او قبل از غلبه بر دشمن از میدان در رود، نادرشاه به شخصه رو به او میرود و او را با تبرزینی که همیشه در دست دارد به قتل میرساند و فرمان را به صاحب دیگر بعد از او میدهد. در تمام جنگها و زدوخوردهای متفرّق و محاصرات اگرچه همیشه در جلوی قشون است، زخمی به او نرسیده و جراحتی به او نرسیده است و حال آن که چند اسب به زیر او کشته شده و گلولهها به خفتان او خورده است. میتوانم خیلی چیزهای عجیب دیگر که از این مرد بزرگ دیده و شنیدهام، نقل کنم.
کارهایی که تا به حال از او سر زده برای عالم دلیلی است قوی که نظیر او در دهور سالفه کمتر دیده شده. در صورتی که با نداشتن پول و آدم چنان آثار غریب از او ظاهر شده، با این خزانهی وسیع که حالا به دست آورده چه کارها باید از او منتظر بود. احتمال دارد که سی سال دیگر زنده باشد و در این مدّت اگر به مقاصد خود چنان که تا به حال موفّق بوده نائل شود معلوم است چنان شخص عالیهمت و شجاع به چه اندازه در معارج بزرگی و عظمت اوج خواهد گرفت.»[4]
همچنین ویلیام کوکل در باره تصویر ظاهری نادرشاه مینویسد:«... نادر در سال 1152 ریش و سبیل خود را خضاب میکرد ولی در هر صورت خیلی جوان دیده میشد و در آن اوان تازه از پنجاه گذشته بود. عکسی اکنون در ایندیا آفیس موجود است که ظاهراً شبیهترین عکسهای اوست. پنج سال بعد عبداللهبن حسینالسّویدی که در نجف به حضور نادر رسید، چنین اظهار داشته که در چهرهی نادر آثار سن و سال پیدا شده و چند دندان پیشش افتاده و خودش مانند شخصی هشتاد ساله دیده میشد و چشمانش فرو رفته بوده است، ولی با این همه خوش اندام دیده میشده، بدون شکّ السّویدی(که نسبت به نادرشاه غرضآلود بود) در باره هشتاد ساله خواندن آن پادشاه راه مبالغه پیموده. بازن از ندمای محرم نادر بود. او را در چند ماه قبل از کشته شدنش چنین تعریف میکند. ریشش که مشکی خضاب شده بود با موهای سفیدش متضاد دیده میشد. مزاجی قوی، قدّی بس بلند و جسمی متناسب داشت. رخسارهاش آفتابسوخته و بیشتر از مستطیل مدوّر بود. دماغ عقابی و دهنی گشاد داشت. لب زیرینش پیش آمده، چشمانش کوچک و تیز و نگاهش زنده و نافذ و صدایش درشت و قوی بود که هر وقت میخواست به مناسبت موقع آن را ملایم میکرد.»[5]
[1]- ص 186 – جلد اول – تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – رضا شعبانی
[2] - ص 184 – جلد اول – تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه - رضاشعبانی
[3] - ص 162 – جلد اول - تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه - رضاشعبانی
[4] - صفحات 192 تا 200 – نادرشاه – اثر جمس فریزر – ترجمه ابوالقاسم ناصرالملک
[5] - ص225- نادرشاه - تدوین و ترجمه صادق رضازاده شفق - 1386