مظفّرالدّین شاه فاقد هر گونه علم و اطّلاعات بوده و به دلیل همین جهانبینی محدودش، دیدگاههای مقطعی داشته و حتّی عاقبتاندیشی و آینده نگری به ذهنش نیز خطور نمیکرده و ضمناً برای ادبا و علما هم هیچ ارزشی قایل نبودهاند. خسرو معتضد در این باره میگوید «بنا به نوشتهی بسیاری از معاصران وی، معلومات او ناچیز بوده است. مخبرالسّلطنهی هدایت آورده که معلومات مظفّرالدّین شاه در ریاضیات ساده از جمع و منها تجاوز نکرده و حتّی به ضرب و جدول ضرب نرسیده بود. آوردهاند که اعداد و اوزان را تشخیص نمیداد. قادر به شمردن اعداد از صد بیشتر نبود. اعلمالسّلطنهی دانشور مینویسد روزی دستور داد هزار سکّهی طلا به خواجهای ببخشند، امّا اتابک امینالسّلطان صدر اعظمِ سایس و با هوش دستور داد صد سکّهی اشرفی طلا را در بشقابی بگذارند و به نظر شاه برسانند و اگر اجازه داد آن مبلغ اشرفی را تحویل دهند. شاه از دیدن صد سکّهی طلا در بشقاب چینی عصبانی و متحیّر شد و گفت من دستور داده بودم هزار سکّهی اشرفی به این خواجه بدهید چرا رفته این همه اشرفی طلا آوردهاید؟ این تعداد بسیار زیاد است و لازم نیست به یک خواجهی بی ارزش حرمخانه داده شود.»[1]
با توجّه به موارد ذکر شده مورّخین درباری، این صفت پادشاه را به گونهای دیگر جلوه داده و مرآتالوقایع مظفّری میگوید: «در باره علم و صنایع پادشاه که در زبان فارسی و ترکی و فرانسه دستی به کمال دارد و از علوم عربیّه، ادبیّه سینهی مالامال، خطّ تحریر را بهتر از خوشنویسان سلف نویسد و در حساب و جغرافیا و فن تاریخ و صنعت نقّاشی سرآمد عصر خود است. گاهی اشعار آبدار از طبع وقادش (بسیار روشن) تراوش کند. اشعار قدما را فراوان به خاطر دارد و احادیث را شمتی به یاد سپرده و در موقع به خرج دهد و در فن تیراندازی از تفنگ و تیر و کمان اوّل شخص است.»[2] ولی دکتر عبدالحسین نوایی در مقدّمهی همین منبع مینویسد: «مظفّرالدّین شاه هیچ گونه مبانی فکری و فرهنگی نداشت. درس اگر خوانده بود در حدّ خواندن بود و توقیع نوشتن و در صدر نامهها، دستور دادن بیش از این نخوانده بود و هرگز بیش از این هم آرزوی سواد و علم نکرد. بر خلاف پدرش که گاه فرانسه میخواند و گاه آلمانی و گاه به مقتضای سیاست روسی، باری مخبرالسّلطنه هدایت که در یک دایره المعارف آلمانی ناصرالدین شاه را صفر بزرگ خوانده بود و مظفّرالدّینشاه را صفر کوچک. در بارهی پدرش ممکن است که جای سخنی باشد؛ ولی در بارهی وی این نکته بسیار درست و کاملاً مطابق با واقع است.»[3]
[1] - ص 359 - قصّههای قاجار - خسرو معتضد 1384
[2] - ص 46 - یادداشتهای ملکالمورّخین و مرآتالوقایع مظفّری - نوشته عبدالحسینخان سپهر - با توضیحات و مقدمهی دکتر عبدالحسین نوایی
[3] - ص 10 - یادداشتهای ملکالمورّخین و مرآتالوقایع مظفّری - نوشته عبدالحسینخان سپهر
4 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 346
مظفّرالدّینمیرزا با تدبیر و سیاست مهد علیا که موفق شد تمام رقبای ولیعهدی را با ترفند و یا به طرق گوناگون از میان بردارد به پادشاهی رسید. مظفرالدین شاه با تنها ویژگی که مادرش شاهزاده خانمی از قاجار بود بر برادران دیگر در مقام سلطنت تقدّم یافته و به عنوان ولیعهد انتخاب گردید. او در سن 8 سالگی به للگی رضا قلی خان هدایت و پیشکاری عزیز خان مکری، سردار کلّ و وزارت میرزا فتح علی صاحب دیوان در سال 1277 ه.ق. به ایالت آذربایجان فرستاده شد[1] و در اواخر ذیحجّه 1278 رسماً به ولایتعهدی تعیین گردید تا به رسم قاجار راه و رسم سلطنت را بیاموزد. گویند در مدّت ولیعهدی تمایلی به شیخیه یافته بود و مدّتی نیز در نزد دامادش صنیعالدّوله درس حساب میخوانده و به قول حاج مخبرالسّلطنه مدّتی صرف این کار شد و کار به تفریق نرسید تا چه رسد به ضرب و تقسیم.
دوران ولیعهدی یک شاهزاده از حسّاسترین مراحل زندگی او میباشد؛ زیرا در این مدّت میتواند آیین جهانداری و سلطنت را فرا گیرد تا در آینده به فردی مقتدر تبدیل گردد، ولی بدبختانه مظفّرالدّین میرزا در عرض چهل سالی که در حالت ولایتعهدی به سر میبرد کاملاً از این موقعیت بیبهره بود، زیرا ناصرالدین شاه از همان ابتدا حس تحقیر عجیبی نسبت به او داشت و او را از دخالت در سیاست و فنون کشورداری محروم کرده بود و به همین دلیل از ناپسندی و شیوهی حکومت هیچ اطّلاعی نداشت و حتّی از دخل و خرج مملکت چیزی نمیدانست و حاکم واقعی آذربایجان همان پیشکاری بود که از طرف پادشاه به آن منطقه اعزام شده بود و دستور داشت که در شیوهی عمل به حرف ولیعهد و اتباعش توجّهی نداشته باشد و مظفّرالدّین میرزا نیز در چنین وضعیتی توأم با اطرافیان متملّق و چاپلوسی که فقط به فکر منافع موقتّی خود بودند و چون حشرات دور شیرینی جمع شده بودند دوران ولیعهدی خود را طی میکند. البّته ذکر این مطالب توجیهگر آن نیست که ناصرالدین شاه مقصّر اصلی بوده و مظفّرالدّین شاه فردی لایق و شایسته بوده است؛ زیرا بنا به روایات متعدّد خود ولیعهد نیز از همان ابتدا هیچ تعادل رفتاری و شخصیّتی نداشته و همواره مورد تمسخر و طنز دیگران بوده است. این شاهزاده را ذاتاً کم حال، دارای ادراک محدود و بیاندازه عیّاش و خوشگذران معرفی میکنند تا بدان حد که مظفرالدین میرزا سلامت خود را فدای شهوترانی کرده است. ولیعهد در مدّت طولانی اقامت آذربایجان فردی بیکار و در حقیقت خانه نشین بود؛ زیرا در همه وقت در مقابل خود والی مقتدری مانند فتح علی خان صاحب دیوان یا حسن علی امیر نظام و غیره را میدیده است که نه تنها زمام کلّ امور ایالت را در دست داشتهاند، بلکه در کارهای شخصی او هم دخالت و به عبارت دیگر به او للگی و تحکّم نیز میکنند. ولیعهد به واسطهی نداشتن اجزای قابل و نارسایی تدبیر خود در اداره کردن امور زندگانی همه وقت بی پول، معطّل و سرگردان و گرفتار دست طلبکار است. بالجمله ولیعهد با آن عالَم عیّاشی که در خلوت از هیچ گونه ارتکابی خودداری ندارد در ظاهر نمازگزار و دعا خوان، روضه شنو و سیّد پرست، دعاگیر و نذر و نیاز ده میباشد؛ چونکه شنیده است به این توسّلها میتواند گناهان خود را آمرزیذه شده بداند. ناصرالدین شاه کشوری را که تا مغز استخوان فساد و بی نظمی فراگرفته بود تحویل این فرد نالایق میدهد و ایران را دچار این بلا و آفت انسانی میگرداند و محیط مساعدی را برای جولان عمّال خارجی فراهم میکند تا آخرین رمقهای حیات کشور را نیز از بین ببرند.
در بعضی اسناد مظفّرالدّین میرزا در سن 5 سالگی (1274 ه.ق.) پس از فوت دو برادر بزرگتر به نامهای معینالدّین میرزا و امیر قاسم خان به ولیعهدی رسیده است به همین دلیل در مدّت و زمان ولایتعهدی وی اختلاف نظر وجود دارد؛ ولی آن چه که مسلّم است ناصرالدین شاه از همان ابتدا هیچ علاقهای به مظفّرالدّین میرزا نداشته است. در این مورد محمود طلوعی در صفحه 631 جلد دوم کتاب خود به نام هفت پادشاه به نقل از دکتر پولاک مینویسد: «... از شاهزاده مظفّرالدّین میرزا نفرت داشت و هرگاه بر حسب تصادف با این پسر در اتاقهای دربار برخورد میکرد ناگزیر میبایست جبّهای بر روی او بیندازند تا نگاه شاه با او برخورد نکند. خوب به یاد میآورم که روزی این بچهی نگون بخت را پس از یک بیماری صعب به حضور پادشاه آوردند. از فرط ضعف نمیتوانست به راحتی روی پاشنهی پا بایستد؛ امّا شاه اصلاً ملتفت این نکته نشد و به وی اذن جلوس نداد. ولیعهد (قاسم پسر جیران) که او هم حضور داشت از سر تمسخر باز شکاری را به طرف او رها کرد و این کودک با دست چشمهای خود را گرفت و با لحنی شکایتآمیز فریاد زد: شاه میترسم! شاه پس از آن که ولیعهد را ملامت کرد وی این خباثت را سه بار تکرار کرد تا این که سرانجام کودک نحیف بیهوش بر زمین افتاد و شاه با لاقیدی دستور داد وی را از حضورش ببرند.»
[1] - ص 433 - سرنوشت انسان در تاریخ ایران - فؤاد فاروقی
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 344
«مرگ مظفّرالدّین شاه در ساعت شش شب چهارشنبه 24 شهر ذیقعده 1324 اتّفاق افتاد. در همان شب مراسم غسل و کفن انجام و نماز بر او گزارده شد. پس از انجام آداب و رسوم محمّد علی شاه (در این مواقع محمّد علی میرزا به عنوان محمّد علی شاه بر تخت سلطنت جلوس کرده بود) به وزیران چنین گفتند من میل دارم که این تکالیف مهم را از گردن من برداشته و جنازهی خسرو مغفور را همچنانکه در خاتمهی عمر وصیت فرمودهاند به کربلای معلّی روانه کنند و طوری در این باب اقدام شود که تا اوایل محرّم منتخبین این خدمت از این جا حرکت کرده و به زودی جسد مبارک را در آستان مقدّس آقای خودش حضرت سیّدالشهدا ارواحالعالمین در خاک سپارند. بامداد هیأتی از علما و شاهزادگان و وزیران قاجاریه برای تشیع، در دربار حاضر شده جنازه را به تکیهی دولت حمل کردند. در همان تکیه از روز پنجشنبه 25 تا سه روز محفل سوگواری و مجلس ترحیم و ختم قرآن بر پا بود. روحانیون و ارکان مملکت در این سه روزه دسته دسته به تسلیت شاه آمدند و در روز نخستین که روحانیون و وزیران برای تقدیم تعزیت به حضور شاه بار یافته بودند شاه حاضران را مخاطب قرار داده و گفت واقعاً پدر رئوف و مهربانی از دست من و تمام ملّت ایران بیرون رفت.»[1]
[1] - پاورقی ص 142 – محمدعلیشاه و مشروطیت - ناصر نجمی 1377
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 343
مظفّرالدّین شاه شخصی ضعیفالنّفس بود و مورّخان او را انبانی از خرافات معرفی کردهاند. چنان که از محتوای خاطرات افراد متعدّد برداشت میشود ایشان از هر لحاظ شایسته و برازندهی این القاب و اوصاف بوده و به همین دلیل او را به کودکی سالمند و حتی به عنوان یک طفل غیر قابل تحمل تشبیه نمودهاند. مظفرالدین شاه علاوه بر ترس از رعد و برق معتقد به خرافات شدید بود و به هنگام رفتن امیر بهادر وظیفه داشت که قبل از ورود او به گرمابه برود و با شمشیر اجنّه و موجودات خیالی را بکشد. بر اساس انتشار این اخبار مردم با اظهار تأسّف که چنین پادشاهی در رأس کار میباشد برای او تصنیفهایی ساخته بودند که یکی از آنها بدین صورت بود:
برگ چغندر اومده آبجی مظفّر اومده
دور و دور و دورشو ببین امیر بهادرشو ببین
چادر و چاقچورش کنین از شهر بیرونش کنین»[1]
[1] - ص 432 - سرنوشت انسان در تاریخ ایران - فؤاد فاروقی
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 343
کاسا کوفسکی رئیس بریگاد قزّاق در ایران بوده که مدّت 9 سال در این سمت خدمت میکرده است و از آن جا که نیروهای قزّاق از قدرت و نفوذ زیادی برخوردار بودهاند، میتوان به وسعت اطّلاعات و میدان فعالیّت و نفوذ کاساکوفسکی پی برد. ایشان در خاطرات خود مطالبی از ابعاد گوناگون اجتماعی و دربار زمان مظفّرالدّین شاه ذکر میکند که به قسمتهایی از آن اشاره میگردد:
-- خرافاتی بودن شاه، صفحهی 34 - پیش از آن که بر اسب سوار شود و حرکت کند با انگشت دعایی بر گردن اسب و در بحرانیترین ساعات پس از مرگ ناصرالدین شاه برای انجام بعضی از مراسم دینی مخابرهی تلگراف را متوقّف میکند (جهت استخاره) و در ایّام عاشورا به دعا و زاری مشغول میشود و به هیچ وجه به کارهای دولتی نمیپردازد.
-- اسکورت شاهانه، صفحهی 89 به تاریخ 9/4/1275 هجری - دستهی سوار که با شاه از تبریز آمده، نمونهی کاملی است از انضباط منفی. امروز شاه به مقرّ ییلاقی خود صاحبقرانیه مراجعت کرد. سواران وی در توپخانه با او برخورد کردند و در تمام مدّت حرکت وی در شهر قدم به قدم دور کالسکهی شاه را به شکل تودهی انبوهی احاطه کردند؛ ولی همین که شاه از دروازه دولت خارج شد سواران به صورت پراکندگی درآمدند. بین راه بعضی جلوی درویشها برای خوردن آب یخ متوقّف میشدند، البّته بدون این که پولی بپردازند. بعضی دیگر در طرفین جادهی بیراههی میانبری یافته، از آن راه میرفتند. به طور کلّی هیچ کدام نه از حضور شاه و نه چند صد نفر تماشاگر پروایی نداشتند، در صورتی که اینها سواران شخصی و ملازم شاه بودند که به مشایعت او از تبریز آمده بودند. جالبتر از همه آن که این مدافعین وطن در سر راه خود تمام درختان میوه را نه فقط غارت؛ بلکه آنان را بریدند و شکستند.... از این هم جالبتر آن که همهی این اعمال زشت را به همراهی و دستیاری ارشدها و افسران خود انجام میدادند. من تنها بدون مشایعت قزّاقها یعنی نه به عنوان فرمانده، بلکه به عنوان تماشاچی سواره حرکت میکردم در این موقع از سمت چپ صدایی شنیدم که میگفت: وکیل باشی نگاه کن، رفقا هنوز متوجّه این درخت زردآلو نشدهاند! به راستی هم کنار جاده درخت زیبایی بود که زردآلوهای درشتی بر شاخههای فوق آن دیده میشد که تازه میخواستند زرّین شوند. گوینده معلوم شد سروان است. وکیل باشی اسب خود را به وی سپرد و خود بالای درخت شد.... خنجر بزرگ آذربایجانی سر کج خود را از نیام کشیده و درخت زیبا را تقریباً از کمر برید. همچنانکه در ردیف آنان به راه خود ادامه میدادم. مخصوصاً زردآلوها را شمردم، همهی غنیمت عبارت بود از هشت عدد زردآلوی نا رس
.... امروز به معیّت شاه از طریق همان دروازه دولت وارد شهر شدم. وضع قراولی که در برابر من خیلی هم شدید پیش فنگ کرد برای من بسیار حیرتآور بود. آرخالق پنبه دوزی شدهی رنگارنگ بر تن داشت که لته پارههای آن از تنش در حال ریختن بود. تفنگش چخماقی و سرنیزه را فراموش کرده بود، نصب کند.... آن هم در حین عبور شاه آن هم دَم دروازهی مهم دولت.
- انضباط قشون، صفحهی 91 به تاریخ 10/5/1275 هجری
روز جمعه در نزد مسلمانان به منزلهی یکشنبه است. از این جهت اگر در روز جمعه به مشق نظامیان مبادرت شود ایجاد نارضایتی عمومی میکند؛ ولی هرگاه سان یا مانوری باشد سربازن ترجیح میدهند که به روز جمعه باشد، زیراکه روز جمعه در بازار کاسبی نمیکنند. به صرّافی اشتغال نمیورزند. بنابراین وقت گرانبهایی را تلف نمیکنند؛ ولی اگر سان در روزهای کاسبی و کار به عمل آید سربازها تک تک با کمال مهارت جیم میشوند. به طور کلّی سربازان مستحفظ قرارگاه شاه در صاحبقرانیه به محض آن که شاه برای گردش خارج شود به طریق اولی اگر به شهر عزیمت کند در صاحبقرانیه پراکنده و به کارهای خود مشغول میشوند یا به شهر میروند که 14 ورست فاصله دارد (معادل یک کیلومتر و آن هم البتّه نه با کسب اجازه، بلکه یکسره از پاسگاههای خودشان) عدّهای هم در دهات اطراف شمیران پراکنده شده به غارت و دله دزدی مشغول میشوند. چه شبها، چه در روز روشن.
- معشوقهی شاه، صفحهی 178 به تاریخ 7/10/1275 هجری
«...امان الله میرزا در بارهی خواهر دویم فرمانفرما چنین حکایت کرد، خواهر دویمی فرمانفرما یعنی خواهر حضرت علیا با این که سی سال بیش ندارد سه بار شوهر کرده و شوهر سوم او وکیلالملک است که فعلاً منشی حضور مظفّرالدّین شاه میباشد. شاه خاطر خواه اوست و با وی به سر میبرد. زنی است بی اندازه تسلّط طلب. از این جهت هیچ تعجّبی ندارد که شاه بی اراده و صد در صد زیر فرمان او قرار گرفته باشد. این است که در حال حاضر زن وکیلالملک دایر مدار کشور ایران است. کلّیهی دستخطها، همهی تقاضاها، تمام انتصابات، خلاصه هرچه بخواهد نکول در آن راه ندارد. به نشانه علاقهی ملوکانه، شاه کلّیه تیول املاک و دهاتی را که در زمان ناصرالدین شاه تعلّق به عزیزالسّلطان عزیز کردهی ناصرالدین شاه داشت به این خانم واگذار کرده است.
- عدم پرداخت مواجب نظامیان، صفحه100 به تاریخ17/6/1275 هجری
...برای فرمانفرما روز مشئومی است. دیروز تلگرافی به شاه رسید که سربازان فوج خلج ساوه به علّت عدم دریافت حقوق بلوا کردهاند. شاه فرمانفرما را به حضور طلبیده، به وی فحّاشی کرده است. به محض آن که فرمانفرما از نزد شاه خارج میشود مستر گاردینگ کارگزار انگلستان وارد و به شاه اطّلاع میدهد که سربازان مقیم بندر بوشهر از شدّت فقر و فاقه طاقت نیاورده به کنسول انگلیس در محل مراجعه و برای امرار معاش از وی تقاضای پول کردهاند. کنسول انگلیس مراتب را به فرمانفرمای هند در کلکته گزارش میدهد. وی هم با ارسال گزارش به کاردار انگلیس در تهران چنین مینویسد اگر دولت اعلیحضرت پادشاه ایران منافی شئون خود نداند ما (انگلیس) نظر به مراتب دوستی و مودّت حاضریم حقوق سربازان را بپردازیم. کاردار انگلیس به نوبهی خود مطلب را به شاه اطّلاع میدهد. مظفّرالدّین شاه با همهی بی حالی چنان به خشم در میآید که دوباره فرمانفرما را احضار و فحش کاری میکند.
- نیروی دریایی، صفحهی 98 به تاریخ 11/6/1275 هجری
اوایل امر فرماندهی ناو زره دار پرسپولیس مگینز آلمانی بود و ولی در سال 1793 – 1794 م.(1272ه.) او رفت و فرماندهی را به ... سرتیپ احمد آقا سپرد.... به معیّت فرماندهی آلمانی سایر آلمانیها هم خدمت را ترک گفتند و فقط مگینز متصّدی ماشین بر جای ماند. در حال حاضر نفرات ناو جنگی عبارت است از ناویان 80 نفر و چهل نفر توپچی مسلّح و تسلیحات عبارت است از هشت لوله توپ. اکنون دولت ایران از نفرات کشتی پرسپولیس بسیار داهیانه، چه در دریا و چه در خشکی به عنوان دسانت (پیاده کردن سرباز در ساحل) برای وصول مالیات استفاده میکند. در خلیج فارس تعداد زیادی جزایر است که به وسیلهی شیوخی که اتباع شاه هستند اداره میشود. با استفاده از موقعیت خود و دسترسی نداشتن حکّام خشکی بدانها شیوخ نامبرده در اکثر اوقات از پرداخت مالیات تعلّل یا صریحاً استنکاف میورزیدند. هرگاه هم که دولت در ناوچههای گاری شکستهی خود مأمورین مالیاتی را بدان جا اعزام میداشت شیوخ با قایقهای سبکرو به میان دریا میگریختند.»
- برخورد مأموران، صفحهی 103 به تاریخ 29/7/1275 هجری
وقتی روسها خیوه را متصرّف شدند چند صد نفر از ایرانیان را که سالیان دراز در آن جا در رنج اسارت به سر میبردند آزاد ساخته، به هر کدام یک دست لباس سربازی و یک روبل نقره پرداخته و به هزینهی خود آنها را به حاج طرخان سرکنسول ایران در حاج طرخان تسلیم کردند؛ امّا این جناب با هم میهنان خود چه کرد؟ قبل از همه از آنان گذرنامه مطالبه کرد. آن هم از کسانی که ده بیست سال در اسارت گذراندهاند. آن گاه همهی آنان را سرکیسه کرده، آنها را به صورت ماهی در قوطی ساردین به هم تپیده به مازندران فرستاد و در آن جا صاف و پوست کنده به ساحل پرتاب کردند. از آن پس دیگر کسی در فکر سرنوشت بعدی آنان برنیامد.
- علل کسر بودجه، صفحات 109 و 110 به تاریخ 30/7/1275 هجری
پس از آن که در مورد علّت نارضایتی مردم از شیوهی حکومت مظفّرالدّین شاه میگوید که شاه هیچ قدرتی در حکومت نداشت و آن را نتیجهی بی عرضگی پادشاه میداند که هرج و مرج به وجود آورده بود و علل کسر بودجه را این گونه شرح میدهد. فقط آنان که از نزدیک به کُنه امور وقوف دارند علّت واقعی بینظمی و بی پولی را درک میکنند، دلایل بی پولی:
1- وقتی شاه زنان حرمسرای پدر را (عبارت از چهار زن عقدی و در حدود چهار صد صیغه که با تعداد خدمه به هزار نفر بالغ بود) مرخّص کرد به هر کدام کم و بیش مبلغ معتنابهی پرداخته و به علاوه برای عدّهای از آنان مستمری قابل توجّهای بالغ بر چندین هزار تومان در سال بر قرار داشت. به طوری که هزینهی پیشبینی نشدهی ملیون تومانی دفعتاً واحده بر بودجهی دولت تحمیل گردید.
2- گلّه گرسنهای از آذربایجانیان (خدمهای که همراه او آمده بودند) به مانند اوّلین صلیبیان به تهران ریختند. گلهای گرسنهی بی سر و پا، بدون آن که کوچکترین آمادگی برای انجام خدمتهای دولتی داشته باشند؛ ولی در عین حال طمّاع و سیری ناپذیر و بی حد خودپسند، گمان نمیکنم که حتّی دستهای قوی هم مانند دست ناصرالدین شاه توانایی آن را میداشت که جلو این افسار گسیختگان را بگیرد. دیگر از خاله مظفّر چه انتظار؟! این بود که شاه در مقابل توقّعات بی پایان و وقیحانهی ترکهای خود تسلیم و شروع به دادن اضافات سه هزار تومانی و پنج هزار تومانی به بعضی و خرید خانههای ده پانزده هزار تومانی برای بعضی دیگر کرد. به طوری که سرانجام این اضافات و انعامات از مبالغی که صرفه جویی شده بود تجاوز کرد و کسر بودجهی دولت به جایی رسید و کار به جایی کشید که ناچار شدند به صندوق ذخیرهی ناصرالدین شاه دست درازی کنند. ذخیرهای که با چنان دقّت در دوران سلطنت پنجاه سالهی خود اندوخته و حفاظت کرده بود.
3- ولی مهمترین علّت کسر بودجه همانا ضعف حکومت مرکزی یعنی تاج و تخت نسبت به ایالات بود. با همهی وطن فروشی و رشوه خواری و طمّاع بودن ناصرالدین شاه در برابر او همهی رجال ایران کوچک و بزرگ میلرزیدند و اروپاییان احترام میکردند و این موقعیت را در سایهی نیم قرن سلطنت مطلقه به دست آورده بود؛ امّا برای این کسی یک پول هم ارزش قائل نیست. استانداران صریحاً و به صورت قطعی از ارسال مالیات خودداری و منتطر آنند که ببینند عاقبت کار چه میشود و اوضاع به چه صورتی در میآید. یک نفر صدر اعظم هم با همهی جدیّت و فعالیّت با این شاه جُل کهنه، با این باند آذربایجانیهای دشمن، با این منسوبین نا لایق خود چه میتوان بکند؟ با این داماد خود سردار کلِّ بیاستعداد که در حال حاضر در رأس قشون قرار دارد. با این برادر رشوه خوارِ آزمندِ خود امینالملک، وزیر دارایی که تمام ایران لعنتش میکنند که دیر یا زود برادر ارشد خود صدر اعظم را رسوا یا به هلاکت خواهد انداخت.
- بی نظمی نظامیان، ص 114 به تاریخ 29/8/1275 هجری
کاسا کوفسکی پس از آن که به طور مکرّر از فساد و ضعف اطرافیان مطفّرالدّین شاه یاد میکند، مینویسدکه سربازان چگونه به طور تمسخر آمیز برای آن که همقطاران او لباسهایشان را ندزدند، چندین لباس روی هم میپوشیدند و سپس مراسم یک سلام نظامی را این گونه توصیف میکند. پس از اتمام سلام بیشتر سربازان و فرماندهان افواج به محضّ خروج از دربار همان جا در میان کوچه تغییر لباس داده، به لباس نیمه شخصی، نیمه ملّی، نیمه نظامی ملبّس میشدند. بدون این که از جمعیت متفرّقه از یک دیگر یا ما فوق خود ابایی داشته باشند که به نوبه خود به همان کار مشغولند و تا چه رسد به زیردستان، شمشیرها را همان جا در داخل دربار به سربازها یا به نوکرانی که با بقچههای لباس خانگی در انتظارشان بودند؛ تحویل میدادند. نوکرها، لباسهای سلام اربابشان را در بقچه گذاشته پیاده یا سواره به منزل میبردند. از همه جالبتر آن که بسیاری از اروپاییان هم اصول نزاکت و مقررات نطامی وطن خود را به فراموشی سپرده و همان عمل را انجام میدادند.»
- لجامگسیختگی سربازان، صفحهی 159 به تاریخ 17/9/1275 هجری
...به طور کلّی در این اواخر لجام گسیختگی سربازان، به طور عمدهی غیر قابل مقایسهای بیش از پیش و روز به روز به افزایش است. سربازان فقدان مجازات و نبودن دست مقتدری را بر بالای خود احساس و از قید و بند آزاد شدهاند. در بازارها فضاحت نفرت انگیزی راه میاندازند. در موقع عبور از جلوی دکاکین سبزی و میوه و کالاهای دیگر برمیدارند. همین که بقّال بیچاره فریاد اعتراض بلند کند. سربازان که معمولاً به دستجات دو سه نفری راه میروند، میایستند و زبدهترین ناسزاهای چاله میدانی به سرش میبارند.... دکاندار هم هرگز در صدد شکایت برنمیآید، چرا که میدانند با این عمل آنها را جریتر کرده و آنها هم به هر صورت مجازات نخواهند شد.
- درستکاری فرمانفرما، صفحهی 162 به تاریخ 24/9/1275 هجری
فرمانفرما شخصی است بسیار دل نچسب و از لحاظ طرز عمل ژزوئیت[1] تمام عیار و شعار او (هدف مجوز وسیله است). امروزها ورد زبان شاه (امانت و مبارزه با رشوه خواری) است و فرمانفرما سوار این اسب میتازد و امانت خود را به رخ شاه میکشد، اگرچه خود هر جا که ممکن است اخّاذی کند فرصت را از دست نمیدهد. خود شاه نیز زیرجُلی با دو هزار تومان افواج را از دست یکی گرفته به دیگری میسپارد...!
- سوء قصد به شاه، صفحهی 245 به تاریخ 14/4/1276 هجری
شخص نا شناسی درست همان نقطه که چاتمهی فوج امیریه قرار دارد از دیوار باغ گلدسته وارد باغ میشود. یکی از غلامان نگهبان داخلی با مشاهدهی شخص خارجی مراتب را به رئیس خود امیر بهادر جنگ گزارش میدهد. امیر بهادر هم فوری وی را که تا نزدیک خوابگاه شاه راه یافته بود؛ دستگیر میکندو وقتی او را دستگیر میکنند با زرنگی فوقالعاده رولور خود را دور میاندازد. به طوری که هیچ کس ملتفت نمیشود؛ لذا نزد او غیر از قلمتراش چیز دیگری به دست نمیآورند. شاه حسبالمعمول بدون این که رسیدگی کند غلام را از پایین به درجهی سرهنگی ارتقا داده و علاوه بر آن سالی صد تومان مستمری مقرّر میدارد. شخص مجرم را صبح تا شام عرق و شراب خوراندند شاید در حال مستی مطلبی به دست آورند؛ ولی مطلقاً چیزی نتوانستند به دست آورند.
- قحطی و بی نظمی در تبریز، صفحهی 252- به تاریخ 6/5/1276 هجری
چند محتکر بی رحم تمام غلّه را به قیمتهای ارزان خریداری کردهاند که وقتی ذخیرهی مردم به کلّی تمام شد به بهای گران بفروشند. این محتکرین بدبختانه همگی متنفّذ و اکثراً از اشراف و روحانیون بزرگ هستند. امیر نظام مشهور به پیشکار آذربایجان از دست ولیعهد خبیث به تنگ آمده، به شاه تلگراف کرده که اجازه دهد انبارهای بزرگترین و بی رحم ترین محتکرین را به زور باز و غلّه را به بهای عادلانه بفروش برسانند. پُر واضح است که عاقلانهترین و مفیدتر از این پیشنهاد فکر دیگری نمیشد، کرد. ولی در عمل مشکلات لاینحلی بروز کرد و معلوم شد که محتکرین عمده عبارت از مقرّبین فعلی شاه یا از کلّه گندههای سابق تبریز و یا از عِداد کسانی هستند که در ظرف این دو سال سطنت مظفّرالدّینشاه تموّل به هم زده و الآن دست پاچهاند که از وحشتناکترین بلیّهی اجتماعی یعنی قحطی استفاده و پولهای غارتی را بهتر به کار اندازند. همین دلیل است تلگراف عجیب غریب شاه در جواب امیر نظام که اجازهی شکستن انبارهای محتکرین داده میشود، به استثنای فلانی و فلانی. اتّفاقاً بزرگترین انبارها در اختیار همان فلانی و فلانی بود؛ ولی چاره نبود. امیر نظام تصمیم گرفت فعلاً این فلانی فلانیها را کاری نداشته باشد و گریبان سایرین را بگیرد، ولی در این جا هم مانع خوشمزه و تازهای بروز کرد و اصرار کرد که مراتب را صریحاً به شاه تلگراف کند. او شروع به طفره و تعلّل کرد. بالاخره امیر نظام با مشاهدهی هیجان شدید مردم و هجوم آنها به سرکنسولگری روسی تصمیم گرفت. شدیداً اقدام کند، بنابراین از محتکرین یعنی نظامالعلما، مجتهد اوّل تبریز که قریب هفتاد هزار خروار گندم در انبار داشت، فرستاد. آدمهای نظامالعلما شروع به تیراندازی کرده، زد و خورد خونین در گرفت و در نتیجه 15 الی 16 نفر کشته شدند.
- مجتهدی که حکم صادر میکند، صفحهی 254 به تاریخ 21/6/1276 هجری
- حاج آقا محسن، مجتهد سلطان آباد در عالم خود نیمه پادشاهی است. در شهرستان عراق بیش از یکصد و ده قشون مسلّح دارد. علاوه بر سیصد- چهار صد نفر مستحفظ دایمی در آن قادر است از دهات بیشمار خود چریکی بسیج کند. با وجود تنفّر شدیدی که از او دارند معذالک همگی به دعوت وی حاضر خواهند گردید. حاج آقا محسن مجتهد به قدری مقتدر است که اگر از فرماندار محل ناراضی باشد و فرماندار تملّقگرا و متواضع نباشد شش ماه هم در عراق دوام نیاورده و با افتضاح اخراج و شخص دیگری به جایش خواهد آمد. اگر در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قدرتش چنین بوده در زمان مظفّرالدّینشاه ضعیفالنّفس دیگر خود سری او حد و حصر نخواه داشت. این برجستهترین نمایندهی روحانیت قسمت اعظم املاک خود را با استفاده از قوانین کشدار تملّک در ایران، از راه ناحق به دست آورده است. در ایران هر خانه و هر ملک به طور کلّی هر مال غیر منقول به شش دانگ قسمت میشود. در حین معامله در قبالهها باید حتماً ذکر شود که تمام شش دانگ مورد معامله قرار گرفته است و الاّ فروشنده اگر منصف نباشد در هر آنی میتواند بر قسمتی از مال سابق خود ادّعا کند. با این اوضاع حاج آقا محسن همیشه کوشش میکند:
ا- در دهِ مورد نظر یک دانگ، دو دانگ را به دست آورده و مابقی دیگر به نحو معجزه آسا خود به خود به چنگال وی در میآید.
2- یا این که سعی میکند اراضی یک در میان به دست آورد و این یک در میانی هم به نحو معجزه آسا از بین میرود.
3- بالاخره اراضی و املاک متنازع فیه به طور کلّی همهی دعویها و اختلافات در پایان به نفع او حل میشوند.
[1] لغت نامه دهخدا، ژزوئیت ها. [ ژِ ](اِخ ) آباء یسوعیین . کشیشان پیرو طریقت ایگناس . رجوع به آباء یسوعیین شود.
(از ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد)، یسوعیها (معروف به انجمن عیسی و همچنین ژزوئیتها) فرقهای مذهبی وابسته به کلیسای کاتولیک است. اعضای این فرقه را یسوعی، به معنی سربازان مسیح و پیاده نظام پاپ مینامند. علت این نامگذاری این است که مؤسس این فرقه که سنت ایگناتیوس لویولا نام دارد قبل از کشیش شدن شوالیه بودهاست. منظور از یسوع معلمان مسیح است. یسوعیها خود را سربازان سپاه دیانت میخواندند.
(از ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد)، موسس فرقه: ایگناتیوس لویولا سرباز اسپانیایی بود که در سدهی ۱۶ میلادی میزیست. وی پس از ورود به کلیسا و قرائت انجیل، ادعا کرد دچار یک انقلاب روحی گردیده و دریچهای از عالم معنی به رویش باز گردیدهاست. وی شدیداً تحت تاثیر پاپ و کلیسا قرار گرفته بود. به طوری که تصمیم گرفت سربازی در سپاه دیانت شود و برای پاپ و قطب روحانی شمشیر زند. قبل از این که هنوز دنیای کاتولیک دچار شکاف شود و نهضت پروتستان به وقوع پیوسته باشد، حتی قبل از آن که لویولا نام مارتین لوتر را شنیده باشد تصمیم به این کار گرفت. بر این اصل و اساس در حدود سال ۱۵۲۱ وی تصمیم به تشکیل «جمعیت عیسیخواهان» یا انجمن عیسی، و یا یسوعیها را گرفت. اما هنوز پاپ با این تصمیم موافقت نکرده بود. «ویراستار»
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 336