«سلطان حقّی وجهی بود که خاقان مرحوم هر وقت با یکی از حرمها مضاجعت میفرمودند برای زوجات و بنین و بنات سلطنت میفرستاند. دیگر شپش یا امثال آن بود که اگر از پیراهن خاقان مرحوم هرگاه گرفته میشد؛ میفرمودند. فلان کنیز قهوهخانه ببرد به فلان شاهزاده بدهد و فلان مبلغ را بگیرد و آن شپش را شاهزادگان میکشتند که چرا بر بدن مبارک، اذیّت وارد آورده است. دیگر آن که هر وقت موی زلف مبارک را میزدند گاهی میفرمودند برای فلان زن از خادمان حرم یا شاهزادهخانمها یا عروسهای محترمه سلطنت ببرند. خادمان قهوهخانه که آن را میبردند مبلغی از این باب تعارف میگرفتند؛ امّا این امتیاز بسیار کم داده میشد زیرا که به هر یک از خواتین که حضرت خاقان موی زلف خود را التفات میفرمودند مبلغی هم میداد که برود جواهر نفیسه و قیمتی بخرد و آن موی را در آن جواهر نشانده بر سر خود نصب کند. چند فقره موی سر خیلی مایهی افتخار بود. هر که از آن موی مبارک بر سرِ خود زده بود بر همگان تفاخرها به خرج میداد و برای خود امتیاز کلّی میدانست.»[1]
[1] - ص 107 تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 118
«ختایی خانم و مروارید خانم و غنچه دهن خانم و چند نفر دیگر از خادمان حرم متصدّی قهوه و قلیان و گلاب و نبات و قهوهی دارچین و سایر امور متعلّق به قهوهخانهی خاقان بودند. قلیانهای طلا و مرصّع و قهوه خوریها و پیالههای زیر مرصّع و طلای مینا و سر نی پیچِ مرصّع و طلا و نقره و سایر ملزومات و اسباب چای خوری که در آن قهوهی دارچین و گلاب و نبات صرف میشد. این خادمان قهوهخانه همه صاحب جواهر و خانه و اثاث تجمّل بودند علاوه بر مقرّری و مواجب و ملبوس که به آنها میرسید تقریباً از انعامات شاهانه و شتلهای قمار و تعارفات شاهزادگان به خصوص آنهایی که حکومت داشتند و به دارالخلافه میآمدند در سال پانزده هزار تومان، بَل متجاوز به آنها میرسید. بسیار وقت شده بود که یک قلیانِ به موقع برای فرمانفرما و ملکآرا و آن طبقه از شاهزادگان برده یک صد اشرفی، بَل زیادتر گرفتهاند. بسا اوقات بود که قلیان و قهوه نمیدادند و میگفتند که شما حقّ ندارید که قلیان و قهوه از قهوهخانهی پادشاه بخواهید. به همین لطایفالحیل، شال و پول و جواهر میگرفتند. بردن منافع دیگر هم بود و عاید این چند نفر میشد.»[1]
[1] - ص 105 - تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 117
یکی از دشواریهای بزرگ فتحعلیشاه نفاق و چند دستگی شگفتی بود که در خانوادهاش برقرار بود. تا جایی که اسناد تاریخی آن زمان گواهی میدهد وی خانوادهای تشکیل داده است که در تاریخ هیچ کشوری و در هیچ زمانی مانند آن را نمیتوان یافت.
عبدالحسین خان سپهر که خود در جوانی معاصر وی بوده است در ناسخالتواریخ تعداد 158 نفر از زنان وی را نام برده و در بارهی فرزندان و فرزند زادگانش چنین مینویسد: «از روزی که پادشاه به حدّ رشد و بلوغ رسید و با زنان مضاجعت توانست کرد و فرزند آورَد تا این وقت که به جهان دیگر شتافت از چهل و هفت سال، افزون نبود. در این مدّت قلیل از صلب پاک او دو هزار تن فرزند و فرزند زاده به عرصهی شهود خرامید و بیشتر از ایشان هم در حیات او وداع زندگانی گفتند و تا این زمان که پس از وفات او بیست و یک سال اگر فرزند و فرزند زادگان آن پادشاه را شماره کنیم؛ عجب نباشد که با ده هزار تن راست آید. لکن راقم این حروف، مردگان ایشان را رقم نکند و نبیرهی فرزندان را که نسبت به آن شهریار، بطن سیّم باشند نام نبرند بلکه فرزند و فرزند زادگان را که هنگام وفات شهریار زندگانی داشتند برنگارد. همانا دویست و شست تن پسر و دختر بیواسطه از پشت پادشاه پدید آمد و یکصد و پنجاه و نه تن از ایشان در زمان حیات پدر بمردند و یکصد و یک تن مخلّف ماندند. از این جمله پنجاه و هفت تن پسر و چهل و شش تن دختر بود و از پسر زادگان پانصد و هشتاد و هشت تن فرزند به جای ماند و این جمله دویست و نود و شش تن پسر و دویست و نود و دو تن دختر بودند و از دختر زادگان نود و هفت تن به جای بود و از این جمله چهل هفت تن دختر بود. پس معلوم شد که هنگام بیرون شدن از این جهان آن پادشاه را هفت صد و هشتاد و شش تن فرزند و فرزند زاده زندگانی داشت.
اگر چنان پنداریم که دختران و فرزند زادگان وی در اوضاع ایران آن روز و در روزگارهای آینده موثّر نبودهاند ناچار پسران وی که هر یک دعوی جداگانه داشتهاند اوضاع کشور را تا میتوانستهاند پریشان میکردهاند. از پسران وی شست تن به اسم و رسم در تاریخ معروفند. در میان این پسران در ایران دوستی و دانایی و بینایی و دلاوری و عزّت نفس حتماً عبّاس میرزا نایبالسّلطنه بر همه ترجبح داشته است وی بزرگترین پسر فتحعلیشاه بود که در چهارشنبه چهارم ذیالحجّه 1203 در قصبهی نوا، نزدیک دماوند از دختر فتحعلیخان قاجار دولّو برادر جان محمّد خان ولادت یافت و در سال 1249 درگذشت.»[1]
[1] - ص 15 - خواندنیهای تاریخی - جلد اول - محمود مهرداد - انتشارات دیبا
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 116
خان بابا همان گونه که در شیراز علاقهی خود را به کفشگر نشان داده بود پس از رسیدن به حکومت نیز با آن همه زنان و حرمسرای گسترده، تمایلی به جوانان خوب روی داشت و معتقد بود که هر گلی بویی دارد و شاهزادهی قاجار عضدالدّوله مینویسد: «فتحعلی شاه علاوه بر زنان بیشمار که داشت از مردان زیبا روی نیز امتناع نمیکرد. ...دیگر از جوانان خوش سیمای طرف توجّه خاقان، علیمحمّد قرقی تخلّص از اهل خوانسار، بسیار صاحب جمال و داخلِ چند نفر از پیشخدمتان مخصوص بود. این شعر از اوست:
حسن اگر دادی دگر ریشم چه بود ریش چون دادی ز حد بیشم چه بود
دیگر از جوانان خوش سیما که نامزد خدمات مخصوص خاقان بودند محمود خان شیرازی بود که گذشته از حسن صورت و طنّازی محسنّات معنوی داشت و خاقان این دو شعر را در بارهی او فرمودهاند:[1]
ناز از بت دلنواز خوشتر وز خسته دلان نیاز خوشتر
خوش بود اگر ایاز محمود محمود من از ایاز خوشتر
باری همین که اروپاییان فهمیدند که حضرت خاقان به جوانان خوش سیمای طنّاز محبّتی مخصوص دارند و در خلوت مورد توجّه واقع میشوند بیکار ننشسته و دست به کار شدند که مرحوم معتمدالدّوله میرزا عبدالوهّاب نشاط، غزلی در بارهی یکی از آنان ساخته که:
صبا برو به فرنگ و بگو که یوسف گرجی
شکست رونق بازار حُسن مِستِر جی
لهو و لعب و خوشگذرانی خاقان مغفور حتّی در ماههای مبارک نیز متوقّف نمیشد. در شبهای غیر عزاداری دستهی بازیگران، مرکّب از مینا خانم، زن مصطفی خان عمو با مهراب ارمنی اصفهانی و زهره خانم، زوجهی صفر قلی خان عمو با رستم یهودی شیرازی و چالانچی[2]خان، هم پیاله میشدند و تا صبح برای فتحعلی شاه میزدند و میرقصیدند. روز که میشد خیرنسا خانم، مادر حیدر قلی میرزا، دختر مرتضی خان، برادر زادهی آقامحمّد شاه، بالای منبر میرفت و اشعار سینه زنی میخواند و تمام اهل حرم در پای منبر سینه میزدند.»[3]
[1] - محمودخان شیرازی درعین جوانی وتقرّب، متّهم به این شد که قصد جان پادشاه را داشته و میل به چشمش کشیدند( ص 154 تاریخ عضدی)
[2] - [تر. ]( ص نسب .) سازنده ، نوازنده ، ساززن .(فرهنگ فارسی معین، ویراستار)
[3] - ص 15 و 16 - پشت پرده - احمد خانملک ساسانی 1376
4 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 115
فتحعلی شاه از همان اوایل جوانی در زمینهی شهوترانی لیاقت و شایستگی خود را نشان داده بود و به زنانی که آقامحمّدخان از سن 11 سالگی به بعد برای او در نظر گرفته بود قانع نمیشد و این موارد جزیی نمیتوانست آمال این جوان مستعد را ارضا کند. برای او زیبا رویان مذّکر و مؤنّث تفاوتی نداشتهاند. ماجرای عشق و علاقهای که در زمان ولیعهدی به نوجوان شیرازی مییابد، مشتی از خروار خواهد بود: «در زمان شاه شهید، حضرت خاقان به منصب ولایت و لقب جهان بانی مفتخر و در شیراز حکومت داشتند. روزی از بازار کفشگران عبور فرموده، جوان خوش سیمایی را دیده، قلب مبارک به صورت او مایل گردید. خواستند در دستگاه خلوت حکومت باشد. چون کمال واهمه را از شاه شهید داشتند که مبادا کسان پسر به نوکری او تن درندهند و شکایتی به عرض پادشاه برسانند حصول مقصود را به عقدهی اشکال دید. با ملاّ عبّاس وصف شمایل بچّه کفشدوز و میل خاطر خودشان و واهمه از آوردن او را به لباس نوکری شرح میدادند. ...آتش اندر پنبه، کی پنهان شود؟ بالاخره فرمودند: اگر تدبیری میشد و من طرف محبت را به قدر ساعتی از نزدیک میدیدم و صحبتی میکردم منتهای آمال بود. ملاّ عبّاس عرض کرد اگر این خدمت را به طوری که احدی نداند مقصود چه و میل باطنی جهان بانی چیست صورت بدهم چه التفات خواهد شد؟ فرمود صد تومان نقد و یک طاقهی شال میدهم. ملاّ عبّاس رفت و پسر را دید و شناخت و پای خود را برای اندازه به ایشان داد که یک جفت کفش برای او بدوزد پس از چند روز رفته، کفش را گرفت و پوشید و یک هفته آن کفش را مستعمل کرده پس از هفته به در دکّان آمده کفش را به تغیّر پیش آن طفل انداخت و گفت: این اندازهی پاهای من نیست پول مرا پس بده! جوان تظّلم کرد که اگر اندازه نبود روز اوّل میبایست نپوشی! حالا که نیمدار شده کفش را میدهی و مطالبهی پول میکنی؟ دون مروّت است! آخوند، سیلی به روی طفل زد و از دکّانش به زیر آورد. کفّاشان طفل را برداشتند و به دارالحکومه آمدند فریادکنان که همچو حرکتی از دستگاه حکومت عادلانهی جهان بانی و مثل آقامحمّد شاهِ پادشاهی، خیلی بعید است. تا به عرض ما نرسید و ملاّ عبّاس را کیفری به سزا ندهید ساکت نمیشویم و عرض حال به دربار معدلت مدار خواهد شد. مأمور حکومت برای احضار ملاّ عبّاس رفت. ملاّ عبّاس به جهت آن که خدمت مرجوعهی خود را کاملاً صورت داده باشد دو سه ساعت از آمدن طفره زده که جهان بانی عارض را به دقّت تماشا کرده باشد. جهان بان هم پسر را در پای تالار نگاه داشته مشغول نظر بازی بودند.
دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند نبود فایده بینایی را
در این بین ملاّ عبّاس نعره زنان آمد که صنف کفشدوز سراپای مرا شکستهاند و میباید حکومت آنها را تأدیب کند. دارالحکومه مملّو از اجماع شد که ببینند حکومت با کمال تقرّبی که ملاّ عبّاس دارد چه حکم خواهد فرمود. به قدر دو ساعت و نیم جهان بانی مشغول استنطاق و ضمناً مشغول نظر بازی شدند بعد فرمودند چوب بیاورید. چوب آوردند به فرّاشان غضب امر شد ملاّ عبّاس را به چوب بندند. ملاّ عبّاس از بابت اطمینانی که داشت تبسّم میکرد و این حکم را شوخی میشمرد حضرت جهان بانی ابداً به روی او نگاه نمیفرمودند که دیده از دیدار جانان برگرفتن مشکل است. ملاّ عبّاس به چوب بسته شد. جهان بانی فرمودند که به چه جرأت همچو بیحسابی را به رعیّت پادشاه کرده؟ میباید به سزای خود برسی! ملاّ عبّاس بعد از چوب خوردن زیاد از زیر فلک فریاد کرد: نه پول میخواهم نه شال! اگر جهان بانی چیزی هم، دستی میخواهد بندگی میکنم. او را رها کردند و فرمودند این جوان کفشدوز طفل محجوبی است باشماقچی[1] حکومت باشد.»[2]
[1] - (باشماقچی) ترکی، ص مرکب، اِ مرکب ) کفشدار.(ناظم الاطباء). باشمقدار. باشماغچی . و رجوع به باشماغچی شود.( (لغت نامه دهخدا، ویراستار محمّد مستقیمی (راهی)
[2] - ص 151 و 152ـ تاریخ عضدی - دکتر عبدالحسین نوایی 1376
3 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 114