یکی از رویدادهای 56 روز اقامت نادر در دهلی ازدواج نصرالله میرزا با یکی از برادرزادگان محمّدشاه میباشد. ازدواجی که تنها جوّ سیاسی بر آن غلبه داشته و از مفاهیم عاطفی و فرهنگی جوامع به دور بوده است. فرمان و اجرای چنین ازدواج مصلحتی یکی از اوامر ساده و پیش پا افتاده فاتح دهلی میباشد. ازدواجی که فضای قتل عام دهلی بر آن سنگینی میکرد و مراسمش نیز با خون عدّهای بیگناه رنگین شد[1] و طبق سنّت دربار مغولی هند که نیاز به ذکر اجداد داماد بود، نادر از طرف پسرش خود را زاده و جدّ شمشیر معرّفی کرد. دکتر شعبانی در این زمینه به طور اختصار چنین مینویسد:«در ضمن اقامت در دهلی، نادرشاه برای ایجاد پیوند بیشتر میان دو خانواده سلطنتی ایران و هند در صدد برآمد که یکی از دختران گورکانی را جهت فرزندش نصرالله میرزا خواستگاری نماید و به این منظور چند نفر از ندیمان خاص چون حسنعلیخان معیارباشی و میرزازکی و مصطفیخان بیگدلی ناظر و طهماسبخان وکیلالدوله را به همراه صمصامالدّوله و وزیر اعظم و قمرالدّینخان را به حضور محمّدشاه فرستاد. در نهایت چون وی را فرزندی نبود دختر یزدانبخش نوادهی اورنگ زیب را بدین منظور خطبه کرده به تهیّه اسباب سور و آرایش بزم سرور پرداختند. میرزا مهدیخان مینویسد کنار رود جمون محاذی ایوان خاص هر شب به چراغان مطلع صد هزار بدر و تا یک هفته ایّام و لیالی عشرت را رشک روزِ نوروز و غیرت شب قدر ساختند. هر روز فیلان کوهپیکر و گاوان فیلمنظر و شیران اژدها مهابت و ببران صاحب صلابت را به جنگ میانداختند. روز یکشنبه بیست و پنجم ماه محرم سال 1152 نصرالله میرزا به دیدن محمدشاه رفت و بعد از انقضای مجلس موافق آداب و آیین هندیان، خفتان مروارید و مزیّن به جواهر شاهوار را زیور قامت ساخت. چند قطعه الماس نیز از طرف محمدشاه به وی هدیه شد و سه زنجیر فیل و پنج رأس اسب با ساخت و یراق مرصّع برای سواری وی پیش کشیدند.
لکهارت به نقل از سرجان ملکم مینویسد که بنا بر تشریفات و سنن مغول خانواده عروس از نصرالله میرزا تقاضا کردند که تا هفت پشت اجداد خود را معرّفی کند و چون نصرالله نزد پدر آمد و جریان را حکایت کرد، نادر به او گفت به آنها بگو که پسر شمشیر و نوهی شمشیر و نتیجه شمشیر هستی. بدین طریق به عوض هفت پشت تا هفتاد پشت اجداد خود را شمشیر معرّفی کن. مراسم عروسی در شب دوشنبه بیست و ششم ماه محرّم واقع شد و نادرشاه به قدر پنجاه هزار تومان نقدینه میان فقرا و مساکین شاه جهانآباد به عنوان تصدّق و خیرات قسمت نمود.»[2]
[1] - مایکل آکس در همین مورد که البته در ذکر تاریخ آن اشتباهی صورت گرفته است در صفحه 35 کتاب شمشیر ایران می نویسد:«در شب عروسی که از قضا مصادف با آغاز ماه محرم بود شماری از سربازان قزلباش برخلاف فرمان ضد شیعی، ممنوعیت برگزاری مراسم سوگواری امام حسین به عزاداری پرداختند. افزون بر نافرمانی سربازان، بیاحترامی به مراسم عروسی فرزندش نادرشاه را خشمناک ساخت. نادرشاه این رویداد را بهانهی برقراری انضباط شدید در قشون قرار داد. سربازان خاطی به دستور نادرشاه در کنار یکی از دروازههای شهر اعدام شدند. اجساد آن ها برای عبرت دیگران به مدت یک ماه در معرض نمایش قرار داده شده بود.»
[2] - ص- 330 تعلیقات کتاب نادریخ نادرشاهی – محمّدشفیع تهرانی(وارد)– به اهتمام رضا شعبانی
3 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 228
در پی آزار کسی مباش و هرچه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست -- حافظ
بعد از پیروزی نادر در جنگ کرنال و مذاکراتی که بین محمّدشاه و نادر انجام گرفت، محمّدشاه و درباریانش با حالت ضعف و اجبار و هزاران نکته احتیاطی که مبادا موجب رنجش مهمان ناخوانده شود وارد شهر دهلی شدند. نادر در قصر شاهجهان اسکان داده شد و درباریان نیز در حقیقت به حرمسراهای خود مراجعت کردند. واژه حرمسرا بیمسمّی نیست چون «روزی نادر از وزیر دربار مغول پرسید که چند زن در حرمسرایش دارد. وزیر پاسخ داد که 850 زن. نادرشاه به طعنه گفت که 150 کنیز را به جمع حرمسرای وزیر میافزاید و او را به مقام مینباشی(فرمانده هزار نفر) ملقّب میکند.»[1]
در ایّام اقامت نادر در دهلی حوادث مهمی اتّفاق میافتد که برجستهترین آنها قتل عام مردم دهلی، ازدواج نصرالله میرزا با خاندان محمّدشاه و جمعآوری و کسب غنایم بیشمار میباشد. در پی حادثه جنگ روحیه و احساسات مردم شهر با ارعاب و ترس نظارهگر هزاران سرباز برخاک افتاده و زخمیهای ناشی از جنگ بودند و به تجزیه و تحلیل این حادثه شوم میپرداختند. در این اوضاع و احوالی که همگی در تب و تاب میسوختند، زمینه و انتشار هر شایعهای داغ بود و علاوه بر آن که به دنبال مقصّران این فاجعه میگشتند از نظر جریحهدار شدن غرور ملی نیز عقلها و افکار مردم از مسیر طبیعی خارج شده بود و آتش زیر خاکسترها در حالت شعلهور شدن قرار داشتند و هر محرّکی میتوانست مردمان احساساتی و دل شکسته را به حرکت درآورد. هنوز دو روزی از ورود نیروهای نادر نگذشته بود که قیام بر علیه آنها شکل گرفت. قیامی که بسیار سریع و زود هنگام و بدون برنامهریزی به وجود آمد و خسارات و تلفات بسیاری را بر مردم شهر وارد کرد. بر اساس روایات نشانی از آن که نادر قصد انجام چنین عملی را داشته باشد، وجود ندارد و همه از نظم و مقرّرات شدید حاکم بر نیروهای نظامی وی سخن میگویند و نسقچیان نادر از کوچکترین خطای آنان نمیگذشتهاند ولی حوادثی در شهر اتّفاق میافتد که نادر برای جلوگیری و عدم گسترش وضعیت به وجود آمده دستور قتل عام مردم دهلی را و آن هم در محدودهای از شهر که مرکز اغتشاشات بوده است، حکم صادر میکند.[2] مینورسکی در مورد عکسالعمل نادر مینویسد:«حتی چرنداس هم او را سفّاک و بیرحم نمیشمارند. این که صدورِ حکم تأدیب مفسدان و تنبیه آشوبگران، نه از جهت انتقام جویی، بل صرفاً به ملاحظه تأمین آرامش اهالی و قطع ایادی شرّ از جان سربازان حافظ نظم ایرانی بوده است. از آن جا که پیداست به فاصله اندکی اعتماد و اطمینان به زندگی به ساکنان پایتخت بازگشته و یک پاسِ همان روز باقیمانده، در پیشِ در قلعه اموال تاراجی در معرض بیع و شری درآمد. چنان چه تا شام زیاده از نصف مال فروخته شد و خریدار تمام همین مردم هندوستان بودند.»[3] امّا هنوی بر خلاف این عقیده میگوید که دستور قتل عام ناشی از طینت آدمکشی نادر سرچشمه گرفته و مینویسد:«روز بعد نادر با گروه نیرومندی از نگهبانان خود به منظور سرکوبی شورشیان از قصر بیرون آمد. معلوم نیست که آیا نادر از دیدن اجساد چند تن از سربازان خود خشمگین شد که چنین تصمیمی یأسآمیز گرفت و حکم قتل عام را صادر کرد یا انگیزهی دیگری داشته است. در هر حال با در نظر گرفتن شقاوت طبیعی و طمع سیراب نشدنی او عجبی نیست اگر وی تصمیم گرفته باشد اهالی را بدون استثنا بکشد یا اموال آنها را غارت کند. فرمان او بیدرنگ اجرا شد. هیچ محلی که با شبیخون به تصرّف دشمن درآمده بود هرگز تا آن درجه صحنهی عملیات وحشتآور نشده بود. سربازان ایرانی در شهر پراکنده شدند و درهای خانهها و قصرها را شکسته و با خشم و غضب فراوان تمام اهالی را بدون در نظر گرفتن زن و مرد یا خردی و بزرگی از دم شمشیر گذراندند. این قتل عام تا شش فرسنگی دهلی ادامه داشت.»[4] البتّه ذکر این مطالب توجیه و حمایت از عمل نادر نمیباشد زیرا مشابه چنین عملی را در بسیاری از شهرهای ایران نیز انجام داد. با توجه به همهی عقاید زمینه برای گسترش اعتراضات دهلی آماده بوده است. اعتراضی که در هنگام قتل عام اکثر مسبّبان آن فرار کردند و تنها جمع کثیری از مردم بیگناه و بیخبر از همهجا را به تیغ سربازان نادر سپردند و اگر سردمداران قیام اندکی تأمّل کرده و راه و روش و خدعه حاکمان خود را در پیش گرفته بودند چه بسا که این حادثه نفرت انگیز اتّفاق نمیافتاد.
در مورد علل و چگونگی شروع شورشها عقاید متفاوتی عنوان گردیده است. برخی ناشی از اقدام و برنامهریزی جمعی از جوانان که غرور آنان جریحهدار شده بود، میدانند. افرادی مانند جمس فریزر و مایکل آکس علّت درگیری را ناشی از باز کردن انبارهای غلّه و تعیین قیمت نامناسب آن ذکر کردهاند که شایعهی مرگ نادر به آنها گسترش داد. بعضی دیگر انگیزه شورش را در شدّت عمل اخذ مالیاتها و باجهای سنگین از ثروتمندان شهر میدانند که خودکشی و مرگ سعادتخان به شعلهور شدن حادثه کمک کرده است. روایتی دیگر از مؤلّف عالمآرای نادری وجود دارد که به دلیل جوّ حاکم و ترس از نسقچیان انجام آن بعید به نظر میرسد و او مینویسد:«.....و از قول اکثر راویان چنین استماع افتاد که جمعی از عساکر منصور به میان اهل قلعه رفته، در خانه سکنهی آن دیار طرح بزم و جشن افکنده، چون سرگرم و مست شراب و مسرور گشتند خود را به خانه هندویان که در آن دور و دایره سکنی داشتند، انداخته و به تاراج و بیناموسی آغوشی گشودند و چند نفر از هندویان را زخمدار و چند نفر دیگر را مقتول..... نظر به رسوایی و بیاندامی آن جمع جهّال فساد پیشه، جماعت هندوستانی را رگ حمیّت و مردی به حرکت آمد و آن مقدمه به صدور انجامید.»[5] در هر صورت و به هر علتی که منجر به فرمان قتل عام گردید، نادر یارعلی سلطان توپچیباشی ارتش ایران و سعدالدّینخان میرآتش هندوستان را به اتّفاق جزایرچیان و قریب به سه هزار نفر سرباز مأمور اجرای حکم نمود.
دکتر رضا شعبانی در یک جمعبندی کلی در مورد این حادثه که پیروزی آخرین کشورگشای شرق را ملوث ساخت چنین مینویسد:«دو روز پس از ورود نادرشاه به دهلی در شب یکشنبه یازدهم ذیالحجه 1151 مقدمه واقعهی موحشی در این شهر اتّفاق افتاد که موجب تلخکامی فراوان گشت و گرچه نادرشاه در جریان وقوع حادثه تدبیر فراوانی به کار برد و با دوراندیشی و مهارت بسیار در آن عمل کرد. با این همه وسیلهای به دست بدگویان داد تا تقصیراتی را متوجّه وی گردانند. بامداد روز شنبه دهم ذیالحجه، دو عید نوروز واضحی با هم تصادف کرده بود و در کلیه مساجد شهر به نام نادرشاه خطبه خوانده شد و چون محمدشاه روز پیش برای دیدن شاهنشاه ایران به حضور رسیده بود، نادر عصر روز دهم برای بازدید وی رفت. در بازگشت از این ملاقات بود که گروهی از مردم کوتهاندیش چنین شایع ساختند که نادرشاه کشته شده است. عدّهای اشتهار دادند که نادرشاه را در قلعه ارک کنیزکان ترکی و چینی به ضرب گلوله تفنگ کشتهاند. کسی میگفت که شاه هند طفلکچه زده و کسی میگفت که عظیماللهخان پیش قبض زده و کس گفته که نادرشاه از بام افتاده و مرده و باز شخصی از اجلاف و لجههای شاه جهانآباد صدا از پائین قلعه بلند نمود که نادرشاه در قلعه کشته شد.
در باره این شایعه و علل تحریک مردم سخنان بسیار گفته شده است. یکی از مورّخین گمنام هندی مینویسد که به واسطه مرگ و یا خودکشی سعادتخان برهانالملک نیشابوری فتنه آغاز شده است. وقتی که تابوتش از قلعه بیرون آوردند در میان شهر فتنه برخاست و مردم مضطرب و متوهّم شده، در کوچه و بازار کوچهبندی نمودند و در محلّه جوانان که باشندهی شاهجهان همه اسلحه جنگ پوشیده و از تیر و تفنگ و نیزه و غیر آلات جنگ و مربوط بر بدن خود استوار بسته کوچهبندی نمودند و مورچلها(سنگر) بستند و در کوچهها و بازارها مغول، نادرشاهی که مییافتند، میکشتند. تا حدّی که ده ده و پنجاه و صد صد که در محلهها فرا مانده بودند، کشتن گرفتند و های و هوی در شهر افتاد.
قدر مسلّم آن است که از جانب محمّدشاه و دیگر زعمای هندی هیچ گونه کوششی برای اطفاء نایره این شورش به عمل نیامده است و وسیله سهلانگاری و یا میل باطنی خود اجازه دادهاند که آشوب اوج بگیرد. میرزامهدی نیز میگوید بدون این که از جانب محمّدشاه اشارهای یا از طرف معارف تحریکی واقع شود ولولهی فتنه و غلغله آشوب بلند گشته، جمعی از عوام و اوباش در میان شهر با اهل اردو پرخاش کرده به بعضی از جُند منصور که در اصلِ شهر نزول نموده بودند درآویخته، در مراسم دست درازی کوتاهی نکردند و چند نفر از لشکر ایرانی را به تیغ نافرمانی ذبیحهی قربانی ساخته، خون ایشان را حنای شب عید و خضاب دست امید نموده و سرپنجه دلیری را به مهمانکشی رنگین کردند.[6] کار فتنه بدینسان بالا گرفت و قلاش پرخاش خو بر سر فیلخانه نادری رفته، فیلبانباشی را کشته، فیلان را متصرّف شدند و قریب هفتصد کس قزلباش به معرض تیغ هلاک آمد و این مقدمه خود موجب تحریک عدّهی دیگری گردید که محتملاً در کمین چنین حوادثی بودهاند.
شایعه مرگ نادر طوری روح سلحشوران ایرانی را سست کرده بود که قادر به ابراز هیچ گونه مقاومتی در برابر دشمنان نبودند و وقتی هنگامه تمام شهر را فرا گرفت قزلباشیه که فهم زبان هندیان نمیکردند و خبر از جائی نداشتند متفرّق یکیک و دو- دو در هر کوچه و بازار در گذر بودند و هندیان غافل بر ایشان رسیده میکشتند و با آن که شب در رسید، شورش انگیزان بدمآل اصلاً آرام نگرفتند و آن هنگامه در افزایش بود. برخی از بزرگان هندی نیز که از این شایعه آگاه شدند نگهبانان ایرانی را که خود درخواست کرده بودند برای حفظ اموالشان مأمور باشند به هلاکت رسانیدند. عدّه کشته شدگان این فاجعه به سه تا هفت هزار نفر تخمین زده میشود.
هنگامی که نخستین گزارشهای آشوب به نادرشاه رسید باور نکرد و حتّی اندکی برآشفت و سربازان خود را متهّم کرد که عمداً این اخبار را جعل کردهاند تا برای تاراج و چپاول شهر محملی بتراشند و آنگاه که از حقیقت ماجرا آگاه شد یکی از یساولان را امر داد که اوضاع را تحقیق نماید و جریان را به وی گزارش دهد امّا آن مرد به محض این که از قلعه خارج شد به هلاکت رسید و یساول دومی نیز به همان سرنوشت دچار گردید. در آن هنگام که نادرشاه حقایق را دریافت و هزار تن از سپاهیان خویش را مأمور سرکوبی آشوبگران کرد. لکن آنان بر اثر قلّت عدّه و ظلمت شب نتوانستند چنان که باید آرامش را در شهر برقرار سازند و آنگاه شاه دستور داد که تمام قوا تا بامداد حاضر به جنگ باشند و تنها در صورتی که مورد حمله قرار گرفتند به دفاع پردازند. بالجمله چون روز شد همان آشوب در اشتداد بود و نادرشاه از قلعه برآمده از میدان چاندی چوک گذشته عازم مسجد روشنالدوله که متّصل کوتوالی جیوتره و مقابل بر پولبه است و گنبد طلائی باشکوهی دارد، گردید. گفتهاند که چون نادر به مسجد نزدیک شد از ایوانی یک تیر به سوی او شلیک شد که به وی اصابت نکرد ولی یکی از افسران نزدیک به او کشته شد. شاهنشاه ایران از این گستاخی خشمگین گردید و پس از تحقیق دستور داد که هرجا یک قزلباش به قتل رسیده احدی را زنده نگذارند. مقارن ساعت نه بامداد بود که سپاهیان ایران به اجرای حکم دست زدند. شور و محشر و آشوب فزع اکبر در میان شهر پدید آمد. فیالفور در و دیوار عمارت رفیعه نقش عالیها سافلها گرفت و مساکن اصحابشان صفتِ خانهی زنبور پذیرفت. به قول مورّخان هندی این قتل عام از «دهلی دروازه» تا «کهاری باولی» و از قلعه ارک تا مسجد فتح پوری ادامه داشت، مگر اکثر محلات دارالخلافه به پاس خاطر بعضی از امرا که توجّه شاه به حال ایشان بود از قتل و غارت محفوظ ماند. قتلی به افراط کرده شد و اموال به یغما و عیال به اسیری بردند و چون ساعاتی این وضع ادامه یافت آخر کار به شفاعت محمّدشاه و وساطت قمرالدّین و آصفجاه آتش غضب جهانسوز نادرشاه فرو نشست. فرمان امان داده شد و حکم فرستاد به جارچیباشی که جارها بکنند به مردمان لشکریان که الحال شهنشاه تقصیرات اهل هند معاف کرد و قتل عام موقوف نمود. باید که کسی به کسی زیادتی ننماید. به موجب استماع این آوازِ جارچیها، دست برداشته، شمشیرها را در غلاف کرده به مردمان هند امان دادند و اگر کیسهی دُر یا زر سرخ یا از جواهر که به دست داشتند، برتافتند و اگر طلا و نقره و پیرایه مرصّع به پای ایشان میآمد هرگز خم نشده نمیگرفتند و اگر پریچهرگان ماهوش وگر خوبان آفتابچهر بیپردگی به نظر میآمدند اصلاً به طرف آنها نگاه نمیکردند.
قتل عام در ساعت سه بعد از ظهر موقوف شد و شاهنشاه ایران دستور داد اسرا که به تصرّف لشکریان بودند به اولیای ایشان تسلیم شوند و چون این فتنه از داماد قمرالدّینخان سیدنیازخان و شاهنوازخان برپا شده بود و آنها در خارج شهر متحصّن گردیده بودند عظیماللهخان و فولادخان به گرفتن ایشان مأمور شدند. آن طایفه را با چهارصد نفر گرفته به دربار حاضر گردانیدند. همگی عرصه تیغ بیدریغ شاه گشتند. در بارهی عدّه کشته شدگان رقمهای اغراقآمیزی گفته شده است و برخی این تلفات را به 8000 تن و گاه به 40000 تن تخمین زدهاند. لکهارت به نقل از سرکار مینویسد که نظر به محدود بودن محل قتل عام و مدّت کوتاه آن، عدّهای که از دم تیغ گذشتند نباید از 20000 تن متجاوز باشد ولی عدّه زیاد دیگر مخصوصاً زنانی را که خودکشی کردند باید بر این عدّه افزود. قدر مسلّم آن است که مدّت قتل عام از نصف روز تجاوز نکرده و به مجرّد استدعای سران هند، نادرشاه فرمان عفو صادر کرده است. میرزا مهدیخان نیز تعداد کشتگان را از خرد و بزرگ سیهزار نفر ذکر میکند.
در باب این که آیا سوای سیاست محکمی که نادرشاه برای رفع غائله در پیش گرفت راه دیگری نیز وجود داشته یا نه، سخن بسیار است ولی آن عدّه از صاحب نظران هندی که عقایدی ابراز داشتهاند و به ویژه در این قسمت سعی شده است از نظرات آنها استفاده شود نیز پذیرفتهاند که شاه ایران نهایت متانت و بردباری را ابراز داشته و جز به هنگام ضرورت و ناچاری دست به اقدام نزده است. پس از استقرار آرامش، نادرشاه به کوتوال شهر تأکید کرد که اجساد را جمعآوری کنند و بسوزانند. قلعهدار نیز چنین کرد و با هیزمی که از خانههای منهدم برآمده بود آتشی عظیم برافروخت و به کمک سربازان اجساد را از هر فرقه و مذهبی که بودند جهت جلوگیری از تعفّن آنها را سوزانید و چند هزار جسد دیگر را نیز به رود ریخت.»[7]
[1] - ص 27 – شمشیر ایران – سرگذشت نادرشاه افشار- مایکل آکس ورسی – ترجمه حسن اسدی- 1389
[2] - « غرباً از دروازه و قلعه پادشاهی تا عیدگاه کهنه، و به سوی شمال تا هندوی چوب، و به جانب جنوب تا بیرون دهلی دروازه، و از بهار گنج که اصل فساد از آن جا برپا شده بود. مردم بسیاری که گمان فتنهانگیزی نسبت به آن ها داشتند، آورده و در کنار دریای جمن گردن زدند.» ص 361- تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – دکتر رضا شعبانی – جلد اول - 1365
[3] - ص 65 - تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – دکتر رضا شعبانی – جلد دوم - 1365
[4] - ص 217- زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولتشاهی
[5] - ص 206 – نادرشاه بازتاب حماسه و فاجعه ملی – احمد پناهی سمنانی
[6] - برخلاف این دیدگاه ناصر نجمی در صفحه 222 کتاب نادرشاه افشار مینویسد:«... چند تن از سرکردگان هند از جمله سیّدنیازخان و علی محمّدخان که از تسلیم محمّدشاه و قبول پیشنهادات بزرگ فاتح ایران سخت خشمگین بودند عدّهای را به گرد خویش جمع کرده و در شهر آشوب توطئه برپا کردند و سپس علناً با شایعات بیاساس گروه کثیری از مردم جاهل و نادان را به شورش تحریک نمودند و روز دهم ماه ذی حجه نزدیک شامگاه شورشیان و بلوا برپاکنندگان به دستیاری و کمک سربازان هندی به طور غافل گیرانه بر سر سربازان ایرانی که برای خرید غلّه و خوار بار به داخل شهر آمده بودند هجوم آورده تنی چند از سربازان ایران را به قتل رسانیدند.»
[7] - صفحات 323 تا 330 – قسمت تعلیقات نادرنامه – محمدشفیع تهرانی – به اهتمام رضا شعبانی
8 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 222
در مورد چگونگی نبرد و غلبه یافتن نیروهای نادر بر قوای هندی، اغلب گزارشها مشابه هم میباشند و هر یک از مورّخان به توصیف صحنهای از آن پرداختهاند. جمس فریزر در کتاب خود راجع به همین ایّام نبرد و بر اساس نامههایی که بعضی افراد عادی نوشتهاند و همچنین منابع دیگر از وضعیت قشون و روابطی که بین نمایندگان نادر و محمّدشاه انجام گرفته اطّلاعاتی را روشن میسازد که بعضی از آنها میتواند ناقض نظر اولیّه خودش باشد که مسأله خیانت نظامالملک و سعادتخان را بسیار بزرگ جلوه داده بود. در قسمتی از نوشتههای خود بدان اشاره دارد که محمّدشاه برای مقابله با نادر دستور تجدید قوا صادر کرده بود ولی امرا در اثر تفرقه هیچ اهمیّتی به سخن او نمیدادند و دائم اوامر او را به تأخیر میانداختند و یا مینویسد که اگر فردی از نیروهای نادر بر خلاف نظر او عمل میکرد فوراً آنها را میکشت و شکمشان را پاره میکرد. روایات شامل موارد گوناگون میباشد و برای آن که تصویری ذهنی از وضعیت آن اجتماع لشکرها به وجود آید و از جریان رفت و آمدها و پذیرش نیروهای شکست خورده در جنگ کرنال آگاه شویم به بعضی از گزارشها اشاره میگردد:«در دوازدهم شهر ذیالقعده اردوی محمّدشاه در صحرای کرنال برپا شده بود و دو اردو قریب چهار فرسخ بود و همه را سنگر بسته، در سنگرها پنج هزار عرّاده توپ متعلّق به پادشاه و امرا سوار کرده بودند. در مرکز سراپردهی پادشاه بود. مقابل آن مورچل یعنی سنگر نظامالملک و سعدالدّین بود و در آن سنگرها و توپخانه مخصوص پادشاه را با لوازمِ آن، جا داده بودند.در دست راست، خان دوران، مظفّرخان، علی حمیدخان، میرقلی شهدادخان و خان زمانخان بودند. در طرف چپ قمرالدین، عظیماللهخان، جانیخان، سیدنیازخان در عقب سراپرده پادشاه سربلندخان و پشت سر او محمّدخان بن گوش. پشت چادرهای خان دوران گیرپارام با طایفه جات و پشت سر خیام وزیر، هرنیند آمول، کرتپوتلی و در دست راست نزدیک نگارخانه یعنی موزیکانخانه دسته بهروزخان و اسحاقخان و اصلح علیخان و پشت سر آنها طایفه آهیر بودند. هر یک از این امرا با قشون مخصوص خود همراه بودند و تمام قشون حاضر در اردو دویست هزار سوار و پیاده بود. در همین روز خبر رسید که حاجیخان پیشقراول نادرشاه به قریه تیلوری که سه فرسخ از اردو مسافت داشت، رسیده و شش هزار سوار کرد همراه دارد.
روز سیزدهم- بعضی از سوارهای قزلباش در اطراف اردو دیده شدند و جمعی را که از خارج به اردو میآمدند کشته و اسیر نموده بودند. چهار نفر از قزلباشها را گرفته نزد نظامالملک آوردند.
روز چهاردهم- نادرشاه قسمتی از بنه و بنگاه را در شاهآباد که یک منزلی سرهند است و قسمتی دیگر را در تانیسر گذاشته و خود با چهل هزار سوار به تیلوری رسید. از این سواره بعضی نیزهدار و بعضی تیرانداز و تفنگچی بودند. هر سوار دو یا سه نوکر و مهترِ شترچران داشتند که همه جوانهای قوی و مسلح و سوار بودند. بعضی قاطر و بعضی یابو داشتند. یک نفر در تمام قشون نادر پیاده نبود، سهل است. اردو بازارچی و کسبهای که همراهِ اردو میآمدند همه سوار و مسلّح بودند. عدد روی هم صدوشصت هزار بود. در وقت جنگ تفاوت مابین آقا و نوکر دیده نمیشد و شخص نمیتوانست بازارچی و کسبه را از نوکر و سرباز تشخیص بدهد. همه جنگی و متهوّر و ثابت قدم بودند و برای هر خدمت سخت حاضر و قریب شش تا هفت هزار زن همراه بود که از ترکمنها و قندهار اسیر کرده بودند. زنها در وقت حرکت با سربازها تفاوت نداشتند. همه یک بالاپوش بارانی روی لباس پوشیده کمر را بسته، نقابی از تور به صورت کشیده و شالی مثل عمّامه به سر پیچیده، چکمه در پا مثل مردها مسلّح بودند. در این روز چند پیغام به نظامالملک رسید که قرار صلحی داده شود. همه را رد کرد و به جنگ رجوع نمود.
روز پانزدهم ذیالقعده- نادرشاه به واسطه تنگی از کمی آب از تیلوری حرکت کرده و در محلی که در پشت سر اردوی خان دوران بود به فاصله قریب دو فرسخ منزل کرد. امروز صبح سعادتخان وارد شد و به حضور پادشاه رفت. قریب سه ساعت قبل از ظهر خبر رسید که مقدّمهی قشون ایران به بنه سعادتخان که بعضی مسافتی از اردو دور و بعضی خارج سنگرها، مابین اردوی نادرشاه و خان دوران افتاده بود حمله کرده، چند نفر را کشته و اموال را به غارت بردند. سعادتخان تا این را شنید از دربار بیرون آمد و به تعجیل به استخلاص کسان خود تاخت. خان دوران که نزدیک بود با دو پسر و قشون خود به او ملحق شد. مظفّرخان، سیدحسنخان و.... به او ملحق شدند. نادرشاه که تازه از تیلوری رسیده بود مطلع شد و به آن جا رفت. هزار سوار کرد و هزار نفر قجر و هزار نفر بختیاری و هزار نفر تفنگدار که مجموع چهار هزار نفر بودند از قشون خود انتخاب کرده، سه هزار نفر از آنها را در جاهای مختلف در کمینگاه گذاشت. پانصد تفنگدار به مقابل سعادتخان و پانصد نفر دیگر مقابل خان دوران فرستاد که آنها را داخل جنگ کنند. همین که این تدبیر به کار رفت و آنها مشغول شدند سوارهایی که در کمین بودند یک مرتبه از سه طرف ریختند و سخت حمله آوردند. غیر از این چهار هزار سوار از قشون نادر یک نفر داخل این جنگ نشد مگر خودش با هزار سوار افشار به اطراف حرکت میکرد و سواره را تشویق مینمود و دستورالعمل میداد. بقیّه قشون بر حسب حکم، دور دست صف کشیده بودند. هر طایفه به جای خود و حاضر بودند که به یک اشاره به امداد بیایند، ولی اتّفاقاً به امداد آنها حاجت نشد. این چهار یا پنج هزار نفر تا عصر مجدّانه جنگیدند. قشون هندوستان پا کشید. سعادتخان و شیر جنگ و پسر کوچکِ خان دوران اسیر شدند. خان دوران چند زخم منکر برداشت. او را به چادرش بردند. مظفّرخان و چند نفر صاحبمنصب دیگر کشته شدند و بعضی سخت زخمدار به اردو برگشتند. سید حسنخان زخمدار شده و رو به دهلی رفت. عدّه کثیری در میدان جنگ به خاک افتادند. وقتی که فراریان جنگ برگشتند جنجال و قیل و قال غریبی در اردو شد. اغلب چادرها و اسباب خان دوران و مظفّرخان و سعادتخان را آدمهای خودشان به تاراج بردند. در میان این اغتشاش پادشاه یعنی محمّدشاه به سنگر نظامالملک که در مقابل اردو بود، رفت و به اتّفاق وزیر و سایر امرا از سنگرها خارج شده و صفوف قشون را آراستند که نگذارند دشمن پیشتر بیاید ولی اگر شب نرسیده بود این تدابیر فایده نمیبخشید و در همین روز کار یکسره میشد. یک ساعت بعد از غروب آفتاب پادشاه به چادر خود برگشت. جمعی از قشون هندوستان که از جنگ فرار کرده و جمعی از آنها که مواظب بُنه و بارکشها بودند رو به دهلی فرار کردند. اغلب آنها را در راه کشتند و غارت کردند. بعضی جاهای اردو از جمعیت خالی بود. به طوری که نصف شب پادشاه نظامالملک را خواست. در مساحت مابین سنگرِ نظامالملک و چادر پادشاه یک نفر دیده نمیشد. نظامالملک سربلندخان، قمرالدّینخان و سایر امرا که باقی مانده بودند تا نزدیک صبح در حضور پادشاه و در مشورت بودند. آخر شب به محل خود معاودت کردند.
روز هفدهم- در این روز به حکم نادرشاه، سعادتخان اشیاع و اسباب خود را از اردوی محمدشاه خواست. بعضی از آنها در میان اردو متفرّق بودند. نزد او رفتند و کسانی را که باقی مانده و اسب و اسباب آنها به غارت رفته بود همراه بردند. نادرشاه حکم کرد چادری نزدیک سراپرده خود برای سعادتخان و شیر جنگ و پسر خان دوران برپا کردند و اشیاع و بنه آنها را در بیرون اردو جا دادند. کسی جرأت نداشت که به دیدن آنها برود و مأذون نبودند که لوازم و مایحتاج از خود داشته باشند.
روز هیجدهم- نظامالملک و عظیماللهخان برای اصلاح به اردوی نادرشاه رفتند. شش ساعت در آن جا بودند و برگشتند. در آن جا چه گذشت کسی مطّلع نشد. وقت عصر خان دوران از زخمی که برداشته بود وفات یافت. روز نوزدهم نیز به شور و گفتوگو گذشت. در شب به نظامالملک خلعت داده شد و میربخش یعنی سردار کل و امیرالامراء گردید.
روز بیستم- نصرالله میرزا پسر نادرشاه در تخت روان رسید، پیاده شد و به قاعده مملکت خود اقدام نمود. پادشاه نیز از تخت روان پائین آمد. نصرالله میرزا را در بغل گرفت. بعد به اتّفاق رفتند تا به توپخانه رسیدند. در آن جا جلوی نوکرها را گرفتند. پادشاه با دو سه خواجه و امرا گذشتند. وقتی به در خیمه نادرشاه رسیدند نادرشاه به استقبال کرد. پادشاه را در بغل گرفت و او را نزدیک خود در روی مسند نشاند. بعد از تعارفات و احوال پرسی نادرشاه خطاب کرده و این طور گفت: عجب است که شما این قدر در امور خود بیقید و بیاعتناء باشید، با وجود این که مکرّر به شما نامه نوشتم و سفیر فرستادم. اظهار دوستی کردم. وزراء شما لازم ندیدند. جواب کافی برای من بفرستند و به واسطهی عدم نفاذ امر و نظم شما یکی از سفرای من برخلاف قوانین در مملکت شما کشته شد. سهل است وقتی که داخل مملکت شما شدم گویا شما اعتنایی به کار خود نداشتید که اقلّاً بفرستید، سؤال کنید، من کی هستم و خیالم چیست؟ وقتی من به لاهور رسیدم یک نفر از شما پیغام و سلامی نیاورد. سهل است، جواب پیغام سلام مرا هم ندادید. بعد از آن که امرای شما از خواب غفلت و بی حالی بیدار شدند تمام وسایل اصلاح را قطع کردند و همه با کمال بینظمی پیش آمدند که جلوی مرا بگیرند و همه خود را نزدیک دام آوردند. این قدر حزم و احتیاط نداشتند که اقلّاً بعضی را جا بگذارند. اگر اتّفاقی بیفتد، بتوانند کاری بکنند و امور را اصلاح نماید. گذشته از اینها با کمال بیعقلی در میان سنگرهای خود جمع شدهاید و تصوّر نمیکنید که اگر دشمن قویتر از شماست، شما نمیتوانید بدون آب و آذوقه در آن جا به سر برید و اگر ضعیفتر از شماست، غیر لازم، بلکه ناشایسته بود که خود را محصور نمائید. اگر به دشمن اعتنایی نداشتید و او را آدم متهوّر و بیملاحظهای میپنداشتید، نمیبایستی شهرت و شخص خود را به خطر بیندازید. یک نفر صاحبمنصب صدیق با تجربه مأمور میکردید. در مدّت قلیلی او را مستأصل و تلف میکردید، ولی اگر از تجربه و رفتار به قاعدهی او میترسیدید به طریق اولی نمیبایستی بعد از آن که او را این طور به جنگ واداشتید همه چیز خود را یک مرتبه به مهلکه بیندازید. سهل است بعد از آن که این طور خود را گرفتار کردید من تکلیف اصلاح کردم ولی شما به تصوّرات طفلانه و عزم جاهلانه چنان مغرور بودید که گوش به هیچ نوع مذاکره شایان ندادید و صلاح خود را ندیدید تا بالاخره به عون خداوند عالمیان و قوّت شمشیر مبارزان فیروز جنگ دیدید چه روی داد. بعلاوه اجداد شما از کفّار جزیه میگرفتند و شما جزیه را به آنها بخشیده و در این مدّت بیست سال به طوری ارخاء(سست کردن) عنان کردهاید که در مملکت استیلا یافتهاند. ولی چون تا به حال از خانواده تیمور نسبت به خانواده صفوی و ملّت ایران اذیّت و ضرری نرسیده سلطنت را از شما خلع نخواهم کرد امّا چون بیقیدی و غرور شما مرا مجبور کرده که مسافت بعیدی تا اینجا طی کرده، مخارج گزافی نمودهام. قشون من به واسطه حرکت زیاد خسته و از آذوقه و ملزومات دست تنگ هستند باید به دهلی بیایم و در آن جا چند روز بمانم تا قشون خستگی بگیرد و پیشکشی که نظامالملک قرار داده است تسلیم شود. بعد از آن شما را به حال خود خواهم گذاشت تا به امور خود بپردازید. محمّدشاه در تمام این مدّت جوابی نگفت و ساکت بود و علامت انقلاب احوال و خجلت در او ظاهر گشت.
روز بیست و یکم- نظامالملک وزیر و عظیماللهخان به حضور نادرشاه رفتند. وقتی مرخص میشدند نظامالملک به اعطای یک ثوب قبا و یک ثوب جبّه و یک اسب مفتخر گردید و به عظیمخان و غازیالدّینخان هر یک، یک جبّه و یک قبا مرحمت شد. سه ساعت از شب رفته به حضور محمّدشاه آمدند و از آن چه در نزد نادرشاه مذاکره شده بود عرض کردند ولی کسی مطّلع نشد که چه گذشت. همان روز محمّدشاه حکم کرد پانصد نفر بیلدار اجساد کشتگان را دفن کنند. هفده هزار قشون هندوستان کشته شده بود و جسد آنها در مسافت چهار فرسخ متفرّق بود. بیلدارها قدری خاک بر روی جسدها ریختند و برگشتند. مذاکره شد که چهارصد نفر قشون نادر کشته و هفتصد نفر زخمدار شد ولی از کشتههای آنها یک نفر در میدان نبرد دیده نشد. همان شب آنها را دفن کرده بودند. از قشون هندوستان جمعی چنان زخمی برداشته بودند که قادر به حرکت نبودند و کسی آن قدر بر آنها رحم نکرد که از میدان جنگ آنها را بیاورند و علاج کنند. بیچارهها در اندک زمان در میان اجساد کشتگان مردند. سه فیل هم کشته شده بود.
روز بیست و سوم- اردوی قشون هندوستان را به سمت کرنال مقابل قشون نادرشاه حرکت دادند. در حرکت اردو سواره قزلباش بیست و هفت فیل و بیست و پنج شتر بردند. در شب تیر زیاد انداختند.
روز بیست و چهارم – نادرشاه، نظامالملک را به اردوی خود خواست، با پنج یا شش نفر نوکر او را آن جانگاه داشت. جمعیتی از قزلباش به تانسیر مأمور شده آن جا را غارت کرده و سکنه را به قتل رسانیده با غنیمت زیاده مراجعت کردند. در اردوی محمّدشاه اگر غلّه یافت شود یک چارک به دو و نیم الی سه روپیه فروخته میشود و هر کس به اردوی نادرشاه برود مأذون است به قدری که صرف کند غلّه بخرد، ولی نمیتواند به خارج ببرد. دو ساعت از شب رفته بود که به وزیر فرمانی از نادرشاه رسید به این مضمون که قمرالدّینخان وزیر بداند که فردا محمّدشاه و سربلندخان و محمّدخان بن گوش و عظیماللهخان به حضور بیایند. وقتی که این خبر به محمّدشاه رسید سربلندخان و سایر امرا را احضار نمود و تا نصف شب مجلس شور داشت. بالاخره پادشاه گفت که اختیار امور از دست من بیرون رفته و باید یکی از سه کار را بکنم یا فردا با قشون حرکت کرده و از جان بکوشم یا آن که یک مرتبه سم خورده، کار خود را تمام و رفع تمام خیالات و بینوایی را بکنم، یا این که به هر تکلیف که میشود آسوده تن بدهم. میل خود پادشاه اگرچه اظهار نداشت به شقّ اخیر بود. چند روز بین محمّدشاه و امرا مشورتهایی انجام گرفت و همه از جنگ واهمه داشتند. در این هنگام نامهای از نادرشاه میرسد که سربلندخان خوشوقت و آسوده باش و قبل از آن که محمّدشاه حرکت کند اینجا حاضر باش.
روز بیست و ششم- سربلندخان با تنی چند به اردوی نادر میرود. بعد از آن که محمّدشاه برحسب حکم بر تخت روان سلطنتی نشسته، وارد اردوی نادر گردید و هزار سوار قزلباش برای قراولی او معیّن شده بود. سه ساعت با نادر ملاقات داشت. سپس در روز بیست و هفتم سربلندخان از طرف نادر مأمور میشود که نزد توپچیباشی و نسقچیباشی برود. هر یک از این دو نفر دویست سوار داشتند. توپچیباشی مأمور بود که به همراهی سعدالدّینخان تمام توپخانهی محمّدشاه و امرا را ضبط نماید. نسقچیباشی به معاونت قمرالدینخان مأموریت داشت به این که خزانه و جواهرات و اسلحهخانه و تمام اثاث و اسباب و اسلحه که متعلّق به محمّدشاه و امرای مقتول بود به تصرّف بیاورد. سلطان احمد پسر محمّدشاه و ملکالزّمانی، ملکه را نزد محمّدشاه بفرستند و به قمرالدّینخان و سعدالدّینخان ابلاغ نمایند که تمام نوکران و سربازان قدیم مشغول کار خود باشند و همراه بیایند، ولی اشخاص متفرّقه و سربازان جدید هرجا میخواهند، بروند. بنابراین رفتند و تمام اموال را ضبط کردند. پسر محمّدشاه و ملکالزّمانی و سایر حرم را به موجب حکم نادر نزد محمّدشاه فرستادند. امروز اغتشاش و انقلاب غریبی در بنگاه محمّدشاه بود. خیلی از آن چه بود، به غارت رفت و مفقود شد و جمعی از اهل اردو از ترس چادر و اسباب خود را گذاشته و به اطراف میدویدند که گوشهای یافته جان خود را حفظ کنند. خصوصاً ارباب صنایع و خدمه.
روز بیست و هشتم- تمام اموال محمّدشاه تسلیم نادرشاه گردید و نادر به قدر مواجب سه ماهه به تمام اردوی خود انعام داد و از طرف نادر حکم شد که اذیّت و آزاری به اهالی شهر نرسد. نادرشاه و محمّدشاه وارد شهر دهلی شدند. نادر شنیده بود که اهالی شهر آرام نیستند و خیال شورش دارند و به همین لحاظ احتیاطهای لازم را انجام داد. در این مدّت نادر با کمال مهربانی و محبّت رفتار میکرد و احکام سخت صادر کرد که سربازها بیاحترامی به اهالی نکنند و به نسقچیها حکم شده بود که هرکس به هندوستانیها اذیّت کند از هیچ گونه سیاست از قبیل بریدن گوش و بینی و چوب زدن مضایقه نکنند و مردم نیز چون از قشون نادر وحشت داشتند حتیالمقدور از صحبت و معامله با آنها احتراز میکردند.»[1]
[1] - برگزیدهای از صفحات 129 تا 150- نادرشاه – اثر جمس فریزر – ترجمه ابوالقاسم ناصرالملک
2- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 216
نادر پس از آن که در سال 1151ه.ق غزنین، کابل، جلالآباد، بامیان، غور و همچنین تا حدود بخارا را توسط خود و پسرانش فتح کرد، در پنج فرسنگی جلالآباد نیابت سلطنت ایران را به رضاقلی میرزا تفویض نمود و در رمضان همین سال با عبور از تنگه خیبر بر ناصرخان حاکم پیشاور روانهی لاهور و دهلی شد. حرکتهای سریع و غیرمنتظره نادر از موانع طبیعی خیبر و رودخانه سند، ارکان دربار محمّدشاه را به لرزه درآورد و آنان را متوحّش ساخت؛ زیرا آنها هرگز تصوّر نمیکردند که نادر بتواند به این سرعت وارد شبه قاره هند گردد. نادر برای آرامش و کاستن اضطراب محمّدشاه، هدف تهاجم خود را در طی نامهای به تاریخ جمادیالاول سنه 1151ه اینگونه توجیه و به او مینویسد:«... بر رأی جهانآرای اعلیحضرت همایون پوشیده نماند که آمدن من به کابل و تسخیر آنها محض غیرت اسلامی و دوستی نسبت به شما بوده، هرگز تصوّر نمیکردم که اشقیای دکن یعنی طایفهی ماراتاها بتوانند از ممالک پادشاه اسلام خراج بگیرند. توقّف من در این طرف اتک به این ملاحظه است که اگر این کفّار به سمت دهلی حرکت نمایند قشون ظفرنمون قزلباش را مأمور کنم آنها را به قعر جهنّم بفرستند. صفحات تاریخ از دوستی مابین سلاطین ما و اجداد اعلیحضرت شما مشحون است. به علی مرتضی(ع) قسم که به غیر از دوستی و درد مذهب هیچ مقصودی نداشته و ندارم و اگر شما غیر این گمان میکنید، مختارید. من همیشه دوست آن خانواده نامدار بوده و خواهم بود.»[1] به طور مسلّم خود نادر و محمدشاه از انگیزه و محتوای مصرفی نامه وقوف کامل داشتهاند و در نامه بعدی است که نادر ماهیت خود را روشن ساخته و تقاضای سی کرور تومان پول و چهار ایالت را از محمّدشاه میکند. آن چه که دربار محمّدشاه را به طبل توخالی تبدیل کرده بود همانا وجود رقابت و اختلافات شدید داخلی میباشد. شدّت این رقابتها چنان اوج گرفته بود که این موقعیت حسّاس نیز نتوانست موجب تمرکز و انسجام آنان گردد. سرانجام وجود این اختلافات باعث شد که ارتش عظیم هند نتواند کارایی خود را نشان دهد و به تبَع آن خسارات جبران ناپذیری در روند تاریخی آن کشور به وجود آورد و دودمان محمّدشاه و خاندان او را همانند شاه سلطان حسین بر باد فنا و فلاکت و مصیبت مردم را به طور تصاعدی افزایش داد.
در تعداد افراد و گروههایی که در مسیر هند لشکر نادر را همراهی میکردند عقاید و آمار متفاوتی ذکر شده است. به عنوان مثال هنوی در این رابطه مینویسد:«تمام قشون او به صد و شصت هزار نفر میرسید و از این عدّه یک سوّم خدمتکار و نوکر بودند و به اندازه کافی شتر و اسب و قاطر در ضمن راه به دست آورده بودند و بعضی از آنها ساز و برگ کامل داشتند. زنان این گروه که شماره آنها به شش هزار میرسید مانند مردان نیمتنه ارغوانی پوشیده و از دور معلوم نبودند، به طوری که ظاهر لشکر بسیار رعبآور بود.»[2]نادر ضمن آگاهی از عدم توان قوای خود با آنان، از وضع آشفته و فساد حاکمان هند به خوبی اطّلاع داشت و توسط جاسوسان خود از کوچکترین حرکت و موضعگیری و توان نظامی آنها اطلاعات لازم را کسب مینمود. بر همین اساس این نابغه نظامی تاکتیکهای خاصّ خود را به شکلی برنامهریزی کرد که حداکثر استفاده را از نقاط ضعف آنان بنماید. هنگامی که در نزدیکی آنان در منطقه کرنال موضع گرفت با انحراف مسیر خود به سمت دهلی و یا با استفاده از شترها آرایش نظامی لشکریان محمّدشاه را بر هم ریخت و با تلفات بسیار کم بر آنانی که ظاهراً برای ریشخند سربازان ورزیده ایران جمع شده بودند، چیره شد. در این حال فرماندهان نالایق هندی متوجّه نبودند که این نبرد همانند مقابله با راهزنان نیست و این اختلافات و سهل انگاریهای داخلی چه مشکلاتی را برایشان به دنبال خواهد داشت و آن همه امکانات در تعداد نفرات و توپخانه و سنگرهای ثابت و متحرک که همان فیلهای جنگی باشند در مقابل جهانگشای قرن به سادگی از بین خواهند رفت و تنها تحقیر و ننگ تاریخی برای عاملان اصلی آن باقی خواهد گذاشت. از میان فتنهگران دربار محمّدشاه یکی نظامالملک و دیگری سعادتخان میباشند که یکی از آنها سرانجام در اثر حقارت دست به خودکشی میزند[3] و دیگری در هنگام مذاکره با نادر جز سکوت چارهای نمییابد و در هنگام ترک دهلی نادر به محمّدشاه میگوید که هرگز به نظامالملک اعتماد نکند.[4] در این جا به یکی از رفتارهای تحکّمآمیز نادر به نظامالملک اشاره میگردد که او بعد از شکست در جنگ برای ملاقات و گفتگو نزد نادر رفته بود:«...نادرشاه در اینجا تبسّمی کرد و رشتهای از مدّعیات ایران علیه دولت مغولی را مطرح ساخت و گفت امپراتور مغولی هنوز هم به خاطر تاج و تختی که تیمور به دهلی فرستاده به پادشاه ایران مدیون است و خاطرنشان کرد پدر بزرگ محمّدشاه از ایران کمک نظامی خواسته و پادشاه ایران هم ده هزار سوار به یاری او فرستاده، امّا بابت آن هیچ گاه پولی دریافت نکرده تا به سواران بپردازد و عاقبت ایرانیها و مغولان هند پیمانی برای کمک متقابل امضاء کردند تا اگر یکی از آنها مورد حمله قرار گرفت، دیگری به کمک بیاید و بعد از آن ایران به علّت جنگهای متعدّد ویران شد امّا امپراطور مغولی بر خلاف وعدهای که داده بود هیچ گاه به یاری نیامده و گفت خود او هنوز منفعت پولی را پرداخت میکند که ایران برای بازپس گرفتن ولایتهای خود از ترکان عثمانی هزینه کرده است. حالا چه کسی باید آن را پرداخت کند؟ مدّعاهای نادرشاه بعضاً مشکوک، اغراقآمیز، ساختگی و بیپرده بود امّا نظام الملک در موقعیتی نبود که اعتراض کند. قبول کرد خواستههای او عادلانه است و پذیرفت تا به وکالت از نادرشاه با امپراتور صحبت کند و به نادرشاه گفت: گردن او در دست شاه ایران است و تسلیم فرمان اوست. نادرشاه ادامه داد چون نظامالملک به خوبی سخن میگوید لذا از جان محمّدشاه و سربازانش میگذرد و به نظام گفت به امپراتور بگوید روز بعد شخصاً در فاصله مابین دو ارتش به دیدن او بیاید.»[5]
در پایان برای آن که جمعبندی کلّی از وضعیت جنگ کرنال ارائه گردد استناد به نظر دکترشعبانی میشود که مینویسد:«پس از تسخیر لاهور، نادرشاه برای انجام نبردی قطعی که در طی آن باید سرنوشت او و سپاهیان پیروزش تعیین شود به جانب دهلی روی نهاد و پس از تصرّف قلاع توری و عظیمآباد چون شنید که محمّدشاه و سپاه هند در کرنال اقامت گزیده و آرایش جنگی گرفتهاند به جانب آن محل حرکت کرد. نادرشاه ابتدا تصمیم گرفت به پانیپت رهسپار شود و رابطه محمّدشاه را با دهلی قطع کند، ولی به واسطه بیاطّلاعی از اوضاع و کیفیت جادههای آن حدود امر داد یک اردوی شش هزار نفری برای اکتشافات و تحقیقات روانه شود. این اردو در حوالی قرارگاه سپاه محمّدشاه مصادف با یک عدّه قوای معتنابه دشمن شده به فوریت عقب کشید و از جنگ طفره رفت. ولی در مراجعت به بار و بنه سعادتخان مصادف شده تمام آنها را ضبط نمود. از تحقیقی که به عمل آمد معلوم شد که محمّدشاه با کمال جدیّت خود را برای تعرّض حاضر ساخته است. نادر پس از آگاهی از وضع خصم با اتخاذ آرایش جنگی به طرف دشمن حرکت کرد. در نیم فرسخی اردوگاه محمّدشاه کنار نهر فیض محل مناسبی را انتخاب نمود و با در نظر گرفتن احتیاطهای لازم امر به توقّف داد.
تعداد قوای نادرشاه پس از وضع ضایعاتی که در اثر صدمات راه وارد شده بود و عدّهای که در طی راه برای پادگان قلاع و حفظ خط رجعتِ اردو مأمور شدند؛ بنا به قول مورّخان بالغ بر هشتاد الی نود هزار نفر بوده است. عدّهی اردوی محمّدشاه را تمام مورّخان در حدود سیصد هزار نفر و دو هزار فیل و پانصد توپ ذکر کردهاند. به این ترتیب نادرشاه با دشمنی سروکار داشت که از حیث عدّه و اسلحه و وسایل حائز تقوّق مضمل کنندهای بود و بالاتر از همه این که وجود فیلهای جنگی در اردوی دشمن موجباتی برای بیم و هراس سپاه ایران فراهم ساخته بود. هانوی حکایت میکند که نادر به منظور مرعوب ساختن پیلان دشمن به جمّازهبانان خود کوزههایی مملو از نفت و مواد سوختنی دیگر داده بود که در بحبوحهی جنگ آنها را آتش زنند و در میان قوای دشمن رها کنند تا پیلان سراسیمه شده پا به فرار نهند. آرایش قوای ایران به طریق زیر مقرّر بود:
1-قراولهای جلو تماس خود را تا شروع به تعرّض محافظت خواهند نمود.
2-در خط اوّل محاربه، سوارهای سنگین اسلحه با توپخانه سنگین که در جلو آنها زنبورکها قرار داده شده بودند که با حکم ثانوی شروع به تعرّض مینمایند.
3-در خط دوم پیاده سنگین اسلحه قرار میگیرند و برای تقویت حاضر شده با سایر دستجات همکاری مینمایند.
4-در جناحین، جبهه تعرّضی افواج سوار یعنی سپاهِ سوارهنظام در تحت ریاست حاجی بیک افشار در جناح چپ و افواج بختیاری در جناح راست قرار گرفتند که قبل از همه شروع به تعرّض مینمایند.
5-در خط سوّم باز افواج پیاده سبک قرار گرفته، یک قسمت از این افواج برای محافظت بُنه قشون مأمور بودند.
6-دستجات شتر بر ضد فیلهای خصم معیّن شده و در پشت خط اول قرار داشتند تا بوتههای پشت آنها را در موقع تعرّض آتش بزنند.
7-قراولان و سوارهای کشیک خانهی فرمانده کل قوا در پیش تمام صفوف قرار گرفته و دستور داشتند نادرشاه را از تمام حرکات دشمن مستحضر نمایند.
8-فرماندهی مستقیم خط اوّل محاربه را خود فرمانده کل قوا به عهده گرفت و فرماندهی خط دوّم را به نصرالله میرزا و فرماندهی قوای جناح چپ کمافیالسابق با حاجی بیک افشار بود.
آرایش جنگی محمّدشاه در چهار خط تشکیل شده بود:1- عدّههای فیلدار به فرماندهی نظرخان 2- سپاه خان دوران 3- سپاه سعادتخان 4- بقیّه قوا و توپخانه به فرماندهی محمّدشاه
شیوهای که گروهی از نویسندگان نظامی در توصیف صحنههای نبرد میان ایران و هند به کار بردهاند با آن چه که از برخی مورّخان به جا مانده تفاوتهایی دارد. به این معنی که نویسندگان دسته اوّل غالباً نبرد را در دو مرحله بیان داشتهاند و روز نخست هم نادرشاه را به همراه چهار هزار سوار و یک هزار پیاده مصروف مبارزه با تهاجمات سوارهنظام هند دانستهاند که در طی آن چند تن از صاحبمنصبان هندی چون شیر جنگخان و مرادخان و مظفّرخان، اسیر و زخمی و یا کشته شدهاند و مرحله دوّم جنگ را در روز بعد (15ذیالقعده 1151) دانستهاند. نویسندگان گروه دوّم به شیوهی معمول مبادرت جستهاند و ناراحتی سعادتخان نیشابوری را که فرماندهی اوده و لکناهور بوده از تعرّض سپاهیان ایران بر بار و بُنهی وی موجب آغاز بیتمهیدِ جنگ و شکست ارتش هند قلمداد کردهاند. میرزامهدی نیز ورود سعادتخان برهانالملک را در «هنگام شام» روز قبل از نبرد قطعی ذکر میکند که با چهل هزار قشون و توپخانه و استعداد تمام به عزم امداد محمّدشاه وارد پانیپت شده و با وجود اعزام فوجی در همان شب برای مقابله با وی از بیراهه خود را به اردوی محمّدشاه رسانیده است. با این همه افواج نادری قوای خصم را تعقیب نموده، عدّهای از آنان را اسیر کرده و مقدار زیادی هم غنیمت به دست آوردهاند. مسلّم این است که سعادتخان در نبرد پیشقدم بوده است و دیگر امرا لشکر و از جمله خان دوران بخشیالممالک نیز به تبع وی وارد کارزار شدهاند. لاکهارت به نقل از مورّخی که در آن هنگام در کرنال بوده است مینویسد سپاهیان خان دوران چنین میپنداشتند که نبرد با نادر نیز نظیر رزمهایی خواهد بود که روزها بین قوای دولتی و شورشیان در بازار و خیابانهای دهلی روی میدهد؛ لکن به زودی از اشتباه به در آمدند. نادرشاه با سپاهیان خود به سپاه خان دوران حمله کرد و قریب دو ساعت طرفین با کمال شدّت به زد و خورد پرداختند. ضمناً زنبورکها از سمت جبهه و توپخانه هم از جناحین به سپاه خان دوران آتش مینمودند و درگیرودار محاربه خان دوران شخصاً مجروح و پسرش با جمعی از سران اردو مقتول شد و در نتیجه سپاه او از هم پاشید و به کلی از خط محاربه خارج گردیدند. سپاه سعادتخان نیز در برابر ارتش پیروزمند ایران تاب مقاومت نیاورد. در این بین اتّفاقاً فیلِ سواری سعادتخان زخمی شد. یک نفر از جزایرچیانِ قشون نادرشاه که غفلتاً با این حیوان مصادف شد فوراً خود را به فیلبان رسانده، او را از گُردهی فیل پائین افکند و خود به جای فیلبان سوار شده، فیل را به طرف اردوی ایران حرکت داد. این عملیات به قدری سریع انجام گرفت که اطرافیان سعادتخان وقتی از قضیه مطُلع شدند همه متّفقاً پشت به میدان محاربه نموده رو به فرار گذاشتند و قوای احتیاط را هم با خود بردند. یک قسمت مهّم توپخانهی آنها در میدان محاربه ماند. نادرشاه به واسطه تنگی وقت نتوانست به تعاقب دشمن پردازد و محمّدشاه خود را با بقیّهالسّیف اردو به سنگرهایی که قبلاً تهیّه شده بود، رسانیده تحصّن اختیار نموده و خزاین بیحدّ و مرز و فیلانِ کوه پیکر و توپخانههای پادشاهی و امرایی با غنایم بسیار و اثاثیه افزون بیشمار به حیطهی تصرّف درآمد.
میرزا مهدیخان تلفات سپاه هند را سی هزار نفر بالغ میداند و کیش میشف مینویسد که تعداد مجروحان و مقتولان جنگ از سی و شش هزار نفر متجاوز بود. در حالی که کشته شدگان اردوی ایران از 1500 نفر تجاوز نمینمود. لاکهارت ضمن نقل نظر حزین که تلفات نیروهای ایران را سه تن کشته و یک مجروح قلمداد میکند معتقد است که هند نیز در این نبرد بیش از ده هزار سپاهی از دست نداده است. نادرشاه در نامهای که برای فرزندش رضاقلی میرزا نوشته تعداد کشتگان ارتش خصم را بیست هزار نفر یاد کرده است.[6] در این جنگ علّت عمده فتح و فیروزی همانا، تهوّر و درایت شخصی نادرشاه و تفوّق انکار ناپذیر او بر سران لشکر هند بود. کیش میشف مینویسد تا آن موقع تاریخ نشان نداده بود که سپهسالار و فرمانده کلّ اردو پهلو به پهلوی افراد در میدانِ کارزار، جنگ نماید و در محاربه پیشقدم واقع شده باشد. گذشته از این اختلافات و منازعات و حسادتهای سران ارتش هند با یک دیگر نیز که مانعی برای انجام اشتراک مساعی میان آنان بود، عامل دیگری برای شکست فاحش هندیان محسوب میشود. به اضافه که هندیان نتوانستند از کلیّه قوای خود استفاده کنند و به قرار معلوم چندین لشکر هندی به فرماندهی خان دوران و سعادتخان به موقع برای حمله مبادرت به پیشروی نکردند و در جناح چپ ارتش نیز بر اثر خودداری نظامالملک از دخالت در جنگ، قوای ایران بدون مواجهه قاطع با مانع جلو رفتند.
پس از این فتح چون محمّدشاه اطراف اردوی خود را به خندق و توپخانه و استحکامات آراسته بود نادرشاه تنها به محاصره سپاه او فرمان داد و چون اغتشاش در اردوی هندیان به منتهی رسید و افراد نظامی غالباً با استفاده از تاریکی شب سنگرهای خود را ترک و فرار میکردند، محمّدشاه نوشتهای را که شاه ایران از لاهور جهت وی فرستاده و روابط دودمانی و اتّحاد قدیم را خاطرنشان ساخته بود وثیقهی نفع و وسیله اعتذار ساخته، روز سوم خلع سلطنت از خود کرده، افسر سروری را از سر برگرفته با خوانین و امرا به استظهار تمام وارد دربار سپهر احتشام گردید. متعاقب تصمیماتی که در طی این ملاقات و دیدار بعدی دو پادشاه که در تاریخ بیست و ششم ذیالقعده 1151ه اتّفاق افتاده، گرفته شد شرایط صلح تعیین گردید. سپاهیان هندی که سران خود را از دست داده و از فرط گرسنگی به ستوه آمده بودند بازگشت به خانههای خود را ترجیح دادند و ارتش پیروزمند ایران نیز به منظور استراحت و رفع خستگی مدید در اوّل ذیالحجّه عزم شاه جهانآباد دهلی نمود.»[7]
[1] - ص 605 – زندگی پرماجرای نادرشاه – دکتر محمّدحسین میمندینژاد – چاپ سوم - 1362
[2] - ص 202 – زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولتشاهی
[3] - بعد از شکست محمدشاه، سعادت خان نیشابوری را به نزد نادر آوردند. وی در پاسخ نادر که او را به سبب ایرانی بودن و جنگ با سپاه ایران سرزنش میکرد، گفت: بیش از چهل سال در خدمت شاه گورکانی کامرواییها دیدهام و ننگ داشتم از آن که آیندگان بگویند سعادتخان نیشابوری با اسب و یک قیچی به این ولایت آمد و صاحب همه چیز و فرمانروای ممالک هند گردید و سرانجام نیز او را در بحران نبرد تنها نهاد. این ایستادگی را کردم تا نگویند رگ حمیّت خراسانی تهی از غیرت و ناموس بود و شایسته سرزنش اهل ایران و هند باشم. نادر از این مردانگی و استواری شادمان شد و دستور داد او برای انجام مأموریتش در معیت نادر عازم شهر شود. پس از اقامت نادرشاه در قصر شاه جهان درخواست کرد تا به طور خصوصی به حضور وی بار یابد؛ اما نادر ضمن بیاعتنایی به رفتارهای چاپلوسانه سعادت خان به او پرخاش کرد که چرا تا کنون مالیات اهالی دهلی را جمع نکرده است. رفتار نادرشاه، وی را سخت ناراحت کرد و ظاهراً شرافت سعادت خان به حدّی لطمه دید که او در یأس و ناامیدی زهر خورد و درگذشت.
[4] - در اینجا منظور نظامالملک میباشد که بعضی از مورّخان نوشتهاند که وی باعث گرایش نادر به هند بوده است. هنوی در این رابطه در صفحه 175 کتاب خود مینویسد نظامالملک که دختر وزیر را برای پسر خود گرفته بود امیدوار بود که با کمک او بتواند بر سایر بزرگان هندی غالب آید و آن چه را که در نتیجه توصیههای خود نتواند مانع شود با حیله و نیرنگ باطل سازد. ولی وزیر سیاست دیگری اتّخاذ کرد و حاضر به قلع و قمع دشمنان نشد و فقط به کاری که حسّ طمع او را اقناع میکرد، دست زد. این عمل باعث خشم نظامالملک مغرور گردید و او را بر آن داشت که جهت تسکین خشم خود به دشمن خارجی متوسّل شود و از آنجا که میدانست سعادتخان حاکم «اود» مانند خود او ناراضی است باب مکاتبه را با او گشود و طبق گفته بعضیها به اتّفاق او نادر را از وضع دربار محمّدشاه آگاه ساخت.»
[5] - ص 338 – شمشیر ایران( نادرشاه) – مایکل آکس دورتی – ترجمه محمدحسین آریا - 1388
[6] - نادر در نامه خود به پسرش مینویسد:«کارزار دو ساعت به طول انجامید و دوساعت و نیم بیشتر سربازان فاتح ما به تعقیب دشمن پرداختند و یک ساعت به غروب میدان نبرد از وجود دشمن خالی گشت ولی چون مستحکماتشان قوی و سنگرهایشان محکم بود، اجازه ندادیم. خزاینی زیاد با شماره هفتاد و یک فیلی و قسمتی توپخانه سلطنتی و غنایم دیگر نصیب ما شد. بیست هزار متجاوز از ایشان به قتل رسیدند. جمعی دیگر دستگیر شده بودند. بعد از وقوع این فتح نمایان از چهار طرف به محاصره عسکر ایشان امر فرمودیم که سر راه فراریان را مسدود و مقرّر فرمودیم که توپخانه و خمپارهها به خارج سنگر ایشان بردند و سنگر را محازی ساخته هموار نمودند. چون کار آن جماعت به اضطرار انجامید، سررشته کار را گسیخته دیدند. لابد و ناچار به فاصله یک روز پنجشنبه هفدهم ذیالقعده نظامالملک از جانب محمّدشاه وارد اردوی کیهان پوی شدند. محمّدشاه نیز با خوانین و امیران یوم دیگر وارد درگاه فلک تمثال گردیده و در عین آمدن مشارالیه چون پادشاه از ترکمانیّه و سلیل سلسله گورکانی بود، فرزند ارجمند کامکار نصرالله میرزا را تا خارج اردوی معلی به استقبال روانه فرمودیم. پادشاه مذکور را داخل ساخته و مهر سلطنت را به موکب همایون سپردهاند. به زور در خیمه مبارکه میهمان نواب همایون ما بود. بنا را که بر رعایت جنس ترکمانیه و لازمه تلطّف و مهربانی و لایقهی اعزاز شاهان و خانان با عزّ و تمکین سابقه بوده، درباره آن حضرت مبذول داشته، خیمه نشین آن حضرت و سراپرده حرم محترم او را به ملاحظه پاس این دولتِ والا در حرمسرا و عزّ و شأن معلّا برقرار فرمودیم.»ص 61 – نادرشاه – تدوین و ترجمه صادق رضازاده شفق
[7] - صص 318 تا 323 – قسمت تعلیقات کتاب تاریخ نادرشاهی – محمدشفیع تهرانی(وارد) – به اهتمام رضا شعبانی
8 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 209
هنگامی که نادر شهر قندهار را در محاصره داشت زمینه را برای آرزوهای بلندپروازانه خود مساعد دید، زیرا اخبار بسیاری از وضع آشفته دولت هندوستان دریافت و در خلال آنها متوجّه این نکته مهم گردید که محمّدشاه و درباریان فاسدش در اثر اختلافات داخلی توان هیچ مقاومتی را در مقابل او نخواهند داشت. نادر برای ارزیابی و کسب اطّلاعات سفرایی را به بهانه فرار افاغنه به دربار محمّدشاه فرستاد. محمّدشفیع در رابطه با اقدامات وی مینویسد:«نادر نخست علیمردانخان شاملو بیگلربیگی شیراز را به رسالت نزد سلطان هندوستان فرستاده و به ایماء و اشارات نزول خود را در آن بلاد رونمای مرآت شاهد اظهار گردانیدیم و بعد از آن محمّدعلیخان قولّرآقاسی را با نامهای که ترجمان نامهی سابق بود ارسال داشتیم که شاید پنبهی غفلت از گوش هوسشان برآید و چشم عاقبتبین به تماشای انجام کار گشاید و در آن والا به محاصرهی حصار قندهار توجّه مبذول فرمودیم. نخست از محاصره، محمّدخان ترکمان را به سفارت فرستاده که طاقت و نیروی سردار و سپاه آن ممالک وسیعه را در میزان امتحان سنجیدیم. آخر کار یقین پیوست که نه شهریار آن ممالک را در این عصر دل و دماغ محاربه اعداء و نه امیران بدمست بادهی دولت و جاه را در دل، فکر ادای حقّ نمک و غیرت کار. از وقوع این اتّفاق هرجا قوی قدرتی بود فرصت از دست نداده پا در میدان خودسری و گردنکشی گذاشته، دست به تاراج آوردند و بسیاری از راجههای هندوستان که به منصبهای والا سرافرازند و مدام در حضور سرگرم کار و بار مرجوعه میبودند و مطلق گوش برآواز طلب سلطانی نداشته و به عذرهای بیجا از جای خویش حرکت جایز نمیشمارند و زمینداران مذکور به فراغت از مدّت بیست سال قدم از خانه به ارادهی ملازمت شهریاری بیرون نگذاشتهاند. احدی از ملازمان پادشاهی به مقابله آنها قدم در میدان همنبردی نمیتواند گذاشت بلکه در فکر خودداری نوعی میکوشند که به مجرّد خبر نزول غنیم بر یک ماهه راه بلکه دورتر از آن هم شنیده، خود را به علّت اشتداد جبن بیمار گردانیده، صاحب فراش تا موسم بازگشت آنها میباشند و هرگاه اخبار فرحت آثار معاودت آن فریق به صوب دکن میرسید، یکایک جمیع امراضِ شدیده مزمنه یک باره از طبیعت زایل گردیده مانند تناوران صحیحالمزاج تندرست میگردیدند.»[1]
پس از آن که بهانه و توجیه حمله به هند آماده گردید نادر به تهیّه و تدارکات لشکر خود پرداخت و برای عملی ساختن نقشههای خود اقدامات لازم را انجام داد. دکتر میمندینژاد در این مورد مینویسد:«در درجه اوّل به جمعآوری آذوقه و خواربار پرداخت. انبارهای نادرآباد را پر کرد. برای بارکشی و گردآوردن آذوقه دستور داد از شهرهای دور و نزدیک چارپایانی که مورد احتیاج بود خریداری نمودند. در درجه دوم نادر به فراهم آوردن سپاهی پرداخت. چنان که به کرّات تذکّر داده شده است نادرشاه به طور دائم کوشش داشت بر تعداد نفرات و سپاهیان خود بیافزاید. هر وقت در جنگی پیروز میشد و فتح میکرد اسیران جنگی را از پا در نمیآورد. آنان را تحبیب مینمود و بر تعداد سپاهیان خود میافزود. کسانی که اسیر میشدند و خود را محکوم به فنا و نیستی میدانستند، وقتی که متوجّه میشدند نادرشاه بر آنان رحمت آورده و آزادشان ساخته است سر در قدمش میگذاشتند، فدائیاش میشدند. برای جانبازی در راهش حاضر میگردیدند.
پس از فتح قندهار تمام کسانی که در آن صفحات علیه نادرشاه بودند و با او میجنگیدند، تسلیم شدند. در برابر جوانمردی و گذشت نادر سر تعظیم فرود آورده کمر به خدمتش بستند. به طوری که در کتب تاریخ آمده تعداد سپاهیان نادر قبل از حرکت به هندوستان در حدود یکصدوچند هزار نفر بوده است. شصتوچند هزار نفر از سپاهیان پیاده نظام، پنجهزار نفر گارد مخصوص شاهنشاه، سیو یک هزار نفر سواره نظام، پنجهزار نفر توپچی، دو هزار نفر بُنهدار و بهدار و نقلیه را تشکیل میدادند. پیادگان را به شصت هنگِ هزار نفری تقسیم نموده و برای هر هنگ یک نفر فرمانده تعیین گردیده بود. زیردستِ هر فرمانده، ده نفر افسر و زیردستِ هر افسر، ده نفر سردسته و هر دسته از ده نفر سرباز تشکیل یافته بود. نادر سعی و کوشش داشت سربازانش ورزیده و کارآزموده باشند. شخصاً در هنگام تمرین حاضر میشد. از نزدیک شاهد پیشرفتهای آنان میگردید. اسلحه سربازان پیاده تفنگهای سرپُر بود. هر یک از سربازان کیسه باروت، ساچمه، چخماق و فتیله داشتند. در پُر کردن تفنگ، نشانهروی و تیراندازی بسیار ماهر بودند. علاوه بر تفنگ برای جنگهای تن به تن شمشیر و خنجر در اختیار داشتند.
سی و یک هزار نفر سوارهنظام تحت فرماندهی حاجیخان بیک، جوانقلیخان افشار، حسینقلی خان، ایل بیگی افشار، صفیخان و سردار افشار بودند. این سواران افشار از نظر سنخیت به هنگهای مختلف تقسیم گردیده، هر هنگ فرماندهی خاصی داشت، از آن جمله پنج هزار نفر سوارهنظام افغانی تحت فرماندهی سردار صفیخان بودند. سواران افشار که تعدادشان در حدود هزار نفر بود تحت فرماندهی جوانقلیخان افشار قرار گرفته بودند. تعداد سواران اوزبک 1000 تن، گرجی 1000 تن، ترکمن 2000 تن، سواران قزلباش 2000 تن بودند. فرماندهی این عدّه که جمعاً در حدود شش هزار نفر بودند به سردار افشار واگذار شده بود. شش هزار نفر سواران ذخیره را سردار حسینقلی خان رهبری میکرد. پنج هزار نفر سواران گارد شاهی که از زبدهترین سواران سپاه بودند از هزار نفر شمخالچی، هزار نفر چاووش، هزار نفر نقیب و دو هزار نفر جلودار تشکیل میگردید. فرماندهی سواران گارد شاهی به عهده سردار قاسمخان اعتمادالدوله بود ولی در هنگام جنگ و یورش و حمله نادرشاه شخصاً به آنان فرمان میداد. نادرشاه در مدّت سلطنت توانسته بود صد عرّاده توپ تهیّه کند. این توپها از مس و مفرغ ساخته شده بود و سرپُر بودند. برای بارکشی دوازده هزار رأس اسب و هزار و پانصد نفر شتر تهیّه شده بود. عدّهای به نام بازارچیان که متصدّی تهیّه خواربار و خرید آذوقه بودند با اردوی نادرشاه همراه بودند. در هر کجا آذوقهای موجود بود بازارچیان میخریدند و در انبار کردن و حمل آن نظارت مینمودند. نادر برای حفظ سلامتی و تندرستی سربازانش عدّه ای پزشک، داروساز و پرستار که از اصول زخمبندی و شکسته بندی اطّلاع کامل داشتند، استخدام کرده و آنان را به وسایل زخمبندی و داروسازی مجهّز ساخته بود. این عدّه با سپاهیانش همراه بودند.»[2] نادر بعد از فعالیّتهای فوق به تقویت روحی سربازان خود پرداخت و به آنان پیام داد افغانانی که شما سرکوب کردید آلت دستی بیش نبودهاند و عاملین اصلی همسایگان آشوبطلب هستند که یاغیان را تحریک و آنان را پشتیبانی میکنند و کشیدن شمشیر به روی کسانی که به ایجاد اغتشاش و آشوب و تاراج در کشور ما دست زدهاند، دیگر درنگی جایز نیست و به سربازان خود میگوید:«سربازان من، دشواریهای عبور از گردنهها و دربندهای سخت و رشته کوههای بلند و رودخانههای پهناور و عظیم در راه ما بسیار است. ما باید با ارتش پادشاه سست عنصر هندوستان به نبرد پرداخته و خودمان را برای پیکاری بزرگ آزمایش کنیم. پیروزی و کامیابی ما، مردم غیرتمند ایران را بسیار سربلند نموده و شکست و خرد شدن دشمن در این نبرد عظیم که در پی داریم نه تنها ما، بلکه همه قشرهای مردم را از گنجینههای پر ارزش هندوستان بهرهمند خواهد کرد. به راه بیفتیم که خدواند متعال با ماست.»[3]
در همین ایّام آوازه و شهرت نادر سراسر منطقه را فرا گرفته بود و کمکم آنهایی که در اثر رقابتهای داخلی به دنبال موقعیت برتری و حفظ منافع خود بودند به سمت نادر گرایش یافتند. برای رسیدن به دهلی دو مسیر وجود داشت. ابتدا راه کوهستانی قندهار که بسیار صعبالعبور بود و دیگری راه غزنین، کابل، جلالآباد، تنگه خیبر و پیشاور. نادر مسیر کابل را انتخاب کرد، زیرا در غیر این صورت علاوه بر مبارزه با ارتش هند، امکان طغیان و شورش افغانها از پشت سر وجود داشت. در این ایّام محمّدشفیع به موردی اشاره میکند که عزم و عقیدهی نادر را برای تصرّف کابل عملی ساخت و کارساز نیز بود. او مینویسد:«به تحقیق و پیوسته که در ایّام حصارداری قندهار سیّد درگاهی پیرزادهی بلده غزنین و دیگر رئیسان دارالملک کابل که به همعنانی هم دیگر، راه پیما گشته در قندهار فیضاندوز ملازمت والا گردیدند. در عالم معروضی تسخیر کابل و غزنین را در کمال آسانی وانمودند. چنان چه آن داعیهی سابق در این وِلا که حصار قندهار مفتوح شد و حسینخان فرزند میرویس غلّزه که از چندین سال حاکمِ محکم و فرمانروای مستقل آن وادی بود، خصوص بعد از فنای وجود اشرف سکّه و خطبه را به اسم نامی خویش رایج الوقت و بلند آوازه گردانیده بر تمامی بلاد متعلّقهی قتدهار نافذ فرمان بود، دستبسته در پیشگاه نگاه شاهنشاه برپا ایستاده ساخته. بعد از تشهیر تمامی لشکر مقیّد به زندان گردید و هنگام نهضتِ موکب معلی به صوب تسخیر غزنین و دارالملک کابل حسینخان را مغلول و سُلسل به یکی از حصارهای دور دست فرستاده محبوس نمودند و شاهنشاه مطابق استدعای رؤسای آن دیار نخست سایهی علم آفتاب پرچم بر سواد تختگاه محمودی افکنده، بدون آن که خدنگِ جانستان پَرِ پرواز گشاید و تفنگ بلند آهنگ گردد. در روز نخستین که سرادقات ابهّت و اجلال در آن ضلع، آسمان شکوه گردید به هم داستانی سیّد درگاهی، قلعهدار دست از سرِ کارزار برداشته به ملازمت والا سرافراز گردید و جمیع سرداران آن بلده سر بر خطّ فرمان او گذاشتند و از هیچ طرف نگرانی خاطری نماند. چنان چه بعد از دو روز از آن مکان راهپیما گردیده، قدم نصرت توأم را در خیابان کابل آئینهدار کلّ خورشید گردانید و شرزه خان ولدِ شرزه خان که از قدیم به قلعهداری کابل از جدّ و آباء اقامتگزین بود، در سن هشتاد سالگی ابواب ممانعت مسدود ساخته تا مدّت شش روز به مدافعه پرداخت. آخرِ کار از دغلبازی عبدالرّحیم ماهیگیر، نایبِ ناصرخان ولد ناصرخان مرحوم که از مدّت بیست سال به ناظمی آن دیار کامران و فرمان فرما بود، حصار به تصرّف ملازمان شاهنشاهی درآمد.»[4]
نادر برای رسیدن به دهلی با توجّه به موقعیّت آن زمان و صعبالعبور بودن مسیرها با چنان مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند که بر طرف کردن هر یک از آنها سهلتر از پیروزی جنگ کرنال در نزدیکی دهلی نمیباشد. در مورد مراحل رفت و برگشت نادر و جنگها و حوادثی که اتّفاق میافتد در تمام منابع تاریخی به تفصیل نوشته شده است و در اینجا به چگونگی عبور نادر از درّه خیبر اشاره میگردد. محمّدشفیع مینویسد:«در آن ساعت بر دهنهی درّه خیبر که صعبترین راه کوهستانی و مشکلترین گذرگاه متردّدین از زمان قدیم واقع شده بر دو و نیم فرسخی پیشاور بر جنبِ کابل، سنگِ راه حکّام و سلاطین بوده، در این ایّام ناصرخان دهنِ درّهی مذکور را به سنگهای خرد و بزرگ گرفته، به خاطر جمع نشسته میبود که به تاریخ مقرّری به یک ناگاه از قفا که عبارت از شهر پیشاور باشد، افواج بحر امواجِ ظفر امتزاجِ شاهنشاهی رسیده، مضطرب احوال و پریشان خاطرش گردانیدند.»[5] و منظور محمّدشفیع به این عملکرد نابغهی تاریخ میباشد که در هنگام استقرار و موضع گرفتن نیروهایش در ابتدای درّه، خود با عدّهای از سواران در شب از ارتفاعات بالای کوهها به آن طرف درّه رفتند و فرمانده دشمن که انتظار چنین برخوردی را نداشت و خود را از دو طرف در محاصره دید، نیروهایش تنگه را رها کردند و حتّی عدّهای از آنان به نیروهای نادر پیوستند.
[1] - ص 120 - تاریخ نادرشاهی – محمّدشفیع تهرانی(وارد) – به اهتمام رضاشعبانی
[2] - ص 560 – زندگی پرماجرای نادرشاه – دکتر محمّدحسین میمندینژا – چاپ سوّم - 1362
[3] - ص 152 – نادرشاه افشار – نوشته ناصر نجمی - 1376
[4] - ص 130 – تاریخ نادرشاهی – محمّد شفیع تهرانی(وارد) – به اهتمام رضا شعبانی
[5] - ص 132 همان
6- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 204