پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اصول سربازگیری در زمان فتح علی شاه

اصول سربازگیری زمان فتحعلی شاه

«اصول سربازگیری همان بود که در زمان صفویه بر قرار کرده بودند و آقامحمّدخان آن را توسعه داده بود. صورت‌هایی تهیّه کرده بودند که به آن بُنچه می‌گفتند و در درجه‌ی اوّل آن طوایف چادرنشین ایران از هر نژاد که بودند عدّه‌ای سوار و پیاده به فراخور جمعیت آن طایفه به خرج خود برای شرکت در جنگ‌ها آماده می‌کردند و تهیّه‌ی اسلحه و اسب به عهده‌ی ایشان بود و در درجه‌ی دوم برزگران و کشاورزان برخی از نواحی پرجمعیت‌تر عدّه‌ای از جوانان خود را در برابر ماهیانه‌ی بسیار ناچیزی که به آن جیره می‌گفتند و شش ماه پیش به آن‌ها می‌پرداختند. برای شرکت درکار‌های نظامی‌می‌گماشتند و فرمانده‌ی ایشان نیز اغلب از مردم همان ناحیه بود.

در موقع جنگ ظاهراً بر ماهیانه‌ی ایشان می‌افزودند ولی در حقیقت فشار بر مردم غیر نظامی ‌وارد می‌آمد، زیراکه به هر ناحیه که می‌رسیدند علوفه‌ای را که برای چهارپایان خود لازم داشتند و به آن علیق می‌گفتند از مردم آبادی‌های سر راه به زور می‌گرفتند و زراعت آن‌ها را می‌چریدند و خوراک خود را نیز به همین وسیله به دست می‌آوردند. به همین جهت در سراسر دوره‌ی فتح‌علی‌شاه نواحی حاصلخیز ایران که در سر راه لشکرکشی به افغانستان و آسیای مرکزی بود گرفتار تاراج و غارت و تعدّی و اجحاف دایمی‌ بودند.»[1]

 



[1] - ص 58 - خواندنی‌های تاریخی - جلد اوّل - انتشارات دیبا - محمود مهرداد

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 109

سکه خسرو کشور ستان فتح علی شاه

سکّه‌ی خسرو کشور‌ستان فتح علی شاه

پس از آن که فتح‌علی‌شاه به حکومت رسید طبق معمول زمان سکّه به نام خود ضرب کرد و هدف از ذکر این مطالب تنها عناوین به کار برده شده بر روی آن‌ها می‌باشد که تناسبی با زمان رواج آن‌ها ندارد. چنان‌که از قراین برمی‌آید سیستم حکومت آن دوران هر چه از درون ضعیف‌تر و فاسد‌تر می‌شد بر تبلیغات و ابهّت ظاهری آن می‌افزود و آن چه اهمّیّت ندارد دیدگاه مردم و وارونه جلوه ‌دادن حقایق می‌باشد. روایت می‌کنند: «فتح‌علی‌شاه پس از این که در سال 1212 ه.ق. به سلطنت رسید. تا مدّت هشت ماه سکّه‌های نقره‌ی او (السلطان باباخان) بود و بعد یک طرف این سکّه تبدیل شد به (السلطان بن السلطان فتح‌علی‌شاه قاجار) و طرف دیگر آن ولایتی که در آن جا سکّه زده می‌شد، نقش شده بود تا این که در سال 1241 ه.ق. از سلطنت فتح‌علی‌شاه یک قرن که عبارت از سی سال به اصطلاح آن زمان باشد، گذشت. محمّدحسین‌خان کاشانی ملقّب به ملک‌الشعرا و متخّلص به عندلیب پسر فتح‌علی‌خان صبا ملک‌الشّعرا شاعر معروف مصراع ذیل: (سکّه‌ی فتح‌علی‌شاه، خسرو صاحب قران) را ساخته و سر سکّه‌ی پول نقره گردید و مضحک این جاست که پس از شکست کذایی ایران از روسیه و از دست دادن قسمت مهمّی ‌از ایران و انعقاد معاهده‌ی ننگین ترکمن‌چای و پرداخت پنج میلیون خسارت جنگ به روس‌ها و بالاخره از دست دادن استقلال حقیقی مملکت و شیر بی‌دُم و سر اشکم شدن در سر سکّه‌های طلا این مصراع را رسم کردند: (سکّه فتح‌علی‌شاه خسرو کشور‌ستان). مانند همیشه اعمال شاه و عملیّاتی که در مملکت صورت می‌گرفت به مردم بیچاره‌ی این مملکت وارونه و مثلاً فتح‌علی‌شاه را کشور‌ستان جلوه می‌دادند. در این باب میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام ثانی متخلّص به ثنایی در اوقاتی که از وزارت عبّاس میرزا نایب‌السّلطنه معزول بود تعریضاً چنین گفته است:

سکّه‌ی صاحب‌قرانی بر شما میمون نبود باز آن بیهوده سلطان بن سلطان شما

و سَجع مُهرش را چراغعلی ‌خان نوایی که از رجال معروف آن زمان بوده و گاهی هم شعر می‌گفته و فطرت تخلّص می‌کرده برای فتح‌علی‌شاه به این شرح ساخته است:

گرفت خاتم شاهی ز قدرت ازلی

قرار در کف شاه زمانه، فتح‌علی

سکّه‌های طلای فتح‌علی‌شاهی را کشور‌ستان و سکّه‌های نقره‌ی فتح‌علی‌شاهی را صاحب‌قران یا یک صاحب‌ قران می‌گفتند و کلمه‌ی قران،[1] مخفّف صاحب‌ قران است. نقش نگین فتح‌علی‌شاه، عبده‌الرّاجی باباخان سنه‌ی 1214 و سَجع مُهر دیگر العزّه‌لله شاه شاهان جهان فتح‌علی، سنه‌ی 1230 و مُهری نیز داشته که این بیت در آن حک بوده است:

قرار در کف شاه زمانه فتح‌علی                        گرفت خاتم شاهی زقدرت ازلی»[2]

 



[1] || واحد پول ایران در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی ، و آن مسکوکی از نقره بودبه وزن 24 نخود معادل یک ریال کنونی .لغت‌نامه‌ی دهخدا، ویراستار

[2]ـ ص 69 - شرح حال رجال ایران - جلد سوم - مهدی بامداد

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 108

تقسیم قلمرو شاهزادگان قاجار

تقسیم قلمرو شاهزادگان قاجار

مهم‌ترین شاخص زندگی فتح‌علی‌شاه تشکیل حرمسرای افسانه‌های او می‌باشد و نتیجه‌ی آن کثرت اولاد پسر و دختر این پادشاه قوی شوکت است که پس از مرگ شاه در شمارش آن‌ها اتّفاق نظر وجود ندارد و بنا به روایتی تعداد آنان در زمان حیات پدر این چنین بوده است:«...از آغاز پادشاهی کیومرث پیشدادی الی‌الآن که یک هزار و دویست و هفتاد هجری است در هیچ تاریخ به نظر نرسیده که کثرت اولاد هیچ سلطانی بدین تعداد بوده باشد، چه که از بدو شباب تا ختم شیب، 260 اولاد ذکور و اناث از آن شاهنشاه جم‌جاه به وجود آمده و مساوی 159 نفر در ایّام حیات آن زبده‌ی ممکنات متدّرجاً وفات جسته‌اند.»[1] کثرت این شاهزادگان بلایی مضاعف بر ایران بودند؛ زیرا هر یک از این شاهزادگان به نوبت حاکمی ‌از نواحی ایران شدند و علاوه بر رقابت با یک‌ دیگر ادامه ‌دهنده‌ی راه پدر گردیدند و دیگر فرصتی نیافتند که متوجّه دشمن خارجی باشند و بدین وسیله طی جنگ‌های ایران با روسیه در شکست‌های عبّاس میرزا شریک شدند و ضمناً هیچ ناحیه‌ای از ایران نبود که از وجود و گزند این عزیز دردانه‌ها بی‌نصیب باشد. برای توضیح بیشتر علی شعبانی می‌نویسد: «در موقع تقسیم پست‌های حکومتی اتّفاق می‌افتاد که یکی از شاهزاده‌ها مثلاً حاکم اصفهان می‌شد که نصف جهانش می‌گفتند و به آن دیگری حکومت کنگاور می‌رسید که نوعی رفع شرّ از خانم والده مربوطه بود. ناگفته نماند که کوچکی و بزرگی قلمرو حکومت شاهزاده‌ها به کوچکی و بزرگی اصل و نسب آن‌ها بستگی داشت. چرا که گرچه همه شاهزاده‌ها ظاهراً از ناحیه پدر، فرزند فتح‌علی‌شاه بودند ولی از ناحیه‌ی مادر بینشان تفاوت‌هایی وجود داشت. مثلاً فرزند زن عقدی با فرزند زن صیغه فرق قیمت پیدا می‌کرد. یا فرق بود بین شاهزاده‌ای که از ناحیه‌ی مادر نسبت به سلاطین و خوانین سَلف می‌رسانید با شاهزاده‌ای که مادر او فرضاً یک دهاتی زابلی یا یک رقّاصه‌‌ی کابلی بود. با تمام این احوال وقتی پای سکس و تمنّیات جنسی به میان می‌آمد کلّیه‌ی ضوابط و تشریفات و سنّت‌های ایلی و درباری فراموش می‌شد و در بین خیل شاهزاده‌ها که همه را میل خاطر به حکومت در ایالات بزرگ و غنی و نان و آبدار می‌بود همواره بُرد با کسی بود که والده‌ی مربوطه بهتر بتواند دل شاه ‌بابا را به دست آورد. امّا عیب کار این جا بود که شاه ‌بابا مرغ دلش هر لحظه از شاخی به شاخ دیگر می‌پرید و هر روز آغوشی تازه طلب می‌کرد. از این رو شاهزاده‌هایی که از ناحیه‌ی مادر خون اشرافی نداشتند و صرفاً متکّی به جاذبه‌ی جنسی والده مربوطه بودند عموماً وضع غیر ثابت داشتند و پایه‌های صندلی حکومتشان می‌لنگید. پس به ناچار وارد بازی‌های سیاسی می‌شدند و برای استحکام مقام و موقع خود با صدر اعظم وقت و سایر اصحاب قدرت ساخت و باخت می‌کردند. فرزندان فتح‌علی‌شاه که از ناحیه‌ی مادر از نژاد‌ها و رده‌های اجتماعی گوناگون بودند طبعاً هیچ گونه انس و الفت با یک ‌دیگر نمی‌توانسته‌اند، داشته باشند و گاه اتّفاق می‌افتاد که شاهزاده‌های حاکم همچون دو کشور بیگانه به قصد تصّرف تمام یا قسمتی از خاک ولایت همسایه برای یک‌ دیگر اردوکشی می‌کردند، نمونه‌اش جنگ محمّد حسن میرزا حشمت‌الدّوله حاکم کرمانشاه با محمّدتقی ‌میرزا حسام‌السّلطنه حاکم بروجرد و خرم‌آباد یا جنگ حسین‌علی ‌میرزا فرمان‌فرما حاکم فارس با سیف‌الملوک میرزا حاکم کرمان که محاربین در هر دو مورد عمو و برادرزاده بودند.»[2] این وضعیت حکمرانی شاهزادگان تا زمان حیات فتح‌علی‌شاه ادامه داشت و بعد از فوت او مدّتی نوبت به شاهزاده‌های عبّاس‌میرزا رسید، ولی آن‌ها نیز توسط محمّد‌ شاه پراکنده و متواری شدند و کم‌کم عصر شاهزادگان رو به انحطاط نهاد؛ زیرا دیگر شاهزاده‌های ذکور کم بودند و در اثر رقابت زنان دربار قبل از سن بلوغ از صحنه خارج می‌شدند. آن چه مسلّم است شاهزادگان همواره با ابهّت تمام در حفظ و حراست و اعتبار خود بوده و مردم بدبخت جورکش و تأمین‌کننده‌ی مصالح آن‌ها بوده‌اند. مهدی بامداد به نقل از لرد کرزن می‌نویسد:«...با این کثرت و تعدّد نسل حال و روز رعایای بد‌بخت ایران معلوم است. معمولاً تمام این شاهزادگان و شاهزاده ‌خانم‌ها از دولت حقوق می‌گرفتند و گذشته از آن حکومت شهر‌های ایران به دست شاهزاده‌ها بود و غالب آن‌ها در یک شهرستان بالارث فرمان‌فرما بودند و مانند ملخ‌های گرسنه دسترنج دهقان‌های ایران را می‌بلعیدند.»[3]



[1] - ص 343 - پشت پرده‌های حرم‌سرا - حسن آزاد

[2] - ص 44 - هزار فامیل - علی شعبانی

[3] - ص 64 - جلد سوم - شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 106

اطلاعات جغرافیایی فتح علی شاه

اطّلاعات جغرافیایی فتح‌علی‌شاه

فتح‌علی‌شاه هنگامی ‌زمام امور کشور را به دست گرفت که استعمارگران سراسر جهان را در نوردیده و به طور مسلّم ایران نیز در مدت کوتاهی مورد تاخت و تاز آن‌ها قرار می‌گرفت؛ ولی بیش از همه کسی که زمینه را برای نفوذ آن‌ها فراهم کرد پادشاه مستبد و عیّاش و تربیت یافته‌ی جبّاری چون آقامحمّدخان بود. ای‌کاش این پادشاه جهان‌گشا در زمینه‌ی سیاست خارجی بویی از خصلت‌های آقامحمّدخان برده بود.

متأسّفانه مطلب ذیل بیانگر آن است که فتح‌علی‌شاه و درباریان متملّق او تا چه اندازه از جهان و حداقل از نقشه‌ی جغرافیایی آن بی‌اطّلاع بوده‌اند! تا چه رسد به سیاست دیپلماتیک که آن‌ها را قادر سازد که با استعمارگران مقابله کنند. این اطّلاعات محدود بیانگر آن است پادشاهی که باید کشوری را اداره کند حتّی به اندازه کودکان و خردسالان امروزی نیز پیرامون خود را نمی‌شناسد و در افکار عقب مانده خود غوطه‌ور می‌باشد. با این وضعیت دیگر چه توقّعی می‌توان از ثبات و امنیت کشور داشت؟ در مورد اطّلاعات جغرافیایی فتح علی شاه می‌نویسند: «...در این ایّام آشنایی ایرانیان با آمریکا بسیار محدود و مبنی بر داستان‌های عجیب و غریب بود به طوری که وقتی سر هارد فورد جونز نخستین وزیر مختار دولت بریتانیا در زمان فتح‌علی‌شاه قاجار به ایران آمد و برای تقدیم استوارنامه‌ی خود به دربار فتح‌علی‌شاه رفت. شاه پس از انجام تشریفات در کاخ گلستان از سفیر انگلستان پرسید؟ راستی! آقای وزیر مختار حقیقت دارد که اگر ما به قدر دویست ذرع زمین را بکنیم و چاه بزنیم به ینگی‌ دنیا می‌رسیم؟ سفیر انگلستان که از این بی‌اطّلاعی و بی‌سوادی شاه ایران حیرت کرده بود، می‌گوید که این مسأله حقیقت ندارد و اروپاییان با کشتی به آمریکا مسافرت می‌کنند و نه از طریق کندن چاه و سوراخ کردن دو طرف کره‌ی ارض! سفیر انگلیس در سفر‌نامه‌ی خود در این خصوص می‌نویسد: شاه ایران عجیب اصرار می‌کرد که بفهمد چگونه می‌توان با کندن زمین به ینگی‌ دنیا رسید و وقتی من این تصّور کودکانه او را نفی کردم بسیار عصبانی شد و گفت سفیر عثمانی در تهران برایش سوگند یاد کرده است که اگر به اندازه دویست ذرع چاه در کف زمین بزنیم، می‌توانیم از آن عبور کرده به ینگی دنیا[1] در آن سوی کره زمین برسیم. ایرانیان عموماً آمریکا را نمی‌شناختند و افراد معدودی هم که به واسطه شغل درباری و یا مطالعه با نام ینگی‌ دنیا آشنا شده بودند، نمی‌دانستند که در کدام نقطه جهان واقع شده است.»[2]

 



[1] - ینگی . [ ی ِ ] (ترکی ، ص ) ینی . در ترکی به معنی تازه و نو است و «ینگی دنیا» که به امریکا اطلاق می شود و به معنی «جهان نو» یا «دنیای نو» است ، از آن می باشد. (لغت نامه دهخدا، ویراستار)

[2] - ص 10 - حاجی واشنگتن - اسکندر دلدم - 1370

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 104

سرنوشت آخرین بازمانده حکومت افشار

سرنوشت آخرین بازمانده‌ی حکومت افشار

در بخش مربوط به آقامحمّدخان گفته شد که خواجه‌ی قاجار چگونه شاهرخ ‌میرزای نابینا را از زندگی ساقط کرد، و امّا سرانجام آخرین بازمانده‌ی نادری در ناحیه خراسان چنین بوده است:«در جریان تصّرف مشهد و دستگیری و شکنجه و مرگ شاهرخ، فرزند او نادر میرزا به افغانستان گریخت. او تا زمانی که آقامحمّدخان زنده بود به ایران باز نگشت. در اوایل سلطنت فتح‌علی‌شاه که فتنه و شورش از همه‌ جا بلند بود نادر میرزا به خراسان آمد و سپاهیانی فراهم کرد و به انتقام خون پدر آماده‌ی پیکار شد. ضعف حکومت مرکزی و درگیری با آشوب‌های گوناگون به نادر میرزا فرصت داده بود که در خراسان به استقلال حکومت کند. با این حال نادر میرزا که ظاهراً سر سازش با شاه جدید داشت برادر خود عبّاس‌ میرزا را به عنوان تضمین و به عبارت دیگر به نام گروگان به تهران فرستاد، امّا سران و بزرگان خراسان مانع اتّحاد بین شاه و این آخرین فرد از سلسله‌ی افشار شدند. شاه سپاهی به سرداری داماد خود به خراسان فرستاد. این سردار مشهد را در محاصره گرفت و کار بر اهالی تنگ شد. با وساطت سیّد مهدی یکی از روحانیون بزرگ شهر سپاه شاه دست از محاصره برداشت و به دامغان عقب نشست، مشروط بر این که اهالی مشهد نادر میرزا را دستگیر سازند. تعهّد دستگیری نادر میرزا به وسیله‌ی اهالی عملی نشد و محاصره تجدید گردید. نادر میرزا تصمیم به مقاومت گرفت. به روایت گرانت واتسن برای آن که از عهده‌ی مخارج قشون و حراست شهر بر آید با جسارت تمام به صحن حضرت رضا (ع) رفت و در حالی که در شأن امام روضه ‌خوانی می‌کرد آن جا را در میان گرفت. ضریح را عقب زد و طلاهای گنبد را برداشت. این اقدام نه تنها موجب عصیان مردم متعصّب و درگیری آن‌ها با سربازان نادر میرزا شد بلکه مقدّمه فرود ضربه‌ی نهایی بر وی شد. شاهزاده‌ی گستاخ روز بعد از حمله به بارگاه امام با خشونت وارد خانه‌ی سید مهدی شد و او را که در حال ادای نماز بود با تبرزین جنگی خود نقش بر زمین کرد. این عمل ابلهانه موجب شد که مردم متفّقاً دروازه‌های شهر را به روی سپاهیان شاه بگشایند. نادر میرزا از راه آب عمومی ‌فرار کرد امّا به تعقیبش پرداختند و در چهار فرسنگی مشهد دستگیرش ساختند. دست و پایش را به زنجیر کشیدند و با همان وضع به تهران نزد فتح‌علی‌شاه فرستادند. وقتی از او پرسیدند چرا سیّد مهدی را کشتی؟ به انکار آن پرداخت. شاه فرمان داد زبانش را از دهانش بکنند و دست‌های او را از تن جدا کنند و میله‌ی سرخ آهن به چشم‌های او بکشند و کسانی را هم که در آن عمل وی را یاری کرده بودند به قتل رساندند. بدین ترتیب آخرین مدّعی تاج و تخت از سلسله‌ی نادرشاه با چنین سرانجام هولناکی از صحنه کشاکش حذف شد.»[1] و [2]

 



[1] - ص 198 و 199 - آغامحمّدخان قاجار چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ . محمّداحمد پناهی

[2] - محمود طلوعی نیز در ص 123 - هفت پادشاه - تقریباً به همین نحو روایت نموده است.

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 105