در مورد چگونگی نبرد و غلبه یافتن نیروهای نادر بر قوای هندی، اغلب گزارشها مشابه هم میباشند و هر یک از مورّخان به توصیف صحنهای از آن پرداختهاند. جمس فریزر در کتاب خود راجع به همین ایّام نبرد و بر اساس نامههایی که بعضی افراد عادی نوشتهاند و همچنین منابع دیگر از وضعیت قشون و روابطی که بین نمایندگان نادر و محمّدشاه انجام گرفته اطّلاعاتی را روشن میسازد که بعضی از آنها میتواند ناقض نظر اولیّه خودش باشد که مسأله خیانت نظامالملک و سعادتخان را بسیار بزرگ جلوه داده بود. در قسمتی از نوشتههای خود بدان اشاره دارد که محمّدشاه برای مقابله با نادر دستور تجدید قوا صادر کرده بود ولی امرا در اثر تفرقه هیچ اهمیّتی به سخن او نمیدادند و دائم اوامر او را به تأخیر میانداختند و یا مینویسد که اگر فردی از نیروهای نادر بر خلاف نظر او عمل میکرد فوراً آنها را میکشت و شکمشان را پاره میکرد. روایات شامل موارد گوناگون میباشد و برای آن که تصویری ذهنی از وضعیت آن اجتماع لشکرها به وجود آید و از جریان رفت و آمدها و پذیرش نیروهای شکست خورده در جنگ کرنال آگاه شویم به بعضی از گزارشها اشاره میگردد:«در دوازدهم شهر ذیالقعده اردوی محمّدشاه در صحرای کرنال برپا شده بود و دو اردو قریب چهار فرسخ بود و همه را سنگر بسته، در سنگرها پنج هزار عرّاده توپ متعلّق به پادشاه و امرا سوار کرده بودند. در مرکز سراپردهی پادشاه بود. مقابل آن مورچل یعنی سنگر نظامالملک و سعدالدّین بود و در آن سنگرها و توپخانه مخصوص پادشاه را با لوازمِ آن، جا داده بودند.در دست راست، خان دوران، مظفّرخان، علی حمیدخان، میرقلی شهدادخان و خان زمانخان بودند. در طرف چپ قمرالدین، عظیماللهخان، جانیخان، سیدنیازخان در عقب سراپرده پادشاه سربلندخان و پشت سر او محمّدخان بن گوش. پشت چادرهای خان دوران گیرپارام با طایفه جات و پشت سر خیام وزیر، هرنیند آمول، کرتپوتلی و در دست راست نزدیک نگارخانه یعنی موزیکانخانه دسته بهروزخان و اسحاقخان و اصلح علیخان و پشت سر آنها طایفه آهیر بودند. هر یک از این امرا با قشون مخصوص خود همراه بودند و تمام قشون حاضر در اردو دویست هزار سوار و پیاده بود. در همین روز خبر رسید که حاجیخان پیشقراول نادرشاه به قریه تیلوری که سه فرسخ از اردو مسافت داشت، رسیده و شش هزار سوار کرد همراه دارد.
روز سیزدهم- بعضی از سوارهای قزلباش در اطراف اردو دیده شدند و جمعی را که از خارج به اردو میآمدند کشته و اسیر نموده بودند. چهار نفر از قزلباشها را گرفته نزد نظامالملک آوردند.
روز چهاردهم- نادرشاه قسمتی از بنه و بنگاه را در شاهآباد که یک منزلی سرهند است و قسمتی دیگر را در تانیسر گذاشته و خود با چهل هزار سوار به تیلوری رسید. از این سواره بعضی نیزهدار و بعضی تیرانداز و تفنگچی بودند. هر سوار دو یا سه نوکر و مهترِ شترچران داشتند که همه جوانهای قوی و مسلح و سوار بودند. بعضی قاطر و بعضی یابو داشتند. یک نفر در تمام قشون نادر پیاده نبود، سهل است. اردو بازارچی و کسبهای که همراهِ اردو میآمدند همه سوار و مسلّح بودند. عدد روی هم صدوشصت هزار بود. در وقت جنگ تفاوت مابین آقا و نوکر دیده نمیشد و شخص نمیتوانست بازارچی و کسبه را از نوکر و سرباز تشخیص بدهد. همه جنگی و متهوّر و ثابت قدم بودند و برای هر خدمت سخت حاضر و قریب شش تا هفت هزار زن همراه بود که از ترکمنها و قندهار اسیر کرده بودند. زنها در وقت حرکت با سربازها تفاوت نداشتند. همه یک بالاپوش بارانی روی لباس پوشیده کمر را بسته، نقابی از تور به صورت کشیده و شالی مثل عمّامه به سر پیچیده، چکمه در پا مثل مردها مسلّح بودند. در این روز چند پیغام به نظامالملک رسید که قرار صلحی داده شود. همه را رد کرد و به جنگ رجوع نمود.
روز پانزدهم ذیالقعده- نادرشاه به واسطه تنگی از کمی آب از تیلوری حرکت کرده و در محلی که در پشت سر اردوی خان دوران بود به فاصله قریب دو فرسخ منزل کرد. امروز صبح سعادتخان وارد شد و به حضور پادشاه رفت. قریب سه ساعت قبل از ظهر خبر رسید که مقدّمهی قشون ایران به بنه سعادتخان که بعضی مسافتی از اردو دور و بعضی خارج سنگرها، مابین اردوی نادرشاه و خان دوران افتاده بود حمله کرده، چند نفر را کشته و اموال را به غارت بردند. سعادتخان تا این را شنید از دربار بیرون آمد و به تعجیل به استخلاص کسان خود تاخت. خان دوران که نزدیک بود با دو پسر و قشون خود به او ملحق شد. مظفّرخان، سیدحسنخان و.... به او ملحق شدند. نادرشاه که تازه از تیلوری رسیده بود مطلع شد و به آن جا رفت. هزار سوار کرد و هزار نفر قجر و هزار نفر بختیاری و هزار نفر تفنگدار که مجموع چهار هزار نفر بودند از قشون خود انتخاب کرده، سه هزار نفر از آنها را در جاهای مختلف در کمینگاه گذاشت. پانصد تفنگدار به مقابل سعادتخان و پانصد نفر دیگر مقابل خان دوران فرستاد که آنها را داخل جنگ کنند. همین که این تدبیر به کار رفت و آنها مشغول شدند سوارهایی که در کمین بودند یک مرتبه از سه طرف ریختند و سخت حمله آوردند. غیر از این چهار هزار سوار از قشون نادر یک نفر داخل این جنگ نشد مگر خودش با هزار سوار افشار به اطراف حرکت میکرد و سواره را تشویق مینمود و دستورالعمل میداد. بقیّه قشون بر حسب حکم، دور دست صف کشیده بودند. هر طایفه به جای خود و حاضر بودند که به یک اشاره به امداد بیایند، ولی اتّفاقاً به امداد آنها حاجت نشد. این چهار یا پنج هزار نفر تا عصر مجدّانه جنگیدند. قشون هندوستان پا کشید. سعادتخان و شیر جنگ و پسر کوچکِ خان دوران اسیر شدند. خان دوران چند زخم منکر برداشت. او را به چادرش بردند. مظفّرخان و چند نفر صاحبمنصب دیگر کشته شدند و بعضی سخت زخمدار به اردو برگشتند. سید حسنخان زخمدار شده و رو به دهلی رفت. عدّه کثیری در میدان جنگ به خاک افتادند. وقتی که فراریان جنگ برگشتند جنجال و قیل و قال غریبی در اردو شد. اغلب چادرها و اسباب خان دوران و مظفّرخان و سعادتخان را آدمهای خودشان به تاراج بردند. در میان این اغتشاش پادشاه یعنی محمّدشاه به سنگر نظامالملک که در مقابل اردو بود، رفت و به اتّفاق وزیر و سایر امرا از سنگرها خارج شده و صفوف قشون را آراستند که نگذارند دشمن پیشتر بیاید ولی اگر شب نرسیده بود این تدابیر فایده نمیبخشید و در همین روز کار یکسره میشد. یک ساعت بعد از غروب آفتاب پادشاه به چادر خود برگشت. جمعی از قشون هندوستان که از جنگ فرار کرده و جمعی از آنها که مواظب بُنه و بارکشها بودند رو به دهلی فرار کردند. اغلب آنها را در راه کشتند و غارت کردند. بعضی جاهای اردو از جمعیت خالی بود. به طوری که نصف شب پادشاه نظامالملک را خواست. در مساحت مابین سنگرِ نظامالملک و چادر پادشاه یک نفر دیده نمیشد. نظامالملک سربلندخان، قمرالدّینخان و سایر امرا که باقی مانده بودند تا نزدیک صبح در حضور پادشاه و در مشورت بودند. آخر شب به محل خود معاودت کردند.
روز هفدهم- در این روز به حکم نادرشاه، سعادتخان اشیاع و اسباب خود را از اردوی محمدشاه خواست. بعضی از آنها در میان اردو متفرّق بودند. نزد او رفتند و کسانی را که باقی مانده و اسب و اسباب آنها به غارت رفته بود همراه بردند. نادرشاه حکم کرد چادری نزدیک سراپرده خود برای سعادتخان و شیر جنگ و پسر خان دوران برپا کردند و اشیاع و بنه آنها را در بیرون اردو جا دادند. کسی جرأت نداشت که به دیدن آنها برود و مأذون نبودند که لوازم و مایحتاج از خود داشته باشند.
روز هیجدهم- نظامالملک و عظیماللهخان برای اصلاح به اردوی نادرشاه رفتند. شش ساعت در آن جا بودند و برگشتند. در آن جا چه گذشت کسی مطّلع نشد. وقت عصر خان دوران از زخمی که برداشته بود وفات یافت. روز نوزدهم نیز به شور و گفتوگو گذشت. در شب به نظامالملک خلعت داده شد و میربخش یعنی سردار کل و امیرالامراء گردید.
روز بیستم- نصرالله میرزا پسر نادرشاه در تخت روان رسید، پیاده شد و به قاعده مملکت خود اقدام نمود. پادشاه نیز از تخت روان پائین آمد. نصرالله میرزا را در بغل گرفت. بعد به اتّفاق رفتند تا به توپخانه رسیدند. در آن جا جلوی نوکرها را گرفتند. پادشاه با دو سه خواجه و امرا گذشتند. وقتی به در خیمه نادرشاه رسیدند نادرشاه به استقبال کرد. پادشاه را در بغل گرفت و او را نزدیک خود در روی مسند نشاند. بعد از تعارفات و احوال پرسی نادرشاه خطاب کرده و این طور گفت: عجب است که شما این قدر در امور خود بیقید و بیاعتناء باشید، با وجود این که مکرّر به شما نامه نوشتم و سفیر فرستادم. اظهار دوستی کردم. وزراء شما لازم ندیدند. جواب کافی برای من بفرستند و به واسطهی عدم نفاذ امر و نظم شما یکی از سفرای من برخلاف قوانین در مملکت شما کشته شد. سهل است وقتی که داخل مملکت شما شدم گویا شما اعتنایی به کار خود نداشتید که اقلّاً بفرستید، سؤال کنید، من کی هستم و خیالم چیست؟ وقتی من به لاهور رسیدم یک نفر از شما پیغام و سلامی نیاورد. سهل است، جواب پیغام سلام مرا هم ندادید. بعد از آن که امرای شما از خواب غفلت و بی حالی بیدار شدند تمام وسایل اصلاح را قطع کردند و همه با کمال بینظمی پیش آمدند که جلوی مرا بگیرند و همه خود را نزدیک دام آوردند. این قدر حزم و احتیاط نداشتند که اقلّاً بعضی را جا بگذارند. اگر اتّفاقی بیفتد، بتوانند کاری بکنند و امور را اصلاح نماید. گذشته از اینها با کمال بیعقلی در میان سنگرهای خود جمع شدهاید و تصوّر نمیکنید که اگر دشمن قویتر از شماست، شما نمیتوانید بدون آب و آذوقه در آن جا به سر برید و اگر ضعیفتر از شماست، غیر لازم، بلکه ناشایسته بود که خود را محصور نمائید. اگر به دشمن اعتنایی نداشتید و او را آدم متهوّر و بیملاحظهای میپنداشتید، نمیبایستی شهرت و شخص خود را به خطر بیندازید. یک نفر صاحبمنصب صدیق با تجربه مأمور میکردید. در مدّت قلیلی او را مستأصل و تلف میکردید، ولی اگر از تجربه و رفتار به قاعدهی او میترسیدید به طریق اولی نمیبایستی بعد از آن که او را این طور به جنگ واداشتید همه چیز خود را یک مرتبه به مهلکه بیندازید. سهل است بعد از آن که این طور خود را گرفتار کردید من تکلیف اصلاح کردم ولی شما به تصوّرات طفلانه و عزم جاهلانه چنان مغرور بودید که گوش به هیچ نوع مذاکره شایان ندادید و صلاح خود را ندیدید تا بالاخره به عون خداوند عالمیان و قوّت شمشیر مبارزان فیروز جنگ دیدید چه روی داد. بعلاوه اجداد شما از کفّار جزیه میگرفتند و شما جزیه را به آنها بخشیده و در این مدّت بیست سال به طوری ارخاء(سست کردن) عنان کردهاید که در مملکت استیلا یافتهاند. ولی چون تا به حال از خانواده تیمور نسبت به خانواده صفوی و ملّت ایران اذیّت و ضرری نرسیده سلطنت را از شما خلع نخواهم کرد امّا چون بیقیدی و غرور شما مرا مجبور کرده که مسافت بعیدی تا اینجا طی کرده، مخارج گزافی نمودهام. قشون من به واسطه حرکت زیاد خسته و از آذوقه و ملزومات دست تنگ هستند باید به دهلی بیایم و در آن جا چند روز بمانم تا قشون خستگی بگیرد و پیشکشی که نظامالملک قرار داده است تسلیم شود. بعد از آن شما را به حال خود خواهم گذاشت تا به امور خود بپردازید. محمّدشاه در تمام این مدّت جوابی نگفت و ساکت بود و علامت انقلاب احوال و خجلت در او ظاهر گشت.
روز بیست و یکم- نظامالملک وزیر و عظیماللهخان به حضور نادرشاه رفتند. وقتی مرخص میشدند نظامالملک به اعطای یک ثوب قبا و یک ثوب جبّه و یک اسب مفتخر گردید و به عظیمخان و غازیالدّینخان هر یک، یک جبّه و یک قبا مرحمت شد. سه ساعت از شب رفته به حضور محمّدشاه آمدند و از آن چه در نزد نادرشاه مذاکره شده بود عرض کردند ولی کسی مطّلع نشد که چه گذشت. همان روز محمّدشاه حکم کرد پانصد نفر بیلدار اجساد کشتگان را دفن کنند. هفده هزار قشون هندوستان کشته شده بود و جسد آنها در مسافت چهار فرسخ متفرّق بود. بیلدارها قدری خاک بر روی جسدها ریختند و برگشتند. مذاکره شد که چهارصد نفر قشون نادر کشته و هفتصد نفر زخمدار شد ولی از کشتههای آنها یک نفر در میدان نبرد دیده نشد. همان شب آنها را دفن کرده بودند. از قشون هندوستان جمعی چنان زخمی برداشته بودند که قادر به حرکت نبودند و کسی آن قدر بر آنها رحم نکرد که از میدان جنگ آنها را بیاورند و علاج کنند. بیچارهها در اندک زمان در میان اجساد کشتگان مردند. سه فیل هم کشته شده بود.
روز بیست و سوم- اردوی قشون هندوستان را به سمت کرنال مقابل قشون نادرشاه حرکت دادند. در حرکت اردو سواره قزلباش بیست و هفت فیل و بیست و پنج شتر بردند. در شب تیر زیاد انداختند.
روز بیست و چهارم – نادرشاه، نظامالملک را به اردوی خود خواست، با پنج یا شش نفر نوکر او را آن جانگاه داشت. جمعیتی از قزلباش به تانسیر مأمور شده آن جا را غارت کرده و سکنه را به قتل رسانیده با غنیمت زیاده مراجعت کردند. در اردوی محمّدشاه اگر غلّه یافت شود یک چارک به دو و نیم الی سه روپیه فروخته میشود و هر کس به اردوی نادرشاه برود مأذون است به قدری که صرف کند غلّه بخرد، ولی نمیتواند به خارج ببرد. دو ساعت از شب رفته بود که به وزیر فرمانی از نادرشاه رسید به این مضمون که قمرالدّینخان وزیر بداند که فردا محمّدشاه و سربلندخان و محمّدخان بن گوش و عظیماللهخان به حضور بیایند. وقتی که این خبر به محمّدشاه رسید سربلندخان و سایر امرا را احضار نمود و تا نصف شب مجلس شور داشت. بالاخره پادشاه گفت که اختیار امور از دست من بیرون رفته و باید یکی از سه کار را بکنم یا فردا با قشون حرکت کرده و از جان بکوشم یا آن که یک مرتبه سم خورده، کار خود را تمام و رفع تمام خیالات و بینوایی را بکنم، یا این که به هر تکلیف که میشود آسوده تن بدهم. میل خود پادشاه اگرچه اظهار نداشت به شقّ اخیر بود. چند روز بین محمّدشاه و امرا مشورتهایی انجام گرفت و همه از جنگ واهمه داشتند. در این هنگام نامهای از نادرشاه میرسد که سربلندخان خوشوقت و آسوده باش و قبل از آن که محمّدشاه حرکت کند اینجا حاضر باش.
روز بیست و ششم- سربلندخان با تنی چند به اردوی نادر میرود. بعد از آن که محمّدشاه برحسب حکم بر تخت روان سلطنتی نشسته، وارد اردوی نادر گردید و هزار سوار قزلباش برای قراولی او معیّن شده بود. سه ساعت با نادر ملاقات داشت. سپس در روز بیست و هفتم سربلندخان از طرف نادر مأمور میشود که نزد توپچیباشی و نسقچیباشی برود. هر یک از این دو نفر دویست سوار داشتند. توپچیباشی مأمور بود که به همراهی سعدالدّینخان تمام توپخانهی محمّدشاه و امرا را ضبط نماید. نسقچیباشی به معاونت قمرالدینخان مأموریت داشت به این که خزانه و جواهرات و اسلحهخانه و تمام اثاث و اسباب و اسلحه که متعلّق به محمّدشاه و امرای مقتول بود به تصرّف بیاورد. سلطان احمد پسر محمّدشاه و ملکالزّمانی، ملکه را نزد محمّدشاه بفرستند و به قمرالدّینخان و سعدالدّینخان ابلاغ نمایند که تمام نوکران و سربازان قدیم مشغول کار خود باشند و همراه بیایند، ولی اشخاص متفرّقه و سربازان جدید هرجا میخواهند، بروند. بنابراین رفتند و تمام اموال را ضبط کردند. پسر محمّدشاه و ملکالزّمانی و سایر حرم را به موجب حکم نادر نزد محمّدشاه فرستادند. امروز اغتشاش و انقلاب غریبی در بنگاه محمّدشاه بود. خیلی از آن چه بود، به غارت رفت و مفقود شد و جمعی از اهل اردو از ترس چادر و اسباب خود را گذاشته و به اطراف میدویدند که گوشهای یافته جان خود را حفظ کنند. خصوصاً ارباب صنایع و خدمه.
روز بیست و هشتم- تمام اموال محمّدشاه تسلیم نادرشاه گردید و نادر به قدر مواجب سه ماهه به تمام اردوی خود انعام داد و از طرف نادر حکم شد که اذیّت و آزاری به اهالی شهر نرسد. نادرشاه و محمّدشاه وارد شهر دهلی شدند. نادر شنیده بود که اهالی شهر آرام نیستند و خیال شورش دارند و به همین لحاظ احتیاطهای لازم را انجام داد. در این مدّت نادر با کمال مهربانی و محبّت رفتار میکرد و احکام سخت صادر کرد که سربازها بیاحترامی به اهالی نکنند و به نسقچیها حکم شده بود که هرکس به هندوستانیها اذیّت کند از هیچ گونه سیاست از قبیل بریدن گوش و بینی و چوب زدن مضایقه نکنند و مردم نیز چون از قشون نادر وحشت داشتند حتیالمقدور از صحبت و معامله با آنها احتراز میکردند.»[1]
[1] - برگزیدهای از صفحات 129 تا 150- نادرشاه – اثر جمس فریزر – ترجمه ابوالقاسم ناصرالملک
2- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 216
نادر پس از آن که در سال 1151ه.ق غزنین، کابل، جلالآباد، بامیان، غور و همچنین تا حدود بخارا را توسط خود و پسرانش فتح کرد، در پنج فرسنگی جلالآباد نیابت سلطنت ایران را به رضاقلی میرزا تفویض نمود و در رمضان همین سال با عبور از تنگه خیبر بر ناصرخان حاکم پیشاور روانهی لاهور و دهلی شد. حرکتهای سریع و غیرمنتظره نادر از موانع طبیعی خیبر و رودخانه سند، ارکان دربار محمّدشاه را به لرزه درآورد و آنان را متوحّش ساخت؛ زیرا آنها هرگز تصوّر نمیکردند که نادر بتواند به این سرعت وارد شبه قاره هند گردد. نادر برای آرامش و کاستن اضطراب محمّدشاه، هدف تهاجم خود را در طی نامهای به تاریخ جمادیالاول سنه 1151ه اینگونه توجیه و به او مینویسد:«... بر رأی جهانآرای اعلیحضرت همایون پوشیده نماند که آمدن من به کابل و تسخیر آنها محض غیرت اسلامی و دوستی نسبت به شما بوده، هرگز تصوّر نمیکردم که اشقیای دکن یعنی طایفهی ماراتاها بتوانند از ممالک پادشاه اسلام خراج بگیرند. توقّف من در این طرف اتک به این ملاحظه است که اگر این کفّار به سمت دهلی حرکت نمایند قشون ظفرنمون قزلباش را مأمور کنم آنها را به قعر جهنّم بفرستند. صفحات تاریخ از دوستی مابین سلاطین ما و اجداد اعلیحضرت شما مشحون است. به علی مرتضی(ع) قسم که به غیر از دوستی و درد مذهب هیچ مقصودی نداشته و ندارم و اگر شما غیر این گمان میکنید، مختارید. من همیشه دوست آن خانواده نامدار بوده و خواهم بود.»[1] به طور مسلّم خود نادر و محمدشاه از انگیزه و محتوای مصرفی نامه وقوف کامل داشتهاند و در نامه بعدی است که نادر ماهیت خود را روشن ساخته و تقاضای سی کرور تومان پول و چهار ایالت را از محمّدشاه میکند. آن چه که دربار محمّدشاه را به طبل توخالی تبدیل کرده بود همانا وجود رقابت و اختلافات شدید داخلی میباشد. شدّت این رقابتها چنان اوج گرفته بود که این موقعیت حسّاس نیز نتوانست موجب تمرکز و انسجام آنان گردد. سرانجام وجود این اختلافات باعث شد که ارتش عظیم هند نتواند کارایی خود را نشان دهد و به تبَع آن خسارات جبران ناپذیری در روند تاریخی آن کشور به وجود آورد و دودمان محمّدشاه و خاندان او را همانند شاه سلطان حسین بر باد فنا و فلاکت و مصیبت مردم را به طور تصاعدی افزایش داد.
در تعداد افراد و گروههایی که در مسیر هند لشکر نادر را همراهی میکردند عقاید و آمار متفاوتی ذکر شده است. به عنوان مثال هنوی در این رابطه مینویسد:«تمام قشون او به صد و شصت هزار نفر میرسید و از این عدّه یک سوّم خدمتکار و نوکر بودند و به اندازه کافی شتر و اسب و قاطر در ضمن راه به دست آورده بودند و بعضی از آنها ساز و برگ کامل داشتند. زنان این گروه که شماره آنها به شش هزار میرسید مانند مردان نیمتنه ارغوانی پوشیده و از دور معلوم نبودند، به طوری که ظاهر لشکر بسیار رعبآور بود.»[2]نادر ضمن آگاهی از عدم توان قوای خود با آنان، از وضع آشفته و فساد حاکمان هند به خوبی اطّلاع داشت و توسط جاسوسان خود از کوچکترین حرکت و موضعگیری و توان نظامی آنها اطلاعات لازم را کسب مینمود. بر همین اساس این نابغه نظامی تاکتیکهای خاصّ خود را به شکلی برنامهریزی کرد که حداکثر استفاده را از نقاط ضعف آنان بنماید. هنگامی که در نزدیکی آنان در منطقه کرنال موضع گرفت با انحراف مسیر خود به سمت دهلی و یا با استفاده از شترها آرایش نظامی لشکریان محمّدشاه را بر هم ریخت و با تلفات بسیار کم بر آنانی که ظاهراً برای ریشخند سربازان ورزیده ایران جمع شده بودند، چیره شد. در این حال فرماندهان نالایق هندی متوجّه نبودند که این نبرد همانند مقابله با راهزنان نیست و این اختلافات و سهل انگاریهای داخلی چه مشکلاتی را برایشان به دنبال خواهد داشت و آن همه امکانات در تعداد نفرات و توپخانه و سنگرهای ثابت و متحرک که همان فیلهای جنگی باشند در مقابل جهانگشای قرن به سادگی از بین خواهند رفت و تنها تحقیر و ننگ تاریخی برای عاملان اصلی آن باقی خواهد گذاشت. از میان فتنهگران دربار محمّدشاه یکی نظامالملک و دیگری سعادتخان میباشند که یکی از آنها سرانجام در اثر حقارت دست به خودکشی میزند[3] و دیگری در هنگام مذاکره با نادر جز سکوت چارهای نمییابد و در هنگام ترک دهلی نادر به محمّدشاه میگوید که هرگز به نظامالملک اعتماد نکند.[4] در این جا به یکی از رفتارهای تحکّمآمیز نادر به نظامالملک اشاره میگردد که او بعد از شکست در جنگ برای ملاقات و گفتگو نزد نادر رفته بود:«...نادرشاه در اینجا تبسّمی کرد و رشتهای از مدّعیات ایران علیه دولت مغولی را مطرح ساخت و گفت امپراتور مغولی هنوز هم به خاطر تاج و تختی که تیمور به دهلی فرستاده به پادشاه ایران مدیون است و خاطرنشان کرد پدر بزرگ محمّدشاه از ایران کمک نظامی خواسته و پادشاه ایران هم ده هزار سوار به یاری او فرستاده، امّا بابت آن هیچ گاه پولی دریافت نکرده تا به سواران بپردازد و عاقبت ایرانیها و مغولان هند پیمانی برای کمک متقابل امضاء کردند تا اگر یکی از آنها مورد حمله قرار گرفت، دیگری به کمک بیاید و بعد از آن ایران به علّت جنگهای متعدّد ویران شد امّا امپراطور مغولی بر خلاف وعدهای که داده بود هیچ گاه به یاری نیامده و گفت خود او هنوز منفعت پولی را پرداخت میکند که ایران برای بازپس گرفتن ولایتهای خود از ترکان عثمانی هزینه کرده است. حالا چه کسی باید آن را پرداخت کند؟ مدّعاهای نادرشاه بعضاً مشکوک، اغراقآمیز، ساختگی و بیپرده بود امّا نظام الملک در موقعیتی نبود که اعتراض کند. قبول کرد خواستههای او عادلانه است و پذیرفت تا به وکالت از نادرشاه با امپراتور صحبت کند و به نادرشاه گفت: گردن او در دست شاه ایران است و تسلیم فرمان اوست. نادرشاه ادامه داد چون نظامالملک به خوبی سخن میگوید لذا از جان محمّدشاه و سربازانش میگذرد و به نظام گفت به امپراتور بگوید روز بعد شخصاً در فاصله مابین دو ارتش به دیدن او بیاید.»[5]
در پایان برای آن که جمعبندی کلّی از وضعیت جنگ کرنال ارائه گردد استناد به نظر دکترشعبانی میشود که مینویسد:«پس از تسخیر لاهور، نادرشاه برای انجام نبردی قطعی که در طی آن باید سرنوشت او و سپاهیان پیروزش تعیین شود به جانب دهلی روی نهاد و پس از تصرّف قلاع توری و عظیمآباد چون شنید که محمّدشاه و سپاه هند در کرنال اقامت گزیده و آرایش جنگی گرفتهاند به جانب آن محل حرکت کرد. نادرشاه ابتدا تصمیم گرفت به پانیپت رهسپار شود و رابطه محمّدشاه را با دهلی قطع کند، ولی به واسطه بیاطّلاعی از اوضاع و کیفیت جادههای آن حدود امر داد یک اردوی شش هزار نفری برای اکتشافات و تحقیقات روانه شود. این اردو در حوالی قرارگاه سپاه محمّدشاه مصادف با یک عدّه قوای معتنابه دشمن شده به فوریت عقب کشید و از جنگ طفره رفت. ولی در مراجعت به بار و بنه سعادتخان مصادف شده تمام آنها را ضبط نمود. از تحقیقی که به عمل آمد معلوم شد که محمّدشاه با کمال جدیّت خود را برای تعرّض حاضر ساخته است. نادر پس از آگاهی از وضع خصم با اتخاذ آرایش جنگی به طرف دشمن حرکت کرد. در نیم فرسخی اردوگاه محمّدشاه کنار نهر فیض محل مناسبی را انتخاب نمود و با در نظر گرفتن احتیاطهای لازم امر به توقّف داد.
تعداد قوای نادرشاه پس از وضع ضایعاتی که در اثر صدمات راه وارد شده بود و عدّهای که در طی راه برای پادگان قلاع و حفظ خط رجعتِ اردو مأمور شدند؛ بنا به قول مورّخان بالغ بر هشتاد الی نود هزار نفر بوده است. عدّهی اردوی محمّدشاه را تمام مورّخان در حدود سیصد هزار نفر و دو هزار فیل و پانصد توپ ذکر کردهاند. به این ترتیب نادرشاه با دشمنی سروکار داشت که از حیث عدّه و اسلحه و وسایل حائز تقوّق مضمل کنندهای بود و بالاتر از همه این که وجود فیلهای جنگی در اردوی دشمن موجباتی برای بیم و هراس سپاه ایران فراهم ساخته بود. هانوی حکایت میکند که نادر به منظور مرعوب ساختن پیلان دشمن به جمّازهبانان خود کوزههایی مملو از نفت و مواد سوختنی دیگر داده بود که در بحبوحهی جنگ آنها را آتش زنند و در میان قوای دشمن رها کنند تا پیلان سراسیمه شده پا به فرار نهند. آرایش قوای ایران به طریق زیر مقرّر بود:
1-قراولهای جلو تماس خود را تا شروع به تعرّض محافظت خواهند نمود.
2-در خط اوّل محاربه، سوارهای سنگین اسلحه با توپخانه سنگین که در جلو آنها زنبورکها قرار داده شده بودند که با حکم ثانوی شروع به تعرّض مینمایند.
3-در خط دوم پیاده سنگین اسلحه قرار میگیرند و برای تقویت حاضر شده با سایر دستجات همکاری مینمایند.
4-در جناحین، جبهه تعرّضی افواج سوار یعنی سپاهِ سوارهنظام در تحت ریاست حاجی بیک افشار در جناح چپ و افواج بختیاری در جناح راست قرار گرفتند که قبل از همه شروع به تعرّض مینمایند.
5-در خط سوّم باز افواج پیاده سبک قرار گرفته، یک قسمت از این افواج برای محافظت بُنه قشون مأمور بودند.
6-دستجات شتر بر ضد فیلهای خصم معیّن شده و در پشت خط اول قرار داشتند تا بوتههای پشت آنها را در موقع تعرّض آتش بزنند.
7-قراولان و سوارهای کشیک خانهی فرمانده کل قوا در پیش تمام صفوف قرار گرفته و دستور داشتند نادرشاه را از تمام حرکات دشمن مستحضر نمایند.
8-فرماندهی مستقیم خط اوّل محاربه را خود فرمانده کل قوا به عهده گرفت و فرماندهی خط دوّم را به نصرالله میرزا و فرماندهی قوای جناح چپ کمافیالسابق با حاجی بیک افشار بود.
آرایش جنگی محمّدشاه در چهار خط تشکیل شده بود:1- عدّههای فیلدار به فرماندهی نظرخان 2- سپاه خان دوران 3- سپاه سعادتخان 4- بقیّه قوا و توپخانه به فرماندهی محمّدشاه
شیوهای که گروهی از نویسندگان نظامی در توصیف صحنههای نبرد میان ایران و هند به کار بردهاند با آن چه که از برخی مورّخان به جا مانده تفاوتهایی دارد. به این معنی که نویسندگان دسته اوّل غالباً نبرد را در دو مرحله بیان داشتهاند و روز نخست هم نادرشاه را به همراه چهار هزار سوار و یک هزار پیاده مصروف مبارزه با تهاجمات سوارهنظام هند دانستهاند که در طی آن چند تن از صاحبمنصبان هندی چون شیر جنگخان و مرادخان و مظفّرخان، اسیر و زخمی و یا کشته شدهاند و مرحله دوّم جنگ را در روز بعد (15ذیالقعده 1151) دانستهاند. نویسندگان گروه دوّم به شیوهی معمول مبادرت جستهاند و ناراحتی سعادتخان نیشابوری را که فرماندهی اوده و لکناهور بوده از تعرّض سپاهیان ایران بر بار و بُنهی وی موجب آغاز بیتمهیدِ جنگ و شکست ارتش هند قلمداد کردهاند. میرزامهدی نیز ورود سعادتخان برهانالملک را در «هنگام شام» روز قبل از نبرد قطعی ذکر میکند که با چهل هزار قشون و توپخانه و استعداد تمام به عزم امداد محمّدشاه وارد پانیپت شده و با وجود اعزام فوجی در همان شب برای مقابله با وی از بیراهه خود را به اردوی محمّدشاه رسانیده است. با این همه افواج نادری قوای خصم را تعقیب نموده، عدّهای از آنان را اسیر کرده و مقدار زیادی هم غنیمت به دست آوردهاند. مسلّم این است که سعادتخان در نبرد پیشقدم بوده است و دیگر امرا لشکر و از جمله خان دوران بخشیالممالک نیز به تبع وی وارد کارزار شدهاند. لاکهارت به نقل از مورّخی که در آن هنگام در کرنال بوده است مینویسد سپاهیان خان دوران چنین میپنداشتند که نبرد با نادر نیز نظیر رزمهایی خواهد بود که روزها بین قوای دولتی و شورشیان در بازار و خیابانهای دهلی روی میدهد؛ لکن به زودی از اشتباه به در آمدند. نادرشاه با سپاهیان خود به سپاه خان دوران حمله کرد و قریب دو ساعت طرفین با کمال شدّت به زد و خورد پرداختند. ضمناً زنبورکها از سمت جبهه و توپخانه هم از جناحین به سپاه خان دوران آتش مینمودند و درگیرودار محاربه خان دوران شخصاً مجروح و پسرش با جمعی از سران اردو مقتول شد و در نتیجه سپاه او از هم پاشید و به کلی از خط محاربه خارج گردیدند. سپاه سعادتخان نیز در برابر ارتش پیروزمند ایران تاب مقاومت نیاورد. در این بین اتّفاقاً فیلِ سواری سعادتخان زخمی شد. یک نفر از جزایرچیانِ قشون نادرشاه که غفلتاً با این حیوان مصادف شد فوراً خود را به فیلبان رسانده، او را از گُردهی فیل پائین افکند و خود به جای فیلبان سوار شده، فیل را به طرف اردوی ایران حرکت داد. این عملیات به قدری سریع انجام گرفت که اطرافیان سعادتخان وقتی از قضیه مطُلع شدند همه متّفقاً پشت به میدان محاربه نموده رو به فرار گذاشتند و قوای احتیاط را هم با خود بردند. یک قسمت مهّم توپخانهی آنها در میدان محاربه ماند. نادرشاه به واسطه تنگی وقت نتوانست به تعاقب دشمن پردازد و محمّدشاه خود را با بقیّهالسّیف اردو به سنگرهایی که قبلاً تهیّه شده بود، رسانیده تحصّن اختیار نموده و خزاین بیحدّ و مرز و فیلانِ کوه پیکر و توپخانههای پادشاهی و امرایی با غنایم بسیار و اثاثیه افزون بیشمار به حیطهی تصرّف درآمد.
میرزا مهدیخان تلفات سپاه هند را سی هزار نفر بالغ میداند و کیش میشف مینویسد که تعداد مجروحان و مقتولان جنگ از سی و شش هزار نفر متجاوز بود. در حالی که کشته شدگان اردوی ایران از 1500 نفر تجاوز نمینمود. لاکهارت ضمن نقل نظر حزین که تلفات نیروهای ایران را سه تن کشته و یک مجروح قلمداد میکند معتقد است که هند نیز در این نبرد بیش از ده هزار سپاهی از دست نداده است. نادرشاه در نامهای که برای فرزندش رضاقلی میرزا نوشته تعداد کشتگان ارتش خصم را بیست هزار نفر یاد کرده است.[6] در این جنگ علّت عمده فتح و فیروزی همانا، تهوّر و درایت شخصی نادرشاه و تفوّق انکار ناپذیر او بر سران لشکر هند بود. کیش میشف مینویسد تا آن موقع تاریخ نشان نداده بود که سپهسالار و فرمانده کلّ اردو پهلو به پهلوی افراد در میدانِ کارزار، جنگ نماید و در محاربه پیشقدم واقع شده باشد. گذشته از این اختلافات و منازعات و حسادتهای سران ارتش هند با یک دیگر نیز که مانعی برای انجام اشتراک مساعی میان آنان بود، عامل دیگری برای شکست فاحش هندیان محسوب میشود. به اضافه که هندیان نتوانستند از کلیّه قوای خود استفاده کنند و به قرار معلوم چندین لشکر هندی به فرماندهی خان دوران و سعادتخان به موقع برای حمله مبادرت به پیشروی نکردند و در جناح چپ ارتش نیز بر اثر خودداری نظامالملک از دخالت در جنگ، قوای ایران بدون مواجهه قاطع با مانع جلو رفتند.
پس از این فتح چون محمّدشاه اطراف اردوی خود را به خندق و توپخانه و استحکامات آراسته بود نادرشاه تنها به محاصره سپاه او فرمان داد و چون اغتشاش در اردوی هندیان به منتهی رسید و افراد نظامی غالباً با استفاده از تاریکی شب سنگرهای خود را ترک و فرار میکردند، محمّدشاه نوشتهای را که شاه ایران از لاهور جهت وی فرستاده و روابط دودمانی و اتّحاد قدیم را خاطرنشان ساخته بود وثیقهی نفع و وسیله اعتذار ساخته، روز سوم خلع سلطنت از خود کرده، افسر سروری را از سر برگرفته با خوانین و امرا به استظهار تمام وارد دربار سپهر احتشام گردید. متعاقب تصمیماتی که در طی این ملاقات و دیدار بعدی دو پادشاه که در تاریخ بیست و ششم ذیالقعده 1151ه اتّفاق افتاده، گرفته شد شرایط صلح تعیین گردید. سپاهیان هندی که سران خود را از دست داده و از فرط گرسنگی به ستوه آمده بودند بازگشت به خانههای خود را ترجیح دادند و ارتش پیروزمند ایران نیز به منظور استراحت و رفع خستگی مدید در اوّل ذیالحجّه عزم شاه جهانآباد دهلی نمود.»[7]
[1] - ص 605 – زندگی پرماجرای نادرشاه – دکتر محمّدحسین میمندینژاد – چاپ سوم - 1362
[2] - ص 202 – زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولتشاهی
[3] - بعد از شکست محمدشاه، سعادت خان نیشابوری را به نزد نادر آوردند. وی در پاسخ نادر که او را به سبب ایرانی بودن و جنگ با سپاه ایران سرزنش میکرد، گفت: بیش از چهل سال در خدمت شاه گورکانی کامرواییها دیدهام و ننگ داشتم از آن که آیندگان بگویند سعادتخان نیشابوری با اسب و یک قیچی به این ولایت آمد و صاحب همه چیز و فرمانروای ممالک هند گردید و سرانجام نیز او را در بحران نبرد تنها نهاد. این ایستادگی را کردم تا نگویند رگ حمیّت خراسانی تهی از غیرت و ناموس بود و شایسته سرزنش اهل ایران و هند باشم. نادر از این مردانگی و استواری شادمان شد و دستور داد او برای انجام مأموریتش در معیت نادر عازم شهر شود. پس از اقامت نادرشاه در قصر شاه جهان درخواست کرد تا به طور خصوصی به حضور وی بار یابد؛ اما نادر ضمن بیاعتنایی به رفتارهای چاپلوسانه سعادت خان به او پرخاش کرد که چرا تا کنون مالیات اهالی دهلی را جمع نکرده است. رفتار نادرشاه، وی را سخت ناراحت کرد و ظاهراً شرافت سعادت خان به حدّی لطمه دید که او در یأس و ناامیدی زهر خورد و درگذشت.
[4] - در اینجا منظور نظامالملک میباشد که بعضی از مورّخان نوشتهاند که وی باعث گرایش نادر به هند بوده است. هنوی در این رابطه در صفحه 175 کتاب خود مینویسد نظامالملک که دختر وزیر را برای پسر خود گرفته بود امیدوار بود که با کمک او بتواند بر سایر بزرگان هندی غالب آید و آن چه را که در نتیجه توصیههای خود نتواند مانع شود با حیله و نیرنگ باطل سازد. ولی وزیر سیاست دیگری اتّخاذ کرد و حاضر به قلع و قمع دشمنان نشد و فقط به کاری که حسّ طمع او را اقناع میکرد، دست زد. این عمل باعث خشم نظامالملک مغرور گردید و او را بر آن داشت که جهت تسکین خشم خود به دشمن خارجی متوسّل شود و از آنجا که میدانست سعادتخان حاکم «اود» مانند خود او ناراضی است باب مکاتبه را با او گشود و طبق گفته بعضیها به اتّفاق او نادر را از وضع دربار محمّدشاه آگاه ساخت.»
[5] - ص 338 – شمشیر ایران( نادرشاه) – مایکل آکس دورتی – ترجمه محمدحسین آریا - 1388
[6] - نادر در نامه خود به پسرش مینویسد:«کارزار دو ساعت به طول انجامید و دوساعت و نیم بیشتر سربازان فاتح ما به تعقیب دشمن پرداختند و یک ساعت به غروب میدان نبرد از وجود دشمن خالی گشت ولی چون مستحکماتشان قوی و سنگرهایشان محکم بود، اجازه ندادیم. خزاینی زیاد با شماره هفتاد و یک فیلی و قسمتی توپخانه سلطنتی و غنایم دیگر نصیب ما شد. بیست هزار متجاوز از ایشان به قتل رسیدند. جمعی دیگر دستگیر شده بودند. بعد از وقوع این فتح نمایان از چهار طرف به محاصره عسکر ایشان امر فرمودیم که سر راه فراریان را مسدود و مقرّر فرمودیم که توپخانه و خمپارهها به خارج سنگر ایشان بردند و سنگر را محازی ساخته هموار نمودند. چون کار آن جماعت به اضطرار انجامید، سررشته کار را گسیخته دیدند. لابد و ناچار به فاصله یک روز پنجشنبه هفدهم ذیالقعده نظامالملک از جانب محمّدشاه وارد اردوی کیهان پوی شدند. محمّدشاه نیز با خوانین و امیران یوم دیگر وارد درگاه فلک تمثال گردیده و در عین آمدن مشارالیه چون پادشاه از ترکمانیّه و سلیل سلسله گورکانی بود، فرزند ارجمند کامکار نصرالله میرزا را تا خارج اردوی معلی به استقبال روانه فرمودیم. پادشاه مذکور را داخل ساخته و مهر سلطنت را به موکب همایون سپردهاند. به زور در خیمه مبارکه میهمان نواب همایون ما بود. بنا را که بر رعایت جنس ترکمانیه و لازمه تلطّف و مهربانی و لایقهی اعزاز شاهان و خانان با عزّ و تمکین سابقه بوده، درباره آن حضرت مبذول داشته، خیمه نشین آن حضرت و سراپرده حرم محترم او را به ملاحظه پاس این دولتِ والا در حرمسرا و عزّ و شأن معلّا برقرار فرمودیم.»ص 61 – نادرشاه – تدوین و ترجمه صادق رضازاده شفق
[7] - صص 318 تا 323 – قسمت تعلیقات کتاب تاریخ نادرشاهی – محمدشفیع تهرانی(وارد) – به اهتمام رضا شعبانی
8 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 209
هنگامی که نادر شهر قندهار را در محاصره داشت زمینه را برای آرزوهای بلندپروازانه خود مساعد دید، زیرا اخبار بسیاری از وضع آشفته دولت هندوستان دریافت و در خلال آنها متوجّه این نکته مهم گردید که محمّدشاه و درباریان فاسدش در اثر اختلافات داخلی توان هیچ مقاومتی را در مقابل او نخواهند داشت. نادر برای ارزیابی و کسب اطّلاعات سفرایی را به بهانه فرار افاغنه به دربار محمّدشاه فرستاد. محمّدشفیع در رابطه با اقدامات وی مینویسد:«نادر نخست علیمردانخان شاملو بیگلربیگی شیراز را به رسالت نزد سلطان هندوستان فرستاده و به ایماء و اشارات نزول خود را در آن بلاد رونمای مرآت شاهد اظهار گردانیدیم و بعد از آن محمّدعلیخان قولّرآقاسی را با نامهای که ترجمان نامهی سابق بود ارسال داشتیم که شاید پنبهی غفلت از گوش هوسشان برآید و چشم عاقبتبین به تماشای انجام کار گشاید و در آن والا به محاصرهی حصار قندهار توجّه مبذول فرمودیم. نخست از محاصره، محمّدخان ترکمان را به سفارت فرستاده که طاقت و نیروی سردار و سپاه آن ممالک وسیعه را در میزان امتحان سنجیدیم. آخر کار یقین پیوست که نه شهریار آن ممالک را در این عصر دل و دماغ محاربه اعداء و نه امیران بدمست بادهی دولت و جاه را در دل، فکر ادای حقّ نمک و غیرت کار. از وقوع این اتّفاق هرجا قوی قدرتی بود فرصت از دست نداده پا در میدان خودسری و گردنکشی گذاشته، دست به تاراج آوردند و بسیاری از راجههای هندوستان که به منصبهای والا سرافرازند و مدام در حضور سرگرم کار و بار مرجوعه میبودند و مطلق گوش برآواز طلب سلطانی نداشته و به عذرهای بیجا از جای خویش حرکت جایز نمیشمارند و زمینداران مذکور به فراغت از مدّت بیست سال قدم از خانه به ارادهی ملازمت شهریاری بیرون نگذاشتهاند. احدی از ملازمان پادشاهی به مقابله آنها قدم در میدان همنبردی نمیتواند گذاشت بلکه در فکر خودداری نوعی میکوشند که به مجرّد خبر نزول غنیم بر یک ماهه راه بلکه دورتر از آن هم شنیده، خود را به علّت اشتداد جبن بیمار گردانیده، صاحب فراش تا موسم بازگشت آنها میباشند و هرگاه اخبار فرحت آثار معاودت آن فریق به صوب دکن میرسید، یکایک جمیع امراضِ شدیده مزمنه یک باره از طبیعت زایل گردیده مانند تناوران صحیحالمزاج تندرست میگردیدند.»[1]
پس از آن که بهانه و توجیه حمله به هند آماده گردید نادر به تهیّه و تدارکات لشکر خود پرداخت و برای عملی ساختن نقشههای خود اقدامات لازم را انجام داد. دکتر میمندینژاد در این مورد مینویسد:«در درجه اوّل به جمعآوری آذوقه و خواربار پرداخت. انبارهای نادرآباد را پر کرد. برای بارکشی و گردآوردن آذوقه دستور داد از شهرهای دور و نزدیک چارپایانی که مورد احتیاج بود خریداری نمودند. در درجه دوم نادر به فراهم آوردن سپاهی پرداخت. چنان که به کرّات تذکّر داده شده است نادرشاه به طور دائم کوشش داشت بر تعداد نفرات و سپاهیان خود بیافزاید. هر وقت در جنگی پیروز میشد و فتح میکرد اسیران جنگی را از پا در نمیآورد. آنان را تحبیب مینمود و بر تعداد سپاهیان خود میافزود. کسانی که اسیر میشدند و خود را محکوم به فنا و نیستی میدانستند، وقتی که متوجّه میشدند نادرشاه بر آنان رحمت آورده و آزادشان ساخته است سر در قدمش میگذاشتند، فدائیاش میشدند. برای جانبازی در راهش حاضر میگردیدند.
پس از فتح قندهار تمام کسانی که در آن صفحات علیه نادرشاه بودند و با او میجنگیدند، تسلیم شدند. در برابر جوانمردی و گذشت نادر سر تعظیم فرود آورده کمر به خدمتش بستند. به طوری که در کتب تاریخ آمده تعداد سپاهیان نادر قبل از حرکت به هندوستان در حدود یکصدوچند هزار نفر بوده است. شصتوچند هزار نفر از سپاهیان پیاده نظام، پنجهزار نفر گارد مخصوص شاهنشاه، سیو یک هزار نفر سواره نظام، پنجهزار نفر توپچی، دو هزار نفر بُنهدار و بهدار و نقلیه را تشکیل میدادند. پیادگان را به شصت هنگِ هزار نفری تقسیم نموده و برای هر هنگ یک نفر فرمانده تعیین گردیده بود. زیردستِ هر فرمانده، ده نفر افسر و زیردستِ هر افسر، ده نفر سردسته و هر دسته از ده نفر سرباز تشکیل یافته بود. نادر سعی و کوشش داشت سربازانش ورزیده و کارآزموده باشند. شخصاً در هنگام تمرین حاضر میشد. از نزدیک شاهد پیشرفتهای آنان میگردید. اسلحه سربازان پیاده تفنگهای سرپُر بود. هر یک از سربازان کیسه باروت، ساچمه، چخماق و فتیله داشتند. در پُر کردن تفنگ، نشانهروی و تیراندازی بسیار ماهر بودند. علاوه بر تفنگ برای جنگهای تن به تن شمشیر و خنجر در اختیار داشتند.
سی و یک هزار نفر سوارهنظام تحت فرماندهی حاجیخان بیک، جوانقلیخان افشار، حسینقلی خان، ایل بیگی افشار، صفیخان و سردار افشار بودند. این سواران افشار از نظر سنخیت به هنگهای مختلف تقسیم گردیده، هر هنگ فرماندهی خاصی داشت، از آن جمله پنج هزار نفر سوارهنظام افغانی تحت فرماندهی سردار صفیخان بودند. سواران افشار که تعدادشان در حدود هزار نفر بود تحت فرماندهی جوانقلیخان افشار قرار گرفته بودند. تعداد سواران اوزبک 1000 تن، گرجی 1000 تن، ترکمن 2000 تن، سواران قزلباش 2000 تن بودند. فرماندهی این عدّه که جمعاً در حدود شش هزار نفر بودند به سردار افشار واگذار شده بود. شش هزار نفر سواران ذخیره را سردار حسینقلی خان رهبری میکرد. پنج هزار نفر سواران گارد شاهی که از زبدهترین سواران سپاه بودند از هزار نفر شمخالچی، هزار نفر چاووش، هزار نفر نقیب و دو هزار نفر جلودار تشکیل میگردید. فرماندهی سواران گارد شاهی به عهده سردار قاسمخان اعتمادالدوله بود ولی در هنگام جنگ و یورش و حمله نادرشاه شخصاً به آنان فرمان میداد. نادرشاه در مدّت سلطنت توانسته بود صد عرّاده توپ تهیّه کند. این توپها از مس و مفرغ ساخته شده بود و سرپُر بودند. برای بارکشی دوازده هزار رأس اسب و هزار و پانصد نفر شتر تهیّه شده بود. عدّهای به نام بازارچیان که متصدّی تهیّه خواربار و خرید آذوقه بودند با اردوی نادرشاه همراه بودند. در هر کجا آذوقهای موجود بود بازارچیان میخریدند و در انبار کردن و حمل آن نظارت مینمودند. نادر برای حفظ سلامتی و تندرستی سربازانش عدّه ای پزشک، داروساز و پرستار که از اصول زخمبندی و شکسته بندی اطّلاع کامل داشتند، استخدام کرده و آنان را به وسایل زخمبندی و داروسازی مجهّز ساخته بود. این عدّه با سپاهیانش همراه بودند.»[2] نادر بعد از فعالیّتهای فوق به تقویت روحی سربازان خود پرداخت و به آنان پیام داد افغانانی که شما سرکوب کردید آلت دستی بیش نبودهاند و عاملین اصلی همسایگان آشوبطلب هستند که یاغیان را تحریک و آنان را پشتیبانی میکنند و کشیدن شمشیر به روی کسانی که به ایجاد اغتشاش و آشوب و تاراج در کشور ما دست زدهاند، دیگر درنگی جایز نیست و به سربازان خود میگوید:«سربازان من، دشواریهای عبور از گردنهها و دربندهای سخت و رشته کوههای بلند و رودخانههای پهناور و عظیم در راه ما بسیار است. ما باید با ارتش پادشاه سست عنصر هندوستان به نبرد پرداخته و خودمان را برای پیکاری بزرگ آزمایش کنیم. پیروزی و کامیابی ما، مردم غیرتمند ایران را بسیار سربلند نموده و شکست و خرد شدن دشمن در این نبرد عظیم که در پی داریم نه تنها ما، بلکه همه قشرهای مردم را از گنجینههای پر ارزش هندوستان بهرهمند خواهد کرد. به راه بیفتیم که خدواند متعال با ماست.»[3]
در همین ایّام آوازه و شهرت نادر سراسر منطقه را فرا گرفته بود و کمکم آنهایی که در اثر رقابتهای داخلی به دنبال موقعیت برتری و حفظ منافع خود بودند به سمت نادر گرایش یافتند. برای رسیدن به دهلی دو مسیر وجود داشت. ابتدا راه کوهستانی قندهار که بسیار صعبالعبور بود و دیگری راه غزنین، کابل، جلالآباد، تنگه خیبر و پیشاور. نادر مسیر کابل را انتخاب کرد، زیرا در غیر این صورت علاوه بر مبارزه با ارتش هند، امکان طغیان و شورش افغانها از پشت سر وجود داشت. در این ایّام محمّدشفیع به موردی اشاره میکند که عزم و عقیدهی نادر را برای تصرّف کابل عملی ساخت و کارساز نیز بود. او مینویسد:«به تحقیق و پیوسته که در ایّام حصارداری قندهار سیّد درگاهی پیرزادهی بلده غزنین و دیگر رئیسان دارالملک کابل که به همعنانی هم دیگر، راه پیما گشته در قندهار فیضاندوز ملازمت والا گردیدند. در عالم معروضی تسخیر کابل و غزنین را در کمال آسانی وانمودند. چنان چه آن داعیهی سابق در این وِلا که حصار قندهار مفتوح شد و حسینخان فرزند میرویس غلّزه که از چندین سال حاکمِ محکم و فرمانروای مستقل آن وادی بود، خصوص بعد از فنای وجود اشرف سکّه و خطبه را به اسم نامی خویش رایج الوقت و بلند آوازه گردانیده بر تمامی بلاد متعلّقهی قتدهار نافذ فرمان بود، دستبسته در پیشگاه نگاه شاهنشاه برپا ایستاده ساخته. بعد از تشهیر تمامی لشکر مقیّد به زندان گردید و هنگام نهضتِ موکب معلی به صوب تسخیر غزنین و دارالملک کابل حسینخان را مغلول و سُلسل به یکی از حصارهای دور دست فرستاده محبوس نمودند و شاهنشاه مطابق استدعای رؤسای آن دیار نخست سایهی علم آفتاب پرچم بر سواد تختگاه محمودی افکنده، بدون آن که خدنگِ جانستان پَرِ پرواز گشاید و تفنگ بلند آهنگ گردد. در روز نخستین که سرادقات ابهّت و اجلال در آن ضلع، آسمان شکوه گردید به هم داستانی سیّد درگاهی، قلعهدار دست از سرِ کارزار برداشته به ملازمت والا سرافراز گردید و جمیع سرداران آن بلده سر بر خطّ فرمان او گذاشتند و از هیچ طرف نگرانی خاطری نماند. چنان چه بعد از دو روز از آن مکان راهپیما گردیده، قدم نصرت توأم را در خیابان کابل آئینهدار کلّ خورشید گردانید و شرزه خان ولدِ شرزه خان که از قدیم به قلعهداری کابل از جدّ و آباء اقامتگزین بود، در سن هشتاد سالگی ابواب ممانعت مسدود ساخته تا مدّت شش روز به مدافعه پرداخت. آخرِ کار از دغلبازی عبدالرّحیم ماهیگیر، نایبِ ناصرخان ولد ناصرخان مرحوم که از مدّت بیست سال به ناظمی آن دیار کامران و فرمان فرما بود، حصار به تصرّف ملازمان شاهنشاهی درآمد.»[4]
نادر برای رسیدن به دهلی با توجّه به موقعیّت آن زمان و صعبالعبور بودن مسیرها با چنان مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند که بر طرف کردن هر یک از آنها سهلتر از پیروزی جنگ کرنال در نزدیکی دهلی نمیباشد. در مورد مراحل رفت و برگشت نادر و جنگها و حوادثی که اتّفاق میافتد در تمام منابع تاریخی به تفصیل نوشته شده است و در اینجا به چگونگی عبور نادر از درّه خیبر اشاره میگردد. محمّدشفیع مینویسد:«در آن ساعت بر دهنهی درّه خیبر که صعبترین راه کوهستانی و مشکلترین گذرگاه متردّدین از زمان قدیم واقع شده بر دو و نیم فرسخی پیشاور بر جنبِ کابل، سنگِ راه حکّام و سلاطین بوده، در این ایّام ناصرخان دهنِ درّهی مذکور را به سنگهای خرد و بزرگ گرفته، به خاطر جمع نشسته میبود که به تاریخ مقرّری به یک ناگاه از قفا که عبارت از شهر پیشاور باشد، افواج بحر امواجِ ظفر امتزاجِ شاهنشاهی رسیده، مضطرب احوال و پریشان خاطرش گردانیدند.»[5] و منظور محمّدشفیع به این عملکرد نابغهی تاریخ میباشد که در هنگام استقرار و موضع گرفتن نیروهایش در ابتدای درّه، خود با عدّهای از سواران در شب از ارتفاعات بالای کوهها به آن طرف درّه رفتند و فرمانده دشمن که انتظار چنین برخوردی را نداشت و خود را از دو طرف در محاصره دید، نیروهایش تنگه را رها کردند و حتّی عدّهای از آنان به نیروهای نادر پیوستند.
[1] - ص 120 - تاریخ نادرشاهی – محمّدشفیع تهرانی(وارد) – به اهتمام رضاشعبانی
[2] - ص 560 – زندگی پرماجرای نادرشاه – دکتر محمّدحسین میمندینژا – چاپ سوّم - 1362
[3] - ص 152 – نادرشاه افشار – نوشته ناصر نجمی - 1376
[4] - ص 130 – تاریخ نادرشاهی – محمّد شفیع تهرانی(وارد) – به اهتمام رضا شعبانی
[5] - ص 132 همان
6- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 204
دوران نادر سراسر شگفتی از هیجانات با سرانجامی نافرجام میباشد. در مدّت کمتر از دو دهه تمام ایران از وجود دشمنان خالی شد و در سایهی مدیریت نادر به یکی از ارتشهای مجهّز آن زمان تبدیل شد. تمام نبردهای نادر که بر علیه دشمنان داخلی و خارجی انجام گرفت به تنهایی بیانگر نقش و اهمیّت این شاه نادر میباشد، امّا پس از آن که به هندوستان لشکر کشید شهرت جهانی یافت و ملقّب به آخرین جهانگشای آسیا گردید. در مورد علت و بهانه حمله به هند چندین عقیده ابراز شده است ولی آن چه مسلّم است و زیربنای تمام جنگها میباشد، آنهایی که میکشتند و یا کشته میشدند هیچ گاه به عمق و اهداف پشت پردهی اقدامات خود پی نبردهاند. مردم دهلی نیز همانند اهالی دیگر شهرها فقط نظارهگر کشتار و غارت و چپاول خود بودند و از ورود و خروج نادر همین نکات را لمس کردند و چه بسا که بزرگان دربار هند نیز با نادر ملاقاتی نداشتهاند. علت اصلی لشکرکشی به هند را باید در توانایی نادر و از سوی دیگر ضعف و انحطاط بازماندگان شاهان مغولی و به خصوص از زمان سلطنت اورنگ زیب دانست که در هنگام فرمانروایی محمّدشاه گورکانی به مرحله فروپاشی رسیده بود و از این نظر به دربار شاه سلطان حسین صفوی شباهت بسیار داشت.[1] در این زمان اگر نادری وجود نمیداشت به یقین محمود افغانها پیدا میشدند و فراتر از آن استعمارگر پیر یعنی انگلیس در کمین شکار آنان نشسته بود.
نادر پس از آن که در سال 1148ه.ق به پادشاهی رسید، با توجه به فراهم بودن زمینهی سقوط محمدشاه به سمت قندهار حرکت کرد و در آن جا بود که با شنیدن اخبار موثّق عزم خود را در لشکرکشی به هند مسجّل ساخت. از این هنگام به بعد است که مورّخان در جستجوی علل و بهانه لشکرکشی نادر به هند برآمدهاند و بر اساس منابع موجود وقوع آن را به افکار قبل و یا در زمان محاصره قندهار نسبت دادهاند.
افرادی مانند جیمس فریزر با توصیف کامل خود و همچنین هنوی نیز به تَبع از او علّت حمله را دعوت درباریان محمّدشاه از نادر ذکر میکنند. هنوی مینویسد:«میگویند که ضمن محاصره قندهار بعضی از درباریان امپراتور هند با نادر مکاتبه خیانتآمیز میکردند که جزء آنها باید نظامالملک حاکم دکن را که در دهلی اقامت داشت و سعادتخان حاکم اود را نام برد. نادر که در توطئهچینی و داد و ستد استاد بود پس از وقوف بر وضع امپراتور هند و ضعف ارتش او کسانی را که حاضر به شورش بودند یا در نهانی موافق نقشههای او بودند تحریک کرد و به آنها وعده داد که در نتیجهی موفقیّت از حمایت او و سایر مزایا بهرهمند خواهند شد.»[2] دکتر میمندینژاد این نظریه را مردود میشمارد و مینویسد:«...چنان که ذکر شد علت اساسی حمله نادر به هندوستان از بیاعتنایی محمّدشاه و درباریانش سرچشمه گرفت. در صورتی که به درخواستهای نادر ترتیب اثر داده شده بود بدون تردید این لشکرکشی انجام نمیگرفت. در کتب تاریخ برای قشونکشی نادرشاه به هندوستان علل دیگری ذکر نمودهاند که لازم است در اطراف هر یک از آنها توضیحات مختصری داده شود:
1 - بنا به نوشته لاکهارت علّت روی آوردن نادرشاه به طرف هندوستان که عدّهای از مورّخان هندی و اروپایی معاصر به آن اشاره کردهاند، این است که نظامالملک نایبالسّلطنه و سعادتخان که یکی از فرمانداران بزرگ هندوستان بودند و اصلاً اهل ایران بودند، پنهانی و در خفا نادرشاه را دعوت نمودند به هندوستان قشونکشی کند و کشور هندوستان را تسخیر نماید؛ این ادّعای بعضی مورّخان معاصر مورد قبول عمومی نیست زیرا در کتاب لاکهارت از قول هانوی چنین اظهار نظر شده است. با اطّلاعات کاملی که نادرشاه از اوضاع هندوستان داشت برای عملی ساختن نقشه تسخیر آن کشور احتیاجی نداشت به خیانتکاران داخلی متوسّل گردد. این ادّعا که نادرشاه به دعوت نظامالملک و سعادتخان به هندوستان حمله کرده باشند به هیچ وجه منطقی و صحیح نیست، زیرا اولاً در کتب نوشته شده در ایّام پادشاهی نادرشاه به آن اشاره نشده است. ثانیاً در کتبی که بعد از نادرشاه نوشته شده هیچ گونه نقل قولی راجع به این موضوع نگردیده است. ثالثاً اگر نظامالملک و سعادتخان مردان بزرگ و مقتدری بودند از هرج و مرج دربار محمّدشاه بهتر میتوانستند استفاده کنند تا این که به نادرشاه متوسّل شوند و جنگ را به خاک هندوستان بکشانند و خرابیها به بار آورند. نسنجیده و نفهمیده خود را به گرداب بیافکنند. رابعاً در صورتی که چنین عملی انجام شده بود بعد از فتح و پیروزی نادرشاه میبایستی نسبت به کسانی که به او خدمت کرده بودند، پاداشی داده باشد. در هر حال شایعهی دعوت نادرشاه از طرف نظامالملک که نسبت به محمّدشاه وفادار مانده، در بستن قرارداد متارکه جنگ با نادرشاه وارد مذاکره گردیده است، به هیچ وجه صحیح و منطقی به نظر نمیآید.
2 – آن دسته از مورّخین تازه به دوران رسیده که تاریخ نویسی مینمایند تا تاریخ را تقلیب کنند و مورد استفاده دیگران قرار دهند و به خصوص سعی دارند رعب و ترسی در دلها پدید آورند، این ها را شایع ساختهاند. حرکت نادرشاه به هندوستان از آن جهت بوده است که انگلستان علاقه داشت، هندوستان تجزیه گردد و اقتدارش از هم بپاشد تا بتواند در هندوستان نفوذ خود را بسط دهد. این بزرگواران به صراحت میگویند: انگشت انگلستان در کار بوده و حرکت نادرشاه به طرف هندوستان به تحریک ایادی انگلستان انجام گرفته است. یکی از این اشخاص پست و پلید که خود را نویسنده و مورّخ میخواند و هر روز به رنگی درمیآید و در هر لباسی که باشد از خدمت به اربابان فروگذاری نمینماید، برای این که اربابان خود را بزرگ جلوه دهد نه تنها حملهی نادرشاه به هندوستان را مربوط به دسیسهبازی انگلستان میداند، بلکه وقاحت را به آن حد رسانده که حمله اعراب به ایران در چهارده قرن قبل را در اثر تحریکات اربابان خود جلوهگر میسازد. در حالی که در آن موقع انگلستان محلّی از اعراب نبوده است. زهی پستی و دنائت و خیانت.»[3] امّا محمّدشفیع تهرانی(وارد) و مایکل آکس علّت حمله را ناشی از اهداف گذشته نادر دانسته و معتقدند که مسأله فرار افاغنه به آن دیار بهانهای بیش نبوده است. مایکل آکس مینویسد:«از فوریه 1734 شایعات حمله نادر به هندوستان بر سر زبانها بود. امّا احتمالاً نادر از همان اوایل 1730 که بر اشرف غلبه یافت و در حوالی شیراز بود با ارسال پیغامهایی به امپراتور مغول خواستار جلوگیری از ورود پناهندگان و فراریان افغان به قلمرو هند شده بود، چنین هدفی را در سر میپرورانده است. عدم اقدام و پاسخگویی هندیها به درخواست نادر بعدها بهانهی لازم برای حمله به هندوستان را فراهم آورد. او در حقیقت با عزم حمله به هندوستان، فرمان تهیّه مقدمات عملیات قندهار را صادر کرد.»[4] ناصر نجمی نیز به تبع این عقاید بهانه لشکرکشی را به قتل رسیدن سفیران نادر میداند و مینویسد:«نادر بعد از تاجگذاری ابتدا علیمردانخان بعد محمّدعلیخان قولّرآقاسی و محمّدخان ترکمان را به دربار محمّدشاه فرستاد که به دلایل نامعلوم او را کشتند. نادر از این امر بسیار ناراحت شد و به او نامه نوشت که به واسطه عدم انتظامات و اوضاع به همریخته کشور شما، یکی از سفرای من بر خلاف قوانین دنیا و به خصوص قوانین و احکام مقدس اسلام در پایتخت کشور شما به قتل رسیده. از این رو برای جبران لطمه بزرگی که به حیثیت ما وارد شده است و رفع مسائل دیگر میباید قسمت شرقی افغانستان را به طور گروگان با پنج میلیون تومان وجه به عنوان خسارت جمعآوری کرده و بدون هیچ گونه عذر و بهانهای به کشور ما تسلیم و تحویل نمایند.»[5] در دیدگاهی دیگر آ. دوکلوستر مینویسد که محمّدشاه بعد از شنیدن اخبار قدرتیابی نادر به او نامه مودّتآمیز نوشت و میگوید:«محمدشاه از سرعت فتح قندهار و پیروزیهای پیاپی شاه جدید ایران خبر یافت و از همسایه خود به وحشت افتاد و چون میترسید این پادشاه مغرور سپاهیان سلحشورش را به هندوستان کشاند بیدرنگ سفیری با هدایای گرانبها به نزد نادر فرستاد و گمان نمیبرد که روابطش با یاغیان افغان فاش شده است. این سفیر مأموریت داشت پادشاهی و پیروزیهایی را که از شمشیر نصیب نادر شده بود تهنیت گوید و پیشنهاد کند که پیمانهای پیشین صلح بین دو دولت تجدید گردد.»[6] و برخلاف این دیدگاه تقوی پاکباز و محمّد ملایری معتقدند که این نادر بود که نامه به محمّدشاه نوشت و تقاضاهای دیگر نمود و میگویند:«هنگامی که نادر در قندهار بود نامهای دوستانه به محمّدشاه، شاه هندوستان نوشت و از او درخواست نمود که دو ولایت غزنین و کابل را که از زمانهای پیش جزو خراسان شمرده میشد به ایران واگذار نماید. محمّدشاه جوابی به نامه نادر ننوشت و فرستاده نادر را یک سال دربند نگاه داشت. نادر چون فرستادهاش از هند برنگشت و از پیشآمد او آگاه گردید به آراستن سپاه برای جنگ با هندیان پرداخت و فرستاده دیگری فرستاد و نامهای نوشت که یک سال است پاسخ نامهام را نداده و فرستادهام را در آن جا نگاه داشتهای؛ گویا کارهای مرا شوخی و بازیچه پنداشتهای. اینک آماده باش که شمشیرِ دو رویه کار ما را با شما یک رویه خواهد گردانید.»[7]
در هر صورت به دلیل آن که منبعی موثّق و اولیّه وجود ندارد اختلاف نظرها شکل گرفته است و نادر نیز به خاطر دستیابی به خطوط مرزی قدیم و یا کسب غنایم لشکرکشی به هند را آغاز کرد و با درایت و تیزهوشی و ارادهی پولادین خود به اهدافش نیز رسید، ولی این شکست و پیروزیها مایه عبرت هندیان و دیگران نگردید.
[1] - ناصر نجمی در پاورقی صفحه 147 کتاب نادرشاه در مورد واژه گورکانی مینویسد عنوان گورکانی صحیح نیست هرچند که در اکثر کتابهای تاریخی به جانشینان تیمور، گورکانی میگفتند بلکه صحیح آن «کورکن» است که لغت ترکی است و به معنی داماد. تیمور لنگ هم چون در ابتدای کارش داماد یکی از بزرگان ترکستان شد به همین جهت او را تیمور داماد مینامیدند.
[2] - ص185- زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولت شاهی
[3] - ص 599 – زندگی پرماجرای نادرشاه – دکتر محمّدحسین میمندینژاد – چاپ سوّم - 1362
[4] - ص 230 – شمشیر ایران - سرگذشت نادرشاه افشار- مایکل آکس ورسی – ترجمه حسن اسدی 1389
[5] - ص 148 – نادرشاه قهرمان شرق – نوشته ناصر نجمی - 1376
[6] - ص 204 – تاریخ ایران – ا. دوکلوستر – ترجمه دکتر محمّدباقر امیرخانی
[7] - ص 46 – نادرشاه با دیباچه احمد کسروی – تقوی پاکباز و محمّد ملایری - 1369
8 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 200
نادر در آغاز کار نشان داد که نه تنها مرد کارزار، بلکه یک حکمران سیاستمدار هم هست. - پاول هورن
در مورد شیوهی تاجگذاری نادر اختلاف نظرهایی وجود دارد. گاه او را غاصب سلطنت و گاه وی را مستحق و لایق پادشاهی قلمداد کردهاند، ولی آن چه مسلّم است در بارهی لیاقت و شایستگی و نقش وی در آن مقطع تاریخی هیچ تردیدی وجود ندارد و اگر نادری نمیبود، ایرانی نیز با این محدوه جغرافیایی در نقشهها یافت نمیشد. بنابراین با هر دیدگاهی که درباره او قضاوت کنند چیزی از عظمت و بزرگی این مرد وطن دوست کاسته نخواهد شد. نادر هنگامی که کشور ایران را از گزند دشمنان نجات داد و پس از آن که ماهیت و بیکفایتی شاه طهماسب صفوی در جنگ نابخردانه با عثمانیها بر همگان روشن گردید، با مشورت و پیشنهاد اطرافیان برای رسمیت دادن و اعلام پادشاهی خود اقدام به تشکیل مجلس یا شورایی در دشت مغان کرد و این عملی بود که قبل و یا بعد از آن در تاریخ استبدادی کشور سابقه نداشت. در این زمان اگر بپذیریم که نادر علیرغم موقعیت ممتاز و حمایت مردمی که برخوردار بود، چرا متوسّل به تشکیل این انجمن گردید تا آن وقت متوجّه اهداف عمیقتر وی خواهیم شد.
از آن جا که سرگذشت چنین افرادی همیشه مورد نقّادی قرار خواهد گرفت، بعضی در رابطه با همین عمل نیز او را مورد نکوهش قرار دادهاند و میگویند هدف او انجام ریاکاری و صحنه سازی بوده است، وگرنه از قبل تمام زمینهها برای انتخاب پادشاهی وی طرّاحی و فراهم گردیده بود. دکترشعبانی در همین مورد مینویسد:«ظاهراً محارم نادر چون طهماسبقلی بیگ جلایر و میرزا زکی و ملا علیاکبر در میان مردم راه افتاده، آنان را برای وادار کردن نادر به قبول سلطنت راهنمایی میکردند. از حق نگذریم که تا این جا سخنانی مطابق با واقع بر زبان میراندهاند و اقدامات آنان در بیدار کردن وجدان مردم تأثیری به سزا داشته است. تلاش نادر بر این بود که حقیقت احوال مردم را درک کند و در برابر نیازهای حقیقی کشور از هوشیاری و آگاهی آنان کمک بگیرد، چه سلسله ریشهدار صفوی برای تقویت ارکان حکومتی خود سیاست مذهبی در پیش گرفته بود و در همه حال به طور موفّقی از تمایلات و احساسات مذهبی مردم استفاده میکرد. گرفتاریهای بیشماری که از رهگذرِ نفوذ خرافات و عناصر ناصالح ایجاد شده بود؛ مصدر برخی ناملایمات برای مردم ایران شد و ذهن دورنگرِ نادر این بار باید تدابیر قاطعی میاندیشید و با عوامل مؤثّر، از ریشه روبهرو میشد. مشاوران درستاندیش او نیز همین نظر را داشتند و مناسب بود که در مجمع حقیقی اهل بینش و دانش چنین مهمّی حتی به صورت پیشنهادِ صاحب قدرت و به اصطلاح فرمایشی مورد ملاقه قرار گیرد. با توجّه به آن چه در تاریخ شایستهی بررسی است، به حساب گرفتن مردم باید برای او افتخار بزرگی محسوب شود.»[1] همچنین مایکل آکس دورتی ضمن اشاره به صحنه سازی نادر معتقد است که وی اهداف مهمتری را دنبال میکرده است و مینویسد:«نادر این بار هم یک تئاتر سیاسی را به صحنه آورده بود که آن چادر ارغوانی، جلوهگری جزایرچیهای آبدیده، نیایشها و سخنرانیها همه، عناصر پشت پردهی آن و یا نقّاشیهای عقب صحنه بودند؛ جز آن که جزایرچیها، نسقچیها و سایر شرّها، بازیگران واقعی آن بودند. البتّه کلمات نمایشی بود امّا، شمخالهای دراز، غدّارهها، تبرها و چماقها اثاثیهی صحنه نبودند. نادر سه هفته پیش از آن را به هدر نداد. به دقّت زمینهی آن چه را که در ذهن داشت آماده کرد و این تمهید فقط شامل محفل داخلی او نمیشد، بلکه برجستگانِ سایر هیأتهای نمایندگی را نیز در برمیگرفت. نادر کاملاً میدانست چه میکند. شرطهای مذهبی نادر در پیمان میان او و نمایندگان در قوریلتای دشت مغان اهمیّت فراوان داشت. اثرات خواستههای نادر در آن عمیق بود. عمیقتر از آن بود که فیالمجلس تشخیص داده شود. از همان آغاز روشن بود که نادر مصمّم است با حمایت مذهبیای که سلسله صفوی از اسلام شیعی نصیب خود کرده، مقابله کند و آداب مذهبی مهّم شیعی را رفته رفته تعطیل نماید. نظام حکومتی او بر آن بود تا سنّتهای مذهبی و سلسلهای صفویه را به کلّی پاک کند. تجدید جهتگیری ایران به سوی تسنّن، تأثیرات ضمنی مهّمی در خارج از ایران نیز برجا میگذاشت و مقصود نادرشاه از شروطهای مذهبی در مجمع مشورتی، در واقع برای جلب نظر گنجعلی پاشا سفیر عثمانی هم بود.»[2] محمّد شفیع نیز تنها به تصنّعی بودن و اجبار تمام بزرگان برای انتخاب نادر اشاره دارد و میگوید:«..... این مثل بدان آورده شد که به عینه حقیقت نادرشاه در روز جلوس سلطنت آینهدار عارض صورت حال گرگ و شیر است.[3] از این جهت که نخست دو تن از امیران عمده را بیموجب سیاست فرموده، در باب تعیین سلطنت سخن در میان آورد. دیگران از ترس جان خویش، یک دل و یک زبان به عرض والا رساندند که سوای ذات کرامت صفات، امروز کسی دیگر مستحق این امر عظیم نیست.»[4]
همان گونه که اشاره شد دیدگاه هماهنگی در رابطه با شورای دشت مغان وجود ندارد و هرکس بر مبنای تفکّرات شخصی و همان اطّلاعات اولیّه و شرح حال نادر به توجیه آن پرداختهاند و گاهی بعضی از افراد چنان راه افراط را پیمودهاند که مطالب آنان با واقعیت هیچ ارتباطی ندارد. چنان که به نقل از یک مورخ هلندی آمده است که اصلاً محل تشکیل انجمن در دشت مغان نبوده و در قصر پادشاه در اصفهان برگزار شده است و ایشان آمیخته با تخیّلات در ادامه سخن خود میگوید:«فردای روز انتخاب با موکب باشکوهی وارد اصفهان شد و تمام اعیان و بزرگان حاضر در مجلس مؤسّسان در حالی که جامههای فاخر بر تن داشتند و بر اسبهایی با ساز و برگ گرانبها سوار بودند،جزو ملتزمین رکاب محسوب میشدند. اشراف و ثروتمندان پایتخت نیز به دنبال حاکم در جلو دروازههای شهر او را پیشواز کردند و حاکم تعظیمکنان کلیدهای شهر را تقدیم داشت. سپس به مسجد بزرگ رفت و در آن جا به طور رسمی تاجگذاری نمود و او را نادرشاه خواندند. سراهای شاهی اصفهان و حومه در دوران جنگهای داخلی صدمات زیادی دیده بود. شاه فرمان داد به سرعت آنها را عمارت کنند و نظرش این بود که این سراها با شکوهی بیشتر از پیش و با سبکی نو مفروش و آراسته گردند. فرنگیانی که پیوسته در نزد او هستند در آرایش عمارت مطابق ذوق و قریحه خود بدو تعلیم دادند! فرمان داد دیوارهای شهر را که هنگام محاصره افاغنه از چند جا خراب شده بود، مرمّت کنند و استحکامات ارگ شهر را که سابق تقریباً بیدفاع بود افزایش دهند و معبری در نزدیکی قصر بسازند تا مسلمانان فریقین بدون در نظر گرفتن اختلاف عقاید و به طور مساوی در آن گرد آیند و بالاخره به دستور وی برای بهبود میدان و گردشگاه شهر که از شاهعباس کبیر است اقداماتی به عمل آید. در اثر همّت نادرشاه این آثار به وضع پیشین برگشت و از این که این پادشاه توانست آثار شاهعباس را زنده کند وجهه زیادی در بین ملّت کسب کرد!!»[5] همچنین هنوی بر اساس عقیده خود نسبت به سلطنت رسیدن نادر مینویسد:«بدین ترتیب این آلت غضب خداوندی در اثر نبوغ و جاهطلبی مقصود خود را عملی کرد و طهماسبقلیخان به جائی رسید که سزار بدان مقام نایل نشده بود. در صورتی که دلیری و جوانمردی این سردار نامی رومی کمتر از دلیری و جوانمردی این غاصب ایرانی نبود و با وجود این در فرهنگ و ادب و انسانیّت مقامی داشت که نادر در حقیقت بدان پایه نمیرسید. کرومول نتوانست به سلطنت برسد، زیرا مهارت و هوشیاری و شجاعت و اراده او به حدّی نبود که وی شایستگی لقب پادشاه را داشته باشد. روم که بینهایت فاسد شده بود و وضع آن تغییرِ حکومتی را ایجاب میکرد که در نتیجهی آن مردم به افتخارات فراوان نایل آمده بودند، باز دارای اشخاص شرافتمند و دلیری بود که کشتن ظالم (ژولیوس سزار) را لازم میدانستند. در انگلیس اشخاصی یافت میشدند که اصول اخلاقی درستی داشتند و به اشتباه خود که عبارت از تغییر حکومت از سلطنت به جمهوری بود پی برده بودند، ولی در ایران جهل و نزدیکبینی و فساد و اخلاق عمومی زمینه را برای بردگی ملّت آماده ساخت و چند سال بعد، در همان نقطه که نادر به سلطنت برداشته شد، کلّهمنارهایی بر پا گردید. نادر پس از آن که به اوج آرزوی خود رسید شروع به اعمال قدرت نامحدودی کرد که به دست او سپرده شده بود. با وجود این سبعیّت جبلی و قساوت طبیعی خود را با چند عمل سخاوتمندانه تعدیل کرد. بدین معنی که مدّت سه روز نمایندگان را به خوبی پذیرفت و با آنها به ادب رفتار نمود. در جزو تفریحات لشکرگاه یکی آن بود به بشقابی طلایی که روی میلهی بلندی قرار داشت تیراندازی میکردند و اگر کسی آن را با تیر میزد آن بشقاب را با یک دست خلعت دریافت میداشت. آنگاه نادر دستور داد که این بیت را بر مُهر آن حک کنند:
نگین دولت و دین رفته بود چون از جا به نام نادر ایران قرار داد خدا
و بر سکّههای او این بیت را بنویسند:
هست سلطان بر سلاطین جهان شاه شاهان نادر صاحب قران
همچنین این بیت را بنویسند:
سکّه بر زر کرد نام سلطنت را در جهان نادر ایران زمین و خسرو گیتیستان»[6]
در هر صورت نادر در شورای دشت مغان به پادشاهی رسید و در توصیف این مجلس نادر، مایکل آکس با شرحی کامل مینویسد:«نادر پس از آزادسازی ایروان با ارسال نامههایی به بزرگان، روحانیون عالیرتبه و صاحبمنصبان به آنان دستور داد برای شرکت در یک قوریلتای به قزوین یا تبریز بیایند. در این قوریلتای قرار بود بزرگان کشور در باره برقراری یک حکومت منظّم در کشور که بنا به ادعای نادر در نتیجه ضرورت پرداختن به بازپسگیری ایالات از دست رفته معقول باقیمانده بود به بحث و تبادل نظر بپردازند. او سپس با ارسال نامههای دیگری به بزرگان کشور دشت مغان را به عنوان محل برگزاری قوریلتای برگزید. مغان که اکنون میان جمهوری آذربایجان و ایران تقسیم شده است، دشت وسیع و علفزاری پهناور است و این زمین چنان صاف و هموار است که اگر سیبی را بر زمین بیندازی از فاصلهای بسیار دور میتوانی آن را ببینی. در این دشت پهناور نه سنگی وجود دارد و نه آثاری از سنگ به چشم میخورد. انواع بسیاری از گیاهان و علفها در این دشت میروید. پرندگان وحشی و دستههای خوک و گراز همچون گلههای گوسفند در حرکتند. نادر مغان را به خاطر فراخ بودن دشت، وجود منابع آب و علوفه فراوان جهت تأمین علوفهی اسبها و سایر چهارپایان بیشمار مدعوین انتخاب کرده بود. علیرغم این وفور، برای اسکان حدود 20000 مدعو مسکن کافی وجود نداشت. نادر دستور داد دوازده هزار کلبه از شاخههای نی بسازند. بعضی از بناهای مهّم از جمله کاخ، دیوانخان و ایوان از چوب ساخته شد. در این اردوگاه مسجد، آسایشگاهها، بازار و هر آن چیزی که برای یک شهر کوچک لازم بود ساخته شده بود. اردوگاه در غرب ملتقای دو رود ارس و کُر برپا شد. دو پل موقّت یکی بر روی ارس و دیگری اندکی پائینتر از محل تلاقی کُر و ارس ساخته شد. قشون نادر در کنار پل ارس اردو زده بود. در دو طرف پل، پائینتر از محل تلاقی رودها دو قلعه برای استقرار توپخانه ساخته شد. نادر بروز هرگونه خطری را پیشبینی کرده بود.
اجلاس مغان را قوریلتای میگفتند که واژه مغولی بود. کاربرد این واژه تأکید دیگری بود از طرف نادر برای منتسب کردن خود به فاتحان آسیا یعنی چنگیز و تیمور. چنگیز قوریلتای را برای قدرتنمایی در برابر بزرگان و اشراف مغول و ظاهراً برای جلب تأیید آنها برگزار میکرد. لیکن مشارکت واقعی در کار نبود. او قوریلتای را نه برای انتخاب فرمانروا بلکه به منظور تأیید و کسب مشروعیت برپا کرد. قوریلتای نادر در مغان نیز کارکرد مشابهی داشت. مفصلترین و جاندارترین گزارش قوریلتای را آبراهام خلیفه ارامنه ارائه کرده است. آبراهام کرتی از بیم بروز سوء تفاهمی دیگر، پیش از آغاز قوریلتای در 14 ژانویه 1736 وارد مغان شد و مراسم کریسمس ارمنی را در مغان برگزار کرد. لیکن پس از مراسم کریسمس برف بارید و هوا به شدّت سرد شد. کلبههای ساخته شده از نی محافظ کافی در برابر سرما نبود. خلیفه نزد نسقچیباشی (که مأمور تهیّه مقدمات قوریلتای بود) رفت و از او اجازه بازگشت خواست تا بتواند تا زمان ورود نادر در جای امنتر و راحتی منتظر بماند. همه نگران آن بودند که مبادا نادر مدعوینی را که پیش از وی در قوریلتای حضور نداشته باشند عقوبت کند. نسقچیباشی بیش از دیگران نگران عقوبت نادر به دلیل عدم تهیّه امکانات کافی برای دعوت شدگان بود. با وجود این نسقچیباشی به خلیفه اذن بازگشت داد و به او گفت چون خلیفه پیر و ناخوش است او را مجبور به توقّف در اردوگاه نخواهد کرد. چندی از رفتن خلیفه از مغان نگذشته بود که او ناگزیر به اردوگاه برگشت، زیرا نادر در 22 ژانویه وارد مغان شد.
طی چند روز بعد تعداد کثیری از بزرگان سرتاسر کشور به محل قوریلتای در مغان وارد شدند. ابراهیمخان برادر نادر و طهماسبخان جلایر از مشهد، پیر محمّدخان حاکم هرات و تقیخان از شیراز وارد مغان شدند. هر روز هنگام طلوع آفتاب بزرگان، حکّام ایالات و شهرها، فرماندهان قشون، رؤسای قبایل و ملاها جهت باریابی به دیوانخانه میرفتند. نادر دو یا سه ساعت بعد وارد دیوانخانه میشد. پس از مراسم نماز و دعا 3000 هزار جزایرچی در سه یا چهار صف فشرده به محوطه حصارکشی شده میرفتند. هر کدام از جزایرچیها یک تفنگ جزایر سنگین با حمایل مزیّن به طلا و نقره حمل میکردند. افزون بر جزایرچیها که چندان ترسناک و رعبانگیز به نظر نمیرسیدند 200 نسقچی، 300 یساول (تبرزین نقره داشتند و مأمور اعدام بودند) و 300 خانزاده (مسؤول اجرای تنبیه و کتک زدن به مجرمان بودند) و شماری کشیکچی در اردوگاه حضور داشتند. پس از استقرار نگهبانان و نفرات قشون در جایگاهایشان میهمانان مطابق تشریفات به ترتیب مقام در کنار نادر مینشستند. سپس میهمانان با نمایش پهلوانان و مبارزه شترها سرگرم شدند. پس از اتمام سرگرمی نادر جهت استراحت به اقامتگاهش برمیگشت و با دوستان نزدیکش از جمله طهماسبخان جلایر، حسنعلیخان اصفهانی و میرزا زکی به میگساری میپرداخت. این افراد به همراه ابراهیمخان برادر نادر در باره اداره قوریلتای به نادرشاه مشاوره میدادند. حسنعلیخان و میرزا زکی بیشتر نیز در موضوع خلع طهماسب مشاور نادر بودند. نادر هر روز عدّه دیگری از نمایندگان را به حضور میپذیرفت و به منظور کشف نیّت میهمانان از آنان با شراب پذیرایی میکرد. بر خلاف مجالس میگساری قبلی دوستان نزدیک نادر در این میهمانی عمومی شرکت نمیجستند. پس از اتمام مجلس میگساری نادر جاسوسانی را در تاریکی شب به اطراف چادر میهمانان میفرستاد تا به سخنانشان در حالت مستی گوش فرا دهند.
پس از چند روز چادر بزرگی به طول بیش از 70 متر به محل قوریلتای آوردند. خدمتکاران نادر چادر را در محل محصوری که برای نادر و درباریانش در نظر گرفته شده بود، برافراشتند. چادر به رنگ سرخ ارغوانی بود. 20 ستون داشت که بر نوک هر ستون یک گوی نقرهای به بزرگی یک هندوانه نصب شده بود. میهمانان در 14 فوریه برای عرض تبریک عید فطر در این چادر عظیم به حضور نادر بار یافتند. از میهمانان با شربت و شیرینی و رقص و موسیقی پذیرایی شد. نادر بر روی فرش گرانبهایی نشسته بود که مرصّع به قطعات طلا و مرواریدهای خلیج فارس بود. این فرش به سفارش او در اصفهان بافته شده بود. همه این جلوهها و اقدامات بیهوده و بدون هدف صورت نمیگرفت. این نمایشها و مراسم برای تحت تأثیر قراردادن و ترساندن نمایندگان حاضر در قوریلتای و پیشبرد یک هدف جدّی انجام میگرفت. هدف فهماندن این نکته بود که نادر همه چیز درخور شاه را جز نام و عنوان در خود دارد. روز بعد به جای باریابیهای معمول میهمانان را در یک محوّطه باز که با اقامتگاه اندکی فاصله داشت جمع کردند. هفت نفر از مشاوران نادر از جمله طهماسبخان جلایر و میرزامهدی به نسقچیها دستور دادند تا نمایندگان را گروهگروه نزد آنها بیاورند. مشاوران به هر یک از گروهها میگفتند نادر از آنها خواسته است تا در باره انتخاب یک فرد مناسب برای سلطنت به کنکاش بپردازند. مشاوران به نمایندگان میگفتند که نادر به یاری پروردگار کشور را از وجود دشمنان پاک کرده است. اکنون که کشور در امنیت به سر میبرد او به دلیل خستگی آرزویی جز بازگشت به کلات در خراسان را ندارد. شما میبایست یا یکی از شاهزادگان صفوی یا فرد لایق دیگری را به سلطنت بردارید. مشاوران به نمایندگان میگفتند فکرتان را بکنید و فردا پاسختان را بگوئید. پیش از برپایی قوریلتای شاکیانی مبنی بر بازگشت یکی از شاهزادگان صفوی به سلطنت بر زبانها جاری بود. احتمالاً بعضی از نمایندگان سادهلوح و نیز طرفداران خاندان صفوی که از پیام نادر به وجد آمده بودند در باره انتخاب یکی از شاهزادگان صفوی تأمّل پرداختند. امّا اغلب نمایندگان که مصیبتها و فجایع ناشی از تهاجم افغانها و نیز نجات کشور را به دست نادر دیده بودند علیرغم زمامداری خشونتآمیز، او را بهترین نامزد سلطنت میدانستند. با این که هنوز کسی پیشنهادش را ارائه نکرده بود، امّا تنها گزینهی پیشنهادی عملاً کسی جز نادر نبود. بار دیگر نمایشی سیاسی به اجرا در میآمد که در آن جزایرچیهای مخوف، نمازها، خطبهها و چادرها فقط تزئینات پشت صحنه بودند. نادر سه هفتهی نخست قوریلتای را به بیهودگی سپری نکرد. او علاوه بر حلقه نزدیک دوستانش از شخصیتهای مهّم، هیأتهای نمایندگان و میهمانان نیز برای نیل به مقصود خود بهره برد. بعضی از بزرگان از بیم متّهم شدن به مخالفت، پیش از انقضای مهلت پاسخشان را به مشاوران نادر ارائه کردند. هفت مشاور نادر بدون خستگی برای گرفتن پاسخ به صدها هیأت و گروه رجوع میکردند. کار جمعآوری پاسخها تا طلوع آفتاب طول کشید. همه نمایندگان یک صدا اعلام کردند که ما شاهی جز نادر نمیشناسیم. احتمالاً در همین اثنا بود که یکی از جاسوسان نادر که در پشت چادر ملاباشی پنهان شده بود، خبر آورد که ملاباشی میگوید هرکس قصد سلسله صفویه نماید، اعقاب او در عرصه عالم نخواهد ماند. روز بعد به دستور نادر طناب در گردن ملاباشی انداخته نزد نادر آوردند. سپس او را خفه کردند. اگر در ذهن برخی نمایندگان شبههای در باره منویات نادر باقیمانده بود با اعدام ملاباشی این شبهه به کلی رفع گردید.
روز بعد نمایندگان حاضر در قوریلتای در محل اقامت نادر جمع شدند. نسقچی، نمایندگان را به محوطه باز هدایت کردند. نمایندگان در آن جا گروهگروه روی چمن نشستند. پس از مدّتی هفت مشاور نادر همه آنها را در یک گروه بزرگ گرد آوردند و به آنان گفتند که نادر میگوید حال که شما راضی به بازگشت من به خراسان نیستید به سه شرط تقاضای شما را قبول میکنم. نخستین شرط این است که ایرانیان از طرفداری خاندان صفوی دست بردارند و هیچ یک از فرزندان آن خاندان را پناه ندهند. دوم ایرانیان از سب و رفض عمر و عثمان دست بردارند و از زدن سر و سینه و ریختن خون خود در روز عاشورا خودداری کنند، زیرا اختلاف مذهبی میان ایران و عثمانی که از زمان اسماعیل اوّل برقرار شده موجب خونریزی میان مسلمین است. ایرانیان مذهب اهل سنّت را قبول کنند و امامجعفر را به عنوان رئیس مذهب خود بشناسند. سوم این که پس از مرگ نادر ایرانیان سلطنت و اخلاف و اعقاب او را به رسمیت بشناسند و در حقّ آنان خیانت نورزند. این شرط آخر نشان میدهد که نادر مستبدّی نبود که قدرت را صرفاً برای خود بخواهد بلکه در صدد تأسیس یک سلسله پادشاهی بود. او بر آن بود که خانوادهاش را به مرکز و کانون قدرت تبدیل کند. عمر خاندان صفوی به سر آمده بود، به نمایندگان گفته شد در باره این شروط به تأمّل بپردازند.
سند حاوی شروط نادر تنظیم شد. امضاء و مهر کردن این سند توسّط نمایندگان سه روز به طول انجامید. پس از این که نمایندگان حاضر سند را امضاء کردند نادر هدایایی میان آنها تقسیم کرد. به هرکدام از بزرگان حاضر به فراخور مقامشان خلعتهایی اعطا کرد. مراسم تاجگذاری در 8 مارس 1726 که منجّمان به عنوان روز سعد تشخیص داده بودند، برگزار شد. نادر در روز تاجگذاری مطابق معمول، بقیّه نمایندگان و میهمانان را به حضور پذیرفت. در مراسم تاجگذاری ابراهیمخان برادر نادر، مرتضیخان پسر کوچک وی و برادرزادهاش علیقلی، تهماسبخان جلایر، میرزا زکی و سایر نزدیکانش در دو طرف او نشسته بودند. میرزا زکی تاج طلایی را که شکل کلاهخود و مرصّع به جواهرات و مروارید بود بر سر نادر گذاشت. از حاضران پس از اقامه نماز و دعا در جامهای طلایی و بر روی سینیهای طلایی با گلاب و شربت پذیرایی شد. در پایان بزرگان و امرا در برابر شاه جدید به رسم معمول زانو زدند. اکثر میهمانان پس از مراسم تاجگذاری مجلس را ترک گفتند. دختران و پسران رقّاص و مطرب به اجرای موسیقی و رقص پرداختند. پس از نیم ساعت بقیّه میهمانان نیز مجلس را ترک گفتند. نادر دو ساعت بعد تاج را از سر برداشت و بار دیگر کلاه چهارگوش نادری را که شال سفیدی به دور آن پیچیده بود بر سر نهاد. پس از قوریلتای مغان نام نادر در سکّهها و خطبههای نماز جمعه چنان که در کشورهای اسلامی رسم بود، خوانده شد و چنان که معمول بود یکی از شاعران مادّه تاریخی به مناسبت جلوس نادر به تخت سلطنت (1148) ساخت. مادّه تاریخ مذکور الخیرفیماوقع بود که بر روی سکّهها حک گردید. لطیفهگویان با تغییر حرف اوّل ماده تاریخ آن را به لاخیرفی ما وقع تبدیل کردند.»[7]
[1] - ص 38 – تاریخ تحولات سیاسی- اجتماعی ایران در دورههای افشاریه و زندیه – دکتر رضا شعبانی - 1377
[2] - ص 275 – شمشیر ایران(نادرشاه) – مایکل آکس دورتی – ترجمه محمّد حسین آریا - 1388
[3] - منظور این داستان میباشد که گرگی و روباهی در خدمت شیری بودند. روزی شیر، آهویی را صید کرد و به گرگ و روباه گفت: حالا چگونه آن را تقسیم کنیم؟ گرگ گفت: دل و جگرش مال شیر که سلطان ماست، باشد. شیر ضربهای بر سر گرگ زد که مغزش متلاشی شد. بعد رو کرد به روباه و گفت: به نظر تو آهو را چگونه تقسیم کنیم؟ روباه مکّار گفت: دل و جگر و قلوهگاه و کلّه پاچهاش را صبحانه میل فرمائید، راستا و امعاء و احشاء را ناهار و بقیّه را شب نوش جان کنید. شیر بسیار خوشش آمد و پرسید که این همه استعداد و هوش را از کی آموختهای؟ روباه گفت: از مغز متلاشی شده گرگ .
[4]- ص 145 – نادرشاه بازتاب حماسه و فاجعه ملی – احمد پناهی سمنانی
[5] - ص 171 – تاریخ ایران – ا. دو کلوستر – ترجمه دکتر محمّد باقر امیرخانی
[6] - صص 159 و 160 – زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولت شاهی
1- برگزیدهای از صفحات 207 تا 228 – شمشیر ایران – سرگذشت نادرشاه افشار – مایکل آکس ورسی – ترجمه حسن اسدی - 1389
7- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه . زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 194