در بین غنایم نادر از هند سه قطعه الماس و تخت طاووس از همه معروفتر و مشهورتر میباشند. واژه تخت طاووس در تاریخ کشورما در سه مورد به کار رفته است. در ابتدا با شنیدن این کلمه، ذهنها متوجّه همان تخت طاووس غنیمت گرفته شده از دهلی گرایش مییابد که امروزه اثری از آن موجود نیست و در زمان خودِ نادر از بین رفت. دومین تخت مشهور، تختی است که به دستور نادر ساخته میشود که به تخت نادری معروف بوده و میگویند با تخت طاووس هندی برابری میکرده است. سوّمین تخت، تخت طاووس عهد فتحعلی شاه میباشد که در ابتدا به تخت خورشید معروف بود که بعداً به مناسبت وصلت پادشاه با طاووس خانم و استفاده از این تخت، بعد از آن به تخت طاووس مشهور شد که فعلاً در کاخ گلستان موجود میباشد.[1] تاورنیه جواهر شناس مشهور فرانسوی که در سال 1076ه.ق و در زمان اورنگ زیب به هندوستان مسافرت کرده در مورد تخت طاووس که نادر آن را به غنیمت گرفت، مینویسد:«بزرگترین تخت که در تالار قصر اول نهاده شده به شکل یکی از تختخوابهای صحرایی ماست با شش پا درازی و چهار پا پهنایی، تشک کف مانند بستری گِرد است و تشکهای اطراف مسطح است. قسمت زیرِ سایبانِ تخت با مرواریدها و الماسها و کناره آن با مروارید مزیّن است. در بالای تخت که به شکل طاقی است با چهار ضلع، طاووسی قرار دارد که دُمش گسترده است و همه آن با یاقوت کبود و سایر سنگهای رنگی پوشیده،تنهی طاووس زر است و جواهرنشان، که بر سینهی آن یاقوتی بزرگ نصب شده و الماسی بر سینه آویزان است به وزن پنجاه قیراط، در هر یک از طرفین طاووس یک گلدسته نصب شده که از گلهای زریّن رنگرنگ مرصّعِ مرکب است. موقعی که شاه برتخت مینشیند گوهری شفّاف که الماسی به وزن هشتاد یا نود قیراط بر آن نصب و دورتادور مرصّع است، طوری آویزان میکنند که مقابل چشم او قرار میگیرد. دوازده پایه که حامل تخت است با مرواریدهای گرد که هر یک ده قیراط وزن دارد، تزئین شده. این است تخت مشهور که تیمور لنگ ساختن آن را آغاز نمود و شاه جهان تمام کرد که میگویند صدوشصت میلیون و پانصد هزار لیره به پول ما ارزش دارد.»[2]
[1] - جهت اطّلاعات بیشتر در باره تخت خورشید یا تخت طاووس که در زمان فتحعلی شاه ساخته شده به کتاب آینه عیبنما،( نگاهی به دوره قاجاریه) از این نگارنده در صفحه 134 مراجعه شود.
[2] - ص 62 – نادرشاه – تدوین و ترجمه صادق رضازاده شفق- 1386
3 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 235
اصولاً در هر جنگ غالب و مغلوبی وجود دارد که مهمترین دستآورد آن میتواند پاسخ گفتن به بسیاری از چرا و علّتهای تاریخ باشد. نادر با فتح دهلی کاری را انجام داد که از نظر عظمت نمونهی آن را باید در تاریخ قبل از اسلام ایران جستجو کرد. مایکل آکس در باره اهمیّت و نتایج سیاسی این فتح مینویسد:«پیروزی در جنگ کرنال و فتح دهلی نادرشاه را در مقیاسی کاملاً جدید به یک چهره بینالمللی تبدیل کرد. خبر فتح دهلی توسط بازرگانان و سوداگران در سراسر جهان اسلام پخش شد. بسیاری گمان کردند دورهی جدیدی از سلطه ایران آغاز شده است. نمایندگان تجاری شرکتهای اروپایی و هیأتهای مذهبی مقیم هند گزارشهایی را در باره این واقعه به پایتخت کشورهایشان ارسال کردند. مقامات مافوق آنها نیز با علاقهمندی خواستار کسب اطّلاعات بیشتر در باره ایران و دستآوردهایش میشدند. خود نادرشاه نیز چند ماه بعد برای نمایان ساختن شکوه و عظمت پیروزیاش هدایای گرانبهایی از جواهرات و فیلها را همراه سفیران به دربارهای عثمانی و روسیه ارسال داشت.[1] در عرض چند ماه کتابهایی راجع به نادر تقریباً در تمام زبانهای مهّم اروپایی منتشر گردید و تا چندین سال نام این پادشاه برای افراد تحصیل کرده نامی آشنا بود. فتح دهلی اوج پیروزیهای نادر بود.»[2]
پس از آن که نادر در جنگ کرنال بر نیروهای هند غلبه یافت در اوّلین ملاقاتهای خود با نظامالملک اهداف اقتصادی خود را مطرح ساخت و مدّعی جبران خسارات وارده به نیروهای ایرانی گردید. وی از همان هنگامی که وارد شهر دهلی شد برنامه جمعآوری غنایم را تحت نظارت سربازان ایرانی به امرای هندی دیکته نمود. بعضی از خوانین بر اثر تحقیر به شدّت ناراضی بودند و عکسالعمل نشان دادند و به همین دلیل است که برخی مورّخان عامل و محرّک شورش مردم دهلی را جمعی از همین خوانین هندی دانستهاند. در باره شیوه جمعآوری غنایم و پیشکشها تقریباً همه منابع به صورت یکسان توصیف کردهاند و حتی بدین نکته نیز اشاره داشتهاند که محمّدشاه در مقابل بخشش و کرامت نادر که او را به پادشاهی ابقاء نموده، خزاین سلطنتی و سرزمینهای وسیعی را به عنوان لطف و حقشناسی به نادر اعطاء کرده است؟! مایکل آکس راجع به این مسأله مینویسد:«قرارداد مزبور ضمن مراسم بار عام در دوازدهم ماه مه که محمّدشاه و درباریان مغول اعظم در آن شرکت جسته بودند رسماً اعلام گردید. نادرشاه شمشیرهای مرصّع و چندین شیئ قیمتی دیگر به رسم هدیه به محمّدشاه اعطاء کرد. از میان این هدایا مهمترین شییء جقّهای بود که نادرشاه به نشانه بازگردادندن پادشاهی محمدشاه به دستار وی نصب کرد. محمّدشاه از این گشادهدستی نادرشاه که باعث شده بود وی دوباره به عنوان یکی از پادشاهان جهان در مقامش ابقاء گردد اظهار قدردانی نمود و در ازای این الطاف از نادر درخواست کرد تمام سرزمینهای قلمرو امپراطوری مغول در غرب رود سند از تبّت و کشمیر تا دریا را به رسم هدیه قبول کند.[3] البتّه این معاملهای بود که پیشاپیش طرّاحی شده بود و بخش دیگری از یک نمایش مسخرهی سیاسی به شمار میآمد همانند مراسم ورود نادرشاه به دهلی. این بار نیز به محمّدشاه اجبار شد که تظاهر به اعطای هدایا کند. اشاره به اشتراک نژاد ترکیبی دو پادشاه در قرارداد، این گمان را در ما به وجود میآورد که مواد مربوط به واگذاری اراضی به طور مستقیم از طرف نادر دیکته شده است. اشاره به خاندان گورکان دلالت بر بزرگداشت خاطره دو فاتح آسیا چنگیز و تیمور داشت. در سند مزبور محمّدشاه در مورد نادر چنین میگوید به علوّ همّت و فرط محبّت و به ملاحظه بزرگی خانواده گورکانی و افتخار شجرهی طرخان تفقّد فرموده، تخت و تاج هندوستان را به ما واگذار کردند.»[4]
در مورد ارزش غنایم کلمهی بیحد و حساب بیان شده و ارقام متفاوتی را ثبت کردهاند. دکتر شعبانی در باره شرح و چگونگی اخذ غنایم، تحت عنوان ارمغان هند مینویسد:«پس از ورود نادرشاه به دهلی محمّدشاه که سفره افتادگی در بزم ضیافت گسترده و مراسم تکریم و تسلیم به تقدیم رسانیده بود تمام جواهرخانه و اثاثیهی پادشاهی و ذخایر سلاطین پیشین را که در طی قرنها گرد آمده و در دستگاه سلطنت موجود بود در پیشگاه نادرشاه به معرض درآورد و هر چند که به قول میرزا مهدیخان، شاه نظر اعتنا بر آن کنوز و خزائن نیفکند و دامانِ نیازمندی را از قبول آن در چید، باز به واسطهی اصراری که محمّدشاه در پذیرش آنها داشت ناگزیر معتمدان امین به ضبط خزاین و بیوتات تعیین فرمودند و وقتی که در عرض چند روز ضابطان خزاین و بیوتات از انجام شغل مقرّر فارغ شدند حاصل بحر و کان و ظروف زرین و سیمین و اوانی و اسباب مرصّع به جواهر ثمین و اجناس نفیسه چندان به قلم آمد که محاسبان اوهام و دفتر نویسان افهام از حصر و احصای آن عاجز آمدند. صرف نظر از تخت طاووس به قول میرزا مهدیخان دو کرور جواهر که هر کروری صد هزار روپیه است صرف ترصیع آن شده بود. لآلی غلطان و الماسهای رخشان که نظیرشان در خزاین هیچ یک از شاهان سلف وجود نداشت نیز به مخزن دولت نادری منتقل شد و آنگاه از روز هیجدهم ذیحجه 1151ه سازمانی با شرکت عظیماللهخان و وکیل سیتا رام استاندار بنگاله با همه کارمندان دفتری و حسابداران درباری و طهماسبقلیخان جلایر در خانهی سربلندخان تشکیل شد و جمعآوری غنایم جنگ اقدام نمود. نخست فهرستی از میزان دارائی توانگران کشور هند برداشتند و سپس به فراخور دارائیشان مبلغی به پای آنها نوشتند. میزان خراج ثروتمندان تقریباً تا پنجاه درصدِ میزان دارائی آنها تعیین میشد. نادرشاه دستور اکید داده بود که در موقع اجرای این عمل از هرگونه خشونت و بدرفتاری با مردم خودداری شود!
هنگامی که میزان بدهی همه اهالی معلوم شد و مقرّر گردید که دهلی مجموعاً دو کرور خرج بپردازد، نظامالملک و سربلندخان و سه تن دیگر از اشراف مأمور جمعآوری وجوه گردیدند. مأمورین کوتوال هند به اتّفاق نسقچیهای ایرانی خانه به خانه را بازرسی میکردند و از هر صاحبخانه میزان دارائی و درآمد وی را استفسار میکردند و برای هرکس به نسبت دارائی او باجی تعیین مینمودند. ملکم مینویسد امّا دادن وجه بر مردم هند چندان صعب نبود که طریقهی اخذ آن. و چون محصّلین وجه مزبور از اهالی خود هندوستان بودند فرصت غنیمت دانسته بنای اخد و طلب گذاشتند و به جهت هر ده هزار روپیه که به خزانه نادر رسانند چهل یا پنجاه هزار برای خود میگرفتند و بدین سبب مردم را اذیّت و آزار میکردند تا آن چه دارند بروز دهند به نوعی که جمعی کثیر از مردم ار فرط شکنجه و عقوبت هلاک شدند و بسیاری از معتبرین هنود یا به جهت این که در معرض استخفاف و استحقار درنیایند یا به سبب این که مال را عزیزتر از جان میداشتند خود را تباه کردند.
پس از مرگ سعادتخان، نادرشاه یک دسته نیرومند از سپاهیان ایران را مأمور تصرّف ثروت وی نمود و نیز تمام دارائی خان دوران و مظفّرخان را جمعآوری کرد. هیأتی که برای اخذ خراج معیّن شده بود. تا تاریخ دهم محرّم 1152 به برآورد و گرد آوردن پیشکشها پرداخت و بنا به گفته فریزر سیاههی آن را به شرح زیر به پیشگاه شاهنشاه ایران تقدیم داشت. پیشکشی محمّدشاه:
1- جواهر و سنگهای گرانبهای پادشاه هند و دیگر شاهزادگان 93،750،000 تومان
2- تخت طاووس و نُه تخت مرصّع دیگر و افزار ساخته از زر و سیم 33،750،000 تومان
3- موجودی زر و سیم خزانه پادشاهی هند و تقدیمی خود محمّدشاه 35،750،000 تومان
4- اثاثیهی کاخهای پادشاهی هند 11،250،000 تومان
5- ظروف زر و سیم(که گداخته و سکه زدند)18،750،000 تومان
6- پارچههای زربفت گرانبها 7،500،000 تومان
7- افزار جنگی: توپ، تفنگ، شمشیر، نیزه، دشنه 3،750،000 تومان
پیشکشی مهاراجهها و سرداران و بزرگان کشوری و لشکری:
8- مهاراجهها و سرداران و استانداران 75،000،000 تومان
9- کانون افسران ارتش هند 15،000،000 تومان
10- پیشکشی مظفرخان 15،000،000 تومان
11- پیشکشی نظامالملک و قمرالدین خان 11،000،000 تومان
12- پیشکشی بازماندگان خان دوران 3،750،000 تومان
13-دارائی سعادتخان برهانالملک 1،125،000 تومان
جمع 325،000،000 تومان
مورخان و نویسندگان دیگر هر کدام در باره میزان وجوه برآوردهایی دارند که جهت مقایسه و ملاحظه ذیلاً به ذکر تعدادی اکتفا میشود:
1-سرجان ملکم در کتاب تاریخ ایران 70،000،000 لیره انگلیسی
2-سرپرسی سایکس 90،000،000 لیره انگلیسی
3-ث.ف.لافوز در کتاب تاریخ هند 33،000،000 لیره انگلیسی
4- ژنرال کشمیشف در کتاب جنگهای نادرشاه 300،000،000 لیره انگلیسی
5- بروان در کتاب تاریخ ادبیات ایران 87،500،000 لیره انگلیسی
6- مینورسکی در کتاب تاریخچه نادرشاه 110،000،000 روپیه هندی
7- فروغی(ذکاءالملک) تاریخ ایران از 300 تا 700 کرور تومان
8- عباس اقبال در کتاب تاریخ عمومی از400 تا 800 کرور تومان
9- عبدالله رازی همدانی در کتاب تاریخ ایران از 400 تا 870 کرور تومان
10-ویلهم اشتولس در کتاب اوضاع تجارتی ایران 1،750،000،000 مارک
لکهارت جمع وجوه و جواهرات را بالغ بر هفتاد کرور(700،000،000) روپیه قلمداد میکند.
گذشته از این غنایم نادرشاه شصت هزار جلد از کتابهای خطی گرانبها که برخی از آنها را خود از کتابخانه پادشاهی هند جدا کرده بود به ایران آورد.»[5]
پس از آن که نادر با فتح دهلی به اهداف خود رسید با قیافه و حالت غرور و شادان در تاریخ سوم یا هفتم صفر سال 1152 به قصد مراجعت به ایران شهر دهلی را ترک کرد. در مورد قیافه و ظاهر نادر مینویسند:«نادرشاه به تاریخ هفتم صفر در حالی که سوار اسب عراقی بود در دهلی رو به دروازه کابل به راه افتاد. «آشوب» که در میان تماشاگران بود نادر را چنین وصف میکند که کلاهی سرخ رنگ بر سر داشت و بر آن جیغهای جواهرنشان نصب شده و شال سفید کشمیری به دور کلاه بسته بود. نادر، جوان و نیرومند دیده میشد و قد خود را راست میگرفت. ریش و سبیل او به رنگ مشکی خضاب شده بود. در خیابان شهر که میرفت سر خود را بالا نگه میداشت و به پیش نگاه میکرد. مواقعی که مردم به او شادباش و آفرین میگفتند با هر دو دست سکّههای روپیه به سوی آنان میانداخت.»[6]
انتقال گنجینهی 200 ساله هند کار آسانی نبود و هزاران چهارپا به کار گرفته شدند و بسیاری از آنها در مسیر راه غارت و چپاول و مفقود گردیدند، زیرا زمانی که هزاران شتر و قاطر و 300 فیل غنایم را حمل میکردند، در بین راه دهقانان و راهزنان در هنگام شب به عقبه و جناحهای صف چهارپایانِ حامل گنجینهها حمله میکردند و هر چه میتوانستند به غارت میبردند به گونهای که تا زمان رسیدن قشون ایران به نزدیکی لاهور، تقریباً هزار رأس از این حیوانات ربوده شدند. در مقدمه کتاب حمید دوامی که به شکل داستان میباشد در باره چگونگی حمل غنایم به سمت ایران به نقل از عالم آرای نادری مینویسد:«.... موازی بیست هزار نفر شتر در سرکارِ خاصّهی شریف موجود بود و موازی چهار هزار نفر شتر را جواهر و مرصّع آلاتِ پادشاهی بارگیری نمودند و موازی دو هزار نفر دیگر را هم تخت و نیم تختِ زرّین و سیمین و مکلّل به جواهر و دو هزار نفر دیگر را اسباب اسب و یدکی مرصّع و زرّین و لگام و مرصّع و اسباب اصطبل و موازی دو هزار نفر شتر دیگر را از قبیل زرّینهآلاتِ مرصّع چون جام و زیر جامِ بلورینِ کندهکاری مکلّل به جواهر و طرحی یشم و طلا و سرپوشیهای بلورین و غیر هم که عقل از تصوّر آنها عاجز بود، بارگیری نمودند و موازی شش هزار نفر دیگر را اشرفی مُهر شاه جهانآباد بارگرفتند و موازی بیست و چهار هزار رأس استر را زرِ سفید و نقرهآلات بار بستند. و دیگر تختی بود به تخت طاووس که ابتدا بانی آن همایون شاه بود و در عهد خود آن چه از جواهرات نفیس قیمتی که در بلاد هندوستان بود، جمعآوری نموده و صرف آن نمود و به اتمام نرسید.... و اولاد به اولاد پادشاهان گورکان خزاین خود را صرف آن تخت میکردند تا آن که در عهد محمّدشاه به اتمام رسید و هفتاد شتر آن تخت را میکشیدند.»
[1] - دکتر شعبانی در صفحه 927 جلد دوم تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه مینویسد:«نادر در صدد بوده است که با ملکه روسیه آنّا دوشس دوکورلانه یا احیاناً جانشین او الیزابت پترونا ازدواج کند.»
[2] - ص 272 – شمشیر ایران- سرگذشت نادرشاه افشار – مایکل آکس ورسی- ترجمه حسن اسدی 1389
[3] - جمس فریزر در صفحه 190 کتاب خود راجع به واگذاری سرزمینها در تاریخ چهارم محرم سنه 1152ه.ق در شاه جهان آباد که به نادر واگذار میشود،مینویسد:«ما تمام ممالک واقعه در مغرب رودخانه اتک و آب سند و نالاسنگرا را که شعبهای از شعبات رودخانه سند است یعنی پیشاور و مضافات ایالت کابل و غزنین و کوهستان افغانستان هزارهجات و دربند را با قلعهی بکرسنگر و خداداد و اراضی و دربندها و مساکن جوکیها و بلوچها و غیره به انضمام ایالات تته قلعه رام، قریه تربین، شهر چن، سموالی و کترا و غیره از اعمال تته با تمام اراضی و قری و قلاع و شهرها و بندرها از ابتدای سرچشمه رود اتک با تمام دربندها و آبادیها که رودخانه اتک با شعبات آن بدان محیط است تا نالاسنگرا که مصب رود است به دریا به ایشان واگذار میکنیم. خلاصه تمام محال واقعه در مغرب رود اتک و آن صفحات و مغرب رود سند و نالاسنگرا جزء ممالک حکومت و حکمرانی آن صفحات و طوایف و اهالی آن جا را به دست بگیرند. عمال و کارگزاران ما باید صفحات مذکوره را تخلیه نموده و از ممالک ما موضوع دانسته و تمام نسق حالیه و گذشته خود را به حکمرانی و نظم و نسق و اخذ مالیات از آنجاها ساقط بدانند. قلعه و شهر لهری بندر با تمام ممالک واقعه در مشرق رود اتک و رود سند و نالاسنگرا کمافیالسابق جزء سلطنت هندوستان خواهد بود.»
[4] - ص 36 – شمشیر ایران- سرگذشت نادرشاه افشار – مایکل آکس ورسی – ترجمه حسن اسدی - 1389
[5] - در مورد به غنیمت گرفتن این کتابها اختلاف نظرهایی وجود دارد ولی مؤلّف عالم آرای نادری در مورد یکی از این کتابها مینویسد:«خوشنویسی بسیار خوب آن را کتابت نموده، نقّاشان و صحّافان و مذهبّان صاحب وقوف، مقطعات آن را به مصوّر، پشت و رو نموده بودند که هر جنگ و جدال و مجلس آرایی و عیّاری عمر و بنیامیّه و باقی مقدمات را تصویر کرده و ساخته که عقل از تصوّر آن عاجز بود و آن کتاب را در بارِ دو قطارِ شتر میبستند. هر ورق آن کتاب مساوی یک ذرع و نیم شاه طول و سه چهار یک عرض داشت و جمیع ورقهای آن را مقوّا کرده بود. نادرشاه وقتی وصف این کتاب را شنید، خواهش کرد آن را نزد او بیاورند. محمّدشاه، صمصامالدوله وزیر اعظم خود را همراه کتاب فرستاده و تقاضا کرد که نادر کتاب را ملاحظه و آن را باز گرداند. نادر پس از مشاهده کتاب گفت: هرگاه خواهش نبردن جمیع خزائن را نمایند قبول مینمائیم امّا خاطر اقدس تعلّق به مطالعه آن کتاب به هم رسانیده، انشاءالله تعالی از ممالک ایران خواهم فرستاد! وزیر اعظم به نادر اطّلاع میدهد که محمّدشاه از بردن خزانه، سر مویی ملال خاطر ندارد امّا از جهت کتاب فوقالعاده مکدّر است. نادرشاه میرزا زکی ندیم خاصّ خود را نزد محمّدشاه فرستاد تا رضایت او را جلب کند و شاه هند ناچار سکوت کرد.(ص 199- نادرشاه بازتاب حماسه و فاجعه ملی – احمد پناهی سمنانی
[6] - ص 188 – نادرشاه – تدوین و ترجمه صادق رضازاده شفق - 1386
7- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 235
محمّدشاه گورکانی یکی از آخرین بازماندگان سلسلهی مغولان حاکم بر هند بود که تنها نام پادشاهی را یدک میکشید. در این هنگام سرزمینهای بزرگی از حیطهی قدرت او خارج شده بودند و علاوه بر انگلیسیها مالکان و زمینداران بزرگ نیز بر طبل استقلال خود میکوبیدند و توان و رقابت درباریان تا بدان حد توسعه یافته بود که دیگر گوش شنوایی برای اوامر پادشاه وجود نداشت. در چنین موقعیتی که همه سرگرم عیّاشی و به تکمیل و گسترش حرمسراهای خود مشغول بودند، انگلیسیها و نادر چشم طمع به آن ناحیه دوختند که سرانجام نادر موفّقتر عمل کرد، هرچند که این اقدام او جز کسب غنایم و شهرت، نتایج پایداری به دنبال نداشت و در نهایت زمینه را برای تسلّط درازمدت انگلیسیها و دیگر استعمارگران فراهم ساخت. چگونگی سقوط حکومت محمّدشاه تکرار دیگری از تاریخ جهان میباشد که چندی قبل از آن در ایران اتّفاق افتاده بود. همهی مورّخان مهمترین عامل سقوط محمّدشاه را فساد درباریان ذکر کردهاند و نهرو در یک جمله به ختم کلام اشاره کرده و میگوید:«... برای نادر تصرّف دهلی خیلی آسان بود زیرا حکمرانان این زمانِ دهلی بیکاره و زن صفت و شهوتران بودند و به امور جنگی عادت نداشتند.»[1] در همین رابطه به قسمت کوتاهی از نظر دکتر میمندینژاد اشاره میشود که مینویسد:«محمّدشاه در دهلی سلطنت میکرد. قمرالدّینخان جوان که مقام وزارت به او ارث رسیده بود، مردی عیّاش و خوشگذران بود. هر شب بساط عیش برقرار میشد. از قدرت وزارت و جوانی استفاده میکرد و در کیف و لذّت به سر میبرد. کشور در حال ملوکالطوایفی بود. نظامالملک در دکن با کمال اقتدار حکومت مینمود. راجهها در هرگوشهای کوس لمنالملکی میزدند. محمّدشاه مایل بود وضع کشورش را سر و صورتی بدهد و اقتدار گذشته را تجدید کند. برای این که بتواند به وضع مملکت سر و صورتی بدهد تنها راه چاره در آن دید بازهم به نظامالملک متوسّل گردد. از او بخواهد منصب وزارت را قبول کند. به هر تقدیر شده به دهلی انتقالش دهد و از تدبیر و سیاستش برای حفظ مملکت استفاده کند. سرانجام حکم وزارت را به نام او نوشتند و با ارسال هدایای فراوان موفّق به مراجعت وی به دهلی شد. نظام الملک متوجّه گردید موقع مناسب میباشد و در دهلی میتواند در کمال قدرت به سر بَرد، قبول کرد. فرزند خود غازیالدّینخان را بر جای خود نشاند. دستورات کافی و لازم به او داد. سپس برای امتثال اوامر ملوکانه مهیّا گردید و به سوی دهلی حرکت کرد. نظامالملک که این همه لطف و عنایت از محمّدشاه دید به فکر افتاد عظمت و اقتدار زمان اورنگ زیب را تجدید نماید و وضع دربار و مملکت هند را سر و صورت دهد. ولی درباریان فرامین نظامالملک را باطل میساختند. نتیجه آن شد بعد از چند صباحی تعدادی از امرا و درباریان ضدیّت و مخالفت با نظامالملک را شعار خود قرار دادند. نه تنها با او ضدیّت میکردند امرش را انجام نمیدادند، بلکه مقصّرش مینمودند. سعی داشتند او را دست بیندازند. نظامالملک وقتی متوجّه شد پادشاه سست عنصر و بیاراده است و زود تحت تأثیر اطرافیانش قرار میگیرد، ارادهای از خود ندارد، درباریان و اطرافیان شاه غرق در شهوات نفسانی بوده، روز و شب در عیش و طرب به سر میبرند، زنان هرجایی و بدکاره در ارکان وجود مقرّبان درگاه رخنه کرده، مطربها و مقلّدها جایگاهی رفیع دارند، هر چه میخواهند انجام میدهند، بهتر آن است به دکن باز گردد. احترامات خود را محفوظ نگاه دارد و با اقتدار در آن جا فرمانفرمائی نماید.
درباریان و اطرافیان محمّدشاه که وجود نظامالملک را مخلّ آسایش خود میدانستند او را غیر لازم، وجودش را بیکاره و بیمصرف جلوهگر ساختند. در نتیجه وقتی محمّدشاه شنید نظامالملک میخواهد به دکن باز گردد هیچ گونه مخالفتی نکرد. با کمال میل به او اجازه داد به دکن برود.»[2]
با توجّه به همین روابط است که محمّدشاه و درباریانش توسط نادر دچار ضعف و ذلّت میشوند و علاوه بر خسارات جبران ناپذیر بر مردم و کشور خود، مجبور به اعطای امتیازات بیکران گردیدند. نادر به دلیل موقعیت خود و قولی که داده بود پادشاهی او را ابقا ساخت و در هنگام مراجعت سفارشهایی به پادشاه کرد و به وزیرانش دستور داد که از او پیروی نمایند وگرنه مراجعت خواهد کرد. هرچند که سخنان نادر به منزله نوش دارویی بعد از مرگ سهراب بود، ولی جای تأسّف اینجاست که چرا خود نادر بدین سخنان عمل نکرد و ایران را دچار آشفتگی ساخت. محمّدشفیع در رابطه با نصایح نادر به محمّدشاه مینویسد:«گویند که روزی شهریارِ چهاردانگِ ممالک وسیعهی هندوستان که سواد اعظم و خال رخسارهی هفت اقلیم است و در عالم خوبی به یکتایی مشهورِ آفاق، در دعوتی که اطعمهی رنگارنگ در آن موجود بود با نادرشاه همطعام گردید. شاهنشاه در حین اکلِ طعام، دست به بغل برده پارچه نانی خشک زنگ بسته، بلکه سراپا سبز گردیده برآورد و نخست لقمهای خود تناول نموده، اشارهی خوردن آن به پادشاه کیوان خرگاهِ خورشید کلاه دیار هندوستان فرمود و بعد از آن، نکته سنج این ماجرا گشت که این نانی است که چندین سال قبل از این در صفاهان پخته شده، ما را که حقّ، سبحانه تعالی و تقدّس، از زمرهی بنی نوع بشر، جهت حراست ضعیفان مظلوم و غریبان مغموم برگزیده، سریر آرای فرمانروایی گردانیده از وقوع حصولِ این دولت کبری، لذّت ما به چندین امور وابسته است. نخست لذّتِ بزرگِ اجرای احکام است که احدی یارای انحراف آن نداشته باشد. لذّت ثانی در قلع و قمع مخالفان دولت و دین، و ثالث در تسخیر ممالک تازه و رابع در صحّت بدن خویش و فرزندان رشیدِ خلف که بعد از ارتحال پدر، قائم مقام او توانند شد. اثر خوردن این نان خشکِ چندین ساله از این عالم انتفاع میبخشد که از یک ساله راه، بیممانعتِ غیر به این مقام رسیده، کامیاب مدّعای ظاهری و باطنی گردیدهایم و جمیع سرکشان قوی بازو که قبل از این صدای دعوای انّهُ و لاغیری را بر بام یکتایی، بلند آهنگ سازِ غرور میگردانیدند. بعضی از آنها در کوی گمنامی زیر خاکِ فراموشی لگدکوب گاو و خرند و بعضی که تن به عجز و بیچارگی در داده، قبول اوامر و نواهی اینجانب نموده خود را در سلک سایرالناس منسلک گردانیدهاند، اکتفا به زندگی دارند. ما سلاطین را لذّتی که واجبالوقوع است این امورات مذکوره است و اگر ما دل به تن پروری واگذاریم بلاشک فتنه جویانِ آشوب طلب که مدام زمانه از وجود چنین مردم معمور است و روز و شب در انتظار حصولِ مدّعا به سر میبرند از چهار سو سر از گریبان خمول برآورده به یک ناگاه مصدر فسادات عظیمه میگردند و شهریاران را باید که محل اقامت آنها به غیر از خانهی زین و پُشت سمندِ باد رفتار نباشد و لذّتشان منحصر در امن ملک و خلل خاطرِ اعداء و رفاهیّت رعایا وابسته، نه به لقمههای لذیذ و طعامهای نفیس که به کار برند. الحال که از چندین سال قلمرو حکومت و سلطنت آن برادر اختلال کلّی پذیرفته و در هرگوشه و در هر میدانی قابو طلبی دست تصرّف بر بلاد آن ضلع دراز ساخته و خودسری فرصتجو، عرصهی انتقام را از متعرّضان یک سر مصفّا یافته، کوس رستمی و شیپور مردی را بلند آوازه دارد، همان بهتر که کمر همّت به استحکام تمام بسته تا مدّت سه سال اقامت و آسایش خویش را در خانهی وسیع زین و پُشت توسنِ سبک خرام مقرّر فرمایی و نخست از همه به تَزک افواج و به ترتیب سپاه خویش پردازی. از این جهت که حصار ملک و سرشکنی اعداء موقوف بر طاقت و توانایی جنود ظفر آمود است و اگر از غفلت سلطان وقت وهن و اختلالی در احوال عساکر منصوره راه یابد دشمنان از چهار سو یک دل و یک رو گردیدهاند بلاخوف و هراس، خیره سری و چیره دستی نمایند. در این صورت بهتر آن است که بودن قلعهی دارالخلافه که کتابه، سرِ دروازهی باغ حیات بخش این بیت استاد به خطّ خوشنویسِ یکتا رقم مکتوب است. بیت این است:
اگر فردوس بر روی زمین است هیمن است و همین است و همین است
فیالواقع این معنی در حقّ آن مکان صادق است نه اغراقِ کلام. تا مدّت سه سال کامل از خطر، خیال خوبی این مکافات فراموش سازند و یک باره از این سرِ سرحدّ خویش تا آن سر به پای جرأت قطع طریق نموده. در هرجا نشانی از مخالفان یابند بلاتأمّل نام آن گروهِ بیشکوه را از صفحه هستی محو سازند و بعد از اراضی متعلّقه خویش اگر میل آسایش به خاطر برسد چندی در قلعهی اکبرآباد و چندی در حصارِ شاه جهانآباد و چندی در لاهور و کشمیر، اگر رحل اقامت اندازید مانعی نیست. لیکن در این ولا که احوال تمامی نزدیک و دور، مختل و پریشان است. یک باره به عزم مصمّم سیر و شکار تمامی ممالک متعلّقه خویش از جمله واجبات است و بدون حرکت خویشتن بسیار کارهاست که از بهرِ سرانجامش حضور آقا ضرور است. گو صد نوکرِ کثیرالحشمِ موفورة الخزاین حاضر باشند و مثل مشهوری است، هر یکی را بهرِکاری ساخته، کاری که بر جناب سلطانی موقوف است، هرگز از وزیر سرانجام نپذیرد و کاری که منحصر بر ذات وزیر باشد از دیگر امیر صورت وقوع آن معدومالاستعداد است. کارِ سوار هرگز از دست پیاده بر نیاید و کارِ پیاده از سوار مینتواند برآید. بر سلاطین واجب است بلکه فرض عین که تدارک خلل و تصدیعات رعایا نمایند که رفاهیّت حال رعایا موجب توفیرِ خزاین است و پریشانی احوالِ گروهِ مذکور یکسر شدن دولت و حشم، از این جهت که بودن سپاه، موقوف بر زر است و امنیت ملک بیجرأتی و عجز پیشگی صاحب قدرتانِ خودسر و سرکشان صاحب استعداد موقوف بر قوی سرپنجگی اهل شمشیر که عبارت از افواج قاهره و جیش منصوره است. سپاه هر سلطانی که مرفهالاحوال و قوی بازو باشند مخالفان ملکش مدام در کنج خمول به گمنامی به سر برده و به غیر از عجز و بیچارگی دَم برنیارند. افواج هر شهری که از نوازش و احوال پرسی آقای خویش مأیوس باشند، مدّعیان ملک از هر طرف سر برآورده دست به ملک و مال رعایای آن ضلع دراز سازند و از پریشان احوالی سپاه سلطان با خبر گردیده هر روزی قوی قدرتتر و صاحب استعدادتر میگردند.
اگر سلطان به مجرّد آن که نخستین فسادی که در عهدش حادث گردد، اگر به تدارک آن بلاتأمّل توجّهِ پادشاهانه مبذول داشت و آن فتنهگران آشوب انداز را معدوم الوجود و مفقود الاثر گردانید، باری دیگر منتظران قابو طلبِ فرصتجو پای جرأت در دامان ادب پیچیده، قدم از سرحدِ اطاعت فراتر نگذارند و اگر خدا خواسته انتقام شوخی و بیباکی موقوف بر زمانِ استقبال افتاد و دیگر از هرگوشه و کنار، اهل دعوی به خودسری رایت آشوب را فلک رفعت ساخته، رعایای مظلوم را پایمالِ انواع حادثات میگردانند. به جمع وجود و در همه حال خبرداری ملک و محفوظی احوال رعیت بر فرمانروایان باج و خراج طلب لازم است. در این عهد و زمان که در تمامی ممالک وسیعهی هندوستان از صد دهِ معمور شاید پنجی یا دَهی، آن هم نیم آباد و نصفی ویران افتاده و معمورههای گِرد شهرِ دارالخلافه شاه جهانآباد که امروز از سی و چند سال مقرّ سلطنت و مستقرِ فرمانروایی واقع شده، خصوص در این بیست و هفت سال کامل که سلطانِ روش اختر محمّدشاه که به غیر از سیر و شکار از سواد شهر قدم فراتر نگذاشته، از دَه قریهی معموره گرد و جوانبان شاید یکی موضعی آبادی داشته باشند و الا نه تمام ویرانند و این ویرانی به دولت ظلم و بیداد حکّامِ بیانصافِ خدا ناترس واقع شده به تحقیق پیوسته که بلدهی فریدآباد که بر چهار فرسنگی دارالخلافهی شاه جهانآباد، آباد است و منزلِ نخستین طرفِ مستقرّ دارالخلافه اکبر آباد از متعلّقهی خویش، دو صد و شصت دهِ آباد مدام محصولی داشت در این چند سال حال نوعی از ستم ایجادی و جفا پیشگی رو به خرابی آورده که قریب سی و دو دِه آباد باقی مانده، دیگر تمام و کمال ویران و از حاصل افتاده به همان مثل: از دِه ویران که ستاند خراج؟ هرگاه بر مواضع زیر دیوار دارالخلافه که از مدّت سی و چند سال مسکن شهریار دوران و فرماندهی عهد و زمان است این صورت شده باشد احوال بلاد دوردست را از همین مقدمه تصوّر باید فرمود.»[3]
[1] - ص 167- نادرشاه بازتاب حماسه و فاجعه ملی – احمد پناهی سمنانی
[2] - ص 611 – زندگی پرماجرای نادرشاه – دکتر محمّدحسین میمندینژاد – چاپ سوم 1362
[3] - صفحات 243 تا 246 – تاریخ نادرشاهی – محمدشفیع تهرانی(وارد) – به اهتمام رضا شعبانی
4 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 228
یکی از رویدادهای 56 روز اقامت نادر در دهلی ازدواج نصرالله میرزا با یکی از برادرزادگان محمّدشاه میباشد. ازدواجی که تنها جوّ سیاسی بر آن غلبه داشته و از مفاهیم عاطفی و فرهنگی جوامع به دور بوده است. فرمان و اجرای چنین ازدواج مصلحتی یکی از اوامر ساده و پیش پا افتاده فاتح دهلی میباشد. ازدواجی که فضای قتل عام دهلی بر آن سنگینی میکرد و مراسمش نیز با خون عدّهای بیگناه رنگین شد[1] و طبق سنّت دربار مغولی هند که نیاز به ذکر اجداد داماد بود، نادر از طرف پسرش خود را زاده و جدّ شمشیر معرّفی کرد. دکتر شعبانی در این زمینه به طور اختصار چنین مینویسد:«در ضمن اقامت در دهلی، نادرشاه برای ایجاد پیوند بیشتر میان دو خانواده سلطنتی ایران و هند در صدد برآمد که یکی از دختران گورکانی را جهت فرزندش نصرالله میرزا خواستگاری نماید و به این منظور چند نفر از ندیمان خاص چون حسنعلیخان معیارباشی و میرزازکی و مصطفیخان بیگدلی ناظر و طهماسبخان وکیلالدوله را به همراه صمصامالدّوله و وزیر اعظم و قمرالدّینخان را به حضور محمّدشاه فرستاد. در نهایت چون وی را فرزندی نبود دختر یزدانبخش نوادهی اورنگ زیب را بدین منظور خطبه کرده به تهیّه اسباب سور و آرایش بزم سرور پرداختند. میرزا مهدیخان مینویسد کنار رود جمون محاذی ایوان خاص هر شب به چراغان مطلع صد هزار بدر و تا یک هفته ایّام و لیالی عشرت را رشک روزِ نوروز و غیرت شب قدر ساختند. هر روز فیلان کوهپیکر و گاوان فیلمنظر و شیران اژدها مهابت و ببران صاحب صلابت را به جنگ میانداختند. روز یکشنبه بیست و پنجم ماه محرم سال 1152 نصرالله میرزا به دیدن محمدشاه رفت و بعد از انقضای مجلس موافق آداب و آیین هندیان، خفتان مروارید و مزیّن به جواهر شاهوار را زیور قامت ساخت. چند قطعه الماس نیز از طرف محمدشاه به وی هدیه شد و سه زنجیر فیل و پنج رأس اسب با ساخت و یراق مرصّع برای سواری وی پیش کشیدند.
لکهارت به نقل از سرجان ملکم مینویسد که بنا بر تشریفات و سنن مغول خانواده عروس از نصرالله میرزا تقاضا کردند که تا هفت پشت اجداد خود را معرّفی کند و چون نصرالله نزد پدر آمد و جریان را حکایت کرد، نادر به او گفت به آنها بگو که پسر شمشیر و نوهی شمشیر و نتیجه شمشیر هستی. بدین طریق به عوض هفت پشت تا هفتاد پشت اجداد خود را شمشیر معرّفی کن. مراسم عروسی در شب دوشنبه بیست و ششم ماه محرّم واقع شد و نادرشاه به قدر پنجاه هزار تومان نقدینه میان فقرا و مساکین شاه جهانآباد به عنوان تصدّق و خیرات قسمت نمود.»[2]
[1] - مایکل آکس در همین مورد که البته در ذکر تاریخ آن اشتباهی صورت گرفته است در صفحه 35 کتاب شمشیر ایران می نویسد:«در شب عروسی که از قضا مصادف با آغاز ماه محرم بود شماری از سربازان قزلباش برخلاف فرمان ضد شیعی، ممنوعیت برگزاری مراسم سوگواری امام حسین به عزاداری پرداختند. افزون بر نافرمانی سربازان، بیاحترامی به مراسم عروسی فرزندش نادرشاه را خشمناک ساخت. نادرشاه این رویداد را بهانهی برقراری انضباط شدید در قشون قرار داد. سربازان خاطی به دستور نادرشاه در کنار یکی از دروازههای شهر اعدام شدند. اجساد آن ها برای عبرت دیگران به مدت یک ماه در معرض نمایش قرار داده شده بود.»
[2] - ص- 330 تعلیقات کتاب نادریخ نادرشاهی – محمّدشفیع تهرانی(وارد)– به اهتمام رضا شعبانی
3 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 228
در پی آزار کسی مباش و هرچه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست -- حافظ
بعد از پیروزی نادر در جنگ کرنال و مذاکراتی که بین محمّدشاه و نادر انجام گرفت، محمّدشاه و درباریانش با حالت ضعف و اجبار و هزاران نکته احتیاطی که مبادا موجب رنجش مهمان ناخوانده شود وارد شهر دهلی شدند. نادر در قصر شاهجهان اسکان داده شد و درباریان نیز در حقیقت به حرمسراهای خود مراجعت کردند. واژه حرمسرا بیمسمّی نیست چون «روزی نادر از وزیر دربار مغول پرسید که چند زن در حرمسرایش دارد. وزیر پاسخ داد که 850 زن. نادرشاه به طعنه گفت که 150 کنیز را به جمع حرمسرای وزیر میافزاید و او را به مقام مینباشی(فرمانده هزار نفر) ملقّب میکند.»[1]
در ایّام اقامت نادر در دهلی حوادث مهمی اتّفاق میافتد که برجستهترین آنها قتل عام مردم دهلی، ازدواج نصرالله میرزا با خاندان محمّدشاه و جمعآوری و کسب غنایم بیشمار میباشد. در پی حادثه جنگ روحیه و احساسات مردم شهر با ارعاب و ترس نظارهگر هزاران سرباز برخاک افتاده و زخمیهای ناشی از جنگ بودند و به تجزیه و تحلیل این حادثه شوم میپرداختند. در این اوضاع و احوالی که همگی در تب و تاب میسوختند، زمینه و انتشار هر شایعهای داغ بود و علاوه بر آن که به دنبال مقصّران این فاجعه میگشتند از نظر جریحهدار شدن غرور ملی نیز عقلها و افکار مردم از مسیر طبیعی خارج شده بود و آتش زیر خاکسترها در حالت شعلهور شدن قرار داشتند و هر محرّکی میتوانست مردمان احساساتی و دل شکسته را به حرکت درآورد. هنوز دو روزی از ورود نیروهای نادر نگذشته بود که قیام بر علیه آنها شکل گرفت. قیامی که بسیار سریع و زود هنگام و بدون برنامهریزی به وجود آمد و خسارات و تلفات بسیاری را بر مردم شهر وارد کرد. بر اساس روایات نشانی از آن که نادر قصد انجام چنین عملی را داشته باشد، وجود ندارد و همه از نظم و مقرّرات شدید حاکم بر نیروهای نظامی وی سخن میگویند و نسقچیان نادر از کوچکترین خطای آنان نمیگذشتهاند ولی حوادثی در شهر اتّفاق میافتد که نادر برای جلوگیری و عدم گسترش وضعیت به وجود آمده دستور قتل عام مردم دهلی را و آن هم در محدودهای از شهر که مرکز اغتشاشات بوده است، حکم صادر میکند.[2] مینورسکی در مورد عکسالعمل نادر مینویسد:«حتی چرنداس هم او را سفّاک و بیرحم نمیشمارند. این که صدورِ حکم تأدیب مفسدان و تنبیه آشوبگران، نه از جهت انتقام جویی، بل صرفاً به ملاحظه تأمین آرامش اهالی و قطع ایادی شرّ از جان سربازان حافظ نظم ایرانی بوده است. از آن جا که پیداست به فاصله اندکی اعتماد و اطمینان به زندگی به ساکنان پایتخت بازگشته و یک پاسِ همان روز باقیمانده، در پیشِ در قلعه اموال تاراجی در معرض بیع و شری درآمد. چنان چه تا شام زیاده از نصف مال فروخته شد و خریدار تمام همین مردم هندوستان بودند.»[3] امّا هنوی بر خلاف این عقیده میگوید که دستور قتل عام ناشی از طینت آدمکشی نادر سرچشمه گرفته و مینویسد:«روز بعد نادر با گروه نیرومندی از نگهبانان خود به منظور سرکوبی شورشیان از قصر بیرون آمد. معلوم نیست که آیا نادر از دیدن اجساد چند تن از سربازان خود خشمگین شد که چنین تصمیمی یأسآمیز گرفت و حکم قتل عام را صادر کرد یا انگیزهی دیگری داشته است. در هر حال با در نظر گرفتن شقاوت طبیعی و طمع سیراب نشدنی او عجبی نیست اگر وی تصمیم گرفته باشد اهالی را بدون استثنا بکشد یا اموال آنها را غارت کند. فرمان او بیدرنگ اجرا شد. هیچ محلی که با شبیخون به تصرّف دشمن درآمده بود هرگز تا آن درجه صحنهی عملیات وحشتآور نشده بود. سربازان ایرانی در شهر پراکنده شدند و درهای خانهها و قصرها را شکسته و با خشم و غضب فراوان تمام اهالی را بدون در نظر گرفتن زن و مرد یا خردی و بزرگی از دم شمشیر گذراندند. این قتل عام تا شش فرسنگی دهلی ادامه داشت.»[4] البتّه ذکر این مطالب توجیه و حمایت از عمل نادر نمیباشد زیرا مشابه چنین عملی را در بسیاری از شهرهای ایران نیز انجام داد. با توجه به همهی عقاید زمینه برای گسترش اعتراضات دهلی آماده بوده است. اعتراضی که در هنگام قتل عام اکثر مسبّبان آن فرار کردند و تنها جمع کثیری از مردم بیگناه و بیخبر از همهجا را به تیغ سربازان نادر سپردند و اگر سردمداران قیام اندکی تأمّل کرده و راه و روش و خدعه حاکمان خود را در پیش گرفته بودند چه بسا که این حادثه نفرت انگیز اتّفاق نمیافتاد.
در مورد علل و چگونگی شروع شورشها عقاید متفاوتی عنوان گردیده است. برخی ناشی از اقدام و برنامهریزی جمعی از جوانان که غرور آنان جریحهدار شده بود، میدانند. افرادی مانند جمس فریزر و مایکل آکس علّت درگیری را ناشی از باز کردن انبارهای غلّه و تعیین قیمت نامناسب آن ذکر کردهاند که شایعهی مرگ نادر به آنها گسترش داد. بعضی دیگر انگیزه شورش را در شدّت عمل اخذ مالیاتها و باجهای سنگین از ثروتمندان شهر میدانند که خودکشی و مرگ سعادتخان به شعلهور شدن حادثه کمک کرده است. روایتی دیگر از مؤلّف عالمآرای نادری وجود دارد که به دلیل جوّ حاکم و ترس از نسقچیان انجام آن بعید به نظر میرسد و او مینویسد:«.....و از قول اکثر راویان چنین استماع افتاد که جمعی از عساکر منصور به میان اهل قلعه رفته، در خانه سکنهی آن دیار طرح بزم و جشن افکنده، چون سرگرم و مست شراب و مسرور گشتند خود را به خانه هندویان که در آن دور و دایره سکنی داشتند، انداخته و به تاراج و بیناموسی آغوشی گشودند و چند نفر از هندویان را زخمدار و چند نفر دیگر را مقتول..... نظر به رسوایی و بیاندامی آن جمع جهّال فساد پیشه، جماعت هندوستانی را رگ حمیّت و مردی به حرکت آمد و آن مقدمه به صدور انجامید.»[5] در هر صورت و به هر علتی که منجر به فرمان قتل عام گردید، نادر یارعلی سلطان توپچیباشی ارتش ایران و سعدالدّینخان میرآتش هندوستان را به اتّفاق جزایرچیان و قریب به سه هزار نفر سرباز مأمور اجرای حکم نمود.
دکتر رضا شعبانی در یک جمعبندی کلی در مورد این حادثه که پیروزی آخرین کشورگشای شرق را ملوث ساخت چنین مینویسد:«دو روز پس از ورود نادرشاه به دهلی در شب یکشنبه یازدهم ذیالحجه 1151 مقدمه واقعهی موحشی در این شهر اتّفاق افتاد که موجب تلخکامی فراوان گشت و گرچه نادرشاه در جریان وقوع حادثه تدبیر فراوانی به کار برد و با دوراندیشی و مهارت بسیار در آن عمل کرد. با این همه وسیلهای به دست بدگویان داد تا تقصیراتی را متوجّه وی گردانند. بامداد روز شنبه دهم ذیالحجه، دو عید نوروز واضحی با هم تصادف کرده بود و در کلیه مساجد شهر به نام نادرشاه خطبه خوانده شد و چون محمدشاه روز پیش برای دیدن شاهنشاه ایران به حضور رسیده بود، نادر عصر روز دهم برای بازدید وی رفت. در بازگشت از این ملاقات بود که گروهی از مردم کوتهاندیش چنین شایع ساختند که نادرشاه کشته شده است. عدّهای اشتهار دادند که نادرشاه را در قلعه ارک کنیزکان ترکی و چینی به ضرب گلوله تفنگ کشتهاند. کسی میگفت که شاه هند طفلکچه زده و کسی میگفت که عظیماللهخان پیش قبض زده و کس گفته که نادرشاه از بام افتاده و مرده و باز شخصی از اجلاف و لجههای شاه جهانآباد صدا از پائین قلعه بلند نمود که نادرشاه در قلعه کشته شد.
در باره این شایعه و علل تحریک مردم سخنان بسیار گفته شده است. یکی از مورّخین گمنام هندی مینویسد که به واسطه مرگ و یا خودکشی سعادتخان برهانالملک نیشابوری فتنه آغاز شده است. وقتی که تابوتش از قلعه بیرون آوردند در میان شهر فتنه برخاست و مردم مضطرب و متوهّم شده، در کوچه و بازار کوچهبندی نمودند و در محلّه جوانان که باشندهی شاهجهان همه اسلحه جنگ پوشیده و از تیر و تفنگ و نیزه و غیر آلات جنگ و مربوط بر بدن خود استوار بسته کوچهبندی نمودند و مورچلها(سنگر) بستند و در کوچهها و بازارها مغول، نادرشاهی که مییافتند، میکشتند. تا حدّی که ده ده و پنجاه و صد صد که در محلهها فرا مانده بودند، کشتن گرفتند و های و هوی در شهر افتاد.
قدر مسلّم آن است که از جانب محمّدشاه و دیگر زعمای هندی هیچ گونه کوششی برای اطفاء نایره این شورش به عمل نیامده است و وسیله سهلانگاری و یا میل باطنی خود اجازه دادهاند که آشوب اوج بگیرد. میرزامهدی نیز میگوید بدون این که از جانب محمّدشاه اشارهای یا از طرف معارف تحریکی واقع شود ولولهی فتنه و غلغله آشوب بلند گشته، جمعی از عوام و اوباش در میان شهر با اهل اردو پرخاش کرده به بعضی از جُند منصور که در اصلِ شهر نزول نموده بودند درآویخته، در مراسم دست درازی کوتاهی نکردند و چند نفر از لشکر ایرانی را به تیغ نافرمانی ذبیحهی قربانی ساخته، خون ایشان را حنای شب عید و خضاب دست امید نموده و سرپنجه دلیری را به مهمانکشی رنگین کردند.[6] کار فتنه بدینسان بالا گرفت و قلاش پرخاش خو بر سر فیلخانه نادری رفته، فیلبانباشی را کشته، فیلان را متصرّف شدند و قریب هفتصد کس قزلباش به معرض تیغ هلاک آمد و این مقدمه خود موجب تحریک عدّهی دیگری گردید که محتملاً در کمین چنین حوادثی بودهاند.
شایعه مرگ نادر طوری روح سلحشوران ایرانی را سست کرده بود که قادر به ابراز هیچ گونه مقاومتی در برابر دشمنان نبودند و وقتی هنگامه تمام شهر را فرا گرفت قزلباشیه که فهم زبان هندیان نمیکردند و خبر از جائی نداشتند متفرّق یکیک و دو- دو در هر کوچه و بازار در گذر بودند و هندیان غافل بر ایشان رسیده میکشتند و با آن که شب در رسید، شورش انگیزان بدمآل اصلاً آرام نگرفتند و آن هنگامه در افزایش بود. برخی از بزرگان هندی نیز که از این شایعه آگاه شدند نگهبانان ایرانی را که خود درخواست کرده بودند برای حفظ اموالشان مأمور باشند به هلاکت رسانیدند. عدّه کشته شدگان این فاجعه به سه تا هفت هزار نفر تخمین زده میشود.
هنگامی که نخستین گزارشهای آشوب به نادرشاه رسید باور نکرد و حتّی اندکی برآشفت و سربازان خود را متهّم کرد که عمداً این اخبار را جعل کردهاند تا برای تاراج و چپاول شهر محملی بتراشند و آنگاه که از حقیقت ماجرا آگاه شد یکی از یساولان را امر داد که اوضاع را تحقیق نماید و جریان را به وی گزارش دهد امّا آن مرد به محض این که از قلعه خارج شد به هلاکت رسید و یساول دومی نیز به همان سرنوشت دچار گردید. در آن هنگام که نادرشاه حقایق را دریافت و هزار تن از سپاهیان خویش را مأمور سرکوبی آشوبگران کرد. لکن آنان بر اثر قلّت عدّه و ظلمت شب نتوانستند چنان که باید آرامش را در شهر برقرار سازند و آنگاه شاه دستور داد که تمام قوا تا بامداد حاضر به جنگ باشند و تنها در صورتی که مورد حمله قرار گرفتند به دفاع پردازند. بالجمله چون روز شد همان آشوب در اشتداد بود و نادرشاه از قلعه برآمده از میدان چاندی چوک گذشته عازم مسجد روشنالدوله که متّصل کوتوالی جیوتره و مقابل بر پولبه است و گنبد طلائی باشکوهی دارد، گردید. گفتهاند که چون نادر به مسجد نزدیک شد از ایوانی یک تیر به سوی او شلیک شد که به وی اصابت نکرد ولی یکی از افسران نزدیک به او کشته شد. شاهنشاه ایران از این گستاخی خشمگین گردید و پس از تحقیق دستور داد که هرجا یک قزلباش به قتل رسیده احدی را زنده نگذارند. مقارن ساعت نه بامداد بود که سپاهیان ایران به اجرای حکم دست زدند. شور و محشر و آشوب فزع اکبر در میان شهر پدید آمد. فیالفور در و دیوار عمارت رفیعه نقش عالیها سافلها گرفت و مساکن اصحابشان صفتِ خانهی زنبور پذیرفت. به قول مورّخان هندی این قتل عام از «دهلی دروازه» تا «کهاری باولی» و از قلعه ارک تا مسجد فتح پوری ادامه داشت، مگر اکثر محلات دارالخلافه به پاس خاطر بعضی از امرا که توجّه شاه به حال ایشان بود از قتل و غارت محفوظ ماند. قتلی به افراط کرده شد و اموال به یغما و عیال به اسیری بردند و چون ساعاتی این وضع ادامه یافت آخر کار به شفاعت محمّدشاه و وساطت قمرالدّین و آصفجاه آتش غضب جهانسوز نادرشاه فرو نشست. فرمان امان داده شد و حکم فرستاد به جارچیباشی که جارها بکنند به مردمان لشکریان که الحال شهنشاه تقصیرات اهل هند معاف کرد و قتل عام موقوف نمود. باید که کسی به کسی زیادتی ننماید. به موجب استماع این آوازِ جارچیها، دست برداشته، شمشیرها را در غلاف کرده به مردمان هند امان دادند و اگر کیسهی دُر یا زر سرخ یا از جواهر که به دست داشتند، برتافتند و اگر طلا و نقره و پیرایه مرصّع به پای ایشان میآمد هرگز خم نشده نمیگرفتند و اگر پریچهرگان ماهوش وگر خوبان آفتابچهر بیپردگی به نظر میآمدند اصلاً به طرف آنها نگاه نمیکردند.
قتل عام در ساعت سه بعد از ظهر موقوف شد و شاهنشاه ایران دستور داد اسرا که به تصرّف لشکریان بودند به اولیای ایشان تسلیم شوند و چون این فتنه از داماد قمرالدّینخان سیدنیازخان و شاهنوازخان برپا شده بود و آنها در خارج شهر متحصّن گردیده بودند عظیماللهخان و فولادخان به گرفتن ایشان مأمور شدند. آن طایفه را با چهارصد نفر گرفته به دربار حاضر گردانیدند. همگی عرصه تیغ بیدریغ شاه گشتند. در بارهی عدّه کشته شدگان رقمهای اغراقآمیزی گفته شده است و برخی این تلفات را به 8000 تن و گاه به 40000 تن تخمین زدهاند. لکهارت به نقل از سرکار مینویسد که نظر به محدود بودن محل قتل عام و مدّت کوتاه آن، عدّهای که از دم تیغ گذشتند نباید از 20000 تن متجاوز باشد ولی عدّه زیاد دیگر مخصوصاً زنانی را که خودکشی کردند باید بر این عدّه افزود. قدر مسلّم آن است که مدّت قتل عام از نصف روز تجاوز نکرده و به مجرّد استدعای سران هند، نادرشاه فرمان عفو صادر کرده است. میرزا مهدیخان نیز تعداد کشتگان را از خرد و بزرگ سیهزار نفر ذکر میکند.
در باب این که آیا سوای سیاست محکمی که نادرشاه برای رفع غائله در پیش گرفت راه دیگری نیز وجود داشته یا نه، سخن بسیار است ولی آن عدّه از صاحب نظران هندی که عقایدی ابراز داشتهاند و به ویژه در این قسمت سعی شده است از نظرات آنها استفاده شود نیز پذیرفتهاند که شاه ایران نهایت متانت و بردباری را ابراز داشته و جز به هنگام ضرورت و ناچاری دست به اقدام نزده است. پس از استقرار آرامش، نادرشاه به کوتوال شهر تأکید کرد که اجساد را جمعآوری کنند و بسوزانند. قلعهدار نیز چنین کرد و با هیزمی که از خانههای منهدم برآمده بود آتشی عظیم برافروخت و به کمک سربازان اجساد را از هر فرقه و مذهبی که بودند جهت جلوگیری از تعفّن آنها را سوزانید و چند هزار جسد دیگر را نیز به رود ریخت.»[7]
[1] - ص 27 – شمشیر ایران – سرگذشت نادرشاه افشار- مایکل آکس ورسی – ترجمه حسن اسدی- 1389
[2] - « غرباً از دروازه و قلعه پادشاهی تا عیدگاه کهنه، و به سوی شمال تا هندوی چوب، و به جانب جنوب تا بیرون دهلی دروازه، و از بهار گنج که اصل فساد از آن جا برپا شده بود. مردم بسیاری که گمان فتنهانگیزی نسبت به آن ها داشتند، آورده و در کنار دریای جمن گردن زدند.» ص 361- تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – دکتر رضا شعبانی – جلد اول - 1365
[3] - ص 65 - تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – دکتر رضا شعبانی – جلد دوم - 1365
[4] - ص 217- زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولتشاهی
[5] - ص 206 – نادرشاه بازتاب حماسه و فاجعه ملی – احمد پناهی سمنانی
[6] - برخلاف این دیدگاه ناصر نجمی در صفحه 222 کتاب نادرشاه افشار مینویسد:«... چند تن از سرکردگان هند از جمله سیّدنیازخان و علی محمّدخان که از تسلیم محمّدشاه و قبول پیشنهادات بزرگ فاتح ایران سخت خشمگین بودند عدّهای را به گرد خویش جمع کرده و در شهر آشوب توطئه برپا کردند و سپس علناً با شایعات بیاساس گروه کثیری از مردم جاهل و نادان را به شورش تحریک نمودند و روز دهم ماه ذی حجه نزدیک شامگاه شورشیان و بلوا برپاکنندگان به دستیاری و کمک سربازان هندی به طور غافل گیرانه بر سر سربازان ایرانی که برای خرید غلّه و خوار بار به داخل شهر آمده بودند هجوم آورده تنی چند از سربازان ایران را به قتل رسانیدند.»
[7] - صفحات 323 تا 330 – قسمت تعلیقات نادرنامه – محمدشفیع تهرانی – به اهتمام رضا شعبانی
8 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 222