پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

علت تغیَر قبله ی عالم

علّت تغیّر خاطر قبله‌ی عالم !!!

اعتماد‌السّلطنه در مورد یکی از علل ناراحتی شدید شاه چنین روایت می‌کند: «دوشنبه 7 شوال 1302 ه.ق. شاه اندرون بودند. مشیرالدّوله و جمعی دیگر آمدند. ساعتی بعد شاه تشریف آوردند با نهایت تغیّر، من فرار کردم. مرا که دیدند صدا زدند، دو سه روزنامه خواندم. هرچه مطالب خنده‌دار اختراع کردم باز گِره‌ی ابرو باز نشد. معلوم شد باز مسأله‌ی خراسان است. صبح روز بعد که خدمت شاه رسیدم باز در نهایت تغیّر بودند. با زمین و آسمان جدال می‌فرمودند. امین‌السّلطان می‌گفت: تغیّر خاطر همایون از اندرون است که دیشب منازعه کرده‌اند؛ امّا من گفتم که خیر باید مسأله‌ی خراسان باشد و واقعاً تصّور می‌فرمایید علّت تغیّر شاه چه بوده است؟ اعتماد‌السّلطنه که آن چه شنیدم جهت تغیّر خاطر همایون روز دوم ورود مسأله خراسان یا آذربایجان نبود. فاطمه ‌نامی‌ کنیز امین اقدس را که این سفر لار همراه بود فخر‌الدّوله برای شاه تلحیف کرده بود و شاه با او مواقعه فرموده بودند. لدی‌الورود امین اقدس ضعیفه را رسیده بود. معلوم شد ازاله‌ی بکارت او شده است. ننگ زیادی به او می‌زند. فاطمه تریاک خورده بود آن شب و آن روز خاطر همایون مشغول معالجه بود و تغیّر از این جهت بود.»[1] [2]



[1] - ص 46 - تلاش آزادی - باستانی پاریزی

[2] - ص 44 - تلاش آزادی - باستانی پاریزی در مورد فخرالدّوله: فخرالدّوله دختر شاه و زن مجدالدّوله، خانمی‌لایق و شایسته بود.چهره‌‌ای دلپسند و چشمانی جذاب داشت. ادیب و شاعر و خوش خط و نقاشی‌دوست و در واقع تمام عیار بود. فخرالدّوله در جوانی به مرض سل در گذشت و مدفنش در حضرت معصومه(ع) است.

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 279

 

خودخواهی ناصرالدین شاه

خودخواهی ناصرالدین  شاه

ناصرالدّین‌شاه بر خلاف نظر بعضی افراد که روایت می‌کنند بعد از قتل امیرکبیر از اعدام ناراحت می‌شد و دلخوشی نداشت، احتمالاً دچار اشتباه شده و رفتار او بیانگر این مطلب نمی‌باشد؛ چنان‌ که در گزارشی میرزا علی ‌اصغر خان امین‌السّلطان به میرزا محمّدعلی ‌خان علاالدّوله وزیر مختار ایران در لندن حاکی از دستور سر بریدن کودکی را می‌دهد که می‌تواند اقدام او ناشی از دوران کودکی وی باشد و می‌نویسد: «...اگر از اوضاع برآشفته‌ی دربار ناصرالدین شاه بخواهید یک موضوع را برای نمونه می‌نویسم و آن این است که من برای رفع خستگی و ضمناً زیارت با کسب اجازه از ناصرالدین شاه ده روز به قم رفتم. در غیاب من شاگرد سرایداری چند مثقال طلا از تخت طاوس کنده، آن پسر را پیدا می‌کنند. شاه امر می‌دهد سر او را ببرند. یک نفر در بین راه نبوده که به او بگوید مرد حسابی برای چهار مثقال طلا انسانی را سر نمی‌برند. از آن بدتر بر فرض باید سر او را برید، چرا تو خودت شخصاً حاضر شدی که زیر چشم تو سر او را بریده و بعد از پشت پرده سر بیرون آوری و فریاد بزنی که سر او را به کلّی از تن جدا کنند و به عنوان مقدّمه در سر ناهار شراب بَرَد و بخورد. این است وضع دربار و این است جماعتی که در اطراف پادشاه جمع شده‌اند.» و یا کشتن سربازان گرسنه و تمایل به تماشای اعدام به سبک اروپایی همه نشان ‌دهنده‌ی ذات خونخواری توأم با جهل وی می‌باشد و گزاویه پاولی که مدّت 25 سال در فرانسه مأمور پذیرایی از پادشاهان بوده در کتاب خود اعلیحضرت‌ها در باره‌ی سفر ناصرالدین شاه به پاریس می‌نویسد: «معامله‌ی بسیار خوشمزه‌ای که ذیلاً نقل می‌کنم از همین پادشاه سر زده است و آن این که ناصرالدین شاه هنگام اقامت خود در پاریس روزی برای گذراندن وقت خواست مراسم اعدام را در فرانسه تماشا کند. اتّفاقاً چون فرصتی برای اعدام محکومی ‌فرا رسید. شاه را یک روز صبح به میدان رکت به پای دار هدایت کردند. شاه که در الماس و البسه‌ی فاخر غرقه بود با ملتزمین رکاب آن جا حاضر شد؛ امّا به محض آن که چشمش به محکوم افتاد قلب عطوفش بر سر شفقت آمد و با لهجه‌ای آمرانه گفت: این نه آن یکی و با اشاره دست مدّعی‌العموم را که برای اجرای تشریفات این اعدام قانونی آمده بود به مأموران نشان داد و اصرار هم ورزید و چون دید که مطابق میل او عمل نمی‌شود، رنجید و آن را نشانه‌ی بی‌احترامی‌ نسبت به خود تلقّی کرد! »[1]



[1] - ص 266 - داستان‌هایی از عصر ناصرالدین شاه - محمود حکیمی 1363

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 278

 

خاطرات هاردینگ از مسافرت ناصرالدین شاه به لندن ؟؟ !!

خاطرات هاردینگ از مسافرت ناصرالدّین شاه به لندن ؟؟ !!

ناصرالدّین‌شاه علاقه‌ی وافری به مسافرت به اروپا داشته است که روایات زیادی از شرح حال وی در این ایّام ذکر می‌کنند. از جمله وزیر مختار انگلیس در ایران در خاطرات خود چنین نقل می‌کند که: «در سال 1873 میلادی ناصرالدین شاه به پایتخت‌های بزرگ اروپایی از جمله لندن سفر کرد و پدرم یکی از مهمانداران رسمی ‌دولت انگلستان بود که به امر ملکه ویکتوریا تا موقعی که پادشاه ایران در کشور ما اقامت داشت وی را همراهی می‌کرد. خاطره‌ی این بازدید شاهانه کاملاً در ذهنم زنده است چون‌که در آن تاریخ در دبیرستان درس می‌خواندم و خوب به خاطر دارم که آموزگار و سرپرست گروه ما دستور داده بود که در باره‌ی این سفر شعری به لاتینی بسازند و به جای کلمه‌ی شاه، لغت هخامنش را به کار بریم و منظور از کاربرد این کلمه یادآور ورود خشایار شاه به خاک اروپا با ضایعات و تلفات شومی ‌همراه بوده و اکنون با صلح و صفا و پذیرایی کامل شاه وقت ایران قدم به خاک اروپا گذارده است و ملکه‌ی ویکتوریا که از صمیم قلب فریفته‌ی نقشه‌ی دیزراییلی بود که می‌خواست او را امپراتریس هندوستان کند علاقه‌ی مفرطی به این بازدید شاهانه نشان داد به حدّی که شخصاً در مدخل کاخ ویندزر از مهمان عالی ‌قدر استقبال کرد و علی ‌رغم تعجّب مختصر خود مهمان گونه‌اش را چه هنگام ورود به کاخ و چه موقع عزیمت از آن بوسید. از آن گذشته بر خلاف سنن جاری دربار که تا آن روز به قوّت خود باقی بود و اجازه نمی‌داد نشان و حمایل برجسته‌ی زانو بند به تاجداران غیر مسیحی داده شود این زیور والای سلطنتی را به دست خود زیب پیکر پادشاه ایران کرد. به افتخار مهمان عالی‌ قدر رژه‌ای در پارک ویندزر ترتیب داده شد و من او را از نزدیک دیدم و وضع و هیکل و سیمای او را کاملاً به خاطر دارم مردی بود سیه چرده با سبیل‌هایی قطور و تابیده که کلاه پوستی شاهانه‌ای به سر داشت و بر اسبی اصیل و سفید رنگ و سرخ‌دُم سوار بود. بعد‌ها پدرم حکایت‌های عجیب و غریبی از اعمال و حرف‌های او در لندن برایمان تعریف کرد. از جمله این که در یکی از همان روزهای اقامتش در کاخ ویندزر هنگامی که صبح زود برای ادای نخستین نماز از نمازهای پنجگانه از بستر برمی‌خیزد چشمش از پنجره‌ی اتاق به قراول سلطنتی می‌افتد که با قدم‌های ثابت و شمرده و با نظم خاصّی که یک سر مو خطا نمی‌کرده اتّصالاً از این سر دروازه کاخ به آن سر دیگر می‌رفته و دوباره با همان نظم و ترتیب بر می‌گشته است. شاه ایران از مشاهده‌ی این وضع دچار تعجّب شده و از مهماندار خود سؤال کرده بود چه طور شده است. این قراول شب زنده‌دار در این لحظه‌ی نوشین سحر که کسی بالای سرش نیست تا مراقب کارش باشد باز کماکان به انجام وظیفه‌ی خسته‌‌کننده‌اش مشغول است و در این محفظه‌ی چوبی قراولان مشغول استراحت و چرت زدن نیست!؟

داستان دیگری که نقل شده حاکی از آن است که شاه هنگام بازدیدی از کثرت شماره‌ی سربازان مسلّح و از قدرت و کفایت و خوبی ساز و برگ و اسلحه‌ی آن‌ها دچار حیرت فوق‌العاده شده و هنگام اجرای برنامه‌ی رژه موقعی که سربازان تحت فرماندهی خود از مقابل وی و ولیعهد انگلستان می‌گذرند از ولیعهد انگلیس سؤال کرده بود آیا هیچ نمی‌ترسید از این که یکی از اتباع آتی خود را بر سپاهی چنین عظیم و آزموده فرمانروای مطلق کرده‌اید؟ البّته صلاح مملکت خویش خسروان دانند؛ ولی اگر من به جای شما بودم.... در این جا شاه کلام خود را بریده و بقیّه‌ی مطلب را با ژستی عنیف به وارث تاج و تخت انگلستان حالی کرده بود. به این معنی که با بردن دست چپ به زیر گلو و فشردن آن به طرزی معنی‌دار نشان داده بود که اگر به جای وی می‌بود فرمانده را حتماً خفه می‌کرد و سپس با لحنی آهسته که به هر حال به گوش اطرافیان نزدیک رسیده بود راهنمایی خود را تکمیل کرده و گفته بود.... همین را پیشنهاد می‌کنم شاید در طیّ زمان مطمئن‌ترین و عاقلانه‌ترین خط مشی شما باشد.[1]  مورد دیگر در ایّام اقامت در لندن شاه توجّه خاصّی به روش اعدام در انگلستان نشان داد و از قراری که می‌گفتند در عرض روزهای اقامتش در لندن مخصوصاً اظهار علاقه کرده بود که طرز به دار آویخته‌ شدن یکی از مجرمان محکوم به اعدام را به چشم ببیند. در واقع شایع بود که هنگام بازدید از زندانی موقعی که از طرف اولیای زندان به عرضشان رسیده بود که متأسّفانه مجرم محکوم به اعدام در دسترس نیست تا در پیشگاه ملوکانه به دار زده شود. شاه به سوی یکی از درباریان برگشته و چند کلمه‌ای به فارسی با او صحبت کرده بود. به محض ختم کلام ملوکانه مهماندار انگلیسی اعلیحضرت متوجّه شده بودند که دو تن از درباریان ایرانی شخص ثالثی را که رنگش به شدّت پریده بود و ناله و تضرّع می‌کرد کشان‌ کشان پیش می‌آوردند تا دژخیم انگلیسی او را در حضور پادشاه ایران به دار زند و خواسته‌ی ملوکانه را که تماشای منظره‌ی اعدام به سبک انگلیسی است برآورده کند. به قراری که روایت می‌کردند مهمانداران رسمی‌ ما به زحمت و با کوشش بسیار توانسته بودند ناصرالدین شاه را از این فکر غیر انسانی منصرف و مرد بی‌گناه را از چنگال مرگ حتمی‌ خلاص کنند و در جای دیگر چنین به نظر می‌رسد که شاه ایران لااقل در یک مورد بهتر و متمدن‌تر از اروپاییان عمل کرده باشد و آن موقعی بود که در ضمن همین مسافرتش (1873 م.) به کشورهای اروپایی وارد فرانسه شد و دولت فرانسه باله‌ی با شکوهی به افتخارش در پاریس ترتیب داد که در آن زمان رقّاصه‌‌های فرانسوی با دامن‌های فوق‌العاده کوتاه که تقریباً به موازات کمر یا اندکی پایین‌تر از کمر می‌رسید روی صحنه مقابل شاهنشاه ایران ظاهر شدند. ناصرالدین شاه که از مشاهده‌ی این وضع عصبانی شده بود و طرز لباس پوشیدن رقّاصه‌‌ها را نوعی اهانت به شخص خود و به مقام سلطنت ایران می‌پنداشت بی‌درنگ از جایگاه سلطنتی برخاست و تماشاخانه را به حال اعتراض ترک کرد. پشت سر شاه ملتزمین رکاب ایرانی که اغلبشان مأیوس و غمگین بودند از این که نتوانسته‌اند آن طور که دلشان می‌خواست از این مناظر بدیع و شهوت‌انگیز لذّت ببرند ناچار به ترک تماشاخانه شدند و همراه سرور تاجدار خود از اپرای پاریس بیرون رفتند.»[2] [3]



[1] - در پاوقی ص 12 منبع مذکور به نقل از مترجم ذکر شده که این روایت وزیر مختار با توجّه به خصوصیّات روحی و اخلاقی ناصرالدین شاه که در آثار محقّقان معتبر ایرانی نیز آمده است کاملاً صحیح جلوه می‌کند. ناصرالدین شاه به تمام قدرتمندان نظامی ‌کشورش چه خویش و چه بیگانه ظنین بود و هرگز نمی‌خواست کسیولو از نزدیک‌ترین اقربای سلطنت به نیرویی مسلّح و با انضباط متکّی باشد. مرحوم میرزا محمّدخان قزوینی در مجله‌ی یادگار سال پنجم ص 88 ظلّ‌السّلطان فرزند چهارم ناصرالدین شاه در سال 1305 ه.ق. از کلیّه‌ی مقامات و حکومت‌هایی که به عهده‌اش واگذار شده بود عزل شد. زیراکه شاه با دیدن آن نظم فوق‌العاده و آن انضباط نظامی‌که در تحت فرماندهی ظلّ‌السّلطان حکم‌فرما بود.از او به غایت ظنین و وحشت‌زده بود که مبادا خیال طغیان در سر داشته باشد به طوری که یک روز ظلّ‌السّلطان که از اصفهان به تهران احضار شده بودچون از دور در دربار پیدا شد.شاه تفنگ کشیده و می‌خواست او را بزند. ولی حکیم‌الملک دست شاه را گرفت و نگذاشت.

[2] - صص 11 تا 16 - خاطرات سر آرتور هاردینگ - ترجمه‌ی دکتر جواد شیخ‌الاسلامی ‌1363

[3] - در مورد ترک سالن اپرا با رفتارهایی که از او روایت می‌کنند تناقض دارد و باید علّت ترک سالن مسأله دیگری باشد؛ چنان‌که به قول مخبرالسّلطنه در ص 65 کتاب خاطرات و خطرات خود: «پادشاه از اپرا چیزی سر در نمی‌آورده و روایت می‌کند وقتی از شاه در مورد اجرای اپرا در آلمان از او سؤال نمودند که از کدام قسمت خوشتان آمد؟ می‌گوید از اوّل آن که منظور کوک‌ کردن آلات موسیقی بوده است.» ضمناً یادآوری می‌شود که این مطلب را در باره‌ی مظفّرالدّین‌شاه نیز ذکر نموده‌اند و اعتمادالسّلطنه نیز در میزان علاقه‌ی شاه به جنس مخالف می‌نویسد: «در تاریخ جمعه 18 شوّال 1305ق. شاه امروز به مدرسه‌ی دخترها رفتند. بیشتر برای تماشای دخترها بود نه برای وضع تدریس آن‌ها» و از آن گذشته بنا به روایت ابراهیم تیموری هدف شاه از مسافرت‌ها چیز دیگر بوده و در ص 8 کتاب خود می‌نویسد: «...شاه برای روز به فرنگ نیامده؛ بلکه برای شب آمده بود و شاه در اروپا نیز بدون زن نبوده است.» و همچنین مهدی بامداد در پاورقی ص 324 - جلد دوم کتاب خود می‌نویسد: «ناصرالدّین‌شاه در سفر سوم خود به اروپا از مسکو به شیخ محسن‌ خان معین‌الملک سفیرکبیر در اسلامبول تلگراف کرد که دو زن چرکسی خریداری کرده برای او در اروپا بفرستد که همراه باشد او هم فقط یک دختر چرکسی خریداری کرده به جهت شاه فرستاد.»

چرکس . [ چ َ ک َ ](اِخ ) در ترک ، قومی است .(آنندراج ) (غیاث ). مردم چرکسی (ناظم الاطباء). مردمی از اهل چرکس و مردمی از سرزمینی به همین نام که ممالیک مصر نیز به آنان منسوبند. صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از اقوام بلاد قفقاز است که در دامنه‌ی شمالی قسمت غربی سلسله جبال قفقاز و در وادی‌های بایری که منتهی به رودخانه های «ترک » و «قوبان » است سکونت دارند. اصل و نسب این قوم مانند سایر اقوام قفقاز مجهول است و مشابهت و قرابت زبان ایشان با هیچیک از زبان‌های معروف تحقیق نشده و بنا به ادعای خود ایشان تلفظ زبانشان به عربی نزدیک است؛ ولی این ادّعا سست و بی اساس می‌باشد. مشابهتی که از نظر اخلاق و آداب با مردم آلبانی دارند تصادفی است و دلیل بر قربت جنسی نیست. آن چه به تحقیق پیوسته این است که چرکس‌ها از زمان‌های بسیار قدیم منفرداً در دامنه‌ی سلسله‌ی جبال قفقاز ساکن بوده اند و با اقوام موجود امروزی هیچ قرابت جنسی ندارند، معهذا ایشان از بقایای اقوام وحشی که در اروپا زندگی می‌کرده‌اند و یا از اقوام مغول نبوده‌اند و از نژاد بسیار مکمل قفقاز و قومی نجیب با قیافه‌ی زیبا می‌باشند. چرکس‌ها هرگز به تشکیل دولتی نائل نشده و از دولت‌های بزرگ نیز کاملاً تبعیت نکرده و همواره کمابیش استقلالی داشته‌اند. قبل از آن که مغلوب روسیه شوند در حدود یک ملیون تن بوده‌اند و پس از آن عده‌ای به ممالک عثمانی هجرت کرده‌اند و ساکنان چرکسستان بسیار تقلیل یافته است. اگر چه قوانین نوشته شده و مدون نداشته‌اند؛ ولی یک رشته عادات مخصوص داشته‌اند و اصول اداره و حکومت‌های ایشان به طرز قدیمی بوده است. چرکس‌ها به پنج طبقه تقسیم می‌شوند: طبقه‌ی اول «پشه » یا «پشی » که اشراف بودند، طبقه‌ی دوم «وورق » که اکثر در خدمت دسته‌ی اول بودند و خود نیز اعیان محسوب میشدند و درباره‌ی سایر مردم صاحب حکم و نفوذ بودند. طبقه‌ی سوم «آذادلی ها» که خود یا اجدادشان سابقاً برده بودند و بعد آزاد گردیدند و بعضی از ایشان ثروت بسیاری نیز به دست آوردند. طبقه‌ی چهارم برزگران. طبقه‌ی پنجم بردگان و کنیزانی بودند که آنان را در اثنای جنگ از دشمنان به اسارت می‌بردند. دختران چرکس‌ها قبل از تأهّل آزادند و از جمله‌ی وظایف ایشان پذیرایی از مسافران است. شوهران خود را خود انتخاب می‌کنند و پس از تأهّل حجاب می‌گیرند. چرکس‌ها بسیار مهمان نواز و شجاعند و به حفظ ناموس و حیثیت بسیار اهمیت می‌دهند. از قوم چرکس کسانی از طرف خلفای عباسی و پادشاهان سلجوقی و دیگران به مقامات عالی نائل شده. خدمات بزرگی هم به عالم اسلام کرده‌اند. بعضی از ممالیک چراکسه پس از ملوک ایوبی و بنی قلاوون مدت بسیاری در مصر حکومت کرده‌اند و از ایشان رجالی نیز در حکومت عثمانی به ابراز خدمات بزرگ نایل آمده‌اند. اروپائیان و مخصوصاً انگلیسی‌ها درباره‌ی زبان چراکسه تحقیقات عمیقی کرده و یک رشته کتاب‌ها در این باب نوشته و صرف و لغات این زبان به خط لاتینی انتشار داده‌اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به چرکسی و چراکسه شود. (لغت نامه دهخدا، ویراستار)

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 275

خوش رقصی یک انگلیسی

خوش‌ رقصی یک انگلیسی

عمّال استکبار برای رسیدن به اهداف دولت متبوعه‌ی خود و همچنین جلب رضایت پادشاه که از اهمیّت خاصی برخوردار بود هر کاری را انجام می‌دادند. یکی از این افراد کاستیل‌ کرخان انگلیسی است که این گونه مورد تمجید و تعریف شهریاری قرار می‌گیرند. «روزی کاستیل‌ کرخان در حال عبور از خیابان، کالسکه‌های حرمخانه را که در آن‌ها مهد علیا و بسیاری از متعلّقان حرم محترم نشسته بودند را مشاهده کرد. فی‌الفور پشت خود را به آن‌ها و روی خود را به یکی از دیواره‌ای راه عبور ایشان برگردانده و به هر کدام از کالسکه‌ها که از آن جا عبور می‌کردند با پشت سر تعظیم می‌کرد و این رفتار وی تمام خانم‌ها را خنداند و آن‌ها نیز هنگامی که وارد حرمخانه می‌شوند رفتار وی را به شاه می‌گویند و شاه کاستیل را احضار داشته و پس از شرف‌یابی دستور می‌دهد همان طور که از عقب سر تعظیم به اهل حرم کردی حالا هم همان نوع در حضور شاه انجام بده. کاستیل به همان طریق انجام داده و شاه می‌فرمایند کاستیل کرخان مرد شکسته‌ نفسِ تربیت شده و محجوبی می‌باشد، غافل از آن که آن‌ها جهت رسیدن به هدف حاضر به هرگونه خوش‌ رقصی می‌باشند.»[1]



[1] - ص 56 - تاریخ اجتماعی ایران در دوره‌ی قاجاریه - اثر چارلز جیمزویلس ترجمه‌ی جمشید دودانگه و مهرداد نیک‌ نام

 2- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص  274

شرف یابی شعرا و اطبَا در حضور ناصرالدین شاه

شرف‌یابی شعرا و اطّبا در حضور ناصرالدین شاه

«هفته‌ای یک بار اطّبا و شعرا به حضور می‌آمدند. قبل از آن که شاه بر سر سفره بنشیند، اطبّاء به ترتیب شأن و رتبه در یک طرف صف می‌زدند. سرِ همه دکتر طولوزان فرانسوی حکیم ‌باشی می‌ایستاد و زیردست او فیلسوف ‌الدّوله و لقمان ‌الملک و ملک‌ الاطّبا و فخرالاطّبا و شیخ‌الاطّبا و حکیم شمس‌ المعالی و غیره به ترتیب می‌ایستادند. شیخ‌الاطّبا سخنور و حرّاف بود و شاه را از صحبت وی خوش می‌آمد. حکیم شمس‌المعالی نیز تقرّبی به سزا داشت. چون شاه به سر میز غذا می‌نشست دست را به سوی حکیم‌ باشی دراز می‌کرد و او نیز با احترام نبض ملوکانه را گرفته، پس از تأمّلی شروع به تمجید از وضع ضربان و ترتیب نبض کرده، یک باره می‌رفت. آن گاه دیگران یک ‌یک پیش آمده، پس از بوسیدن دست و معاینه‌ی نبض شعری مناصب با بیانی مبنی بر صحّت مزاج و قوّت بنیه‌ی شاهانه می‌کردند. سپس شاه به صرف غذا می‌پرداخت و در حین تناول رو به یکی از اطّبا کرده، می‌پرسید مثلاً از این غذا بخوریم چه طور است؟ مخاطب نیز شرحی دایر به فواید و اثر آن در اعضای بدن و تقویت قلب بیان می‌کرد و به همین منوال به هر غذا که دست می‌برد در خصوص خواصّ آن از یکی از حضّار سؤالات می‌کرد و هر کدام با آب و تاب تمام از مواد متشکّله‌ی آن و تأثیرش در قسمت‌های مختلف بدن سخنی چند می‌گفت. روز شرف‌یابی شعرا و بذله‌ گویان شمس الشّعرای سروش، مایل، افشار، مشتری، خلوتی و غیره هم که بالغ به سی تن می‌شدند به حضور می‌آمدند و هر یک مدیحه یا شعری دیگر خوانده مورد مرحمت و انعام واقع می‌شدند. گاه به اشاره‌ی شاه دو یا چند تن بداهتاً به هجو یک‌ دیگر می‌پرداختند و مجلسی بس دیدنی تشکیل می‌یافت.»[1]



[1] - ص 124 - یادداشت‌هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه - معیّرالممالک

 2- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 273