پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

شادی مردم از قتل قائم مقام

شادی مردم از قتل قائم‌ مقام

همان گونه که ذکر شد در مورد قائم‌ مقام دیدگاه‌های گوناگونی وجود دارد. یکی از او تعریف و تمجید و دیگری او را فردی ناکار آمد توصیف می‌کند تا به حدّی که مردم از او ناراضی و خواهان مرگ و نابودی او بودند. از جمله:«...هنگام رسیدن محمد شاه به تهران با آن وضع پریشانی مالی و به غارت رفتن خزانه‌ی مخصوص فتح‌علی‌شاه، البّته صدر اعظم دولت جدید یعنی میرزا ابوالقاسم قائم‌ مقام بایستی تدبیری برای اصلاح آن حال ناگوار بیندیشد و راهی برای تهیّه‌ی پول جهت گرداندن چرخ‌های کار باز کند، لیکن بد‌بختانه میرزا ابوالقاسم قائم ‌مقام مرد این میدان نبوده چه او با وجود کمال زیرکی و هوشیاری و هنرمندی و سحر در انشاء و بلاغت آن و کفایت مملکت داری و پاکدامنی سیاسی را که مردم قبلاً در مربّی و پدر بزرگوار او میرزا بزرگ قائم ‌مقام دیده بودند و چهارده سال بعد در وجود میرزا تقی ‌خان امیرکبیر دیدند، نداشت. چه او با این همه علم و کمال مردی بود دسیسه‌کار و توطئه‌ساز و طمّاع و پول‌ پرست و قسی‌القلب، اکثر عایدات آذربایجان به جیب او فرو می‌رفت و با این حال در رساندن حقّ سربازان و شاهزادگان و حتّی شاه نیز کار را به مسامحه و سخت‌گیری می‌گذراند. به همین علل میرزا ابوالقاسم قائم‌ مقام در دوره‌ی صدارت خود برای اصلاح مالیه‌ی ایران کاری که نکرد سهل است وضع آن را خراب‌تر هم کرد و سران لشکری و کشوری و شاه و شاهزادگان و مردم به علل دیگری هم از او رنجیده بودند. به دشمنی جدّی با او قیام کردند و شاه را به توقیف و قتل او وا داشتند و پس از شیوع خبر قتل او کمتر کسی از شنیدن این واقعه تأثّر پیدا کرد، زیرا که همه از طرز کار و سیاست و سخت‌ کشی و صلابت او ناراضی و در عذاب بودند و فنای او را به جان و دل از خدا می‌خواستند.»[1]



[1] - ص 181 - میرزا تقی‌خان امیر‌کبیر - عبّاس اقبال آشتیانی

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 171

چگونگی قتل قائم مقام

چگونگی قتل قائم‌ مقام

دوران سلطنت محمد شاه را باید دوره‌ی بد‌بختی و رکود ایران دانست؛ زیرا پس از مرگ فتح‌علی‌شاه و بذل و بخشش‌های عادل‌ شاه دیگر چیزی از نظر اقتصادی باقی نمانده بود و از لحاظ سیاسی نیز از ولیعهد گرفته تا بقیّه‌ی افراد در چنگال اختاپوسی دولت‌های روس و انگلیس قرار داشته و در مقابلشان دُم تکان می‌دادند و همچنین رشوه‌گیران و مواجب‌ بگیران انگلیس بر همه جا مسلّط شده بودند. در این محیط سراسر فساد دیگر جایی برای انسان‌های آگاه و دل ‌سوز و یا زمینه‌ی رشد آن‌ها وجود نداشت و مردم نیز دچار تشتّت فکری شده و امیدها به یأس تبدیل شده بود. افرادی چون قائم ‌مقام باید از حرف‌ زدن و نفس کشیدن محروم باشند و سرانجام محمد شاه ساده ‌لوح و دهان ‌بین دستور قتل صدر اعظم را صادر می‌کند و امر می‌فرمایند که او را خفه کرده و خونش را نریزند که مبادا گناهی مرتکب شده باشد و بر خلاف عهد و پیمان و قسم خود عمل کرده باشد. در باب چگونگی انجام این عمل ننگین به غیر از مورّخین درباری بقیّه تقریباً به طور یکسان روایت قتل را توصیف کرده‌اند. علی ‌اصغر شمیم در مورد قتل قائم‌ مقام می‌نویسد:«...روز 27صفر سال 1251 ه.ق صدر اعظم را به باغ نگارستان که آن زمان توقفگاه موقّت شاه برای عزیمت به ییلاق بود احضار کرد و قائم ‌مقام در حالی که عدّه‌ی زیادی از مردم و اطرافیان و منشیان وی در پی او در حرکت بودند به باغ وارد شد. فرّاشان حکومت از ورود همراهانش به باغ جلوگیری کردند و او را به عمارت اندرون بردند و در انتظار ورود شاه نشاندند. لحظه‌ای بعد اسماعیل‌ خان قراچه‌ داغی رئیس فرّاش‌های خلوت او را از فرمان شاه مبنی بر قتل وی آگاه ساخت و بلافاصله مأموریت خود را انجام داد. در روز قتل قائم ‌مقام به امر شاه فرزندان و بستگان و هوادارانش را نیز در تهران و شهرستان‌ها بازداشت و زندانی کردند و یا کشتند و فاجعه‌ای را که قبلاً در زمان فتح‌علی‌شاه در مورد حاجی ‌ابراهیم ‌خان اعتماد‌الدّوله صدر اعظم آن پادشاه روی داده بود در مورد قائم‌ مقام و خاندان او تکرار کردند.»[1]

لسان‌الملک سپهر در باره‌ی قتل صدر اعظم ایران چنین می‌نویسد:«...مع‌القصّه بعد از باز داشتن قائم ‌مقام در بالا‌خانه‌ی دلگشا شاهنشاه غازی فرمودند نخست قلم و قرطاس را از دست او بگیرند و اگر خواهد شرحی به من نگارد نیز مگذارید که سحری در قلم و جادویی در بنان و بیان اوست که اگر خط او را ببینم فریفته شوم و او را رها کنم. پس بر حسب فرمان عوانان دژخیم ادات نگارش او را گرفته از بالا‌خانه‌ی دل‌گشا فرود کردند و در بیغوله‌ای که حوض‌ خانه خوانند محبوس داشتند و بعد از شش روز در شب شنبه سلخ (30) صفرش خپه (خفه) کردند و جسدش را در جوار بقعه‌ی شاهزاده عبدالعظیم به خاک سپردند و ضمناً صنیع‌الدّوله نیز در کتاب منتظم ناصری این واقعه را به صورت یک مرگ طبیعی جلوه داده و نوشته: ... او را به نگارستان احضار کرده سه روز در این جا محبوس بود تا درگذشت و در بقعه‌ی عبدالعظیم مدفون گشت.»[2]

احمد خان‌ ملک ‌ساسانی در باره‌ی قتل قائم‌ مقام می‌نویسد: «پنج یا شش روز قائم ‌مقام را در حوض ‌خانه زیرزمینی نگارستان نگاه می‌دارند. برای تحلیل بردن قوای جسمانی او و این که شاید از گرسنگی بمیرد از دادن غذا به او خودداری می‌کردند تا شب آخر صفر اسماعیل ‌خان قراچه ‌داغی که یکی از اشقیا و سرهنگ فرّاش ‌خانه و میرغضب ‌باشی بود با چند میرغضب وارد حوض ‌خانه شده و بر سر او ریخته و او را بر زمین می‌زنند. قائم ‌مقام با وجود ضعف و ناتوانی که دارد برای استخلاص خود مقاومت می‌کند به طوری که بازوان او مجروح شده خون جاری می‌گردد. بالاخره دستمالی در حلق او فرو برده و او را خفه می‌کنند و آن دهانی را که به پهنای فلک بود و برای خدمت به ایران فداکاری می‌کرد برای همیشه می‌بندند. همان شب نعش وی را در گلیمی ‌پیچیده بلافاصله بر استری بسته به حضرت عبدالعظیم می‌فرستند که آن جا مدفون گردد. از متولّی آستانه نقل شده است که اذان صبحی بود در را کوبیدند از خدّام کسی حاضر نبود من خود رفته در را گشودم، دیدم چند نفر از غلامان کشیک‌ خانه نعشی را وارد کردند. گفتند شاه فرموده این نعش را دفن کنید! پرسیدم کیست؟ گفتند: قائم ‌مقام. خواستم غسل داده کفن کنم راضی نشدند و گفتند مجال نیست و البّته چنین دستور داشتند. چون کشندگان او نمی‌خواستند معلوم شود به چه صورت بدن وی زیرخاک می‌رود. بالجمله حامل یک عالم فضل با لباس ملبوس ‌تن در صحن امامزاده حمزه جنب مزار شیخ ‌ابوالفتح رازی به خاک سپرده می‌شود. چنین مشهور است متولّی آستانه‌ی مبارکه‌ی حضرت عبدالعظیم همان شب حضرت معظّم را در خواب می‌بیند که به او می‌فرمایند امشب برای ما مهمان می‌آید از او استقبال کنید. او با چراغ به در صحن می‌رسد، می‌بیند جنازه‌ای لای گلیم پیچیده‌اند. می‌گویند جنازه‌ی قائم‌ مقام است و امر شده او را همین طور به خاک بسپارند و امّا در مورد خانواده‌اش بعد از آن که نعش قائم‌ مقام را به آستانه‌ی حضرت عبدالعظیم بردند و شبانه به خاک سپردند. حاجی عمّامه را برداشته (منظور حاج میرزا ‌آقاسی ریا کار می‌باشد که بعد از قائم ‌مقام به صدارت رسید) کلاه قاب سنتوری دراز نوک تیزی بر سر گذاشته، فرستاد کاغذ و نوشته‌ جات قائم‌ مقام را آن چه در باغ لاله‌ زار منزلگاه موقّت قائم ‌مقام بود به باغ نگارستان حمل کردند و از میان آن‌ها هر چه که به رمز بود برای اثبات خیانت‌های قائم ‌مقام کنار گذاشت و بقیّه را طعمه‌ی آتش کرد از جمله فصل دوم رساله عروضیه و قصیده‌ی نود و دو بیتی در مدح مولای متقیان سلام‌الله علیه و مراسلات بسیار و رونوشت سیاسی که قائم ‌مقام در مدّت سی سال تصّدی امور مملکت نگاهداری می‌کردند در جزء آن سوخت. نوشته ‌جات رمز را که نمی‌توانستند کشف کنند در خزانه‌ی سلطنتی ضبط کردند، امّا وقتی که در زمان ناصرالدّین ‌شاه به کشف آن‌ها موفّق شدند معلوم شد که تمامش برای رسانیدن محمد شاه ابله و نالایق به سلطنت بوده است. حاجی از سوزاندن نوشته‌ جات و رسایل قائم ‌مقام که فارغ شد توقیف اقوام و کسان و بستگان شروع گردید. خانه‌هاشان غارت کردند. اسناد تاریخی قطعات خط اساتید، مرقع‌های نقّاشی که در خانواده‌ی هزار ساله جمع شده بود به یغما رفت. املاکشان در فراهان و شمیران تهران و آذربایجان مصادره شد.»[3]



[1] - ص 128 - ایران در دوره‌ی قاجاریه - علی‌اصغر شمیم 1370

[2] - پاورقی ص 129 - ایران در دوره‌ی قاجاریه - علی‌اصغر شمیم 1370

[3] - ص 61 و 62 - جلددوم - سیاستگران دوره‌ی قاجاریه - احمد خان‌ملک‌ ساسانی

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 169

قائم مقام فراهانی

قائم‌ مقام فراهانی

از مهم‌ترین دولتمردان لایق و بر جسته‌ی زمان ولایتعهدی و حکومت محمد شاه، قائم ‌مقام فراهانی است. در مورد شرح حال و نقش او در سیستم حکومت روایات متضادی وجود دارد؛ زیرا گذشته از میزان نفوذ و فعالیت‌های دو کشور روس و انگلیس که در پشت پرده‌ی سیاست چه نقشه‌هایی برای ایران ترسیم می‌کردند خود محمّد میرزا و معلّم مشهورش با آن افکار متحجّرانه و کوته ‌بینی که داشتند هیچ گاه نمی‌توانستند فردی با اقتدار چون قائم‌ مقام را که مزاحم آمال و آرزوهای آنان بود تحمّل کنند. به همین دلایل از هیچ‌ کدام از طرفین انتظاری نیست که در مورد قائم ‌مقام مطلبی مطابق با واقعیّت بنویسند، زیرا آنان همواره سعی و تلاش در انحراف افکار داشته‌ و خودشان را در برخورد با وی بی‌طرف یا محق جلوه داده‌ و قائم ‌مقام را فردی نالایق و خائن معرّفی کرده‌اند. آن چه از روایات برمی‌آید در قتل و از بین بردنش دولت‌های روس و انگلیس، همان گونه که در مورد پادشاهی محمد شاه توافق داشته‌اند در این زمینه نیز عقیده‌ی مشترک داشته‌اند. در این میان طرّاحان اصلی معلومند و باید نقش وزیر مختار انگلیس، سر جان‌ کمپل و سیمونو ویچ از روسیه را نادیده نگرفت. در زمان محمد شاه میزان رشوه‌ گیران و حقوق ‌بگیران انگلیس بسیار فزونی یافته بودند و از امام‌ جمعه گرفته تا مقامات دیگر درباری هر یک به نحوی سر در آخوری داشتند، تا این که پس از نه ماه موفّق شدند با ترور شخصیّت قائم مقام وی را از کار برکنار و معدوم سازند. باید متذّکر شد که پس از قتل این دولتمرد سیاسی است که مطابق میل استعمارگران تا زمان صدارت میرزا تقی‌خان تمام ایران را هرج و مرج و یاغیگری فرا می‌گیرد. به عنوان مثال در خراسان افاغنه برای تصرّف سیستان تحریک می‌شدند و در مرو تراکمه برای تصرّف گرگان و در بغداد عثمانی‌ها و در خوزستان و غرب و لرستان افراد دیگر توسّط جاسوسانی چون مستر لایارد سر به طغیان برمی‌داشتند تا ایران را هر چه بیشتر تضعیف و آلت دست خود سازند. قائم‌ مقام در به قدرت رسیدن محمد شاه نالایق و ابله نقش اساسی داشته است و به اصطلاح عاقبت دوستی خاله خرسه را نیز دریافت کرد و در تحقّق پادشاهی این فرد نالایق چنین روایت می‌کنند که حتی راه افراط را پیموده است و جهت رفع مزاحمان محمّد میرزا با دسیسه و توطئه دو تن از پسران عبّاس‌ میرزا به نام جهان‌گیر میرزا و خسرو میرزا [1] را که ظاهراً از او تمکین نمی‌کرده‌اند از سرِ خصومت شخصی و تلقّین این فکر در محمّد میرزا که آن‌ها از مدّعیان سلطنت هستند در اردبیل زندانی می‌کند و به دستور او کور می‌شوند. مادرشان در نامه‌ای که به میرزا قائم ‌مقام خواهان مسالمت با آن‌ها می‌شود و می‌گوید سرانجام نمک‌ نشناسی عبّاس‌میرزا دامن او را خواهد گرفت که آن گونه نیز شد.

محمود طلوعی نیز به نقل قول در این باره می‌نویسد:«...قائم‌ مقام مردی فوق‌العاده خود ‌خواه و مستبّد بود که می‌خواست مهار قدرت و حکومت را در دست شخص خود متمرکز سازد و دلیل حمایت او از محمّد میرزا فرزند ساده ‌لوح و بیمار عبّاس ‌میرزا نیز این بود که تصّور می‌کرد، می‌تواند با تسلّط بر او و به نام او عملاً بر مملکت حکومت کند. قائم ‌مقام با دو پسر دلیر و لایق عبّاس ‌میرزا، جهانگیر میرزا و خسرو میرزا که از او تمکین نمی‌کردند سرِ خصومت و نا سازگاری گذاشت و با تلقّین این فکر که آن‌ها از مدّعیان اصلی تخت و تاج وی هستند هر دو پسر رشید عبّاس‌ میرزا را در اردبیل زندانی کرد و سپس هر دو آن‌ها را از نعمت بینایی محروم ساخت و جهانگیر میرزا پس از کور شدن در سرگذشت خود می‌گوید که کور کردن او و برادرش بر اثر توطئه‌ی قائم ‌مقام بوده است. در اسناد وزارت خارجه ایران از درّه خانم، مادر جهانگیر میرزا و خسرو میرزا خطاب به قائم‌ مقام نامه‌ای وجود دارد که در آن برای نجات فرزندانش از قائم ‌مقام استرحام می‌کند و آن جناب را به نان و نمک نایب‌السّلطنه - انارالله مضجعه می‌سپارم که دو نفر جوان را مثل پسران مسلم در کدام مذهب رواست که بگیرند و مثل غلام حبس کنند ... اولاد نایب‌السّلطنه از اولاد حضرت یعقوب نیستند، بلکه نوکر آن‌ها هستند. با آن‌ها این طور رفتار نکردند ...به خدا خوش نمی‌آید که بعد از مرحوم نایب‌السّلطنه به اولاد او این گونه بگذرد. دنیا فانی است شما را قسم می‌دهم به سرِ ولیعهد که به جای من یا ولیعهد صحبت کنید و بنایی بگذارید. قائم‌ مقام به این نامه‌ی بیوه‌ی عبّاس‌ میرزا و مادر چهار پسرش اعتنا نمی‌کند و به او اجازه‌ی ملاقات با محمد شاه یا دیدن فرزندانش را هم در زندان نمی‌دهد.»[2]

با توجّه به روایت مذکور به طور حتم و یقین نمی‌توان اظهار نظر کرد که صحّت و سقم روایات موجود در باره‌ی قائم‌ مقام تا چه حد صحیح است یا در پرده‌ی ابهام می‌باشد. از این جهت چند نمونه از روایات موجود جهت اطّلاع بیان می‌گردد: تاریخ عضدی می‌نویسد: «قائم‌مقام در راه رساندن محمّد میرزا به سلطنت سخت کوشا بود. چه به حکم خدمات دیرین خود و پدرش میرزا عیسی قائم ‌مقام اوّل صدارت عظمی ‌را حقّ خود می‌دانست و می‌خواست که محمّد میرزای بیمار و ناتوان و ساده ‌لوح پادشاه شود تا او که مردی تندرست و نیرومند و هوشیار بود عملاً زمام کار‌ها را در دست بگیرد و شاه جوان را به نقش سکّه و تشریفات سلام و تاج کیانی و اورنگ خسروی دل‌خوش سازد و خود کلّیه‌ی امور را چه از نظر سیاست خارجی و چه از لحاظ سیاست داخلی من جمله عزل و نصب حکّام و تقسیم مشاغل و وضع مقررات رتق و فتق کند و خلاصه آن که تاج بر سر محمّد میرزا باشد و کار در دست میرزا ابوالقاسم و به عبارت دیگر میرزا ابوالقاسم پادشاهی بی‌جقّه باشد و سلطان بی‌سکّه »[3]

مهدی بامداد به نقل از کتاب رؤیای صادقانه می‌نویسد:«...خدا و خلق داند که ترتیب نظام و نظم هرچه در ایران از اواسط سلطنت خاقان تا اواسط سلطنت محمد شاه ظهور و وجود یافت به کاردانی پدرش میرزا بزرگ قائم ‌مقام یا کاردانی خودش بود. در علم و دانش و صدق و بینش او احدی را حرفی نبود. از در سیاست و غرور او را متّهم کردند که داعیه‌ی سلطنت در سر دارد و حال آن که امروز معلوم و آشکار است که چنین هوایی در سر نداشته است و چنین تخم نهالی در مزرع دل نکاشته بود. محمد شاه می‌خواست خالوی خود آصف‌الدّوله را در کار‌های مملکت دخالت دهد. سایر معاندین ابداع این مجهولات می‌کردند و از نقل این مقولات هر روز بر کدورت خاطر محمّد شاه می‌افزودند تا خرمن هستی او را بر باد داده و مُهر سکوت بر آن دهانی که به پهنای فلک بود، نهادند.»[4]

علی‌اصغر شمیم در باره‌ی قائم‌مقام می‌نویسد: «قائم ‌مقام که طبعاً مردی مستبّد به رأی و تا حدّی خودخواه بود به زودی زمام کلّیه‌ی امور کشور را در دست گرفت و گذشته از آن که محمد شاه را در انجام امور اختیاری باقی نگذاشته بود در امور خصوصی شاه و حرم‌خانه و بسیاری از خصوصیّات زندگی وی نیز دخالت می‌کرد. قائم‌ مقام که از لا ابالیگری و ضعف مزاج و سستی اراده‌ی محمد شاه به خوبی‌ اطّلاع داشت. امور لشکری و کشوری را شخصاً و بدون مراجعه به شاه اداره می‌کرد و به واسطه سوء ظنّی که به غالب درباریان و اطرافیان شاه داشت هیچ‌ یک را در کار‌های مملکت با خود شریک قرار نمی‌داد و از اختیاراتی که بر اثر نفوذ شخصیّت خود در کشور به دست آورده بود به نفع مملکت استفاده می‌کرد، ولی دشمنان و مخالفان قائم ‌مقام بی‌کار ننشسته بودند و سرانجام در مزاج شاه نفوذ یافتند و اقدامات او را دلیل بی‌اعتنایی نسبت به شاه و نشانه خودسری و استبداد رأی دانستند. در نهایت محمد شاه که روز و شب با دشمنان قائم‌مقام همنشین و تحت تأثیر افکار و عقاید آنان قرار گرفته بود به وحشت افتاد و به قتل قائم‌مقام رضا داد.»[5]



[1] - خسرومیرزا در جریان قتل گریبایدوف و اعزام به نزد امپراتور روس،لیاقت و کاردانی خود را نشان داده بود. مولّف

[2] - خلاصه‌ی صص 237 و 238 - هفت پادشاه - جلداوّل محمود طلوعی 1377

[3] - ص 292 - تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376

[4] - ص 64 - شرح حال رجال ایران - جلد اوّل - مهدی بامداد

[5] - ص 128 - ایران در دوره‌ی قاجاریه - علی‌اصغر شمیم 1370

6 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 166

عقاید مذهبی محمَد شاه

عقاید مذهبی محمّد‌ شاه

محمّد شاه از جوانی دچار بیماری نقرس بود و مدام درد و رنج را تحمّل می‌کرد و به سبب آن بیماری‌ها دچار روحی ضعیف و مالیخولیایی بود و به محبّت نیاز شدید داشت. چون دیگران به او توجّهی نمی‌کردند تمام علاقه‌ی او معطوف به حاج میرزا ‌آقاسی شده بود و حاجی نیز تا می‌توانست عقاید خرافی خود را در ذهن و افکار شاه تثبیت کرد و میزان آن در حدّی است که می‌توان گفت: «این معلّم کوسه در سر شاگرد خود عقایدی مخالف دین اسلام جا داده بود. در نتیجه نه تنها شاه اصول دین پیامبر اکرم را رعایت نمی‌کرد که حتّی احترام شخص پیغمبر را هم منظور نمی‌دانست. او نسبت به کلّیه ائمّه‌ی اطهار بی‌ اعتنا شده بود. اگر برای علی بن ابی‌طالب (ع) احترامی ‌قائل می‌شد برای این بود که ایرانی‌ها ملیّت خود را با شخصیّت آن حضرت به هم آمیخته‌اند. در حقیقت نمی‌توان گفت که محمد شاه مسلمان بود یا عیسوی، زردشتی بود یا جهود؛ ولی می‌توان گفت که قلباً متمایل به دوستی با دراویش بود. علاقه‌ی محمد شاه به درویشی و صوفیگری از زمان ولایتعهدی وی در تبریز آغاز می‌شود. وی نخست تحت تأثیر محمّد رضا همدانی (از فرقه‌ی کوثر علی‌ شاه) قرارگرفت و سپس به حاجی میرزا آقاسی متمایل گردید. حاجی میرزا آقاسی در شمار دراویشی بود که مولانا آنان را منحط و پشمینه ‌پوش نامیده است. این مرد چنان نفوذی در شاه داشت که شاه ساده‌ لوح باور کرده بود میرزا منشاء کرامات است و موجودی خارق‌العاده به شمار می‌آید. بنا بر نوشته‌ی ناسخ‌التواریخ محمد شاه حاجی میرزا آقاسی را قطب آسمان شریعت و طریقت می‌دانست و عقیده‌ی ثابت و مسلّمش این بود که ذات واجب‌الوجود با تمام قدرت خود در عقلای قوم جلوه‌گر می‌شود و چون حاجی میرزا آقاسی را عاقل‌ترین مرد دنیا می‌دانست هیچ شکّی در خدایی او نداشت و با کمال ایمان از او طلب معجزه می‌کرد.»[1]



[1] - ص 65 - پشت پرده - احمد خان‌ملک‌ ساسانی 1372

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 165

 

حرمسرای محمَد شاه

حرمسرای محمّد ‌شاه

محمّد ‌شاه چون فردی مریض احوال بود هرگز نمی‌توانست از نظر تشکیل حرمسرا دنباله‌رو فتح‌ علی‌ شاه باشد. تعداد زنان حرمسرای او از هفت نفر تجاوز نکرد، ولی پادشاه بعد از او بود که کم‌ بود آن را جبران کرد. در زمان محمد شاه زنی که قدرتمند بوده و نقش اساسی در خانواده‌ی دربار داشته‌اند مهد علیا می‌باشد و به دلیل اهمّیّت و نقش وی در این مقطع و دوران پادشاه بعدی در مبحثی جداگانه از او صحبت خواهد شد. در مورد حرمسرا و میزان دخالت زنان محمّد‌ شاه نویسنده‌ی کتاب قهوه‌ی قجری می‌نویسد:«...ازدواج ملک‌ جهان با محمد شاه که به دستور فتح‌علی‌شاه صورت گرفته بود یک ازدواج سیاسی بود و ظاهراً محبّتی از سوی شاه نسبت به وی وجود نداشته و یا لااقل شایعات بعدی این محبّت را کم‌ رنگ‌تر کرده است. یکی از مورّخین این شایعات را بسیار عمیق‌تر عنوان می‌کند و می‌نویسد این پسر (ناصرالدّین‌شاه) نتیجه‌ی معاشقاتی است که با شاهزاده فریدون ‌میرزا صورت گرفته است. با این وجود هیچ‌ یک از زنان حرمسرای محمد شاه که در مقایسه با حرمسرای دیگر سلاطین قاجار چندان وسعتی نداشت به پای قدرت سیاسی او نرسیدند. تنها خدیجه که دختر یک کرد از سنی‌های ناحیه‌ی چهریق بود که مورد توجّه و علاقه شاه قرار گرفت. طبیعی بود که شاه فرزند او یعنی عبّاس‌ میرزای سوم را برای جانشینی دوست‌تر بدارد. در این میدان که شاه مریدانه از حاج میرزا ‌آقاسی تأثیر می‌پذیرفت نیز طرفدار به سلطنت رسیدن عبّاس‌ میرزا بود به همین دلیل مهد علیا با آقاسی برای نجات پسرش پای میز معامله نشست و نزدیکی طنز آلود آقاسی و ناصرالدّین در پی همین توافق دو جانبه بوده است.

ملک‌ جهان برای تثبیت موقعیت ناصرالدّین‌ میرزا با سفرای بریتانیا نیز وارد مذاکره شد و ضمن درخواست حمایت ابراز داشت که شاهزاده هیچ پناهگاهی سوای حکومت بریتانیا ندارد و همین زد و بندهای پیش از سلطنت باعث شد که سفرای بریتانیا در طول حیات مادر شاه همواره رابطه‌ای دوستانه با حرمسرا داشته باشند. مهد علیا از همان ابتدا در مورد ولیعهدی پسرش سخت نگران بود، زیرا می‌دانست که شاه و صدر اعظم قلباً با جانشینی فرزندش موافق نیستند به همین دلیل از زمانی که پسرش اسماً به حکمرانی ولایت آذربایجان منصوب شد همراه او به آذربایجان رفت. دوره‌ای که اوج پیچیدگی و ابهام وضعیت آینده‌ی ناصرالدّین‌میرزا بود. بعد از فوت محمد شاه نیز مهد علیا مهم‌ترین نقش سیاسی تا به سلظنت رسیدن پسرش را بر عهده گرفت هر چند که بر خلاف نظر و هدفش امیرکبیر به صدارت رسید.»[1]



[1] - ص 114 - قهوه‌ی قجری - محمّد توحیدی چافی 1378

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 164