پس از حملات ویرانگر مغولان و تیمور اوضاع اجتماعی ایران دچار تحولات مذهبی و سیاسی زیاد گردید. از آن جا که ساکنان و ترکان آسیای میانه دارای مذهب خاصی نبودند و از عقاید جادوگران قبیلهای تبعیت میکردند پس از ورود به ایران نیز همان نقش را در وجود رهبران مذهبی مییافتند. در این میان بسیاری از افراد مذهبی زیرک که به دنبال نزدیک شدن به حاکمان ترک بوده و خواهان نان و نوایی بودند خود را به صورت انسانهایی که قادر به راز گشایی و دخل و تصرف در جهان امور غیبی هستند، مطرح ساختند. این وضعیت از اوایل قرن ششم هجری در نواحی وسیعی از شرق تا غرب ایران که سرزمین آناتولی باشد رواج داشت و در چنین ظرفیتی است که صوفیان پا به عرصهی اجتماعی نهادند. منش و تبلیغات صوفیان به نحوی بود که ظلم و ستم حاکمان را توجیه کرده و مردم را به اطاعت و تحمل بر وضع موجود تشویق میکردند. صوفیان اعتقاد داشتند که در برابر ارادهی خدا هیچ اعتراضی نباید کرد و باید حاکمیت سیاسی زمان را پذیرفت. آنها معتقد بودند که پادشاهی یک جلوه از خدایی است و پادشاه مسلمانی که با دین خدا در ستیز نباشد هر عملی را که انجام دهد عین عدل است. شیخ صفی با ترویج این عقاید هیچ گاه خطری برای حاکمان زمان نبود و مدت 35 سال با ناز و نعمت دستگاه تصوف اردبیل را رهبری کرد و از مرحمت شاهان روزی خورد و دارای اراضی و املاک زیادی گردید. یکی از حاکمانی که مورد تمجید شیخ صفی و پسرش قرار میگیرد تیمور لنگ میباشد. تیمور در امور نظامی چیره دست بود و کمترین اعتقادی به خدا و پیامبران نداشت، ولی چون میدانست که مردم عادی سخت پایبند معتقدات مذهبی خویش میباشند بنابراین در هر شهر و دیاری خود را دلبسته مذهب آن منطقه نشان میداد و با پیشوایان مذهبی وارد بحث و گفتگو میشد و به این طریق شاید بیش از هر کس دیگر مذهب را وسیلهی اهداف سیاسی خود قرار داده بود. بعد از فوت شیخ صفی فرزندش شیخ صدرالدین جانشین او شد و دستور داد تا بارگاهی بزرگ بر قبر شیخ صفی بسازند تا باعث جلب و گرایش بیشتر مردم عوام به ابهّت آن گردد. براساس عقاید ترویجی صوفیان حملات تیمور نیز مورد تأیید شیخ صدرالدین قرار گرفت. مرحله دوم یورش تیمور مصادف با سرپرستی خانقاه توسط خواجه علی سیاهپوش پسر شیخ صدرالدین بود. خواجه علی نیز همانند پدرش امیر تیمور را پادشاهی عادل نامید و در نتیجه مورد احترام بسیار تیمور واقع شد. امیر تیمور پس از حمله به آناتولی هزاران نوجوان تاتار را که به اسارت گرفته بود با خود به اردبیل آورد و به عنوان صدقه به خانقاه اردبیل تقدیم کرد. این چند هزار جوان در آینده هسته اولیه گروه قزلباشان را تشکیل دادند.
تا قبل از حکومت صفوی پیروان اهل تسنن بر دیگران غلبه داشتند و به دلیل عدم توجه حاکمان مغول و تیمور به مسائل مذهبی تنش و اختلافات مذهبی چندان رواج نداشت. بر اساس منابع موجود شیخ صفی مذهبی شافعی داشته و در تضاد با عقاید شیعهی زیدی رایج در ایران نبوده است. در مورد شیعه بودن اجداد پادشاهان صفوی که بعد از شاه اسماعیل بر آن اصرار ورزیدهاند شک و تردید بسیار وجود دارد؛ زیرا شاه اسماعیل توسط قزلباشانی به حکومت میرسد که با تاریخ و عقاید مذهبی ایران نا آشنا بودند و سپس با تلفیق عقاید شیعهی بکتاشی از آناتولی و مهاجران لبنانی شیعه صفوی شکل میگیرد. دکتر احمد تاجبخش در مورد عقاید مذهبی صفویان و طریقت صوفیگری مینویسد: «اساساً اگر معتقد باشیم که اجداد صفویان از صوفیان بودهاند، نمیتوانیم برای آنها مذهب خاصی قائل شویم؛ زیرا عرفا و صوفیان آداب و مراسم مذهبی را مخصوص اهل ظاهر میدانند و خود را در عالمی میپندارند که با عالم دیگران فرق دارد، ولی از آن جایی که خواستهاند مورد طعن مردم قرار نگیرند به مذهب مردم محل اقامت خود تظاهر کردهاند. طبق مدرکی که در دست است شیخ صفیالدین اردبیلی مذهب شافعی داشته و حمدالله مستوفی نیز در کتاب نزهةالقلوب به این مسأله اشاره کرده است. مردم اردبیل اکثراً بر مذهب امام شافعیاند و مرید شیخ صفی علیهالرّحمه و دیگر آن که در احسنالتواریخ به نامهای که عبید خان ازبک در سال 1530 م به شاه تهماسب نوشته، اشاره میکند که شیخ صفیالدین به مذهب تسنّن تمایل داشته است و میگوید:پدران کلان شما، جناب مرحوم شیخ صفی را همچنین شنیدهایم که مردی عزیز اهل سنّت و جماعت بوده و ما را حیرت عظیم دست میدهد که شما نه روش حضرت مرتضی علی را تابعید و نه روش پدران کلان را.»[1]
از آن جا که توصیفی از سیر تحول و تکامل عقاید مذهبی و صوفیگری در این دوره ضرور به نظر میرسد و بدون توجه به آن در تصورات اولیهی خاستگاه شیعهی صفوی ناقص خواهد بود، در حد توان به دیدگاه دیگران نیز اشارهای کوتاه میگردد. میشل. م مزاوی در باره سید بودن صفویان مینویسد: «اشاره بر ذریّه علوی بودن شیخ صفی و این که وی یک نفر «سیّد» بوده، از کارهای مورّخین بعدی صفویان است که شاهان صفوی در تلاششان برای تحکیم قدرت خود در ایران به مورخین درباری خود دستور دادند تا یک چنین ادعاهایی را در تألیفاتشان بگنجانند. ادّعای سیادت دودمان صفویان تا خاندان علی (ع) فقط یک قسمت از شجره نامه شیخ صفیالدین را در برگرفته است که تا جدّش فیروز شاه (زریّن کلاه) پیش میرود. به نظر میرسد که از فیروز تا شیخ صفی (از طریق عوض، محمّد، صالح، قطبالدّین و جبرئیل خوب جاسازی شده و عموماً صحیح باشد. از نسل چهاردهم که فیروز شاه را به امام هفتم، امام موسی الکاظم ربط میدهد جعلی مینماید و کار نویسندگان بعدی دربار صفوی است.
چنان که دیدیم در زمان چهار رهبر نخستین طریقت اردبیل یعنی شیخ صفی، شیخ حیدر، خواجه علی و شیخ ابراهیم تمام علائم حاکی از آن بود که این طریقت مرکز مهمّی برای توسعه و اشاعهی آیین صوفیگری در آذربایجان در شرق و در قلمرو تیموریان و در غرب در آناتولی به شمار میرود. در خلال این دوره از حیات این طریقت، هیچ نوع نشانهی محسوسی از تشیّع در حدود شیعه اثنی عشری و یا در سطح مردمی «غلاة» مشاهده نمیشد و چنان که مینورسکی میگوید صاحبان اردبیل به عنوان شیوخ محترم زندگی میکردند و عمر خود را به عبادت و روزه داری میگذرانیدند و به خاطر قدرت مافوقالطبیعه معروف بودند. چنین مینماید که بی نظمیها و اغتشاشات سیاسی که پس از مرگ آخرین سلطان ایلخانی ابوسعید رخ داد زمینهی مساعدی برای اشاعه این طریقت به وجود آورده است. ابن فضلالله العمری (متوفی 749/1349) در مسالک الابصار خود در جایی که از تاریکی و ظلمت کامل، عدم وحدت و فساد و از مدّعیان تاج و تختی که اینجا و آن جا توسط گروهکهایی حمایت میشدند، حرف میزند به خوبی این وضع درهم و برهم را توصیف مینماید. تصویر این زمان نمونهی کامل زوال و بینظمی عمومی است.
طبیعی به نظر میرسد که در این دورهی نا آرام، طرایق صوفیگری نسبت به سابق بیشتر رشد کند، چرا که این مراکز علاوه بر این که به عامّهی مردم نوعی آرامش خاطر در سطح اسلامِ مردمی میداد اغلب ملجائی بود برای افرادی که از دست ستمکاران و سخت کشی مستبدّین دنیاگرا فرار میکردند. یکی از این موارد را فصیحی خوافی در«مجمل» خود و یکی دیگر را ابن خلدون در تاریخ خویش آوردهاند و اینها البته تنها مورد هم نیستند. قداست اردبیل و حول و حوش آن، اغلب آن جا را به صورت زیارتگاهی درآورده بود. تعدادی از شاهزادگان تیموری بر سر راه لشکرکشیهای خود در غرب علیه برخی از واسالهای متمرّد راه خود را به طرف اردبیل کج کرده و نسبت به رؤسای این طریقت ابراز احترام میکردند. عبدالرّزاق سمرقندی در کتاب خود به نام مطلعالسّعدین یکی از این دیدارها را تحت سال 823/1420 رقم زده است.
رشد و تعداد و اهمیّت طرایق صوفیگری در زمان اغتشاشات پس از عهد مغول در ایران با فعالیّت گروههای مشابه که در این موارد در جاهای پر جمعیت متمرکز شده بود – نظیر «فتیان» یا «اخوان» که معیار متعالی از رهبری و رفتار را به نمایش میگذاشتند و برای بیداری قدرتهای مرکزی لازم بود، تقویت گردید. عباس اقبال محقق معاصر ایران در کتاب تاریخ مفصّل خود توصیف بسیار جالبی از این وضع عرضه میکند و میگوید که تعداد صوفیان در آذربایجان، گیلان و مازندران در اواخر سلطنت ابوسعید رو به ازدیاد گذاشت. او همچنین از اهل فتوّت و اهل اخوّت صحبت میدارد و اضافه میکند که در تمام موارد علی بن ابی طالب (ع) «فتی» و «مولای» گروههای متصوّف و «اخیها» بود. از قسمتهای مهم و با ارززش عبارات اقبال اشارهای است که وی به موقعیت ویژه حضرت علی (ع) نموده است. این مسأله دیگر احتیاجی به توضیح عقیدهی تشیّع یا امامت و یا دوازده امام ندارد. چون این مسائل بسیار بحث انگیز در سطح عمومی اسلامِ مردمی هرگز واقعاً مطرح نشده و یا در واقع هرگز در سطح علایمِ اصلی مذهبی- الهیاش درک نگشته است. علی (ع) و اهل بیت پیامبر (ص) به دلیل رمز سنتی که از همان ایام صدر اسلام در دور و بر آنها بوده از احترام خاصّی برخوردارند. در آنها همه چیز متمرکز است که سینه به سینه به صورت سنّت درآمده است و مسلمین آرزو دارند که صاحب ادوار طلایی شوند که گذشته و رفته است.
م.ف.کوپرولو هم در اثرش به نام «تورک ادبیاتی ندا اینک متصوّف لر» به یک نتیجه کم و بیش مشابه با نتیجهی عباس اقبال رسیده است، یعنی در جایی که این محقّق بزرگ ترک نهضتهای مذهبی را در آناتولی در قرن 7-10/13- 15 مورد بررسی قرار میدهد. کوپرولو میگوید از آغاز قرن هفتم تا پایان قرن دهم هجری انواع و اقسام نهضتهای مذهبی در آسیای صغیر پا گرفت، از جمله اینها میتوان بابائیها، ابدالیها، بکتاشها، حروفیها، قلندران، قزلباشها و حیدریها را نام برد. صوفیگری مورد حمایت قرار گرفت و بدعت گرایی به سهولت اشاعه یافت پیامبران دروغین ظاهر شدند و موفقیّتهای آنها هم نشانگر زمینهی مساعد این عهد میباشد. عرفان تمام آسیا را فرا گرفت و اروپا را فتح کرد و تا حدود بوسنی پیش رفت. همپای دورهای از تاریخ جنگ و گریز عثمانی، دورهای از فعالیّت مذهبی آغاز شد و در کنار یک نیروی سخت کش و قسی، یک نیروی معنوی هم نقش غیرقابل انکاری را باز میکرد.»[2]
اصولاً شیعه بودن و یا نبودن صفویان مهم نیست و آن چه اهمیت دارد این است که آنان نیز همانند بسیاری از حاکمان دیگر به دلیل برخورداری از حمایت مردم و کسب مشروعیت از مذهب استفادهی ابزاری کردهاند که هنوز هم ادامه دارد. اظهار این مسأله در تاریخ چیز عجیبی نیست و اکثر حاکمان بر اساس اهداف خود از سلسلههای قبل از اسلام گرفته تا بعد از اسلام همه سعی کردهاند به نحوی سلالهی خود را به پادشاهان و یا مردان مذهبی متصّل سازند. شاه اسماعیل نیز از تجربه و علاقه تاریخی ایرانیان که همیشه به دنبال نجات و رهایی از چنگ حکّام عرب بودهاند، استفاده کرد و برای به دست آوردن سلطنت و سپس تحکیم آن در زمان شاه تهماسب خود را از سادات موسوی معرّفی کردند. اتّخاذ این سیاست کاملاً به نفع آنان تمام شد و عدّهی زیادی به دورشان جمع شده و با آنان همکاری صمیمانه داشتند. شاه اسماعیل و بازماندگانش برای کسب مشروعیّت به معجزات و کراماتی که اغلب ادّعاهای واهی بیش نبود متوسّل شدند و سعی بر آن داشتند که مردم را به اجبار و زور وادار به پذیرش و پذیرفتن افکار سیاسی - مذهبی خود سازند. قبل از استقرار سلطنت صفویان عقاید و گرایشهای متنوّع از اسلام وجود داشته است و گاه حاکمان وقت به دلیل مبارزه و غلبه بر رقبا و یا سرکوبی نهضت و قیامها به بعضی گروههای مذهبی تمایلی نشان دادهاند.
هنگامی که اعراب به ایران حمله کردند همواره سعی بر آن داشتند که حسّ میهن پرستی را در ایرانیان از بین ببرند و هر قیامی را که بویی از استقلال طلبی داشت به بهانههای مختلف از بین میبردند، ولی از آن جا که در مقابل تمدن ایرانی و فرهنگ غنی آن توانایی اداره کشور را نداشتند مجبور شدند که امتیازی برای ایرانیان قائل شوند که همین امر باعث به وجود آمدن دولتهای نیمه مستقل و همچنین گرایشهای مذهبی چون شیعه گردیده است. در ایّامی که ایران تحت تسلّط مغولان قرار گرفت آنان توجّهی به امور مذهبی نداشتند؛ ولی با مرور زمان و هضم شدن در فرهنگ ایرانی است که بعضی از آنان با قبول اسلام به جمع گرایشهای عقیدتی پیوستند و در زمان تیموریان نیز این شیوه با رنگ و لعابی بیشتر ادامه یافت و در این وضع و موقعیّت است که زمینهی رشد و تکامل افکار شیعی مهیّاتر گردید. ابراز عقاید شیعی نیز همانند دیگر عقاید و انشعابات مذهبی در حالت نوسان و فراز و فرود بوده است. پناهی سمنانی نیز با این برداشت در باره استمرار رشد و نموّ مذهب شیعه مینویسد: «بارگاه مطهر ثامنالائمّه امام رضا (ع) بارها و بارها مورد زیارت شاهرخ و همسرش گوهرشاد آغا و به تبعیّت از آنها فرزندان و امیران قرار گرفته بود. یادگارهایی از ابنیهی معروفی که گوهرشاد آغا در حرم پاک آن حضرت ایجاد کرده است هنوز باقی است. بدیهی است که این تظاهرات ناشی از جهت گیری عمومی سلاطین تیموری در گستره سیاستهای مذهبیشان بود. آنها به ویژه قصد تکریم از مذهب شیعه را نداشتند، بلکه احترام به ائمّه و مشایخ و علما مورد نظرشان بوده است. طبیعی است که این گرایشها زمینههای مساعدی را برای تحرّکات بیشتر فرقههای مذهبی و بیش از همه شیعیان دوازده امامی فراهم میآورد. در برنامه فعالیّتهای صفویان لبهی تیز خنجر مبارزه آنها متوجّه مذاهب اهل سنّت بود. آنها با کوششی پایان ناپذیر در پی اثبات فساد در عقیدهی سنّیان بودند و با سبّ شیخین و حذف نام آنها از خطبهها و نظایر آن در تزلزل موقعیّت اهل سنّت اصرار میورزیدند. این تظاهرات آتش کینه و نفاق را در پیروان هر دو طرف شعلهور میساخت. فرایند این کشمکشها و درگیریها به سود شیعیان بود و آنان را از حالت انفعالی به سرعت به سوی تحرّک و تعرّض و اظهار آزار عقاید و تضعیف حریف میکشاند. دامنه این مبارزات مذهبی تمامی شئون زندگی مردم را در بر میگرفت و تأثیر خود را برجای میگذاشت. تنها مبلّغان و رهبران مذهبی دو طرف نبودند که در مجالس وعظ و بر فراز منبرها در تخطئه و تهدید و تضعیف یک دیگر میکوشیدند، بلکه تأثیر تلقینات دو طرف به میان کوچه و بازار و درون خانهها کشیده میشد. نتایج این کشاکشها را حتّی در آثار ادبی و صحایف تاریخ هم میتوان دید. این جنگ نیمه نهان و نیمه آشکار به سود شیعه ادامه داشت و زمینه را برای فرود آمدن ضربت قطعی به دست شاه اسماعیل فراهم آورد. باید اضافه کرد که این تعصّبات را باید در حقیقت بازتاب تاریخی رفتار خشک و متعصّبانهای ارزیابی کرد که سنّیان در طول تاریخ اسلام خاصّه در قرن پنجم و ششم نسبت به شیعیان روا میداشتند.»[3]
نصرالله فلسفی نیز درباره علت استفاده پادشاهان صفوی از مذهب را برای استقلال ایران ضروری دانسته و در تأیید حرکت مذهبی آنان که برای تشکیل حکومت متمرکز برداشتند چنین برداشت کرده و مینویسد: «پادشاهان صفوی از آغاز سلطنت بر آن شدند که ایران را از خطر استیلای ترکان عثمانی محفوظ دارند و حکومت ملوکالطوایفی را که از صدر اسلام در ایران برقرار بود، براندازند و بار دیگر وحدت سیاسی ایرانِ قدیمِ ساسانی را تجدید کنند، امّا چون بنیان میهن پرستی و ملیّت پس از انقراض ساسانی به سبب اختلاط قبایل گوناگون عرب و ترک با نژاد ایرانی سستی گرفته بود و در اثر نفوذ قوانین و معتقدات اسلامی و حکومت سلسلههای بیگانه در ایران دین بر ملیّت غلبه داشت، صفویه نیز برای انجام دادن منظور خویش دست به دامان دین زدند و با ترویج مذهب شیعه که از قرون اول اسلام در ایران سابقه داشت و رسمی شمردن آن مذهب، میان ایرانیان و ترکان عثمانی اختلافی شدید ایجاد کردند و بدین وسیله بنیان استقلال ایران را استوار ساختند، چه در آن زمان چنان که گفتیم به سبب غلبه دین بر ملیّت تأمین استقلال سیاسی کشور جز از طریق ایجاد استقلال مذهبی امکان پذیر مینمود.»[4]
[1] - تاریخ صفویه، تألیف دکتراحمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1372، ص 21
[2] - پیدایش دولت صفوی، میشل. م. مزاوی، ترجمه یعقوب آژند، 1363، برگرفته از صص 122 تا 133
[3] - شاه اسماعیل صفوی، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، چاپ 1374، صص 31 و 33
[4] - سیاست خارجی ایران در دوره صفویه، دکتر نصرالله فلسفی، 1342، ص 8
5 - آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، ص 86
شیخ حیدر هرگز محبت پدر ندیده و نزد دایی خود حسن بیگ بزرگ شده بود، اما به دلیل آن که روحیهی جنگجویی را از پدر به ارث برده و با تجربیات و اطلاعاتی که در کنار اوزون حسن کسب کرده بود در صدد توسعه طلبی برآمد. او همیشه خواهان انتقام گرفتن از شروانشاهیان بود و در آرزوی سرزمینی مستقل برای خود به سر میبرد و چون تنها راه رسیدن به اهداف خود را در وجود مریدانش میدانست همان طریقه و شیوهی پدر را در پیش گرفت. مریدانش او را چون خدا میپرستیدند و اطاعت از دستوراتش را واجب میشمردند. دکتر پارسادوست در باره فعالیّتهای سیاسی - مذهبی شیخ حیدر مینویسد: «حیدر در ابراز تعصّب نسبت به مذهب شیعه از پدر پیشی گرفت و بدعت خطرناکی گذاشت که پیامدهای تاریخی زیانباری برای مسلمانان جهان به ویژه ایرانیان و مردم همسایهی ایران ترکان عثمانی و ازبکان داشت. او فرقه تازهای از شیعیان به نام حیدریه به وجود آورد. شیعیان حیدریه نسبت به سنیّان خصمانه و کینه توزانه عمل میکردند. آنان به پیروی از شیخ حیدر معتقد بودند که در ثواب قتل یک سنّی که «سگ» مینامیدند مقابل قتل پنج کافر حربی است. نکاح سنّی صحیح نیست. خونشان هدر و مالشان حلال است و واجب است که شکم زنان حاملهی آنان را شکافته و بچّهی ذکور را به نیزه زنند. خرید و فروش سنّیان حلال است، زیرا که خارج از حریّت اسلامند. روزه و نماز و حج و زکات حالا واجب نیست؛ زیرا ثواب روزه و نماز و حج و زکات سنّیان را خدای تعالی به حیدریه خواهد داد.
حیدر که متوجّه واکنش مسلمانان سنّی در برابر چنین نظریههایی بود به پیروان خود تأکید کرد که در راز داری بکوشند و از افشای آنها خودداری نمایند. او به پیروان خود دستور داد از جمیع مردم تقیّه کردن سنت مؤکّد است. شیخ حیدر با اطمینان بر ایمان راسخ مریدانش نسبت به خود اصل «اباحه» را در میان پیروان خویش تبلیغ میکرد و پیروان خود را از انجام فریضههای مذهبی باز داشت. به موحب اصل بالا که خرمدینان بابک نیز آن را اجرا میکردند، مسلمانان مجاز بودند تکلیفهای شرعی را انجام ندهند و حتی بعضی از محرمّات را نیز مرتکب شوند. مریدان حیدر «روزه و نماز و حج و زکات را واجب نمیدانستند. فضلالله روزبهان خنجی مینویسد خلقی از مردم روم و تالش و سیاه کوه (قراجه داغ) در موکبش مجتمع گشته، گویند همگان او را معبود خویش میدانستند و از وظایف نماز و عبادات اعتراض کرده، جنابش را قبله و مسجود میشناختند. شیخ هم دین اباحت را برای ایشان ترویج داده، قواعد شریعت خرمدینان بابکی در میانشان نهاد. هدف حیدر از تبلیغ عقیدههای بالا تنها وضع آیین جدید مذهبی نبود. او که مردی قدرت دوست و جاه طلب بود به هدف سیاسی خود در به دست آوردن قدرت میاندیشید. او مانند پدرش جنید، مذهب را وسیلهای برای رسیدن به هدف خود میدانست. او به پیروی از پدر خود عنوان شیخ را به دور افکند و سلطان حیدر نامیده شد که عمیقاً به قدرت سیاسی میاندیشید. خواهان شکوه و جلال پادشاهی و فرمانرروایی بود. طینتش به حبّ ریاست سررشته بود و به جای درس مقامات معنوی داستان طامات پهلوی خواندی. اسکندر بیک میگوید باطناً به دستور مشایخ و اهلالله مالک طریق ارشاد و دین پروری به آیین سلاطین مسندآرای سروری بود.»[1]
شیخ حیدر صوفیان را برای رزم آماده میساخت و برای آن که آنان را به سلاح جنگی مجهّز سازد تصمیم گرفت که با حمله به نواحی دیگر به عنوان جهاد با کفّار غنایم به دست آورد که در طی دو مرحله به داغستان این کار را انجام داد. این دو پیروزی برای گرایش بسیاری به او تأثیر زیاد داشت و بر شهرت او افزود و صوفیان بیشتری برای کسب غنایم و بهرهبرداری از پسران و دختران چرکس و گرجی به خانقاه او روی آوردند. شیخ حیدر با آن که بارها به قرآن سوگند خورده بود که مزاحم امور نشود به سوگند خود پشت پا زد و به راه خود ادامه داد. او که به اهمیّت مذهب و قدرتِ نفوذ آن در مریدانش آگاه بود و میخواست آنان را مجهّز به وجه تمایز با دیگران سازد، دستور داد کلاهی مخصوص بر سر بگذارند. او برای توجیه این کار خود اعلام کرد که در شبی خواب دیده است که از عالم غیب به او مأموریت داده شده که چنین اقدامی را انجام دهد و مریدان نیز دستور او را اجرا کردند و تاج حیدری را بر سر گذاردند. برای بر سرگذاشتن این کلاه دیگر تقیّه مطرح نبود و رازداری قبلی باید از بین میرفت تا پیروان روحیّه تهاجمی یابند و آن کلاه معرّف روحیّهی سربازی و جانبازی گردید و توجّه مردم به آنان جلب شد. همان گونه که اشاره گردید شیخ حیدر مردی بود جاه طلب و فقط در کسب قدرت سیاسی میاندیشید و سعی بر آن داشت که از مریدان صفوی بهره برداری سیاسی کند. دکتر پارسا دوست در این رابطه و آثارش بر جامعه مینویسد: «شیخ حیدر در مذهب تندروی و خشک مغزی را در مریدان خود تبلیغ کرد. او با عقیدههایی که در مورد لزوم کشتن سنّیان، دریدن شکم زنان باردار و به نیزه کشیدن بچّهی آنان در صورتی که پسر باشد نشان داد که سنگدل و بیرحم است. او این خصلتها را در مریدان خود نیز رشد داد. او در اندیشه و احساس مریدان خود زهر آزار رساندن، کینه ورزیدن و دشمنی کردن به مردمی که در طریقت او نبودند، به ویژه به سنّیان را تزریق کرد. او به مار علاقه و در مارگیری مهارت کم نظیر داشت. او صندوقهای مالامال از مار به همراه داشت و در مجلس خود به جای تسبیح مارها را پخش میکرد. او در اردبیل مریدان خود را به سرقت منزلها و آزار مخالفان خویش و حتی تجاوز به زنان و دختران و کشتن آنان مأمور میکرد و بدین ترتیب مریدان خود را به نسبت به مردم و آنان را نسبت به مریدان خویش دشمن و کینه توز میساخت. شیخ حیدر در مذهب شومترین و زیانبارترین روش را در پیش گرفت. او مانند پدرش خود را خدا و مریدانش را نیز به پرستیدن خود برگماشت. او بدین وسیله حاکمیت مطلق خود را بر مریدانش برقرار کرد و وجود آنان را به عنوان بازیچههایی برای رسیدن به مقاصد صوفیگری اعلام داشت و آنان را تشویق کرد. او با اعلام عقیدههای افراطی در مذهب شیعه و لزوم کشتن سنّیان، به اختلاف بین دو گروه متخاصم شیعه و سنّی شدّت بیشتری بخشید. عقیدههای او با آموزشهای اسلامی که کلیّهی مسلمانان را برادران یک دیگر میخواند، آشکارا مغایرت داشت و دنیای اسلام را به جای دعوت به وحدت و یگانگی به نفاق و دشمنی بیشتر کشاند.
شیخ صفیالدّین به پیروی از مرشد خود شیخ زاهد گیلانی، طریقت را با شریعت تلفیق داده و انجام فریضههای مذهبی را واجب شمرده بود. او با این تمهید، دوام طریقت خود را تضمین کرده بود، ولی شیخ حیدر روش نیای خود را تغییر داد و اصل اباحه را در مذهب خویش جاری ساخت. او پیروان خود را از انجام فریضههای مذهبی چون نماز و روزه باز داشت و حتّی ارتکاب بعضی از موارد حرام را نیز جایز شمرد. تنها راه استقرار چنین آیینی که با مذهبِ مرسومِ روز مغایرتها داشت، به دست آوردن قدرت سیاسی و تحمیل آن آیین به مردم به زور شمشیر بود. حیدر میدانست که اگر قدرت را به دست نیاورد روزی که آیین او برملا شود، او را تکفیر و اعدام خواهند کرد. او در راه به دست آوردن قدرت کوشید، ولی ناموفق ماند و در جنگ کشته شد.
بررسی رویداد زندگی حیدر مانند پدرش جنید، نکتهی آموزندهای را بازگو میکند. حیدرِ شیعی مذهبِ تندرو و تاریک اندیش با حسن بیگ سنّی، رابطههای نزدیک داشت. پس از مرگ حسن بیک، پسرش یعقوب بیک به خاطر حفظ قدرت خویش، شیخ حیدر، شوهر خواهرش را کشت و فرزندانش و حتی خواهر خود را زندانی کرد. این واقعیّتهای تاریخی میآموزد که همبستگی مذهبی مانند جنید با جهانشاه قراقویونلو و یا اختلاف مذهبی، مانند جنید و حیدر با حسن بیک و یعقوب بیک و همچنین خویشاوندی در برابر مصلحتهای فرمانروایی و الزامات قدرت سیاسی کم توان است و رعایت مصلحتهای قدرت سیاسی برتر از هر عامل دیگری مورد توجه قرار میگیرد.»[2]
شیخ حیدر در نبردهایی که با نزدیکترین خویشاوندانش انجام میدهد، کشته شد و بعد از قتلش یعقوب بیگ دستور داد که سر بریدهاش را در خیابانهای تبریز گردانده و جسد او را نزد سگان انداختند. این یکی از دلایلی شد که صوفیان از سگان نفرت یافتند و آنها را میکشتند. بعد از 22 سال که پسرش شاه اسماعیل شروان را فتح کرد به دستور او جسد شیخ را به آرامگاه خانوادگی صفویان به اردبیل انتقال دادند. سرانجام یعقوب بیگ دستور داد که خواهرش حلیمه بیگی آغا را با سه فرزندش علی، ابراهیم و اسماعیل به تبعید شیراز بفرستند و در قلعه اصطخر فارس زندانی کنند. یعقوب بیک به راحتی میتوانست خواهر و پسرانش را بکشد، ولی به خاطر علاقهی خانوادگی این کار را انجام نداد. شاه اسماعیل در چنین محیطی که خویشان برای کسب قدرت به کشتار یک دیگر مشغول بودند مورد حمایت جمعی از پیروان قرار گرفت و وی را از زندان نجات دادند و برای رسیدن به پادشاهی به کمک وی شتافتند.
بعد از حمله اعراب استقلال سیاسی و عظمت ایران تا مدت هشت قرن از بین رفت. در این مدت با تلاش ایرانیان حکومتهای نیمه مستقلی در نواحی مرکزی و شرق به وجود آمد و سپس مورد هجوم ویرانگر ترکها و مغولان و تیموریان قرار گرفت و دروان اجتماعی آشفته و غمباری رقم خورد. دولت صفوی از بطن چنین جامعهای سر برآورد و با تشکیل کشوری یکپارچه به حکومتهای نیمه مستقل و ملوکالطوایفی که در تحت فرهنگ ایرانی بودند، پایان داد. هنگام تأسیس سلسله صفویان کشور ایران از سمت شرق توسط ازبکان و از جانب شمال و غرب مورد تهدید عثمانیان و روسها بود. در خراسان بزرگ نیز سلطان حسین بایقرا از خاندان تیموری و تمام گیلان و مازندران و نواحی آذربایجان در دست حکومتهای محلی مانند قراقویونلو و آق قویونلوها قرار داشت. در این ایّام کشورهای اروپایی نیز به علت تأسیس امپراتوری عثمانی و بسته شدن مسیرهای بازرگانی در تکاپوی کشف راههای جدید تجاری و یافتن نیرویی بودند که بتواند تهاجمات عثمانیان را به اروپا تحت تأثیر قرار دهد، در تلاش بودند. مطالعهی تاریخ بدون توجه به شرایط و موقعیّت آن زمان کاری بی ثمر خواهد بود و عملکرد و رفتارها نیز باید بر اساس در نظر گرفتن شرایط دوران خودش مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. در تأسیس و به ثمر نشستن درخت تنومند صفوی عوامل گوناگونی دخیل بوده است و اگر شرایط و موقعیت مناسب وجود نمیداشت تلاش سلطان جنید و سلطان حیدر و اسماعیل هم مانند بسیاری از قیامهای دیگر سرکوب شده و اثری از آنها باقی نمانده بود. ایران در زمان شروع فعالیتهای شاه اسماعیل به علت ضعف و فترت حکومت تیموری دچار هرج و مرج و تشکیل حکومتهای محلی و ملوکالطوایفی شده بود. شاه اسماعیل با توجه به اعتبار معنوی که خاندانش از زمان شیخ صفیالدین اردبیلی کسب کرده بودند پیروان زیادی گرد او جمع شدند و وی را به خاطر اهداف سیاسی و نظامی یاری رسانیدند. شاه اسماعیل در ابتدا خواهان انتقامگیری خون پدر خود بود، ولی بعد از آن که قدرت را در دست گرفت متوجه تصرّف نواحی دیگر ایران گردید و با استفاده از نا رضایتیها و احساسات مذهبی مردم بر متصرفات خود افزود. یکی از دو رکن مهمی که در ظهور صفویان نقش اساسی داشته است مسأله تلاشهای مذهبی شیخ صفی و نوادگانش تا هنگام آمیختن امور مذهبی به سیاسی توسط سلطان جنید و سلطان حیدر و شاه اسماعیل میباشد. اجداد صفویان از زمان ایلخانان نقش هدایت و رهبری مذهبی مردم را بر عهده داشته و در امور سیاسی دخالتی نمیکردند و از این جهت مورد حمایت و توجه حاکمان سیاسی قرار داشتهاند. در اواخر دوره تیموری است که سلطان جنید رؤیای کنار نهادن دستار درویشی را به جای تاج پادشاهی در سر پرورانده است.
برای آن که از چگونگی به قدرت رسیدن شاه اسماعیل در آن اوضاع آشفته بیشتر آشنا شویم باید به زمینه و موقعیتی که سلطان جنید فراهم ساخته بود، مطالبی اشاره گردد. او برای آن که در رأس هرم قدرت سیاسی قرار گیرد به تربیت پیروان خود مبادرت ورزید و با راهنمایی و تبلیغ خود آنان را به فدائیانی تبدیل کرد که در نهایت موجب به سلطنت رسیدن شاه اسماعیل شدند. شیخ جنید اولین فردی است که علناً برای کسب تاج پادشاهی قدم برمیدارد. پناهی سمنانی در این رابطه مینویسد: «....آنان دیگر عنوان شیخ را به چیزی نمیشمردند. علی پسر شیخ صدرالدین که لقب «سیاه پوش» بدو دادهاند به عنوان «خواجه» علی سیاه پوش شهرت دارد. امّا پسر او ابراهیم عنوان خواجه را نیز بهایی نمینهد و عنوان شاه را بهتر میپسندد و به عنوان ابراهیم شیخ شاه در تاریخ شهرت مییابد.[1] عنوانی که نشان دهندهی امتیازات مادی و معنوی و بهتر بگوییم دینی و دنیوی و روحانیت و سلطنت است. از این تاریخ پیشوایان صفویه هم عنوان شاه به خود میدهند و هم عنوان و منصب شیعی را یدک میکشند و به تدریج جنبه پیشوایی معنوی و ارشاد دینی و روحانی را با جنبهی شاهی و سروری دنیوی درهم میآمیزند و بعد از این مراحل است که جنید با عنوان سلطان بر اسب نشسته، پیشاپیش مریدان وفادار و جانباز خویش ظاهراً به عنوان جهاد و باطناً به سودای سلطنت در صدد تصرف منطقهی پهناورتری از اردبیل برمیآید تا دور از چشم جهانشاه قراقویونلو تخت پوستِ ارشاد را به تخت سلطنت بدل نماید.»[2] پناهی سمنانی در پاورقی همین صفحه از کتاب خود به نقل از کتاب تشکیل دولت صفوی در ایران مینویسد: این رهبران سیاسی برای پیشبرد امیال و هدفهای خود از تقرّب به این مردان مذهبی سود فراوان میبردهاند. مورّخان متملّق از این تقرّبهای راست یا دروغ افسانههایی پرداختهاند و بدین وسیله اعمال جنایتکارانی چون سلالهی مغول و تیمور لنگ را توجیهی روحانی و ماوراء طبیعی میبخشیدهاند. بخشی از خرج آشپزخانه و خانقاهِ پُر مرید آنها را دربار ایلخانان مغول، تیمور لنگ و سلاطین عثمانی میپرداختهاند. گو این که خود این شیوخ گاهی چندان اعتنایی به سلاطین نداشتهاند. مثلاً شیخ صفی دعوت الجایتو خان مغول را برای شرکت در مجلس سوری که به مناسبت تعمیر پایتختش سلطانیه (حدود سال 720 ه) برپا داشته و اعاظم علما و مریدان حق را دعوت کرده بود به بهانه سالخوردگی نپذیرفت. حتی خواجه علی که در باب رابطهی او با تیمور مطالب اغراق آمیزی در تاریخ عالمآرای صفوی آمده، در جواب تیمور گفته بود که به هیچ چیز احتیاج ندارد زیرا مایحتاج او را مردم میدهند.
شیخ جنید از کودکی تحت قیمومیت عموی خود جعفر زندگی میکرد و در دوران نوجوانی نیز جویای قدرت و نام بود. هنگامی که امتیاز رهبری به وی رسید اقداماتی را برای رسیدن به اهدافش انجام داد که جهانشاه قراقویونلو در پی اخراج وی از منطقه برآمد. شیخ به جای آن که به نواحی بینالنهرین و یا در خدمت حاکمان عثمانی قرار گیرد تصمیم گرفت که نزد اوزون حسن رقیب دیرینهی قراقویونلوها به دیاربکر (861.ه) برود.[3] اوزون حسن به دلیل رقابتهای موجود در منطقه از شیخ جنید استقبال کرد و حتی خواهر خود خدیجه بیگم را به ازدواج وی درآورد. شیخ بعد از مدتی رهسپار اردبیل گردید و چون پیش بینی میکرد که با مخالفت جهانشاه و عموی خود جعفر رو به رو خواهد شد همسر خود را همراه نبرد و او را نزد برادرش حسن بیگ (اوزون حسن) گذاشت. بعد از کشته شدن جنید، اوزون حسن از خواهرزادهی خود به خوبی مراقبت میکند و حتی دختر خود مارتا را که از همسر یونانی خود دسپینا کاترینا داشت و موسوم به حلیمه بیگم آغا، مشهور به علم شاه بیگم یا عالم شاه بیگم بود به همسری او درآورد که همین فرد مادر شاه اسماعیل اول میباشد.[4] دکتر پارسا دوست در شرح حال شیخ جنید مینویسد: «جنید اولین کس از دودمان صفویان است که دین و سیاست را درهم آمیخت و هر دو را برای رسیدن به هدف خود لازم شمرد. او تنها به کمک عقیده مذهبی مریدانش – هر قدر که عمیق و راسخ بود، نمیتوانست مخالفانش را از میان بردارد و قلمرو مستقلّی برای ارضای تمایلات جاه طلبی خود به دست آورد. او ضرور میدانست که عقیدهی مذهبی مریدانش را عامل ایجاد روحیه جنگجویی و جانبازی در راه خویش کند و آنان را برای هرگونه فداکاری در اجرای دستورهایش آماده نماید. جنید در این راه دشوار که برای اولین بار در دودمان صفویان انجام میگرفت با شخصیّت نیرومند خود توفیق کامل یافت. مریدانش، سپاهیان آمادهی کارزار شدند و جان باختن در راه او را با شوق قلبی پذیرا گردیدند. جنید را به درستی باید بنیانگذار دودمان صفوی دانست. صحیح است که او در کوششهایش کامیاب نشد، ولی او پایههایی برای به دست آوردن قلمرو اختصاصی بنیاد نهاد. اگر جنید چرخش اساسی در شیوهی طریقت صفوی نمیداد و به جای تبرزین و تسبیح، نیزه و شمشیر در دست مریدانش نمیگذاشت و با شخصیّت نیرومند خود مریدانش را از خانقاه به میدان جنگ نمیکشاند و خود نیز فرماندهی سپاهیانش را به عهده نمیگرفت شاید تأسیس دودمان پادشاهی صفوی شرایط مناسب بیشتری را طلب میکرد.»[5]
قبل از شیخ جنید پیروان شیخ صفی از هر جنگ و خونریزی اجتناب میکردند. او برای به دست آوردن قدرت سیاسی و مذهب را وسیله قرار داد و با تکیه بر احساسات مریدانش برای جنگ با مخالفان استفاده میکرد و شرط مرید بودن را اطاعت کورکورانه از دستورهای مرشد کامل و جان باختن در راه او قلمداد کرد. او در مذهب شیعه دارای عقیدههای افراطی و ستیزه جویانه بود و صوفیانی را که به ذکر و سماع میپرداختند به جنگیدن و کشته شدن تشویق میکرد و میگفت که باید در راه مرشد خود که تجسّم خداوند در وجود اوست بجنگند. او بعداً واژهی شیخ را برای خود کم دانست و به سلطان جنید معروف گردید. «هنگامی که او توسط شروانشاه کشته شد پیروانش باور نداشتند، زیرا آنان او را خدا میدانستند که همیشه زنده خواهد بود و فضلالله بن روزبهان مینویسد مریدانش با آن که لاشهی زبونش را آغشتهی خاک و خون دیدند «هوالحی لا اله الا هو» در ثنایش گزیدند و حمق و جهل ایشان به مرتبهای بود که اگر کسی شیخ جنید را به مرگ نسبت کردی دیگر شربت خوشگوار حیات نخوردی و اگر یکی گفتی دانهای از وجود او ناقص شد خرمن بقایش برباد فنا دادندی»[6]
دکتر پارسا دوست درباره آثار منفی و پایداری که اعمال سلطان جنید بر جامعه تحمیل کرد، مینویسد: «جنید اثر بسیار زیان بخشی در تاریخ ایران به جای گذاشت. او از خود بت ساخت و پیروان خود را که از جهّال بودند به ستایش خود واداشت. او خود را خدا خواند و این باور غلط را به مریدان خود تحمیل کرد. بت ساختن و بت را پرستیدن که حقارت و زبونی همراه میآورد در تمام سالهای عمر شیخ حیدر و شاه اسماعیل، پسر و نوهی جنید و پیروان آنان وجود داشت، تقویت گردید. پس از آنان نیز خصلت بت ساختن از شخصیتهای تاریخی ایران و ستایش از آنان در برخی از مردم ایران پابرجا ماند. این خصلتِ فلج کنندهی قدرت تفکر، برای مردم ایران زیانها به بار آورده است. هنوز و در آستانه قرن بیست و یکم، وجود دارند. کسانی که شخصیّتهای تاریخی ایران را چون بت مورد تحسین قرار میدهند و از هر گونه انتقاد از کارهای آنان خودداری میکنند، آنان چشمان حقیقت بین خود را میبندند و از موشکافی واقع بینانه در شناخت چهرهی واقعی شخصیتهای تاریخی دوری میجویند و با این عقب ماندگی فکری، به مردم ایران و سرزمینی که همهی وجود خود را مدیون آن هستند آسیبها و زیانهای سنگین را وارد میکنند. در این جا اندکی از بحث خارج شویم و با توجّه به اهمیّت خطیر موضوع مورد بحث و تأثیر آن در سرنوشت مردم ایران، این سؤال را از خود بنمائیم آیا کسانی که از خود بت میسازند بیشتر مقصّر و مسؤول هستند یا مردمی که به پرستش شخصیتها مبادرت میورزند؟»[7]
[1] - کاربرد واژهی شاه در زمان صفویان آن بدین شکل بود که اگر این کلمه را قبل از نام به کار میبردند به معنای رهبری مذهبی بود، مانند شاه چراغ و صفویان نیز چون خود را رهبر مذهبی میدانستند در ابتدای نام خود کلمهی شاه را استفاده کردند، ولی نادر شاه افشار همانند قبل از اسلام این واژه را بعد از نام استفاده کرد. نام شاهنشاه تا پایان دورهی ساسانی به کار میرفت و معنی حاکم اول کشور میداد. شاهنشاه شکل ادبی شاهان شاه است که معنی شاه شاهان میدهد.
[2] - شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، 1369، چاپ اول، ناشر کتاب نمونه ، صص 16 و 17
[3] - اوزن حسن پسر زالوی سیاه (قراعثمان) است که ریاست آق قویونلوها را بر عهده داشت و به علت بیرحمی و خونخواری به قرایولوق، زالوی سیاه شهرت یافته بود.
[4] - «کاترینا دختر پادشاه طرابوزان است که در مقابل خطرات دولت عثمانی خواهان جلب حمایت و دوستی اوزون حسن برآمد. اوزون حسن پس از مشاهده ضعف و ناتوانی طرابوزان به شرط آن که دختر کالویوآنس به عقد او درآید با نظر او موافقت کرد. پادشاه طرابوزان به ناچار با قبول این تعهد دخترش کاترینا را به عقد اوزون حسن درآورد (862.ه) . اوزون حسن از این زن یک پسر به نام مقصود و سه دختر بود که دختر بزرگش مارتا نامیده میشد و ترکمنها او را حلیمه بیگی آغا مینامیدند و بدو لقب عالم شاه بیگم داده بودند. این شاهزاده تقریباً با حیدر همسال بود و مقارن اواخر فرمانروایی اوزون حسن با تشریفات رسمی در اردبیل به عقد حیدر درآمد. نتیجه این ازدواج سه پسر به نامهای سلطان علی، اسماعیل و ابراهیم بود.» ص 36 کتاب شاه اسماعیل اول و جنگ چالدران، هاشم حجازی فر 1374
[5] - شاه اسماعیل اول، پادشاهی با اثرهای دیرپای در ایران و ایرانی، دکتر منوچهر پارسا دوست، چاپ اول، ص 142
[6]- همان ص 139
[7] - همان ص 141
8 - آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخخای صفوی، علی جلالپور، ص 68
از آن جا که واژهی تصوّف در دوران صفویه بسیار رایج و در متون تاریخی جایگاهی خاص دارد به قسمتی از دیدگاه دکتر احمد تاج بخش در کتاب تاریخ صفویه اشاره میگردد. ایشان در مورد وجه تسمیه تصوف مینویسد: «در صدر اسلام کلمهی صوفی استعمال نشده است و کسانی که به امور مذهبی توجه بیشتری مبذول میداشتند مسلم و مؤمن نامیده میشدند. کلمات دیگری از قبیل عابد و زاهد نیز مورد استعمال بوده است و برای کسانی به کار میرفت که منزوی بودند و توجهی به امور دنیوی نداشتند؛ بلکه نظر آنان فقط امور اخروی بوده است. پس از چندی کلمهی صوفی و تصوف متداول میشود. برای وجه تسمیه این کلمه نیز عقاید متعدّدی ذکر شده است از جمله میگویند:
نظریه اول – عدهای در صدر اسلام در صفّهی مسجد حضرت پیغمبر ( ص) بیتوته میکردند پس از آن که پیشرفتهایی در اسلام پیدا شد و مسلمانان غنایمی به دست آوردند این عده به نوایی رسیدند، امّا از جهت آن که ابتدای کارشان بدان منوال بود به صوفی معروف شدند، یعنی این کلمه را مشتق از صفّه میدانند.
نظریه دوم – عدهای دیگر میگویند چون صوفیه گیسوانی بلند داشتند و آن گیسوان را بر پشت سرشان آویخته بودند صوفةالقفا مینامیدند، بدان جهت آنان را صوفی خواندند.
نظزیه سوم – برخی را عقیده بر این است که کلمهی صوفی از کلمه صوفیا گرفته شده است و صوفیا به معنی دانش است. این وجه اشتقاق هم صحیح به نظر نمیرسد.
نظریه چهارم – عدهای میگویند چون کسانی که به زهد و تقوا میگرائیدند سر به بیابان و صحراها مینهادند و برای رفع گرسنگی و سدّ جوع خود از گیاهی به نام «صوفانه» استفاده میکردند بدان جهت آنان را صوفی نامیدند.
نظریه پنجم – عدهای را عقیده بر این است که چون پیروان این مسلک لباس پشمین و خشنی بر تن میکردند و پشم به عربی صوف میگویند بدان علت این گروه را صوفی نامیدهاند.
تصوف مسلکی است که با مذهب و فلسفه آمیخته است و طرفداران این مسلک عقیده دارند که این طریقه بهترین راه برای رسیدن به حق میباشد و انسان پس از تأمّل و تفکر و تجربه و مشاهده و سیر و سلوک میتواند به مقصود نهایی و مطلوب اصلی خود برسد. پیروان این مسلک برای تزکیه نفس و تربیت روح روش خاصی دارند که بدان وسیله به حقیقت مطلق خواهند رسید. برای تصوف تعاریف زیادی شده است که به بعضی از آنها اشاره میکنیم، از جمله برای هر حرف از کلمه تصوف معنایی خاص قائل شدهاند. ت – توبه. ص – صبر و صفا. و – وفا. ف – فقر و فاقه. در تذکرةالاولیاء عطار آمده است:
1ــ تصوف حفظ رازها و دوستی با نیکوکاران و دوری از بدکاران است.
2- تصوف کسب کردن نیکوئیها و نابود ساختن زشتیها است.
3- تصوف اندک خوردن است و با خدای آرام گرفتن.
4- نه رسوم است نه علوم، بلکه همهی اخلاق است.
5- تصوف کوتاهی امل است و مداومت بر عمل.
6- تصوف ضبط حواس است و مراعات انفاس.
7- تصوف صفای دل است از مخلوقات.
منشاء تصوف – درباره منشاء تصوف عقاید مختلف است و هر یک از علما را عقیدهی خاصی میباشد که ذیلاً به آن اشاره میشود:
نظریه اول- در دوره استیلای امویان در ایران، مردم این مملکت از ظلم و ستم و غارتگری و بیدادگری و مخصوصاً مزیّت و برتری که برای تازیان در برابر کسانی که غیر عرب بودند وجود داشت، به جان آمده و برای رهایی و نجات از این ناروائیها و سختیهای طاقت فرسا به هر وسیله دست میزدند. عدّهای در تلاش بودند آئینهای پیش از اسلام را مجدداً در ایران رواج دهند، بعضی دیگر به خوارج که مخالف سرسخت خلافت بودند، پیوستند تا خلافت امویان را منقرض نمایند. بدیهی است که صوفیه از همان گروه ستمدیده و زجر کشیده ایران بوده و تصوف را هم وسیلهای برای نجات و رهایی خود از زیر بار ظلم و بیدادگری و آرامش روح دانستهاند. صوفیه میکوشیدند که نفاق و دوگانگی را که باعث تقویت و توانایی دستگاه خلافت میشد و بر ضعف و ناتوانی مردم میافزود از میان بردارند و مرام و مسلکی رواج دهند که همهی ستمدیدگان از دستگاه خلافت آن را بپذیرند و در برابر ظلم و ستم امویان با هم متحد شوند.
نظریه دوم – عدهای دیگر معتقدند که تصوف منشعب از مذهب بودا میباشد که به خلاصهی تعالیم آن ذیلاً اشاره میشود.
اول آن که رنج و میل لازم و ملزوم یکدیگرند و هر جا که میل است رنج است.
دوم آن که علت درد و رنج میل میباشد؛ زیرا تا میلی نباشد رنجی نیست.
سوم آن که برای از بین بردن تمایلات و به وجود آوردن زندگی واقعی باید از همه گونه لذات چشم پوشید.
چهارم آن که طریق وصول به این منظور زهد کامل است و فرو نشاندن میل و خواهش. خلاصه آن که بودا میگوید باید از خود جدا شد و خویش را رها کرد و هر خواهشی را از خویشتن دور داشت. بین مذهب بودا و مسلک تصوف از جهاتی شباهتهایی وجود دارد؛ چنان که بودائیان سیر و سلوک میکنند برای تزکیه نفس و هدفشان به این حد خاتمه مییابد در صورتی که صوفیه تزکیه نفس را برای تقرّب به خدا میخواهند.
نظریه سوم – بعضی دیگر را عقیده بر این است که تصوف از فلسفه و مخصوصاً فلسفهی افلاطونی اقتباس شده است و مختصری از آن را ذکر میکنیم. این گروه معتقد به وحدت وجود و گرفتاری انسان دربند بدن و آلودگی او به مادیات و میلش به بازگشت به مبداء و عشق و مشاهده و تفکر و سیر در خود و ریاضت و تصفیهی نفس و مستی روحانی و بی خودی و بی خبری از خود و از بین بردن جهات جهل برای اتّصال به مبداء اول.
نظریه چهارم – بعضی عقیده دارند که تصوف منشعب از اعمال و رفتار مرتاضان هندی است. عدهای دیگر از دانشمندان را عقیده بر این است که از قرن اول هجری که مسلمانان عرب، ممالک شام، مصر، عراق و ایران را متصرف شدند در بلاد و ممالک مفتوحه با مرتاضان نصاری و راهبان و سایر سازمانهای آنان و نیز در عراق و ماوراءالنهر و خراسان با پیروان مانویه برخورد نمودند و تعلیمات آنان را در افکار ایشان (مسلمانان) تأثیر کرد. مسلمانان بدون آن که از اصول دین خود انحرافی جویند و در عین اقرار به وحدت الهی و نبوت محمّدی اسلوبی خاص جهت تربیت روحانی به وجود آوردند. بعضی عزلت اختیار کردند و با رعایت آداب معین و رسومی خاص مراحلی در علم و اخلاق و تصفیهی نفس که عبارت بود از توبه، زهد، تقوا، صبر، توکل، رضا و تسلیم طی مینمودند. عدهای دیگر به سیر و آفاق و انفس سرگرم شدند و در جستجوی وصال معشوق روحانی سرگردان بودند که به این عدّه درویش گفته میشود. سعدی در وصف ایشان میگوید ظاهر درویشان جامهی ژنده است و موی ناسترده و باطن آن، دل زنده است و نفس مرده. طریقهی درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل و هر که بدین صفتها موصوف است به حقیقت درویش است. اگرچه در قباست، امّا هرزه گردی بی نماز، هواپرست و هوسباز که روز به شب آرد. در بند شهوت و شبها به روز آرد و بگوید هرچه بر زبان آید رند است، اگرچه در عبادت است.
نظریه پنجم – دستهای دیگر از علما عقیده دارند که در اول این عدّه خود را اهلالصفا که به معنی دوستداران صمیمیت و صافی باشد، میگفتند؛ لذا کلمهی صوفی از اهلالصّفا مشتق شده است، البته این عقیده طرفداران بیشتری دارد.
نظریه ششم – عدهای هم گویند تصوف کشورهای اسلامی از امور خارجی سرچشمه نگرفته است، بلکه تحولات سیاسی و اجتماعی موجب گردیده است این مسلک به وجود آید.
آخرین نظریه – خود صوفیه همه این عقاید را نا ستوده میدانند و میگویند این گونه انتسابات به فرقه صوفیه گناه بزرگی است. آنها میگویند تصوف عبارت است از لب عصاره و باطن قرآن و احادیث پیغمبر و نتیجهی کشف و شهود اولیاء الله که از راه تزکیه نفس و تصفیه باطن مستحق مواهب الهی شده و مورد توجه خداوندی قرار گرفتهاند. تصوف دارای آزادمنشی خاصی بوده است و همین آزاد منشی است که در نظر اهل تصوف، گبر و ترسا، یهود و مسلمان و بت پرست یکسانند و اینان میتوانستند در خانقاهها یا در سماع و ذکر خفی و هرگونه تظاهر دیگر شرکت جویند.[1] در تصوف هر کس میتوانسته در فروع به ذوق و سیلقه خود عمل کند و اجباری در کار نبوده است؛ لذا در دوره اسلامی برخی تصوف، شافعی و بعضی حنفی و برخی حنبلی و عدهای هم شیعه بودهاند.
حقیقت جویان و عاشقان معرفت ایرانی از راههای مختلف به سوی هدف واحد رفته و به مقصود حقیقی و محبوب روحانی رسیدهاند. نزد ایشان قاعدهالطریق الی الله به عدد انفس الخلایق اصلی محکم بوده است، زیرا حقیقت واحد یکتاست و معتقدند که از هر دلی به سوی خداوند دری است. مبادی متصوفه را بعد از قرآن در جرثومه کلمات عرفانی و سخنان معنوی حضرت علی بن ابی طالب (ع) باید جستجو کرد که پایه و رکن تصوف را بنیان نهاد و از این جهت تمام فرق متصوفه سلسله مراتب خود را در سیر و سلوک به شاه اولیاء یعنی حضرت علی بن ابی طالب (ع) منتهی میسازند و در هر جا که باشند علی را مولای خود میدانند. پروفسور ویکنز استاد دانشگاه کمبریج مینویسد تصوف بالاترین مظهر پاکی فکر ایرانی در زمینه افکار مذهبی میباشد و امروزه اغلب دانشمندان پی بردهاند که از اصل تصوف نه از هندوستان است و نه از فلسفه افلاطونی جدید اقتباس شده، بلکه بسیاری از خصوصیات تصوّف بومی ایران است. ویدنگرن معتقد است که تمام نکات عرفان و اصول آن ایرانی است. اساس تصوف این است که روح از مبداء الهی جدا شده و پیوسته مشتاق است که به سوی او باز گردد و در او فنا شود. مولوی عارف بزرگ ایران از زبان نی به طور استعاره این موضوع را بیان میکند:
بشنو از نی چون حکایت میکند از جدائیها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
هرکسی کودورماندازاصلخویش بازجویدروزگاروصلخویش
رهبران صوفیان همیشه به آنهایی که در این راه قدم میگذاشتند نصیحت میکردند که قوانین شریعت را رعایت کنند. شبستری میگوید:
ولی تا ناقصی زنهار زنهار قوانین شریعت را نگهدار
به عقیده صوفیه اهل ظاهر، کلمات قرآن را میبینند و تفسیر میکنند در حالی که عارف معنی و باطن آن را هدف اصلی وصول به حقیقت میداند و راه رسیدن به آن بی شمار و هر کس در هر مذهبی که باشد میتواند به حق واصل گردد. مولانا در داستان موسی و شبان به این موضوع اشاره میکند:
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی هر چه میخواهد دل تنگت بگوی
بنا بر عقیده صوفیه رعایت قوانین شرعی وسیلهای میباشد برای ورود در راه حق، وقتی عارف به حق و حقیقت رسید دیگر احتیاجی به این ظواهر ندارد. مولانا در این باره داستان عاشقی را نقل میکند که چون به معشوق رسید به خواندن عشق نامه پرداخت و اشعاری را که در روزهای هجران ساخته بود بر زبان براند و معشوق چنین گفت:
گفت معشوق، این اگر بهر من است
گاه وصل این عمر، ضایع کردن است
من به پیشت حاضر و تو نامه خوان
نیست این باری نشان عاشقان
خلاصه این که در مسلک صوفیان، شریعت نقطه خروج است و رهبر انسان است برای وصول به حقیقت. بزرگان صوفیه حقایقی را که در دل داشتهاند، نمیتوانستهاند صریحاً اظهار دارند و چون در آن ادوار آزادی بیان و عقیده به خصوص در امور مذهبی وجود نداشت ناچار با کنایه و استعاره و رمز عقاید خود را اظهار میداشتند و تنها اهل دل و اهل راز بدان پی میبردهاند و همین ابهام و استعارات در اشعار فارسی وارد شده و زیبایی اسرارآمیزی به آن داده است. صوفیان معتقدند که حفظ اسرار از اصول این مسلک است و عقیده دارند که اسرار الهی باید از نامحرمان و مبتدیان مخفی بماند. درباره حسین منصور حلاج چنین گفتهاند:
گفت کان یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
درباره مکاتب بزرگ تصوف میتوان گفت از قرن سوم هجری که تعالیم مشایخ صوفیه توسعه پیدا کرد فِرق مختلف به وجود آمد؛ اگرچه در اصول عقاید اختلافی با یکدیگر نداشتند، ولی در راه و سبک و رویّه تزکیه نفس و رسیدن به حقیقت، هر فرقه آداب و نظام جداگانه را مورد عمل قرار دادهاند. بعضی از این فرق به مرور زمان از میان رفتند و یا در فرق دیگر ادغام شدند و بعضی هنوز در ایران و عراق و هندوستان و پاکستان وجود دارند که ذیلاً به آنها اشاره میشود:
1ــ اویسیه که به اویس قرنی منسوب هستند.
2- ادهمیه، منسوب به ابراهیم ادهم است که از آن فرقه چشتیه نیز به وجود آمده است.
3- طیفوریه که به ابایزید عیسی بن طیفور بسطامی منتهی میشود.
4- کبراویه که منسوب به شیخ نجمالدین ملقب به طامةالکبری میباشد.
5- معروفیه، منسوب به شیخ معروف کرخی است و از این سلسله که ابوالسلاسل نامیده شده چهارده سلسله به شرح زیر منشعب شده است.
1ــ سهروردیه منسوب به شهابالدین سهروردی (سهرورد قریهای در زنجان)
2- مولویه منسوب به مولانا جلالالدین رومی
3- نوربخشیه منسوب به سیدالعرفاء محمّد نوربخش
4- صفویه منسوب به شیخ صفیالدین اردبیلی (جد سلاطین صفوی)
5- نقشبندیه، منسوب به خواجه بهاءالدین عمر نقشبندیه بخارایی
6- قادریه منسوب به شیخ عبدالقادر گیلانی
7- ذهبیه، منسوب به خواجه اسحاق ختلانی
8- زفاعیه، منسوب به امام احمد بن علی الحسین الواسطی
9- جمالیه منسوب به پیر جمالالدین اردستانی
10- بکتاشیه، منسوب به سید محمّد رضوی معروف به حاجی بکتاش
11- قونیویه منسوب به شیخ صدرالدین محمّد بن اسحاق القونیوی
12- انصاریه، منسوب به خواجه عبدالله بن ابی منصور محمّد بن محمّد الانصاری معروف به بابای هرات.
13- خلوتیه، منسوب به شیخ سیفالدین خلوتی
14- نعمتالهی که بزرگترین فرقه موجود تصوف در ایران است منسوب به سید نورالدین شاه نعمتالله ولی میباشد.
با توجه به این که فرق مختلف تصوف دارای هدف و راه و طریقت یکسان میباشند و تزکیه و ریاضت نفس و جستجوی حقیقت هدف همه فرق است این سؤال پیش میآید که چرا از فرقه معروفیه که منسوب به معروف کرخی است، چهارده فرقه پیدا شده است. به نظر میرسد که در عالم روحانی تصوف هم گاهی هوس داشتن مقام و قدرت راه یافته است و بعضی خواستهاند برای رسیدن به فرمانروایی و حکومت بر دیگران فرقه تازهای به وجود آورند.»[2]
[1] - دکتر تاج بخش در صفحه 36 در مورد رقص سماع مینویسد که سماع و رقص و پای کوبی و دست افشانی به بیشتر خانقاههای صوفیان ایران اختصاص داشته است، حال آن که پیروان فرق دیگر آن را مباح نمیدانستند و حرام میشمردهاند و سماع و رقص و پای کوبی و دست افشانی در میان متصوفه عراق معمول نبوده است. آخرین فرقه تصوف ایران که سماع را کاملاً روا دانسته و حتی میتوان گفت به سماع و رقص جنبه عبادت دادهاند طریقه مولوی است به همین جهت اروپائیانی که به خانقاه مولویان در قونیه رفتهاند و مجالس سماع و رقص ایشان را دیدهاند به ایشان «درویشان چرخ زن» یا رقصنده گفتهاند، زیرا که در حال ذکر و سماع پای راست خود را بر زمین استوار میکردند و به آهنگ موسیقی پیکر خویش را گرد آن میگرداندند و دست افشانی میکردند و گفتهاند که این روش را مولانا جلالالدین خود به آنها آموخته است. اشاره به رقص و پای کوبی و دست افشانی در آثار متصوفه ایران پیش از مولانا هم کراراً آمده است و بیشتر مشایخ ایران آن را روا دانستهاند. دلایل کسانی که سماع را مباح دانستهاند چه از فقها و چه از پیشوایان تصوف به اندازهای استوار است که مخالفان تنها به عناد برخاستهاند و نتوانستهاند آنها را رد کنند و در نتیجه مخالفان سماع و حرام بودن آن همواره کسانی بودهاند که به قشری بودن و ظاهری بودن معروف شدهاند.»
[2] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، صفحات 26 تا 49
3- آینه عیب نما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، ص 65
چنان که از روایات تاریخی برمیآید تا قبل از سلطان جنید بیشتر اجداد صفویان به امور مذهبی توجه داشته و ارشاد و راهنمایی مردم را بر امور دنیوی ترجیح دادهاند، امّا بعد از آن که برای دستیابی به قدرت سیاسی فعالیّت خود را آغاز کردند در وضع و عملکرد آنان تفاوت زیادی به وجود آمد. شکلگیری این گرایش سیاسی را باید یک امر معمول در روند تکاملی آنان قلمداد کرد و اگر تا زمان شاه اسماعیل تحقق نیافته است به دلیل نا مناسب بودن موقعیّت آنان میباشد. اجداد صفویان با قدرت مذهبی که در دست داشتند همیشه مورد توجه حاکمان و سلاطین قدرتمند ایران بودهاند و گزارشهایی وجود دارد که همواره ایلخانان مغول و یا تیمور و بازماندگان آنها در مواقع لزوم در پی کسب رضایت و حمایت رهبران مذهبی برآمدهاند و از آن جا که همیشه مصلحتهای سیاسی بر هر عاملی دیگر برتری داشته است، صفویان نیز این شیوه را رعایت کرده و بعد از آن که به قدرت سیاسی رسیدند در محافظت و تحکیم آن پرداخته و در جستجوی ریشههای تاریخی برآمدند تا نشان دهندهی آن باشند که استقرار این سلطنت به حق و ودیعهای الهی بوده است.
در چگونگی گرایش اجداد صفویان به سوی سلطنت عوامل متعدّدی دخالت داشته است که مهمترین آن برخوردهای خشن و ظالمانهی حاکمان عصر میباشد که باعث گرایش شدید و پناه بردن مردمان رنج دیده به سوی خانقاها بوده است. دکتر احمد تاجبخش در باره سیر تکاملی این تغییرات و رشد و ترقّی و جایگاه اجتماعی رهبران مذهبی مینویسد: «شیخ صفیالدین اردبیلی جدّ این خاندان که در زمان خود از فقها و عرفاء بزرگ بوده مریدان زیادی داشته که از راههای دور به دیدار او میشتافتند و پس از مرگش نیز پیروانش دست از ایمان و ارادت خود برنداشتند و برای این خاندان کمال احترام قائل بودند. با تشکیل خانقاها و ازدیاد مریدان، قدرت روحانی این خانواده بسیار زیاد گردید و مردمی که از ظلم و فشار چنگیزیان و تیموریان به تنگ آمده و به علت تحمّل سختی و مصائب بیشمار و آوارگی به دنیا بیعلاقه شده بودند برای تشکیل و آرامش روح خود به این خاندان متوسّل گردیدند و اکثراً جزء مریدان و یا طرفداران این خاندان گردیدند و مقام و ارزش معنوی آنها به جایی رسید که تیمور برای زیارت خواجه علی به اردبیل رفت و حتی تقاضا کرد که شیخ از او چیزی بخواهد. خواجه علی درخواست کرد اسرای ترک را آزاد کنند. این درخواست مورد قبول تیمور واقع گردید و اسرای ترک را که در جنگ دولت عثمانی به دست آمده بودند، آزاد ساخت و همین ترکان اخلاف صوفیان روملو هستند که از جان نثاران و فدائیان صفویه گردیدهاند و برای به سلطنت رسانیدن شاه اسماعیل فعالیّت و کمک زیادی کردهاند. [1]
با این وضع ملاحظه میشود که خاندان صفوی قبل از رسیدن به سلطنت در میان مردم موقعیّت خاصی داشته و طرف توجّه و علاقه مردم بودهاند و قبل از به دست آوردن سلطنت ایران از نظر معنوی بر افکار مردم حکومت داشتهاند. از طرف دیگر در دوران حکومت چنگیز و تیمور مردم به علت عملیات وحشیانه و سبعانهی آنها متواری شده و در گوشه و کنار با ترس و هراس به زندگی خود ادامه میدادند و منتظر روزی بودند که مجدّداً وضع ایّام گذشته خود را باز یابند و زندگی آرام و آسودهای داشته و به کسب و کار خود مشغول بشوند. این آرزوها در زمان حکومت تیموریان به علّت عدم توجه آنها به مردم مغلوب و آداب و رسوم و مذهب آنها عملی نمیگردید. در اواخر دوران حکومت تیموریان هرج و مرج و بیترتیبی در امور مملکت راه یافت و در هر گوشه و کنار بساط حکومت و سلطنت گسترده شد و جنگهای داخلی برای توسعه قلمرو و نفوذ به وجود آمد و بالنّتیجه بیشتر باعث خرابی و ناراحتی مردم گردید. بنابراین همین قدر که خاندان صفوی آهنگ تشکیل سلطنت کردند مردم ناراضی و منتظر برای رهایی از بدبختی و نابسامانی با جان و دل تقویت این خاندان را که از سالها قبل نیز مورد احترام و تکریم مردم بودند، کوشیدند تا شاه اسماعیل را به سلطنت رسانند. یکی دیگر از عواملی که کار این خاندان را در تشکیل سلطنت رونق داده مسأله اختلاط قدرت روحانی و قدرت نظامی بوده که کار را از هر جهت تکمیل کرده است.
شیخ صفیالدّین اردبیلی و بعضی از جانشینانش نظری جز به امور معنوی و روحانی نداشتند و از این لحاظ مورد احترام کامل مردم بودند ولی کم کم وقتی مسند ارشاد به سلطان جنید و سلطان حیدر رسید آنها به عنوان جهاد برعلیه مخالفین قیام کردند و با قدرت اسلحه بر دشمنان خود فائق آمدند و از امور معنوی و روحانی متوجّه امور دنیوی و تشکیل سلطنت گردیدند؛ ولی موقعیت کامل به دست نیاوردند. شاه اسماعیل اوّلین مرد این خاندان است که با کمک مریدان و استفاده از موقعیّت معنوی خود و همکاری ایلات و عشایر توانسته است سلسله صفویه را تشکیل دهد و در عین حال که مقام روحانیّت و ارشاد را داشته، پادشاه مقتدر و توانایی نیز باشد.
طبق نوشتههای مینورسکی و صفوةالصّفا بین صوفیان اردبیل و صوفیان آسیای صغیر روابطی موجود بوده و به همین دلیل هم خواجه علی از تیمور تقاضای آزادی اسرای ترک را کرده است، علاوه بر این امرای طالش و ایلات و عشایر ترکمن نسبت به این خاندان ارادت مخصوص داشتهاند و سران همین ایلات و عشایر میباشند که در تشکیل بنیان سلسله صفویه رُل مهمی را بازی کردهاند. تعداد ایلات و عشایری که به شاه اسماعیل کمک کردهاند طبق مدارک موجود مختلف است، ولی طبق نوشته دون ژوان ایلات و عشایر 32 ایل و خانوار بودهاند که مهمترین آنها عبارتند از استاجلو، شاملو، افشار، ترکمان، بیات، تکلو، ذوالقدر، قاجار که در دوران حکومت صفویه هم دارای مشاغل مهمی بودند.»[2]
رهبران صفوی برای تغییر افکار پیروان خود بدعتهای جدیدی را در مذهب به وجود آوردند و حتی خود را به مرحله خدایی رسانیدند و پیروان باید بدون هیچ تأملی فرامین آنان را اجرا کنند. میشل. م مزاوی در مورد این تحوّلات مینویسد: «پس از مرگ شیخ ابراهیم در طریقت اردبیل و رهبران آن تحول و تغییر ناگهانی و غریبی به وقوع پیوست. به نظر میرسد که با روی کار آمدن شیخ جنید این طریقت به صورت یک نهضت نظامی درآمده که همسان گردبادی در زمان حیدر پسر جنید و اسماعیل (دوّمین پسر جنید) رهبری شده و تاج و تخت صفویان را در تبریز برپا داشته و صاحب آن گردیده است. مدّت این تحوّل کمتر از نیم قرن طول کشیده و این پدیدهای است که تبیین و توضیح آن مشکل مینماید. منابع اصلی راجع به این لحظهی حسّاس از تاریخ صفوی سکوت کرده است و حتی اگر انتظار نمیرفت که مورّخین سنّتی - اسلامی مسائل این دوره را شرح و توضیح بدهند، میشد فکر کرد که تاریخچه نویسان قادر به درک و فهم آن چه که واقعاً گذشته، نشدهاند. مثلاً نویسندهی «سلسلةالنسب» همهی آن چه را که نوشته بر سبیل ایجاز و اختصار است. مورّخین متقدّم این تحول را نوشتهاند و تطابقات ضروری را هم انجام دادهاند. اکثر آنها با اشاره بر جنید و حیدر با استفاده از لقب سلطان در مقابل اصطلاح معمولی شیخ که به رؤسای طریقت اردبیل از زمان شیخ صفیالدّین تا شیخ ابراهیم داده میشد شروع کردهاند. در بعضی موارد نیز وقتی که صحبت از ابتدای سلسله صفوی است از جنید شروع شده که بنا به گفته آنها نیروهای مذهبی و دنیوی را در شخص خود جمع کرده است؛ ولی هیچ یک از این نویسندگان فراتر از اشاره بر این تحوّل نرفتهاند جز این که فضلالله بن روزبهان خنجی نویسندهی سنّی مذهب در بارهی سلطان یعقوب پسر اوزون حسن میگوید جای تأسّف است که شیخ صفیالدّین که خود از تمام محرمّات مبرّی بود به فرزندان خود یاد نداد تا گِرد مسایل دنیوی نگردند. در نتیجه اولاد او برای کسب تاج و تخت به هر ذلّت و بدبختی تن در دادند و میافزاید وقتی که امر جانشینی به جنید رسیده نحوهی زندگانی نیاکان خود را تغییر داد. پرندهی اشتیاقش تخم قدرت طلبی در آشیانهی اندیشهاش کاشت. هر لحظه و هر دم در پی تصرّف سرزمینی و ناحیهای برآمد. از گزارش خنجی میتوان دو جنبه از جنبههای این تحوّل را به دست آورد: 1- جنبه تحوّلِ وضع دینی 2- تحوّل تاکتیکی در روش رهبران طریقت که برای رسیدن به اهداف خود طرح ریزی کرده بودند. خنجی با توجه به جنبه اولی میگوید که پیروان طریقت و علناً شیخ حیدر را خدا (الله) و پسرش را پسر خدا (ابنالله) صدا میکردند. آنها در ستایش او میگفتند او تنها موجود روی زمین است، معبودی جز او وجود ندارد. حماقت و جهالت آنها بدانجا رسید که اگر کسی صحبت از مرگ شیخ جنید میکرد زندگی را به کامش تلخ مینمودند و اگر کسی میگفت که قسمتی از وجود او تباه شده، (سرش) صبای وجود او را در مهب هبا قرار میدادند. وقتی که حیدر پس از مرگ پدرش رهبریّت را به دست گرفت خلیفههای پدرش از اطراف و اکناف جمع شده و احمقانه پیوندهای الوهیّت وی را اعلام کردند. تعدادی از قبایل روم، طالش و سیاه کوه (قرچه داغ) در اطراف او جمع آمدند و او را معبود خود ساختند و نماز و عبادت را به کنار نهاده و شیخ را قبلهی حاجات و مسجد آمال خود نمودند.
این ادّعای معبودیّت در اسماعیل پسر حیدر به اوج خود رسید. اسماعیل در اشعار خود به نسل خود که از ذریّه علی (ع) و فاطمه (س) است افتخار میکند. وی معتقد بود که ذات باری تعالی در علی (ع) مجسّم شده است و او (خودش) اغلب با خدا بوده، ولی حالا دیگر در روی زمین ظاهر شده است. هبههای نبوّت و امامت در شخص او جمع آمده است. وی به صورت نور الهی خاتم و مهر پیامبران و مرشد کامل و امام راهبر متجلّی شده است. شکل حلّاجی «اناالحق» در وجود او متبلور گشته است. قبلاً اشاراتی مبنی بر وقوع تحوّل سریعی در طریقت اردبیل و رهبرانش دیده نشده بود. از صوفیگری اندیشمندانه زمان شیخ صفیالدین تا بدعت آشکار غلاة در زمان جنید و حیدر راه طولانی و مدّت درازی بود. تنها تبیینی که میتوان عرضه کرد (و این هم در نتیجه نگرشی بر نتایج است تا به عمل) این است که رهبران جدید این طریقت با اتّخاذ این نقش مافوق انسانی و الهی توانستند پیروان خود را جمع کرده و آنها را برای غزا و فتح رهبری کنند. و این احتمالاً جوابی بر این سؤال است که چرا معاصر آنها محمّد بن فلّاح مشعشعی ادّعای مهدویّت کرد. به دیگر سخن تحوّل مذهبی دلیل سادهای برای نتایج سیاسی بود. این دو مسأله در جنید و حیدر جمع آمده بود و شاه اسماعیل آن را به سوی نتیجهی طبیعیاش سوق داد. در نتیجهی فعالیّت نظامی به ناگهان مریدان این طریقت «غزات صوفیه» میشوند و تحت رهبری جنید و حیدر در گروههای عظیمی علیه مسیحیان ناحیه طرابوزان و گرجیان قفقاز میجنگند دیگر قلب دنیای اسلامی آنها را به خود جلب نمیکند. این جا دیگر روم، شام یا ماوراءالنهر نیست. این جا دیگر نه دارالسلام بلکه دارالحرب است. آنها یک شبه غازی میشوند و علیه هرچه کافر در مرزهای اسلامی شمال است، میجنگند.
نهضت صفویان به دنبال مرگ جنید و حیدر با تزاید قدرت طریقت صوفیگری، همچنان زنده ماند. سران متنفّذ ترکمانان چشم به سه پسر حیدر یعنی علی، اسماعیل و ابراهیم دوختند که در نقطهای دوردست در اصطخر تبعید بودند و در محبس به سر میبردند؛ ولی وضع مغشوش سیاسی ایران، عراق و آناتولی در آخرین دههی قرن پانزدهم کمک زیادی به رشد این نهضت نمود. این دوره، دورهای از ضعف و یا آرامش صرفِ رژیم حکّامی بود که پس از نزاعهای خانگی به حکومت رسیده بودند و یا این که برای فتوحات جدید جاه طلبی از خود نشان نمیدادند و دربارهای پُرناز و نعمت را برای خود کافی میدانستند.»[3]
بعد از آن که مرشدان به حکومت رسیدند بساط عیش و نوش پهن کرده و گاه در اثر زیاده روی جان خود را فدای حرمسرا ساختند و گروهی از مریدان به آدمخوارانی تبدیل شدند که تاریخ از وجود آنان شرم دارد. هنگامی که صفویان سلطنت را در اختیار گرفتند به جستجوی کمبود ریشههای تاریخی خود برآمدند و برای تکمیل آن به داستان و رؤیاها و خواب دیدنها متوسل شدند، چنان که مؤلف روضة الصفویه درباره شیخ صفی و علائمی که نشان از ظهور حکومت و سلطنت وی ونیاکانش در آینده میباشد، مینویسد: «از آن جمله شبی در عالم رؤیا مشاهده فرمود که بر قبّهی مسجد جامع اردبیل نشسته، ناگاه آفتابی طلوع نمود که از شعشعهی انوارش اقطار و اکناف عالم منوّر گردید و چون امعان نظر نمود، آن آفتاب، آفتابِ جمالِ آفتاب مثالش بود که از مطلع اقبال طلوع نموده، علیالصباح بعد از آن که به حالت یقظه (بیداری) و انتباه آمده، واقعه را به والدهی ماجدهی خود تقریر نموده، طالب تعبیر گردید. آن روشن دلِ صافی ضمیر در جواب تعبیر آن خواب ادا فرمودند که عنقریب از آفتاب ضمیر خورشید، تأثیرات نور ولایت به مرتبهای در لَمَعان خواهد آمد که اقطار آفاق اضائت (روشن شدن) پذیرد و مُسرِعِ صیت ولایتت در ولایت بقعهای را نگذارد که بدان نرسد. آن حضرت از تعبیر والده مسرور گردیده به طرق سابق در ادای طاعات کمرِ اجتهاد بربست و بعد از انقضای چند شب دیگر باز در عالم رؤیا ملاحظه نمود که بر کوه بلندی نشسته شمشیری طویل و عریض بر میان دارد و تاجی از پوست سمور بر سر، هم در خواب با خود میگوید که پسر شیخ امینالدّین جبرییل را با شمشیر و تاج چه مناسبت است و قصد کرد که شمشیر از میان بگشاید، نتوانست. پس تاج از سر برداشته آفتابی از فرق فرقَدسایش طلوع نمود که تمامی ربع مسکون اضائت گرفت. باز افسر بر سر نهاده، آن نور مستور گردید. نوبت دیگر تاج را برگرفته، آن آفتاب مثل سابق در لمعان آمده و کرّتِ بعد اُخری این کشف و رفع به وقوع آمده در خواب به حالت یقظه آمد. بر ضمیرِ خورشید نظیر اصحاب خبرت و انتباه و رأی صوابنمای معبّران آگاه مستور نخواهد بود که در رؤیایی اوّل به آن حضرت نموده بودند که افق صلب او عنقریب آفتابی طالع گردد که ماهبچهی رایت اقبالش آیینهی پری پیکران علیّین گردد و مظلّهی چتر اجلالش ساحت زمین و زمان را فرو گیرد و رؤیای ثانی نیز برج سلطنت از افق صلب آن سپهرِ امامت طالع گشته و این تیغ جهانگشای از امداد روحانیّت آن مظهر کرامت به ظهور آمده و همچنین این تاج از تشریفخانهی کرامتش حوالهی فرق فرقَدسای آن پادشاه مؤیّد گردید.»[4]
[1] - در دیدار تیمور با خواجه علی نیز ابهاماتی ابراز شده است، امّا میشل.م مزاوی در باره این دیدار و استناد به سخنان ابن خلدون میگوید که اقدام تیمور به علت مذهبی نبوده است و این ارتباط ناشی از زرنگی او میباشد و در صفحه 143 کتاب پیدایش دولت صفوی در مورد شخصیت تیمور مینویسد: «این تیمور شاهی است در میان شاهان و فراعنه. بعضی خیال میکنند که او یک نفر دانشمند است در حالی که برخی دیگر معتقدند که او یک نفر رافضی است. چون آنها دیدهاند که او بر اهل بیت پیامبر ارجحیّت قائل شده است و حال آن که بعضی اعتقاد دارند که او معقتقد به زردشتی است. واقعیّت امر این است که او هیچ کدام از اینها نیست. او بیش از اندازه زرنگ و باهوش است. او در باره چیزهایی که میداند تحقیق زیادی کرده و در باره چیزهایی که نمیداند تحقیق میکند.»
[2] - ایران در زمان صفویه، تألیف دکتر احمد تاج بخش، کتاب فروشی چهر، 1340 ، صص 24 تا26
[3] - پیدایش دولت صفوی، میشل.م مزاوی، ترجمه یعقوب آژند، 1363، برگرفته از صفحات 151 تا 161
[4] - روضةالصفویه، تألیف میرزا بیگ جنابدی، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران 1378، صص157 و 158
5 - آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، ص 46