در تاریخ آن قدر که به نمودار صعود و سقوط حاکمان توجّه شده، کمتر سخنی از شرح حال و زندگی تودههای مردم مطرح گردیده است. گویا در بررسیهای تاریخی نیز طبقات فرودست در حاشیه رانده شده و در طول زندگی از هیچ اهمیّتی برخودار نبوده و تنها و هماهنگ با بینش از ما بهتران در حدّ ابزار و وسیله برای اجرای تکالیف و بهرهبرداری از دسترنج آنان توصیف شدهاند. در نگرشهای تاریخی همواره تسلط بر مردم و کشتار و ظلم و ستم و سرکوب نارضایتیها به بهانهی اختلافات مذهبی و غیره افتخاری برای پادشاهان تلقی گردیده و دیگران از هیچ حق و حقوقی برخوردار نبودهاند. بر همین اساس دروان صفویه نیز از این قاعده مستثنی نبوده و در سیستم حکومتی از توجّه و کاهش و درمان دردهای مشترک مردم خبری نیست. [1]
در دوران محمّد شاه مردم با رنجهای مضاعف روبه رو بودهاند زیرا از یک سو در اثر فشار و ستم حاکمان قزلباش و از سوی دیگر بر اثر حملات خارجی و جنگیهای داخلی جان و مال و ناموسشان در معرض انهدام و نابودی قرار داشته است. در این ایّام شهرها و روستاها رو به ویرانی گذاشت و وضع زندگی مردم آن قدر سخت و دشوار شده بود که اسارت در زندان را بر بیرون ترجیح میدادند. تمام این شرایط به علت اوضاع نا به سامان و آشفتهی دربار و رقابت امیران قزلباش صورت گرفته بود. پس از مرگ شاه اسماعیل دوّم، محمّد میرزا با موافقت اغلب سران قزلباش بر مسند قدرت قرار گرفت، ولی پس از استقرار وی به علت ضعف بینایی و بی کفایتی پادشاه زمام امور در دست همسرش خیرالنّسا بیگم و فرزند ارشدش حمزه میرزا قرار گرفت و آمال آنان برآورده نشد. برخی سران قزلباش که مورد بی مهری واقع شده بودند در مقابل این وضعیّت اقدام به کارشکنی کرده و در گوشه و کنار مملکت سر به طغیان بر داشتند. در این حالتِ پریشان دولتهای عثمانی و ازبکان هم از فرصت استفاده کرده و به مرزهای ایران تاختند و بخشهای مهمی را تصرّف و مورد تاخت و تاز و غارت قرار دادند. عثمانیان بسیاری از مردم را به بردگی فروختند و در جنوب نیز پرتقالیها بسیاری از بنادر و جزایر خلیج فارس را به تصرّف خود درآوردند. در داخل کشور نارضایتی گسترش یافت و شورشهای متعدّدی مانند شورش سیستان، مازندران، گیلان، ظهور اسماعیلهای دروغین در لرستان و نواحی دیگر به وقوع پیوست.[2] در همین ایّام حمزه میرزای ولیعهد به مقابله با حملات و طغیانهای داخلی برخاست ولی او را نیز با ترتیب دادن توطئه و به وسیلهی دلّاک فرومایهای به قتل رساندند. محمّد شاه بی خاصیّت بعد از کشته شدن ولیعهدش قادر نبود که عباس میرزا را به جای او انتخاب کند زیرا مورد قبول برخی سران قزلباش نبود و سرانجام شاه محمّد را مجبور ساختند که ابوطالب میرزای 12 ساله را در شیراز به ولیعهدی انتخاب کند. (محرم 995ه ) در توصیفی کوتاه باید به نقش میرزا سلمان وزیر در این قضایا اشاره نمود که از حمزه میرزا حمایت میکرد و حتی دختر خود را به ازدواج او درآورده بود. میرزا سلمان در فکر آن بود که در آینده رقیب اصلی پادشاهی یعنی عباس میرزا را از صحنه خارج سازد و حتی در پی اهداف خود پادشاه را مجبور کرد که برای تسلیم علی قلی خان و مرشد قلی خان در حمایت از عباس میرزا به خراسان حمله کند. این حملات نیز فقط بر آشفتگی و قتل و کشتارهای بیشتر افزود و اختلافات را شدیدتر ساخت و در نهایت حمزه میرزا را مجبور به طلاق دختر میرزا سلمان مغرور کردند. در این شرایط هرج و مرج سیاسی که تهماسب میرزا به توسط شورشیان و ابوطالب میرزا از طرف سران قزلباش به ولیعهدی انتخاب شده بودند، مرشد قلی خان بر رقیب خود علی قلی خان به پیروزی دست یافت و سپس به سوی قزوین حرکت کرد و با انجام کودتایی محمّد شاه را از سلطنت خلع و رسماً حکومت را به نام عباس میرزا در دست گرفت و در حقیقت خود را پادشاه واقعی قلمداد کرد.
برای آن که تصویر بخشی از زندگی مردم آشکار گردد به نکاتی چند از کتاب دکتر پارسادوست اشاره میگردد و ایشان در این رابطه مینویسد:ِ «هجوم ترکان عثمانی به تبریز، کشاندن مردم آن به دفاع از آن شهر که اسکندر بیک آن را رأی خطا دانسته است، خروج قزلباشانِ مدافع شهر تبریز و تنها گذاشتن مردم آن در برابر ترکان عثمانی، غارت خانهها و بازارهای تبریز و سپس کشتار مردم بیگناه آن و اسیر شدن هفت - هشت هزار نفر از زنان، دختران و پسران آن شهر و فروش آنان در بازار برده فروشان، از رویدادهای عمیقاً غم انگیزی است که در زمان شاه محمّد رخ داد. ترکان عثمانی پس از تصرّف تبریز و هجوم به خانهها و بازارها و چپاول دارایی مردم، آن شهر را که دارای بناهای زیبا و بازارهای پررونق و مملّو از اموال بود به ویرانهای تبدیل کردند. تبریز توسط بیگانگان مهاجم غارت و خرابه گردید. همچنین بسیاری از شهرها و روستاهای دیگر ایران نیز در طی جنگهای داخلی صدمات سنگین دیدند و بسیاری از مردم آن کشته و یا آواره شدند. در میان آنها، شهر سبزوار جایگاه اندوهباری دارد. افوشته ای نطنزی مینویسد قزلباشان پس از تصرّف سبزوار مدّت دو شبانه روز به لوازم قتل و غارت قیام نموده، هرچه خواستند کردند و دقیقهای از دقایق خرابی و بی ناموسی فرو گذاشت، نکردند. عوراتی که روی چون آفتاب در شب از ماه میپوشیدند در میان روز بی چادر، بلکه برهنه پا و سر، قلقچیان (خدمتگزاران اردو) را بر پشت خود سوار کرده به منزل میبردند. حاصل آن که، آن چه مسلمانان بر قوم گرجی و کفّار حربی کنند گروه قزلباش نسبت به شیعیان فطری آن بلده کردند و آن چه لشکر مغول در فرمان چنگیزخان نسبت به اهل خراسان نکردند سپاه مسلمانان به مردم سبزوار به عمل آوردند. بعد از قتل و تاراج، آتش در بازار زدند و بسیاری از اشیاء نفیسه و اجناس اعلی به دست قلقچیانی ادنی افتاده و کتابهای خوش خط، از تفاسیر و تواریخ و مثنویات و غیره به تصرّف جماعتی درآمده بود که هرّ از برّ نمیدانستند. همچنین از وحشت ستمکاریهای قزلباشان در نطنز مینویسد از مردم قریهی باز، از بلوک گرمسیر نطنز به غاری پناه برده بودند. به دستور مرتضی قلی خان کاه بسیار در دهانهی غار ریختند و آتش زدند. موازی 200 نفر از پیر و جوان و اطفال و زنان از کاه دود مردند.
مردم ایران در دوران پادشاهی شاه محمّد که عموماً به جنگ گذشته است روزگار تیره و غمباری داشتند. لشکرکشیهای پی در پی عثمانی و شاه و امیران قزلباش همراه با بیدادگریهای حاکمان ولایتها و فشارهای مالیاتی روستاها را ویران و دهقانان را آواره نمود. در سال 987ه با آسیبهای جدّی که به کشاورزی وارد آمد در اکثر محال قحط و غلا پدید آمد. در بلاد ایران خصوصاً شروان و آذربایجان و عراق و خراسان و فارس و کرمان قحطی شیوع تمام یافت و مردم بسیار تلف شدند. در گیلانات نیز عُسرت و تنگی پدید آمد. بر اثر قحطی، بینهایت در ولایت تبریز جان سپردند. [3] در چنین روزگار غم انگیزی طاعون نیز راه زندگی را بر گروه کثیری از مردم ایران بست. در سال 989ه طاعون در قم شیوع یافت و در مدّت سه ماه قریب پنج - شش هزار نفر را کشت.»[4]
[1] - از نظر زندگی و اوضاع اجتماعی دوران شاه محمّد بسیار آشفته توصیف شده است و عامل اصلی را نقش قزلباشان و مهد علیا و ضعف پادشاه اعلام کردهاند، اما مؤلف عالم آرای عباسی در صفحه 247 جلد اول کتاب خود وضع کشور را مطلوب و عامل خرابی را باز هم ناسپاسی خلایق ذکر میکند و در نهایت بر اختلافات قزلباشان اشاره مینماید. او مینویسد: «چون بر اقتضای قضا و تقدیرات آسمانی و تجارب روزگار هر کمالی را زوالی و هر نشاطی را ملالی در پی است در زمان شاه جنّت مکان فراغت و عافیتِ سپاهی و رعیّت و معموری و آبادی مملکت و آرامش بلاد و آسایش عباد درجهی کمال یافته بود، از حوادث روزگار و ناسپاسی خلایق در معرض زوال آمده. طوایف قزلباش که نسبت به دودمان قدس نشان صفوی پیر مریدانه سلوک نموده، سالک طریق عقیدت و اخلاص بودهاند از وساوس شیطانی و هواجس نفسانی و ارادههای متخالفه پیشی و بیشی با یک دیگر طریق کلفت و نفاق پیش گرفته، از مسلک وفاق و اتفاق دور افتاده، رفته رفته کار آن طبقهی وفاکیش و صوفیان صفا اندیش به بی اخلاصی سرایت کرده به اموری که خلاف عقیدت و اخلاص و سوء ادب بود جسارت نموده، اعمال ناشایست از جهلا و مفسدان بد سرشت و خطا کاران زشت آن گروه عقیدت گزین به حیّز ظهور آمد و عاقبت به شأمت آن گرفتار آمده، انواع بلایا نصیب ایشان گشت و نتایج کفران نعمت و بی ادبیها از اسلاف به اخلاف؛ بلکه به مضمون این مقال که:
چو از قومی یکی بی دانشی کرد نه که را منزلت ماند، نه مه را
به عموم اویماقات انتقال یافته بدین جهت اختلال تمام به جان آن طایفه راه یافت و تا حالت تحریر این دفتر که سنهی هجری به خمس و عشرین و الف رسیده، قریب به چهل و پنج سال از آن قضایا گذشته هنوز مآثر بی ادبیها در میانهی اعقاب آن طایفه باقی است و به عذاب و عقاب اعمال نا صواب پدران گرفتارند. اقبح قبایح و اشدّ ذمایم که از مفسدان بدسگال به وجود آمد قضیهی قتل ملکهی زمان و عفیفهی دوران زهرهی زهرا ذریّهی طیبه سیده النساء اعنی نواب مریم شأن مهد علیا خیرالنسا بیگم است.»
[3] - دکتر پارسا دوست در صفحه 97 کتاب شاه محمّد در مورد قحطی شهر تبریز مینویسد: «قحطی شدیدی در زمستان 987ه /1581م در تبریز روی داد. قحطی و گرانی به مثابهای شد که یک من نان به 300 دینار شد. هیچ روزی نبود که جمعی کثیر قریب به 50 و 60 نفر از کوچک و بزرگ به راه آخرت سرعت ننمایند و کمیابی نان بدان حد کشید که کلانتر و وزیر تبریز بعد از سعی بسیار مقرّر داشتند که هر روز مقدار 30 من آرد در شهر تبریز که از معظم بلاد است در سه دکان، هر کدام در بازار و محلّه نان پختند. اجزای نان مذکور سوای آرد از هر جنس و متاعی دل میخواست در آن به عمل آورند. از بعضی مسموع شد که کبابیان گوشت عورات مرده را کباب نموده صرف میکردند. چون بهار گشت و علف در صحرا پیدا شد مردم متفرّق شدند و رو به صحرا نهاده شروع در خوردن علف کردند و اکثر از آنها مستسفی شده در همان حال فوت شدند.»
[4] - شاه محمّد، پادشاهی که شاه نبود، دکتر منوچهر پارسا دوست، شرکت سهامی انتشار، 1381، گزیده ای از صفحات 228 تا 235
5- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
سرنوشت و عملکرد افرادی چون مهد علیا در بازی شطرنج سیاسی بسیار بوده و خواهد بود و تنها موقعیت زمانه است که در شیوه و روش آن تفاوت به وجود آورده است. مهد علیا نماد ظاهری هرم قدرت در دربار شاه محمّد میباشد که بازیگران اصلی آن در پشت پرده به تماشای اقدامات او نشسته بودند تا عملکرد وی را مورد ارزیابی قرار دهند. در زمانی که مهد علیا مست قدرت بود و منافع آنان را به خطر انداخت در اقدامی خودسرانه و با پشت پا زدن بر تمام ارزشهای موجود وارد حریم خصوصیترین زندگی پادشاه شدند و او و اقوامش را به قتل رسانده و اموالشان را غارت کردند. اقدامات مهد علیا در سیستم حکومتهای خودمحوری امری جدید نبوده است و بعد نیز ادامه خواهد یافت. در هنگام بررسی حوادث تاریخی دوران صفویه و اعمال شاه عباس و غیره در فرزند و برادرکشی و انتقام گیری و تهمت زدن به دیگران باید نتیجه و عواقب چنین فجایعی را در ابعادی وسیعتر و حوادث پشت پرده جستجو کرد. دکتر نصرالله فلسفی در تحقیقی به علل قتل مهد علیا و عکسالعمل پادشاه پرداخته و به نکات جالبی اشاره کرده است و در مقدمه کتات زندگی شاه عباس اول مینویسد: «مهد علیا زن محمّد شاه، بانویی غیور، قدرت طلب، تندخوی، لجوج و کینه جو بود. میخواست در ادارهی امور ایران فرمانروای مطلق باشد. بر امرا و سرداران قزلباش و ارکان دولت صفوی به چشم حقارت مینگریست و بی مشاوره و صوابدید ایشان به عزل و نصب حکّام و تغییر مناصب و مقامات کشوری و لشکری میپرداخت. به همین علل سران قزلباش از او ناخرسند بودند و حکّام و مأمورانی هم که به فرمان وی از مناصب و مقامات خود معزول گشته به پایتخت آمده بودند برای برانداختن او فرصتی میجستند. ضغف نفس و درویش خویی و ناتوانی شاه محمّد و روش تسلیم و احترام و اطاعتی که نسبت به زن خود پیش گرفته بود نیز بیشتر بر استبداد و خود رأیی ملکه و ناخرسندی و چیرگی سرداران قزلباش میافزود.
یک سال پس از پادشاهی شاه محمّد واقعهای پیش آمد که چند تن از امیران صاحب نفوذ قزلباش را در کشتن مهد علیا مصمّم و همداستان کرد. میرعبدالله خان پدر مهد علیا در زمان شاه تهماسب اول در مازندران که محل فرمانروایی نیاکان وی بود، حکومت میکرد. ولی چون از اطاعت شهریار صفوی سرپیچید شاه تهماسب پسر عمّ وی میر سلطان مراد میرشاهی را که مدّعی حکومت مازندران بود تقویت کرد تا آن جا که او میر عبدالله خان را کشت و با موافقت شاه تهماسب به حکومت قسمتی از مازندران رسید. پس از مرگ سلطان مراد نیز پسرش سلطان محمود معروف به میرزا خان جانشین وی شد و بعد از شاه تهماسب سراسر مازندران را به تصرف آورد و در زمان پادشاهی شاه اسماعیل دوم در آن ولایت حکمروای مطلق بود. بعد از مرگ شاه اسماعیل دوم و جلوس شاه محمّد چون زمام حکومت ایران به دست مهد علیا افتاد موقع را برای گرفتن انتقام خون پدر مناسب دید و به بهانهی این که میرزا خان پس از جلوس شاه جدید به درگاه شاهی نیامده و اظهار اطاعت ننموده است، حکومت مازندران را به میر علی خان از نزدیکان خویش داد و یکی از سران طایفهی ترکمان را نیز با جمعی سپاه برای تصرّف آن ولایت همراه وی کرد. میرزا خان که یارای پایداری در خود نمیدید به یکی از قلعههای مازندران پناهنده شد و آن ولایت را به حکمران تازه باز گذاشت ولی مهد علیا که میخواست انتقام خون پدر خود را از فرزند بی گناه قاتل وی بگیرد و آتش کینه جوییاش جز با کشتن میرزا خان فرو نمینشست. چون مأمورانش نتوانستند قلعهای را که پناهگاه میرزا خان بود، بگیرند دو تن از سرداران معروف قزلباش، پیره محمّد خان استاجلو و قورخمس خان شاملو را با جمعی دیگر از سرداران مإمور لشکرکشی به مازندران و تسخیر آن قلعه کرد و چون ایشان نیز کاری از پیش نبردند به شاهرخ خان ذوالقدر مُهردار سلطنتی که دارای یکی از بزرگترین مناصب دولتی بود تکلیف کرد که برای گرفتن آن قلعه به مازندران رود؛ ولی شاهرخ خان که چنین مأموریتی را شایستهی مقام عالی خود نمیدانست از قبول آن سرباز زد. ملکه نیز شاه محمّد را وادار کرد که با وی از در عتاب و بی مهری درآید و با تهدید به قبول آن مأموریت وادارش کند. شاهرخ خان ناچار در کمال خشم و ناخرسندی به مازندران رفت و به پیره محمّد خان استاجلو و قورقمس خان شاملو پیوست و چون تسخیر قلعهای را که پناهگاه میرزا خان بود دشوار دید با وی طرح دوستی ریخت و با اندرزهای دوستانه پیشنهاد کرد که از قلعه فرود آید و همراه سرداران قزلباش به قزوین رود و از شاه و ملکه عذر تقصیر بخواهد. میرزا خان که به کینه جویی مهد علیا پی برده بود و او را تشنهی خون خود میدانست به این امر راضی نمیشد، ولی سرداران قزلباش سوگند خوردند که به او گزندی نرسانند و در خدمت شاه نیز از وی شفاعت کنند و جانش را از هر گونه آسیبی محفوظ دارند. سرانجام میرزا خان از قلعه به زیر آمد و تسلیم شد و با سرداران قزلباش راه قزوین پیش گرفت. مهد علیا میخواست آن قلعه را به زور بگیرد و میرزا خان را به بهانه مقاومت هلاک سازد از رفتار سرداران و پیمانی که با میرزا خان بسته بودند برآشفت و همین که سرداران به یک فرسنگی قزوین رسیدند چند تن از قورچیان را به اردوی ایشان فرستاد تا میرزا خان را بگیرند و شب هنگام بی اطلاع سرداران بکشند.
سرداران قزلباش نخست به تسلیم میرزا خان تن نمیدادند، ولی چون مأموران ملکه در اجرای حکم وی اصرار ورزیدند و مخالفت با فرمان شاهی جایز نبود و گمان کشتن وی هم نمیرفت ناچار او را تسلیم کردند. قورچیان نیز بر حسب دستور ملکه همان شب میرزا خان را کشتند و این امر آتش کینهی سرداران قزلباش را نسبت به مهد علیا تندتر کرد. پس از آن هم چون به حضور ملکه بار یافتند به جای قدردانی و ملاطفت بی مهری و خشونت دیدند و از رفتار وی بر جان خود بیمناک شدند. بدرفتاری و استبداد ملکه امرای بزرگ را به توطئهای بر ضد او برانگیخت. اتّفاقاً در همان اوقات مردم کاشان هم از ستمکاری محمّد خان ترکمان حکمران آن ولایت به دربار شِکوه بردند و مهد علیا او را از حکومت کاشان معزول کرد. محمّد خان هم که از سرداران صاحب نفوذ و مقتدر بود به مخالفت برخاست. کمکم قلی بیک افشار قورچی باشی و گروهی از بزرگان قزلباش را هم که جملگی از سخت گیریهای ملکه ناخرسند بودند با خود همداستان کردند و به عنوان این که مهد علیا به سرداران قزلباش اعتماد و اعتنایی ندارد و مقامات و مناصب دولتی را بیشتر به اقوام و نزدیکان مازندرانی خویش میدهد و خزاین و نفایس حرم سلطنتی به مازندران منتقل ساخته است روزی در عمارت چهل ستون قزوین گرد آمدند و به شاه محمّد پیغام فرستادند که رفتار خشونت آمیز ملکه با سران قزلباش تحمّل پذیر نیست و اگر او را از مداخله در امور دولتی باز ندارد کار به شورش و خونریزی خواهد کشید.
مهد علیا که زنی تندخو و عصبی و مانند غالب زنان احساسی و عاری از تدبیر و سیاست بود این پیغام را هم با سخنان تهدیدآمیز جواب گفت. امیران قزلباش نیز از تهدیدات او برآشفته و به کشتنش کمر بستند و روز دیگر در باغ سعادت آباد قزوین گرد آمدند و به شاه محمّد پیغام فرستادند که مهد علیا زنی لجوج و کم عقل و بی سیاست است. در ادارهی امور کشور مصلحت اندیشی و نصایح ارکان دولت را به چیزی نمیشمارد و جز ابراز دشمنی و تحقیر و تخفیف ما که خدمتگزاران دولتیم چیزی از او دیده نمیشود. تا کنون که از ما گناهی و اقدام ناپسندیدهای سر نزده بود به سبب رفتار خشونت آمیز وی پیوسته بر جان خود نگران بودیم. اینک که ناخرسندی و مخالفت از هر دو جانب فاش گشته و حقیقت از پرده به در افتاده است و او ما را منافق و خصم این دولت میشمارد چگونه به جان خود ایمن توانیم بود. این ننگ را چگونه تحمّل توان کرد که دشمنان و همسایگان بدخواه ایران بگویند که از دودمان صفویه مردی باقی نمانده و کار بدانجا رسیده که زنان ناقص عقل در امور سلطنتی مسلط و مختار گشتهاند. با وجود مهد علیا زندگی بر ما دشوار است و اگر در دفع او اقدام عاجل نکنند ممکن است حوادثی روی دهد که مایهی ضعف و زوال این دولت گردد.
شاه محمّد چون در برابر تهدید صریح چارهای جز تسلیم ندید حاضر شد که دست مهد علیا را از امور سلطنت کوتاه کند و او را به صوابدید سرداران به قم یا هرات یا مازندران فرستد و حتی به مقتضای درویش خویی و راحت طلبی به امیران قزلباش پیغام داد که حاضر است خود از سلطنت کناره گیرد و با فرزندان دوباره به شیراز رود تا ایشان هر کس را که صلاح دانند به شاهی اختیار کنند، مشروط بدان که از کشتن ملکه چشم پوشند ولی مهد علیا باز جوابهای درشت داد و به امیران پیغام فرستاد که تا زنده باشم به خاطر هیچ کس تغییر روش نخواهم داد و اگر هم سران قزلباش کار بی ادبی و ناجوانمردی را به جایی رسانند که به کشتن من برخیزند باز باکی ندارم؛ زیرا مادر چهار شاهزادهام و یقین دارم که ایشان انتقام مرا خواهند گرفت. وزیر ملکه میرقوامالدّین شیرازی در این هنگام به او پیشنهاد کرد که دستور دهد از خزانه کیسههای زر به ایوان چهل ستون برند و با زر دادن به افراد سپاه جمع مخالفان را بر هم زنند. ملکه این پیشنهاد را هم به عنوان این که نشان ضعف و زبونی است و پادشاهی را به زر نمیتوان باز خرید، نپذیرفت. سرداران قزلباش از جواب شاه قانع نشدند و چون مقاومت و تهدیدات مهد علیا آتش خشم و کینهی ایشان را تندتر کرده بود او را متّهم ساختند که با عادلگرای خان تاتار پوشیده سروسری عاشقانه دارد. پس بدین بهانهی ناجوانمردانه تنی چند از رؤسای هر طایفه را به کشتن وی مأمور کردند و گروهی از سرداران قزلباش که چند کس از بستگان نزدیک شاه مانند صدرالدّین خان صفوی از طایفهی شیخاوند و امامقلی میرزای موصلو نیز از آن جمله بودند، ظهر روز یکشنبه اول جمادیالثانی سال 987 بی ادبانه به حرمسرای شاهی داخل شدند و مهد علیا را که به آغوش شاه پناه برده بود به قهر از دست او به در آوردند و پیش رویش خفه کردند. مادر پیر ملکه را هم که هیچ گونه تقصیری نداشت با جمعی از اقوام و بستگان وی و چند تن از اعیان مازندران را کشتند و اموال همگی را به یغما بردند. در پایتخت نیز اوباش شهر به کشتن مازندرانیان و غارت خانههای ایشان پرداختند و این مردم کشی تا پایان آن روز ادامه داشت. در همان حال عادلگرای خان تاتار هم با چند تن از امیرزادگان و ملازمانش کشته شد. حمزه میرزا پسر بزرگ شاه از بیم جان با چند تن از ملازمان خاص خود به بام حرمخانه پناه برده و آن جا را سنگربندی کرده بود. غروب آن روز آتش فتنه اندکی فرو نشست. شاه محمّد امر به دفن کردن کشتگان داد و جسد ملکه را که به قولی برهنه در صحرا افکنده بودند شبانه در امامزاده حسین قزوین به خاک سپردند.
روز بعد چون محمّد شاه به عنوان اعتراض از حرمخانه بیرون نیامد سران قزلباش باز در دولتخانه گرد آمدند و کس نزد وی فرستادند و از آن چه روز پیش رفته بود معذرت خواستند. شاه بیچاره از ترس و سرزنش عتابی نکرد، ولی سه روز در حرمخانه پنهان بود. بعد از سه روز امرا چند تن از علمای شهر را حاضر کردند و در حضور ایشان سوگند خوردند که به شاه محمّد و ولیعهد شما حمزه میرزا وفادار خواهند بود و قسم نامهای به مُهر خویش و تصدیق علما نزد شاه فرستادند. سرانجام شاه از حرمخانه بیرون آمد و ایشان را بار داد و آن حادثهی ننگین را از جمله تقدیرات آسمانی شمرد. روز بعد حمزه میرزا که همچنان با جمعی از فدائیان خویش بر بام دولتخانه بود به صوابدید پدر از بام فرود آمد و به کشندگان مادر اجازه پای بوسی داد.» [1]
[1] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد اول، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، صص 53 تا 58
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
همان گونه که اشاره شد نقش مهد علیا در دروان زمامداری شوهرش بر کسی پوشیده نیست و در حقیقت وی را باید پادشاه واقعی دانست. در مقابلِ مهد علیا گروه قدرتمند قزلباشان قرار داشتند که از ابتدای دوران حکومت صفویه خود را قدرت بلامنازع میدانستند و همیشه حاکمی مقبول آنان بود که در محدودهی منافع و حفظ نفوذشان کار کند. این شیوه در تمام دوران صفوی مشاهده میگردد و کارایی پادشاهان در مقابله با قزلباشان چندان مؤثر نبوده است. در ایّام زمامداری شاه اسماعیل دوم قزلباشان به خاطر شدّت عمل وی در مدتی در حاشیه قرار گرفتند ولی بعد از آن که فرصت به دست آوردند با حمایت مخالفان مذهبی، شاه اسماعیل دوّم را در انحراف عقاید شیعی معرّفی کردند و سپس با کسب حمایت پری خان خانم او را به دیار نیستی فرستادند. مهد علیا بعد از ورود به قزوین سعی کرد که تمام قدرت را در دست بگیرد و اوّلین اقدام را در حذف رقبا و با کشتن خواهر پادشاه و تنی دیگر شروع کرد، امّا تندرویها و بی اعتنایی او نسبت به قزلباشان کار دستش داد و سرانجام موجب هلاکت خود را فراهم ساخت. سیاست مهد علیا و ضعف شاه محمّد و عکسالعمل قزلباشان روز به روز باعث گسترش وضع آشفتهی کشور شده و از نواحی مختلف شیفتگان قدرت سر به شورش برداشتند. مؤلّف تاریخ سلطانی در مورد یکی از دلایل طغیان و نارضایتی قزلباشان بر علیه مهد علیا به ناحیهی مازندران اشاره کرده و مینویسد: «میرزا خان والی مازندران سرِ نا فرمانی پیش گرفته، خبر به نوّاب سکندر شأن رسید. مرادخان را به جهت دفع او مقرّر نمودند و چون میرزا خان از آمدن مراد خان با خبر شد در قلعهداری پرداخت؛ متعاقب شاهرخ خان مُهردار را به کمک او روانه نمودند و او خود را به اندک وقتی به پای قلعه رسانید و تعاقبِ یکدیگر پیره محمّدخان و قورخمس خان نیز رسیدند. در گرفتن قلعه حیران بودند که شاهرخ خان تدبیر نموده، طرح دوستی و یک جهتی با میرزا خان انداخته، فیمابین مراسلات روی داده و به نصایح و مواعظ، او را از قلعه بیرون آوردند و تعهّد استخلاصی و بی تقصیری را خواستند. نوّاب سکندر شأن قبول فرمودند و نوّاب خانم قبول نفرموده، مقرّر نمود که در شب، جمعی از قورچیان او را به قتل رسانیدند و این باعث یأس و عداوت امرا شده، در تدبیر کار خود شدند که اهالی و اعیان از بد سلوکی محمّد خان ترکمان حاکم آن جا شکایت کردند. نوّاب خانم حکم بر تغییر او نمودند.
از این خبر محمّد خان در تاب شده با سایر امرای مفسد، متّفق گشته به دستیاری قلی بیک قورچی باشی افشار که به مکر و فریب او را از راه به در برده بودند بر دفع نوّابِ مهد علیا ثابت قدم گردیدند و در ایوان چهل ستونِ دولتخانهی مبارکه جمع شدند و به خدمت اشرف عرضه داشت کردند که در باب بد سلوکی نوّاب مهد علیا فکری نمایند که او را به امور سلطنت دخلی نباشد که باعث بدنامی سلطنت و خفّت قزلباش است که نوّاب مهد علیا جوابهای درشت عتاب آمیز فرمودند. امرا از این ناگوار آمده، روز دیگر امیر شاه غازی مستوفی را به بهانهی طلبِ مواجبِ عساکر زخم شمشیر زدند و بعد از آن در روز دیگر در باغ سعادت آباد امرا مجتمع شده. حکایت مذکور را در میان آوردند و امیر مسیّب خان شرفالدّین اغلی را نوّاب سکندر شأن و مهد علیا طلب کردند که با جمعی قورچیان در دولتخانه حاضر باشند که اگر حرکتی از ایشان سر زند، مانع آیند و آن مردِ عاقل عاقبت بین بوده خود را به کنار کشیده به تماشای روزگار بود که بالاخره، امرا به عرض رسانیدند که این بر ما ناگوار است که مذکور شود در دودمان سلاطین صفویه کسی نیست که زنی متوجّه امور سلطنت شده. نوّاب سکندر شأن فرمودند که منبعد نگذارم که دخل نماید و اگر چیزی دیگر به خاطر میرسانید به دستور شاه باباام، به الکاء قم میفرستم که در آن روضهی مقدّسه اقامت نماید یا به هرات رود و نزد فرزند خود یا در مازندران سکنی کند و اگر اینها صلاح ندانید ترک سلطنت کرده با فرزندان خود به شیراز روم و شما هر کس را خواسته باشید پادشاه کنید. نوّاب مهد علیا به دستور، جوابهای عتاب آمیز میفرمودند که در اطوار خود عدول نخواهیم ورزید و ترک و تغییر سلوک نخواهیم داد و اگر ایشان به قتل من انهزام نمایند الحکم لـلّه، خون خود را به فرزندان خود وا میگذارم. میر قوامالدّین حسین شیرازی وزیر نوّاب علیّه به عرض رسانید که مقرّر فرمایند تا از خزانهی عامره کیسههای زر به ایوان چهل ستون آورده، به عوض مواجب به عساکر منصوره داده شود تا قورچیانِ اجتماع نموده، باعث شکست و تفرقهگی ایشان شود. نوّاب علیّه در جواب فرمودند که اقتدار پادشاهی به زر خریدن از سلطنت دور است، آن چه رضای خدای تعالی در آن است چنان خواهد شد. و صدرالدّین خان صفوی و حسن علی بیک و اماقلی میرزای موصلو، قومِ نوّاب سلطانم والدهی نوّاب سکندر شأن حسبالفرمودهی امرا به دولتخانه داخل شده، آن سیّدهی بی گناه را به دست آورده، به منازل مرحومهی پری خان خانم والدهی مهد علیا رفته، آن عورتِ پیرِ صالحه را به قتل رسانیدند و تمامی اسباب ایشان را به تاراج بردند و میرزا سلمان وزیر گریخته، به خانهی خلیل خان افشار رفت و در آخر روز نوّاب سکندر شأن علما را به کفن و دفن مأمور گردانیده و در آستانهی امامزاده حسین علیهالتحیّه دفن کردند. بعد از واقعهی مذکوره امرا کس به خراسان نزد سلطان حسین فرستاده او را خبر دادند، چون این واقعهی عظما به سلطان حمزه میرزا رسیده به محافظت خود پرداخت و با چند نفر از خدمتکاران به بام رفته، قدری مأکول و ملبوس با خود برده، راه بام را خاکریز گردانیده، روز دیگر امرا به دولتخانه جمع شدند و به خدمت اشرف عرض کردند که با نوّاب شاهی همان عهد و پیمان که شده، ظل بدان راه نیافته، همه بندگان این آستانیم و چیزی به خاطر اشرف راه نیابد. نوّاب سکندر شأن حرکت ناپسند ایشان را ظاهر نساخته و بعد از دو - سه روز علما و فضلا و اهالی و ارکان دولت را در دولتخانه طلب فرموده، از اندرون بیرون آورده و در پهلوی خود جای داد و میرزا سلمان را از خانهی خلیل خان طلب نموده به خدمت خود قیام نموده و شورش امرا وا گذاشت و هر یک متوجّه کار خود شدند.»[1]
[1] - تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، 1364، تألیف سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی، به کوشش دکتر احسان اشراقی، صص 109 تا 111
2- آینه عیب نما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
مهد علیا یا خیرالنّسا بیگم دختر میر عبدالله خان مازندرانی است که توسط امیران قزلباش در درون حرمسرا و در مقابل چشمان شوهر بی اراده و ضعیفش شاه محمّد به قتل رسید. امرای قزلباش بعد از فوت شاه اسماعیل اول و کسب مقامات مهم از قدرت زیادی برخوردار شده بودند و در زمان شاه تهماسب و به خصوص پس از پیمان صلح آماسیه و همچنین زندگی طولانی پادشاه در محیط حرمسرا در تثبیت موقعیت خود بسیار کوشیدند. پس از فوت پادشاه اختلافات بر سر جانشینی شدت گرفت و سرانجام طرفداران اسماعیل میرزا به رهبری پری خان خانم به پیروزی رسیدند. این دوران زیاد طولانی نبود زیرا شاه اسماعیل دوّم برای خودسری قزلباشان محدودیت زیاد به وجود آورد و به احتمال قوی امیران قزلباش با همدستی مخالفان مذهبی و حمایت خواهرش وی به دیار نیستی فرستادند. آنان در انتخاب محمّد میرزا که فردی بی اراده و تا حدود زیادی از نعمت بینایی بی بهره بود به توافق اکثریت رسیدند ولی از وجود و نقش همسرش خیرالنّسا بیگم غافل شدند. هنگامی که مهد علیا در قزوین زمام امور را در دست گرفت و به حذف اوّلین رقبا یعنی پری خان خانم پرداخت و سپس قدرت خود را گسترش داد؛ این موارد بر قزلباشان سخت گران و غیر قابل تحمّل آمد. آنان با حیل گوناگون و اظهار ناراحتی در مقابل پادشاه و حتی کسب رضایت شوهرش که وی را برکنار خواهد ساخت، باز هم در قتل وی مصمّم شدند و شوهرش نیز تمام این موارد را به قضای الهی پیوند داد. در این ایّام اعتبار صفویان و مقام مرشد کامل در داخل و خارج بسیار کاهش یافت و اگر شاه عباس قدرت را در دست نگرفته بود چه بسا که حکومت صفویان نابود شده بود.
دکتر منوچهر پارسا دوست در باره مهد علیا مینویسد: «مهد علیا زنی با اراده، قدرت دوست و با شهامت بود که از مخاطرات بیمی به دل راه نمیداد. چون شوهرش شاه محمّد به علت بیکفایتی و ضعف بینایی قادر به اِعمال قدرت پادشاهی نبود و پسرانش نیز خرد سال و حمزه میرزا که بزرگترین آنان بود هنگام پادشاهی شاه محمّد نُه سال داشت، او به کلیّهی امور کشور رسیدگی میکرد و هیچ مهمّی بی مشورت و صوابدید او انجام نمیگرفت. قاطعیّت رأی و قدرت تصمیم گیری مهد علیا که زن و ایرانی بود برای امیران ترک قزلباش که زن بودن و ایرانی بودن را تحقیر میکردند، مطلوب نبود.[1] آنان از سالهای آخر پادشاهی شاه تهماسب اوّل به خودسری و دخالت در امور کشور پرداخته بودند. بعد از مرگ شاه تهماسب به کشتن حیدر میرزا اقدام کردند و بعد از مرگ شاه اسماعیل دوّم نیز به امید آن که محمّد میرزا فردی ناتوان است او را به پادشاهی انتخاب کردند و هرگز پیش بینی نمیکردند که مهد علیا همسر شاه محمّد قدرت شاهی را در دست خواهد گرفت و به آنان امر و نهی خواهد نمود.
مهد علیا زنی جاه طلب بود و هیچ قدرت و رقیبی را تحمّل نمیکرد. او از همان آغاز و با از میان بردن پری خان خانم زمام امور کشور را در دست گرفت و انتخاب کلیّهی حاکمان ولایتها و متصدّیان مقامها را طبق نظر خود انجام داد. جرأت و جسارت او به گونهای بود که در مقام فرماندهی سپاه عازم جنگ با ترکان عثمانی گردید و چون امیران قزلباش فرمان او را در حمله به قلعهی دربند و جنگ با عثمان پاشا اجرا نکردند. سپاه را در سرمای پرسوز زمستان از قراباغ به قزوین کوچ داد و خود پیشاپیش آنان و با عبور از گردنههای پر برف کوهستانی وارد آن شهر شد. مهد علیا با چنین تهوّر و قدرت ارادهای تاب تحمّل نا فرمانی زیردستان را نداشت. او به سران قزلباش که با نفاق و دشمنی با یک دیگر و دخالت در امور کشور موجب ضعف قدرت صفویان شده بودند اعتماد نداشت و آشکار در مقام کاهش قدرت آنان بود، اقدامی که فرزندش شاه عباس اوّل آن را به کمال به انجام رساند. او در تصمیم گیریهای خود به مشورت با امیران برجستهی قزلباش و کسب نظر آنان نمیپرداخت و به طبق مصلحت اندیشی خود تصمیم میگرفت. سران قزلباش که با انتخاب فرد ضعیفی چون محمّد شاه انتظار قدرت نمایی بیشتر داشتند تصمیم گیریهای یک جانبهی مهد علیا را بر نمیتافتند و از آن ناراضی بودند. واکنش قهرآمیز مهد علیا در برابر نافرمانی امیران قزلباش در نبرد با ترکان عثمانی، اقدام او در کشتن میرزا خان حاکم مازندران و خشمی که در امیران برجستهای چون شاهرخ خان ذوالقدر مُهردار، پیره محمّد خان استاجلو و قورقمس خان شاملو ایجاد کرد موجب گردید سران قزلباش به یکدیگر نزدیک شوند و برای دفع مهد علیا به چاره جویی بپردازند.
در این احوال وقایعی روی داد که مخالفت سران قزلباش را با مهد علیا شدّت بخشید، از جمله مردم کاشان که از محمّد خان ترکمان به دلیل ستم و فشارهای مالیاتی شکایت کرده بودند به نزد شاه محمّد شکایت بردند. شاه محمّد هیأتی را برای بازرسی فرستاد و خلاف آن را گزارش دادند ولی مهد علیا، محمّد خان را مورد عتاب قرار داد و او را از حکومت کاشان برکنار نمود. این اقدام برای محمّد خان که از بزرگان امرا بود بسیار گران آمد. محمّد خان از این تصمیم که موجب خفّت و بی اعتباری او در میان قزلباشان میگردید ناراحت شد و کوشش او برای جلب رضایت مهد علیا و تغییر تصمیم او به جایی نرسید. محمّد خان کینهی مهد علیا را به دل گرفت و برای دسیسه چینی علیه وی به امیران مخالف پیوست. مهد علیا از توطئهی آنان آگاه شد و برای کاهش قدرت و برکنار کردن آنان به حمایت و تقویت مخالفان آنان پرداخت. او در نظر داشت بعضی از امیران قزلباش را مورد توجّه خاص قرار دهد و جانشین سران گردنکش قزلباش کند. آنان چون به مقصود مهد علیا پی بردند موقعیّت خود را در خطر جدّی دیدند. سران قزلباش پنهانی با امیری از هر طایفه قزلباش تماس گرفتند و موفق شدند موافقت اکثر امیران طایفههای قزلباش را برای از میان بردن مهد علیا و یا جلوگیری از دخالت او در امور کشور طلب کنند.
سران قزلباش برای انجام مقصود خود بهانه کردند که مهد علیا با آنان بد سلوکی میکند و روش تحکّم آمیز به کار میبرد. آنان ضمناً عنوان کردند که وی بعضی از مقامها و حکومت برخی از ولایتها را به اهالی مازندران داده و این امر بر طبع قزلباشان گران است. ترکان قزلباش تصدّی آن مقامها و حکومت ولایتها را منحصراً خاص خود میدانستند و ایرانیان را که تحقیر گونه «تاجیک» مینامیدند درخور آن مناصب نمیدانستند. قزلباشان با قدرت یافتن ایرانیان که کشور متعلّق به آنان بود موافقت نداشتند و از قدرت یابی گرجیان در دربار و حرمسرای شاهی نگران بودند. آنان نمیخواستند تاتاران نیز سهمی از قدرت را به دست آورند.
سران قزلباش که در رأس آنان شاهرخ خان ذوالقدر مُهردار، صدرالدّین خان صفوی، پیره محمّد خان استاجلو، قلی بیک قورچی باشی افشار، امیر حمزه خان استاجلو و محمّد خان ترکمان بودند با گروهی از افراد خود در دولتخانه جمع شدند و به شاه پیغام دادند که بدسلوکی مهد علیا با امیران قزلباش و دخالت در امور کشور پسندیدهی ریش سفیدان قزلباش نیست.مهد علیا که معدن غیرت و تعصّب بود از غایت غیرت و آتش مزاجی به امیران قزلباش پاسخ تند و خشن داد. آنان نیز برآشفتند و به شاه پیغام دادند که چون اختلاف آنان با مهد علیا علنی شده است و آنان بر جان خود ایمن نیستند باید مهد علیا به قتل برسد. شاه که سران قزلباش را تا بدین حد گستاخ دید به مسیّب خان تکلو پسر محمّد خان شرفالدّین اغلی که پسر خاله شاه محمّد و حاکم ری بود دستور شاهی سیون داد تا دوستداران شاه در دولتخانه جمع شوند و سران قزلباش را از اجرای مقصود خود باز دارد. مسیّب خان دستور شاه را اجرا نکرد و به سران مخالف پیوست و آنان بر کشتن مهد علیا اصرار ورزیدند. شاه ناتوان که درمانده شده بود و پافشاری سران را در کشتن همسرش دید به التماس افتاد و چون سران قزلباش نپذیرفتند استغاثه و درخواست بیشتری کرد. شاه محمّد اظهار داشت که مهد علیا را از دخالت در امور کشور منع خواهد کرد و اگر سران قزلباش مایل باشند او را به قم و یا مازندران خواهد فرستاد که در آن جا اقامت کند. او اضافه کرد اگر سران قزلباش با آنها موافق نباشند او از پادشاهی کنارهگیری میکند و به شیراز میرود. سران قزلباش هیچ یک از پیشنهادهای شاه را نپذیرفتند و پافشاری در کشتن مهد علیا نمودند. مهد علیا که زنی شجاع و با اراده بود از تهدیدهای قزلباشان بیمی به خود راه نداد و تأکید داشت که به روش خود همچنان ادامه خواهد داد. اسکندر بیک مینویسد از صحیح القولی استماع افتاد که میر قوامالدّین حسین شیرازی وزیر مهد علیا به وی پیشنهاد کرد که چند کیسهی زر به وی دهد تا میان قورچیان تقسیم کند و فتنه را بخواباند. مهد علیا آن اقدام را دون شأن مقام پادشاهی دانست و با آن موافقت نکرد.
سران قزلباش با افراد خود ابتدا به قصد کشتن عادلگرای خان به محل اقامت او هجوم آوردند و او پس از اندکی پایداری کشته شد. آنان گستاخی را به حدّ رساندند و روز یکشنبه اوّل جمادیالثانی 987ه (24 ژوئیه 1579م) به درون حرمسرا حمله کردند و مهد علیا را خفه نمودند. آنان مادر پیر او را نیز با چند نفر از بزرگان مازندران به قتل رساندند. مهاجمان سپس به غارت اموال کسانی که مقرّب مهد علیا بودند، پرداختند. آنان منزلهای مادر مهد علیا، میر قوامالدّین حسین و ملا فضل منجم را تاراج کردند و خانههای آنان را ویران نمودند. حمزه میرزا با گروهی از هواخواهان خود به بام حرمسرا رفت و مقداری آذوقه با خود برد که در برابر مهاجمان پایداری طولانی نماید. اسماعیل قلی بیک شاملو پسر ولی خلیفه که در دفاع از جان حمزه میرزا هواخواهی نشان داده و با او به بام حرمسرا رفته بود از طرف وی لقب یولداش باشی گرفت. قزلباشان مهاجم به کشتن آنان و غارت خانههای بالا اکتفا ننمودند و خانههای اهل مازندران و همچنین خانهی اکثر تاجیکان (ایرانیان) را تالان کردند. از آن پس قریب پنج شش روز در شهر و بازار فتنه و فساد و آشوب بود.
کشته شدن مهد علیا واجد اهمیّت بسیار و گواه فرو ریختن ارزشها نزد قزلباشان و توجّه انحصاری آنان به حفظ قدرت خویش است. مهد علیا همسر شاه و شاه مرشد کامل بود. قزلباشان طبق اصول مسلک طریقت خود موظّف به احترام کامل آن مقام و اطاعت بی چون و چرا در اجرای دستورهای او بودند. سران قزلباش نه تنها به دستورها، بلکه به خواهشها و حتّی به استغاثهی مرشد کامل برای نکشتن همسرش وقعی ننهادند و او را در درون حرمسرا و هنگامی که به شوهرش پناه برده بود به قتل رساندند. از سوی دیگر مهد علیا دختر میر عبدالله از خاندان سید قوامالدین مشهور به میر بزرگ بود که نسب خود را به امام چهارم شیعیان میرساند. مهد علیا، سیّد و از خاندان امامت شیعیان بود و قزلباشان به آن خاندان اعتقاد و احترام خاص ابراز میداشتند. با وجود همهی آنها سران قزلباش چنین بانویی را به انگیزهی ناشی از قدرت و الزامات حفظ آن از میان برداشتند. درس مکر و باز مکرر تاریخ است که قدرت اگر مقیّد نباشد، هنگامی که حفظ آن از هر گونه گزند احتمالی مطرح گردد به هیچ چیز جز حفظ خود نمیاندیشد و هر عملی را مرتکب میشود. سران گردنکش قزلباش که حرمت شاه و مرشد کامل و حرمسرا را پاس نداشتند روز بعد به دولتخانه آمدند و وقوع این حادثه را بنا به دولتخواهی و خیرخواهی معروض داشتند. آنان برای جلب اعتماد شاه علما و مجتهدین را حاضر ساختند و در حضور علما هر یک پنجاه و یک قسم خوردند که شاه محمّد تا پایان حیاتش شاه و حمزه میرزا را ولیعهد او بدانند. شاه درمانده و ناتوان نیز در مقام عتاب و خطاب درنیامد و وقوع این قضیه را به اقتضای قضا حواله کرد و آنان را به حضور پذیرفت. چنین ضعف و زبونی در دودمان صفویان دیده نشده است. شاه محمّد نه تنها امیران قزلباش را برای کشتن همسرش و مادر وی و بسیاری از مردم مازندران و تاجیکان و غارت اموال آنان و ایجاد فتنه و آشوب در شهر ملامت نکرد، بلکه قباحت و بی شرمی آنان را به اقتضای قضا حواله کرد و با دادن حکومت ولایت و تیول، از کشندگان همسرش دلجویی نمود. سران قزلباش بی جهت او را به پادشاهی انتخاب نکرده بودند. ولی به این مهم نیز توجه نشد، پادشاهی که قادر نباشد درون حرمسرای خویش را از تجاوز بیگانگان حفظ کند چگونه میتوان به او امید بست که کشور را از هجوم بیگانگان محفوظ دارد و تجاوز آنان را دفع کند. آینده نشان داد که چنین امیدی نمیباید داشت.
در مورد مهد علیا باید گفت او بانویی شجاع و با اراده و روحیّهی فرمانروایی داشت ولی از تدبیر و مصلحت گرایی کم بهره بود. او دربارهی میرزا خان خشم کور و کینه توزانهی بدون رعایت مصلحت کشور ابراز داشت. پافشاری او در فراخواندن عباس میرزا از هرات از تدبیر و مصلحت اندیشی به دور بود. در آن زمان ترکان عثمانی به سرزمین ایران حمله کرده بودند و اگر فراخواندن عباس میرزا ضرورت داشت، زمان آن مناسب نبود و میبایست به زمان دیگری موکول میشد. او چون پری خان خانم با تدبیر نبود. پری خان خانم با روش خود موفق شده بود همهی امیران قزلباش را به اطاعت از دستورهایش ناگزیر و یا علاقهمند سازد، ولی او با تند خویی خود مخالفت آنان را برانگیخته بود. شاید او در برابر بی ارادگی و روحیّه تسلیم پذیری شاه خود را ناگزیر به تحکّم و ایستادگی میدید امّا او از چنان قدرت فرمانروایی بهره مند بود که با وجود ضعف و بی کفایتی شاه اقتدار مقام پادشاهی را اعمال میکرد و عملاً زمامدار واقعی کشور شناخته شد.»[2]
[1] - قزلباشان ترک نژاد بودند و خود را برتر میدانستند و ایرانیان را تحقیر میکردند و به آنها تاجیک میگفتند.
[2] - شاه محمّد، پادشاهی که شاه نبود، دکتر منوچهر پارسا دوست، شرکت سهامی انتشار، 1381، برگرفته از صفحات 83 تا 91
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
بعد از فوت و حذف شاه اسماعیل دوم سران قزلباش تصمیم گرفتند که بدون درگیری و باز هم به رهبری پری خان خانم در مورد انتخاب پادشاهی به مشورت بپردازند. در این زمینه عقاید و اختلافاتی وجود داشت، بعضی از امیران مانند ولی سلطان اوغلی که از عنایت و لطف شاه اسماعیل دوم برخوردار بودند پیشنهاد کردند که طبق معمول شجاعالدّین محمّد پسر شاه را به پادشاهی انتخاب شود و زمام امور در دست پری خان خانم باشد. برخی این نظر را قبول نکردند و گفتند که پادشاهی او به مصلحت نیست زیرا تنها دو ماه از عمرش گذشته و شیرخوار میباشد و زمامداری یک دختر موجب بروز فتنه و آشوب در کشور خواهد گردید. برخی خواهان پادشاهی محمّد میرزا و برخی نیز طرفدار حمزه میرزا بودند و سرانجام در مورد پادشاهی محمّد میرزا که شایستگی مورد نظر اغلب قزلباشان را داشت و در بی ارادگی و ضعف بر آورده کنندهی اهداف آنان بود به توافق رسیدند. مؤلّف تاریخ سلطانی در این رابطه مینویسد: «و بعد از وقوع واقعه (مرگ شاه اسماعیل دوّم) امرا و ارکان دولت و قاپوچیان درگاه راه آمد و شد خلق را بسته، میرزا سلمان وزیر و خلیل خان افشار و امیرخان ترکمان و میر محمّد خان و ریش سفیدان ترکمان و تکلّو که فیمابین ایشان نقار خاطری بود با یک دیگر صلح کرده، در تدبیر مهّم سلطنت کوشیدند و هر یک سخنی میگفتند تا آن که امیر خان و پیر محمّد خان و خلیل خان و سایر امرا گفتند که نوّاب سلطان محمّد میرزا فرزند اکبر نوّاب شاه جنّت مکان و والد چند شاهزاده است؛ انسب آن است که بر مسند سلطنت متمکّن گردد و باقی امرا متّفق و تصدیق قول ایشان نمودند و آوازها برداشتند که دولت سلطان محمّد، پادشاه بر اوج تابنده باد و در ساعت حسین بیک شاملو پدر علیقلی خان و سلطان محمّد وکیل را به جانب هرات به جهت نگاه داشت قلعه روانه نمودند و نوشتجات به مُهر همیشگی درست داشته به علی خان بیک موصلو و علی بیک ذوالقدر سپرده، به خدمت شاهزادهی نامدار روانه نمودند و روز دیگر نوّاب خانم حکم فرمودند که امروز اعیان و غیر هر کس و به هر جهت در حبس بود از بند نجات دهند. همگی محبوسان را نجات داده، در امر و نهی میبودند تا رسیدن نوّاب سلطان محمّد میرزا، نوّاب خاقان سکندر شأن.
چون احوال خجسته مآل نوّاب سکندر شأن و نوّاب جهان بانی سلطان محمّد در کتب تاریخ نامنظم بوده، لهذا وقایع مدّت سلطنت و کامکاری بر سبیل اجمال ذکر کرده میشود. چون سابقاً سمت گزارش یافته که اسماعیل میرزا، غازی بیک قورچی ذوالقدر را مقرّر کرده بود که نوّاب سکندر شأن و پسران او را نگاه داشت نماید؛ غازی بیک مذکور نهایت بد سلوکی و بد اندامی در خدمتگزاری مینموده تا در حین واقعهی اسماعیل میرزا، امرای عظام علی بیک موصلو ترکمان و علی بیک ذوالقدر را روانهی شیراز نمودند. اسکندر بیک شاملو پیش از علی بیک خود را به شیراز رسانیده، به عرض رسانید که حقّ برمرکز خود قرار گرفت و ملازمان این خبر را به خدمت شاهزادهی نامدار رسانیدند. آن حضرت اصلاً متوجّه نگردیده، فرمودند که دیگری بر آب زده در مقام امتحان و آزمایش آمد که غازی بیک ذوالقدر خود را به خدمت رسانیده، به عرض رسانید که چنین واقعه روی داده و دو - سه روز دیگر بر ملازمان ظاهر خواهد شد و این خبر در میان مردم مشهور شده، خلایق بر درِ دولت سرا جمع شدند که بعد از دو - سه روز علی بیک به شرف پای بوس مشرّف گشت و متعاقب او علی خان بیک ترکمان با نوشتجات و عرایض امرا رسیده، به شرف پای بوس مشرّف شدند و اسکندر بیک را به مرتبهی امارت به خوش خبر خانی ملقّب فرمودند و به تدارک پرداخته کوچ بر کوچ روانهی دارالسّلطنهی قزوین شدند.[1]
چون خبر ورود نوّاب سکندر شأن به نوّاب پری خان خانم رسید مقرّر فرمودند که از ریش سفیدان اویماق یک یک به استقبال نوّاب سکندر شأن روند و باقی عساکر و ملازمان در دارالسّلطنهی قزوین حاضر شوند که در رکاب نوّاب خانم به استقبال حرکت نمایند و امرا و عساکر منصوره امور خود به شمخال سلطان چرکس خالوی نوّاب خانم عرض نمایند که او به عرض خانم رساند و به جواب مهام خود فایض گردند. از وقوع این مقدّمه همگی امرا در تاب شده و در تدبیر کار خود بودند تا روزی میرزا سلمان وزیر بی مصلحت خود را در عرض راه به خدمت اشرف رسانیده همگی حالات را به عرض رسانید که همین اسم پادشاهی به نام باقی مانده و باید در تدبیر ملک و سلطنت متوجّه بود و آن چه به خاطر مبارک رسد چنان باید کرد. بعد از یک ماه موکب همایون داخل دارالسّلطنهی اصفهان شده حکومت آن جا را مخصوص نوّاب جهانبانی سلطان حمزه میرزا و میرحسین خان مازندرانی برادر زادهی نوّاب خانم مقرّر داشتند و از آن جا حرکت کرده سه روزه در دارالمؤمنین کاشان و قم توقّف فرمودند. حسین قلی سلطان شاملو ایشک آقاسی باشی با اسباب شاهی به شرف پای بوس رسیده، در بلدهی ساوه و خشک رود امیر خان و پیر محمّد خان و خلیل خان قورچی باشی و محمّد خان و جمعی دیگر به خدمت اشرف رسیدند که در این حین خبر رسید که شمخال چرکس با جماعت خود اتّفاق کرده و با یراق حرب به درِ خانهی نوّاب خانم رفته شورش و فساد آغاز کردند. نوّاب سکندر شأن امیر اصلان ارشلوی افشار را به دفع شمخال مقرّر فرموده و به ایالت ولایت شکّی سرافراز فرمودند و در غرّهی شهر ذیالحجه موکب همایون در یک فرسخی شهر نزول اجلال روی داد و نوّاب پری خان خانم با تمامی قورچیان عظام که قریب پانصد نفر بودند به استقبال آمدند و در روز سه شنبه سیّم شهر ذیالحجه که یازده ماه از سال نهصد و هشتاد و پنج گذشته بود به ساعتی که مولانا افضل منجّم قزوینی اختیار کرده بود داخل دولت خانه شدند و نوّاب خانم حسبالفرمان در خانهی خلیل خان افشار که لـلهی آن علیا حضرت بوده مسکن نمودند و در روز مذکور امیر اصلان خان که سابق بر این مقرّر شده بود حسبالحکم شمخال چرکسی را به قتل رسانید و به شرف پای بوس مشرّف گردید و شاه شجاع پسر اسماعیل میرزا که به سن یک سالگی رسیده بود به جوار رحمت ایزدی پیوست.»[2]
[1] - غازی بیک ذوالقدر در آغاز کار بخشیده میشود و منصب ایشیک آقاسی باشی یا رئیس تشریفات را میگیرد، ولی بعداً به دستور مهد علیا خیرالنّساء بیگم همسر شاه محمّد به قلعه اصطخر میفرستند و در آن جا وی هلاک را میکنند.
[2] - تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، 1364، تألیف سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی، به کوشش دکتر احسان اشراقی، ص 103
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401