پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

چگونگی رفتار رضا شاه با وزرا

رفتار با وزراء

 

رضا شاه رفتاری خشن و پیش‌بینی‌ناپذیر داشته است و به ‌ندرت با دیگران شوخی می‌کرده‌اند و یا خنده بر لبان او نقش می‌بسته است. در اکثر اوقات روحیه با نظم و خاص نظامی را حفظ می‌کرد. این رفتار تا حدّی در او نهادینه شده بود که وزرا و افراد نزدیکش نیز در حاشیه‌ی امن قرار نداشته‌اند. این خوی دیکتاتوری موجب شده بود که وزرا بدون آن که قدرت انتقاد و پیشنهادی داشته باشند تنها در فکر جلب رضایت شاه باشند یا حداکثر مطابق میل او املاک متصرّفی و همچنین امکانات درخواستی او را تجهیز کنند. به همین دلیل است که پس از تبعید رضا شاه هرم قدرت او به ‌راحتی از هم فرو پاشیده و همین افراد جزو اوّلین منتقدان وی قرار گرفتند.

در اوایل سلطنت هیأت وزیران هفته‌ای دو بار و در حضور شاه جلسه تشکیل می‌دادند؛ اما زمانی نگذشت که این کار تقریباً متوقّف شده و هر از گاهی احضار می‌شدند. در تمام ملاقات‌ها، وزراء موظّف بودند که در مقابل شاه دست به سینه بایستند و تکان نخورند زیرا احتمال کتک‌ خوردن نیز وجود داشت. یکی از وزرا تعریف می‌کند هر بار که از ملاقات هفتگی با رضا شاه خلاص می‌شود، به ‌صورت شخص علیلی درمی‌آید که حتماً باید یک شبانه‌روز تمام استراحت کند تا ناراحتی اعصابش از بین برود. به دلیل همین رفتارهای ناهنجار بود که وزرا از دیدار و ملاقات با رضا شاه اکراه و وحشت داشتند. مخصوصاً اگر شهربانی وقت گزارشی علیه یکی از وزرا صادر می‌کرد آن وقت اضطراب دو چندان می‌شد؛ زیرا می‌دانستند که شاه به بهانه‌های بسیار کوچک از نحوه پوشیدن لباس گرفته تا راست و کج قرارگرفتن کلاه ایراد می‌گرفت و در مجالس رسمی شخص مدّ نظر را هتک حرمت می‌کرد. گاهی در مقابل خارجی‌ها با عصایی که در دست داشت بر سر و صورت و پشت وزیران می‌زد که به‌ عنوان سوژه‌ای مناسب در مطبوعات درج می‌کردند. در این رابطه خسرو معتضد می‌نویسد: « رضا شاه با توجه‌ به آن که به سلطنت رسیده بود، ولی طبق معمول گذشته فحش و ناسزا می‌گفت و رفتارش بسیار خشن و زننده و توهین‌آمیز بود و متقابلاً وزیران نیز برای حفظ جان و مقام و آبرو و حیثیت و مال خود و پرهیز از افتادن به زندان در مقابل کلماتی چون مردیکه خر، احمق، الاغ، پدرسوخته، پُفیوز سکوت می‌کردند و دختر تیمورتاش در سال‌های پس از شهریور 20 در روزنامه رستاخیز ایران نوشت: "شب آن روزی که سردار اسعد بختیاری، وزیر جنگ با وزرای دیگر در مازندران در حضور شاه بودند آن قدر اسعد را تمجید و به او اظهار اطمینان کرد که داور، وزیر عدلیه که در آن جلسه حضور داشت به رفقایش گفت: اسعد فردا رئیس‌الوزرا خواهد شد؛ ولی فردا صبح که وزرا برای شرفیابی به حضورش آمده بودند چند نفر نظامی آمدند و همه وزرا را در اتاق توقیف کردند و از آن میان فقط سردار اسعد را گرفته و سوار یک کامیون باری کردند و از آن‌جا به تهران بردند. از تهران به قصر قاجار و از آن‌جا به قبرستان... ." در میان صفات برجسته او دو چیز بر همه صفاتش شعاع افکنده بود: طمع بی‌اندازه و خودپرستی مفرط.»[1]

معتضد در باره یکی دیگر از رفتارهای رضا شاه در برابر وزیری دیگر به سال 1323 می‌نویسد: «امشب در جلسه هیأت دولت یکی از هم‌قطاران خلاصه راپورتی از مأموران خود مقیم هندوستان را خواند. این مأمور برای یک خرید جزئی که می‌بایستی قیمت آن را تعیین می‌کرد پنج صفحه کاغذ را ماشین کرده بود و چند نکته را تذکر داده و حُسن رفیع هر یک را نوشته بود؛ اما به ‌هیچ‌ وجه اظهار عقیده در اجرای آن ننموده و با جمله "امر، امر مبارک است" کاغذ را ختم کرده بود و هم‌قطار من نتوانسته بود تصمیم بگیرد. اعلیحضرت پس از استماع گزارش پرسید: "این راپورت را کی داده؟" راپورت‌ دهنده معرّفی شد. بعد اعلیحضرت روی خود را به هم‌قطار من کرده و گفت: "خرتر از این کسی را نداشتی که بفرستی؟ می‌خواستی خودت بروی! این مرتیکه پفیوز کیه که آن‌جا رفته؟ برای چه رفته؟ چه کاری از او ساخته است؟ چه... می‌تواند بخورد؟" همه ساکت بودیم و رنگ و روها را باختیم و کسی حرفی نزد. رئیس‌الوزرا پس از اتمام فرمایش ملوکانه به عرض رسانید: "چندی پیش امر فرمودید نمایندگانی به خارجه فرستاده شود." اعلیحضرت فرمودند: "من گفتم نماینده بفرستید، نه خر. من گفتم آدمی بفرستید که کاری از او ساخته باشد. این احمق که نمونه این احمق است (اشاره به هم‌قطار من) چه کاری می‌تواند بکند؟ او را بخواهید. لازم نیست کسی به هندوستان برود. این افتضاحات را دور بیندازید. فکر کنید. حقّه‌بازی را کنار بگذارید. این مرتیکه را سه سال تمام اختیار و پول دادم که یک کار دو پولی (جزئی) را تمام کند. عاقبت دو قفسه مراسله و دوسیه به من تحویل داده و حالا او را فرستادید هندوستان تا باز هم قفسه مراسله دلبر جانان من درست کند؟" همه وحشت‌زده بودیم. اعلیحضرت برخاسته، رفتند و ما هم قدری هم‌قطار خود را در این انتخابش سرزنش کردیم.»[2]

محمود حکیمی در مطلبی دیگر از دیدار با وزراء می‌نویسد:

«شاه بدون مقدمه زیر دندان گفت: "مرده‌شوی کارکردن همه شما را ببرد. فقط پرونده به من تحویل می‌دهید." از این میان همه وزراء غرق وحشت شده و سکوت محض در فضا حکمفرما بود. همه منتظر کلام شاه بودیم و ناگهان رو به وزیر دارایی کرد و گفت: "تو برای من دیکتاتور شدی، آقا!" وزیر دارایی در حالی‌ که مثل بید می‌لرزید و رنگش مثل گچ سفید شده بود، عرض کرد: "چه گناهی کرده‌ام؟" شاه مهلت نداد که کلامش تمام شود. با صدایی بلند فریاد زد: "پدر سوخته، کی به تو اجازه داد که هفت ‌میلیون‌ و نیم تومان برای سد سازی بدهی؟" وزیر دارایی عرض کرد: "برحسب امر مبارک حواله آن را امضا کردم و تقصیری متوجّه چاکر نیست." نعره شاه بلند شد و در حالی‌که دستش را دراز کرد که با سیلی به صورت وزیر دارایی بزند، گفت: "احمق، خفه شو! خیال می‌کنی از حقّه‌بازی و پدرسوختگی‌هایت خبر ندارم؟"

وزیر دارایی که از ترس نمی‌توانست نفس بکشد صورتش را عقب کشید که سیلی نخورد و چند قدم هم عقب رفت و دستش را بی‌احتیاط جلوی صورتش گرفت. شاه بیشتر عصبانی شد و زیرسیگاری بلور را از روی میز برداشت و به طرف او پرتاب کرد. وزیر دارایی بدبخت باز دست جلوی صورت گرفت. زیرسیگاری به گوشه صورت او خورد و رد شد و پشت سرش به دیوار خورد و قطعه ‌قطعه شد. شاه یک پارچه آتش مشتعل بود و دائماً فحش می‌داد و ناسزا می‌گفت.

در مثالی دیگر آمده است: وقتی شروع به قرائت صورت‌جلسه گذشته شد شاه خنده‌ای از روی غضب کرده، فرمودند: "دوباره بخوانید ببینم. خجالت می‌کشید؟" مجدداً صورت‌جلسه به این‌گونه خوانده شد: "در تاریخ ... نشست هیأت وزیران در حضور جناب آقای ... نخست‌وزیر..." مطلب که به اینجا رسید، اعلیحضرت فرمودند: "ملتفت نشدید؟ خاک بر سرتان با این فهم و شعورتان! حیف مرگ که بگویم خدا مرگتان بدهد! شما احمق‌ها آن شب نفهمیدید که من در تصویب این لغت‌ها مسخره‌تان کردم؟ باز این‌ها را به کار بردید؟" همه ماست‌ها را کیسه کردیم. ما فکر می‌کردیم امشب ار آن شب‌هایی است که به ‌اصطلاح اگر جیک بزنیم توسری و فحش زیاد است. رنگ و روها باخته شد. سرها پایین افتاد و منتظر بودیم یکی از ما طرف خطاب و بعداً عتاب واقع شود؛ اما برخلاف انتظار شاه فرمودند: "حیف فحش که به شما داده شود. فعلاً بنویسید این دو لغت را حذف کنند. بعد هم دستور بدهید این روزنامه‌ها وقتی لغت‌های فرهنگستان را می‌نویسند دیگر معنایش را ننویسند. خواننده‌ها و مردم را باید طوری عادت داد که وقتی یک قانون یا مقررات یا لغتی وضع شد آن را خوب به خاطر بسپارند."»[3]



[1]. خسرو معتضد، از آلاشت تا آفریقا، ص 141.

[2] . همان. ص 157

[3]. محمود حکیمی، داستان‌هایی از عصر رضاشاه، صص 195 و 196.

4- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 133

 

قانون نظام وظیفه در زمان رضا شاه

قانون نظام وظیفه

 

«در زمانی که ایشان به سمت ریاست وزراء حکومت را در دست داشتند در تحت نظر ایشان لایحه قانون نظام اجباری که بعد از آن به نظام وظیفه نام‌بردار شد در وزارت جنگ تهیّه و در مجلس پنجم تقدیم مجلس شد. این پیشنهاد بسیار مترقّی که امنیت و استقلال مملکت را تأمین می‌نمود با مذاق بعضی از روحانیون موافق نیفتاد. در مجلس فراکسیونی وجود داشت که در تحت لیدری و رهبری مرحوم سیّدحسن مدرس اصفهانی اقلیّت مجلس را به وجود آورده و با تمام لوایح دولت مخالفت می‌کردند. مرحوم مدرس طبعاً با آنان سلوک فرموده و با حسن تدبیر کار را به جایی رسانیدند که آن مرحوم شخصاً خود را طرفدار آن قانون اعلام کردند و آن لایحه به اتّفاق آراء از مجلس گذشته و مورد عمل قرار گرفت که هنوز همان اصول به قوّت خود باقی است.

سرهنگ س.... رئیس تأمینات وقت برای من حکایت کرد در همان اوقات زمانی که مخالفت مدرس و همراهان شدّت گرفت، شب یازدهم اردیبهشت 1304 هنگام غروب به من اطّلاع فوری دادند که حضرت اشرف(سردار سپه رئیس‌الوزراء) به طور ناشناس در یک درشکه کرایه سوار شده و به طرف خیابان چراغ برق حرکت کردند. من به حکم وظیفه فوراً برخاسته با اتومبیل به سرعت درشکه ایشان را تعقیب کردم. در نزدیکی پامنار به ایشان رسیدم و درشکه ایشان را همچنین در نظر داشتم. در حوالی سرچشمه و سرتخت در یکی از کوچه‌ها متوقّف شد. ایشان پیاده شده مستقیماً به خانه مرحوم مدرس رفتند. من هم از پی ایشان به آن‌جا رفتم. در خانه مدرّس احدی نبود. مثل این که به موجب قرارداد قبلی خانه را خلوت کرده بودند. ایشان به اتاق مدرس وارد شده منهم در اتاق مجاور صحبت‌های ایشان را می‌شنیدم. مذاکرات ایشان چندان طول نکشید. خلاصه ایشان فرمودند: آقای مدرّس با این که شما مملکت ترکیه را دیده‌اید و در عراق بوده‌اید، می‌دانید که این قانون را ترک‌ها مدت‌ها است که برای اتباع خود وضع کرده‌اند تا قشون خود را از صورت سرباز داوطلب یا بنیچه بندی بیرون آوردند و صورت ملّی- عمومی به آن داده‌اند. ما همچنان می‌خواهیم قشون خود را به صورت متحدالشّکل در مملکت ملی نمائیم. چرا مخالفت می‌کنید؟ مدرّس یک سلسله صحبت‌هایی کرد که حاصل آن بالاخره این بود من خودم وجداناً و شرعاً موافق هستم؛ ولی ایرادی که دارم این است که شما می‌خواهید این لایحه را به کمک و دستیاری متجدّدین و دموکرات‌ها و دیگر دستجات بگذرانید. چرا از خود من نمی‌خواهید تا برای شما به سهولت بگذرانم. بالاخره رئیس‌الوزراء وعده دادند که از این پس با توجّه به نظرهای آقای مدرّس موافقت و با رضایت طبقه روحانیون در کلّیه امور با آن‌ها مشورت کنند. بعد از این قول و قرار ایشان با همان درشکه به منزل خود مراجعت کردند.

فردا روز دوازدهم اردیبهشت 1304 مجلس علنی رسماً تشکیل شد و مدرس اجازه نطق خواسته و در طی کلام به شیوه خود که استدلال عقلی آمیخته به طنز بود ثابت کرد که جهاد یکی از فروع دین اسلام است و برای همه مسلمانان واجب است و برای تنظیم و انضباط آن با این قانون پیشنهادی شده من بلاشرط با آن موافق هستم و بدون هیچ تغییر به آن رأی می‌دهم. فراکسیون اقلیّت هم چون با کمال تعجّب سخنان لیدر خود را شنیدند همه موافقت کردند و آن لایحه در همان جلسه به تصویب نهایی رسید که به موجب آن قانون افراد جوان کشور در سن 21 سالگی مکلّف به خدمت پر افتخار سربازی شدند و اینک آن قانون مبارک که برای تربیت نسل جوان کشور بزرگترین عامل محرک است باقی است.»[1]



[1] . حکمت علی اصغر. سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی. صص 201 و 202

2- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 131

اصلاح تقویم در زمان رضا شاه

اصلاح تقویم

 

«در سال 1304 شمسی مطابق 1343 قمری که ایشان به عنوان ریاست ورزاء زمام امور را در دست داشتند به موجب قانونی که یازدهم فروردین همان سال از مجلس گذشت اصلاح وضع تقسیم زمان به موحب آن قانون عملی گردید و به موجب آن قانون نقطه‌ی مبداء سال هجرت است و سال رسمی شمسی مرکب از 12 ماه به اسامی فارسی ایران قدیم که هر یک حکایت از فرشته و یاوران مقدّسی می‌کند نامگذاری شده که از فروردین تا اسفند اکنون معمول است. شش ماه نیمه اول سال هر ماه 31 روز، شش ماه نیمه دوم هر ماه 30 روز است و برای رفع کبیسه در هر چهار سال اسفند 29 روز به شمار می‌آید. در همان حال ماه‌های قمری نیز برای حفظ و رعایت رسوم و آداب دینی در تقویم ایران معتبر شناخته شد؛ زیرا که مدار عبادات و ایّام متبرّکه که میلاد یا شهادت یا وفات معصومین و میلاد حضرت رسول اکرم نیز رسماً شناخته و مقرّر شده است و تاریخ مستهجن«خطا و ایغور» به کلّی منسوخ گردید.

این قانون با نظر مطّلعین به علم نجوم تهیّه شده بود. مخصوصاً با راهنمایی‌های سودمند مرحوم حسن تقی‌زاده که در علم نجوم و تواریخ اطّلاع کامل داشته و در حین تصویب قانون نماینده مجلس بود تهیّه و تنظیم شده و از فروردین 1304 تا کنون تقسیم زمان بر طبق آن قانون معلوم و رعایت می‌شود. امید که همواره سال‌ها و قرن‌ها بر کشور ایران و باشندگان آن مبارک و میمون باشد. ای کاش که در دفاتر اسناد رسمی و ثبت وقایع حوادث هر دو تاریخ هجری قمری و هم شمسی توأماً قید می‌شد تا در آتیه برای مورّخین و مسؤولین ادرای و قضایی اشتباه و سهو روی ندهد. در سال حاضر که مطابق 1396 قمری است بر حسب نظر دوربین اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر مبداء جدیدی برای تاریخ شمسی ایران وضع شد که مبداء آن عصرِ سیروس کبیر و به تاریخ شاهنشاهی موسوم است و منطبق می‌شد با 2535.»[1]



[1] .حکمت علی اصغر. سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی . ص 180.

2- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 130

احداث راه آهن در زمان رضا شاه

احداث راه‌آهن

 

گذشته از آن که هدف رضا شاه از احداث راه‌آهن سراسری اتصال منطقه زرخیز جنوب ایران به مرکز و شمال و همچنین نشان‌دادن سیطره و قدرت حکومت مرکزی بر نواحی خلیج فارس بوده است و یا طبق برنامه‌ریزی انگلیسی‌ها برای بهره‌برداری از منابع داخلی ایران و یا به خاطر مبارزه با کمونیست‌های شوروی انجام گرفته باشد. در نحوه‌ی ساخت و چگونگی اجرای عملیات این کار بزرگ چنین روایت شده است[1]: «اولین اقدام عملی برای ساختمان راه‌آهن در ماه مه سال 1925 میلادی برداشته شد و مقرّر گردید که هزینه ساختمان آن از مالیات قند و شکر و چای تأمین گردد و با این ترتیب کمکی از خارجیان نخواستند و از قرض‌کردن بی‌نیاز شدند. در ماه مارس سال 1926 مجلس شورای ملی مالیات قند و شکر و چای را تصویب کرد و روز هفدهم ماه اکتبر سال 1927 عملیات ساختمان راه‌آهن سرتاسری ایران از دو طرف آغاز گردید.

عملیات ساختمانی راه‌آهن را مهندسین آمریکایی و یک نفر کارشناس آلمانی که دولت آنان را استخدام کرده بود شروع نمودند؛ ولی در ماه آوریل سال 1928، آن را به سندیکایی واگذار کردند که از شرکت آمریکایی اولن و شرکا و شرکت‌های آلمانی فیلیپ هولتزمان و جولیوس برگر و زیمنس بوو تشکیل می‌یافت. آلمانی‌ها در ماه نوامبر سال 1929 در شمال ساختمان هشتاد میل راه‌آهن بین ساری و بندر شاه را به اتمام رساندند و همان موقع آمریکایی‌ها هم در جنوب 156 میل راه‌آهن بندر شاهپور و دزفول را ساختند. گرچه بعد از آن کار ساختمان راه‌آهن قدری متوقف ماند؛ اما در سال 1931، دولت ایران با جدیّت تمام مجدداً دنباله عملیات قبلی را تعقیب کرد و خود مشغول ساختن راه‌آهن شد. در سال 1933 قراردادی با یک سندیکای اسکاندیناوی به نام کنسرسیوم کامپساکس منعقد گردید و ساختمان راه‌آهن ایران به آن کنسرسیوم واگذار شد. کامپساکس هم ساختمان راه را به قطعات مختلفی تقسیم کرد و آن قطعات را به شرکت‌های اروپایی واگذار نمود که یکی از سخت‌ترین و مشکل‌ترین قطعات را هم شرکت انگلیسی ریچارد کاستین برداشت. در ضمن شرکت‌های ایتالیایی آنجیولینی با لوکا و موتورازاکچو و شرکت‌های بلژیکی و سوئدی و چکاسلواکی و چند شرکت دیگر هم قطعاتی برداشتند.

مصالح ساختمان راه‌آهن ایران از کشورهای مختلف خریداری و به آن کشور آورده شد که این موضوع هم به جای خود جالب توجه است که اکنون به شرح آن می‌پردازیم. فولادهای مخصوص ریل و مقداری سیمان از روسیه شوروی آورده شد. ریل‌های تمام خطوط را از استرالیا وارد کردند. لکوموتیوهای نفت‌سوز از کشور سوئد خریداری شد. سایر ماشین‌آلات و لوازم مورد احتیاج را از کشورهای بلژیک و آلمان و ایالات متحده آمریکا خریداری کردند. مقدار زیادی سیمان هم از کشورهای ژاپن و یوگسلاوی آمد و با این ترتیب مصالحی که مورد نیاز بود هریک از گوشه‌ای از جهان به ایران آوردند.

ایستگاه راه‌آهن تهران را یک شرکت سوئیسی به نام سافیتک ساخته است. کار با سرعت هرچه تمام‌تر پیش می‌رفت. روز نوزدهم ماه فوریه سال 1937، اولین قطار راه‌آهن از بندر شاه به تهران رسید و در ماه نوامبر همان سال قم به تهران، پایتخت ایران وصل شد و روز بیست‌وسوم ماه ژوئن سال 1938 ترن به اراک رسید و بالاخره روز بیست‌وچهارم ماه اوت سال 1938 اعلیحضرت رضا شاه آخرین ریلی را که شمال و جنوب کشور را با هم متصّل می‌کرد با دست خود در کوه‌های بین اراک و خرم‌آباد کار گذارد. اولین قطار سرتاسری تهران‌- اهواز روز بیست‌وسوم ماه دسامبر از ایستگاه مرکزی به طرف مقصد روانه شد و با این ترتیب پس از یازده سال کار و زحمت و پرداخت سی ‌میلیون لیره مخارج ساختمانی و لوازمات دیگر نقشه عظیم ساختمان راه‌آهن سرتاسری ایران انجام پذیرفت و شاید این اولین بار است که از قرون وسطی تا کنون یک کشور شرقی توانست بدون استقراض از منابع مالی غرب چنین نقشه بزرگ و پرخرجی را عملی سازد.»[2]



[1]. برای اطّلاعات بیشتر به صفحات 700 تا 722 جلد دوم کتاب زندگی پرماجرای رضا شاه مراجعه شود.

[2]. الول ساتن، رضا شاه کبیر، ترجمۀ عبدالعظیم صبوری، ص ‌323 تا 327. 

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 128

روایتی از خنده رضا شاه

خنده رضا‌شاه

 

رضا شاه به ‌ندرت می‌خندید؛ ولی ماجرای جالبی که باعث خنده بسیار رضا شاه شد و مدّت‌ها به مناسبت‌های مختلف آن را به یاد می‌آورد و بازگو می‌کرد مربوط به چگونگی آدرس ‌دادن چراغعلی‌خان امیر اکرم پسر عموی رضا شاه بود: «چراغعلی مدّت‌ها لـله محمّد رضا در دوران کودکی بود و پس از چند سال از نظر شاه افتاد و به ‌علت سعایت‌هایی که از او می‌کردند و به ‌ویژه به علت دست‌درازی به اموال و املاک مردم مازندران و شکایت‌هایی که به تهران می‌رسید رضا شاه روزی او را احضار کرد و چندین سیلی و مشت و لگد بر او نواخت و دستور داد دیگر به دربار نیاید.»[1] در باره چگونگی آدرس ‌دادن وی که باعث خنده رضا شاه شده بود می‌نویسند: «چراغعلی‌خان آدم قلیل‌الهوش و بی‌سوادی بود. بعد از این که شاه به کاخ سعدآباد رفت و تشکیلات وزارت دربار در ساختمان جلوی محوطه سعدآباد مستقر شد چراغعلی‌خان نامه‌ای به پل‌سفید نزد اقوامش می‌فرستد و آدرس خود را وزارت جلیله دربار شاهنشاهی، سعدآباد، روبه‌روی مغازه کفّاشی مش‌حسین دربندی ذکر می‌نماید. مش‌حسین دربندی کفاش کهنه‌کاری بود که از ده‌ها سال قبل در آن محل مغازه کفّاشی و پینه‌دوزی داشت.»[2]



[1]. خسرو معتضد، خاطرات قائم‌مقام‌الملک رفیع، ص 175.

[2]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 2، ص 713.

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 127