پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

چگونگی پایان حرمسراداری در ایران

چگونگی پایان حرمسراداری در ایران

رضا شاه پهلوی پس از آن که به قدرت رسید دارای دو ویژگی خاص بود که در معدود پادشاهان دیگر می‌توان دید. رضا شاه هیچ گاه زنباره نبود و اقدام به تشکیل حرمسرا نکرد و از ویژگی دیگر وی باید به نحوه‌ی انتقال سلطنت و چگونگی برخورد با بازماندگان حکومت قبلی اشاره کرد. رضا شاه متوسل به قتل و غارت آنان نشد و حتا هزینه‌ی سفر آنان را به نقاط دیگر و خارج فراهم ساخت. برای آن که در مورد چگونگی تصرف و مُهر و موم کردن کاخ‌ها و برچیدن باقیمانده‌ی اعضای حرمسرای قاجار آشنا شویم به خاطرات تاج‌الملوک همسر وی اشاره می‌گردد. تاج‌الملوک در خاطرات خود که سرپرستی و نظارت در رابطه با خروج زنان حرمسرا از کاخ گلستان را بر عهده داشته است چنین می‌گوید: «من تا آن تاریخ چند بار با کالسکه از جلوی کاخ سلطنتی که در میدان ارگ بود رد شده بودم؛ اما هیچ وقت درون آن را ندیده و همیشه آرزو داشتم اندورن کاخ شاهی را ببینم. به همین خاطر شب که رضا به خانه آمد و خبر داد کار طایفه‌ی قاجار تمام شد و حکم کرده‌ام فردا کاخ گلستان را تخلیه کنند. من از رضا خواستم که فردا صبح به کاخ بروم و ناظر تخلیه‌ی اسباب احمد شاه باشم. رضا سرلشکر طهماسبی را مأمور تخلیه‌ی کاخ و عمارت سلطنتی و دربار کرده بود. من تا آن تاریخ چند بار با کالسکه از جلوی کاخ سلطنتی که در میدان ارگ بود رد شده بودم؛ اما هیچ وقت درون آن را ندیده و همیشه آرزو داشتم اندورن کاخ شاهی را ببینم. به همین خاطر شب که رضا به خانه آمد و خبر داد کار طایفه‌ی قاجار تمام شد و حکم کرده‌ام فردا کاخ گلستان را تخلیه کنند. من از رضا خواستم که فردا صبح به کاخ بروم و ناظر تخلیه‌ی اسباب احمد شاه باشم. رضا سرلشکر طهماسبی را مأمور تخلیه‌ی کاخ و عمارت سلطنتی و دربار کرده بود. رضا از پیشنهاد من استقبال کرد و گفت از اتفاق فکر خوبی است چون زن‌های احمد علاف، رضا، احمد شاه را احمد علاف صدا می‌کرد و زن‌های محمد حسین میرزای ولیعهد در اندرونی هستند و خوبیت ندارد سربازهای عزب اوغلی وارد اندرونی شوند. شما عده‌ای از زن‌های محترمه را بردارید و امور مربوط به زن‌ها را سرپرستی کنید. من فردا به اتفاق خواهرانم و همسران چند تن از نظامی‌ها مثل خانم سرلشکر بوذرجمهری و سرلشکر امیراحمدی و سرلشکر یزدان پناه و سرلشکر امیر طهماسبی و عبدالحسین تیمورتاش که به نوبه‌ی خود زنان شیردل و با جرأتی بودند روانه‌ی عمارت شاه در دربار شدیم. محمد حسن میرزا همسر عقدی خود دختر شعاع‌السلطنه را طلاق گفته و حالیه زن عقدی نداشت؛ اما وقتی به اندرون رفتیم ملاحظه کردیم بالغ بر 18 زن صیغه‌ای محمد حسن میرزا هستند که بزرگترین آن‌ها 14 سال داشت و از اهالی امامه در شمال تهران بود. عده‌ای از زن‌های سلطان احمد شاه هم در آن محل حضور داشتند. من به زن‌ها گفتم هرچه وسایل مربوط به خودشان دارند، می‌توانند بردارند و با خود ببرند و واقعاً نظارت کردم که به هیچ کدام از این زن‌های بدبخت ظلم نشود.

زنان احمد شاه و محمد حسن میرزا که عموماً صیغه‌ای بودند سراسیمه از این اتاق به آن اتاق می‌رفتند و درِ صندوق‌ها را می‌گشودند و هرچه می‌توانستند، برمی‌داشتند. این کاخ باشکوه که می‌گفتند یادگار کریم خان زند بوده و بعدها آقامحمد خان و فتحعلی شاه آن را وسعت داده‌اند تا به آن روز چنین صحنه‌ای ندیده بود. بعضی زن‌ها به من مراجعه می‌کردند و با گریه اظهار می‌داشتند برای مراجعت به مسقط‌الرأس خود پول کرایه ندارند. سرلشکر طهماسبی را موظف کردم به همه‌ی آن‌ها خرج راه بدهد. بعضی زن‌ها ترک و از اهالی نقاط مختلف آذربایجان بودند. عده‌ای مال دهات اطراف تهران بودند. خواجه‌ها و خدمگزاران حرم مثل ابر بهاری در آن سرمای زمستان گریه می‌کردند. هیچ کس باورش نمی‌شد کار سلسله‌ی قاجار تمام شده و بساط عیش و عشرت آن‌ها منقّص گردیده است. این کاخ گلستان کاخ زمستانی احمد شاه بود و در تابستان شاه قاجار به کاخ صاحبقرانیه و برادرش، محمد حسن میرزا به کاخ اقدسیه می‌رفت. بعد از رسیدگی به امور اندرونی و سروسامان دادن به وضعیت زن‌ها از آن جا بیرون آمدیم تا سرلشکر طهماسبی و عمله‌هایش اندرونی را مُهر و موم کنند.

از آن جا رفتیم به تالار آیینه و اتاق محمد شاهی که در جوار اتاق برلیان بود. ولیعهد را چند ساعت قبل از داخل عمارت بیرون کرده بودند. اما صاحب جمع، نوکر وفادار محمد علی شاه با آن موهای سفید یک دست، روی زمین نشسته بود و گریه می‌کرد. صاحب جمع از زمان خلع محمد علی شاه، احمد شاه و محمد حسن میرزا را ترک نگفته و نسبت به آن‌ها وفادار بود. آقای سهام‌الدوله پسر علاالدوله هم گوشه‌ی دیگر سالن گریه می‌کرد. در این اثنا مرتضی خان یزدان پناه وارد شد و به آن‌ها گفت اگر می‌خواهید همراه محمد حسن میرزا باشید راه بیفتید، زیرا الساعه او را حرکت خواهیم داد. من آمدم بیرون و از پشت پرده به داخل چشم دوختم. دیدم محمد حسن میرزا ولیعهد سابق، دکتر اعلم‌الملک و بوذرجمهری در داخل محوطه ایستاده‌اند و صحبت می‌کنند. از مرتضی خان پرسیدم موضوع چیست؟ پاسخ داد بحث پول است. ولیعهد می‌گوید من پول برای خروج از کشور ندارم. گفتم برو موضوع را به رضا اطلاع بده و بگو تاج‌الملوک می‌گوید تا آن جا که می‌توانی به این بدبخت کمک کن. مرتضی خان رفت و پس از مدتی برگشت و گفت اعلیحضرت رضا خان پهلوی پنج هزار تومان انعام مرحمت فرموده‌اند تا محمد حسن میرزا بتواند با آن خود را به عراق عرب و بعد هم به اروپا رسانده و به احمد شاه ملحق شود. خلاصه این که کاخ گلستان و عمارت صاحبقرانیه و اقدسیه و سایر و سایر اقامتگاه‌های مربوط به قاجار؛ اعم از قصر قاجار، عشرت آباد، کامرانیه و سایر نقاط در منظریه و امثالهم تخلیه و مُهر و موم و تحویل گردید و بدین ترتیب پس از حدود صد و پنجاه سال آخرین شخص منتظر سلطنت که منتظر بود بعد از احمد شاه به سلطنت برسد از کشور رفت و طومار سلطنت قاجاریه درهم پیچید.»1

1-خاطرات تاج‌الملوک در گفتگو با ملیحه خسروداد، تورج انصاری و محمود علی باتمانقلیچ، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ اول 1391، صص 54 تا 56

 

اشرف پهلوی و قاچاق مواد مخدر

اشرف و قاچاق مواد مخدر

 

همکاری و فعالیّت اشرف در زمینه قاچاق مواد مخدر نیز با کارهای دیگر او برابری می‌کند. او از سال 1325 بذر مرگ را در ایران می‌کارد و با کشت تریاک و قاچاق آن و توزیع هروئین به قاچاقچی مشهور جهانی تبدیل می‌شود. این مطلب را از حسین فردوست گرفته تا نزدیکان دیگر وی تأیید می‌نمایند. برای اثبات صحّت این گفتار که خود مشتی از خروار است باز هم کسی بهتر از همنشین‌های خودش وجود ندارد. فریده دیبا در اوایل خاطرات خود سعی می‌نماید خانواده پهلوی را از اعمال قاچاق و کشت خشخاش مبرّا بداند؛ ولی از زمانی که غلامرضا در تاریخ 28 فوریه 1998 به منزل او رفته و با حالتی که چشمانش از فرط استعمال تریاک قرمز شده بود و با لحن و عباراتی زننده به او هتاکی کرد، نحوه‌ کلام خود را تغییر داده و در این مسأله نکاتی را بیان کرده و می‌گوید: «تا زمانی که کشت تریاک در ایران قانونی بود برادران و خواهران شاه همچون کشاورزان عادی به این کشت و زرع پردرآمد، اشتغال داشتند. من زیاد از جزئیات کار آن‌ها آگاه نبودم تا این که ماجرای اعدام دایی قاسم‌ِ همدانی پیش آمد. دایی ‌قاسم برای خود قلعه‌ای در شهر همدان داشت که در برابر هجوم تانک هم مقاوم بود. فرح ضمن تأکید بر این نکته که بهتر است دیگر اسم دایی ‌قاسم را بر زبان نیاورم، گفت: "دایی ‌قاسم یک فروشنده عمده بود و در همه این سال‌ها تریاک‌های متعلّق به اشرف و غلامرضا را در جهان توزیع می‌کرده است." فرح هم که اطّلاعات دقیق‌تری داشت به من گفت که هم قبل و هم پس از ممنوعیت کشت تریاک در ایران اشرف و غلامرضا دارای صدها هکتار زمین‌های مزروعی بوده‌اند که انحصاراً در آن‌ها تریاک کشت می‌شد. برابر اطّلاع فرح نیروهای ژاندارمری با خشونت مزارع خشخاش متعلّق به کشاورزان عادی را منهدم می‌کردند و همین نیروها از مزارع متعلّق به اشرف و غلامرضا حراست و حفاظت می‌نمودند.

اگرچه غلامرضا و اشرف تجارت تریاک را تحت کنترل داشتند، اما بعضی دیگر از فامیل نزدیک و دوستان محمّد رضا هم با آن‌ها مشارکت کرده و در منابع آن سهیم بودند. محصول غلامرضا و اشرف فقط از کشت و زرع به دست نمی‌آمد. آن‌ها با همکاری فرمانده ژاندارمری کل کشور تریاک‌های مکشوفه از قاچاقچیان در مبادی مرزی را هم تملّک کرده و صاحب می‌شدند و غلامرضا بازرس کلّ ارتش شاهنشاهی بود و این اواخر درجه سرلشکری داشت.

ارتشبد غلامعلی اویسی در تجارت تریاک با غلامرضا و اشرف همکاری نزدیک داشت و هرچه تریاک در مرزهای کشور کشف می‌شد به انبار مخصوص اویسی منتقل شده و در این انبار کارگران افغانیِ اویسی تریاک‌ها را مالیده و عمل می‌آوردند. اویسی این تریاک‌ها را تحویل غلامرضا و اشرف می‌داد و هم‌ وزن تریاک‌های کشف ‌شده شیره خرما و مواد رنگی ترکیب ‌شده با آرد و امثالهم را در کیسه کرده و تحویل بازرسان می‌داد تا معدوم کنند. تا زمانی که دایی ‌قاسم همدانی زنده بود این تریاک‌ها را تحویل او می‌دادند و دایی‌ قاسم که چیزی در حدّ پدر خوانده مافیای ایتالیا بود در لابراتور عظیم خود در همدان تریاک‌ها را به هروئین و سایر مواد افیونی تبدیل کرده و به خارج از مرزهای ایران صادر می‌کرد. دایی ‌قاسم دارای شبکه وسیعی از قاچاقچیان در سراسر کشور بود و توزیع و صدور این کالای مرگ‌بار را اداره می‌کرد. اشرف حتی یک اتومبیل ضد گلوله هم برای دایی‌ قاسم خریداری کرده بود. اشرف این قاچاقچی زبده را دایی صدا می‌کرد. من وقتی صمیمیت این دو را دیدم مطمئن شدم مطالبی که پیرامون تجارت مرگ‌بار غلامرضا و اشرف بر سر زبان‌ها است، حقیقت دارد. در حوالی سال 1350 ناگهان خبر دستگیری دایی‌ قاسم منتشر شد و به فاصله کوتاهی او را اعدام کردند. در این مورد دو خبر ضد و نقیض به گوش می‌رسید. عده‌ای می‌گفتند دایی ‌قاسم در معاملات تریاک سر غلامرضا و اشرف را کلاه گذاشته و دستگیری او با اشاره غلامرضا و قبل از او اشرف بوده است.

من اطّلاع داشتم که فردوست به‌ عنوان رئیس بازرسی شاهنشاهی و معاون ساواک اطّلاعات دقیقی در اختیار محمّد رضا قرار داده و محمّد رضا کاملاً در جریان امورِ خلاف قانون قاچاقچی‌گری خانواده خود قرار گرفته است؛ اما بعید می‌دانم که محمّد رضا به این خاطر دستور رسیدگی دایی‌ قاسم را داده باشد چون محمّد رضا از گُل ‌نازک‌تر به اشرف نمی‌گفت و حتی از اشرف حرف‌ شنوی کامل داشت. ولی غلامرضا را زیاد داخل آدم حساب نمی‌کرد و گاهی اوقات در حضور جمع او را مورد تمسخر نیز قرار می‌داد.

اعدام دایی ‌قاسم همدانی تبعات بدی برای خانواده پهلوی داشت؛ زیرا همکاران او در گوشه و کنار جهان دست به انتقام‌ جویی زده و در یک جنگ تبلیغاتی آشکار علیه حکومت شاهنشاهی اسنادی را منتشر کردند که نشان می‌داد گردانندگان اصلی تجارت عظیم مواد مخدر در ایران خانواده پهلوی هستند و دایی‌ قاسم یک کارگزار بوده است و محمّد رضا دستور داد ورود این‌گونه نشریات و مجلات به ایران ممنوع شود؛ اما این نشریات به ‌صورت قاچاق به ایران رسیدند و دست به دست گشتند و آبروی زیادی از اشرف و غلامرضا ریخته شد.»[1]

در تأیید سخنان گفته‌ شده ساواک که ظاهراً قسمت اعظم فعالیّت‌های آن در باره ورود و خروج شخص یا دوستان و وسایل و توضیح املاک و مستغلات اشرف بوده است به تاریخ 7/6/1338 در گزارشی می‌نویسد: «یکی از بازپرسان دادسرای تهران به طور خصوصی به یکی از دوستان خود اظهار داشته که والاحضرت اشرف پهلوی بزرگ‌ترین باند قاچاقچیان تریاک و مواد مخدره ایران را سرپرستی می‌کند و آقای دکتر جهانشاه صالح وزیر سابق بهداری نیز با مشارٌالیه همکاری و معاونت دارند و به همین جهت دستگاه‌های قضایی و انتظامی قادر به تعقیب شدید قاچاقچیان و دستگیری مؤثرین آن‌ها نمی‌باشند. مهدنیا، بازپرس سابق گمرک از قول یکی از قاچاقچیان معروف تهران اظهار داشته در هر ماه مقدار زیادی تریاک مرغوب ترکیه و کردستان ایران برای تیمسار سرلشکر بختیار می‌رسد و ایشان نیز مقداری از آن را به دربار شاهنشاهی و بعضی رجال تسلیم می‌نمایند.»[2]

در یکی دیگر از فعالیّت‌های اشرف آمده است که: «مجلّه‌ی ساگا از مجلات مشهور آمریکا در شماره مورخ دسامبر 1973 مقاله‌ای تحت عنوان ثروتمندترین مردی که قاچاق مواد مخدر می‌کنند، چاپ کرد که خلاصه آن چنین است: چهارده تن تریاک قاچاق در مرز افغانستان گرفته می‌شود؛ ولی گزارشی به مقام‌های بین‌المللی نمی‌شود و کلّیه مواد مخدر که از قاچاقچیان گرفته شده به کاخ سعدآباد، محل اقامت والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی برده می‌شود و بعد توسط معظم‌ٌ لها به فروش می‌رسد. هر دیپلمات ایرانی به نرخ ارزانی خریداری می‌شود که مواد مخدر حمل کنند. مواد مخدره توسط دیپلمات‌های ایرانی و فامیل سلطنت به دنیا حمل می‌شود؛ در حالی‌ که یک مرد عادی در ایران دو کیلو تریاک داشته باشد، تیرباران می‌گردد. والاحضرت محمود رضا که معتاد است نیز قاچاق مواد مخدره می‌کنند و پادشاه، والاحضرت محمود رضا را از شاهزادگی عزل می‌کنند و او را متهم می‌سازد... کلّیه مواد مخدره بعد از این که به دست مأمورین افتاد باید بعد از سی روز به کاخ سعدآباد محل اقامت والاحضرت اشرف فرستاده شود.»[3]

زمانی که این اخبار و گزارش از طرف پلیس بین‌الملل در باره مشارکت اشرف در کار قاچاق به محمّد رضا شاه می‌رسد ظاهراً مجادله‌ای بین او و اشرف شکل می‌گیرد و برای سرپوش‌گذاردن بر این اخبار و همچنین رهایی اشرف در نقاطی چون سوئیس مجبور به دادن باج و خرج‌ کردن هزاران دلار می‌گردد. جالب اینجاست که اشرف با این اعمال خبیث، رئیس کمیسیون حقوق بشر از طرف ایران انتخاب می‌شود[4] و حتّی آرزوی دبیرکلّی را نیز در سر می‌پروراند. برای شناخت بهتر اشرف و همکاران او به سندی دیگر اشاره می‌کنیم: «قاچاقچیان مواد مخدر هم‌زمان اشرف، فیلیکس آقایان (نماینده ارامنه)، امیر هوشنگ دولو، ارتشبد غلامعلی اویسی بودند. اشرف در زمینه فعالیّت‌های ننگین خود از مرزها فراتر رفته و با باندهای معروف جهانی ارتباط داشته و او را با حمل چمدان‌های هروئین دستگیر که با حمایت برادرش آزاد می‌شود. در مورد میزان توسعه و قدرت اشرف یک مجله آمریکایی می‌نویسد: در سال 1969، در ایران در حدود 1816 تن تریاک کشف شد و دولت ایران که طبق معاهده بین‌المللی 1961 موظّف بود میزان دقیق تریاک مکشوفه را به کمیسیون ویژه سازمان ملل گزارش دهد میزان دقیق تریاک مکشوفه را فقط نیم تن گزارش داد. کمیسیون ویژه سازمان ملل در این باره از نماینده ایران توضیح خواست؛ ولی پاسخی دریافت نداشت. محمود رضا، برادر ناتنی شاه در یکی از کلوپ‌های شبانه تهران پرده از راز تریاک‌های مکشوفه برداشت و گفت که مواد مخدری که به وسیله ژاندارمری و شهربانی کشف می‌شود پس از مدتی به مقرّ اشرف پهلوی حمل می‌گردد و سپس در داخل یا خارج کشور به فروش می‌رسد و قضیه دخالت دربار در قاچاق مواد مخدر و حمایت از مافیای آن موجب حیرت جهانیان شده بود.»[5]



[1]. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمۀ الهه رئیس‌فیروز، خلاصۀ صفحات 239 تا 243.

[2]. شناسنامۀ زنان دربار به روایت اسناد ساواک، اشرف پهلوی، ص 51.

[3]. شهلا بختیاری، مفاسد خاندان پهلوی، ص 112.

[4]. زمانی که فرح به عنوان بانوی اول و نایب‌السلطنه انتخاب شد، شاه را راضی نمود که اشرف را با دادن پست‌هایی به خارج از کشور بفرستد و از خود دورش سازد. در نتیجه نمایندگی سازمان ملل به او سپرده می‌شود.

[5]. حسن سعیدی، زن اژدها، ص 193.

6 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 398

 

اشرف پهلوی و قاچاق اشیاء عتیقه

اشرف و قاچاق اشیاء عتیقه

 

اشرف در تکمیل رفتارهای عجیب و ابراز شخصیّت درونی خود همه ‌فن‌ حریف بوده و چیزی را کم نگذاشته و ثابت می‌کند که القاب منتسب به وی بی‌دلیل نبوده است. گذشته از روابط جنسی و افراطی وی در زمینه تشکیل باند و قاچاق مواد مخدر و اشیاء عتیقه نیز مهارتی تامّ داشته است. در توجیه علت و انگیزه رفتار وی همواره جای سؤال است که چرا با آن ثروت و امکاناتی که در اختیار داشته مرتکب عمل خلاف قاچاق می‌شده؟ آیا صرفاً به دلیل منافع مادی و یا ارضای هیجانات درونی و احساس ماجراجویی بوده است؟ مشابه همین حرکات را در فعالیّت‌های سیاسی و نحوه‌ی مشارکت او در سرنگونی دولت دکترمصدّق نیز مشاهده می‌کنیم. اشرف در خاطرات خود تمام این مطالب را شایعه و تهمت می‌داند؛ ولی با رفتار خود نشان می‌دهد که در عوام‌فریبی هم ید طولایی دارد و دروغ می‌گوید. او در طی مراحل قاچاق تبلیغات وسیعی به نام کارهای خیریّه به راه می‌اندازد که تنها هدفش کسب محبوبیت و فریب اذهان عمومی بوده است. اشرف در حالی‌ که گران‌ترین لباس دنیا را می‌پوشید در کارخانه پارچه‌بافی ایرانی چنان حمایت از صنایع داخلی را به مردم سفارش می‌کند که موجب حیرت است یا زمانی که به محله فقیرنشینی می‌رود، چنان اشک ماتم می‌ریزد که احساس ترحم انسان را برمی‌انگیزد. به ‌عنوان مثال در خاطرات خود می‌گوید: «نخستین‌ باری که به محلّه‌های کثیف و فقیرنشین تهران رفتم تا به چشم خود ببینم چه نوع کمکی مورد نیاز آن‌هاست، به‌ راستی مریض شدم و هرگز به چشم خود این‌گونه فقر مداومی را که یأس و نومیدی و بی‌احساسی در انسان به وجود می‌آورد ندیده بودم. هرگز این همه انسان را ندیده بودم که در محلّه‌ای به آن کوچکی کنار هم بلولند و امکانات بسیار محدودی برای تغذیه و پوشش یا امرار معاش خود در اختیار داشته باشند و پس از تأسیس سازمان نوبنیاد رفاهی هر روز به محلات کثیف و فقیرنشین جنوب شهر می‌رفتیم و غذای گرم و لباس بین مردم تقسیم می‌کردیم!!»[1]

البتّه اشرف با اقدامات دراز مدت خود نشان داد که چقدر برای مردم دل می‌سوزاند. او در زمینه توجه به مردم و مملکت تا حدی جلو رفت که حتی به انتقاد از اصل چهار ترومن می‌پردازد و بدون توجه به حیف ‌و میل‌کردن کمک‌های آمریکا به ایران که برادرش انجام داده بود، می‌گوید: «... اگر چنین اقداماتی عالی و مفید بود در مقابل کارهایی هم می‌کردند که بعضی از آن‌ها مضحک و خنده‌دار بود. ظاهراً متخصصان دامپروری اصل چهار متوجّه این نکته شده بودند که الاغ‌های ایران جثه نسبتاً کوچکی دارند و برای حل این مشکل (با در نظرگرفتن طرز فکر آمریکایی که هرچه بزرگ‌تر است بهتر است باید گفت که وجود الاغ‌های کوچک نتیجه اشتباه طبیعت بوده است) اصل چهار با هزینه زیاد و با هواپیما از قبرس الاغ‌هایی با جثّه بزرگ‌تر وارد کرد تا با الاغ‌های کوچک بومی جفت‌گیری کنند و نژاد الاغ اصلاح شود. در کشوری که آن همه نیازهای فوری و واقعی وجود داشت این اقدام برای اصلاح نژاد الاغ مایه تفریح و شوخی مردم شده بود.»[2]

اشرف این سخنان را در حالی می‌گوید که علاوه بر ولخرجی‌های افراطی در قمارخانه‌ها و...، هزینه‌های سفرش نیز بسیار بود که به چند نمونه از آن‌ها اشاره می‌شود: «در سال 1353 مسافرت به سازمان ملل متحد و چهار کشور اروپایی 400 هزار دلار، هزینه سفر به پاکستان 000/200/1 ریال، هزینه سفر به مکزیک 500 هزار دلار. این هزینه‌ها همراه با صورت‌حساب هزینه‌های مربوط به ایاب و ذهاب و خریداری جواهرات و لباس‌های مورد نظر ارسال شده است.

در سال 1354 هزینه سفر اشرف تنها به مکزیک و کره 825/894/11 ریال ذکر شده که همراه با مبالغ کالاها و جواهرات و لباس‌های هیأت اعزامی ارسال شده است.

در سال 1357 مبلغ 000/200/1 دلار هزینه سفر اشرف پهلوی به چهار کشور فرانسه، برزیل، شوروی و آمریکا همراه با مخارج متفرّقه و هدایای خریداری‌ شده است.»[3]

اشرف امروزه نیز یکی از ثروتمندان و میلیاردرهای آمریکاست. فریده دیبا می‌گوید: «والاحضرت اشرف را باید از ثروتمندترین زنان جهان دانست. والاحضرت اشرف در دنیا به دو چیز علاقه مفرط و زایدالوصف داشت: اول مردان قوی‌هیکل و سینه‌ستبر و دوم ثروت و مال دنیا.

والاحضرت اشرف در ساختمان معروف امپایراستیت یک آپارتمان استثنایی داشت که گران‌ترین آپارتمان دنیا است و بسیاری از سرمایه‌داران بزرگ جهان حاضرند میلیاردها دلار برای خرید آن بپردازند. این آپارتمان در طبقه آخر آسمان‌خراش امپایراستیت (در طبقه یک‌صدم) قرار دارد و دارای باند فرود هلیکوپتر، استخر روباز، استخر سرپوشیده و کلّیه امکانات رفاهی است. این آپارتمان تمام سطح طبقه آخر این آسمان‌خراش را شامل می‌شود و درون آن به طور یک پارچه از گران‌ترین سنگ‌های تزئینی جهان ساخته شده است و در عین‌ حال در پاریس، رم، مونت‌کارلو و چند نقطه مصفای دیگر جهان هم دارای اقامتگاه‌های مجلّل و باشکوه است.

محمّدرضا از بی‌عاطفگی فامیل خود می‌گفت که برادران و خواهرانم سال‌ها از برکت وجود من در رفاه زندگی کردند و هر یک ثروت عظیمی اندوختند و اعمال آن‌ها سبب بدنامی من شد و حالا در بستر مرگ افتاده‌ام حاضر نیستند حتی یک تلفن به من بزنند و حال مرا بپرسند.»[4]

با این اوصاف افرادی چون اشرف چه نیازی به مادیات داشته‌اند که از طریق هزاران راه نامشروع به جمع‌آوری مال دنیا پرداخته‌اند؟ آیا قدرت و قانون و رسانه‌ای نباید وجود داشته باشد که این اعمال را کنترل نماید؟ پس از فروپاشی سلطنت پهلوی هر یک از افراد این خانواده دیگری را در سقوط حکومت متّهم کرده و مقصّر می‌دانند و همواره می‌گویند: فقط من نبودم و بی‌تقصیر هستم؛ اما این مطلب را فراموش کرده‌اند که هریک از آن‌ها به‌ تنهایی برای فروپاشی یک مملکت کافی بوده‌ و همه سر و ته یک کرباس بوده‌اند.

در زمینه فعالیّت‌های قاچاق مواد مخدر و اشیاء عتیقه توسط اشرف و پسرش مطالب بسیار است. اکثرا راویان شهرام را سردسته قاچاق اشیاء عتیقه معرفی می‌کنند؛ ولی سایر فامیل پهلوی به‌ خصوص شمس نیز در این زمینه دست‌کمی از او نداشته‌اند و به‌ محض اطّلاع از وجود دفینه‌ای به آن‌جا هجوم برده و بی‌رحمانه به تخریب و غارت اشیاء پرداخته‌اند. احسان نراقی در عین تمجید و حمایت از فرح در مطلبی در باره بازگرداندن مقداری از آثار به ‌غارت ‌رفته می‌نویسد: «در اوایل سال 1980 در زندان اوین مهندس ‌محسن فروغی که از متخصّصین آثار عتیقه ایرانی است برایم تعریف کرد که ده سال قبل روزی پرویز راجی منشی مخصوص هویدا به من تلفن زد و گفت که نخست‌وزیر مایل است در اسرع وقت با او ملاقات کند. طی این ملاقات، رئیس دولت به او می‌گوید: "آقای فروغی، من یک بلیط هواپیما برای رفت و برگشت به توکیو در اختیارتان می‌گذارم. در آن‌جا هم اتاقی در هتل برایتان رزرو کرده‌اند. مأموریت شما این است که شهرام پسر اشرف به طور غیر قانونی عتیقه‌هایی را از کشور خارج ساخته است و ظرف سه هفته آینده، می‌خواهند در حراجی آن‌ها را به فروش برسانند. او قبلاً کاتالوگ‌هایی را نیز در این زمینه تهیّه کرده و عتیقه‌ها را در زیرزمین بانکی به نمایش گذارده است. شما باید به آن‌جا بروید اشیاء را ببینید و پس از ارزش‌گذاری برای من گزارشی تهیّه کنید."

فروغی پس از بازگشت از توکیو به هویدا اطّلاع می‌دهد که ارزش مجموع این گنجینه حدود شش‌ میلیون فرانک است. هویدا می‌گوید که شهرام برای آن دوازده‌ میلیون می‌خواهد. در این باره فروغی برایم توضیح داد که هویدا بنا به پیشنهاد محرمانه شهبانو تصمیم گرفته بود تمام این مجموعه را بخرد و به ایران بازگرداند. ضمن آن که به من گفت مدّت بیست سال شهرام همواره در قاچاق آثار عتیقه ایرانی دست داشته است به همین دلیل شهبانو نمی‌توانست تصویری را که ملت ایران از سلسله پهلوی در ذهن داشتند عوض کند و به همین علت پس از سقوط رژیم انقلابیون ایرانی تمامی خاندان پهلوی و حتّی فرح را به یک چوب راندند!»[5]و[6]

در تأیید مطالب گفته ‌شده فریده دیبا ضمن آن که همیشه دخترش را در هر کاری بی‌گناه معرّفی می‌نماید در باره این دو خواهر یعنی شمس و اشرف می‌گوید که آن‌ها در برابر پول‌های کلان اجازه می‌دادند صادرکنندگان اشیاء عتیقه و غیرقابل ارزش‌گذاری را در بسته‌های منقوش به مُهرِ دربار شاهنشاهی و بدون هیچ‌گونه وارسی به خارج بفرستند. هیچ‌ کس حتّی دخترم جرأت نداشت که عواقب سوء رفتار این خواهران را به شاهنشاه متذکّر شوند و با تلاش دفتر مخصوص فرح بود که ماجرای مقدار زیادی از اشیاء عتیقه که خانواده محمّد رضا غارت کرده بودند، فاش شد. فریده دیبا در باره انجام ‌دادن و چگونگی این حفّاری‌ها می‌نویسد: «شهرام، فرزند اشرف که معلوم نبود چطور از وجود تپه‌ها و مناطق تاریخی آگاه می‌شود یک اکیپ مجهز گنج‌یاب و حفّار را در خدمت داشت به این مناطق می‌فرستاد و آن‌ها اشیاء عتیقه را از زیر خاک بیرون می‌کشیدند. گاهی این مناطق در جنوب تهران بعضی اوقات در سیستان و بلوچستان و مواقعی در آذربایجان و سایر استان‌های کشور بود. همیشه اکیپ شهرام زودتر از کارکنان باستان‌شناسی به این مناطق دسترسی پیدا می‌کردند و این موضوع کمی عجیب به نظر می‌رسید. فرح تحقیقاتی در این مورد به عمل آورد و ما متوجّه شدیم بعضی از مسؤولین اداره باستان‌شناسی به توصیه اشرف و شهرام مصدر کار شده‌اند و پر واضح بود که اطّلاعات مورد نیاز را در اختیار اربابان خود قرار می‌دادند. فرح در مورد تخریب مناطق باستانی و تپه‌های تاریخی با محمّد رضا صحبت کرد و از او خواست جلوی دست‌اندازی فامیل خود را به این آثار بگیرد. حتی در یک مورد کار آن‌ها به مجادله کشید. موضوع این بود که اشرف و شهرام برای دستیابی به آثار تاریخی موجود در دل یک تپه تاریخی دستور داده بودند با بولدوزر این منطقه را زیرورو کنند. در نتیجه این کار غیر مسئولانه هزاران شیء تاریخی تکه ‌پاره شد به طوری‌ که در مساحت زیادی خرده‌های سفال‌های باستانی و اشیاء عتیقه دیده شود.

من و فرح که از موضوع مطلع شده بودیم برای بازدید به منطقه‌ای در اطراف سیستان رفتیم و دیدیم موضوع واقعیّت دارد و در اطراف تپه و سطح صحرا هزاران قطعه اشیاء تکه‌ پاره ‌شده سفالی ریخته شده است. مردم و علاقه‌مندان اشیاء عتیقه از سراسر ایران به این منطقه آمده بودند و قطعات خرد شده سفال‌ها و مجسمه‌ها و اشیاء تاریخی و باستانی را از کف صحرا جمع‌آوری می‌کردند.

تصوّر می‌کنید عکس‌العمل محمّد رضا در این مورد چه بود؟ به دخترم گفت: "این مملکت بسیار وسیع است و از این‌گونه اشیاء کهنه و بی‌ارزش در دل خاک آن فراوان است."

در یک مورد دیگر شمس دستور داده بود در کاخ چالوس که بر تپه بلندی مشرف بر شهر زیبای چالوس واقع بود چاه جدیدی حفر کنند. چاه‌کن‌ها موقع حفر چاه به دفینه نفیسی دست یافتند که مملو از جواهرات و شمشیرهای مرصّع بود. فرح خیلی تلاش کرد محمّد رضا را راضی کند تا این نفایس تاریخی به موزه ایران باستان سپرده شوند؛ اما محمّد رضا گفت: "موزه ایران باستان آن قدر از این خرت‌ و پرت‌ها پر شده که دیگر جا برای اشیاء جدید ندارد." پس از کشف تاریخی که در چالوس به دست آمد احمدرضا، محمود رضا و اشرف هم به تپه‌های چالوس علاقه‌مند شدند. کاشف به عمل آمد که شهر باستانی چالوس در ارتفاع قرار داشته و چالوس فعلی عمر کوتاهی دارد که با عصر رضا شاه شروع شده است.

فوراً اکیپ‌های حفاری‌ احمد رضا، محمود رضا، اشرف و شهرام و شمس به منطقه اعزام شدند و شروع به حفر چاه کردند. عدّه‌ای از پیرمردان و قدیمی‌های منطقه که از موضوع حفاری‌ها مطلع شده بودند برای کسب پول و یا نزدیک‌کردن خود به خانواده پهلوی و یا خوش‌خدمتی و البته عده‌ای هم از روی ساده ‌لوحی اطّلاعات و نقشه‌ها و اسناد قدیمی خانوادگی خود را در اختیار برادران و خواهران محمّد رضا قرار دادند و نتیجتاً کاری که از تپّه‌های چالوس شروع شده بود به یک منطقه در کلاردشت رسید که روستائیان از قدیم، یک منطقه آن را به نام زرده می‌نامیدند. در این منطقه برای کشف اشیاء عتیقه حفر شد. چندین معدن طلا کشف گردید و استخراج طلا به‌ صورت محرمانه آغاز گردید. همچنین در یک روستای ییلاق در اطراف رامسر سنگ‌های گران‌بها پیدا شد و افراد متنفذّ هم به آن منطقه هجوم آوردند تا از جواهرات معدنی آن روستا سهمی به دست آورند. شیوه آن‌ها به این صورت بود که هر چند هکتار از زمین‌های منطقه را به‌ عنوان ساختن ویلا دیوار می‌کشیدند و بی‌سروصدا به استخراج طلا و جواهر می‌پرداختند. اسم این روستا اگر فراموشم نشده باشد جواهرده بود. یکی از کارهای خواهران و برادران محمّد رضا و در رأس آن‌ها اشرف و شمس این بود که بعضی از اشیاء عتیقه را که به لطایف‌الحیل به دست می‌آوردند به پولدارهای عمده می‌فروختند.»[7] برای پی‌بردن به عمق فاجعه‌ای که فراتر از مرزها رفته بود این مطلب را از قول سازمان جاسوسی آمریکا بخوانید: «به ‌محض این که در تپه مارلیک اشیاء طلایی بسیار گران‌قیمت کشف شد ملکه اشرف آن محل را خریداری کرد و محتویات آن تپه از آن به بعد به دست معامله‌گران هنری تمام دنیا رسید.»[8] کارهایی که اشرف و پسر خیانت‌کارش در زمینه قاچاق انجام می‌دادند، می‌توانست افراد دیگر را مدت‌ها پشت میله‌های زندان بیندازد.



[1]. اشرف پهلوی، من و برادرم، ص 156.

[2]. همان، ص 178.

[3]. نیلوفر کسری، زنان ذی‌نفوذ در خاندان پهلوی، ص 184.

[4]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 944.

[5]. احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمۀ سعید آذری، ص 128.

[6]. اسکندر دلدم در صفحۀ 1033 جلد سوم خاطرات من و فرح، برخلاف نظر احسان نراقی می‌نویسد: «اگر تحقیق دقیقی روی چگونگی خروج شاهنامۀ نفیس بایسنقری از کشور و حراج اشیاء نفیس تاریخی ایران در حراج کریستی لندن و حراجی‌های معروف نیویورک صورت بگیرد، مشخص خواهد شد که فرح در رأس یک شبکۀ عظیم قاچاق اشیاء عتیقۀ ایران قرار داشت. اگرچه در بازار، رقبای دیگری نظیر اشرف و فرزند او شهرام نیز در کار تجارت اشیاء عتیقه فعالیت داشتند، اما بیشتر غارتگری‌ها در دهۀ چهل و پنجاه توسط فرح و عوامل او صورت گرفته است.»

[7]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 1، صص 275 تا 279.

[8]. حسن سعیدی، زن اژدها، ص 189. 

9 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 392

معشوقه‌های اشرف پهلوی

معشوقه‌های اشرف

 

در خصوص ارتباط‌ جنسی و تعداد معشوقه‌های اشرف پهلوی اکثر روایت‌ها از روابط نامشروع و بی‌بندوباری گسترده وی حکایت دارد و بعضی از عملکردهای وی آن قدر وقیح و افراطی توصیف شده است که انجام آن‌ها بعید به نظر می‌رسد؛ گویا از محله‌ای بدنام گزارش تهیّه کرده‌اند. سؤال این است که چه عواملی موجب می‌شود یک شاهزاده و شخص مطرح جامعه با آن که می‌داند تمام حرکات او در اذهان مردم ثبت خواهد شد این ‌قدر مبتذل زندگی کند و نام خود را در کنار افراد فاسدالاخلاق تاریخ جای دهد. عملکرد افرادی مانند اشرف می‌توان را به علت برخورداری از امکانات نامحدود و پاسخگو نبودن توجیه نمود؛ زیرا برای استفاده از این امتیازات است که آگاهانه در این راه قدم برداشته و با اعتقاد به آن که دنیا برای لذت‌های وی آفریده شده اعمال خود را ادامه می‌دهد. او برای تقویت قوای جنسی و حفظ ظاهر خود هر تلاشی می‌کند. حتّی در مقابل حرف پرفسور تسه، جراح مشهور پلاستیک که به او یادآوری می‌کند باید دست از عیاشی بردارد، می‌گوید زندگی بدون خوشگذرانی مال احمق‌هاست و من هیچ‌ وقت احمق نبوده و نخواهم شد. فرح پهلوی نیز در باره علّت این رفتار افراطی اشرف می‌گوید: «خود اشرف رمز سرزندگی و جوان‌ ماندنشان را در معاشرت زیاد با مردان و به‌ خصوص جوانان می‌دانستند. ایشان گاهی همه شوهرهای قبلی و معشوقه‌های سابق و لاحق خودشان را هم دعوت می‌کردند و آقای بوشهری نیز از معشوقه همسرش یعنی بهروز وثوقی برای شرکت در فیلم دعوت می‌کرد.

والاحضرت اشرف علاقه زیادی به معاشرت با افراد معروف داشتند و فرقی نمی‌کرد که این فرد مشهور ایرانی یا خارجی باشد؛ اما عادت ایشان این بود که خیلی زود از افراد خسته می‌شدند و آن‌ها را عوض می‌کردند و ما نیز در این جلسات و جشن و سرور هیچ تکلّف و تشریفاتی نداشتیم و رفتار همه آزادانه بود و یا زمانی که من از محمّد رضا خواستم تا ماساژورهای دولو را در اختیار من بگذارد از آن پس ما در اقامتگاه خود صاحب چندین ماساژور حرفه‌ای ژاپنی و بعداً یک مرد سوئدی شدیم. ماساژور سوئدی را بعداً استخدام کردیم و به ‌قدری در ماساژ بدن مهارت داشت که مادرم پس از چند جلسه مراجعه به او تمام دردهای ناحیه کمرش التیام یافت و باید بگویم تا آن روز هرگز یک ماساژ واقعی را درک نکرده بودم و والاحضرت اشرف در این زمینه به حد افراط پیش رفت و روزی چند نوبت حمام شیر یا روغن زیتون می‌گرفت. او را داخل سونا ماساژ می‌دادند تا چین و چروک‌های پوستش از میان برود.»[1]

بخشی از روابط جنسی اشرف جنبه سیاسی داشته است. اسکندر دلدم می‌نویسد: «... اگر بخواهم وارد ماجراهای عشقی اشرف بشوم باید از افراد زیادی نام ببرم؛ اما بعضی از ماجراهای عشقی اشرف زمینه سیاسی داشت و اشرف به ‌منظور ایجاد صمیّمیت با افراد متنفذّ و قدرتمند و گستردن سیطره کنترل خود بر امور سیاسی کشور تن به روابط جنسی می‌داد. بعضاً هم می‌گفت این کارها را با اطّلاع برادرش و به خواست او انجام می‌دهد. در مورد سپهبد رزم‌آرا دقیقاً یادم هست که اشرف یک روز در حضور بهارمست صراحتاً گفت: "من از این مرتیکه تازه ‌به‌ دوران ‌رسیده متنفّر هستم و فقط به‌ خاطر این که برادرم گفته، کنار او می‌خوابم" و ضمناً اشرف حتّی برای به‌ دست‌ آوردن اطّلاعات و اخبار از فرماندهان عالی‌رتبه خود را در اختیار آن‌ها قرار می‌داد و از افتخاراتش این بود که می‌گفت با ژوزف استالین رهبر اتحاد شوروی هم آغوش شده و از او یک پالتوی پوست گران‌بها هدیه گرفته است و همواره با غرور می‌گفت: "استالین مردی که آلمان نازی را تسخیر کرد در برابر من تسلیم شد."»[2]

این‌گونه فداکاری‌های اشرف بی‌تأثیر نبود. زمانی که استالین برای شرکت در کنفرانس تهران به ایران آمده بود، تنها او بود که به سعدآباد رفت و روایت شده است که: «... متأسفانه والاحضرت اشرف یک بیماری مخصوص داشت که دلش می‌خواست به طور مداوم نام شخصیّت‌های سیاسی و رجال معروف و حتی هنرپیشه‌ها و بازیگران سینما را در فهرست مردانی که با آن‌ها خلوت داشته است، وارد نماید. او مدام از خاطرات خوشگذرانی شبانه‌اش با ژوزف استالین رهبر فقید اتحاد شوروی صحبت می‌کرد و این ظاهراً اولین خاطره عشقی او از یک مرد نامدار بود. در زمانی که استالین برای شرکت در کنفرانس تهران به کشورمان آمده بود برخلاف چرچیل و روزولت که حاضر نشده بودند برای ملاقات با شاه ایران به سعدآباد بروند رهبر شوروی به سعدآباد رفته و به پادشاه و خانواده او هم هدایایی داده بود و اشرف این هدایا را به دوستان و آشنایان نشان می‌داد و در مورد مردانگی صاحبان هدایا داستان‌های عجیب و غریبی تعریف می‌کرد.»[3]

تنها دولتمرد سیاسی که در مقابل اشرف ایستاد و حتی او را از ایران تبعید کرد دکتر مصدّق بود. اشرف نیز در کودتای 28 مرداد 32 با همکاری سازمان‌های جاسوسی این اقدام مصدّق را تلافی کرد؛ ولی افرادی چون ملک ‌حسین و ملک‌ فیصل و... از زیارت و دیدار با اشرف بی‌نصیب نبودند. فرح دیبا از ارتباط آن‌ها این چنین می‌گوید: «کنستانتین، پادشاه یونان که زیاد به دیدن ما می‌آمد مردی هرزه بود و در نوشهر به اتفاق همسرش کاملاً لخت می‌شدند و به شنا می‌رفتند و به زنان دیگر دست‌درازی می‌کرد و اعلیحضرت پادشاه اردن نیز به حدّ افراط بی‌ناموس بود. مثلاً زمانی که به ایران آمد خودش به اتّفاق والاحضرت اشرف گُم‌وگور می‌شد و زن زیبایش در دست گرگ‌هایی چون اسدالله علم و اردشیرخان زاهدی می‌افتاد و در جواب اعتراض علم می‌گفت به همین دلیل همسرش را همراه خود می‌آورد تا به همسرش هدایای گران‌بهایی بدهیم که متأسفانه علم این زن را به رختخواب محمّد رضا هم برده بود. در ضمن اشرف در این عیّاشی‌ها رعایت حیا و آبرو را نمی‌کرد و حتّی در مقابل برادرش با مردان مختلف مغازله می‌کرد و من همیشه اشرف را به‌ خاطر شجاعت و شهامتی که در حق‌طلبی و مساوات‌طلبی با مردان از خود نشان می‌داد تحسین کرده‌ام و یک عکس جالب از اشرف با ملک‌فیصل، پادشاه عربستان بود که در داخل استخر کاخ، لخت‌ لخت با هم بودند.»[4]

اشرف در خاطرات خود اشاره می‌کند که همیشه از پدرش می‌ترسید و مادرش نیز چندان به او توجه نداشت و اغلب اوقات خود را با برادرش و دوستان برادرش می‌گذراند. او از تمایل به ارتباط با آن‌ها می‌گوید: «من به ‌قدری به برادرم نزدیک بودم و خود را با او یکی می‌دانستم که به ‌مرور حالت پسرها را پیدا کرده بودم. هر وقت که فرصتی دست می‌داد در اسب ‌سواری یا تنیس و ورزش‌های دیگر به برادرم و رفقایش ملحق می‌شدم. در آن سال‌ها که امکان معاشرت آزاد مرد و زن در جامعه ما بسیار کم بود این احساسِ غیرعادی به من دست داده بود که در حضور مردان بیشتر احساس راحت و آسایش کنم. حقیقت آن است که من هنوز هم همین حالت را دارم و معاشرت با مردان را بر زنان ترجیح می‌دهم.»[5] در ادامه اشرف می‌گوید که در میدان اسب‌ سواری با مهرپور (پسر تیمورتاش) آشنا شد و قرار شد که با هم ازدواج کنند؛ ولی به علت آن که پدرش متهمِ سیاسی علیه رضا خان شناخته شده بود این ازدواج صورت نگرفت.

این‌گونه ابراز عشق و علاقه از دختر و پسران جوان، موضوعی طبیعی و غریزی است و با همین توجیهات است که اشرف در ایام نوجوانی با اصطبل‌دار اسب‌ها ارتباط برقرار می‌کند. در این خصوص زهرا مشهدی (زهرا ناظر زاده) که سرپرستی خدمتکاران زن سعدآباد را بر عهده داشت، گفته است: «... مرد قوی‌هیکل به نام علیشاه مسؤول اصطبل سعدآباد بود که اسب‌های سلطنتی را تیمار و نگهداری و تعلیف می‌کرد. بعد از ظهرها اشرف و شمس به اصطبل می‌رفتند تا اسب‌های خود را بردارند و در محوطه وسیع کاخ و اطراف آن سواری کنند. مجموعاً هشت اسب اصیل و گران‌بها در این اصطبل ‌نگهداری می‌شدند که متعلق به فرزندان رضا شاه بودند. علیشاه سبیل پُرپشت و قیافه خشنی داشت و رضا شاه او را در سفر خرم‌آباد پیدا کرده بود و به‌ خاطر مهارتی که در تربیت اسب داشت و قادر به آموزش سوارکاری بود به تهران آورده بود. تقریباً همه بچه‌های رضا شاه به جز محمّد رضا و علیرضا، توسط علیشاه آموزش سواری می‌دیدند.

 رضا شاه یک بار متوجّه می‌شود اشرف وقت زیادی را در اصطبل می‌گذراند و رفت و آمدهایش به اصطبل بیشتر از دیگر فرزندانش است. چون ذاتاً آدم باهوش و در عمل یک کهنه‌سرباز دوره‌ دیده‌ای بود به این عمل اشرف مشکوک می‌شود. کشیک دختران را می‌کشد و سرانجام اشرف را که در آن موقع دوازده سیزده سال بیشتر نداشت در شرایط بدی همراه با علیشاه خرم‌آبادی به دام می‌اندازد. آن روز، یک ظهر گرم تابستان در اواسط مرداد بود. رضا شاه شخصاً آن قدر با شلاق سیمی به سر و صورت علیشاه ضربه زده بود که دیگر نای نفس‌کشیدن نداشت و ایضاً خون چنان صورت علیشاه را گرفته بود که چشمانش دیده نمی‌شدند. بعد هم دستور داد علیشاه را بردند. به کجا بردند و چه بلایی سرش آوردند این را دیگر هیچ ‌کس نمی‌دانست.»[6] همین مطلب را فرح پهلوی و مادرش نیز در خاطرات خود نقل می‌کنند.

ظاهراً این نوع روابط اشرف ابعاد دیگری نیز داشته است و به همین مثال افشا شده محدود نیست. «اشرف برای فروغ خواجه‌نوری یکی از دوستان صمیمی خود تعریف کرده بود که در سن 18 سالگی عاشق یک افسر ایرانی شد و از او خواست که با وی باشد. افسر هم قبول کرد و مدت‌ها بین این دو روابط عاشقانه برقرار بود و سرانجام این افسر را با دست خود کشت.»[7]

 رضا خان که شاهد این حرکات دخترانش بود برای آن‌ها شوهرانی را انتخاب کرد و تا زمانی که پدرشان زنده بود، هیچ ‌یک از افراد خانواده حق نداشتند دوستان پسر یا معشوقه‌های خود را به محوطه کاخ بیاورند. تنها استثنا محمّد رضا بود که رضا شاه زن جوانی را به نام فیروزه به‌ عنوان معشوقه برای پسرش انتخاب کرده بود و گاهی اوقات در کاخ حضور می‌یافت. پس از فوت رضا‌شاه، تاج‌الملوک و دخترانش یکه‌تاز میدان شدند و برای یافتن معشوقه‌ و تعویض شوهران از یکدیگر سبقت گرفتند. دیر زمانی نگذشت که محلّه جولان و هوس‌رانی‌های آن‌ها به محلّه مرغی معروف شد. منظور از مرغ خواهران شاه بود.

اولین ازدواج رسمی اشرف با فردی به نام علی قوام است که شش سال طول کشید و تا سال 1320 دوام آورد. ثمره آن فرزندی به نام شهرام بود. این ازدواج چون تحمیلی و با نظر رضا شاه انجام گرفته بود اشرف از آن ناراضی بود و به‌ صورت مکرر اظهار پشیمانی می‌کرد. او همواره می‌گفت که ای‌کاش در مراسم عروسی به‌ جای لباس سفید، لباس سیاه پوشیده بودم و در این مدت هیچ‌گاه در باره احساساتمان با هم صحبت نکردیم. اشرف در خاطرات خود می‌گوید: «در تمام دوران ازدواجم با علی قوام تا آن‌جا که در قدرتم بود از او دوری می‌کردم. شاید واکنش من نسبت به هرکس دیگری هم که به من تحمیل می‌شد به همین صورت می‌بود. به‌ علاوه او به نظر من مردی بود سرد حسابگر بدون هیچ‌گونه جاذبه که انسان نه می‌توانست از او خوشش بیاید و نه او را دوست داشته باشد. خیلی عجیب به نظر می‌آمد و... و به همین راضی بود که دختر شاه را دارد.»[8] نکته جالب اینجاست که این دختر معصوم و بی‌اطّلاع از همه چیز تا حدّی از شوهرش متنفّر است که برای همبستر شدن با علی قوام مجبور به خوردن داروی مسکن می‌گردد و در باره بچه‌دار شدنش می‌گوید: «من با فوزیه بسیار صمیمی بودم و با هم قرار گذاشتیم که با هم باردار شویم تا دوران بارداری را با هم بگذرانیم... . با آن که مدت‌ها بود که ازدواج کرده بودم، اما هنوز بیست‌ ساله نشده بودم. از این‌رو توطئه بچگانه و به امید داشتن فرزندی که خلاء زندگی مرا پُر کند به نظرم جالب آمد. من از مسائل جنسی هیچ‌گونه اطّلاعی نداشتم و خیلی هم از شوهرم بدم می‌آمد به همین جهت مجبور شدم داروی مسکنی بخورم تا بتوانم با شوهرم هم‌بستر شوم؟!»[9]

ازدواج دوم اشرف با احمد شفیق مصری بود که در طول نه سال زندگی صاحب دو فرزند به نام‌های آزاده و شهریار شدند. آزاده همواره با مادرش زندگی می‌کرد و پسرش نیز که متولد 24 اسفند1323  بود، افسر نیروی دریایی و فرماندهی ناوگان هوورکرافت را به عهده داشت که بعد از انقلاب در پاریس ترور شد. زمانی که شهریار در پاریس ترور می‌شود احمد شفیق به اشرف نفرین می‌کند و می‌گوید تو مقصر بودی که نگذاشتی شهریار از خانواده سلطنتی فاصله بگیرد و دائم می‌گفت که ای‌کاش اشرف را در قاهره سوار تاکسی خود نکرده بودم و حالا در مصر زندگی فقیرانه‌ای در کنار پسرم داشتم.

اشرف در سال 1321 همراه با پسر یک‌ ساله‌اش شهرام که برای مرحله دوم به دلیل معالجه مادرش به مصر رفته بود، در آن‌جا با احمد شفیق آشنا می‌شود. در باره چگونگی این آشنایی روایت‌های متنوّع و متضادی وجود دارد. اشرف در خاطرات خود می‌گوید که با او در میدان اسب‌سواری در وسط جزیره‌ای در رود نیل آشنا شدم و از او خوشم آمد و عاشقش شدم. او مدیریت مالی یک کارخانه قند را به عهده داشت و شوهر فعلی‌ام که عشق بزرگ مرا در زندگی تشکیل می‌دهد فرزند یک مورخ و وزیر مصری است. همین زن در زمان جدایی می‌گوید که من و احمد هرگز عاشق دل‌خسته یکدیگر نبودیم و به علت بی‌وفایی از او جدا شده‌ام. در خصوص علت و تمایل اشرف به احمد شفیق روایتی آمده است که زیاد منطقی به نظر نمی‌رسد: «... با یک راننده تاکسی به نام احمد شفیق که قبلاً عکس لخت او را در حالی ‌که اسافل اعضای ایشان به میزان زیادی غیرعادی و غیر طبیعی بوده در یکی از مجلات سکسی شهر قاهره مشاهده نموده و با وی در مصر ازدواج می‌نماید.»[10]

به ‌هر حال احمد شفیقی که راننده تاکسی، تاجر کارمند بیمه و پسر شفیق‌پاشا یعنی رئیس دفتر خدیو عباس حلمی و تبعیدی از کشور معرّفی شده است پس از ازدواج با اشرف به پست‌های مهمی چون مدیر عامل شرکت هواپیمایی ایران گمارده می‌شود و در مدت زندگی با وی، از نعمت‌های مادی بی‌شماری استفاده می‌برد. حتی اشرف از ملک ‌فاروق تقاضای لقب پاشایی برای او می‌نماید که چون با پاسخ منفی روبه‌رو می‌شود پس از بازگشت به ایران پاسخ تقاضایش را از فوزیه می‌گیرد.

محمّدرضا شاه پس از اظهار تمایل اشرف برای ازدواج با احمد شفیق، خواستار تحقیق درباره سوابق خانوادگی او می‌شود که محمود جم در پاسخ می‌نویسد: «شفیق فرد بی‌نام ‌و نشان و کوچکی نیست. بدبختی او این است که به‌ خاطر پدرش مغضوب واقع شده است. او پسر شفیق‌پاشا رئیس دفتر خدیو عباس حلمی است و پس از این که انگلیسی‌ها خدیو را از سلطنت عزل و به خارج فرستادند فؤاد او را مورد خشم و قهر قرار داد. شفیق‌پاشا نیز به اروپا رفت. مادر او، عزیزه، دختر راشد‌‌پاشا است و احمد شفیق سه برادر به نام معزالدّین و حسن و محمّد و یک خواهر به نام ملیحه دارد. اطّلاع بدی راجع ‌به احمد ندارم؛ اما او کارمند شرکت بیمه است و وضع خانواده او هم‌طراز والاحضرت اشرف نیست.»[11] اشرف با ‌توجه ‌به این گزارش‌ها و مخالفت محمّد رضا کار خود را انجام می‌دهد و با احمد شفیق ازدواج می‌نماید.

ازدواج سوم اشرف با مهدی بوشهری است که ظاهراً با او حین فعالیت‌هایش در پاریس آشنا می‌شود. مهدی بوشهری که به دلیل حفظ منافع شخصی تن بدین ازدواج داده بود پس از مراجعت به ایران به فعالیّت‌های سینمایی می‌پردازد و از همکاری با معشوقه‌های همسرش نیز ابایی ندارد. همین که نام اشرف را یدک می‌کشیده برای او کافی بوده ‌است. تا این که این خانم بلهوس شبی از او عصبانی شده و بوشهری به ‌اجبار فاصله خود را با او حفظ می‌نماید. در این زمینه اسکندر دلدم می‌نویسد: «در مورد علّت مغضوب ‌شدن مهدی بوشهری همان موقع شایعات زیادی بر سر زبان‌ها افتاد و از جمله گفته می‌شد یک شب هنگامی که بوشهری سرزده از سفر خارج به تهران آمد و طبق عادت مستقیماً به طبقه بالای کاخ اشرف می‌رود و مشاهده می‌کند اشرف سرگرم پذیرایی از بهروز وثوقی هنرپیشه معروف فیلم‌های فارسی است. اشرف که انتظار آمدن ناگهانی بوشهری از سفر پاریس را نداشته است عصبانی می‌شود و به بوشهری می‌گوید: "مردک بی‌تربیت مگر به تو در زدن را یاد نداده‌اند؟ دیگر تحمّل ریختت را ندارم و برو اینجاها نباش!" مهدی بوشهری بعد از این که بی‌ادبی کرد و در نزده وارد اتاق‌ خواب همسرش شد، برای مدتی مورد غضب واقع گردید و به فرانسه برگشت و رئیس خانه فرهنگ ایران در پاریس شد. در آن‌جا بود که به عناوین مختلف از محمّد رضا پول‌های هنگفت می‌گرفت و در عوض زنان و دختران زیباروی پاریس را استخدام می‌کرد و به تهران و به‌ خصوص جزیره کیش می‌فرستاد تا در تعطیلات مصاحب و همدم شاه باشند.»[12]

چنان که از روایات برمی‌آید اشرف از این وضعیت بسیار راضی و خشنود است؛ زیرا دیگر مانع و مزاحمی هرچند کوچک هم در مقابل خود نمی‌بیند و بر میزان ارتباط با مردان مورد علاقه خود و ابداعاتش می‌افزاید. به‌ عنوان مثال، یکی از ابتکارات او با پسرش برپایی مجالس کلیدپارتی بود.[13] اسکندر دلدم در این باره به نقل از میرهاشم که شوهر پروین اباصلتی و کارمند وزارت امور خارجه بود چنین نقل می‌کند: «... شب جمعه گذشته تعداد زیادی از وزراء و نمایندگان مجلس، رؤسای ادارات، متموّلین و سرمایه‌داران و هنرمندان در هتل میامی یک مهمانی استثنایی برگزار کرده‌اند و آخر شب هرکدام زن خود را به یکی از اتاق‌های هتل فرستاده و سپس همه کلیدهای اتاق‌ها را روی هم ریخته و به هم زده‌اند تا کسی نتواند کلید اتاق مربوط به زن خود را پیدا کند. سپس به هر یک از مدعوین چشم‌بند زده و به طور شانسی دست در کلیدها برده و هرکس یک کلید برداشته و به اتاقی که شماره آن روی کلید بود، رفته و با زنی که در آن اتاق منتظر شانس بوده هم‌بستر شده است. میرهاشم اسامی بعضی از رجال دربار دولت و سرمایه‌داران و هنرمندان را هم برد؛ اما نگفت خود او در آن‌جا چه‌کار داشته است. به ‌هرحال کلیدپارتی در تهران به صورت مُد درآمد و هر هفته در یکی از هتل‌های مجلل پنج‌ ستاره تهران مراسم کلید‌پارتی با حضور رجال و کله‌ گنده‌های رژیم و همسران عفیفه‌شان انجام می‌شد و مبتکر برگزاری این مجالس شیطانی شهرام پهلوی‌نیا فرزند اشرف پهلوی بود که در ارتکاب به فساد اشتهایی لاحد داشت و این خاصیّت را از مادرش به ارث برده بود.»[14]

اشرف بدین محدویت‌ها راضی نبود و با همکاری خواهرش، شمس، ضمن آن که خدمات جنسی به محمّد رضا هم ارائه می‌دادند و زنان و دختران زیبا را به او معرفی می‌کردند خودشان نیز در مراسم رسمی و در حضور رجال سیاسی و نظامی مرتّب قربان‌ صدقه او می‌رفتند و به قول فریده دیبا، شمس به‌ شکلی محمّد رضا را در آغوش می‌گرفت و او را می‌بوسید که این بوسیدن او بیشتر به لیسیدن شباهت داشت و در برابر این محبّت‌های زیاد محمّد رضا هم متقابلاً خواهرانش را بیشتر از برادرانش مورد توجه و حمایت قرار می‌داد. بعضی مواقع اشرف و شمس حرکاتی انجام می‌دادند که حتی برادرش نیز تاب نمی‌‌آورد و یک ‌بار شمس را به‌ حالت قهر از کشور تبعید می‌کند. ماجرا از این قرار بود که: «اشرف در برنامه‌ رقصی که خواهرش شمس در کاخ رامسر انجام داد مبلغ یک‌ میلیون تومان از متموّلین حاضر پول جمع کرد و شمس که رقص عربی را آموخته بود و می‌خواست آن را به نمایش بگذارد در اطراف کمر خود دستمال‌هایی بسته بود که پس از یکی ‌دو دور رقص اشرف اعلام کرد خواهرش می‌خواهد استریپ‌تیز (لخت‌ شدن) کند و هرکدام از مدعوین که می‌خواهند یکی از دستمال‌ها را از کمرش بکشد، می‌تواند با گذاشتن مبلغی پول و یا حواله روی سن این کار را بکند. فوراً دست در جیب‌ها فرو رفت و در عرض چند لحظه مبلغ کلانی به‌ صورت وجه نقد، انگشتر الماس، دستبند طلا و حواله و چک روی سن محل هنرنمایی شمس ریخته شد.»[15]

اشرف در اجرای چنین مراسمی حد و مرزی نمی‌شناخت و توجهی به موقعیّت اجتماعی خود و دربار نداشت. تمام تلاشش این بود که لذت ببرد؛ چون اعتقاد داشت دنیا برای لذت‌‌جویی او آفریده شده است و اگر افرادی مانند پالانچیان به او جواب منفی می‌دادند باید کشته می‌شدند. برای اشرف اهمیّتی نداشت که مرد مورد علاقه‌اش از چه گروه و قشری از جامعه باشد. او در سایه قدرت و فعالیّت ساواک و افراد خارج از کشور به مرد مورد علاقه‌اش از خوانندگان کوچه‌بازاری تا چهره‌ یک فرد تلویزیونی دست می‌یافت؛ زیرا گاهی اشرف با دیدن یک چهره تلویزیونی یک دل و نه صد دل عاشق فردی می‌شد و از سفیر مربوطه می‌خواست برای ایجاد رابطه حسنه میان آن هنرپیشه و دربار ایران اقدام کند؛ مثلاً با سفارش اشرف به اردشیر زاهدی، لی‌میجرز و همسرش به ایران می‌آیند. اسکندر دلدم می‌نویسد: «اینجانب تنها روزنامه‌نگاری بودم که به دلیل اشتغال در نیروی هوایی و داشتن ارتباطاتی با مقامات عالی‌رتبه این نیرو توانستم از طریق برادر این هنرپیشه آمریکایی (سرهنگ میجرز) که در گروه مستشار نظامی آمریکا در پادگان دوشان‌تپه (خیابان پیروزی کنونی) کار می‌کرد، به ملاقات این زوج هنرپیشه بروم و با آن‌ها مصاحبه کنم که مشروح این مصاحبه در نشریات آن ایام چاپ شده و موجود است. در مدتی که این زن و شوهر در ایران میهمان دربار بودند رضا پهلوی ستاره زن را برده بود به کاخ سلطنتی در جزیره کیش تا این جزیره واقع در خلیج‌ فارس را به او نشان بدهد و اشرف هنرپیشه مرد را به کاخ مجلل خود در نور برده بود تا حسابی به میهمان آمریکایی خوش بگذرد.

هر دو از خاطرات خوشِ مصاحبت با اشرف و رضا پهلوی و ملاقات‌هایی که با شاه و فرح در شب‌نشینی‌های دربار داشتند در حضور هم تعریف می‌کردند و بَه‌بَه و چَه‌چَه می‌گفتند. میهمانان آمریکایی پس از ده‌ پانزده روز اقامت در ایران و ارائه خدمات به اشرف و سایر مشتاقان دربار مقدار زیادی فرش، گلیم، جاجیم و صنایع دستی با ارزش که به‌ عنوان هدیه دریافت کردند از همان راهی که به تهران آمده بودند به آمریکا بازگشتند.»[16]

اشرف برای آن که در میهمانی و پذیرایی‌ها خود را برتر از دیگران نشان دهد، هم‌زمان چندین مرد را به مبارزه می‌طلبید. یکی از دختران بخت‌برگشته که با دزدیده‌ شدن به کاخ اشرف برده می‌شود شهرام به او تجاوز می‌کند مدت‌ها به‌ اجبار در آن‌جا می‌ماند و سرانجام کارش به شهر نو کشیده می‌شود در خاطرات خود می‌گوید: «... شاه هم هر چند وقت یک‌بار در میهمانی‌ها شرکت می‌کرد؛ اما بدون فرح. این میهمانی‌های خصوصی معمولاً با حضور بیست تا سی نفر برگزار می‌شد و در آن‌جا هیچ حد و حصری برای لذت‌جویی و انجام اعمال حیوانی وجود نداشت. هیچ‌ گونه شرم و حیا هم بین پدران و فرزندان، مادران و فرزندان و زنان و شوهران وجود نداشت و من شاهد بودم که در یک سالن عمومی اشرف در بغل جوانی به نام همایون بود و چند قدم آن طرف‌تر شهرام مرا در بغل گرفته بود در حالی ‌که شوهر قانونی اشرف به نام آقای بوشهری هم در کنار منقل به وافورکشی و تدخین می‌پرداخت. کسانی که با همسران خود به این میهمانی‌ها می‌آمدند، زنان خود را با یکدیگر عوض می‌کردند و بی‌ناموس‌ترین آن‌ها شخصی به نام تاج‌بخش بود که هرکس زن او را بغل می‌کرد او می‌گفت: "مرسی!" و یکی از برنامه‌های مورد علاقه اشرف لخت ‌شدن دسته ‌جمعی میهمانان و شنای آن‌ها داخل استخر درون کاخ بود. استخر مجهز به سیستم آب گرم بود و میهمانان در حضور یک دیگر لخت مادرزاد درون آب می‌پریدند و اشرف سرگرم تماشای آن‌ها می‌شد.»[17]

حتی تصاویر این مضامین بر کاخ او نقش بسته بود. با این اوصافی که از اشرف گفته شد و همه روایت‌ ‌کنندگان نیز بر آن‌ها تأکید دارند آیا او لیاقت القاب فاسدترین زنان و ام‌الفساد قرن و... در تاریخ را ندارد؟ اشرفی که حتی از داماد خودش نیز نمی‌گذرد و به رقابت با وی می‌پردازد. آیا دیگر کلام و توجیهی باقی می‌ماند؟ اسکندر دلدم در این خصوص می‌گوید: «زمانی که دخترش آزاده در فرانسه درس می‌خواند از آشنایی خود با جوانی به نام کوکو که فرانسوی‌الاصل بود با مادرش سخن می‌گوید که بعد خودِ اشرف با او روابط عاشقانه برقرار می‌کند و یا مورد دیگر آزاده با جوانی خوش‌اندام به نام فرشاد در ایران آشنا می‌شود و خواهان ازدواج با او می‌شود که پس از تحقیق مورد مخالفت شاه و اشرف قرار می‌گیرد و آزاده می‌گوید در صورت مخالفت دست به خودکشی خواهد زد و طی اعتراض موضوع تجاوز شاه و خیانت مادرش را به اطّلاع عموم خواهد رسانید. شاه و اشرف در برابر تهدید آزاده تسلیم می‌شوند.

اما پس از گذشت مد‌تی کوکوی فرانسوی با فرشاد با هم آشنا می‌شوند و چون هر دو طرف نیز ذاتاً افراد منحرفی بودند به انجام روابط غیر انسانی و همجنس‌بازی می‌پردازند که سرانجام در یکی از کلوپ‌های لندن با هم ازدواج می‌کنند و بعد از مدتی اشرف طبق روال خود از کوکو دست می‌کشد و عاشق فرشاد یعنی دامادش می‌شود و از آن پس فرشاد، سوگلی حرم اشرف می‌شود. وقتی که آزاده از ارتباط فرشاد با مادرش آگاهی پیدا می‌کند او هم از فرشاد دلسرد می‌شود و به کوکو می‌پیوندد و این زندگی کولی‌وار ماه‌ها و سال‌ها ادامه داشت و بدون این که بین مادر و دختر آزردگی و یا اختلافی ایجاد شود.»[18]



[1]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 700.

[2]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 2، ص 816.

[3]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 565.

[4]. همان، ص 566.

[5]. اشرف پهلوی، چهره‌هایی در آینه، ص 47.

[6]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 2، ص 716.

[7]. حسن سعیدی، زن اژدها، ص 137.

[8]. اشرف پهلوی، چهره‌هایی در آینه، ص 65.

[9]. اشرف پهلوی، من و برادرم، ‌ ‌‌ص 87.

[10]. ایران میرفندرسکی، تاریخ 37 سالۀ فساد پهلوی، ص 59.

[11]. حسن سعیدی، زن اژدها، ص 85.

[12]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 1، ص 392.

[13] . فریده دیبا برنامۀ کلیدپارتی را از ابتکارات پری اباصلتی، دوست نزدیک فرح می‌داند.

[14]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 1، ص 478.

[15]. همان، ج 2، ص 761.

 

[16]. همان، ص 411.

[17]. همان، ج 2، ص 788.

[18]. حسن سعیدی، زن اژدها، ص 141.

19 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، صص 382 تا 392

 

اشرف پهلوی

 

 

 

اشرف پهلوی

 

اشرف پهلوی در چهارم آبان سال 1298ش در محلّه‌ی سنگلج تهران دقایقی قبل از تولّد برادرش محمّد رضا به دنیا آمد. نام او در ابتدا زهرا بود و بعداً به اشرف‌الملوک و سپس به اشرف مشهور شد. پدرش رضا خان هنگام تولد او و برادرش هنوز در گمنامی به سر می‌برد و در لشکر قزّاق درجه سرهنگی داشت. مادرش تاج‌الملوک آیرملوک از مهاجران روسیه به شمار می‌آمد که بعد از انقلاب بلشویکی همراه خانواده‌اش به آذربایجان ایران نقل مکان کرده بود و از این لحاظ وجه اشتراکی با مادر رضاخان، نوش‌آفرین داشت. اشرف در مدرسه زرتشتی‌ها درس خواند و زبان فرانسه را مادام‌‌ ارفع در خانه به او آموخت. او از نظر اخلاقی شباهت زیادی به پدرش داشت و سلطه‌گری فرمانروایی و سرسختی رضا خان را داشت. اشرف یکی از اعضای پرآوازه خانواده رضا خان است. تا قبل از سقوط رژیم پهلوی کارهایی از او سر می‌زند که در افراط و تفریط هر یک از آن‌ها فقط مختص به خود اوست. صفات بی‌باکی و جسارت از همان دوران کودکی در او نمایان بود و پدرش بارها به او گفته بود که ای کاش این خصلت‌ها در وجود محمّد رضا قرار داشت؛ اما صد افسوس که اشرف نیز با در دست‌ داشتن زر و زور سرمست از غرور و نخوت گردید و در نهایت بدین نتیجه رسید که دنیا و نعمت‌های آن فقط برای خوشگذرانی او آفریده شده است. در زدوبندهای سیاسی و خانوادگی و جنسی چنان راه افراط و انحراف را پیمود که در مراحل زندگی به لقب‌های جوجه اردک سیاه، ببر وحشی، پلنگ سیاه و ام‌الفساد قرن مفتخر شد.

احتمالاً ذکر این مطالب احساس ناخوشایندی منتقل کند و تهمت پنداشته شود؛ زیرا ما انسان‌های خارج از گودِ حکومت بر اساس شِمای ذهنی و تحت تأثیر تبلیغات هنوز هم نمی‌توانیم باور کنیم خانواده پهلوی در چه منجلاب فساد اخلاقی زندگی می‌کرده‌اند. زمانی که شخصی با مطالعه و تحقیق به آن‌ها نزدیک می‌شود تازه متوجّه حقارت و کوچکی اشخاصی چون اشرف‌ها می‌گردد که در پرتو نعمت‌های حکومت به‌ جای آن که به کشور و ملت هم نیم‌نگاهی داشته باشند، زیر لوای قدرت و جایگاه خود لذایذ و منافع دنیوی را فقط مخصوص به خود می‌پنداشته و لذّتی نبود که تجربه نکرده باشند. چون لذّت دیگری نمی‌توانست آن‌ها را ارضاء نماید دست به حرکت‌های مستهجن و مشمئز کننده و حیوانی زده‌اند.

بعد از انقلاب 1357 اشرف در خاطرات خود تمام مطالبی را که علیه او گفته شده انکار کرده و آن‌ها را تهمت دانسته و خود را از هر نوع فساد مبرا می‌کند؛ ولی فراموش کرده است که رسوایی‌هایش را نزدیک‌ترین افرادِ محیط زندگی‌اش برملا کرده‌اند و هنوز هم بعضی از آن‌ها در قید حیات‌اند. اگر آن‌ها نبودند و وسایل ارتباط جمعی امروزه وجود نداشت به احتمال زیاد ناهنجاری‌های او در تاریخ محو و به فراموشی سپرده می‌شد. اشرف پهلوی چه بخواهد و چه نخواهد، لکه ننگ تاریخ بر پیشانی او خورده و در ردیف مهد علیاها و فراتر از آن‌ها قرار گرفته است. با توجه ‌به دیدگاه‌های گوناگون او فاسدترین و بی‌رحم‌ترین فرد خاندان پهلوی است که به‌ حق لقب ام‌الفساد قرن را به او اختصاص داده‌اند. زندگی سراسر فساد و اعمال جنسی سیری‌ناپذیر او هیچ‌گاه پایانی نداشته و در این راه با مردان زیادی ارتباط نامشروع داشته است که مطمئناً خود اشرف نیز تعدادشان را نمی‌داند. اشرف تعدادی از آن مردان را که دیگر باب طبعش نبودند یا کسانی که حاضر به برقراری ارتباط با این زن بدکاره نشدند از راه‌های مختلف به دیار عدم می‌فرستاده و هیچ‌ کس هم یارای مقابله با او را نداشته است. اگر نویسنده یا شاعری علیه او افشاگری می‌نمود سرنوشتی جز مرگ نداشت یا در بهترین حالت ساواک دستگیرش می‌کرد. سرانجام اشرف پس از کودتای 28 مرداد کریم‌پور شیرازی را که از فساد خاندان پهلوی و به‌ خصوص از این زن و بی‌بندوباری او سخن گفته است برای جشن چهارشنبه‌ سوری خود به آتش می‌کشاند و با این عمل ننگین بر ارقام جنایات و فساد خود می‌افزاید تا در رفتار رذیلانه خود هیچ کمبود و کاستی نداشته باشد.

همواره جای سؤال است که چرا اشرف دست بدین کارها می‌زده است. آیا تحت تأثیر عقده‌های حقارت دوران کودکی است که به او کمتر توجه نموده‌اند یا این که از اخلاق پدر و عیّاشی‌های مادر به ارث برده است؟ برای پاسخ به این سؤالات و آشنایی با نمونه‌هایی از اعمال او به نظر و دیدگاه چند نفر استناد می‌شود.

الف - دیدگاه حسن سعیدی

«وقتی قلم به نام اشرف، خواهر شاه این زن بلهوس می‌رسد شرم دارد که از مفاسد اخلاقی او چیزی بنویسد؛ زیرا سراسر زندگی او پر است از گناه، بی‌عفتی، بی‌بندوباری و هوس‌رانی. او نمونه‌ی یک موجود کثیف و مظهر ننگ و بدنامی بود. او آن چنان در لجنزار فساد غرق شده بود که همه چیز را از یاد برده بود. او زنی فاسد و آلوده‌دامن بود که از هیچ کار و از هیچ نوع تن‌فروشی دریغ نداشت. لازم به یادآوری است که او در ازاء خودفروشی نه ‌تنها توقّعی از طرف معامله نداشت و پولی مطالبه نمی‌کرد، بلکه به مردان مورد علاقه خود کمک‌های مادی و معنوی هم می‌کرد که تعداد این قبیل افراد زیاد است؛ زیرا این زن هوس‌ران به یک نفر و چند نفرِ محدود قناعت نمی‌کرد. همان اندازه که لباسش را عوض می‌کرد در انتخاب افراد نیز دقت و سلیقه خاص نشان می‌داد. او علاقه داشت که از هر تیپ و گروهی از طبقات مختلف جامعه دوستانی داشته باشد تا در فرصت‌های لازم از وجود آن‌ها استفاده کند با این معنا که خود را در کمال سخاوت در اختیار آنان قرار می‌داد. او دوستان یا بهتر بگوییم معشوقه‌های خود را در بین گروه‌های مختلف انتخاب می‌کرد. از هنرپیشه گرفته تا دیپلمات؛ از بلندپایگان ارتش گرفته تا سیاستمداران کشوری؛ از ورزشکار گرفته تا بازرگانانِ معروف و از جاهل‌های خیابان گرفته تا دلالان محبت. کاخ او مرکز فساد و آمد و رفت این گروه افراد بود و همین‌ طور در مسافرت‌های گوناگون که به بهانه‌های مختلف به کشورهای دور و نزدیک جهان می‌رفت خیلی از طرفداران خود را همراه می‌برد که در آن دیار به وی بد نگذرد.

اشرف در هر مسافرتی که می‌رفت مبالغ هنگفتی را برای عیّاشی‌ها و هوس‌رانی‌های خود می‌پرداخت. کاخ اشرف که فقط جنبه اشرافیّت و هوس‌بازی داشت نمایانگر این بود که این زن برای ارضای امیال جنسی و هوس‌های درونی دست به چه کارهایی می‌زده است. او یک بیمار روانی و جنسی بود که هرگز عطش وی خاموش نمی‌شد.

بیماری میگرن داشت. به‌ جای این که از قرص‌های آرام‌بخش استفاده کند آرامش اعصاب خود را از طریق مقاربت جنسی با دوستان مرد به دست می‌آورد. وقتی که از اشرف می‌پرسیدند که چرا این‌قدر با مردها روابط جنسی دارد، در جواب می‌گفت: "چون سردرد میگرن دارم." اشرف به ‌خاطر هوس‌رانی‌هایش با تزریق استروژن یائسگی‌اش را عقب می‌انداخت و از این راه به جنگ با طبیعت می‌رفت و اشرف برای این که همیشه جوان بماند به چندین متخصّص پوست مراجعه می‌کرد و هر چند سال اقدام به جراحی پوست صورت می‌کرد و سعی داشت چین و چروک نشانه پیری را از صورت خود بزداید.»[1]

ب - دیدگاه حسین فردوست

«بررسی شخصیّت اشرف از این نظر واجد اهمیّت است که او در دوران سلطنت محمّد رضا چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی نقش بسیار مهم و اساسی داشت. قدرت اشرف در حدی بود که محمّد رضا در مقابلش نمی‌توانست عرض اندام کند. محمّد رضا شخصیّت این خواهر را مکمّل شخصیّت خود احساس می‌کرد و در مقابل او ضعف روحی داشت. همان‌قدر که محمّد رضا جبون بود و در طول زندگی طولانی با او این جبن و ضعف فطری او را به‌خوبی دیده و شناخته‌ام، به‌ عکس، اشرف جسور و نترس بود؛ لذا هرگاه محمّد رضا با مشکل اساسی مواجه می‌شد یکی از مؤثرترین افراد در حلّ این مشکل اشرف بود.

در زمانی که قوام‌السّلطنه نخست‌وزیر بود محمّد رضا همواره ناراحت بود و می‌گفت این وضعیت دیگر فایده‌ای ندارد. این چه سلطنتی است و من تصمیم به استعفا گرفته‌ام و بعد از چندین بار تکرارِ این مطلب در بیرون کاخ که من و اشرف و عبدالرضا ایستاده بودیم اشرف با عصبانیّت گفت: "این که نمی‌شود. پدرم زحمت کشیده و این سلطنت را به دست آورده و حالا ایشان می‌خواهد به‌ خاطر هیچ ‌و پوچ آن را از دست بدهد. من دیگر حاضر به تحمّل این وضع نیستم." او سپس با گستاخی رو به عبدالرضا کرد و گفت: "تو سلطنت را قبول کن." عبدالرضا از شنیدن این حرف بر خود لرزید که این چه گرفتاری عجیبی است که اشرف برایش درست می‌کند. به ‌هر حال بعد از صحبت‌هایی که شد عبدالرضا پس از مدتی مِن‌و‌مِن‌کردن گفت: "هر طور شما دستور دهید." اشرف گفت: "دستور من همین است. می‌پذیری یا نه؟ چون می‌خواهم ترتیب کار را بدهم." اشرف سرخود این صحبت‌ها را نمی‌کرد. او با سفارت انگلیس ارتباط بسیار نزدیک داشت و به طور منظم از سفارت به دیدار اشرف می‌آمدند. البتّه این مشکل بعد از رفتن قوام حل گردید و محمّد رضا از تصمیم خود منصرف شد. اشرف در سرنگونی دولت مصدّق نیز نقش داشته و در طی سه سفری که از پاریس به تهران داشت در حال برنامه‌ریزی و تدارکات بر علیه دولت مصدّق بود و عجیب آن است که مصدّق از تمام رفت و آمدهای او اطّلاع داشت و این که جلوگیری نکرد از عجایب روزگار است.

ازدواج اول اشرف حالت تحمیلی داشت و با علی قوام انجام گرفت و تا رفتن رضا خان دوام داشت و فراتر از روابط جنسی به‌ شدّت از او متنفر بود. او از علی قوام دارای یک پسر به نام شهرام شد که این پسر به نوبه خود یک منشاء فساد در کشور بود. با رفتن رضا، اشرف و شمس هر دو از شوهرانشان جدا شدند. اشرف برای دیدار پدر به آفریقای جنوبی رفت و پس از مراجعت توقّفی در مصر داشت. او در آن‌جا عاشق یک فرد مصری به نام احمد شفیق شد و خواستار ازدواج با او گردید. بعد از گفت‌وگو با محمّد رضا او به ایران دعوت شد. اشرف از احمد شفیق دارای دو فرزند شد: یک پسر به نام شهریار که افسر نیروی دریایی بود و پس از انقلاب در پاریس ترور شد و یک دختر به نام آزاده که فساد و جاه‌طلبی را از مادرش به ارث برده است. البته قبل از ازدواج با احمد شفیق مدتی عاشق هوشنگ تیمورتاش، پسر تیمورتاش، وزیر دربار رضا خان بود که محمّد رضا با این ازدواج موافقت نکرد؛ ولی مدتی معشوقه تیمورتاش که جوان خوش‌تیپی بود شد. بدبختی شوهران اشرف این بود که پس از ازدواج، اشرف از قیافه‌شان بیزار می‌شد و تحمل دیدنشان را نداشت. او مدتی زن احمد شفیق بود و سپس از او جدا شد و در همان زمان، در مسافرتی به پاریس عاشق فردی به نام مهدی بوشهری گردید که سرانجام با اصرار اشرف، محمّد رضا هم با این ازدواج موافقت کرد؛ ولی یک سال بعد از بوشهری نیز بیزار شد و به او گفت: "تحمل ریختت را ندارم و اینجاها نباش!" بوشهری زرنگ بود و هرچند اسماً شوهر اشرف بود، ولی به او کاری نداشت و رهایش کرد و اشرف این وضع را پسندید. بوشهری به پاریس رفت و به بهانه‌های مختلف از محمّد رضا پول می‌گرفت و زمانی که به تهران می‌آمد مستقیماً بالای کاخ اشرف می‌رفت که مبادا خانم او را ببیند و حالش به هم خورد! بوشهری با این تمهید تا انقلاب شوهر اشرف ماند و تصوّر می‌کنم که هنوز نیز شوهر اسمی‌اش باشد و اشرف از بوشهری فرزندی نداشت.آن چه گفتم در باره شوهران اشرف بود. و اما در باره روابط نا مشروع و فساد اشرف اگر بخواهم در این زمینه وارد جزئیات شویم خود کتابی مفصّلی خواهد شد.

در دوران رضا خان که اشرف ازدواج نکرده بود و از نظر جنسی کاملاً سالم بود او مانند هر دختری عاشق می‌شد؛ ولی در همین حد. اما پس از رفتن رضا، او روابط بی‌بندوبار و فساد کم‌ مانندی را شروع کرد. اگر قرار شود لیست مردانی که در دوران 37 ساله سلطنت محمّد رضا با اشرف رابطه داشتند تهیّه شود علی‌رغم دشواری و غیر ممکن ‌بودن کار چون خود او نیز به یاد نیاورد، مسلّماً لیست طویلی خواهد شد.

در زمان فوزیه مدّتی اشرف معشوقه تقی امامی شد. در مصر مدّتی با ملک‌فاروق بود. در سال‌های 31 و 32 که در پاریس بودم و به دیدار اشرف می‌رفتم، می‌دیدم که با سه مرد رفیق است. دو نفر اهل پاریس بودند و یک افسر جوان اهل یوگسلاوی بود. در پاریس اشرف از مادر و خواهرش جدا شده بود و برای خود اتاق جداگانه گرفته بود و هرگاه به دیدارش می‌رفتم یکی از این سه مرد را در اتاقش می‌دیدم. ساعت نه صبح به دیدارش می‌رفتم و می‌دیدم که یک مرد گردن‌کلفت با لباس خواب در اتاق است و اشرف در تختخواب خوابیده و خمیازه می‌کشید. روز دیگر ساعت نه یا ده می‌رفتم، می‌دیدم که پسر بلندقد و خوش‌تیپ فرانسوی با لباس خواب در دستشویی است و دست و رویش را می‌شوید و مشخصّ است که شب آن‌جا بوده. اشرف نیز با حالت کاملاً عادی او را معرّفی می‌کرد.

در دورانی که همسر بوشهری بود مدتی عاشق دکتر غلامحسین جهانشاهی شد و چندبار نیز ذوالفقار علی ‌بوتو که در آن موقع وزیر امور خارجه پاکستان بود به تهران آمد و اشرف با وی بود. مدتی نیز با جوان 22 یا 23 ساله و بسیار خوشگل که برای احداث ساختمان‌های کَن کار می‌کرد رابطه داشت. مدتی نیز با پرویز راجی که جوان خوش‌تیپی بود رابطه داشت و روزی اشرف تلفن زد و گفت: "برای یک ماه این پرویز راجی را تعقیب می‌کنی، تلفنش را گوش می‌کنی، از زن‌هایی که با آن‌ها رابطه دارد، مخصوصاً در حالتی که در کنارشان است عکس برمی‌داری و همه را مرتّباً به من می‌دهی." از این مسأله شدیداً جا خوردم و زمانی که جریان را به شاه گفتم که با انجام این کار تعداد زیادی از پرسنل ساواک مطلع خواهند شد او در جواب گزارش نوشت: "انجام دهید." محمّد رضا نه ‌تنها اهمیّت نمی‌داد که خواهرش چه می‌کند، بلکه اهمیّت نمی‌داد که تمام کشور نیز از روابط خواهرش مطلع شوند به‌ عنوان مثال: تلفن و گزارش‌ها. اشرف ساعت چهار صبح به راجی زنگ می‌زد و می‌گفت: "عزیزم، قربانت بروم، دیشب از عشق تو خوابم نبرد." راجی خواب‌آلود جواب می‌داد: "ای بابا، خسته‌ام، می‌خواهم بخوابم" و اشرف می‌گفت: "خواب بی خواب. آمدم" و سوار اتومبیل می‌شد و به ‌سرعت خود را به خانه راجی می‌رساند. عکاس ساواک هم از همه صحنه‌ها عکس می‌گرفت و گزارش می‌داد که ساعت چهار صبح والاحضرت اشرف وارد شدند و ساعت فلان خارج شدند.

یکی دیگر از رفیق‌های اشرف پالانچیان بود که از همه رفیق‌ها سر بود و راجی در مقابل او صفر بود. قدّ رشید و صورت زیبایی داشت و بسیار خوش‌تیپ و خوش‌هیکل بود. چون پالانچیان به عشق اشرف جواب منفی داده و کار به جایی رسیده بود که اشرف به درِ خانه‌اش می‌رود و التماس می‌کند که فقط اجازه بده ده دقیقه وارد شوم و پهلویت بنشینم و پالانچیان با عصبانیت او را رد می‌کند که چه از جانم می‌خواهی! چرا اذیّتم می‌کنی! اشرف که می‌بیند التماس فایده‌ای ندارد،  به ساواک دستور دستگیری او را می‌دهد تا بلکه تنبیه شده و دستورش را اطاعت کند؛ ولی پالانچیان راضی بدین امر نمی‌شود. روزی اشرف توسط یکی از فامیل‌های خود ترتیب یک میهمانی در نوشهر را می‌دهد و می‌گوید بدون آن که پالانچیان بفهمد او را دعوت می‌کنند و دستور می‌دهد که او را با اتفاق چند دختر مست می‌کنند و سپس او را به طبقه بالا می‌برند که در اتاق ناگهان اشرف ظاهر می‌شود. با دیدن او مستی از سرش می‌پرد. اشرف به پای پالانچیان می‌افتد و التماس و گریه می‌کند که به من رحم کن دارم از عشق تو از بین می‌روم؛ ولی با جواب رد پالانچیان با حالت خشم از او جدا می‌شود و به ساواک دستور می‌دهد که هواپیمای آن‌ها را دست‌کاری کنند که در نتیجه آن، بر روی دریا سقوط کرده و کشته می‌شوند و مدتی نیز به ویگن بند کرده بود و او هم اکراه داشت.

در زمینه‌های مالی نیز کارهای عجیب اشرف دستِ‌کمی از مسائل جنسی او نداشت. او به هیچ چیز بیش از مرد و پول علاقه نداشت و در این راه تا بدانجا رفته بود که علناً سر برادرش کلاه می‌گذاشت. اشرف رسماً پول می‌گرفت و شغل می‌داد. از وکالت تا وزارت و سفارت و هیچ ابایی نداشت. سپس دستور می‌داد که در زمان اشتغالت هر کاری می‌خواهی بکن و این‌قدر به من بده! یکی از منابع درآمد اشرف، بلیت‌های بخت‌آزمایی بود که ماهیانه چهار تا پنج‌ میلیون تومان حق و حساب می‌گرفت. در این مسأله من مدرک داشتم و به محمّد رضا هم گزارش کردم و البته او طبق معمول اهمیتی نمی‌داد. اشرف یک قمارباز حرفه‌ای در حدّ اعلا بود و قماربازهای حرفه‌ای را جمع می‌کرد و وارد محفل خصوصی محمّد رضا می‌شود و در مجموع، محمّد رضا در شب چهل تا پنجاه‌ میلیون می‌باخت و قسمتی از این پول نصیب اشرف می‌شد. از جمله افرادی که بازی می‌کردند، اسکندر حاجبی بودند.

اشرف قاچاقچی بین‌المللی بود و به طور مسجّل عضو مافیای آمریکاست و او به هرجا که می‌رفت در یکی از چمدان‌هایش هروئین حمل می‌کرد و کسی هم جرأت نمی‌کرد آن را بازرسی کند و چندین بار کار به افتضاح کشید و در مطبوعات خارجی انعکاس یافت و از اشرف هر کاری برمی‌آمد و شوخی‌های او عجیب و غیرعادی بود. مثلاً زن و مرد متأهل را از هم دیگر جدا و به راه غیر مشروع می‌کشانید. این بود چهره اشرف، دومین فرد خانواده پهلوی پس از محمّدرضا! زنی که در هر زمینه در حد اعلای افراط و گستاخی است و می‌توانم او را به نظر من فاسدترین زن جهان نامید. در تاریخ زنان فاسد جهان، تالی اشرف یا نیست و یا نادر است. معتاد، قاچاقچی مواد مخدر، عضو مافیای آمریکا، بیمار جنسی و زنی که به قول خودش اگر هر شب یک مرد تازه نبیند خوابش نمی‌برد!»[2]

ج - دیدگاه احسان نراقی

احسان نراقی که از مشاوران محمّد رضا شاه و فرح پهلوی بود در اواخر سلطنت پهلوی چندین ملاقات و مصاحبه با پادشاه انجام می‌دهد. همچنین در خاطرات خود ضمن چگونگی انجام این مصاحبه‌ها و انتقاداتش از سیستم و نحوه اداره حکومت بیان می‌دارد که ظاهراً شاه وظیفه قبلی خود را فراموش کرده و در حال حاضر راهنمایی‌های او بیشتر به منزله نوش‌دارویی بعد از مرگ سهراب است؛ زیرا تاریخ مصرف این دستورالعمل‌ها گذشته بود و دیگر نمی‌توانست تسکینی برای وضعیت بحرانی خانواده پهلوی باشد و محمّد رضا شاه می‌بایست از مدت‌ها قبل به نصایح دلسوزان مملکت گوش می‌داد.

احسان نراقی در اظهارات خود همواره با دیدی متعادل و مثبت اعمال درباریان پهلوی را بررسی می‌کند و از همین دیدگاه روابط نامشروع و زدوبندهای سیاسی اشرف را به‌ منظور استحکام حکومت برادرش توجیه می‌کند. او در حدّ امکان کمتر اشاره به ناهنجاری‌های او کرده یا آن‌ها را عملی زیرکانه در تقویت سلطنت پهلوی می‌شمارد و به‌ صورت گزینشی در کتاب خود می‌نویسد:

«والاحضرت اشرف در سطح بین‌المللی کمک ارزشمندی برای برادرش به حساب می‌آمد؛ اما در سطح ملی برایش مسأله‌ساز بود. او به‌ عنوان خواهر دوقلوی شاه به طوری غیرقابل‌ تصوّر شاه را درک می‌کرد و به‌ خاطر شخصیّت قوی‌اش در جایی که برادر او تردید و دودلی نشان می‌داد او با قاطعیّت تمام می‌توانست عمل کند.

اشرف به کارهای خطرناکی دست می‌زد که خود شاه هرگز جرأت پرداختن به آن‌ها را نداشت. در طول سال‌های 1320 تا 1332 و خصوصاً 1320 تا 1325 که شاه سلطنتش را در شرایط اشغال ایران توسط متّفقین آغاز کرد، هم انگلیسی‌ها و شوروی‌ها و هم سیاستمدارانی که بیست‌ سال دیکتاتوری اعمال‌ شده توسط پدرش، رضا شاه را تحمل کرده و اکنون در جلوی صحنه سیاست قرار گرفته بودند در موارد زیادی او را مورد تحقیر و سرزنش قرار دادند. در این زمان که سلطنت به‌ شدّت متزلزل بود والاحضرت بر آن شد تا شخصاً با مردان سیاسی و یا خبرنگاران پرنفوذی که مخالف شاه بودند، روبه‌رو شود. او در اکثر موارد موفقیت‌هایی به دست آورد؛ زیرا درست مانند کاترین دوم و یا پولین، خواهر ناپلئون اول از هر وسیله‌ای استفاده می‌کرد تا مخالفین را به جبهه برادرش هدایت کند و یا این که حداقل فعالیّت‌هایشان را بی‌اثر نماید. شاه ضمن این که حمایت خواهرش را ارج می‌نهاد با این‌ حال می‌دانست که در یک کشور مسلمان زن به‌ سختی می‌تواند جانشین شاه گردد. البته همین مورد برای اشرف امتیازی محسوب می‌شد. بنابراین شاه تنها به او اطمینان داشت و نه به برادرانش؛ زیرا او نمی‌توانست در فکر به‌ دست‌آوردن تاج‌ و تخت باشد.

شاه از نظر روانی خصوصیاتی را که مایل بود داشته باشد در اشرف می‌دید و در واقع برخلاف میل خودش ناگزیر در پی سازش‌هایی با مردان سیاسی از جمله بعضی از نخست‌وزیرها برمی‌آمد. همواره این اشرف بود که به هر دسیسه‌ای دست می‌زد تا موقعیت این افراد را در برابر شاه تضعیف کند.

به‌ هر‌حال شاه اگرچه به هنگام رویارویی با مشکلات از این که می‌توانست روی همکاری والاحضرت حساب کنند، ناراضی نبود با این همه اگر توانش را می‌یافت و خود را قوی‌تر از او احساس می‌کرد به جدایی از او هم گرایش داشت. از آن‌جایی که شاه از نظر روانی تحت سلطه اشرف بود و به نفوذی که خواهرش در طول سال‌های همکاری متقابل به‌تدریج بر وی اعمال می‌کرد واقف بود و به ‌نوعی از این مسأله رنج می‌برد روابط آن‌ها به طور مداوم دچار تغییراتی می‌شد. هر بار که شاه می‌خواست تذکری به والاحضرت بدهد برای این کار از دیگران کمک می‌گرفت.

هوشنگ رام ‌رئیس یکی از بانک‌های خصوصی شاه که بعداً طی دستگیری‌ام در زندان اوین او را دیدم به من گفت شاه بارها از او خواسته است تا به خواهرش بگویم از دخالت در امور مالی کشور خودداری کند. رام می‌گفت: "چگونه من می‌توانستم تصوّر کنم که قادر به گفتن چیزی به والاحضرت هستم آن هم زمانی که برادر معظم و پرقدرت او چنین جرأتی را در خود نمی‌یافت؟" به همین دلیل شاه خصوصاً در سال‌های آخر سلطنتش ترجیح می‌داد که او بیشتر وقت خود را در خارج از کشور به سر ببرد تا در نتیجه از جریانات مالی به دور مانَد. مع‌ذلک در چنین حالتی هم اشرف هرچه را که تصمیم می‌گرفت، انجام می‌داد. در دوره آخر زندگی شاه که بیماری بر او چیره شده بود شواهد بسیار زیادی وجود دارند که نشان می‌دهند والاحضرت به‌ گونه بسیار عمیقی به برادرش وابسته بود.

والاحضرت اشرف نفوذ کاملاً مغایر با شهبانو بر برادرش داشت. او املاکی در پاریس، سواحل جنوب فرانسه و نیویورک داشت. بخش عمده وقت خود را خارج از کشور سپری می‌ساخت. علاوه‌بر این علاقه وافرش به قماربازی و خوشگذرانی‌های پرسروصدا او را به شدّت پرخرج نموده بود. یک روز که به طور خصوصی با هویدا ناهار می‌خوردم تلفن اتاق ناهارخوری زنگ زد. اشرف بود که از جنوب فرانسه تلفن می‌کرد. پس از آن که محاوره‌ای کوتاه صورت گرفت و نخست‌وزیر گوشی را جای خود گذاشت او را به ‌شدّت متغیّر یافتم. فوراً متوجّه شدم که قضیه پول است و دل به دریا زدم و پرسیدم یک باخت بزرگ در کازینو؟ رئیس دولت از جای در رفت و گویی منفجر شده باشد، گفت: "خانم مبلغ زیادی از من طلب می‌کنند آن هم قبل از آن که شب شود. تصوّر می‌کنم در کازینوی شهر کان باخته است و برای تلفن‌زدن به من مجبور شده ساعت 30/11 به وقت فرانسه از خواب بیدار شود. آخر این وقت بیدار شدن برای او خیلی زود است؛ چون شب‌ها بسیار دیر وقت می‌خوابد. بدون شک به همین دلیل والاحضرت خیلی بداخلاق بودند" و همچنین والاحضرت اشرف به دلیل تهوّر و اقتداری که در اغوای مردان به کار می‌بست آن‌ها را به بالاترین حدّ مفتون خود می‌ساخت و همیشه قادر بود تا هر آن چه را که می‌خواهد از آن‌ها به دست آورد. او از برخورد با خشن‌ترین مردان، حتی از تبار استالین هم ابایی نداشت. در سال 1946 (1325) پس از آن که اتحاد شوروی نتوانست آذربایجان را به دست آورد و شاه از دیدار با اربابِ کرملین واهمه داشت این اشرف بود که به مسکو رفت و به‌ قدری استالین را مجذوب خود ساخت که یک پالتوی پوست خز با کیفیتی استثنایی به او هدیه شد.»[3]

 

د - دیدگاه پروین غفاری

یکی از معشوقه‌های محمّد رضا شاه به نام پروین غفاری در باره اشرف می‌گوید: «اشرف عجوبه‌ای بود. با این که از زیبایی بهره‌ای نداشت، اما غلیظ‌ترین آرایش‌ها را می‌کرد و جواهرات گران‌بها بر خود می‌آویخت. یک بار فردوست برایم گفت اشرف دوست هر مرد زیبا و دشمن هر زن زیباست و سخن او بحق بود. شاه در گفت‌وگوهای خصوصی‌اش با من مرا از دشمنی‌های اشرف برحذر می‌داشت و به من توصیه می‌کرد حتی به ظاهر هم که شده دل او را به دست آورم. خود وی اقرار داشت که یکی از علل گریز فوزیه از ایران ایذاء و توطئه‌های اشرف بوده است.

اشرف که خواهر دوقلوی شاه بود احساس مالکیت عجیبی به برادرش داشت و تحمّل نمی‌کرد که زن دیگری برادرش را تحت سیطره داشته باشد. بعدها دوستان و اطرافیان من از خصوصیات زشت اخلاقی او برایم نقل‌ها کردند. معروف بود که هر شب پس از پایان بزم‌ها تا صبح با سه مرد مختلف به سر می‌برد و این اراده او بود که تعیین می‌کرد چه مردی بایستی شکارش باشد. مردانی که به دام می‌انداخت دیر زمانی با او سر نمی‌کردند؛ چرا که خصوصیات اخلاقی او آن چنان بود که هر کسی از او رَم می‌کرد. در میهمانی‌ها مرغ و یا غاز درسته را به نیش می‌کشید و با دستانش کنار دهانش را پاک می‌کرد. در جمع پس از خوردن مشروب با صدای بلند آروغ می‌زد و بسیار رکیک سخن می‌گفت.»[4]



[1]. حسن سعیدی، زن اژدها، صص 125 و 126.

[2]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، خلاصۀ صفحات 227 تا 238.

[3]. احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمۀ سعید آذری، خلاصۀ صفحات 117 تا122 .

[4]. پروین غفاری، تا سیاهی در دام شاه، ص 57.

5- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، صص373 تا 382