پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

تشکیلات نظامی کریم خان

تشکیلات نظامی کریم‌خان

 

بعد از سوء قصد به نادرشاه به ترتیب علیقلی‌خان (عادل‌شاه)، ابراهیم‌شاه، شاهرخ‌میرزا، میرزا سیدمحمد مجتهد و مجدّداً شاهرخ میرزا در خراسان به حکومت رسیدند. در افغانستان احمدخان ابدالی ادّعای استقلال کرد و هرات و سیستان را هم تصرّف نمود. در شمال محمدحسن‌خان قاجار و در کرمان حسین‌خان زنگنه و در همدان محمدخان تکلّو و در آذربایجان آزادخان افغان که سردار سابق نادر بود، ادّعای استقلال کردند. تمام خان‌نشین‌های آذربایجان شمالی و ارمنستان و گرجستان عملاً مستقل گشتند. در اصفهان علیمردان‌خان رئیس ایل بختیاری و کریم خان رئیس ایل چادرنشین زند حکومت را به دست گرفتند. دکتر نوایی درباره وضع آشفته بعد از نادر می‌نویسد: «در واقع پس از نادر سلسله افشاریه اعتباری نیافت و حکومت آن خاندان منحصر به خراسان گردید. آن هم از یُمن همّت بلند و طبع کریم مردی چون کریم خان بود که خراسان را به پاس حق‌شناسی نسبت به مخدوم خود نادر در دست بازماندگان او باقی گذاشت. در سایر نقاط ایران نیز هرج و مرجی تمام حکمفرما بود و مردم سیه روز این کشور هر روز در زیر دست و پای قشون گردنکشی پایمال می‌شدند و هنوز از هجومی فراغت نیافته دچار هجوم ستمگر دیگری می‌گشتند. ظلم و ستم نادر از میان رفته بود و به جای آن هرج و مرج و زورگویی سرداران و گردنکشان آمده بود. ستمگر با کفایت از میان رفته بود و زورگویان بی‌کفایت جای او را گرفته بودند. درین هنگام در سراسر ایران همه جا امیران و متنفّذان رایت استقلال افراشته بودند. از میان آن جمع فراوان می‌توان این افراد را نام برد: در ناحیه اصفهان میرحسن‌خان خراسانی داروغه اردوی نادری که در اواخر حاکم اصفهان شده بود و یک سال کوس استقلال زد و سرانجام به دست اوباش کشته شد. در همدان سرافراز بیگ خدابنده‌لو از مین‌باشیان نادر و مأمور سربازگیری که پس از هفت ماه استقلال کشته شد. در بروجرد کائید کلب‌علی از بی‌ سروپایانی که راهزنی می‌کرد و در حدود ده هزار سرباز سوار و پیاده جمع آورده بود که او نیز در جنگ کشته شد. در کرمانشاهان حسین زنگنه، حاج چاوش‌باشی نادر که به امر او کور شده بود و وی نیز به علت ظلم و فساد فراوان کشته شد. در مازندران محمدحسن‌خان قاجار و در آذربایجان آزادخان افغان و در اصفهان ابوالفتح‌خان بختیاری. در ناحیه بختیاری علیمردان‌خان بختیاری. در حدود ملایر کریم خان زند.»[1] در اصفهان بین ابوالفتح‌خان و کریم خان اتّحاد سه‌گانه‌ای به وجود آمد که در نهایت کریم خان زند به قدرت رسید. او از سال 1164 تا 1209/1750 تا 1794م بعد از غلبه برمحمدحسن‌خان قاجار و آزادخان افغان بر ایران حکومت کرد.

محدوده جغرافیایی قلمرو کریم خان شامل نواحی لار،کرمان، قسمت شرقی عراق عجم،[2]بعضی از نواحی زاگرس و سواحل خلیج فارس بود. در دوران وی به خصوص بعد از استقرار در شیراز آرامش و امنیتی نسبی بر ایران حاکم شد و تنها با شورش‌هایی مواجه گردید که بر آن‌ها نیز غلبه یافت. کریم خان که از دورن قشر عشایر برخاسته بود همانند نادر دارای استعداد نظامی‌گری بود و از فرمانده بزرگ خود تجربیات زیادی را آموخته بود. از نظر نظامی قابل مقایسه با یک دیگر نیستند زیرا نادر با پیروزی‌ و شیوه جنگ‌های بزرگ و کوچک به چنان شهرتی دست یافت که در ردیف نوابغ تاریخ جهان قرار گرفت. کریم خان نیز همانند نادر برای سپاهیانش ارزش و احترام زیادی قائل بود و با آنان مشورت می‌کرد چون می‌دانست که برای امنیت کشور نیاز شدید به وجود مردان سپاهی دارد. کریم خان از حمایت آنان دریغ نمی‌کرد و غنایم را بین آن‌ها تقسیم می‌نمود و در پیروزی‌هایی که به دست می‌آورد دلاوران نظامی را به انواع مختلف از خود راضی و خوشنود می‌ساخت و حتی باید گفت که قبل از جنگ و مسیر راه نیز وسایل شادی و سرور آن‌ها را به نحوی فراهم می‌نمود که مزاحم مردم نباشند. دکترنوایی در توصیف تشکیلات نظامی کریم خان در شیراز می‌نویسد: «کریم خان پس از استقرار در شیراز چهل و پنج هزار سپاهی آماده در پایتخت نگه داشت و مواجب و جیره داد. از این جمله دوازده هزار نفر از عراق عجم بودند و شش هزار نفر از مردم فارس و بیست چهار هزار نفر از طوایف لر و سه هزار نفر از ایلات بختیاری. تعداد هزار و چهار صد نفر را تفنگ‌های چخماقی و شمشیرهای خوب داد که مردم شیراز آن‌ها را غلام چخماقی می‌گفتند و ظاهراً گارد احترام او بودند. هزار نفر از افراد مورد اطمینان را نیز امین خود دانسته و در خدمت نگه داشت. این جمع که به آنان یساول گفته می‌شد سمت محافظین او را داشتند. ریاست این عدّه با علی مرادخان زند و عسکرخان رشتی و میرزا محمدخان قاجار دولّو بود. لابد به خاطر دارید که دولّوها دشمن خونی قرانلوها یعنی محمدحسن‌خان قاجار و اولادش بودند.

هزار نفر نسقچی (مأمور انتظامات و مسؤول اجرای احکام فوری شاه) و هزار نفر فرّاش و سیصد شاطر نیز در دستگاه او بودند. هفتصد نفر هم جارچی داشت که تل‌های طلا و مینا بر سر می‌زدند. تعداد رؤسایی که در ملازمت از دهباشی (فرمانده ده نفر) تا سردار کلّ به شش هزار نفر می‌رسید. غیر از این افراد منظّم و ثابت که در دستگاه کریم خان بودند وی مقدار زیادی از ایلات مختلف بختیاری و لیراوی و ترک زبان را نیز به اطراف شیراز آورده بود و در موقع لزوم از افراد آن جماعت استفاده می‌کرد. از ایلات لر نیز چند هزار خانواده در شیراز به نام خانه شهری اقامت داشتند و وقتی کریم خان به سلام عام می‌نشست هشت هزار نفر از آنان به خدمت می‌ایستادند.»[3]



[1] - ص 33 کریم خان زند دکتر عبدالحسین نوایی - 1348

[2] - عراق عجم نام تاریخی ناحیه‌ای در مرکز ایران است که از غرب به کوه‌های زاگرس از شرق به کویر و از شمال به کوه‌های البرز منتهی می‌شود و کرمانشاه، همدان، اصفهان، ری، قزوین، کاشان، قم و تفرش از شهرهای عمده این ناحیه بوده‌اند.

[3] - ص 186 کریم خان زند دکتر عبدالحسین نوایی - 1348

4- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 423

شاهرخ افشاری و کریم خان

شاهرخ افشاری و کریم‌خان

 

بعد از آن که نادرشاه به قتل رسید احمدخان درانی (دورانی) در افغانستان حکومتی مستقل تشکیل داد و در منطقه خراسان نیز مدّعیان متعدّد که هر یک خود را لایق‌تر از دیگری می‌دانستند به قتل و کورکردن همدیگر پرداختند. این رفتار آنان چندان هم عجیب نیست زیرا در تاریخ ایران برادرکشی و نامردی زیاد بوده و آن چه نایاب است همان اتّحاد دو برادر در سیستم حکومتی می‌باشد. شاهرخ میرزادر هنگام قتل عام فرزندان نادر توسط علیقلی خان  (عادل‌شاه) 14 ساله بود و به دلیل آن که از جانب مادر به خاندان صفوی نسبت داشت علیقلی‌خان وی را در ارگ مشهد زندانی کرد ولی شایع نمود که به قتل رسیده است. علّت این اقدام عادل‌شاه ناشی از آینده نگری و احتیاط در واکنش‌های بعدی می‌باشد. پس از آن که بین عادل‌شاه و برادرش ابراهیم شاه اختلاف به وجود آمد سرانجام ابراهیم شاه بر برادرش غلبه یافت و شاهرخ میرزا نیز مدّعی سلطنت گردید. وضع سیاسی مشهد با او نیز سازگاری نداشت و توسط میرزا سیدمحمّد که از سلاله صفویان بود دستگیر و نابینا شد و طولی نکشید که میرزا سیدمحمد نیز توسط سرباز با وفای شاهرخ به نام یوسفعلی‌خان دستگیر و کور گردید و مجدّداً شاهرخ میرزا به پادشاهی رسید.

دوران حکمرانی شاهرخ بر مشهد به دور از اغتشاشات حکومت زندیه همچنان ادامه می‌یابد تا این که آقامحمدخان قاجار مقتول می‌گردد. علّت آرامش و امنیت شاهرخ ناشی از لیاقت خود وی نمی‌باشد بلکه بیشتر به خاطر آن است که به عنوان حایلی بین ایران و افغانستان قرار گرفته بود. از یک طرف احمدخان درّانی به حمایت از وی می‌پرداخت و از طرف دیگر کریم خان نیز خواهان استقرار او در مشهد بود. البتّه هر دوی آن‌ها علت حمایت از شاهرخ را حق‌شناسی از نادرشاه افشار ذکر کرده‌اند و این موضوع به دور از جوّ سیاسی آن زمان می‌باشد. کریم خان برخلاف عقیده سردارانش هرگز حاضر نشد که به تسخیر مشهد اقدام کند، زیرا معتقد بود که دست‌آوردی برای وی نخواهد داشت و طبق دستوری که صادر می‌کند همه را در پست‌های خود ابقاء و وظایف گذشته را به آن‌ها محوّل می‌نماید.[1] مؤلف رستم‌التورایخ در این رابطه می‌نویسد: «امرا و خوانین و حکّام خراسان بالطّوع والرّغبه در خدمتش اظهار اطاعت نمودند و هر یک عریضه یا پیشکشی پسندیده‌ی لایق به قوّه و شأن خود به دربار معدلت مدارش فرستادند. معظم‌الیه نیز ایشان را به خلعت گران‌مایه و انعام خدیوانه مفتخر فرمود و چون هر یک از ایشان از آن والاجاه دستورالعمل خدمتی خواسته بودند، فرمود از برای هر یک فرمانی نوشتند که دستورالعمل شما همان است که پادشاهان سلف به شما داده‌اند و شما را مستحفظین طرق و شوارع خراسان نموده‌اند و دهنه‌های ایران را که از جانب هندوستان و ترکستان با خطر و خوف و تشویش می‌باشد به شما سپرده‌اند. خدمت همان است که محافظت حدود خود نمایند که قوافل و مترد دین به امنیت بی‌خوف و تشویش آمد و شد نمایند و اگر طاغی و یاغی پیدا شود دفع آن نمایند. هر ساله از طرف خوانین خراسان و جانب والاجاه کریم خان وکیل‌الدّوله‌ی جم اقتدارِ زند کیانی نسب این تعارف زیرکانه‌ی رندانه استمرار یافت و دخل و تصرّف مالکانه در خطّه خراسان ننمود.»[2]

تنها ارتباط کریم خان با شاهرخ دیدار با فرزندش نصرالله میرزا می‌باشد که دکتر عبدالحسین نوایی در باره علّت این مسافرت به شیراز می‌نویسد: «در طول مدّت سلطنت هیچ وقت در فکر فتح خراسان نیفتاد و با آن که اوضاع آن منطقه سخت آشفته بود و شاهرخ کورِ بی‌کفایت نمی‌توانست بدان نابسامانی‌ها خاتمه دهد کریم خان متعرّض خراسان نشد و همیشه می‌گفت ما خراسان را برای گذران ولی و نعمت‌زاده خود شاهرخ گذاشته‌ایم.حتی یک بار حاضر شد که به شاهرخ کمک نظامی کند و در مقابل امرای آشوب طلب خراسان سپاهی به کمک شاهرخ فرستاد و در صدد اجرای این نیت هم برآمد، منتهی عملی نشد. داستان این بود که شاهرخ کور دو پسر داشت یکی نصرالله میرزا و دیگری نادر میرزا هرچه نادر میرزا مزوّر و بی‌کفایت بود، نصرالله میرزا دلیر و پرخاشجو بود. به همین جهت شاهرخ بی‌کفایت به نادر میرزا بیشتر علاقه داشت و از نصرالله میرزا بر جان خود و نادر می‌ترسید. این بود که به فکر افتاد تا او را از خراسان بیرون کرده و به اصطلاح به دنبال نخود سیاه بفرستد و برای این منظور او را قانع کرد که امرای خراسان همواره در حال نفاقند و خدمتی نمی‌کنند و سلطنت را رونقی نمانده و ما را چنین به خاطر رسیده است که بدون اعانت کریم خان زند که در عراق می‌باشد، امرِ سلطنت در خراسان به هیچ صورتی نگیرد. باید که خود متوجّه عراق شده با کریم خان ملاقات کرده فوجی ازو گرفته و زود خود را برسانی که امید قوی است که سلطنت را رونقی به هم رسد. نصرالله میرزا نیز بدین افسون رام شده و روانه گردید. طبق امر کریم خان کلیّه حکّام شهرها و دهات مسیر راه از او استقبال کردند و هر یک به فراخور حال پیشکش و هدایا گذرانده و به محل اختیار دیگری رسانیدند تا وقتی که نصرالله میرزا به خاک فارس رسید. در اینجا کلیّه خوانین زند و رؤسای ایلات تا تنگ الله اکبر استقبال نموده او را به شیراز و در دولت‌خانه کریم خان درآوردند. کریم خان تا درِ بارگاه استقبال نموده او را با خود در یک مسند نشانید و بعد از چند روز که نصرالله میرزا به بیان مقصود لب گشوده کریم خان فرستادن لشکر را پذیرفت و بدین کار مشغول شد. در این میانه نامه شاهرخ رسید که نصرالله میرزا سفید جاهل به حسب اتّفاق رهگرای خدمت آن زبده‌ی آفاق بدون اطّلاع گردیده که مابین خراسان و عراق بانی مفسده و نفاق گردد. هرگاه درخواست لشکر و کمک داشته باشد مقرون به انجام نفرمائید. کریم خان نامه را پنهان کرد تا روزی که نصرالله میرزا دوباره بدین امر اشاره نمود. آنگاه کریم خان نامه را بدو نمود و شاهزاده بیچاره از تعجّب و خجلت برجای خشک شد و چند روز بعد بدون اخذ نتیجه به خراسان بازگشت. به نظر می‌آید که شاهرخ در ابتدا نسنجیده و تنها به قصد دور کردن نصرالله میرزا از خراسان چنین پیشنهادی را کرده، ولی بعد ورودِ قشون فارس را به خراسان، آن هم تحت فرماندهی جوان دلیر و پرخاشجویی چون نصرالله میرزا را به صلاح خود و نادر میرزا ندانسته است.»[3] و [4]



[1] - جان پری در مورد علت بی‌توجهی کریم خان به خراسان در صفحه 301 کتاب خود می‌نویسد: «کریم خان آشکارا دریافته بود که از نظر اقتصادی مقهورسازی پرهزینه ایالت ویرانه خراسان، قلمرو آشفته‌ی دولتش را نیز به ویرانی خواهد کشاند. فورستر در این مورد چنین بررسی کرده است. ایرانی‌ها برآنند که سرداران کریم خان پیوسته او را در لشکرکشی به خراسان ترغیب می‌کردند زیرا سلطه وی در خراسان برتریش را در ایران مسجّل می‌ساخت. گرچه وی مردی دلاور و متهوّر بود امّا عیش و نوش شیراز را براین دشواری‌ها رجحان می‌داد و همواره بی‌میلی خویش را نسبت به طرح‌های توسعه طلبانه چنین توصیه می‌کرد ‌که بعد از محاصره‌ی پرمخاطره و طولانی قلعه‌ها وقتی نتیجه مرا بنگری جز چند کیسه کاه چیزی در آن ها باقی نمی‌ماند. رابطه میان شاهرخ میرزا فرمانروای خراسان با کریم خان محدود به دوبار دیدار پسر او موسوم به نصرالله میرزا در شیراز بود.»

[2] - ص 237 رستم‌التّواریخ محمدهاشم آصف(رستم‌الحکما) به اهتمام محمد مشیری - 1352

[3] - ص 256 تا 258 کریم خان زند دکتر عبدالحسین نوایی - 1348

[4] - در باره شرح حال و چگونگی قتل نصرالله میرزا یا آخرین بازماده افشاری توسط فتح علی شاه قاجار به صفحه 105 کتاب آینه عیب ‌نما (نگاهی به دوران قاجاریه) از نگارنده مراجعه شود.

5- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 420

ابوتراب یا شاه اسماعیل سوم

ابوتراب یا شاه اسماعیل سوّم

 

میرزا ابوتراب یا شاه اسماعیل سوّم به مدّت 24 سال پادشاه ظاهری ایران بود. (1187 1163) در مورد انتخاب وی بدین سمت به خاطر کسب مشروعیت و طرفداری مردم از جانب مدّعیان وقت بوده است و این خود بیانگر آن است که هنوز خاطره صفویان بعد از گذشت تسلّط افاغنه و افشاریه در اذهان مردم زنده می‌باشد. دوران زندگی میرزا ابوتراب مشابه داستان سلطان و شبانی می‌باشد که جای آن‌ها را عوض کرده بودند که وی تنها از نام ظاهری پادشاهی استفاده می‌کرد و مترسکی بیش نبود. حسن شیدا در باره چگونگی انتخاب میرزا ابوتراب به پادشاهی می‌نویسد: «در بازار اصفهان مردی به اسم میرزا ابوتراب که در کودکی به مکتب رفته بود و سواد خواندن و نوشتن داشت در یک دکّان کوچک از راه فروش قلم و کاغذ ارتزاق می‌کرد. در آن وقت در قسمتی از شهرهای ایران مردها را به نام پدرانشان می‌خواندند و نام پدر دنبال نام شخصی شبیه بود به اسم خانوادگی در اروپا که بعد از اسم خانوادگی در اروپا که بعد از اسم کوچک اشخاص ذکر می‌شود و اصفهانی‌ها آن سوداگرِ کم‌مایه ولی بی‌بضاعت را به اسم میرزا ابوترابِ میرزا مرتضی می‌خواندند. یعنی پسر میرزا مرتضی و گفته می‌شد که میرزا مرتضی یکی از دختران شاه سلطان حسین صفوی را به هنگامی که بیوه بود تزویج کرده و میرزا ابوتراب از بطن آن دختر است و لذا آن سوداگر بی‌بضاعت دخترزاده شاه سلطان حسین صفوی می‌باشد. کریم خان زند که عزم داشت شاهزاده‌ای از سلسله صفویه را بر تخت سلطنت ایران بنشاند چون نتوانست شاهزاده‌ای پیدا کند که پدرش شاهزاده صفوی باشد ناگزیر میرزا ابوتراب را که مادرش شاهزاده خانم صفوی بود برای سلطنت ایران در نظر گرفت.

میرزا ابوتراب در بامداد دکّان محقّر خود را گشود و مثل روزهای دیگر به امید مراجعه یک مشتری در دکّان نشست و ناگهان دید که عدّه‌ای از بزرگان مقابل دکّان جمع شدند و بعضی از آن‌ها سر فرود آوردند و بعضی دیگر به خاک افتادند و بعد از برخاستن به او گفتند که وی پادشاه حقیقی ایران و وارث تاج و تخت می‌باشد! آنگاه میرزا ابوتراب را از دکّان خارج نمودند و سوار بر اسب کردند و در حالی که عدّه‌ای فرّاش پیشاپیش حرکت می‌کردند و با ترکه‌های بلند مردم را از راه پادشاه جدید دور می‌نمودند میرزا ابوتراب را به دارالحکومه اصفهان بردند و او را به حمّام فرستادند و بعد از این که از حمّام خارج کردند لباسی فاخر بر او پوشانیدند. در همان موقع چند زرگر با مقداری جواهر در دارالحکومه حضور به هم رسانیدند و آن گوهرها را از نظر میرزا ابوتراب گذرانیدند که آیا می‌پسندد که بر تاج وی نصب گردد یا نه. اندازه سرش را گرفتند و رفتند و از آن موقع تا بامداد روز دیگر بدون انقطاع با کمک شاگردان خود مشغول ساختن تاج سلطنت شدند و صبح روز بعد آن تاج را که به اتمام رسیده بود به دارالحکومه آوردند و مقابل میرزا ابوتراب نهادند و همان روز میرزا ابوتراب به اسم شاه اسماعیل ثالث به تخت نشست و تاج سلطنت بر سر نهاد و در اصفهان به نام سلطنت او خطبه خواندند و سکّه زدند.»[1]

هنگامی که نادر به قتل رسید نماینده او ابوالفتح‌خان بختیاری بر اصفهان فرمانروایی داشت. در این مقطع پرآشوب دو خان بختیاری دیگر یعنی علیمردان‌خان و کریم خان نیز به جمع مدّعیان قدرت در اصفهان پیوستند و اتّحاد سه گانه‌ای را برای تقسیم حکومت بین خود انعقاد نمودند. در این اتّحاد سه گانه علیمردان‌خان با شرط خارج نشدن از اصفهان به سِمت وکیل‌الدّوله برگزیده شد. زمانی نگذشت که وی برخلاف پیمان عمل نمود و ابوالفتح‌خان را به قتل رسانید و با برداشتن پادشاه ظاهری به قصد تصرّف شیراز از اصفهان خارج شد. این اقدامات موجب گردید که کریم خان برای تصرّف اصفهان حرکت نماید. این جابه‌جایی‌های قدرت تا هنگام به حکومت رسیدن کریم خان باعث می‌شود که شاه اسماعیل سوم همچون ماده‌ای سیّال حرکت کند و زمانی که بعد از شکست محمدحسن‌خان قاجار دوباره به دامان کریم خان بازگشت، کریم خان او را نمک به حرام نامید، ولی باز هم با او به احترام برخورد کرد و عنوان اعطایی را از وی نگرفت. هنگامی که به دنبال این حوادث شاه اسماعیل به اسارت محمدحسین‌خان قاجار در آمده بود از وضع آشفته خود خسته شده و در پاسخ خان قاجار اظهار ناراحتی می‌کند. دکتر نوایی در این رابطه به نقل قول از رستم‌التواریخ می‌نویسد: «محمّدحسن‌خان قاجار پس از دست یافتن بر وی به او گفت: اگر هوای پادشاهی در دماغ داری بفرما تا اسباب پادشاهی به جهت تو مهیّا کنم و تو را خدمت کنم، بیان نمود که کریم خان زند به جهت مصلحت کار خود مرا آلتی ساخته و من نان گندم می‌خورم و ریشخند را می‌فهمم و مرا با اثاث و آلات و اسباب پادشاهی کاری نیست. من مردی هستم که دعوی سیادت دارم و طالب علم می‌باشم. مصلحت من در آن است که معمّم باشم و جامه سفید بپوشم و مرکب سواری من درازگوش یا استر راهوار یا یابوی یرغه پالانی باشد با سه خدمتکار و خانه‌ی وسیع با لطف و صفایی و باغ پاکیزه دلگشایی و خرج قانعانه کافی و یومیّه متوسط وافی مرا بس می‌باشد و التماس دیگرم آن است که این مخلص سید اسماعیل یا میرزا اسماعیل بخوانند که ریش من قابل ریشخند نیست و گردنم طاقت زنجیر گران و بند ندارد.»[2]

دکترعبدالحسین نوایی در باره شرح حال میرزا ابوتراب می‌نویسد: «میرزا ابوتراب پسر میرزا سیدمرتضی بود و او پسر میرزا سیدعلی نبیره سیدحسین الحسینی‌المرعشی مشهور به خلیفه سلطان و سلطان‌العلما. این سلطان‌العلما را کتب مهمی چون معالم و شرح لمعه شرح‌های ارزنده‌ای است. میرزا ابوتراب برادری هم داشت به نام میرزا احمد و این دو برادر هر دو نوه‌ی دختری شاه سلطان حسین بودند. میرزا احمد دختر شاه طهماسب دوم یعنی نوه پسری شاه سلطان حسین را به زنی گرفته بود. این میرزا احمد مردی بود از اهل ادب و شعر، متخلّص به نیازی. بدین ترتیب میرزا ابوتراب که از حدود هشت نه سالگی تا سال 1187 بی سر و صدا شاه ایران بود. نسبش از جانب پدر به میرقوام‌الدّین مرعشی (معروف به میر بزرگ) مؤسّس دودمان مرعشیه مازندران از اولاد امام‌زین‌العابدین علی ابن‌الحسین می‌رسید و از جانب مادر به شاه سلطان حسین. مادر او نوّابه دختر شاه سلطان حسین زن فاضله و صاحبه خیرات بود و قریه شاه‌دان و چند قریه دیگر را در حدود ملک‌آباد وقف امور خیریه نموده بود.

کریم‌خان ابوتراب را شخصی نمک به حرام می‌دانست زیرا شاه اسماعیل سوم که همان طفل هشت ساله باشد کریم خان و علیمردان خان و ابوالفتح‌خان به سلطنتش برداشته بودند کاری به سلطنت و کشورداری نداشت و در اوایل کار تنها وسیله و آلت فعل بود تا آخر عمر نیز به همین حالت باقی ماند. می‌دانیم که او نخست همراه سپاه علیمردان خان بود و بعد از فروریختن اساس خودسری وی شاهزاده پیش کریم خان رفت و نزد او بود تا زمانی که کریم خان از محمدحسن خان در استرآباد شکست خورد. در این موقع وی به نزد محمّدحسن خان گریخت و این حرکت او موجب درهم شکستن سپاه زند شد. کریم خان از این فرار بی‌نهایت خشمگین شد به طوری که وی را شاه نمک به حرام خواند. امّا هنگامی که محمدحسن‌خان از میان رفت و شاهزاده صفوی خواه ناخواه به کریم خان پناه برد مجدّداً خان لر او را گرامی داشت و احترام تمام کرد و او را در آباده جای داده و منزل خوبی برای او ساخت و روزی یک تومان که ده هزار دینار باشد نقد و مقدار سه من تبریزی گندم و ده من جو برای مخارج و جیره و علیق او معیّن کرده و در هر سالی دوبار در عید نوروز که اول برج حمل (فروردین) است و در اول برج میزان (مهر) لباسی که فراخور آن نفقه بود برای او روانه آباده می‌کرد. بارخانه و عریضه را به این عنوان می‌فرستاد، عرضه داشتِ کمترینِ بندگان. و زیر عرضه داشت طبق مرسوم زمان می‌نوشت: کریمِ زند و سپس برای خالی نبودن عریضه چند سطر مطلب بیهوده بر آن می‌افزود. این شاه بی‌تاج و تخت که خود نیز هیچ گونه اظهار علاقه‌ای جهت دخالت در معقولات نمی‌کرده در آباده زندگانی آرامی داشت و با احترامی تمام تحت نظر بود. بدین معنی که حق نداشت از قلعه بیرون آید و اسب سوار شود. وی در آن چهار دیوار زندان نسبتاً وسیع خود ایّام عمر را گاه به نقّاشی و گاه به صنعت چاقوسازی می‌گذاشت یا و هر ساله چند قبضه چاقوی دسترنج خود را جهت وکیل می‌فرستاد. البتّه زندگانی او هم خوب می‌گذشت، زیرا چنان که گفتیم خرج روزانه او یک تومان بود و این مبلغ در آن روزگار خرج سالیانه یک خانواده عادی بود، به خصوص که شاه اسماعیل اضافه بر آن مقادیری هم گندم و جو مقرّری داشت و با این ماهیانه شاه بی‌تاج و تخت می‌توانست واقعاً شاهانه زندگی کند. شاه اسماعیل سوم بدین ترتیب تا سال 1187 ه.ق در قصبه آباده اقامت داشت تا این که در عین جوانی یعنی سی یا سی و یک سالگی درگذشت. مگر این که قول میرزا محمّدخلیل مرعشی صفوی مؤلّف مجمع‌التّواریخ را باور کنیم که معتقد است کریم‌خان، شاه صفوی را در اواخر کار به اصفهان فرستاده بود و شاه در خانه‌های پدری خود بود که جان سپرد. در هر حال به محض وصول این خبر به کریم‌خان، وی به سنّت ایلی کلاه خود و سرداران را زند را لجن مالید و سه روز تمام عزاداری کرد. پسر بزرگ این شاه هیچ کاره به نام حیدر میرزا در شیراز بود. وقتی که پس از مرگ کریم خان سران زند درهم افتادند صادق‌خان از ترس آن که مبادا آن شاهزاده خود در خیال سلطنت افتد یا آلت دست دیگران قرار گیرد وی را کشت.»[3]



[1] - ص 43 - طنز تلخ تاریخ حسن شیدا - 1385

[2] - ص 53 کریم خان زند دکتر عبدالحسین نوایی - 1348

[3] - خلاصه صفحات 258 تا 261 کریم خان زند دکتر عبدالحسین نوایی - 1348

4- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 416

درآمد و خزانه کریم خان

درآمد و خزانه کریم‌خان

 

سیستم اداری در دوره زندیه همانند زمان نادرشاه برگرفته و ادامه دهنده مسیر صفویان می‌باشد و تنها در شیوه اخذ و میزان مالیات‌ها و عوارض است که شدّت و ضغف‌هایی مشاهده می‌گردد. کریم خان در جمع‌آوری مال دنیا حریص نبود و همواره سعی برآن داشت که مردم کشورش در تنگنا قرار نگیرند و به همین دلیل حاکمان ایالات را در تبعیت قوانین و مقرّراتی محدود کرده بود و ای کاش اقتدار نادر توأم با خیرخواهی و مصلحت اندیشی کریم خان در کشور نهادینه می‌شد و بعد از مرگ آنان نیز ادامه می‌یافت. بر اساس روایات و اشاراتی که در داستان‌ها منتسب به کریم خان موجود است وی از نمونه افراد قلیلی است که پس از به قدرت رسیدن به جمع‌آوری ثروت و مال دنیا توجّهی نشان نداده و همانند مردم عادی به ساده‌زیستی خود تا پایان عمر ادامه داده‌اند. دکتر عبدالحسین نوایی علت این گرایش را ناشی از مراحل زندگی و رشد و نموّ او در طبیعت و عظمت کوهپایه‌ها می‌داند. امّا این دیدگاه نمی‌تواند دلیل کافی برای این خصلت نیک کریم خان باشد زیرا افراد بسیاری بوده‌اند که در همین محیط‌ها بزرگ شده ولی بعد از به قدرت رسیدن به تخم گنجشگ‌ها نیز رحم نکرده‌اند.[1] ایشان در مورد بی‌توجّهی کریم خان به ثروت دنیوی می‌نویسد: «کریم‌خان تا آخرین روز زندگی در برابر مال و ثروت سر خم نکرد و هرگز در صدد جمع سیم و زر برنیامد، بلکه هرچه بدو می‌رسید به دیگران می‌داد. هنگامی که مُرد تنها هفت هزار تومان در خزانه او بود که آن را نیز تازه از مالیات بلاد مختلف آورده بودند و ضعف و بی‌هوشی ناشی از بیماری مانع شده بود که کریم خان آن وجه را نیز به دیگران بخشید. وقتی که اموال میرمهنا را از جزیره خارک به شیراز آوردند چشم همه از تعجّب باز مانده بود زیرا راهزن مزبور در طی سال‌ها راهزنی و به خصوص پس از غلبه بر هلندی‌ها و ضبط اموال و انبار دارالتّجاره آنان ثروت عظیمی گرد آورده بود امّا کریم خان بدون اندک اعتنایی همه آن اموال را به کسانی داد که توانسته بودند به نحوی از انحاء در دفع و رفع میرمهنا از سواحل و جزایر خلیج فارس فعالیّت نمایند.»[2] اکثر منابع میزان ثروت کریم خان را در هنگام فوت 67 هزار تومان ذکر کرده‌اند و برای آگاهی از وضع درآمد سالیانه کریم خان به کتاب رستم‌التواریخ استناد می‌شود که می‌نویسد: «صورت جمع بستن مالیات حسابی، دیوانی ممالک ایران غیر از خراسان که به قول صحیح و روایت معتبر در هر سالی مبلغ پانصدو پنجاه هزار تومان انفاذ خزانه عامره وکیلی می‌شد بدین تفصیل که ذکر می‌شود:

دارالسّلطنه اصفاهان مع توابع، هفتاد هزار تومان

دارالعلم شیراز مع توابع، صد و شصت هزار تومان

دارالعباد یزد مع توابع، دوازده هزار تومان

دارالامان کرمان، بیست هزار تومان

دارالمؤمنین کاشان مع توابع، دوازده هزار تومان

دارالخلافه ری مع توابع، دوازده هزار تومان

دارالبرکت مازندران، بیست و پنج هزار تومان

دارالمنفعت گیلان، بیست و پنج هزار تومان

دارالحرب آذربایجان، شصت هزار تومان

دارالشّجاعه کردستان، دو هزار تومان

دارالسّلام عربستان، پانزده هزار تومان

دارالّشوکت همدان، پانزده هزار تومان

دارالملک قزوین، دوازده هزار تومان

دارالنّصرت قلمرو عراق، شصت هزار تومان

دارالغرور لرستان، بیست هزار تومان

دیگر آن که حکام و والیان ایران هر یک موافق رتبه و شأن خود و گنجایش ولایت خود پیش‌کشی از برای سرکار فیض آثار والاجاه وکیل‌الدوله مذکور می‌آوردند.»[3]



[1] - منظور از این اصطلاح اشاره به این شعر سعدی می‌باشد:

آن که هفت اقلیم عالم را نهاد                         هر کسی  و آن چه لایق بود    داد

گر توانایی و گر کوتاه  دست                         هر کسی باید چنین باشد که هست

مرد دون همت اگر قادر شود                           بس خیانت‌ها از او   صادر      شود

گربه مسکین اگر پر   داشتی                            تخم گنجشک از جهان    برداشت

آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی                        یک شکم   در آدمی      نگذاشتی

[2] - ص 270 کریم خان زند دکتر عبدالحسین نوایی - 1348

[3] - ص 321 رستم‌التّواریخ محمّد هاشم آصف - به اهتمام محمّد مشیری - 1352

4- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 413

سیاست داخلی کریم خان

سیاست داخلی کریم‌خان

 

هنگامی که کریم خان زند به قدرت رسید وضعیت تهاجمی دول خارجی به خصوص عثمانی و روسیه نسبت به ایران با قبل تفاوت بسیاری داشت و اگر پس از مرگ نادر همان شیوه‌ی بعد از سقوط دولت صفویه را در پیش نگرفتند، در درجه اول ناشی از اقدامات نظامی نادر می‌باشد و در مرحله بعد به ضعف درونی آن‌ها مربوط بوده است. هنگامی که در روسیه پطرکبیر فوت کرد اقدامات تعرّضی به مرزهای ایران نیز تا زمان کاترین صورت نگرفت. از جانب عثمانی نیز وضع به همین شکل بود و حتّی در هنگام محاصره بصره نیز که توسط کریم خان انجام گرفت جانب احتیاط را در پیش گرفتند که مبادا نادرهای دیگری در ایران ظهور یابند و بر مشکلاتشان افزوده گردد. در این زمان روابط با کشورهای اروپایی نیز بیشتر جنبه اقتصادی داشته است. بر همین اساس و موقعیت است که کریم خان فرصت یافت که بر مسائل داخلی توجّه نماید. او ذاتاً مردی رئوف و نیک اندیش بود و برخلاف اغلب حاکمان مصلحت و فقر و فلاکت مردم را مدّ نظر قرار داد و برای آرامش و رفاه آنان اقداماتی را به عمل آورد و از حکّام ایالات نیز همین انتظار را داشت و در حدّ ارسال مالیات‌های معیّن شده و قبول اطاعت با آنان مدارا می‌کرد و در عین حال یاغیان را هم سرکوب می‌ساخت. زمانی که در شیراز اسکان گزید خود را برتر از دیگران ندانست و حتّی در امور سیاسی با دشمنانِ تسلیم شده نیز به مشورت می‌پرداخت. چنان که محمّدهاشم آصف می‌نویسد: «والاجاه آقامحمّدخان و عالی‌جاه آزادخان را در مجلس خود می‌نشانید و در امور ملکی با این دو شاه‌وش مشورت می‌نمود و عالی‌جاه اسماعیل‌خان اعمی سر ایل قشقایی را ندیم و کلیم خود قرار داد و عالی‌جاه میرزا جعفر اصفاهانی را وزیرالوزرا و اعتمادالدّوله خود کرد و عالی‌جاه میرزا محمّد شیرازی را کلانتر فارس و عالی‌جاه میرزا فضل‌الله شیرازی را مستوفی‌الممالک و عالی‌جاه میرزا محمّد بروجردی را منشی‌الممالک خود قرار داد.»[1]

برای آن که حاکمان هر ایالت دست تعدّی به سوی مردم دراز نکنند مواجبی را برای آن‌ها در نظر گرفت. مواجب حاکمان اصفهان و شیراز و یزد و کاشان و ری و قزوین و امثال آنان مبلغ صد تومان نقد و مقدار چهار صد خروار غلّه تعیین گردید و علاوه بر این به خاطر آن که ثبات نرخ اجناس تغییر نکند در هر بلدی محتسبانی را قرار داد که مانع فسق و فجور و دزدی گردند.[2] محمّد هاشم آصف در همین رابطه می‌نویسد: «اول هر سال از همه حکام و عمّال هر بلد مزیّن به مهر امام جمعه و قاضی و شیخ‌الاسلام التزام نامچه در دیوان اعلی می‌گرفتند که بی‌برات مزیّن به مهر عمّال سبعه و قبض، دینار و حبّه از مالیات و صادریات و عوارض از رعایا نگیرند و داد و ستد دیوانی نشود. آخر هر سال حکّام و عمّال و ضبّاط و رؤسای هر بلد را طلب می‌فرمود با برات‌ها و قبض‌ها و مستوفیان دیوان اعلی را می‌فرمود با ایشان محاسبه می‌نمودند و در محاسبات دیوانی به قدر یک دینار و یک حبّه از ترس وی افراط و تفریط واقع نمی‌شد و اگر می‌شد نسق و سیاست می‌فرمود و از خیانت کسی نمی‌گذشت و در هر بلدی مقرّر فرمود که از اوّل شب هر ساعتی طبلی بکوبند تا سه ساعت از شب گذشته و اوّل ساعت چهارم هر کس از منزل و مکان خود بیرون آید یا در کوچه و بازار او را بگیرند، سیاست و نسقش نمایند. جمعی مأمور بودند که اوّل شب که سه ساعت از شب گذشته باشد تا بامداد در همه کوچه‌ها و بازارها بگردند و محافظت اهل شهر نمایند از شرّ دزدان و ستمکاران و ایشان را گزمه می‌خواندند.»[3]

از دیدگاه کریم خان مردم جامعه به چهار قشر تقسیم می‌شدند، اهل زراعت، اهل خرید و فروش، اهل حرفه، اهل ملازمت و هر کس که از این چهار صنف خارج بود در نزد وی اعتباری نداشت. بر همین اساس کریم خان نسبت به طبقه روحانیون چندان تمایلی نداشت و محمد هاشم آصف در همین رابطه می‌نویسد: «امنای دولتش خواستند که به جهت طلبه علوم وظایف قرار بدهند قبول نفرمود و فرمود ما وکیل دولت ایرانیم از خود اموالی نداریم که به ملاها و طلبه‌ی علوم بدهیم و از مالیات دیوانی که انفاذ خزانه عامره باید بشود به جهت لشکر آرائی و مرزبانی و ایرانمداری چیزی به کسی نخواهیم داد. هر کس که خدمت به دولت ایران می‌نماید او را راتبه و مواجب مستمری خواهیم داد. به جهت ملازمان شرعی دولت ایران یعنی عالی‌جنابان کرّوبی آدابان مقدّس‌القابان امام جمعه و قاضی و شیخ‌الاسلام و صدر و نایب‌الصّدر و فیصلیان امور شرعیه مواجب مستمری قرار داد و هر طالب علمی که دو تومان داشته باشد در یک سال با هفت سر عیال به خوبی معیشت می‌تواند نمود. جناب آقامحمد بیدآبادی از قراری که شنیده‌ایم در علم و فضل ملای بی‌نظیری است و از کسب تکمه چینی معاش می‌کند و منّت از کسی نمی‌کشد. ما هم وکیل دولت ایرانیم از بنائی وقوفی تمام داریم و کسب ما جوراب چینی و بافتن قالی و گلیم و جاجیم است. آن چه شنیده‌ایم همه انبیاء و اوصیا و پیغمبر ما و امامان ما و همه پادشاهان گذشته صاحب کسب و حرفه بوده‌اند. غرض آن که وظیفه از برای کسی قرار نداد.»[4]

رفتار کریم خان با پیروان مذاهب دیگر خوب بود و به خارجی‌ها نیز به شرط آن که اعمال آن‌ها با شریعت و علمای مذهب شیعه خصومت‌آمیز نباشد آزاد بودند و همین مورد را مبلّغان مسیحی نیز تأیید می‌کنند. جان.ر. پری در رابطه با سیاست مذهبی وکیل‌الرّعایا می‌نویسد: «کریم‌خان بنا به سنّت با سکّه زدن به اسم امام غایب و ساختن مساجد و بقاع و توجه به نمازهای جماعت به تقویت مذهب شیعه پرداخت. یکی از پارساترین وقایع نگاران ایرانی با نفرت یادآوری کرده است که کریم خان در تمام دوران زندگیش هرگز نماز نمی‌خواند. بزرگترین مراجع رسمی انتصابی روحانی در شیراز شیخ‌الاسلام بود. وظایفش ظاهراً از وظایف اسلافش در دوران حکومت صفوی محددوتر بود. سمت ملاباشی انتخابی معمولِ زمان شاه سلطان حسین دیگر احیاء نشد. مراجع مذهبی سنّتی که شاه انتخابشان می‌کرد از سوی کریم خان مستمری و حقوق داشتند. مثلاً متولّی گنبد شاه عبدالعظیم شهر ری در سال 1179ه. ق/1765م و ناظر امرور مذهبی در قزوین از این قبیل بودند. امّا روحانیون کوچکتر و طلبه‌های علوم دینی و سادات علوی و دراویش که از طریق مستمری ماهیانه امرار معاش می‌کردند انتصابی نبودند. چنان که گفته‌اند وکیل اینان را مردمی طفیلی می‌خواند و گفته بود وظیفه عام او به آنان اجازه می‌دهد که چون دیگران با آن چه دارند به خوبی زندگی کنند.»[5]  دکترشعبانی نیز سیاست داخلی کریم خان را مورد تمجید قرار می‌دهد و می‌نویسد: «این یک حقیقت است که با وجود کسب اقتدار مسلّم و کافی کریم خان تا پایان عمر نام پادشاهی برخود ننهاد و به نیابت از شاه عروسکی خود ساخته، خویشتن را وکیل‌السّلطنه و وکیل‌الدّوله نامید. او طرفدار رعیّت و طالب امنیت و آرامش عمومی و علاقه‌مند به آبادانی و ترقّی کشور بود. کسانی را که در صدد آزار مردم برمی‌آمدند نمی‌بخشید و چون در هزینه بیت‌المال صرفه‌جویی می‌کرد گاه برای چند دینار اسرافی که از خدمتگزاران خود می‌دید چندین تن را به قتل می‌رسانید. سیاست داخلی او بر ایجاد امنیت سیاسی و قضایی و برقرار کردن آرامش در کشور استوار بود و برای این منظور قطع نفوذ ولات و بیگلربیگی‌های دوره هرج و مرج ایران را که به خودسری عادت کرده بودند لازم می‌دانست. حسّ عطوفت وی مانع از آن می‌شد که بزرگان و سرداران مغلوب را از میان بردارد و به قلع و قمع کسانی که علیه او برخاسته بودند و دشمن شمرده می‌شدند، اقدام کند. این تدابیر برای اجرای مقاصد او مفید واقع شد تا آن جا که در مدّت چهارده سال پایان عمر وی ( 1193- 1179ق) هیچ گونه آشوبی برپا نشد و قلمرو تحت فرمان او در رفاه نسبی و آسودگی به سر می‌برد. وکیل از خشونت اخلاقی برکنار بود، ولی گاه به دلیل عصیان برخی از وجود قدرت‌جوی سرداران خشنی برای اداره امور شهرها می‌گماشت تا سختگیری آن‌ها موجب هراس شود و هم گروه‌های قدرتمند را از تعدّی به مال و جان مردم باز دارد. ایل زند پیرو آیین تشیع بودند و کریم خود مردی متدّین و مفیدِ آداب و مراسم مذهبی بود. امّا همانند مردم دیگر عشایر ایران در امور مذهبی تعصّب نداشت. به عنوان شهریار ایران پیروان تمامی ادیان را محترم می‌شمرد و در تعهدات اجتماعی و مقرّرات کشوری میان افراد تفاوتی نمی‌گذاشت. با این که به ظاهر از علم و دانش مکتوب بهره چشم‌گیری نبرده بود ولی با دانشمندان و علما به احترام تمام رفتار می‌کرد. وجود برخی از وزیران علم دوست مانند میرزا محمّدحسین فراهانی متخلّص به وفا و میرزا احمد منشی که در خدمت دولت او بودند در ترویج علم و معارف آن دوره بی‌تأثیر نبود. در این دوران مالیات‌ها تقلیل یافت و قوانینی که خان صادر می‌کرد دایره‌ی خودسری و ظلم مالکان را نسبت به رعایا محدود می‌کرد.»[6]



[1] - ص 338 رستم‌التواریخ محمد هاشم آصف(رستم‌الحکما) به اهتمام محمد مشیری - 1348

[2]- دکترنوایی در صفحه 180 کتاب کریم خان زند می‌نویسد: «در همان اصفهان که اساس اصلاحات داخلی را بنیان نهاد دستور داد که نرخ جمیع مواد خوراکی را معیّن و مشخّص نمایند و برای هر صنفی لباس خاصّی قرار داد و محتسب را متوجّه و موظّف به اجرای این قواعد کرد و در این باب سفارش فراوان نمود و براین اساس و طبق همین نرخ میزان مالیات شهر و حومه اصفهان را که به صورت مال‌المقاطعه از طرف حاکم پرداخت می‌شد به میزان چهل هزار خروار غلّه(سی هزار خروار غلّه و ده هزار خروار شلتوک) تثبیت کرد و با عمّال و حکاّم شرط نمود که اگرچنان چه شما یک دینار بر قیمت اجناس بیفزایید ما دو دینار علاوه بر مال‌المقاطعه از شما خواهیم خواست با مؤاخذه و سیاست. (حداقل سیاست چوب و فلک بوده و حدّ وسط بریدن گوش و بینی و کندن چشم و حداکثر کشتن)

[3] - ص 308 رستم‌التواریخ محمد هاشم آصف به اهتمام محمد مشیری - 1348

[4] - ص 309  - همان

[5] - ص 312 کریم خان زند جان.ر. پری ترجمه علی محمد ساکی - 1367

[6] - ص 104 - مختصر تاریخ ایران در دوره‌های افشاریه و زندیه دکتر رضا شعبانی - 1378

7- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 409