پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

نقش نابخردی مرشد کامل در شکست جنگ چالدران

 

نقش نابخردی در شکست چالدران

 

یکی از نتایج آشکار جنگ چالدران شکست ایرانیان در این کارزار می‌باشد. اکثر منابع داخلی یکی از علل مهم شکست ایرانیان را نداشتن سلاح آتشین توپخانه ذکر کرده‌اند؛ امّا در این شکست علاوه بر کمبود توپخانه، عدم مدیریت و آگاهی از رفتار دشمن و غرور و نابخردی شاه اسماعیل و پیروانش نیز نقشی به سزا داشته است. در جریان جنگ چالدران از شجاعت و شهامت ایرانی‌ها توصیف بسیار وجود دارد؛ ولی از نقش شاه اسماعیل و اعمال وی پیش از شروع جنگ کمتر سخن گفته شده است. برای درک بهتر این موضوع مقایسه‌ا‌ی از فعالیّت و تدارکات طرفین مخاصمه تا حدی گویای این مطلب می‌باشد. سلطان سلیم با وجود مجهز بودن به سلاح آتشین توپخانه و نیروی فراوان باز هم تمام جوانب جنگ را ارزیابی کرده و علاوه بر استفاده از نظر دیگران، در جهت تضعیف شاه اسماعیل خواهان حمله‌ی ازبکان به ایران می‌شود. آن وقت شاه اسماعیل با توجه به اسناد و اخبار موثّق و تبادل نامه‌ها که حداقل حاوی پیام هشدار می‌باشند نسبت به کسب آگاهی از اقدامات دشمن سهل انگار هستند. درست است که وی و یارانش در موقع نبرد شاهکار می‌آفرینند، ولی مقدمات و تاکتیک قبل از شروع جنگ مهمتر از میدان نبرد می‌باشد. اغلب مورّخان همواره در توجیه شکست ایرانیان پرداخته‌ و کمتر اشاره‌ای به سهل انگاری‌ها و جهالت پیروان کرده‌اند و فقط از جنگ و عدم توازن قوا و فداکاری‌های واقعی ایرانیان سخن گفته شده است‌. در شکست ایرانیان سهل انگاری و غرور و تفکّر نابخردانه‌ و عدم توجه شاه اسماعیل و پیروانش در آرایش جنگی دشمن کم اهمیّت نمی‌باشد و به احتمال قوی بر اثر کشیده شدن خط بطلان بر این عقاید است که تمام شخصیّت کاذب شاه اسماعیل به یک باره فرو می‌ریزد و تا پایان عمر از عواقب آن نجات نمی‌یابد. دکتر غلام سرور در این باره می‌نویسد: «در شورای جنگی ایرانیان محمّد خان استاجلو پیشنهاد کرد قبل از آن که عثمانیان بتوانند توپخانه‌ی خود را به میدان بیاورند و با زنجیرهای قوی جبهه‌های عثمانی را غیر قابل تسخیر و غیرقابل تهاجم بسازند به یک حمله‌ی ناگهانی علیه آنان اقدام کنند. نورعلی خلیفه روملو با این پیشنهاد موافق بود؛ امّا دورمیش خان شاملو پیشنهاد کرد که فرصت تکمیل ترتیبات رزمی به دشمن داده شود تا ایرانیان شانس ابراز شجاعت و شوق جنگی خود را در میدان نبرد داشته باشند و شاه بی باک با این پیشنهاد موافقت کرد.»[1]

با توجه به عدم توازن قوا شکست شاه اسماعیل تقریباً امری حتمی بوده است؛ ولی تأثیر آن غرور نابخردانه و تخیّلات نابجا و مستانه‌ی قدرت را نمی‌توان نادیده گرفت و اگر تدبیری اندیشیده می‌شد چه بسا که با آن شجاعت و فداکاری ایرانیان نتیجه‌ی جنگ تغییر می‌یافت. شاه اسماعیل در اثر تلقین پیروانش، خود را فراموش کرده و به باورهای کاذب رسیده بود و با شکستی که در این جنگ متحمل شد ایران و ایرانیان را در ورطه‌ی جنگ‌های طولانی و نفوذ استعمارگران قرار داد. البته لازم به ذکر است که شاه اسماعیل تنها نبوده و در ادوار بعد تاریخ ایران نیز سهل انگاری او را تکرار کرده‌اند. شاه اسماعیل در جنگ چالدران در حقیقت در دام سلطان سلیم افتاد و با اعمال بعدی خود به دیگران این تجربه را نشان داد که کبر و غرور و خوش باوری چه نتایجی به دنبال خواهد آورد. اگر او و پیروانش اعتقادی به اصول اخلاقی و مذهبی داشتند، پس چرا در بسیاری از جاهای دیگر مانند طبس و تبریز و غیره که به پیروزی دست یافته بودند، سخنی از مردانگی نیست و مردمان بی گناه را قتل عام کرده بودند. از آن گذشته روایت است که چگونه این مدّعیان مرشد کامل خوش گذرانی و میگساری شب قبل از شروع جنگ را بر تجزیه و تحلیل مشکلات آن لحظات حسّاس ترجیح داده‌اند؟! شاه اسماعیل از امتیاز و موقعیت زمان خود درست استفاده نکرد و در مدت کمتر از یک روز نتیجه‌ی جنگ را به سپاهی واگذار کرده که هزاران کیلومتر راه پیموده بودند و در مقابل آنان می‌توانست به جنگ فرسایشی روی آورده تا عشایر دیگر به وی بپیوندند. یک مورّخ عثمانی در همین رابطه می‌نویسد: « اگر لشکر قزلباش توپ و مقدار کافی پیاده می‌داشتند و مست نبوده و از روی عقل و تدبیر حرکت می‌نمودند، می‌توان گفت به این زودی شکست نخورده، مدتی اردوی ما را مشغول می‌ساختند و چون زمستان نزدیک بود آخرِ کار موفق به مصالحه شده و اردوی سلطانی را مجبور به مراجعت می‌کردند.»[2] علاوه بر مورّخ عثمانی شاه تهماسب نیز به بدی از دورمیش خان یاد کرده و او را بانی شکست جنگ چالدران معرفی می‌کند. امیر محمودبن خواند میر در این رابطه می‌نویسد: «طرایق سلاطین روم آن است که در وقت محاربه حدود را به عرّابه و زنجیر استحکام داده، حصنی به غایت حصین از برای خود ساخته، تفنگچیان در درون آن به فراغ بال به انداختن تفنگ و غیر ایشان از دلاوران روم به امر جنگ مبادرت می‌نمایند. بعضی از ملازمان دولتخواه نوّابِ شاه از این کیفیّت مطّلع بوده، عرض نموده، گفت که اگر از آن که مخالفان خود را بر این وجه حراست کنند خود را بر ایشان رسانیم، انهدام ایشان به سهولت تیسیر می‌پذیرد. دورمیش خان که اقرب سرداران سپاه شاه بود این تدبیر را رد کرده، معروض داشت که ما توقّف می‌نمائیم تا وقتی که آن چه مقدور ایشان است در محافظت خویش به عمل آورند؛ آن گاه قدم در میدان کارزار نهاده، دمار از روزگار ایشان برمی‌آوریم. غافل از آن که دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد.»[3]

اصولاً همه‌ی منابع قابل اعتماد نیستند و با مقایسه کردن‌ها می‌توان به نادرستی و بی پایه بودن برخی مطالب آن‌ها دست یافت؛ چنان که مؤلّف تاریخ سلطانی در مطلبی بی اساس از توافق طرفین جنگ چالدران مبنی بر عدم استفاده از سلاح آتشین توپخانه سخن می‌گوید. مگر چنین چیزی امکان دارد و شاید هم بدین وسیله خواسته است که دشمن را به نامردی متّهم سازد. وی می‌نویسد: «...و تلاقی فریقین در صحرای چالدران در روز چهار شنبه دوم شهر رجب روی داده (سال 921 شانزدهمین سال جلوس) صفوف لشکر را ترتیب داده، طرف راست خان محمّد خان حاکم دیاربکر و سارو پیره قورچی باشی استاجلو و برادرش و دورمیش خان شاملو و نورعلی خلیفه‌ی روملو بیک و حسن بیک للـه و خلیل سلطان ذوالقدر و در دست چپ خان سلطان استاجلو ولد بابا الیاس چاوشلو و جمعی دیگر، و سید محمّد کمونه و میر عبدالباقی وکیل و میر سید شریف صدر با نوّاب خاقان در قلب بوده‌اند و فیمابین صاحبقران و سلطان سلیم قرار شده بود که از طرفین آتش توپخانه ندهند و غازیان قزلباش خاطر جمع داد مردانگی می‌راندند. تا آن که در آخر کار بر سپاه روم تنگ افتاد. سلطان سلیم به مکر و فریب، جماعت خود توپخانه را آتش داده قریب پنج هزار کس از سپاه قزلباش به قتل رسیدند. آتش غیرت و حمیّت سلطنت جاه و جلال و مردانگی در ضمیر منیر نواب صاحبقران مشتعل گشته، به نیروی بازوی «و من یتوکّل علی‌الله فهو حسنه» و به دستیاری حیدر کرّار یا علی گویان شمشیر از میان کشیده، خود را به دریای آتش سوزان انداخته، به یک ضرب شمشیر زنجیر عرّاده‌ی توپخانه را از هم شکافته.»[4]

با توجه با این مسائل است که دکتر پارسا دوست از جنگ چالدران چنین نتیجه گرفته و می‌نویسد: «شکست دشمن با شرایطی که نیروهای عثمانی و فرماندهی آن داشت قهری و قطعی بود. شکست چالدران، شکست نابخردی و خام اندیشی، شکست سیاست پیروی از احساس و شکست سیاست نادیده گرفتن واقعیّت‌ها و اصول بود. جهان دیروز، جهان امروز، جهان فردا و جهان همه‌ی زمان‌ها، جهان برتری قدرت اندیشه و جهان برتری خرد بر بی خردی است. شکست چالدران درس‌هایی ارزنده تاریخی و در خور آن است همه‌ی نسل‌های ایرانی آن‌ها را به خوبی فرا گیرند و مهمتر از آن به درستی بدانند آن درس‌ها را چگونه و در چه مواردی به کار برند. در جنگ چالدران سرداران و سپاهیان قزلباش و ایرانی با حماسه‌هایی باور نکردنی که از شجاعت و پردلی خلق کردند. همه‌ی پیکر عظیم سپاه عثمانی را چنان درهم فشردند که تاریخ نویسان چالدران را یکی از تاریک ترین روزهای تاریخ عثمانی و روز فنا نامیده‌اند. و برخی دیگر نیز شکست سلطان سلیم را اگر آتش توپخانه نبود قطعی می‌دانستند. چنین توانایی خرد کننده اگر با خرد و دور اندیشی همراه می‌بود در صفحه‌های تاریخ ایران و عثمانی، جنگ چالدران به گونه دیگری توصیف می‌شد.»[5]



[1]- تاریخ شاه اسماعیل صفوی، تألیف دکتر غلام سرور، ترجمه محمّد باقر آرام، عباسقلی غفاری فرد، 1374، ص 105

[2] - شاه اسماعیل اول ، دکتر منوچهر پارسا دوست، ص 470

[3] - ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه تهماسب صفوی، تألیف امیر محمودبن خواند میر، به کوشش غلامرضا طباطبایی، ص 161

[4] - تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، تألیف سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی، به کوشش دکتر احسان اشراقی، ص 49

[5] شاه اسماعیل اول ، دکتر منوچهر پارسا دوست، ص 471

6- آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، 1400، ص 314

نتایج جنگ چالدران

 

نتایج جنگ چالدران

 

جنگ‌ چالدران نیز همانند جنگ‌های دیگر شکست و افتخارش به نام پادشاهان وقت ثبت شده و آنان نیز باید پاسخگوی تاریخ و نتایج آن بر مردم و اوضاع اجتماعی کشور خود باشند. این جنگ گذشته از نتایج موقتی، نتایجی درازمدت از خود باقی گذاشت که مهمترین آن از دست رفتن ناحیه دیاربکر از سرزمین ایران و شروع جنگ‌های 400 ساله بین ایران و عثمانی می‌باشد. در این جنگ سلطان سلیم به اهداف خود که تسلط بر نواحی ایران و خلع شاه اسماعیل شیعه بود دست نیافت؛ اما آثار آن در روند سیاسی صفویان باقی ماند. «سلطان سلیم پیروزی خود را که به بهای زندگانی حسن پاشا (حاکم روملی)، حسن بیک (حاکم موریه) اویس بیک (مباشرالاجه حصار)، سلیمان بیک (مباشر پرزدین)، ایاس بیک لتکه و دیگر صاحب منصبان به دست آورده بود با برپایی مناره‌ای از جمجمه‌های مقتولان دشمن در میدان جنگ و با ارسال فتح نامه‌هایی به پسرش سلیمان، خان کریمه، رؤسای کردان، سلطان مراد آق قویونلو، ملک شاه رستم در لرستان و دیگران جشن گرفت.»[1] به طور مسلم برداشت از آثار و نتایج این جنگ تحت تأثیر عقاید طرفین مخاصمه می‌باشد و طرف پیروز به بزرگنمایی و طرف مغلوب به توجیه دلایل شکست خود پرداخته‌اند. چنان که محمّد عارف بعد از شکست شاه اسماعیل درباره وی می‌نویسد: «اردوی همایون به غنایم قزلباشان مالامال و عساکر منصوره خرّم و خوشحال گشت. زنان جمیله‌ی قزلباشان که لایق آن بی دینان نبود و از برای تزیید جرأت و تحکیم غیرت با هم آورده بودند، نصیب مسلمانان شد. از آن جمله بهروزه خانم و تاجلی خانم نام؛ دو خاتون که اوّل زوجه و ثانی معشوقه شاه اسماعیل بودند بنا به فتوای علما، سلطان سلیم خان بهروزه خانم را به مزاوجت جعفر چلپی الملقّب به تاج زاده داد و نیز تاجلی خانم که اسیر مسیح پاشازاده شده و بعد از آن که دو شب در چادر مشارالیه مانده بود یک زوج گوشواره‌ی خود را که در شکل غلبه‌ای از لعل و یکی از آن شکسته بود به مشارالیه فدیه نجات داده و لباس مردانه پوشیده سوار به سمت تبریز روانه شد. معروف است که طاق گوشواره‌ی معهود را شبی در مستی، شاه اسماعیل با دو انگشت فشرده و شکسته شد. خلاصه سایر خواتین نیز به امرای اردو نکاح گردیدند.» و یا در مورد وضعیت شاه اسماعیل بعد از جنگ چالدران می‌نویسد: «اما آن گاه که از سلطان سلیم در خلاف پندار خودش شکست خورده، زخمدار از میدان در رفت و خود را از اسارت عثمانیان به هزار بلا رهانید و محبوب‌ترین زوجه‌اش را که با عیال و اولاد و امرای نامدارش در اسارت عثمانیان دید و علاوه بر این شنید که به رغم انف او، آن‌ها را به دشمنانش تزویج نموده‌اند فتور کلی بر او غلبه کرده، ماتم گرفت و دست از جنگ و جهاد و فتح قلاع و بلاد کشیده، عمّامه سیاه بر سر گذاشت و لباس سیاه پوشیده، فرمود سادات نیز سیاه پوش شده، عمّامه سیاه بر سر بگذارند و پرده‌های اعلام را هم از پارچه سیاه کرده، بر آن‌ها با سفید القصاص بنگارند. حتی در آن سال پسری برای او زائیده شد، القاص موسوم ساخت و محض رفع غبار غم از مرآت دل در شرب شراب انهماک (کوشیدن در کاری) را پیشه کرده، کاسه سر شیبک خان ازبک را از دست نمی‌داد، مگر این که مست شده، می‌خوابید.»[2]

در این که جنگ تأثیری شگرف در رفتار و روحیه‌ی شاه اسماعیل و پیروانش گزارده و او را از صحنه سیاسی حذف کرده است، شکی نیست و همه بدان اذعان دارند؛ ولی در این جا منظور توصیف جنگ از دیدگاه متضاد می‌باشد.[3] دکتر احمد تاجبخش با توجه به وضعیت موجود و توان نیروهای ایران و عثمانی این شکست را شکستی آبرومندانه و نتیجه را افتخارآمیز توصیف می‌کند و می‌نویسد: «با بررسی وضع دو قشون در این جنگ اهمیّت جنگ چالدران کاملاً معلوم می‌شود. گرچه ایران در این جنگ شکست خورد؛ ولی این شکست آبرومندانه و افتخارآمیز بوده است. بعضی‌ها ممکن است از خود بپرسند مقصود از شکست آبرومندانه چیست؟ چگونه می‌تواند شکست آبرومندانه باشد، ولی باید متذکر گردید وقتی که دو دولت از لحاظ قدرت نظامی و تجهیزات با هم اختلاف زیادی دارند و در میدان جنگ سرداران و سربازان دسته ضعیف، در مقابل دشمن تا سر حد مرگ ایستادگی می‌نمایند و تسلیم نمی‌شوند؛ اگر نتیجه به شکست دسته اخیر هم تمام شود این شکست آبرومندانه و افتخار آمیز است؛ همان طور که غلبه‌ دسته‌ی‌ قوی‌تر افتخار آمیز نمی‌باشد.

قشون سلطان سلیم دویست هزار نفر مجهّز و آزموده و سال‌ها تحت تعلیم بوده‌اند و سیصد عراده توپ نیز داشته‌اند؛ در مقابل بیست و پنج هزار سرباز که فاقد توپخانه نیز بوده‌اند به اندازه‌ای شجاعت و از خود گذشتگی ابراز داشتند که مورد حیرت و تحسین سلطان سلیم نیز واقع شد. گرچه نتیجه‌ی جنگ با شکست ایرانیان خاتمه پیدا کرده است؛ ولی همه‌ی کارشناسان و محقّقین واقعی و آن‌هایی که جنگ را از جمیع جهات بررسی می‌کنند شاه ایران و سربازان او را ستوده‌اند. نتیجه جنگ وقتی باید مورد توجه قرار گیرد که ارزش نظامی طرفین برابر باشد و در غیر این صورت تسلط یک دسته‌ی فوق‌العاده قوی بر دسته‌ی ضعیف افتخاری ندارد و شکست دسته ضعیف نیز موجب سرافکندگی نخواهد بود و متأسفانه بعضی از مورّخین بدون توجه و بررسی وضع کلّی و موقعیّت نظامی طرفین، فاتح را می‌ستایند و مغلوب را مورد اعتراض و تحقیر قرار می‌دهند. در صورتی که اگر درست بررسی شود و فقط نتیجه جنگ مورد توجه قرار نگیرد، اظهار نظرها کاملاً برعکس خواهد شد. به هر حال شاه اسماعیل بعد از ورود به تبریز نامه‌ای مسالمت آمیز به سلطان سلیم می‌نویسد و راه صلح و آشتی در پیش می‌گیرد. سلطان سلیم پاسخی به نامه‌ی شاه اسماعیل نداد و تصمیم داشت که سرزمین‌های متصرّفه را از دست ندهد و در استحکام وضع خود بکوشد؛ ولی اخباری از عثمانی دائر به شورش و قیام مخالفان رسید؛ ضمناً مشاورینش نیز او را از اقامت در ایران بر حذر داشتند که شاه اسماعیل با کمک ایلات و عشایر قشون سلطان سلیم را محاصره خواهد کرد و آن‌ها را از میان خواهند برد. به همین جهت سلطان سلیم با عجله ایران را ترک کرد.»[4]

این جنگ نابرابر بوده است، ولی شاه اسماعیل و پیروانش قبل از شروع جنگ مرتکب اشتباهاتی شده‌اند و در صورتی که این سهل انگاری و خطاها وجود نمی‌داشت هیچ اعتراض و انتقادی بر سخنان دکتر تاجبخش وارد نبود. دکتر جهانبخش ثواقب در مورد آثار سیاسی و روانی این جنگ می‌نویسد: «در اثر این شکست ناحیه‌ی دیاربکر به امپراتوری عثمانی ضمیمه شد. عثمانیان همچنین سلسله‌ی ذوالقدر در مرعش و البستان را منقرض کردند و آن مناطق نیز به ضمیمه‌ی امپراتوری آن‌ها شد. تأثیر روانی این شکست بر شاه اسماعیل و قزلباش‌ها بسیار شدیدتر بود. شاه اسماعیل طی ده سال باقیمانده دیگر شخصاً فرماندهی سپاهیانش را در جنگ بر عهده نگرفت. به رغم این که هم اوزبکان و هم متحدان قبلی‌اش بابر به ترتیب دو شهر کلیدی و مرزی بلخ و قندهار را تصرّف کردند وی دیگر مانند گذشته توجه خود را مصروف امور دولت نمی‌کرد. بیشتر اوقاتش صرف میگساری و موسیقی و شعر می‌شد. شکست چالدران سبب شد که اعتقاد قزلباش به رهبرشان به عنوان موجودی الهی یا نیمه الهی که شکست ناپذیر است از بین برود. پیوند مرشد و مریدی را سست نمود. کناره گیری شاه اسماعیل از اداره مستقیم امور کشور پس از چالدران به برخی مقامات فرصت داد که هر یک به فراخور موقعیتشان قدرت خود را افزایش دهند. موقعیّت وزیر در نظام اجرایی صفویه (به دلیل کشته شدن بسیاری از صاحب منصبان قزلباش در جنگ) افزایش یافت. در موقعیت وکیل تغییر حاصل شد بدین معنا که از لقب وکیل نفس نفیس همایون در منابع ذکری نرفته و از آن پس صرفاً عبارت وکیل بدون اضافاتی به کار برده می‌شد و بعدها نیز این لقب به بوته فراموشی سپرده شد. این تحول نشان دهنده مرحله‌ای قطعی در جدایی از تصوّر اولیّه دین سالارانه از دولت و روی آوردن هر چه بیشتر به سوی تفکیک قدرت‌های دینی و سیاسی در داخل دولت است.»[5]

جنگ چالدران به مدت یک روز از وقت چاشت تا زوال آفتاب به تاریخ 2 رجب 920/23 اوت 1514 طول کشید. در این جنگ هزاران نفر کشته شدند و در باره تعداد مقتولین عقیده ثابتی وجود ندارد. بر اساس روایت ایرانیان از بیست و پنج هزار نفر تنها دو هزار نفر باقیمانده بودند؛ ولی یکی از طرفداران عثمانی نیز چنین روایت می‌کند: «...... چند دسته از ینگی چریان از برای تعداد شمارش و دفن اموات روانه گردید. بعد از این که اموات را دفن کرده به اردو آمدند؛ معلوم شد که هشت هزار و دویست و شانزده نفر از طرفین مقتول شده که دو هزار و نهصد و سی و سه نفر از لشکر ما بوده است. هر گاه لشکر ما مدافع نبوده، مثل لشکر قزلباش متعرّض می‌بود، شکّی نیست که کشتگان ما ده مقابل آن‌ها می‌شد. اگر لشکر قزلباش تیپ و مقدار کافی پیاده می‌داشتند و مست نبوده از روی عقل و تدبیر حرکت می‌نمودند، می‌توان گفت به این زودی شکست نخورده، مدّتی اردوی سلطانی را مشغول ساخته، در خلال زمستان مجبور به رجعت می‌نمودند.»[6] در این جنگ بارها به دلاوری شاه اسماعیل و سربازانش اشاره شده و این شهامت و شجاعت به حدی است که سلطان سلیم بعد از پایان جنگی نیز دستور تعقیب سربازان ایرانی را صادر نکرد؛ زیرا باز هم آن را یک تاکتیک جنگی پنداشت. دکتر منوچهر پارسا دوست در مورد نتیجه و تأثیر جنگ می‌نویسد: «در جنگ چالدران شاه اسماعیل، سرداران و سربازان قزلباش و ایرانی یادگارهای شگفت انگیز از بی باکی و پر دلی و یایمردی از خود به جای گذاشتند؛ ولی در پایان بسیاری از سرداران و سربازان در خاک و خون غلتیدند و شاهِ همیشه پیروز صفوی ذلّت شکست و فرار از میدان جنگ را در کارنامه‌ی مملو از پیروزی‌ها و دلاوری‌هایش جای داد. این جنگ سرآغاز دشمنی 400 ساله ایران و عثمانی گردید. علاوه بر آتش توپخانه مهمترین عامل درک اهمیت و پیش بینی مقابله با عثمانی قبل از شروع جنگ می‌باشد که همه‌ی نامه‌ها و کشتار شیعیان آناتولی او را از خواب غفلت بیدار نکرد و پذیرفتن این همه ساده اندیشی از شاه مقتدر صفوی دشوار است. معلوم نیست سلطان سلیم چه کار می‌بایست می‌کرد تا او یقین کند سلطان عثمانی آن لشکر عظیم را برای جنگ با او بسیج کرده و مصمّم به از میان بردن اوست؟ شاه اسماعیل در اثر تقدس مآبی که خود را بدون توجه به واقعیت جنگ در فکر آن بود که خداوند او را حمایت خواهد کرد و این را مریدانش با اطاعت کورکورانه در او تقویت کرده بودند و از همان خردسالی راه حقیقت و صواب را از او دور کرده و به گمراهی کشاندند؛ زیرا او را خدا می‌پنداشتند. مسؤولیّت شکست با شاه اسماعیل است؛ ولی او نیز قربانی ستایش‌های نا صواب کسانی است که از او بت ساخته بودند و او را از خرد اندیشی دور ساخته بودند، زیرا اگر با خرد اندیشی کار کرده بود با آن همه طرفداران از جان گذشته نام نیک به جای می‌گذاشت و در برخی اقدامات در کنار خونخواران تاریخ قرار نمی‌گرفت.

او پس از شکست چالدران مانند نیای مادری خود حسن بیک آق‌قویونلو پس از شکست از سلطان محمّد دوم، غم زده و افسرده بود. او در عزای شکست چالدران تاج شاهی را کنار گذاشت و عمامه‌ی سیاه بر سر نهاد و لباس سیاه پوشید. به دستور او سادات نیز لباس سیاه پوشیدند و عمامه سیاه بر سر گذاشتند. او دستور داد پرچم‌های سیاه را با پارچه سیاه تهیه کنند و بر روی آن‌ها با خط سفید کلمه «القصاص» بنویسند. شاه اسماعیل در زمستان 921ه /1515م دارای پسری شده، نام پسرش را نیز القاص گذاشت. همه‌ی آن‌ها می‌بایست گواه آن باشد که شاه اسماعیل مصمم به جنگ دوباره با سلطان سلیم و جبران شکست چالدران بود، ولی به شرحی که خواهد آمد او هیچ اقدامی برای گردآوری سپاه و جنگیدن با سلطان عثمانی به عمل نیاورد و از هر گونه اقدامی که سلطان سلیم را به خشم آورد دوری کرد. ضربه سنگین شکست چالدران چنان در روحیه شاه اسماعیل تأثیر شگرف گذاشت که او نه تنها با سلطان عثمانی به جنگ نپرداخت؛ بلکه در هیچ جنگ دیگری نیز شرکت نکرد. شکست چالدران پوچی پندارهای شاه اسماعیل را به داشتن رسالت الهی برای ترویج مذهب شیعه، مصون بودن از هرگونه خطر و این که شکست ناپذیر است روشن ساخت. پرده‌ای را که اعتقاد کاذب مذهبی در برابر چشمانش کشیده و او را از دیدن واقعیت‌ها به دور کرده بود برکنار کرد. برای او آشکار ساخت که او انسانی است مانند همه‌ی انسان‌های دیگر که شکست پذیر است و کیفر بی خردی و نادیده گرفتن واقعیّت‌ها را دریافت می‌دارد. پی بردن به آن حقیقت ساده او را به خود آورد و دنیایی رؤیایی او را درهم فرو ریخت. او پس از شکست چالدران به آن روحیه‌ی شاد، مغرور و مطمئن که قدرت آن گرمی امید به مریدانش می‌بخشید و آن روحیه‌ی ستیزه‌ گر و دل بی باک که پیشاپیش سپاهیانش در جنگ‌ها شمشیر می‌زد و انبوهی سپاهیان دشمن را به هیچ می‌شمرد از دست داد. از آن پس او در درون خود شکسته شد. چهره‌اش غمگین ماند و تا باقی عمر کسی آن پادشاه را خندان ندید. شکست چالدران باعث تعدیل خشونت‌های مذهبی شاه اسماعیل گردید و به کلیه حاکمان ولایات دستور داد من بعد احدی را از برای ترک و تبدیل مذهب نرنجانیده و عموم تبعه را در معاملات دیوانی و محاکمات شرعی مساوی گرفته، حقوق احدی را اضاعه ننمایند. این دستور گواه نادرست بودن روش گذشته‌ی شاه اسماعیل را در وادار کردن شیعیان به تغییر مذهب و دشنام دادن به مقدسات مذهبی آنان بود . شاه اسماعیل پس از کشتار ده‌ها هزار مردم بی گناه که می‌خواستند مذهب مورد قبول خود را حفظ کنند و پس از کشته شدن هزاران نفر در جنگ چالدران، از دست دادن یاران نزدیک و ویران شدن بسیاری از شهرها و روستاها و جدا شدن بخشی از اراضی ایران ناگزیر به تعدیل خشونت‌های مذهبی گردید.»[7]

مؤلف عالم آرای عباسی در تحلیلی کوتاه که بیشتر با فرهنگ سنتی ما منطبق می‌باشد در توجیه شکست جنگ چالدران می‌نویسد: «بدون شک خداوند اعلم مقدر فرموده بود که شاه اسماعیل در جنگ چالدران شکست بخورد، زیرا اگر وی در این جنگ هم پیروز شده بود این خطر وجود داشت که دین و ایمان قزلباش‌های ساده لوح به قدرت شاه اسماعیل به چنان مرحله‌ای می‌رسید که از راه راست منحرف شده و گمان‌های غلط می‌بردند.»8

از آثار دیگر این جنگ گرایش صفویان به سوی اروپائیان می‌باشد و آنان نیز همواره سعی داشتند که آتش جنگ را بین دو کشور ایران و عثمانی شعله ور سازند و یکی از عوامل تداوم جنگ‌ها به خاطر سیاست اروپائیان بوده است. این سیاست تنها از جانب حاکمان سیاسی نبود، بلکه پاپ‌ها نیز به آزادی تبلیغ در ایران دست یافتند و همچنین در تشدید اختلافات مذهبی نقش اساسی داشته‌اند.



[1] - تاریخ شاه اسماعیل اول، تألیف دکترغلام سرور، ترجمه محمّد باقر آرام و عباسقلی غفاری فرد، 1374- ص 105

[2] انقلاب‌الاسلام بین‌الخواص والعوام، تألیف و ترجمه محمّد عارف اسپناقچی پاشازاده، به کوشش رسول جعفریان، صص 111 و 112

[3] - روایت است که در جنگ چالدران زنان زیادی با نقاب شمشیر می‌زده‌اند. یکی از مورخان ایتالیایی به نام ساگردو در کتاب تاریخ امپراتوری عثمانی در این باره می‌نویسد: «در میان کشتگان اجساد زنان ایرانی پیدا شد که در لباس مردان جنگ به میدان آمده بودند تا در سرنوشت شوهران خود شریک و در افتخار نبرد سهیم باشند. سلیم بر جرأت و دلیری و میهن پرستی ایشان آفرین گفت و فرمان داد که با تشریفات نظامی آنان را به خاک سپارند.» ص 103 کتاب جنگ میهنی ایرانیان در چالدران، نصرالله فلسفی، 1381

[4] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، ص 121

[5] - تاریخ نگاری عصر صفویه و شناخت منابع و مآخذ- تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1380 ص 775

[6] - انقلاب‌الاسلام بین‌الخواص والعوام، تألیف و ترجمه محمّد عارف اسپناقچی پاشازاده، به کوشش رسول جعفریان، ص 60

[7] - شاه اسماعیل اول، دکتر منوچهر پارسا دوست، انتشارات سهامی انتشار، 1375، صص 494 و 497

8-تاریخ عالم آرای عباسی، تألیف اسکندر بیک ترکمان، به اهتمام و تنظیم ایراج افشار، جلد اول، ص 43

9-  آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، 1400، ص 300

توصیف وقایعی از جنگ چالدران

 

توصیف جنگ چالدران

 

با توجه به مطالبی که در باره‌ی مهیّا شدن جنگ چالدران بیان گردید سلطان سلیم به برنامه ریزی و مقدمات جنگی بزرگ بر علیه ایران پرداخت. مقدماتی که لازمه‌ی مدیریت هر سیاستمداری می‌باشد. در مورد مقدمات و تدارک سلطان سلیم برای جنگ با ایران و حوادث آن دکتر احمد تاجبخش در توصیفی مفصّل می‌نویسد: «شاه عثمانی از عزّت چاپین که اطّلاعات کافی نسبت به اوضاع ایران داشت، سؤال کرد که برای حمله به ایران با توجّه به قدرت نظامی و موقعیّت ایران چه تجهیزاتی ضرورت دارد؟ او پاسخ داد که برای جنگ با ایران قشون زیاد لازم است؛ زیرا به محض این که قشون عثمانی وارد ایران شوند عشایر و قبایل آذربایجان و کردستان و قفقاز به قشون شاه اسماعیل می‌پیوندند و از میان بردن این عشایر کار بسیار مشکلی است، بهتر است که از راه سیاست وارد شوی و بین عشایر مذکور ایجاد اختلاف کنی. دولت عثمانی باید به قبایل پول و وسایل دیگر بدهد و آن‌ها را بر علیه دسته‌های دیگر برانگیزد و این کار به وسیله‌ی دو تجارتخاته عثمانی که یکی در اردبیل و دیگری در تبریز است باید انجام گیرد. سلطان سلیم عزّت چاپین را مأمور کرد که به اتّفاق چند نفر دیگر ظاهراً برای مذاکره در باره تحویل بایزید سوم و باطناً برای ایجاد اختلاف بین عشایر و اطّلاع از میزان قشون و قدرت نظامی ایران به آذربایجان مسافرت نماید. عزّت چاپین به حضور شاه اسماعیل رسید و در باره مأموریت خود مذاکراتی به عمل آورد. شاه ایران پاسخ داد که هر وقت بایزید سوم قصد داشته باشد ایران را ترک نماید مانعی ندارد؛ ولی اگر میل نداشته باشد، شاه ایران اجازه نمی‌دهد که شاهزاده‌ی پناهنده را از ایران خارج نمایند.

نماینده عثمانی در مدت اقامت خود شهرت داد که به خرید اسب‌های اصیل ایران علاقه‌مند است و به همین جهت به ایلچی‌های آذربایجان و کردستان مسافرت نمود که وظیفه اصلی خود را انجام دهد. این شخص با عدّه‌ی زیادی از سران عشایر مذاکره نمود و به آن‌ها وعده‌های فریبنده‌ای داد؛ ولی هیچ یک از آن‌ها به هیچ عنوان حاضر به همکاری و اقدام برعلیه دستجات دیگر نشدند و پشتیبانی خود را نسبت به شاه اسماعیل و امنیت ایران اعلام نمودند و نزدیک بود مأمور عثمانی در این راه جان خود را نیز از دست بدهد. عزّت چاپین پس از مراجعت گزارشی درباره وضع نظامی ایران تنظیم و به نظر سلطان سلیم رسانید. او در آن گزارش نوشته بود که قشون ایران 500000 است که متمرکز نمی‌باشد و مدت یک ماه وقت لازم است که این قشون در یک جا جمع شوند و برای جمع آوری عشایر تقریباً سه ماه وقت لازم است، ولی باید سعی کرد که پس از حرکت قشون عثمانی تا ورود به خاک ایران کسی مطلع نشود تا قشون ایران غافلگیر گردد، در غیر این صورت سیصد هزار قشون عشایر نیز خود را آماده خواهند کرد. عده‌ای نیز باید مأمور حفاظت راه‌ها باشند تا رابطه‌ی قشون عثمانی با آناتولی قطع نشود و جمعاً باید 200 هزار سرباز برای جنگ بسیج شود. عزّت چاپین به سلطان سلیم توصیه کرد که باید تمام قشون ایران را نابود کنی و شاه اسماعیل را مقتول یا اسیر نمایی و اگر نتوانستی شاه ایران را از میان برداری هر چند که فاتح هم باشی باید فورآً مراجعت نمایی، زیرا عشایر ایران بر علیه تو قیام خواهند کرد و راه بازگشت تو مسدود می‌شود و قشون تو از میان خواهند رفت و خودت نیز دستگیر و کشته خواهی شد. موضوع دیگری که در این موقع مورد توجه سلطان سلیم واقع شد از میان بردن دشمنان داخلی یعنی شیعیان ساکن امپراتوری عثمانی بود که به نظر او از دشمن خارجی خطرناکتر بودند. سلطان سلیم عقیده داشت که هر وقت جنگ را بر علیه شاه اسماعیل که رهبر شیعیان است شروع کنیم، طرفداران او در قلمرو ما قیام خواهند کرد و ضربات سختی بر ما وارد خواهند زد؛ پس بهتر است قبلاً کار دشمن داخلی را یک سره نمائیم. بنابراین دستور داد که در تمام قلمرو عثمانی به فتوای شیخ‌الاسلام شیعه‌ها را قتل عام نمایند. یکی از طوایف بزرگ مذهب، طایفه ساری قمیش بود که عدّه آن‌ها ده هزار نفر بوده است که به محض اطلاع از فرمان سلطان سلیم در خصوص قتل عام شیعیان با هزاران مشقّت و جنگ و گریز خود را به ایران رسانیدند و پناهنده گردیدند. پناه دادن طایفه‌ ساری قمیش نیز باعث خشم سلطان سلیم گردید و چند نامه به عنوان شاه اسماعیل در خصوص تحویل طایفه‌ی مذکور فرستاد که نتیجه‌ای نگرفت. کوچ کردن طایفه ساری قمیش باعث شد که دستور سلطان سلیم در قتل عام شیعیان سخت‌تر و شدیدتر اجرا شود. فقط عدّه‌ای از شیعیان ساکن عثمانی از راه‌های کوهستانی و پنهانی توانستند خود را به مرز ایران برسانند و بقیه یا قتل عام شدند و یا در حال فرار از میان رفتند.

سلطان سلیم برای این که شاه اسماعیل را غافلگیر نماید به وسیله‌ عمّال خود شهرت داد که برای دفع شورش عازم بالکان و قسمت‌های غربی عثمانی می‌باشد. طبق این اخبار حاکم دیاربکر، خان محمّد استاجلو نیز گزارشی در این زمینه به عنوان شاه اسماعیل ارسال داشت و شاه ایران نیز با آسایش خاطر عازم کردستان و لرستان گردید؛ زیرا تصور نمی‌کرد که گرفتاری سلطان سلیم در نقاط غربی عثمانی زودتر از یک سال پایان پذیرد. سلطان سلیم پس از این که از حرکت شاه صفوی به سمت کردستان و لرستان اطلاع حاصل کرد با دویست هزار سرباز پیاده و سوار و توپخانه سنگین عازم ایران گردید و تا موقع حرکت هیچ کس از تصمیم شاه عثمانی اطلاع نداشت، ولی وقتی قشون به حرکت درآمد کم‌کم مردم کنجکاو می‌پرسیدند این همه سرباز به کجا می‌روند و بالاخره این نظر شایع شد که قشون عثمانی عازم دیاربکر است که مردم آن شیعه مذهب و طایفه ساری قمیش نیز در آن جا می‌باشند و منظور سلطان بازگرداندن آن‌ها است.

سلطان سلیم قشون خود را به سه قسمت کرد. قسمتی را مأمور دیاربکر، قسمت دیگر را مأمور اشغال قره باغ و قسمت سوّم را مأمور آذربایجان نمود. قسمت اول بدون زحمت زیاد دیاربکر را تصرّف کردند و پادگان دیاربکر را از میان برد و مردم شیعه مذهب دیاربکر را قتل عام کرد؛ ولی قسمت دوّم در قره باغ با مقاومت شدید عشایر رو به رو گردید. محمّد قره باغی سرکرده‌ی خوانین عشایر از تمام افراد دعوت کرد برای جلوگیری از سپاه عثمانی حداکثر کوشش و فداکاری را بنمایند و گفت اگر سربازان عثمانی فاتح شوند به مال و جان و ناموس ما رحم نخواهند کرد. در روزهای اول جنگ از پانزده هزار نفر قوای عشایر هفت هزار نفر مقتول و مجروح و از قوای عثمانی نه هزار نفر مقتول و مجروح گردیدند. فرمانده قشون عشایر (صولت ایناللو)تصمیم گرفت گزارش جنگ را به اطلاع شاه اسماعیل برساند؛ ولی متأسّفانه وقتی قاصد او به تبریز رسید معلوم شد که شاه عازم کردستان گردیده است. قرار شد خبر جنگ را با پیک مخصوص به اطلاع شاه اسماعیل برسانند. پیک مخصوص در راه همدان به سنندج به اردوگاه ایران رسید و نامه‌ی شاهزاده تهماسب نایب‌السلطنه را تقدیم نمود. شاه دستور داد که قشون به سمت آذربایجان حرکت نماید، ضمناً به رؤسای قبایل نامه بنویسند که هرچه زودتر با قوای خود آماده جنگ شوند.

شاه اسماعیل با کوشش فراوان توانست بیست پنج هزار سرباز را بسیج نماید. سلاح سربازان تبرزین و شمشیر و پانصد نفر شمخالچی بودند که با شمخال در میدان جنگ شرکت می‌کردند. شاه ایران امیدوار بود که به تدریج سربازان عشایر و اسلحه و اسب از اطراف می‌رسد و می‌تواند در ابتدای امر پنجاه هزار سرباز عشایری برای جنگ تجهیز نماید. شاه ایران در کشور عثمانی سازمان اطلاعات نداشت و به همین جهت از میزان قشون و مهمّات سلطان سلیم بی اطلاع بود و همه‌ی کارهای او متکی به حدس و پیش بینی بوده است. شاه اسماعیل تصوّر می‌کرد که قشون عثمانی پس از شکست در قره باغ، هفته‌ها در آن جا خواهد ماند تا قره باغ را تصرّف نماید؛ ولی غافل از این بود که سلطان سلیم قشون خود را از قره باغ احضار کرد و متوجه هدف اصلی گردید. نقشه سلطان سلیم این بود که نباید در قره باغ معطّل شد، وقتی آذربایجان تسخیر گردد اشغال قره باغ اشکالی نخواهد داشت. این بود که با کلیه قوای خود عازم آذربایجان گردید.

محمّد قره باغی یکی از سران عشایر آذربایجان که برای عرض گزارش به تبریز رفته بود، با دو هزار سرباز برای کمک به پادگان قره باغ مراجعت کرد و در بین راه با جلوداران سپاه عثمانی برخورد نمود و چند نفر از آن‌ها را اسیر کرده و اطلاعات نسبتاً جالبی از وضع کلی قشون عثمانی به دست آورد و فوراً با پیک مخصوص به اطلاع شاه اسماعیل رسانید. طبق اطلاعاتی که از سربازان عثمانی به دست آمد عدّه قشون عثمانی دویست هزار نفر و فرماندهی کل آن با سلطان سلیم بود. این سپاه دارای سیصد عراده توپ است که ده هزار نفر مخصوص نگاهداری و حفظ آن می‌باشند؛ ولی از نقشه‌های سلطان سلیم اطّلاع صحیحی به دست نیامد. فقط این موضوع روشن شد که جلوداران وظیفه داشته‌اند تا خوی، جاده‌ها و راه‌ها را مورد اکتشاف قرار دهند. شاه اسماعیل مجدداً فرمان‌هایی برای سران عشایر آذربایجان و طالش و کردستان فرستاد که هر چه زودتر با افراد خود آماده جنگ شوند و خود با قشونی مرکب از بیست پنج هزار و پانصد نفر که ده هزار نفر آن سواره بودند از تبریز خارج شد. شاه اسماعیل سران قشون را احضار کرد و گفت جنگ ما با سلطان سلیم قطعی است و جنبه حیاتی دارد. نیروی ما ظاهراً در مقابل نیروی عثمانی بسیار ضعیف است؛ ولی نیروی ایمان و علاقه به دفاع از مملکت که همه ما دارای آن هستیم بزرگترین قدرت‌ها را نابود می‌کند. ما باید یا فاتح شویم و یا تا آخرین نفس برای حفظ خاک ایران پایداری کنیم تا کشته شویم؛ زیرا اگر در جنگ سستی کنیم هم سرزمین خود و هم جان خود را از دست داده‌ایم و دیگران نیز ما را بی شرافت و بی غیرت خواهند خواند. مرگ فقط یک لحظه است و ننگ و بد نامی تا آخر عمر گریبانگیر ما خواهد بود. وقتی شاه اسماعیل از تبریز حرکت کرد جاسوسان به اطلاع سلطان سلیم رسانیدند؛ ولی بر عکس اطلاعات شاه ایران از عملیات و اقدامات شاه عثمانی بسیار نا چیز بود.

قشون شاه اسماعیل پس از چند روز راهپیمایی به چالدران واقع در بیست فرسخی خوی رسیدند و شاه ایران دستور توقّف داد؛ زیرا اگر جلوتر می‌رفتند وضع منطقه طوری بود که نمی‌توانستند از سواره نظام استفاده نمایند. بنابراین دشت چالدران میدان جنگ ایران و عثمانی گردید. در شب جنگ سلطان سلیم خیالش آسوده بود و به علت کثرت قشون پیروزی را نصیب خود می‌دانست؛ اما شاه اسماعیل از جنگ نگرانی داشت و با این که روحیه سربازانش بسیار خوب و قوی بود، معذالک به علت کثرت سپاه عثمانی و قدرت توپخانه آن‌ها امید پیروزی نداشت و می‌دانست اگر سلیم فاتح گردد تمام شیعیان را به قتل خواهد رسانید و تمام کشور‌های اسلامی را تصرّف خواهد کرد. در شب جنگ توپچی‌ها سیصد توپ به طرف جبهه ایرانیان مستقر کردند و صبح با شلیک سیصد توپ جنگ آغاز گردید. صدای شلیک توپخانه عثمانی برای سربازان ایرانی که فاقد آن بودند و آشنایی زیادی با آن نداشتند بسیار ناراحت کننده بود و سلطان سلیم هم می‌خواست که بدین وسیله روحیّه سربازان ایران را متزلزل کند و صفوف آن‌ها را بر هم زند. شاه اسماعیل پس از این که توپخانه دشمن شروع به شلیک کرد دستور داد که سربازان تا سیصد ذرع عقب نشینی نمایند تا از خطر توپخانه در امان باشند. سلطان سلیم به یک دسته از سپاهیان که عدّه‌ی آن‌ها بیست هزار نفر بود فرمان پیشروی داد. سربازان ایرانی مثل دیوار جاندار مقابل سپاه عثمانی ایستادگی می‌کردند. یک سرباز گام به عقب بر نمی‌داشت، کشته می‌شد و بلافاصله سرباز دیگری جای او را می‌گرفت. سلطان سلیم که از مقرّ فرماندهی خود میدان جنگ را تحت نظر داشت؛ دید که بیست هزار سربازش در مقابل چهار هزار سرباز ایرانی متوقّف شده و پیشروی نمی‌کنند. فوراً از فرمانده میدان توضیح خواست. او جواب داد که سربازان عثمانی خیلی خوب می‌جنگند؛ ولی ایرانیان بیش از انتظار ما مقاومت می‌نمایند و بسیار سر سخت می‌باشند. سلطان سلیم گفت: ما وقت توقّف نداریم. دو سپاه دیگر را مأمور کن که از دو جناح به قشون ایران حمله کنند. طبق دستور سلطان سلیم بیست هزار نفر دیگر در دو جناح به حمله پرداختند. شاه اسماعیل که از مقرّ فرماندهی ناظر به میدان جنگ بود دستور داد خان محمّد استاجلو با قوای خود مأمور دفع حمله جناح شمالی و محمّد قره باغی با دو هزار سرباز مأمور دفع جناح جنوبی گردند. سربازان ایرانی در دو جناح با شدّت می‌جنگیدند. آن قدر شمشیر می‌زدند تا از پا در می‌آمدند و بعضی با گرز میان سربازان عثمانی می‌رفتند و با حرکت گردونه‌ای سربازان عثمانی را می‌کشتند. شاه اسماعیل در استفاده از قوای خود صرف جویی می‌کرد؛ زیرا هنوز اکثریت سپاهیان عثمانی وارد کارزار نشده بودند، به خصوص سپاهیان ینی چری که مهیب‌ترین و قویترین سربازان عثمانی بودند.

سلطان سلیم که از میزان قشون ایران اطلاع کامل داشت تصور نمی‌کرد که بیست و پنج هزار سرباز ایرانی بتوانند در مقابل دویست هزار سرباز مجهّز مقاومت نماید. او تصوّر می‌کرد که در ساعت‌های اول کار قشون ایران تمام می‌شود و او به آسانی به تبریز خواهد رسید. شاه اسماعیل که در مرکز فرماندهی ناظر میدان جنگ بود از مانور عثمانی‌ها مطّلع شد و دستور داد که سربازان ایران قشون عثمانی را تعقیب نکنند؛ ولی قبل از این که دستور شاه اسماعیل به سربازان برسد توپخانه عثمانی شروع به تیراندازی نمود و عدّه زیادی از سربازان ایرانی را به هلاکت رسانید و دو تن از سرداران شایسته ایران نیز در این حمله توپخانه کشته شدند. سربازان عثمانی پشت هم صف کشیده بودند و هر سربازی که کشته می‌شد یک نفر جای او را می‌گرفت؛ اما در قشون ایران هر کس کشته می‌شد کسی نبود که جای او را بگیرد؛ بلکه صف را تنگ‌تر می‌کردند.

سلطان سلیم که از مقرّ فرماندهی ناظر میدان جنگ بود از پایداری و مقاومت و شهامت ایرانیان تعجّب می‌کرد و می‌گفت سربازان لاینقطع شمشیر می‌زنند باعث تعجب است که خسته نمی‌شوند. مشاور نظامی سلطان سلیم گفت: سربازان ایران شاه اسماعیل را پیشوای روحانی خود می‌دانند و از مرگ در راه خدمت به پیشوای خود خوشحال هستند. سلطان سلیم گفت: می‌بینم که هر سرباز ایرانی این قدر می‌جنگد تا کشته شود و یک قدم به عقب نمی‌رود و از اول جنگ تا به حال یک نفر ایرانی اسیر نشده است؛ ولی تا به حال هزار نفر از سربازان ما اسیر شده‌اند. باقیمانده پیاده نظام مجروح و خسته ایران دیگر قدرت جنگ نداشتند؛ بنابراین شاه اسماعیل تصمیم گرفت که از آخرین قوای خود یعنی از ده هزار سواره نظام در جنگ استفاده نماید. شاه اسماعیل پس از آرایش جنگی با فرماندهان دیگر منتظر حمله از طرف قشون عثمانی بودند. در این موقع سه نفر از طرف قشون عثمانی با پرچم سفید برای مذاکره به مواضع ایران نزدیک شدند و نامه سلطان سلیم را به شاه اسماعیل تسلیم نمودند. شاه ایران دستور داد که نامه را با صدای بلند بخوانند. مفاد نامه چنین بود. ایرانیان اگر ده جان داشته باشند، نخواهند توانست جان سالم به در برند و امروز شکست خواهند خورد؛ زیرا برتری نیروی عثمانی نسبت به نیروی ایران به قدری زیاد است که نتیجه‌ی جنگ غیر قابل تردید است. وقتی نتیجه جنگ معلوم است ادامه‌ی خون ریزی دور از عقل است بنابراین سلطان سلیم برای این که خون افسران و سربازان ایرانی ریخته نشود و خود شاه اسماعیل به قتل نرسد پیشنهاد می‌نماید که شاه اسماعیل فرمان تسلیم افسران و سربازان خود را صادر کند و آن‌ها سلاح خود را تحویل قشون عثمانی بدهند و تسلیم شوند در عوض سلطان سلیم با اصول زیر موافقت دارد:

1- جان شاه اسماعیل و اعضای خانواده‌اش همچنین اموال خصوصی او و افراد خانواده‌اش مصون است؛ ولی پادشاه عثمانی نمی‌تواند با ادامه حکومت شاه اسماعیل در ایران موافقت کند. شاه اسماعیل و خانواده‌اش باید اموال خصوصی خود را بردارند و از ایران خارج شوند و در نقطه‌ای که سلطان سلیم تعیین می‌کند سکونت نمایند.

2- مال و جان افسران و سربازان ایرانی که تسلیم قشون عثمانی می‌شوند مصون است. کسی افسران و سربازان ایرانی را به بردگی نخواهد گرفت و آن‌ها را نخواهند فروخت و وادار به کار نخواهد کرد مگر در حدود کارهای مربوط به اردوگاه خودشان.

3- افسران و سربازان ایرانی تا پایان دوره‌ی اشغال کامل آذربایجان و کردستان و طالش و گیلان که حداکثر از سه ماه تجاوز نخواهد کرد در اسارت باقی خواهند ماند و سپس آزاد خواهند شد و به خانه‌های خود خواهند رفت. پس از خواندن نامه سکوت برقرار شد. شاه اسماعیل گفت: شاه عثمانی برای جلوگیری از ریختن خون ما شیعیان علی پیشنهاد می‌کند که ما تسلیم شویم تا زنده بمانیم و شما حد اکثر سه ماه اسیر هستید و بعد آزاد می‌شوید. من هم می‌توانم اموال خود را بردارم و به اتّفاق خانواده‌ام در محلی که سلطان سلیم تعیین می‌کند در خارج از ایران سکونت نمایم. شاه اسماعیل از حامل نامه سؤال کرد از چه وقت سلطان سلیم نسبت به شیعیان مهربان شده است و برای این که خون ما ریخته نشود پیشنهاد می‌کند که ما تسلیم شویم. پاسخ داد که من فقط مأمور رسانیدن نامه هستم و برای پاسخ دادن صالح نیستم.

شاه اسماعیل جلسه‌ای ترتیب داد و از یک یک فرماندهان نظر خواست. همه پیشنهاد سلطان سلیم را رد کردند و گفتند که او با علم به این که پیشنهادش رد می‌شود این نامه را فرستاده است و منظورش این بوده که روحیّه‌ی افسران و سربازان ما را تضعیف نماید و آن‌ها برای حفظ جان خود دست از جنگ بردارند؛ ولی نمی‌داند که ما برای دفاع از سرزمین ایران اینجا آمده‌ایم که جلو دشمن را بگیریم و از مرگ هراسی نداریم و اگر می‌خواستیم زنده بمانیم که در جنگ شرکت نمی‌کردیم. بالاخره پس از مذاکرات لازم جواب سلطان سلیم به شرح زیر نوشته شد: پادشاه ایران و افسران و سربازانش تسلیم نمی‌شوند؛ ولی حاضرند که با پادشاه عثمانی صلح کنند و شرط صلح این است که سلطان سلیم آذربایجان و دیاربکر را تخلیه نماید. اگر سلطان سلیم این شرط را بپذیرد بین ایران و عثمانی صلح برقرار خواهد شد و موجبی برای ادامه جنگ وجود نخواهد داشت و در صورتی که نپذیرد پادشاه ایران و افسران و سربازانش به جنگ ادامه خواهند داد و شمشیر بر زمین نخواهند گذاشت؛ مگر این که تا آخرین وجب خاک ایران را از پادشاه عثمانی پس گرفته باشند.

پس از این که مذاکرات به نتیجه نرسید جنگ مجدّداً شروع گردید و همان طوری که قبلاً اشاره شد توپخانه در تپّه‌ی جنوب میدان جنگ موضع گرفته بود. فرمانده جنگ یک دسته از سپاهیان خود را با کمک طناب و تورهای مخصوص از تپّه پائین می‌فرستادند که قشون شاه اسماعیل را محاصره کنند. شاه اسماعیل متوجّه شد که اگر سربازان عثمانی از تپّه پائین بیایند جبهه را دور خواهند زد و قشون ایران در محاصره خواهد افتاد. شاه صفوی در این موقع دست به یک کار خطرناک و بی سابقه می‌زند و با کمک دو هزار سوار تصمیم می‌گیرد که توپخانه‌ی عثمانی را از میان بردارد. شاه ایران انجام این کار بزرگ و خطرناک را که مورد حیرت کارشناسان نظامی و سرداران بزرگ قرار گرفته شخصاً به عهده می‌گیرد و دو هزار سوار را به سه قسمت می‌نماید و فرماندهی قسمت اول را که مأمور حمله به توپخانه بوده است شخصاً قبول می‌کند. شاه اسماعیل با قسمت اول سپاه به سمت شمال حرکت می‌نماید تا ناظرین جنگ در مقرّ فرماندهی عثمانی متوجّه نقشه شاه ایران نشوند. پس از طی مسافت کمی با سرعت زیاد به سمت مغرب حرکت می‌نماید تا از تپّه مقرّ توپخانه عثمانی بالا رود. هنوز سلطان سلیم و سردارانش متوجّه نشده بودند که حمله ایرانیان برای خاموش کردن توپخانه است. شاه اسماعیل و سربازانش با شتاب تمام پس از دفع موانع به رأس تپه رسیدند. فرمانده توپخانه که در پشت تپّه مشغول راهنمایی توپچیان بود یک مرتبه متوجّه شد که سواران ایرانی وارد تپّه شده‌اند و چون انتظار نمی‌رفت که قشون ایران به توپخانه حمله نمایند محافظین زیادی در روی تپّه وجود نداشت. در مرحله اول فرمانده توپخانه با ضرب تبرزین شاه اسماعیل کشته شد و حمله سواران ایرانی به اندازه‌ای شدید بود که توپخانه عثمانی پس از مدت کمی خاموش گردید. عدّه‌ای از سواران ایرانی وظیفه داشتند که توپخانه را از کار انداخته و یا آن‌ها را از تپّه به پائین اندازند و در موقع مراجعت مقدار زیادی باروت نیز در زیر توپ‌های باقیمانده قرار داده و آتش بزنند. حمله سواران ایرانی به توپخانه عثمانی و خاموش کردن آن از شاهکارهای بزرگ جنگی محسوب می‌شود و فقط شجاعت و ایمان ایرانیان برای دفاع از مملکت و تدبیر و از جان گذشتگی سرداران لایق و مدبّری چون شاه اسماعیل توانسته است این شاهکار عجیب را به وجود آورد. سلطان سلیم در روی تپّه فرماندهی می‌بیند که چگونه انفجار باروت توپ‌ها را به طرف هوا پرتاب می‌کند و در حالی که از جسارت و فداکاری ایرانیان متحیّر و مبهوت شده بود برای سرداران حاضر این مصرع را خواند: دشمن را نتوان حقیر و بیچاره شمرد. شاه اسماعیل تصمیم گرفت با سرعت زیادی از همان راه که آمده بود مراجعت نماید؛ ولی گرفتار سربازان ینی چری گردید و با دادن تلفات زیاد و مجروح شدن خودش توانست سواران باقیمانده را به موضع قشون ایران برساند. سلطان سلیم که توپخانه خود را از دست داده بود فرمانده میدان جنگ را معزول و خودش فرماندهی را به عهده گرفت و فرمان حمله عمومی را صادر کرد. از ده هزار سوار قشون ایران فقط دو هزار سوار باقیمانده بود که اغلب مجروح و خسته بودند و با عدّه‌ی کمی از پیاده نظام که در ذخیره بود شاه اسماعیل می‌خواست با سپاهیان عثمانی به جنگ ادامه دهد. قشون عثمانی با شدّت تمام به ایرانیان حمله کرد و سربازان ایرانی یکی پس از دیگری کشته می‌شدند. منادیان قشون عثمانی فریاد می‌زدند ای شاه اسماعیل جنگ فایده‌ای ندارد، تسلیم شوید و خود را به کشتن ندهید. همه‌ی سربازان یک صدا جواب می‌دادند که ما کشته می‌شویم، ولی تسلیم دشمن نخواهیم شد. فداکاری و جانبازی سرداران و سربازان ایرانی به اندازه‌ای در این جنگ زیاد است که شاید نظیر آن را در هیچ جنگی دیده نشده باشد.

کشتار سربازان ایرانی از طرف سپاهیان عثمانی ادامه داشت و هر سرباز تا آخرین لحظه حیات می‌جنگید و کشته می‌شد. شیخ شبستری که از روحانیون عالیقدر و مورد احترام شاه اسماعیل بود از شاه ایران تقاضا کرد که برای حفظ جان سایر شیعیان دست از جنگ بکشد و مراجعت نماید تا بتواند به کمک عشایر مجدّداً به جنگ بپردازد و گفت اگر چنین نکنی محاصره خواهی شد و از میان خواهی رفت و تمام شیعیان از مرد و زن و کودک به دست سپاه عثمانی قتل عام می‌شوند. شاه اسماعیل تقاضای شیخ را پذیرفت و عقب نشینی کرد و با بقیّه‌ی قشون باقیمانده که جمعاً هزار و پانصد نفر بودند عقب نشینی کرد. در این زمان شهر تبریز یک مرکز تجارت و شهر بسیار آباد و باشکوهی بود و تقریباً یک میلیون جمعیت داشت؛ ولی در موقع حمله سلطان سلیم به شهر تبریز کسی نبوده است که مردم را راهنمایی و حصار شهر را محکم کند و از ورود سلطان سلیم به شهر جلوگیری نماید. بر عکس به محض خبر نزدیک شدن قشون عثمانی اشراف و بازرگانان و هر کس که توانایی داشت از شهر خارج شد. شهر تبریز پس از ورود سلطان سلیم مورد غارت سربازان به خصوص سربازان ینی چری واقع گردید. خانه‌ها و تجارتخانه‌ها غارت و شهر ویران شد. به دستور سلطان سلیم عدّه زیادی از زن‌ها و دختران تبریز و عدّه زیادی از صنعت گران به اسلامبول فرستاده شدند و شهر تبریز تا مدتی به علت ویرانی و قتل و غارت سربازان عثمانی از درجه‌ی اعتبار افتاده بود؛ زیرا تجّار متواری یا کشته شده بودند و اموال آن‌ها به غارت رفته بود. سلطان سلیم در جنگ چالدران چهل و یک هزار سرباز از دویست هزار نفر را از دست داد و شاه اسماعیل از بیست و پنج هزار نفر،  بیست و سه هزار و پانصد نفر را از دست داده است. هیچ یک از سربازان ایرانی تسلیم و اسیر نشدند، ولی هزار و نهصد و چهل نفر از قشون عثمانی اسیر سربازان ایرانی گردیدند. با توجه به رشادت ایرانیان در جنگ چالدران و اطلاع از جمع آوری قشون عشایر و تهیه یک ارتش نیرومند از طرف شاه اسماعیل، سلطان سلیم راه عثمانی را به بهانه دفع شورش‌هایی که پیدا شده پیش گرفت و آذربایجان را تخلیه کرد و از ادامه متصرفات خود در شرق مأیوس گردید.»[1]


 



 [1] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، خلاصه‌ صفحات 102 تا 120

2- آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، ص 292 

مقدمات جنگ چالدران و غرور شاه اسماعیل صفوی

مقدمات جنگ چالدران

 

برای شروع هر جنگی دلایل خاصی وجود دارد که از مهمترین آن‌ها به حس برتری و توسعه طلبی سیاستمداران باید اشاره کرد که آن هم با توجیهات مورّخان به شکلی دیگر به خورد توده‌های مردم داده شده است. در جنگ چالدران نیز گذشته از اهداف سیاسی سلطان سلیم و شاه اسماعیل عوامل متعدّدی زمینه را در تسریع نبرد فراهم ساخته است. یکی از این بهانه‌ها مربوط به پناهندگی شاهزاده مراد به ایران می‌باشد. هنگامی که در سال 918 سلطان سلیم به سلطنت رسید وی برای تحکیم جایگاه خود به کشتن برادران و وارثان امپراتوری اقدام کرد. در این سال شاهزاده‌ مراد به ایران فرار کرد و به شاه اسماعیل پیشنهاد نمود که در صورت حمله به نواحی عثمانی تسخیر آن بلاد به سهولت انجام خواهد گرفت. پادشاه جوان نیز شیفته‌ی نظر او شد و دیو سلطان را با جمعی دیگر همراه وی کرد و به طرف سیواس و ارزنجان فرستاد. محمّد خان استاجلو که در دیاربکر بود به کمک آنان شتافت؛ ولی به دلیل آن که مردم به شاهزاده تمایلی نداشتند از وی حمایت نکردند. زمانی که اخبار بی عدالتی‌ها و کشتار مردم به سلطان عثمانی رسید تصمیم قطعی در حمله به آذربایجان گرفت.

شاه اسماعیل با سه تن از سلاطین عثمانی به نام بایزید، سلیم اول و سلطان سلیمان معاصر بوده است. این ایّام مصادف با اوج کشتار و رقابت شاهزادگان عثمانی می‌باشد. بایزید دوم در 7 صفر 918 از سلطنت خلع شد و سلیم که بسیار پر توان و پر شور بود بر تخت خالی سلطنت عثمانی جلوس کرد. احمد پسر ارشد بایزید دوم بر سر جانشینی پدر به نزاع برخاست و در این راه جان خود را از دست داد. از طرف دیگر مراد پسر احمد هم مدّعی تاج و تخت شده بود؛ ولی در جنگ به سختی شکست خورد و مجبور شد که به سمت ایران فرار کند. شاه اسماعیل نیز با توجّه به اوضاع داخلی عثمانی سعی کرد از این موقعیت بهره برداری سیاسی کند. مجموعه‌ی این عوامل و حوادث دیگر بیانگر آن است که شاه اسماعیل به یک باره مورد تهاجم سلطان سلیم قرار نگرفته و اگر در جمع آوری سپاه و تدارکات جنگ نقایصی وجود دارد مربوط به سهل انگاری و غرور ناشی از پیروزی‌های گذشته‌اش می‌باشد و توجیه برخی مورّخان در عدم آگاهی شاه اسماعیل را نمی‌توان پذیرفت. دکتر منوچهر پارسادوست در یک جمعبندی کلی موقعیت سیاسی طرفین را به خوبی مورد ارزیابی قرار داده که به گزیده‌های از آن‌ اشاره می‌گردد: «یکی از اتّفاقات جالب آن است که همزمان با قدرت‌یابی اسماعیل میرزا در ایران، در کشور عثمانی بایزید دوم حکومت می‌کرد که دارای فکری آگاه و با فرهنگ بود و از جنگ با ایران دوری می‌جست و حتی زمانی که شاه اسماعیل بر شیبک خان پیروز شده بود به او تبریک می‌گوید و او را با القاب فرزند ارجمند و فرزند عالی مقام نام می‌برد. بایزید دوم سعی داشت که فقط به خاطر مصلحت کشورش از بروز هرگونه اختلافات و کشاندن دو ملت مسلمان عثمانی و ایران به جنگ جلوگیری کند و سعی داشت که دست دوستی با ایران داشته باشد. بایزید به اندرز شاه اسماعیل پرداخته و تذکّر می‌دهد که زیاده روی در کشتار مردم باعث کوتاهی عمر و سبب بدنامی ابدی است. او در سال 910 ه شاه اسماعیل را از کثرت خونریزی و قتل عام مردم در ردیف حجّاج و چنگیز و تیمور، سه جلاد سفّاک قرار داد و نشان داد که او نیز در شدّت خونریزی و بی رحمی کم همتا می‌باشد. بایزید در باره‌ی سیاست مذهبی او سخن گفت و تأکید نمود به خاطر سلطنت سه روزه‌ی این دنیا نمی‌بایست مذهب را آلت قرار دهد و با گسترش و تعمیم اختلاف مذهبی میان مسلمانان تفرقه ایجاد کند. او هشدار داد که این سیاست تا روز قیامت مسلمانان را دشمن یکدیگر خواهد ساخت و تأکید کرد این امر موجب کاهش قوای مادّیه و معنویه اسلام و باعث دست اندازی دشمنان اسلام بر کشورهای مسلمانان خواهد گردید. او به درستی پیش بینی کرده بود. از زمان شاه اسماعیل، اختلاف‌ها و جنگ‌های مکرّر بین عثمانی و ایران در طول 400 سال، قدرت هر دو کشور را به سوی تباهی کشاند و توانایی هر دو آن‌ها را به جایی رسید که دولت‌های مسیحی اروپا، عموماً انگلیس و روسیه تزاری آن‌ها را پاره ‌پاره کردند و هر کدام حصّه‌هایی را برای خود برداشتند و یا از ایران و عثمانی جدا نمودند. بایزید ضمن پند و اندرز به شاه اسماعیل تأکید می‌کند که عدالت و انصاف، بیش از شدّت عمل و خونریزی در جلب علاقه مردم و حفظ قدرت او مؤثّر است و حتی خراب کردن قبور و مسجدها و تکیه‌ها را نکوهش کرد و آن را منتسب به نادانی صوفیه دانست. شاه اسماعیل هنگامی که در سال 910 هجری ایلچی بایزید را در اصفهان به حضور پذیرفت برای آن که شدّت عمل خود را به آنان نشان دهد، دستور داد که محمّد کره و سایر افرادش را در حضور ایلچی زنده در آتش بسوزانند. این اقدامات تأثیر منفی بر ایلچی داشته و سلیم با تبلیغ همین اخبار است که توانست فتوای علمای مذهبی خود را بر علیه شاه اسماعیل و شیعیان بگیرد و توجیه مذهبی برای نبرد پیدا کند.

سلطان سلیم مردی بسیار سنگدل و بی رحم بود و در تاریخ مشهور می‌باشد. او از همان ابتدا به کشتار شاهزادگان پرداخت و دستور داد پنج نفر از برادرزاده‌های خود را در جلو چشمانش خفه کنند و سپس برادر و رقبای دیگر را از بین برد. تا قبل از سلطان سلیم پادشاهان عثمانی در جهت گسترش سرزمین‌ها به سمت غرب بودند، ولی از زمان سلیم به شرق توجه کردند. سلطان سلیم مانند اکثر پادشاهان عثمانی فردی سنّی متعصّب بود و تند روی‌های شاه اسماعیل را در کشتار سنّیان و خراب کردن آرامگاه ابوحنیفه و از کاه پر کردن سر شیبک خان احساس کینه توزانه را در او بر انگیخت و زمینه را برای انتقام جویی فراهم ساخت. ارسال سر شیبک خان ضربه سنگینی به رابطه دو کشور عثمانی و ایران به وجود آورد؛ زیرا سلطان عثمانی را تلویحاً تحقیر کرده بود و علمای مذهبی سنّی را در گرد سلطان سلیم جمع کرد و این امر یکی از دلایل کناره گیری بایزید دوم از سلطنت و یا مسموم کردن وی می‌باشد که سیاست مدارا را در پیش گرفته بود. شاه اسماعیل، پادشاهی سلطان سلیم را نمی‌پذیرفت و از برادراش احمد حمایت می‌کرد. سرانجام سلطان سلیم نابودی و مبارزه با شاه اسماعیل را که مانع اصلی اهدافش بود در رأس برنامه‌ها قرار داد. او قبل از جنگ از عالمان مذهب سنّی خواست که رسالاتی بر علیه شیعه تدوین کنند تا بتواند همان کینه‌ای را که شاه اسماعیل بر علیه سنّیان به وجود آورده بود بر علیه شیعیان به وجود آورد. آنان فتوا دادند که کشتن هر شیعه ثواب کشتن هفتاد مسیحی را دارد و این فتوا در مقابل شاه اسماعیل بود که کشتن هر سنّی را در برابر ثواب پنج کافر حربی قلمداد کرده بود. این تحریکات باعث کشتار وسیع مذهبی در تاریخ گردید که نمونه‌اش را در جنگ‌های صلیبی باید جستجو کرد. اولین کشتار سلطان سلیم از شیعیان آناتولی شروع شد که بیش از چهل هزار نفر از آنان را قتل عام کرد و باقیمانده‌ها را دستور داد که پیشانی آن‌ها را داغ کنند تا از دیگران متمایز باشند و برای آن که از شدّت اختلافات عقیدتی آگاه شویم سلطان سلیم بعد از این کشتارها از طرف علما لقب عادل می‌گیرد! سلطان سلیم ضمن آماده شدن برای جنگ با شاه اسماعیل در تفرقه‌ی همراهان و ولایت او می‌کوشد و در نامه‌ای به عبید خان ازبک می‌نویسد که از طرف شرق او را مورد حمله قرار دهد و تا شرّ و وجود آن ناپاک به اصطلاح خودشان از میان برخیزد. عبید خان ازبک نیز اظهار امیدواری کرد که نیروهای عثمانی و ازبک در کنار زاینده رود همدیگر را ملاقات کنند.

سلیم ابتدا نامه‌ای به شاه اسماعیل نوشت و اعمال او را تقبیح کرد و در نهایت اعلام کرد که اگر خداوند را در کارهایش ناظر بداند و آن بدکاری‌ها را ترک کند و تمام قلاع و نواحیی که در تصرّف عثمانی بوده را جزو متصرفات عثمانی بداند از سلطان سلیم مهربانی‌ها خواهد دید. یکی از دلایل اعلام جنگ آن بود که می‌خواست شاه اسماعیل را تحریک کند و او را به میدان جنگ بکشاند. سلیم نامه دوم را هم به زبان فارسی و با انشاء مولانا مرشد عجم بعد از 15 ربیع‌الثانی 920 ه توسط یکی از جاسوسان شاه اسماعیل که دستگیر شده بود ارسال داشت. سلطان سلیم در آن نامه نیز خود را شخصّیت والا معرّفی کرد و شاه اسماعیل را تحقیر نمود. او خود را سلیمان مکان، اسکندر شأن، مظفّر فر، فریدون مظفّر، قاتل‌الکفر الفجره و شاه اسماعیل را مَلک مُلک عجم، مالک خطّه‌ی ظلم و ستم، سرور و سردار اشرار، داراب زمان، ضحّاک روزگار، عدیل قابیل، امیر اسماعیل خواند و مدّعی شد که او ملت حنیفه‌ی محمّدیّه را تابع رأی ضلالت آرای خود ساخته و اساس دین متین را برانداخته، لوای ظلم را به قواعد تعدّی برافروخته، شیعه‌ی شنیعه‌ی خود را به تحلیل فروج محرّمه و اباحت دماء محترمه تحریض نموده، به استماع کلمات مزخرفات و اکل محرّمات نموده، مسجد خراب کرده و بتخانه ساخته، فرقان مبین را اساطیر اوّلین خوانده است. او بار دیگر شاه اسماعیل را تهدید کرد به موجب فتوای عقل و نقل علمای اعلام ملت و اجماع اهل سنّت و جماعت تصمیم گرفته است خار و خسی که در جویبار شریعت غراء رسته از بن برآورده، در خاک مذلّت اندازیم. شاه اسماعیل برای مقابله با وی دستور داده بود تمام امکانات و قنوات و پل‌ها را تخریب کنند، به گونه‌ای که در مسیر سپاه عثمانی هیچ انسانی و هیچ نشانه‌ای از آبادی وجود نداشته باشد و ساکنان را به نواحی دیگر کوچ دهند؛ ولی سلطان سلیم تمام این پیش بینی‌ها را کرده بود و از راه دریا و نواحی عثمانی تدارک آذوقه سپاه عثمانی را دیده بود. وسعت ویرانی‌ها آن قدر بود که برخی از امیران عثمانی خواهان بازگشت سلیم شدند؛ ولی او آماده نبرد با شاه اسماعیل بود.

سلیم نامه سوم را به شاه اسماعیل نوشت و او را تحقیر کرد و تذکّر داد اگر مردی به میدان بیا و چند ماه تو را با خبر کرده‌ایم که در آینده بهانه نیاوری و نگویی که غافل بودم و ایّام مساعد نشد که تمام اهالی حوزه حکومت خود را جمع نمایم و با ارسال بعضی لوازم چون تسبیح و یک خرقه و کشکول به او گفت که مانند نیاکان به صوفیگری بپردازد. در نامه چهارم علاوه بر تحقیر شاه اسماعیل یک طاقه چارقد و یک دست لباس زنانه را برای او فرستاد؛ زیرا تمام هدفش آن بود که شاه اسماعیل را به میدان جنگ بکشاند. عکس العمل شاه اسماعیل از این نامه و تهدیدها جالب است و اقدامی جدّی برای جمع آوری سپاه انجام نمی‌دهد و شاید هم به امید همان ویرانی‌ها که بر پا کرده بود نشسته و می‌خواست عثمانیان را بدین وسیله تضعیف سازد. هنگامی که خبر نزدیک شدن سلیم را به او رسید با ارسال پیام‌ها در خواست کرد که از نواحی دیگر به اردوی او بپیوندند و نکته عجیب آن است که بدون رسیدن قوای دیگر از همدان به سمت آذربایجان حرکت کرد.[1] این اقدام شتابزده‌ی وی با تعداد بیست هزار نفر برای مقابله با ارتش عظیم عثمانی امری ناپخته و به دور از تدابیر نظامی می‌باشد.

سلطان سلیم در روز اول رجب 920 ه وارد دشت چالدران شد. شاه اسماعیل بعد از ورود به چالدران شواری نظامی تشکیل داد و خان محمّد استاجلو پیشنهاد کرد که با نیروی کم نباید با آن‌ها جنگ کنیم و باید عقب نشینی کرد تا سپاهیان بیشتر از راه برسند. اگر این حرف را قبول ندارید پیش از آن که سپاه عثمانی فرصت آرایش جنگی داشته باشد به توپ‌های آنان حمله کنیم و آنان را از پای درآوریم. دورمیش خان که خواهرزاده شاه اسماعیل بود نظر او را تأیید نکرد و گفت باید جنگ کرد و دمار آن‌ها را در می‌آوریم. شاه اسماعیل بعد از شورای نظامی به جای آن که به امور لشکری توجه کند به میگساری پرداخت چنان که پسرش تهماسب بعداً در باره جنگ چالدران می‌گوید پدر من در آن روز که با پدر شما جنگ کرد، دورمیش خان و سایر امرا؛ بلکه تمامی لشکر او مست بودند. شب تا صبح شراب خورده، آهنگ بر جنگ نموده بودند. از آن تاریخ هر گاه حکایت جنگ چالدران به میان می‌آید من دورمیش خان را دعای بد می‌کنم که پدرم شاه اسماعیل را فریفته بود و جنگ کرد. بامداد روز چهارشنبه دوم رجب 920/23 اوت 1514 جنگ آغاز گردید و سربازان ایرانی در جنگ فداکاری‌های بسیار کردند، ولی شاه اسماعیل با آن امکانات نابرابر که از قبل معلوم بود شکست خورد.»[2]


 



[1] - روایتی است که یکی از دلایل خامی شاه اسماعیل مربوط به گزارش جاسوس عثمانی به نام شیخ احمد می‌باشد. شیخ احمد در شکارگاه اطراف همدان به اردوی او وارد شد و اطلاع داد که بسیاری از امرای شیعه ارتش سلطان سلیم هواخواه او هستند و آماده‌اند که اگر جنگی در بگیرد از سلطان کنار کشیده به او بپیوندند. این حیله‌ی سلطان سلیم کارگر افتاد.

[2] - شاه اسماعیل اول، دکتر منوچهر پارسا دوست، انتشارات شرکت سهامی انتشار، 1375، برداشت از صفحات 365 تا 424
3- آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، ص 275