رضا شاه در دو مرحله در کاخ سعدآباد ترور میشود که نتیجهای در بر ندارد. یک مرحله از آن را یوسف ارمنی انجام داد؛ اما در همان موقع فردی از جلوی رضا شاه عبور کرده و به طور ناخواسته سپر جان او میشود و ضارب شلیک نمیکند. مرحله دیگر بدین صورت بود که: «یک روز اداره تأمینات به رضا شاه اطّلاع دادند که سرهنگ احمدخان پولادی (رئیس گارد محافظ رضاشاه) یک جمعیّت مخفی ضد سلطنتی تشکیل داده و این عدّه قرار است شاه را ترور کرده و قدرت را به دست بگیرند. به دستور رضا شاه افراد این جمعیّت زیر نظر گرفته شده و مأموران خفیهی رضا شاه با نفوذ در بین اعضای آن از محتوای تصمیمات و عملیات آینده آنها مطلع شده و حتی از تاریخ دقیق روز و ساعت ترور رضا شاه آگاه گردیدند.
در روز موعود به دستور رضا شاه عدّه زیادی از مأموران تأمینات و افراد گارد در پشت درختها و بوتههای محوّطه و ستونهای کاخ سعدآباد پنهان شدند و هنگامی که سرهنگ پولادی در روز و ساعت معیّن (ظاهراً برای عرض گزارش) به طرف رضا شاه رفت تا با رولوری[1] که در زیر پروندهها پنهان کرده بود رضا شاه را ترور کند محافظین به طرف او یورش برده و او را دستگیر کردند. رضا شاه شخصاً رولور را از دست سرهنگ پولادی گرفت و دستور داد مستقیماً او را به قصر قاجار (زندان قصر) ببرند و تحت بازجویی قرار دهند. بعد از این حادثه اقدامات تأمینی در سعدآباد و قصر مرمر شدّت گرفت و عده زیادی از محافظین گارد هم پاکسازی و تسویه شدند.»[2]
چنان که از شرح زندگی رضا شاه برمیآید او زندگی را در فقر و بدبختی توأم با یتیمی گذرانده است. در این وضعیت مسلّم است که آموختن سواد برای او جایگاهی نداشته و کسی نبوده است که او را در این راه هدایت نماید. مادرش نیز توجّهی بدین مسأله نداشته یا نتوانسته است در سوادآموزی پسرش کوشا باشد و این دایی اوست که رضا را برای اشتغال وارد نیروهای قزّاق میکند. بنابراین با تجسّم نمودن آن وضعیت موجود، نباید به او ایراد گرفت که چرا بیسواد بوده و به دیده تحقیر به او نگریست. اگر دست سرنوشت مقام پادشاهی را برای او رقم نزده بود هیچگاه بیسوادی وی برجسته نمیشد و امری طبیعی تلقی میگردید.
رضا خان هنگامی که به پادشاهی رسید در رفع این کمبود تلاش فراوانی کرد و با هوش و ذکاوتی که داشت در آموختن اطّلاعات به طور شفاهی از دیگران کمک میگرفت. در این خصوص قائممقامالملک رفیع در خاطرات خود مینویسد: «در ساعت چهار بعد از ظهر از خواب برمیخاست. در اوان سلطنت تا سال 1312ش بعد از صرف ناهار و یک ساعت استراحت از ساعت 13:30 عدّهای از رجال دارای تجارب عدیده و افراد شیرین سخن باسواد موظّف بودند به حضور او برسند و در گوشهای از تالار به صف بایستند و از تاریخ، شاهنامه، جغرافیا و مسائل مختلف مربوط به گذشته و زندگی شاهان برای شاه سخن بگویند؛ زیرا رضا شاه به علّت این که از خردسالی (دوازده سالگی) وارد قزّاقخانه شده و درس چندانی نخوانده بود میل داشت از طریق سخنان آن رجال و دانشمندان اطّلاعاتی کسب کند و این صفت خوبی بود که در او بود و در شاهان قاجار وجود نداشت.»[1] ذکر این مطلب نشان دهنده آن است که میزان اطّلاعات و سواد کسب شده او به اندازهای نبوده که به مطالعه و تحقیق بپردازد. به همین دلیل در جای دیگر این خاطرات آمده است: «کسی به یاد نمیآورد که رضا شاه کتاب به دست گرفته و بخواند. امّا او حافظه خوبی داشت و بیشتر از طریق مجالسی که بعد از ظهرها در دربار تشکیل میداد و دانشمندان را بدان مجالس فرا میخواند مطالب زیادی در باره گذشته و تاریخ ایران فرا گرفت.»[2] در تأیید این مطلب فردی دیگر در خاطرات خود میگوید: « رضا شاه پهلوی در طفولیت و جوانی تحصیل نکرده بود. سواد فارسی او کم بود و منحصر به خواندن مراسلات خوشخط و روزنامه بود. خط فارسی او خوب نبود و در انشا و املا نیز بسیار ضعیف بود. زبان روسی را در قزّاقخانه آموخته بود و گاهی ترکی صحبت میکرد؛ ولی بیانش بسیار محکم و منظّم بود.»[3] در این باره به نقل از شاهپور غلامرضا آمده است: «پدرم در حدود چهار کلاس ابتدایی بیشتر سواد نداشت؛ اما پس از رسیدن به فرماندهی قشون تحت نظر مرحوم فروغی و چند نفر دیگر امثال رفیعالملک، اطّلاعات و معلومات تاریخی و سیاسی فوقالعادهای کسب کرد.»[4]
این مطالب بیانگر آن است که رضا شاه با آن نخوت و غرور و موقعیّت اجتماعی میخواسته است که سواد و اطّلاعاتی یاد بگیرد. این شیوه یادگیری او جای تأمّل دارد که بدین شکل اقرار به نقص خود مینماید. در هر صورت دیگر جای انتقاد نیست که چرا او بیسواد بوده یا چگونه حرف میزده یا در فلان محل کلمهای را به شکل نامناسب خوانده است. همین فرد بیسواد بانی و مؤسّس دانشگاهها و مدارس و تدوینگر قوانین و اقداماتی شده که حاکمان باسواد نیز نشدهاند.
تاجالملوک فرزند تیمورخان آیرُملوی یاور (سرگرد) در روز 6 اردیبهشت 1278 و به روایتی دیگر 1274ش متولد شد و در روز 10 اسفند 1360 در آمریکا وفات یافت. تاجالملوک در سال 1295ش به عنوان دومین همسر رضا خان میرپنج که در خیل قزّاقان بود به عقد او درآمد.[1] در آن زمان، این ازدواج برای رضا خان افتخار بزرگی بود و تاجالملوک علت علاقه پدرش را به او ناشی از جنگ لنکران میداند چون با رشادت و از جان گذشتگی تیمورخان را از محاصره دشمن نجات داده بود و بعد از آن است که رضا خان مراحل ترقّی شغلی را میپیماید. او بعد از این ازدواج در محلّه سنگلج در خانهای اجارهای زندگی مشترک را شروع میکند و ظرف مدّت پنج سال صاحب دو فرزند پسر و دو دختر از تاجالملوک میشود. تاجالملوک به علّت آن که همسر پادشاه و مادر ولیعهد بود به القاب ملکه مادر و غیره مفتخر میگردد. ملکه مادر در دوران حکومت رضا شاه حق دخالت در مسائل سیاسی را نداشته و فقط در امور مالی خدمت میکرده است. دیر زمانی نمیگذرد که رضا شاه به دلیل اخلاق ناهنجار و تندخویی تاجالملوک از او نفرت پیدا میکند و وقتی رضا شاه همسر دیگری اختیار میکند او میگوید: «برای آن که دچار مشکل زناشوئی شدهام با اجازه من ازدواج کرده است.» هر چند بعداً با دعوا و جنجالهای روزمرّه خود درست نبودن این موضوع را نشان داد.
مجموعاً گفتار و نوشتار کلّیه افرادی که با تاجالملوک همنشینی و ارتباط داشتهاند در توصیف اخلاقی او میگویند: «او زنی بسیار بد اخلاق و تندخو و از نظر جنسی فاسد بوده و سر منشاء ناهنجاریهای خانوادهاش میباشد. او از معشوقههای زیادی برخوردار و حتی زمانی که با رضا شاه زندگی میکرده است با خادم منزل خود یعنی سلیمان بهبودی ارتباط نامشروع برقرار نموده بود.»[2] در این خصوص حمیدرضا پهلوی میگوید: «تاجالملوک بسیار آلوده به فساد اخلاق بود و حتّی در زمان حیات رضا شاه معشوقه داشت و یک بار رضا شاه نسبت به ارتباط خادم منزل خود با همسرش مشکوک شده آن قدر او را کتک زد که در معرض مرگ واقع شد و او را بردند و در بیمارستان بستری کردند.
رضا شاه از تاجالملوک نفرت پیدا کرده و از او رویگردان بود. تاجالملوک زنی بسیار تندخو و بد اخلاق و هوسباز و بیحیا بود. او مدّتی با تهدید و ارعاب با دامادش مهرداد پهلبد (شوهر شمس) ارتباط نامشروع داشت و شمس هم شوهرش را به این کار تشویق میکرد و میگفت اگر مرا میخواهی باید رضایت مادرم را نیز به دست بیاوری.»[3] علاوه بر اینها هنوز مدّتی از فوت رضا شاه نگذشته بود که تاجالملوک غلامحسین صاحبدیوان را به عنوان معشوقه خود برگزید و چهار سال بعد با او ازدواج کرد. در اواخر عمر که سنّی از او گذشته بود با رحیمعلی خرّم کارگر آسفالتکار ارتباط داشت و محمّد رضا شاه نیز از شناکردن آنها در استخر لذّت میبرد و برای آنها دست تکان میداد.
با توجه به این اوصاف باید هم فرزندان او که در اوج قدرت و غرق در ناز و نعمت بودهاند راه او را ادامه داده و بیحیایی و بیشرمی را به اوج خود برسانند و خواهر و برادر در حضور یکدیگر دست در گردن معشوقههای خود برقصند. ثریّا اسفندیاری در باره تاجالملوک مینویسد: «...حتّی در زمان من، او عقاید مربوط به حرمسرایی را داشت که در آن پرورش یافته بود. منظور این نیست که او فاقد نفوذ بود؛ بر عکس من دریافتم که دربار ایران اساساً دربار تحت سلطه زنان بود. گرچه رسماً زنان هیچگونه حقوقی نداشتند؛ ولی با هزاران دوز و کلک به اهداف خود میرسیدند و من به این نتیجه میرسیدم که در جامعهای کاملاً مادرشاهی به سر میبرم که تمام اختیارات از آن ملکه مغرور و خودسر است.»[4]
[1]. مؤلف کتاب حکم میکنم در صفحۀ 41 در بارۀ ازدواج رضا خان مینویسد: «در اواسط سال 1295 خورشیدی، رضا خان با درجۀ سرهنگ دومی به تهران منتقل شد و در کوچۀ روغنیها در خیابان جلیلآباد، پشت مریضخانۀ احمدیه مسکن گزید و به فکر زنگرفتن افتاد. رضا خان میخواست منورالدوله، همسر بیوۀ سرهنگعلیخان دکتر را بگیرد؛ ولی منورالدوله حاضر نشد. رضا خان چون متوجّه شد که منورالدوله به هیچ وجه حاضر به ازدواج با او نیست، از وی خواست یک زن خوب برایش پیدا کند. منورالدوله هم پس از تحقیقاتی گفت: "اگر نیمتاج، دختر میرپنج تیمورخان را میخواهی، برایت خواستگاری کنم." رضا خان در رفت وآمدهای محلی دختر را دیده و پسندیده بود. منورالدوله از طرف رضا خان به خواستگاری نیمتاج رفت؛ ولی تیمورخان جواب رد داد و گفت: "من این قزّاق را میشناسم. او قدارهکش است و زن نگهدار نیست." به هر صورت فشار و زور از داخل و خارج، تیمورخان را مجبور کرد که به این امر خیر رضایت بدهد. او هرگز تصوّر نمیکرد این خواستگار قدارهکشِ بیپول که به جز حقوق سرهنگی چیزی در دنیا نداشت، پنج سال بعد مرد مقتدر ایران میشود و نه سال بعد به تخت سلطنت مینشیند.»
[2]. حسین فردوست در این خصوص میگوید: «...یکی از مهرههای مهمی که واسطۀ رضا خان با انگلیسیها بود و از محرمانهترین اسرار رضا اطّلاع داشت و هیچ کس دیگر را سراغ ندارم که به اندازۀ او دربارۀ وقایع پشت پردۀ حکومت رضا خان مطلع باشد، سلیمان بهبودی بود. او در آغاز استوار بود و رضا به عنوان گماشته به خانۀ اولش آورد. بهبودی بهتدریج محرم اسرار شد و از طرف رضا مأمور خدمت به زن و بچههایش گردید. خانۀ اول رضا خان یک خانۀ مخروبه و کوچک در کوچۀ شمال شرقی میدان حسنآباد بود. در آنجا وظیفۀ بهبودی خرید و تهیۀ مواد غذایی بود. علاوه بر او یک آشپز هم داشت. پس از کودتا رضا کمتر به خانه میآمد و وقتی به سلطنت رسید، در هرجا که بود، کاخ شهری یا سعدآباد، بهبودی را مسئول خانۀ خود میکرد. گاهی رضا خان از بهبودی آن قدر عصبانی میشد و بهبودی را چنان کتک میزد که گاه بهبودی در بیمارستان بستری میشد. پس از مرگ رضاشاه، تاجالملوک بهبودی را در کنف حمایت خود قرار داد و از او حمایتهای بیدریغ نمود.»
[3]. احمد پیرانی، شاهپور غلامرضا پهلوی، ص 32.
[4]. همان، ص 26.
5- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 42
تاجالملوک فرزند تیمورخان آیرُملوی یاور (سرگرد) در روز 6 اردیبهشت 1278 و به روایتی دیگر 1274ش متولد شد و در روز 10 اسفند 1360 در آمریکا وفات یافت. تاجالملوک در سال 1295ش به عنوان دومین همسر رضا خان میرپنج که در خیل قزّاقان بود به عقد او درآمد.[1] در آن زمان، این ازدواج برای رضا خان افتخار بزرگی بود و تاجالملوک علت علاقه پدرش را به او ناشی از جنگ لنکران میداند چون با رشادت و از جان گذشتگی تیمورخان را از محاصره دشمن نجات داده بود و بعد از آن است که رضا خان مراحل ترقّی شغلی را میپیماید. او بعد از این ازدواج در محلّه سنگلج در خانهای اجارهای زندگی مشترک را شروع میکند و ظرف مدّت پنج سال صاحب دو فرزند پسر و دو دختر از تاجالملوک میشود. تاجالملوک به علّت آن که همسر پادشاه و مادر ولیعهد بود به القاب ملکه مادر و غیره مفتخر میگردد. ملکه مادر در دوران حکومت رضا شاه حق دخالت در مسائل سیاسی را نداشته و فقط در امور مالی خدمت میکرده است. دیر زمانی نمیگذرد که رضا شاه به دلیل اخلاق ناهنجار و تندخویی تاجالملوک از او نفرت پیدا میکند و وقتی رضا شاه همسر دیگری اختیار میکند او میگوید: «برای آن که دچار مشکل زناشوئی شدهام با اجازه من ازدواج کرده است.» هر چند بعداً با دعوا و جنجالهای روزمرّه خود درست نبودن این موضوع را نشان داد.
مجموعاً گفتار و نوشتار کلّیه افرادی که با تاجالملوک همنشینی و ارتباط داشتهاند در توصیف اخلاقی او میگویند: «او زنی بسیار بد اخلاق و تندخو و از نظر جنسی فاسد بوده و سر منشاء ناهنجاریهای خانوادهاش میباشد. او از معشوقههای زیادی برخوردار و حتی زمانی که با رضا شاه زندگی میکرده است با خادم منزل خود یعنی سلیمان بهبودی ارتباط نامشروع برقرار نموده بود.»[2] در این خصوص حمیدرضا پهلوی میگوید: «تاجالملوک بسیار آلوده به فساد اخلاق بود و حتّی در زمان حیات رضا شاه معشوقه داشت و یک بار رضا شاه نسبت به ارتباط خادم منزل خود با همسرش مشکوک شده آن قدر او را کتک زد که در معرض مرگ واقع شد و او را بردند و در بیمارستان بستری کردند.
رضا شاه از تاجالملوک نفرت پیدا کرده و از او رویگردان بود. تاجالملوک زنی بسیار تندخو و بد اخلاق و هوسباز و بیحیا بود. او مدّتی با تهدید و ارعاب با دامادش مهرداد پهلبد (شوهر شمس) ارتباط نامشروع داشت و شمس هم شوهرش را به این کار تشویق میکرد و میگفت اگر مرا میخواهی باید رضایت مادرم را نیز به دست بیاوری.»[3] علاوه بر اینها هنوز مدّتی از فوت رضا شاه نگذشته بود که تاجالملوک غلامحسین صاحبدیوان را به عنوان معشوقه خود برگزید و چهار سال بعد با او ازدواج کرد. در اواخر عمر که سنّی از او گذشته بود با رحیمعلی خرّم کارگر آسفالتکار ارتباط داشت و محمّد رضا شاه نیز از شناکردن آنها در استخر لذّت میبرد و برای آنها دست تکان میداد.
با توجه به این اوصاف باید هم فرزندان او که در اوج قدرت و غرق در ناز و نعمت بودهاند راه او را ادامه داده و بیحیایی و بیشرمی را به اوج خود برسانند و خواهر و برادر در حضور یکدیگر دست در گردن معشوقههای خود برقصند. ثریّا اسفندیاری در باره تاجالملوک مینویسد: «...حتّی در زمان من، او عقاید مربوط به حرمسرایی را داشت که در آن پرورش یافته بود. منظور این نیست که او فاقد نفوذ بود؛ بر عکس من دریافتم که دربار ایران اساساً دربار تحت سلطه زنان بود. گرچه رسماً زنان هیچگونه حقوقی نداشتند؛ ولی با هزاران دوز و کلک به اهداف خود میرسیدند و من به این نتیجه میرسیدم که در جامعهای کاملاً مادرشاهی به سر میبرم که تمام اختیارات از آن ملکه مغرور و خودسر است.»[4]
[1]. مؤلف کتاب حکم میکنم در صفحۀ 41 در بارۀ ازدواج رضا خان مینویسد: «در اواسط سال 1295 خورشیدی، رضا خان با درجۀ سرهنگ دومی به تهران منتقل شد و در کوچۀ روغنیها در خیابان جلیلآباد، پشت مریضخانۀ احمدیه مسکن گزید و به فکر زنگرفتن افتاد. رضا خان میخواست منورالدوله، همسر بیوۀ سرهنگعلیخان دکتر را بگیرد؛ ولی منورالدوله حاضر نشد. رضا خان چون متوجّه شد که منورالدوله به هیچ وجه حاضر به ازدواج با او نیست، از وی خواست یک زن خوب برایش پیدا کند. منورالدوله هم پس از تحقیقاتی گفت: "اگر نیمتاج، دختر میرپنج تیمورخان را میخواهی، برایت خواستگاری کنم." رضا خان در رفت وآمدهای محلی دختر را دیده و پسندیده بود. منورالدوله از طرف رضا خان به خواستگاری نیمتاج رفت؛ ولی تیمورخان جواب رد داد و گفت: "من این قزّاق را میشناسم. او قدارهکش است و زن نگهدار نیست." به هر صورت فشار و زور از داخل و خارج، تیمورخان را مجبور کرد که به این امر خیر رضایت بدهد. او هرگز تصوّر نمیکرد این خواستگار قدارهکشِ بیپول که به جز حقوق سرهنگی چیزی در دنیا نداشت، پنج سال بعد مرد مقتدر ایران میشود و نه سال بعد به تخت سلطنت مینشیند.»
[2]. حسین فردوست در این خصوص میگوید: «...یکی از مهرههای مهمی که واسطۀ رضا خان با انگلیسیها بود و از محرمانهترین اسرار رضا اطّلاع داشت و هیچ کس دیگر را سراغ ندارم که به اندازۀ او دربارۀ وقایع پشت پردۀ حکومت رضا خان مطلع باشد، سلیمان بهبودی بود. او در آغاز استوار بود و رضا به عنوان گماشته به خانۀ اولش آورد. بهبودی بهتدریج محرم اسرار شد و از طرف رضا مأمور خدمت به زن و بچههایش گردید. خانۀ اول رضا خان یک خانۀ مخروبه و کوچک در کوچۀ شمال شرقی میدان حسنآباد بود. در آنجا وظیفۀ بهبودی خرید و تهیۀ مواد غذایی بود. علاوه بر او یک آشپز هم داشت. پس از کودتا رضا کمتر به خانه میآمد و وقتی به سلطنت رسید، در هرجا که بود، کاخ شهری یا سعدآباد، بهبودی را مسئول خانۀ خود میکرد. گاهی رضا خان از بهبودی آن قدر عصبانی میشد و بهبودی را چنان کتک میزد که گاه بهبودی در بیمارستان بستری میشد. پس از مرگ رضاشاه، تاجالملوک بهبودی را در کنف حمایت خود قرار داد و از او حمایتهای بیدریغ نمود.»
[3]. احمد پیرانی، شاهپور غلامرضا پهلوی، ص 32.
[4]. همان، ص 26.
5- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 42
یکی از خصوصیات رفتاری رضا شاه که همه بدان اذعان دارند آن است که او فردی زنباره نبوده و برعکس فرزندانش و پادشاهان قاجار، تنها در محدودهی خاصّی به مسائل جنسی توجّه داشته و هرگز راه افراط را نپیموده است. حسین فردوست در این باره میگوید: « رضا شاه قبل از ازدواج با مادر محمّد رضا زمانی که واحدش در همدان مستقر بود با زنی ازدواج میکند به نام صفیّه و از او صاحب یک دختر بود به نام همدمالسّلطنه که اگر زنده باشد، گویا پس از انقلاب در ایران مانده است. رضا خان با این زن همدانی یک سال بیشتر زندگی نکرد و او را طلاق داد.[1]
همسر بعدی او تاجالملوک مادر محمّد رضا بود که خانواده او از مهاجرین بودند و پس از انقلاب بلشویکی روسیه از آذربایجان به ایران آمده بودند. پدر او میرپنج (سرتیپ) بود و در آن زمان برای رضا خان افتخاری بود که با یک دختر میرپنج ازدواج کرده است. رضا خان از این زن چهار فرزند داشت به نامهای شمس، محمّد رضا، اشرف و علیرضا.
رضا شاه در سال 1306 با زنی از خانواده قاجار ازدواج کرد به نام ملکه توران که غلامرضا از اوست. این زن را با وجودی که جوان و زیبا و سفید و موبور و بلندقد (برخلاف مادر محمّدرضا) و با تربیت و مؤدّب بود پس از یک سال طلاق داد. در همین یک سال همیشه میان مادر محمّد رضا و توران به علّت حسادت مادر محمّد رضا دعوا و جنجال بود. یکی دو سال بعد با دختری که او هم از خانواده قاجار بود (دختر مجللالدّوله) به نام عصمت ازدواج کرد و از او صاحب چهار پسر و یک دختر شد به نامهای عبدالرضا، احمدرضا، محمود رضا، فاطمه و حمیدرضا.[2]
رضا خان پس از تولد علیرضا (شاید از حدود سال 1301) دیگر با مادر محمّد رضا رابطه زناشویی نداشت و علت آن شاید خشونت مادر محمّد رضا بود. محمّد رضا پس از سفر سوئیس روزی به من گفت که پدرم میگوید از سن 35 سالگی نسبت به زن بیتفاوت بودهام. این حرف به نظر من صحیح است و او ارتباطات جنسی محدودی داشت. در زمان کودتا احتمالاً چهل ساله بود و پس از آن شنیده نشد که زنی به عنوان معشوقه داشته باشد و مادر محمّد رضا نیز با آن حسادتی که داشت هیچگاه از این حیث گِلهای نمیکرد یا حداقل من نشنیدم.»[3]
در باره چگونگی آشنایی رضا خان با صفیّه در همدان چنین آمده است: «در سال 1292 رضا خان که در اَتریاد (دسته سربازان) جدیدالتأسیس همدان مشغول خدمت بود خانهای تهیّه کرد و در همدان مستقر شد. رضا خان در همدان با فضلالله خان بصیر دیوان (سپهبد زاهدی) آشنا شد. در همدان همکاران رضا خان اغلب مجالس عیش و نوش ترتیب میدادند و زنهای زیبا در مجالس آنها زیاد بود. رضا خان که مدّتی بدون همسر بود در این مجالس شرکت میکرد و به زودی زنی به نام صفیّه را صیغه کرد. عدّهای میگفتند که چون صفیّه از رضا خان حامله شد، رضا خان ناچار شد او را صیغه کند. به هر حال بعد از چند ماه، رضا خان به کرمانشاه رفت و از آنجا به تهران منتقل شد و چون این زن بدون تکلیف مانده بود، رضا خان به فضلالله خان وکالت داد که او را طلاق بدهد. شرکت رضا خان در این مجالس عیش و نوش و خصوصاً این ازدواج بعدها موجب درد سرهایی شد و چندین نفر مدّعی شدند که فرزند رضا خان میباشند.»[4]
[1]. در بارۀ علت اختلاف و طلاق توران با رضاشاه، علاوه بر دعواهای ممتد تاجالملوک با توران که پایانی نداشت، مینویسند: «روزی سردارسپه که از وزارت جنگ بر میگردد به توران میگوید که چکمههایش را از پا درآورد که با امتناع توران روبهرو میشود و از آن به بعد، بین زن و شوهر دعوا و کار آنها به طلاق میانجامد»؛ ولی شاهپور غلامرضا در خاطرات خود دربارۀ علت طلاق مادرش میگوید: «توران روزی به رضا شاه میگوید: "واقعاً این بچه (غلامرضا) لیاقت آن دارد که تاج شاهی بر سر بگذارد» و بعد از آن، رضا شاه به فکر میرود که این رقیب محمّد رضا را با طلاقدادن مادرش کنار بگذارد.»
[2]. فردوست میگوید: «شیوۀ ارتباط رضا خان با عصمت بدین شکل بود که روزهای پنجشنبه ساعت نیم بعد از ظهر نزد عصمت میرفت و علت آن استحمام ایرانی (خزینه و دلاک) بود که بدان علاقه داشت و پنج بچهای که از عصمت پیدا کرد، در همین ساعات بود.»
[3]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 74.
[4]. علیرضا کمرهای، حکم میکنم، ص 35.
5- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 40