هویدایی که چرخ روزگار او را به مقام نخستوزیری کشور باستانی ایران رسانیده بود، نتوانست نامی نیک و مثبت از خود به یادگار بگذارد. اگر تمایلات و احساس ترحمّی نسبت به او وجود دارد ممکن است ناشی از همان فرهنگ ما ایرانیان باشد که سعی در فراموش نمودن افعال اموات داریم و رفتارشان را به خدا میسپاریم؛ در صورتی که عملکرد اشخاصی مانند هویدا جنبهی شخصی نداشته و تأثیرگذار بر جامعهی زمان خود و آیندگان این سرزمین بوده است.
هویدا زمانی که به نخستوزیری رسید همه انگشت تعجّب بر دهان گرفتند؛ ولی این امر مهم نبود چون دولتهای آمریکا و انگلیس و پادشاه ایران در این مورد اشتراک نظر داشتند. هویدا را نمیتوان شخصی بیتفاوت و بیتأثیر در تاریخ ایران پنداشت؛ زیرا آن چه اربابانش از آن راضی بودند به خوبی انجام داد. وی گذشته از آن که جاده صاف کن اهداف کشورهای غربی بود، کاملاً در اختیار محمّد رضا شاه نیزقرار داشت و مجری فرمان و مضحکهی خاندان پهلوی بود. مثلاً فرح دیبا میگوید: «من علاقهای به هویدا نداشتم؛ اما در طول سیزده سال نخستوزیریاش همواره مانند یک سگ با وفا کفشهای محمّد رضا و مرا لیسیده بود. او با آن شکمبهاش، طرز سلوکش، آن گل ارکیده روی یقهاش و عصا و پیپش بیشتر به یک کاریکاتور مضحک شبیه بود تا یک سیاستمدار.»[1] همیشه هویدا در سخنان خود اظهار میداشت که شاه فرماندهی تاجدار و نابغهای است که از گوشه و کنار دنیا برای گرفتن راهنمایی از وی به ایران میآیند. در قضیّهای که انسان را به یاد خاطرات و کلمات قصار ناصرالدّینشاه در فرنگ میاندازد، مربوط به مسافرت هلموت اشمیت، صدر اعظم آلمان به ایران در نوامبر 1975 میباشد که هویدا در جواب خبرنگاری که از علت مسافرت میپرسد چنین پاسخ میدهد که در این سفر صدر اعظم آلمان قرار است به حضور شاهنشاه شرفیاب شوند تا از راهنماییهای داهیانه معظم له استفاده کنند و جالب این که خودِ شاه هم به او هشدار داده بود که اگر دولت آلمان فکری به حال مشکلات خود نکند جمهوری فدرال آلمان خیلی زود سقوط خواهد کرد. بعداً اشمیت در باره آنها میگوید: این دو نفر ظاهر یک انسان کامل را دارند؛ اما مطمئناً فاقد مغز هستند.
در ماجرایی دیگر هویدا در زمان احداث سد فرحناز پهلوی (لتیان کنونی)، سکههای طلا را که به تمثال مبارک شاهنشاه منقوش بود در بتون پایههای سد میریزد که باستانشناسان در هزاران سال بعد کشف کنند که این بنای عظیم در زمان چه کسی ساخته شده است. هویدایی که ترافیک خیابانها را نشانهای از پیشرفت و رشد و توسعه میدانست و توجّهی به آمار و ارقام فقر و بدبختی مردم و زندانیان دربند و وابستگی ایران به اجانب نداشت در مقام مقایسه میگوید: این آمار و ارقام درست مثل مایوی دو تکّه است که همه چیز را نشان میدهد به جز قسمتهای اصلی را؛ چون فراتر از همین قسمتهای اصلی چیزی برای او مهم نبوده است.
همین که لرزش حرکتهای انقلابی مردم آنها را از خواب بیدار کرد هر یک از افراد این خاندان برای راه نجات به تکاپو افتادند و از هر قدرت و مقامی کمک و راه حل میطلبیدند. فرح پهلوی نیز که در کارهای کشور هماهنگ با هویدا از فرهنگ اسلامی مینالید و ایرانیان را ملّتی غیر عرب میدانسته و معتقد بود که نباید دین اعراب را داشته باشند، به اجبار و برای جلب نظر علما به دیدار آنها میشتابد.[2] چون دست خالی برمیگردد دولتمردان پهلوی تصمیم میگیرند برای جلب نظر و تسکین مردم به قربانیکردن خادمان خود بپردازند. آمده است که ارتشبد اویسی نخستین کسی بود که پیشنهاد بازداشت و دستگیری هویدا را به محمّد رضا شاه داد و بعداً با گزارشی جعلی عنوان کرد که هویدا در دوران نخستوزیریاش اسناد و مدارک سرّی و فوق سرّی مملکتی را در خانهی مادرش پنهان کرده و آنها را از گاوصندوق محرمانهاش به دست آوردهاند. محمود طلوعی در باره علت بازداشت هویدا مینویسد: «در باره علت بازداشت هویدا و بلندپایگان دیگر رژیم در نخستین روزهای تشکیل دولت نظامی، فریدون هویدا برادر هویدا و احسان نراقی مشاور و دوست نزدیک هویدا ضمن مصاحبهها و مقالاتی که نوشتهاند، چنین اظهار میکنند که مشاوران شاه به او گفته بودند که برای نجات رژیم و بقای سلطنت باید عدّهای قربانی بشوند و شاه که برای بقای خود حاضر بود وفادارترین دولتمردان خود را نیز قربانی کند با دستگیری هویدا و دیگران موافقت کرد. در دستگیری هویدا احتمالاً اردشیر زاهدی آخرین سفیر شاه در آمریکا نیز که دشمن و کینه دیرینهای نسبت به هویدا داشت و در آن روزها در تهران بود، دخالت داشته و حتّی از قول عبدالله انتظام رئیس سابق هیأت مدیره شرکت ملی نفت که در آن روزهای بحرانی به جمع مشاوران شاه پیوسته بود، نقل شده است که میخواستند هویدا را در همان روزهای نخست بازداشت در زندان بکشند. در باره علت بازداشت هویدا و نقشه قتل او در زندان احسان نراقی ضمن مصاحبه با بیبیسی گفت: علت بازداشت هویدا این بود که شاه برای نجات خودش قربانی میخواست و هویدا بهترین قربانی بود. یک روزی مرحوم انتظام به من گفت که نظامیها شایع کردهاند که هویدا خودکشی کرده است و شاید میخواهند او را بکشند و به من گفت: تو که میروی پیش شاه، به او بگو خیلی بد است که اگر او را بکشند. ضمناً میگفت: وضعش هم خوب نیست. آن خانهای که هست پنجرههایش را بستهاند و پردهها را کشیدهاند و میگویند که خطر دارد پردهها را باز کنند و شما را از پشت شیشه ببینند و بزنند و از این حرفها... . اصولاً یک عدّهای بودند که فکر میکردند میشود هویدا را قربانی شاه کرد؛ یک عدّه بادمجان دور قابچینهایی که با شاه بودند.»[3]
چند روز پس از بازداشت هویدا شایع شده بود که نخستوزیر اسبق در بازداشتگاه دست به خودکشی زده است و این اقدام نشان دهندهی آن است که هویدا از بازداشت خود به شدّت ناراضی بودهاند و این مطلب برخلاف سخنان شاه میباشد که در کتاب خود نوشته است که هویدا به جای زندان، سِمَت سفیر ایران در بلژیک را قبول ننموده و حاضر شده بود سپر بلای ادامه حکومت پهلوی قرار گیرد. در رابطه با موضوع خودکشی هویدا مینویسند: «وی مقداری قرصهای آرام بخش قوی را که هر شب به میزان معیّن به او میدادند تا با استفاده از آنها بتواند، بخوابد. طی چند شب جمعآوری کرده و یکجا خورده بود. ظاهراً یکی از بستگان هویدا به طور غیرمنتظره به محل بازداشتگاه او تلفن میزند و خواستار گفتوگو با نخستوزیر دربند میشود. نگهبان تلفن را به محل اقامت هویدا وصل میکند؛ اما هرچه منتظر میشود، هویدا گوشی را برنمیدارد. نگهبان که از مأمورین ساواک بوده، شخصاً به اتاق هویدا مراجعه میکند و میبیند هویدا به حال اغماء افتاده است. فوراً نخستوزیر معزول بخت برگشته دربند را به بیمارستان شرکت نفت در خیابان سوّم اسفند منتقل و تحت معالجه قرار میدهند.»[4]
روزی که هویدا را به بیمارستان برده بودند به او پیشنهاد کردند که فرار کند؛ ولی هویدا نپذیرفت. او در حقیقت برای این خودکشی کرده بود تا شاه را متوجّه خود سازد؛ ولی وقتی که این خبر به شاه رسید با خونسردی گفت که بهترین کار را کرده است. شاه اصلاً مایل نبود او آزاد شود؛ چون با تلقین دیگران به این نتیجه رسیده بود که همه بدبختیها نتیجهی عملکرد اوست.
«وقتی خواهرزاده هویدا (فرشته رضوی) از شاه خواهش کرد تا او را هم با خود ببرند، شاه با تمسخر گفت: بهتر است آقای هویدا اینجا بماند و در دادگاه به خوبی از خود دفاع کند. چون نتیجه محاکمه منجر به تبرئه و اثبات بیگناهی و باعث سرافرازی او خواهد شد و بعد از آن هم کسی جرأت نکرد واسطه شود و تقاضای استخلاص هویدا را مطرح نماید.»[5] با توجّه به این مطلب که دیگر شاه علاقهای به هویدا نداشت؛ هویدا به شاه وفادار بوده است و همانگونه که قبلاً حاضر به فرار نشده بود و میگوید من نمیدانم زمانی که سر و صداها خوابید این افراد با چه رویی میخواهند برگردند و توی چشم اعلیحضرت نگاه کنند. هویدا آن قدر به شاه مطمئن بود که میگفت: شاه هر وقت بخواهد از ایران برود او را نیز خواهد برد و یک صندلی برای او در نظر گرفتهاند. تعدادی از ساواکیان از هویدا در روستای شیان محافظت میکردند. زمانی که روز پیروزی انقلاب فرا میرسد آنها فرار میکنند؛ ولی هویدا به دلیل ناتوانی جسمی نتوانسته بود از محوطه زندان فرار کند و دستگیر میشود و پس از محاکمهای سریع به اعدام محکوم و حکم او به اجرا درمیآید. صادق خلخالی میگوید به دلیل توطئهای که وجود داشت اعدام هویدا را جلو انداختیم.[6]
بازداشت هویدا به جای آن که بر افکار مردم در باره رژیم تأثیر مثبت بگذارد بر درباریان تأثیر گذارد که هرچه سریعتر چمدانها را برداشته و از کشور فرار کنند. در مدّتی که هویدا در بازداشت بود، چنان اطرافیان در فکر و هیجان جمعآوری ارزها و دلارها و انتقال آنها بودند که دیگر کسی به فکر هویدا نبود و بعد از مرگ او نیز ناراحت نشدند حتّی شاید در دل از او تشکّر و همچنین او را دعا کردند که درگذشته و حال امکان ثروتمند شدن و حداکثر استفادههای نامشروع را به آنها داده است و فرصتی نیافته است که فساد و دزدیهای گسترده آنان را برملا سازد.
زمانی که خبر اعدام هویدا به شاه رسید نهتنها موجب ناراحتی او نشد، بلکه او و سلطنتطلبان اهمیّتی به این موضوع ندادند؛ زیرا باید یکی را متّهم به ایجاد زمینههای سقوط سلطنت مینمودند. اشرف پهلوی در باره عکسالعمل شاه مینویسد: «وقتی برادرم از مرگ هویدا و پاکروان با خبر شد بسیار رنجش خاطر پیدا کرد و کمکم امیدش را از دست میداد و غم و اندوه بسیاری بر دلش نشست. خوابهای پریشان میدید و کمتر در مجالس و محافل پیدایش میشد.»[7] ویلیام شوکراس در این خصوص مینویسد: «شاه در هفت آوریل شنیدند که امیرعباس هویدا، نخستوزیر و سپس وزیر دربار، طی یک محاکمه سریع محکوم به مرگ و اعدام شده است. شاه بعداً گفت: "تمام آن روز من خود را در اتاقی دربسته زندانی کردم و به دعا کردن پرداختم" و شاه به طور کلّی در مورد اعدام هویدا اظهار نظری نکرد چون مقامات باهامایی او را از مسائل سیاسی منع کرده بودند.»[8]
[1]. همان، ص 757.
[2]. در صفحۀ 66 صد روز آخر تألیف محمود طلوعی آمده است که: «در آخرین روزهای آبان 57، دو تلاش در دو جهت برای نجات رژیم آغاز شد. روز بیستوهشتم آبان، فرح پهلوی با تمهید مقدمات قبلی در نجف اشرف، با آیتاللهالعظمی خوئی ملاقات کرد تا مگر با اعلام پشتیبانی او از رژیم پهلوی، اقدامات آیتالله خمینی برای سرنگونی رژیم خنثی شود؛ ولی آیتالله خوئی که به وسیلۀ نمایندگان خود در نقاط مختلف ایران از وسعت حرکتهای انقلابی مردم اطّلاع داشت و میدانست که حمایت علنی او از رژیم بیشتر به تضعیف موقعیت و اعتبار خود وی خواهد انجامید، پرهیز کرد. حتی اصل پذیرفتن فرح پهلوی از طرف ایشان هم مورد انتقاد قرار گرفت و در مجموع این تلاش اثری در جریان انقلاب نگذاشت.»
[3]. محمود طلوعی، صد روز آخر،
[4]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 3، ص 1204.
[5]. همان، ص 1293.
[6]. اسکندر دلدم در صفحۀ 461 کتاب زندگی و خاطرات هویدا دربارۀ محل دفن هویدا و به نقل قول مینویسد: «پس از اعدام هویدا، بنا بود جنازۀ او را ابتدا به پزشکی قانونی و سپس به اطراف کهریزک منتقل کنند و در آنجا به خاک بسپارند؛ ولی موضوع پیگیری نشد و ما هم متوجّه نشدیم و جنازۀ او به مدت سه ماه و اندی در پزشکی قانونی ماند. ابراهیم یزدی به دستور بازرگان از یک طرف و یهودیها و بهائیها و فراماسونها و اسرائیلیها و فرانسویها ازطرف دیگر دست به دست هم داده و جنازه را در یک تابوت گذاشتند و با ایرفرانس به فرانسه فرستادند. در آنجا تعدادی از بهاصطلاح نویسندگان و روشنفکران ماسونی دور جنازه جمع شدند و هریک به فراخور استعدادی که داشتند، فحش و ناسزا به دادگاه انقلاب و به من و رهبر انقلاب دادند و از این طریق، خوشخدمتی خود را به صهیونیزم بینالملل نشان دادند. آنها سپس جنازه را با طمطراق به اسرائیل بردند و در فرودگاه (لود) تلآویو تعدادی از وطنفروشان و ساواکیها و اسرائیلیهای تروریست به دستور مناخیم بگین با رژۀ نظامی و سان مخصوص و پرچم طاغوتی ایران و آرم شاهنشاهی تشییع جنازه کرده و آن را بعد به الخلبل بردند و در قبرستان یهودیها و در کنار قبر پدرش دفن نمودند.»
[7]. اشرف پهلوی، چهرههایی در آینه، ص 265.
[8]. ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمۀ عبدالرضا مهدوی، ص 280.
9- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 431
پس از آن که طشت رسوایی هویدا در باره اعمال ناهنجار او از بام فرو افتاد و صدایش پراکنده شد و زمزمه ناهنجاریهای او توسط افراد فاعل موضوع بحث و نقل محافل گردید اشخاصی چون فرح که از هویدا خوششان نمیآمد میدان را مساعد دیده و به تحریک افرادی مانند اردشیر زاهدی و پرویز راجی میپرداختند تا هرچه بیشتر هویدا را در محافل و مجامع خودشان به تمسخر و استهزا بگیرند. هویدا نیز برای تغییر افکار مردم و این نقیصه خود سعی میکرد چند زن را در دفتر خود به کار بگمارد. حتّی فرهاد نیکخواه مدیر مطبوعاتی او با اهدای اسکناسها به مدیران جراید سفارش میکند که عکس هویدا را در میان زنان و رقاصهها و... چاپ کنند و نشان دهند که هویدا خُلق و خوی مردانه دارد و با زنان عکس بگیرد؛ ولی انتشار نامه خلیل آذر در بُعد وسیعتری خلاف این پیام را به دیگران رسانید و تبلیغات رسانهای نیز نتوانست تسکینی برای افکار مردم باشد. محمّد رضا شاه هم که توسّط سیمین آتابای دائماً اطراف هویدا بود و حتی کارهای خصوصی هویدا را به اطّلاع او میرساند تصمیم نهایی را گرفت و به هویدا دستور داد که باید ازدواج کند. اطرافیان به تکاپو افتادند تا این که سرانجام فعالیّتها به لیلا امامی ختم شد. در شرح حال ازدواج آنها آمده است که: «ساواک به محمّد رضا پیشنهاد داد که بهتر است آقای هویدا برای رهایی از چنگال شایعات بیامانی که او را به همجنسگرایی متهم میکنند ازدواج کند. محمّد رضا این پیشنهاد را پسندید و به هویدا توصیه کرد که زن بگیرد.
لیلا امامی از دوستان من بود. او دختری عارف، اهل ادبیّات و شعر و بسیار پاک و ساده زیست بود. قبل از او خواهرش زن یک نخستوزیر (حسنعلی منصور) شده بود که این ازدواج فرجام بدی داشت و در جلوی مجلس شورای ملی ترور گردید. موقعی که دنبال کاندیدایی برای ازدواج با هویدا میگشتند، چندین زن مطلّقه و دختر جوان را به هویدا پیشنهاد کردند؛ اما دکتر شاهقلی که پزشک خصوصی امیرعباس هویدا و دوست نزدیک او بود و مشکل اصلی هویدا را میدانست لیلا امامی را به او پیشنهاد کرد و در توجیه پیشنهاد خود به هویدا اطمینان داد که زنان در سن و سال بالا از شور و حال میافتند و لیلا امامی که تا دیرسالی ازدواج نکرده بود و از نظر شرایط سنی در موقعیتی نبود که هویدا را در وضعیت مشکل و نگرانکنندهای قرار بدهد و باعث خجالت امیرعباس شود.
مراسم خواستگاری از سوی دکترشاهقلی انجام شد و از لیلا امامی خواستند تا برای حفظ شئونات مملکت و خاتمه دادن به شایعات زنندهای که در مورد زندگی مجردّی هویدا بر سر زبانها است تن به فداکاری داده و با نخستوزیر ازدواج کند. هویدا در زمان ازدواج 47 سال و لیلا 42 سال داشت و در مراسم ازدواج برخلاف همیشه به جای گل ارکیده یک گل قرمز استفاده کرده بود و خطبه عقد به وسیله پیشنماز مسجد نوشهر خوانده شد و هنگامی که اولین خطبه خوانده شد و از عروس سؤال شد که آیا حاضر است به همسری آقای هویدا درآید بلافاصله پاسخ داد بله و محمّد رضا خندید و گفت: "چرا به این زودی بله گفتی" و لیلا امامی پاسخ داد: "ترسیدم آقای نخستوزیر پشیمان شود." انگشتر و حلقه نامزدی را که دکترشاهقلی خریده بود عروس و داماد به انگشت کردند و پس از جاری شدن خطبه عقد فرح یک دستبند برلیان به عروس و یک دگمه سردست الماس به هویدا هدیه کردند.
مادر هویدا هم گردنبند عتیقه مرواریدی را به گردن لیلا امامی انداخت و من هم یک سینهریز برلیان به عروس دادم. محمّد رضا هم یک ساعت جواهرنشان به هویدا و یک نیمتاج برلیان به عروس هدیه کرد و روی آنها را بوسید.
در موقع جاری شدن عقد گفته شد که عروس مهریهاش را نقداً گرفته است و در خطبه عقد که خوانده شد فقط به یک دست آینه و شمعدان اکتفا کردند. این آینه و شمعدان جواهرنشان عتیقه متعلّق به عروسی ناصرالدّینشاه قاجار بود که آن را هویدا از حبیب ثابت گرفته بود.
خود لیلا به من گفت که هویدا در همان روز اول عروسی به او گفته که نباید از وی توقّع انجام وظایف شوهری را داشته باشد و این ازدواج مصلحتی و سیاسی است و لیلا امامی پس از ازدواج با هویدا دچار سرخوردگی شدید شد و بیشتر اوقات خود را در مزرعه پرورش گل شخصیاش میگذرانید.
از زمان ازدواج بین لیلا و هویدا روابط زن و شوهری وجود نداشت و هویدا با پوئنهای مادّی تلاش میکرد کمبودهای او را جبران کند. این ازدواج برای لیلا فواید مادی زیادی داشت: به مسافرتهای رسمی میرفت و از امتیازات متعدد همسر نخستوزیر بودن برخوردار میشد؛ اما سیل شایعات کُشنده برایش غیرقابل تحمّل بود به خصوص که این شایعات گاهی با زبان هم همراه شد. خودش در مورد میزان رضایتش از زندگی با هویدا برایم تعریف کرد و با زیرکی به من فهماند که از هویدا رضایت مخصوصی را که یک زن باید از شوهرش داشته باشد، ندارد. لیلا امامی یک بار به من گفت: "هویدا تلاش میکند تا همه هوسهای مرا برآورده کند؛ اما افسوس که قادر به اطفای هوسهای زنانه من نیست" و همچنین در سفر به چین که همراه والاحضرت اشرف رفته بود والاحضرت اشرف به واسطه شوخ طبعی که داشت مرتّباً سر به سر لیلا گذاشته و از او میپرسید که چطور میتواند با یک مخنّث کنار بیاید اما هیچ یک از این موارد باعث نشد که تا لیلا تقاضای طلاق کند.آن چه باعث اصرار لیلا در جدایی شد ماجرای رسوایی اخلاقی هویدا بود. آن طور که من از زبان لیلا شنیدم یک روز وارد خانه میشود و مچ هویدا را در شرایط ناپسندی با یک افسر ارتش میگیرد. لیلا با دیدن آن منظره شوم حالش به هم میخورد و به هر ترتیبی بود خود را به خارج از خانه میرساند؛ خانهای که دیگر هرگز به آن برنگشت.»[1]و[2]
فرح پهلوی نیز در تأیید مطلب بالا میگوید: «من چندی قبل در پاریس از لیلا سؤال کردم این مطلب به چه صورت حقیقت داشت و او پاسخ داد که متأسفانه هویدا به هر دو مورد انحراف اخلاقی عادت داشت. او هم خود را در اختیار مردان قرار میداد و هم خودش با نوجوانان و حتّی پسران خردسال لواط میکرد.»[3]
[1]. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمۀ الهه رئیسفیروز، خلاصۀ صفحات 317 تا 321.
[2]. اسکندر دلدم در صفحۀ 68 کتاب زندگی و خاطرات هویدا در بارۀ علت طلاق لیلا امامی بنا به گزارش ساواک مینویسد: «... در هفتۀ گذشته حاجکریم بخش سعیدی، عضو فراکسیون پارلمانی حزب مردم، در یک صحبت خصوصی در بارۀ علت جدایی آقای نخستوزیر و همسرش اظهار داشت: "در مسافرتی که نخستوزیر به اتفاق همسرش به شاهرود رفته بود، در آنجا با زن بانفوذی به نام لقاءالدوله که فامیل هویدا نیز هست، ملاقات و به انجام امور مملکتی نیز میپردازد. پس از ورود و اتمام تشریفات دولتی، هویدا به خانم لیلا امامی میگوید: تو در منزل لقاءالدوله بمان؛ چون من باید با مقامات محلی ملاقات کنم و شام را نزد آنها باشم. موقع خوابیدن نزد شما خواهم آمد. پاسی از شب گذشته، از آمدن آقای هویدا خبری نمیشود و خانم هویدا به بهانۀ گردش در شهر از خانۀ لقاءالدوله خارج و به خانۀ فرماندار شاهرود میرود. چون مأمورین گارد او را میشناختهاند، طبعاً مانع نمیشوند و خانم هویدا سرزده وارد اتاقی که نخستوزیر در آنجا استراحت میکرده است، میشود و با کمال تعجب مشاهده میکند هویدا با یک پسربچه که از قرار معلوم به وسیلۀ فرماندار برای او آورده شده، مشغول لواط میباشد. مشاهدۀ این منظره باعث ناراحتی شدیدی برای خانم هویدا میشود و بلافاصله منزل را ترک و در تهران از هویدا تقاضای طلاق میکند.» (گزارش ساواک، 30/8/1350)
[3]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 590.
4- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 426
خلیل انقلاب آذر وکیل دادگستری و از مردم غیور آذربایجان است که با انتشار نامهای ته مانده آبروی هویدا را میبَرد و به تاریخ 4/7/1344 علیه هویدا که ظاهراً درخواست نا مشروعی از وی مینماید این نامه را منتشر میکند. نامه به صورت کپی در سطح وسیعی منتشر میشود و شوک بزرگی به شاه و اطرافیانش وارد میسازد. این مرد با غیرت مینویسد:
«آقای عباس هویدا، من به قدر امکان به اعصاب خود فشار آوردم و حوصله به خرج دادم تا بلکه این نامه عتابی و عبرتانگیز را به شما ننویسم؛ ولی ممکن نگردید. شما فردی هستید که نه خانواده دارید و نه مردی و نه تقوا و نه نجابت. شما مصداقی از افرادی هستید که امیرالمؤمنین با بیان فصیح خود تعریف کرده است وقتی برتری و فضیلت در اجتماع فراموش شود اوباش پا بر سریر حکومت گذارند و زمام امور به دست گیرند و بر ارباب دین و فرهنگ حکومت کنند.
رفتار بیشرمانهی شما با من نشان داد که شما هیچ گونه علاقه و رابطه قلبی و معنوی با فرزندان ایرانی ندارید. شما اسماً ایرانی هستید؛ ولی رسماً ایرانی نیستید. شما با من که سراسر عمر خود را به شرافت گذرانده و هرگز حتی یک لحظه جبههی مبارزه با ظلم و ظالم را ترک نگفتهام و از سلالهی قهرمانهایی چون بابکها، کوراغلیها، ستارخانها، پسیانها، خیابانیها و الخ هستم، آن چنان رفتار بیشرمانه و نانجیبانه کردید که دود از سر و فریاد از دل برخاست. حوادث ایّام و گردش روزگار تو را بر اریّکه امیرکبیر نشاند که در خواب هم نمیدیدی. همان امیری که اهل آشتیان بود؛ ولی تربیت شدهی آذربایجان و پروردهی سرزمین قهرمانها بود. با این وصف شما خجالت نکشیدید و حیا ننمودید نسبت به کسی که از لحاظ دانش، اخلاق و شخصیّت بر شما برتری داشت و در مقام استاد بود به وسیله مرد شریفی پیشنهاد بیشرمانه دادید و مرا به انجام عمل بیشرمانه دعوت کردید. زهی بیشرمی! تنها اشتباه و گناه من این بود که خواسته بودم کار مشکل و خطیری را بر من محوّل نمایید تا کار نمونه انجام دهم و سرمشق اشخاص بیچاره و زاری که در مقام و مسند چاره جویان نشستهاند، باشم.
امید است این نامه تند و تیز ولی عبرتانگیز تو را تأدیب کند تا شخصیّت و مقام اشخاص را به بازیچه نگیری و نصبالعین خود قرار دهید که شخصیّت یک امر ذاتی و معنوی است و مصنوعی نیست؛ یعنی هرگز مقام و رتبه هر قدر بالاتر باشد ایجاد شخصیّت نمیکند و در نظر مردم صاحبنظر باشخصیّت جلوه نمینماید مگر این که شخصیّت ذاتی و لایزال داشته باشد. این بود درس استاد به شاگردی بیادب.
با تقدیم نفرتهای بیپایان؛ خلیل انقلاب آذر»[1]
[1]اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 3، ص 1153.
2-آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 426
هویدا به مدت طولانی در جایگاه امیرکبیر و... تکیه زد که به هیچ وجه لیاقت و شایستگی آن را نداشت. اگر موقعیت زمانی کشور و میزان گستردگی و تبادل اطّلاعات جهانی که در اختیار هویدا قرار داشتهاند را در نظر بگیریم، وی را نمیتوان حتی با حاج میرزا آقاسی[1] نیز مقایسه کرد. شاید به این گفتار انتقاداتی وارد شود که خیر، اینگونه نبوده و در دوران او خدماتی نیز انجام گرفته است و به عنوان مثال همواره از تثبیت قیمتها در آن زمان یاد میشود؛ ولی نباید فراموش کرد که به چه بها و ارزشی. آیا این تثبیت قیمتهای مصنوعی و مصلحتی به عدم استقلال و وابستگی کشور به اجانب میارزیده است؟
هویدا از نظر فکری و رفتار شخصّی آن چنان در منجلاب فساد و ناهنجاریها قرار داشت که نمیتوان تأثیر آنها را در اعمال اجتماعی و شغلی او نادیده گرفت؛ هر چند که برخی از اعضای خانوادهی پهلوی نیز از این اعمال بیبهره نبوده و همانند وی عمل کردهاند. همواره محمّد رضا شاه در برابر اعتراضات و حتی گزارشهای ساواک و بازرسان شاهنشاهی که چرا یک مرد همجنسباز را به نخستوزیری مملکت کوروش و داریوش گمارده است، میگوید که مردم اختیار پایین تنه خود را دارند و برای افکار مردم و اعتبار ایران ارزشی قائل نبود. پس از سقوط سلطنت پهلوی همه افراد این خاندان که از خواب خرگوشی بیدار شده و فرصت تفکّر یافتند، تمام بدبختیهای خود را به گردن دیگری انداخته و هویدا را مقصّر اصلی و علّت فروپاشی سلطنت پهلوی قلمداد کردهاند. به عنوان مثال فریده دیبا عامل تمام خرابیها را هویدا میداند و میگوید که اگر افرادی چون عبّاس میلانی با دید مثبت در باره هویدا نوشتهاند تمام دروغ است و تحت تأثیر پولی که فریدون هویدا به آنها داده، آن کتاب را نوشته است.
گذشته از این روایات، مُشک باید خود ببوید نه آن که عطّار بگوید. فساد هویدا آن چنان است که افراد متعدّدی ادّعای شوهری او را مینمایند تا جایی که اردشیر زاهدی در جمع به او میگفت: «ای بچه...، تو هم که اینجا هستی و دنبال... کلفت میگردی.»[2] شاه با شنیدن این حرفها و افتضاحات دیگر است که به او میگوید باید ازدواج نمایی که آن اقدام نیز چندان دوام نیاورد و نتوانست مشکلی را حل سازد؛ زیرا حرکات نا شایست هویدا از اراده و کنترل او خارج شده بود.
شاهپور غلامرضا در باره علت و چگونگی گرایش هویدا به همجنسبازی میگوید: «هویدا میگفت اصلاً روی مخالفتکردن با اشخاص را ندارد. به یکی از نزدیکانش راز گرایش به همجنسبازی را که به اندازه زیاد در او بود تعریف کرده و گفته بود زمانی که در لبنان نوجوان زیبارو و سفیدپوست و چاق و چلهای بوده یکی از معلمانش در مدرسه آمریکایی بیروت از او تقاضای نامشروعی میکند و هویدا چون خجالت میکشیده به آن معلم جواب رد بدهد تسلیم خواسته او گردیده است و از همین جا انحراف او آغاز شده و کمکم سایر معلمان و خدمه مدرسه و حتّی شاگردهای بزرگتر هم از او چنین تقاضایی میکنند و او به مفعول رسمی مدرسه آمریکایی بیروت تبدیل میگردد و این اخلاق در او نهادینه میشود و علت سرایت و انتشار این اخبار در جامعه بدین شکل بود که هویدا در انجام این کار خود با افراد بیسروپا و عادی جامعه قاطی میشد و مثلاً باغبان یا سرباز گارد را با پول و یا تهدید به اتاق خودش میبرد و این افراد بعد از آن که خدمت آقای نخستوزیر میرسیدند موضوع را با آب و تاب برای همکاران خودشان شرح میدادند.»[3] در همین خصوص فرح پهلوی از مفاسد اخلاقی هویدا میگوید: «روزی سپهبد محسن مبصّر رئیس شهربانی کلّ کشور با ترس و لرز و کمی هم خجالت اطّلاعات تکان دهندهای از مفاسد اخلاقی هویدا در اختیارم قرار داد. بر اساس این اطّلاعات مأموران شهربانی چند نفر از اراذل و اوباش تهران را دستگیر کرده بودند و هویدا دستور آزادی آنها را داده بود. رئیس شهربانی که آدم با دل و جرأت و در عین حال کنجکاوی بود روی این افراد کلید کرده و ته و توی قضیّه را درآورده بود تا معلوم شود هویدا چرا از یک مشت چاقوکش و کبوترباز و قواد و بچهباز جنوب شهر و اطراف مولوی حمایت میکند. یکی از این افراد نزد رئیس شهربانی اعتراف کرده بود که وظیفه شوهری هویدا را به عهده دارد. دیگران هم اعتراف کرده بودند که به دفعات با آقای هویدا همجنسبازی داشتهاند. من این مطلب را به اطّلاع محمّد رضا رساندم؛ ولی متأسفانه به واسطه روحیّه آزادمنشی که داشت اظهار نمود اعمال خصوصی افراد به او مربوط نمیشود و مردم در زندگی خصوصی خود آزاد هستند. در عوض رئیس شهربانی را کنار گذاشت و گفت این مردک پایش را از گلیمش درازتر کرده و در زندگی خصوصی مردم تفحصّ کرده است و در ادامه میگوید: هویدا در سالهای بعد که خیالش از حمایت محمّد رضا راحت شد اعمال ننگین خود را علنی کرد و حتی دست به تشکیل باندی از همجنسبازان طراز اول کشور زد که در آن افرادی از وزرا و نظامیان عضویت داشتند. یک مدت هم به طور علنی همسر سپهبد حمیدی شده بود و ما از طریق عوامل خود در ساواک عکسها و فیلمهایی از روابط همجنسبازی هویدا و سپهبد حمیدی را مشاهده کردیم.»[4] همچنین اسکندر دلدم مینویسد: «از دیگر افراد مورد علاقه هویدا یکی هم پرویز راجی بود که با هویدا روابط همجنسبازی داشت. خانم الی آنتونیادیس که در خیابان حافظ کوچه کیمیا زندگی میکرد و مدتها خدمتکار یونانی خانه هویدا بود موضوع روابط مشکوک راجی با هویدا را تأیید میکرد و میگفت: راجی به خانه میآید و ساعتها به اتاق خواب هویدا میرود و بعضی شبها در اتاق خواب او میخوابید.»[5] ولی در باره چگونگی پخش این اعمال در جامعه علاوه بر مطالب بالا مهمتر از همه انتشار نامه خلیل آذر بود که به صورت کپی در همه جا منتشر شد.
در خیابان لالهزار یکی از مراکز فساد هویدا به نام غار آبی وجود داشت که یک بار و رستوران تنگ و تاریکی بود و مرکز تجمّع اشخاص معروف به همجنسبازی بود. بیشتر دوستان هویدا از مشتریان پاتوقی غار آبی بودند. جلال یکی از دوستان نخستوزیر میگفت: «هویدا، شاپورخوشگله و گلسرخی را در داخل غار آبی کشف کرده است.»[6] مجلّه گزارش روز به نقل از مجله آمریکایی لایف در باره این محفل مینویسد: «امیرعباس هویدا و فریدون برادرش را به عنوان دو همجنسباز معروف و شناخته شده در مجامع بینالملل همجنسبازی معرفی کرده و سپس مینویسد از اعضای کابینه هویدا یکی هم غلامرضا کیانپور، وزیر دادگستری و اطّلاعات معروف به شاپورخوشگله بود که علاوه بر رتق و فتق امور وزارتخانه تحت سرپرستی خود به برپایی مجالس تمدّد اعصاب برای هویدا میپرداخت و خود نیز در این مجالس به ضربگرفتن و گرمکردن مجلس مشغول میشد. شاپور خوشگله در این مجالس با پوشیدن لباس زنانه نمایشات تخت حوضی اجرا میکرده است. هویدا دوست داشت زنانی که در مجالس عیش و عشرت او شرکت میکنند وی را خواهر صدا بزنند و علت طلاقگرفتن لیلی امامی از هویدا نیز به علت همجنسبازی او بوده است.»[7]
[1] رجوع کنید به کتاب آیینه عیبنما نگاهی به دوره قاجاریه صص 172-184
[2]. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمۀ الهه رئیس فیروز، ص 314.
[3]. احمد پیرانی، شاهپورغلامرضا پهلوی، ص 319.
[4]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 577.
[5]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 3، ص 1150.
[6]. همان، ج 1، ص 474.
[7]. همان، پاورقی ص 492.
8- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 423
چنان که از روایات مکرر برمیآید محمّد رضا پهلوی در تمام ابعاد دیکتاتورمآب بوده و به اطرافیان خود به دیدهی تحقیر مینگریستهاند و از بین آنها آدمهای مطیع و رام را میخواسته است. او در تمام کارهای مملکت دخالت نموده و ارزشی برای دستاندرکاران خود قائل نمیشده است. تمام وزرا باید با تصمیم قبلی او انتخاب میشدند و اگر لازم به تغییری در کابینه بود حرف آخر را شاه میزد. محمّد رضا شاه در کتاب مأموریت برای وطنم میگوید: من با نگاه و تغییر قیافه جلسه هیأت وزیران را اداره میکنم بدون آن که لازم باشد کلامی گفته شود یا زنگی به صدا درآید. در همین خصوص غلامحسین مصدّق میگوید: «در رژیم دموکراسی شاه اختیار عزل و نصب وزیران و همه کارکنان دولت از آن او بود. وی به عنوان مرشد و معلم به خود اجازه میداد به وزیرانش که اغلب بیشخصیتترین افراد مملکت بودند و خود را غلام جان نثار و چاکر او میدانستند توهین و فحّاشی کند و به آنها بگوید شماها مانند یابو هستید. اگر رکاب بزنم از جای خود میکَنید و اگر آرام بمانم از جا حرکت نمیکنید.»[1] جعفر شریف امامی نیز بارها تکرار میکند که دولت اصلاً از روند کارها اطّلاع نداشت و لوایحی جنبه قانونی مییافت که مسیر قانونی خود را نپیموده بود. در زمان صدارت هویدا چنان به این سیستمِ بله قربان گویی دامن زده شد که نمایندگان از طریق سفارش و پرداخت حقّ دلالی در مجلس نماینده شهرستانی میشدند که حتّی یک بار حوزه انتخابیه خود را ندیده بودند. در چنین وضعی است که افرادی برای تصدّی مشاغلی انتخاب میشوند که لیاقت و شایستگی آن را نداشته و کارهای بزرگ به افراد کوچک سپرده میشود. این حالت زمانی بدتر خواهد شد که دست سازمانهای جاسوسی نیز در کار باشد و باید آمال و اهداف آنها نیز برآورده شود. دیگر جای سؤال نیست که چرا افرادی چون هویدا به سِمَت بزرگی همانند نخستوزیری انتخاب میشوند که قبلاً تصوّرش نیز به ذهن آنها نیامده بود. در باره چگونگی گزینش و انتخاب هویدا آمده است: «پس از مرگ حسنعلی منصور، امیرعباس هویدا به کاخ شاه احضار شد. در حالی که گویا از مرگ نخستوزیر خود چندان ناراحت به نظر نمیرسید به هویدا پیشنهاد نخستوزیری کرد؛ اما وقتی در آن نیمه شب هویدا با صدایی لرزان با شاه از نگرانیها و کمتجربگی خود میگفت: شاه در حالی که پُشت به نخستوزیر و رو به پنجره باغ محصور کاخ داشت با لحنی قاطع و با ایجازی کامل گفت: "خودمان یادتان خواهیم داد." آینده نشان داد که این عبارات شاه صرفاً برای تقویت روحیه هویدا نبود و در آن هم نوعی دستورالعمل برای آینده مستتر بود و هم نوعی پیشگویی. در واقع میتوان گفت که در آن گفتوگوی کوتاه قراردادی ضمنی و تلویحی میان شاه و هویدا به تصویب متقابل رسید و این نکته که شاه چند و چون کار نخستوزیر را خودش به هویدا یاد خواهد داد جزئی اساسی از این قرارداد بود. در عین حال بدیهی است که چنین توافقی پیامدهای سیاسی مهمی برای آینده ایران و رژیم پهلوی و سرنوشت قانون اساسی در بر داشت و بعداً زمانی این شایعه سخت بر سر زبانها افتاد که مهدی سمیعی به زودی جانشین هویدا خواهد شد. سمیعی به دیدار شاه رفت و به شاه میگوید که در شرایط فعلی آماده این کار نیست. شاه در جواب میگوید: "اگر ما بخواهیم کسی را نخستوزیر کنیم این حرفها دیگر هیچ کدام اهمیّتی نخواهد داشت. تنها نکته مهم این است که ما چنین تصمیمی گرفته باشیم." آنگاه باریکه راهی را نشان داد که در کنار جویبار جاری در قصر امتداد داشت و به سمیعی گفت: "راه را میبینی؟ میبینی چقدر باریک است؟ نخستوزیر هم همین قدر استقلال دارد.»[2]
هویدا در چنین وضعی که مستعد این محیط و افکار بود و به اصطلاح خودش همواره در ظاهر و باطن دست به عصا راه میرفت به شخصیّتی هیچ کاره تبدیل میشود و در جایی چنین درد دل میکند که: «ارتشبد فریدون جم رئیس ستاد مشترک ارتش شاه میگوید: "در حقیقت نخستوزیر خودِ اعلیحضرت بود، وزیر خارجه اعلیحضرت بود، وزیر اقتصاد اعلیحضرت بود. آنها فقط مجری دستورات بودند. من شخصاً یک دفعه با مرحوم هویدا صحبت میکردم به عنوان گِله میگفتم که اعلیحضرت زیادی این فرماندهان زمینی و هوایی و دریایی و ژاندارمری را این قدر مستقیم میپذیرد و مستقیم دستور میدهند که اصلاً ستاد را کوچک میکنند. اینها دیگر حاضر نیستند برای ستاد تره خرد کنند. یعنی در حقیقت دستگاه فرماندهی دیگر دستگاه فرماندهی نیست." ایشان به من گفتند که وضع شما درست مثل وضع من است. گفتند: "شما خیال میکنید که من نخستوزیر هستم؟ این وزرا همه میروند کارهایشان را مستقیماً با اعلیحضرت حل و فصل میکنند. دستورات میگیرند و من هم برای این که خود را از تک و تا نیندازم تظاهر میکنم که بله، ما کردیم." بعد به ایشان گفتم: "چرا تحمّل میکنید؟" گفت: "من اعلیحضرت را دوست دارم و به ایشان معتقد هستم و چون به ایشان علاقه دارم این وضع را قبول میکنم."»[3]
بلی هویدا باید هم به خاطر اهداف و مأموریتهای محوله و شناختی که از خود داشت این وضع را تحمّل نماید وگرنه نمیتوانست یکی از وظایف اصلی خود را که ترویج عقیده و قدرت یافتن بهائیان در ایران بود انجام دهد. به تاریخ 19/5/1350 ساواک در تأیید این مطلب از جلسه بهائیان در شیراز گزارش میدهد که: «جلسهای با شرکت دوازده نفر از بهائیان ناحیه 2 شیراز در منزل آقای هوشمند و زیر نظر آقای فرهنگی تشکیل گردید. پس از قرائت مناجات شروع و خاتمه و قرائت صفحاتی از کتاب لوح احمد و ایقان، آقایان فرهنگی و محمّدعلی هوشمند پیرامون وضع اقتصادی بهائیان در ایران صحبت کردند. فرهنگی اظهار داشت بهائیان در کشورهای اسلامی پیروز هستند و میتوانند امتیاز هر چیزی را که میخواهند بگیرند. تمام سرمایههای بانکی و ادارات و رواج پول در اجتماع ایران مربوط به بهائیان و کلیمیان میباشد. تمام آسمان خراشهای تهران و شیراز و اصفهان مال بهائیان است. چرخ اقتصادی این مملکت به دست بهائیان و کلیمیان میچرخد. شخص هویدا بهائیزاده است. عدّهای از مأمورین مخفی ایران که در دربار شاهنشاهی میباشند، میخواهند هویدا را محکوم کنند؛ ولی او یکی از بهترین خادمین امرالله است و امسال مبلغ پانزده هزار تومان به محفل ما کمک نموده است. آقایان، بهائیان نگذارند کمر مسلمانان راست شود. در این جلسه نامبردگان زیر شرکت داشتند: فرهاد روحانی، دانیال روحانی، ثناالله زارعیان، قاسم کریمیان، هدایت و مسیحالله و ناصر و ضیاءالله هوشمند، فرهنگی، قدرت، کمالی، محمّدعلی هوشمند.»[4]
هویدا که با زیر و بم خُلقیات محمّد رضا آشنا بود کمال بیشخصیّتی را در برابر شاه به نمایش میگذاشت و حاضر به انجام هر عملی بود. در نتیجه شاه نیز از او راضی میشد و اعمال قبیح او را نادیده میگرفت. همین رمز موفقیّت دوران طولانی نخستوزیری او بود و کردار و اعمال افرادی چون او کافی بود تا مملکتی را بر باد بدهند. فرح پهلوی در باره علت انتخاب نخستوزیری هویدا که معتقد بود بهترین سیاست بیاعتقادی به هر نوع سیاست است میگوید: «این نخستینبار بود که در انتخاب یک نخستوزیر هم آمریکائیها و هم انگلیسیها اتّفاق نظر داشته و ما بعدها در هویدا قابلیتهایی دیدیم که نشان میدادند هویدا دارای استعداد غریبی در هماهنگکردن سلیقههای مختلف است و آدمی است که میتواند همه را راضی نگه دارد. تنها چیزی که هویدا بلد نبود و هرگز آن را به زبان نمیآورد گفتن نه به محمّد رضا و خانواده پهلوی و رجال متنفذ و سیاستمداران قدرتمند بود.»[5] حسین فردوست نیز در این زمینه میگوید: بدترین فساد و چپاول را در دوران نخستوزیریِ هویدا میکنند و هویدا کاملاً بله قربان شاه بود و هویدا کاملاً بیتفاوت بود و این عامل را تنها علت طولانی صدارت او میداند و در زمان او 3750 پرونده سوء استفادههای کلان تشکیل و به دادگستری فرستاده شد؛ ولی هیچکدام به نتیجه نرسید.