بدون تردید رفتار پادشاهان تأثیر بسیار شگرفی در تحوّلات هر کشور خواهد گذاشت. یکی از اعمال و رفتار حاکمان که خیلی مؤثر بوده و در طول زمان و به هنگام صلح و آرامش تغییر ماهیت داده است مربوط به تشکیل حرمسراها و عیاشی و توسعهی فساد آنان در جامعه میباشد. گرایش پادشاهان صفوی نسبت به تشکیل حرمسراها از همان زمان شاه اسماعیل اول پایه گذاری گردید و در زمان شاه تهماسب اول تثبیت و سپس توسعه یافت. شاه تهماسب بیش از یک دهه از عمر خود را در حرمسرا گذرانید و توجّهی به حوادث پیرامونش نداشت و زمام امور را به اشخاص خودسر سپرد و زمینهی فروپاشی و اضمحلال دولت صفوی را با عدم تدبیر خود مهیّا ساخت. همان گونه که قبلاً اشاره گردید حرمسراها علاوه بر نقش ارضای امیال و خوشگذرانی شاهان به عنوان کانون فعالیّتهای سیاسی نیز مطرح بودهاند و سرنوشت و حیات و ممات اغلب پادشاهان صفوی در این اماکن رقم خورده است. بعد از فوت شاه تهماسب اول تمام توطئه و برنامه ریزی امور حکومت در حرمسرا شکل گرفت و با طرّاحی پری خان خانم؛ شاهزادهی زندانی قلعهی قهقهه به پادشاهی رسید. شاه اسماعیل ثانی بعد از استقرار دوام و تحکیم حکومت خود را در کشتار شاهزادگان و عیاشی با امردی چون حسن بیک حلواچی یافت و سپس شاه عباس اول نیز علاوه بر قتل رقیبان و فرزندان، محصور ساختن شاهزادگان و پرورش آنان را در حرمسرا به اجرا گزارد که نتیجهاش به اضمحلال و نابودی حکومت صفوی انجامید. اعمال و رفتار پادشاهانی چون شاه سلیمان و شاه سلطان حسین نسبت به توسعهی حرمسراها دور از انتظار نیست؛ زیرا محصولات چنان محیطی هرگز قادر به جدایی و رهایی از آفات حرمسرا و چاپلوسان نخواهند بود. در تکمیل و توسعهی حرمسراها تنها شخص پادشاه نقش نداشته بلکه حاکمان محلی نیز با آگاهی از نقطه ضعف حاکم بزرگ و اعطای خدمات جنسی در اقدامات او شریک بودهاند. سفیر پرتقال به نام فیدالگو که در سال 1697 وارد اصفهان گردید در باره تعداد زنان شاه سلطان حسین مینویسد: «.... مهماندار با اطمینان به من گفت که همراه پادشاه در شکارگاه بیش از پانصد زن بوده است و تعداد بسیاری از زنان دربار در حرم در قصر شهری ماندهاند.»[1]
با توجه به گستردگی حرمسراها و حوادث جنبی آن با اطمینان میتوان گفت که تأثیر اعمال و رفتار پادشاهان در نواحی مختلف کشور و به خصوص در پایتخت انکار ناپذیر خواهد بود و یکی از عوامل گسترش روسپیگری و مراکز فساد در جامعه را باید ناشی از وجود حرمسراها و قوانین حاکم بر آن دانست. پادشاهان صفوی وجود روسپیان و مراکز فساد را به منزلهی یکی از منابع دولت و اخذ مالیات مینگریستند؛ هرچند که در توجیه اعمال خود آن پولهای کثیف را برای پاک شدن در مراسم آتش بازی و یا مخارج دیگر هزینه میکردند.[2]
شاهان صفوی برای آن که تغییر مزاج داده و همچنین فضای جایگزینی برای ورودیهای جدید باز شده باشد بعضی زنان خود را به عنوان هدیه و پاداش به دیگران میبخشیدند. مؤلف پشت پردههای حرمسرا به نقل قول در این رابطه مینویسد: «پادشاه میتواند کنیزکان مورد علاقه خود را به میل خویش به اشخاص بسیار پست ببخشد. شاه سلیمان یکی از زنهای خود را از سر خشم به گازری بخشیده بود. چند روز بعد نادم شد. عشق زن بر سرش زد، احضارش کرد و حسودانه پرسید، شوهر تازه را بیشتر دوست داری یا مرا؟ زن پاسخ داد شوهر شرعی و قانونیام را. بعد دستور داد او را زنده زنده بسوزانند. خوشبختانه این بار هم زیر فرمان خود زد. اکنون آن زن در حرمسرای شاهی است.»[3]
از مهمترین منابعی که در توصیف آن وقایع ناهنجار میتوان یافت مربوط به منابع خارجی است و اگر ذکری از منابع داخلی چون رستمالتواریخ مطرح میگردد به یقین اطلاعات آن دستخوش تغییر گردیده است زیرا گردآوری آن مربوط به قرون بعد میباشد. بنابراین گزارش سیاحان و سفرا و مبلغان مذهبی چون سانسون و کمپفر و شاردن که خود از شاهدان عینی عصر شاه سلیمان بودهاند با واقعیت نزدیکتر میباشد. همان گونه که اشاره گردید اکثر اروپائیان در مورد حرمسرای شاه سلیمان مطلبی نوشتهاند ولی شاردن به جزئیات بیشتری پرداخته است. وی در مرحلهی دوم سفر خود به ایران که به سال 1666 میباشد در باره مجالس بزم و محتوای آن و توجیه اعتقادات مذهبیون مینویسد: «مجلس بزم با نوا خوانی زنان آواز خوان آغاز میگردد. موضوع اشعار غالباً شرح سوزان عاشق حسرت رسیده و بیان آرزومندی و اشتیاق او به دیدار و وصل معشوق است. در این مرحله سوز و گداز عاشق در هجران معشوق به نمایش گذاشته میشود، امّا در مرحله دوم نمایش رقاّصان و آوازخوانان و نوازندگان به دو دسته تقسیم میشوند، یک عدّه در چهرهی عاشقان دل شده در برابر معشوق خیالی زانو بر زمین میزنند ناله و زاری میکنند و چهره به آب دیده میشویند. دستهی دیگر در سیمای معشوق به عاشق بیقرار و نا امید و به جان رسیده پرخاش و ستم میکنند و با سخنان تلخ و زهر آلودِ خویش دلشان را میشکنند. مرحله سوم نمایش بیانگر سازگاری و همدلی و همزبانی عاشق و معشوق میباشد. در این مرحله خوانندگان و نوازدگان نهایت هنرمندی و مهارت خویش را به معرض نمایش میگذارند و رقّاصان با چرخشها و خم و پیچهایی که به اندام لطیف خود میدهند و با اشاراتی که با چشم و ابروی خود میکنند چنان بینندگان را بر سر هوس میآورند که از شرم و حیا سر به زیر میافکنند تا اطوار شهوت انگیز و فتنه خیز آنان را نبینند. با وجود این میتوان باور کرد که مشاهدهی این صحنههای طرب آفرین و نشاط افزا به ارکان معتقدات مذهبی ایرانیان لطمه و آسیبی وارد نمیکند؛ زیرا به اعتقاد ایرانیان رهبانیّت و تجرّد نه تنها زشت و عیب است بلکه گناه و خطاست.»[4]
شاردن در قسمتی از سفرنامه خود به وضع روسپیان پایتخت پرداخته است که نسبت آنان را در مقایسه با نقاط دیگر بسیار میداند و یکی از عوامل اصلی آن را باید در عملکرد پادشاه و درباریان وی جستجو کرد. ایشان در باره وضع ظاهری روسپیان مینویسد: «در ایران با این که روسپیها مانند دیگر زنان در حجابند و همانند آنان لباس میپوشند زودتر از فواحش کشورهای دیگر شناخته میشوند زیرا اطوار و حرکات آنها که به نوعی دلبری و جفت جویی قرین است حالت و هدفشان را هویدا میکند. از اینها گذشته چادرشان که اندکی از چادر زنان دیگر کوتاهتر و بازتر است معرّف حالشان میباشد. در ولایات عدّهی روسپیها زیاد نیست، ولی در اصفهان که پایتخت است شمارشان بسیار میباشد. در سال 1666 که در آن جا مقیم بودم به من گفتند نام چهارده هزار زن روسپی در دفاتر مربوط به ثبت رسیده است. این گروه دارای سازمانی منظم و وسیع است. مدیر کلّ و رئیس دارند و طبق قوانین موضوعه هر سال معادل دویست هزار اکو مالیات میدهند. بعضی از ثِقات (شخص مورد اعتماد) به من گفتند یک بار عدّهی روسپیان آن قدر زیاد شد که دستههایی از آنان راضی نبودند نامشان در دفاتر ثبت شود تا شناخته نشوند و صاحب منصبان و مأموران نیز بدین کار رضایت کامل داشتند زیرا درآمدشان بیشتر میشد. با این که عدّهی روسپیان این شهر بسیار زیاد است برای تمتّع گرفتن از آنان باید پول زیاد پرداخت زیرا روسپیانی که تازه بدین کار ننگین و شرم آور و فضاحت آمیز پرداختهاند برای یک شب همخوابگی پانزده تا بیست پیستول طلب میکنند و به گمان من در هیچ کشوری بهای همخوابگی با زن روسپی بدین گرانی نیست و برای من علت این مسأله همچنان مجهول ماند؛ زیرا در مذهب اسلام هر مرد میتواند چندین دختر بخرد و با آنها به عشرت بنشیند و کام دل بگیرد. همچنین هر مرد مجاز است هرچه میخواهد صیغه بگیرد. از روی دیگر جوانان زود متأهل میشوند و این عوامل باید موجب کسادی بازار روسپیان شود و حال آن که مشتریانشان دائم در تزاید و بازارشان گرم و پر رونق است. من بر این اعتقادم که محرّک مردان به آمیزش با روسپیان بیشتر بر اثر هوای گرم این مناطق است. دو دیگر این که این موجودات زیبا و دلفریب چنان در جلب و جذب مردان جادوگری میکنند که تا آنان به خود آیند به دام افتادهاند و جز تمکین و تسلیم و دل به هوس سپردن چاره ندارند و آنان که میگویند سقوط بعضی وزیران و از پا افتادگی بسیاری از بزرگان و جوانان شاداب و برومند بر اثر افسونگری این زنان بد کار مردم فریب است، سخنان پخته و سنجیده است. روش استفاده از روسپیان بدین شکل بود که برای دعوت کردن این گروه زنان باید پول فرستاد. اگر مراد از دعوت فقط رقصیدن رقّاصه باشد به خانم رئیس مراجعه میکنند و برای هنرنمایی هر رقّاصه دو پیستول میپردازند. چنان چه شش یا هفت یا هشت تن آنان را بخوانند باید دوازده، چهارده، شانزده پیستول بدهند و اگر هنرنمایی رقاصهها در نظر دعوت کننده خوش آمد تحفه و هدیهای نیز به آنها میبخشد؛ امّا اگر مراد دلخواه دعوت کننده کار آن چنانی باشد باید قبلاً مزد او را بفرستد. آن گاه زن روسپی بر اسب سوار میشود و در حالی که یک یا دو تن زن خدمتگر و یک مرد خدمتکار وی را همراهی میکند به سوی مقصد راه میافتد و رسم چنان است که هنگام برگشتن هرچه بخواهد، میتواند از آن خانه بردارد.
روسپیهایی که مالیات میپردازند در کاروانسراهایی که مخصوص سکونت آنهاست زندگی میکنند و هیچ کس بر خود نمیپسندد که در چنان مکانها خانه بگیرد، اما آنان که مالیات نمیدهند در خانههای خود به سر میبرند زیرا در ایران اجاره نشینی و در اختیار نهادن منازل مجهّز به همهی وسایل زندگی به دیگران به هیچ روی معمول نیست. در اصفهان کوی دیگری به نام محلّهی برهنگان یا بی چادران وجود دارد. در زمانهای گذشته در پایتخت رسم چنان بود همین که آفتاب غروب میکرد خیل فواحش همانند دستهی کلاغان در سراسر شهر مخصوصاً در کاروانسراهای آن چنانی پراکنده میشدند و دنبال مشتری میگشتند و آن چه قبیحتر و زنندهتر و نفرت انگیزتر بود وجود پسران جوان تازه رو و زیبایی بود که به همین منظور آرام آرام در خیابانها میگشتند. ساروتقی صدر اعظم اوایل سلطنت شاه عباس دوم که خواجه پیری بود، کوشید با اجرای قوانین سخت این کار ننگین و شرم آور را از میان بردارد و پس از او جانشین خلیفه سلطان قوانین سختی برای جلوگیری از روسپیگری وضع کرد و از ظاهر شدن زنان بدکار در خیابانها و کویها و برزنها ممانعت به عمل آورد و دستور داد تا کسی در طلب آنان نیاید در خیابانها نگردند و چون به فراست دریافت که گرمی بازار روسپیگری بر اثر میخوارگی است شراب سازی و شراب فروشی را سخت قدغن کرد و برای کسانی که بر خلاف دستور وی عمل میکردند مجازاتهای سنگینی معیّن کرد، چنان که دستور داد به مقعد مردی که تن به لواط داده بود میخ فرو کنند و زنی را که دخترانش را به روسپیگری وادار کرده بود از بالای برجی به زیر اندازند و گوشتش را به سگان خورانند. امید مردمان بر این بود که اجرای مجازاتهای سخت سراسر کشور را از تیرگی و سیاهی این فضایح بزداید، امّا معلوم شد که مجازات چارهگر شیوع این اعمال حیوانی نیست و تدبیری دیگر باید. در دین اسلام زنا گناهی بزرگ و نابخشودنی است و همبستری با روسپیان عملی ننگین و فضاحت بار است و اگر عامّه از آن عمل قبیح و شنیع نمیپرهیزند لااقل زنانی که در بند نام و ننگاند از آن دوری جویند امّا انکار نمیتوان کرد که در شهر روسپی فراوان است و شگفت این که بسیاری از متظاهرین به دین و آنان که ظاهر آراسته دارند و دعوی زهد میکنند از زنا نمیپرهیزند. اگر به هنگام غروب آفتاب اندکی نزدیک مدارس طلبه نشین یا مساجد بزرگ درنگ کنید، میبینید که زنان روسپی چادر به سر، تنها یا با کلفتشان وارد حجرههای مدرّسین یا طلبهها میشوند و از این حجره به آن حجره میروند. پس از وردشان در حجره بسته میشود و سپیده دم خارج میگردند. حتی بعضی چنان بی پروا مرتکب این فضایح میشوند که تا پاسی از روز بر آمده زن روسپی را رها نمیکنند. این اعمال ننگین و شنیع حتی در کاروانسراهای تجاری نیز رواج کامل دارد و بازرگانان بیگانه از ارتکاب آن شرم و بیم نمیکنند. این رویدادها و تظاهرات متضاد را چگونه میتوان تعبیر و به هم نزدیک کرد. ایرانیان برای توجیه این مسائل میگویند زنان روسپی گنهکارند و جز از طریق توبه و پرهیز از عمل شنیع خود راه خلاصی و رستگاری ندارند و به همین قصد و نیّت مالیات نمیدهند، بنابراین آنان در شمار افراد غیر مؤمن به حساب میآیند. همچنین مؤمنان معتقدند که داد و ستد با زنان روسپی حرام است امّا اگر کسی آنان را به زنی بگیرد معامله با آنان حلال میگردد. متفکّران این مشکل را چنان چاره گری میکنند که مردان باید زن روسپی را برای مدّت یک ساعت، یک شب، یک روز، یک هفته یا برای هر مدت که بخواهند به صورت متعه یا عقد غیر دائم به ازدواج شرعی و قانونی خود درآورند. در ایران چنین ازدواجهای موقتی فراوان انجام میپذیرد و بدین گونه دقایق و مراتب دینی کاملاً رعایت میشود و به محض این که صیغهی عقد جاری شد زنِ روسپی بر مرد حلال میگردد.
یکی از کاروانسراهای برهنگان در اصفهان پشت کاخ و مدرسه صفویه است. این مدرسه در مدخل بد نام ترین و ننگین ترین محلات پایتخت واقع است. در این سه کوچه و هفت کاروانسرای بزرگ آن، زنان روسپی سکونت دارند. از این رو این کاروانسراها را کاروانسرای برهنگان مینامند. به طور کلی به زنان خود فروش برهنه میگویند. سراسر این محلّهها جایگاه سکونت کثیف ترین و فاسدترین روسپیان است و کسانی که به صیانت آبروی خود پایبندند هرگز از کوچههای این کوی نمیگذرند. چون زنان خود فروش آنان را به خویش میخوانند و اگر دعوتشان را نپذیرند در معرض شوخیهای زننده و آزار دهنده قرار میگیرند.»[5]
مؤلف کتاب پشت پردههای حرمسرا نیز با استفاده از روایات شاردن و برداشت خود در مورد حرمسرای شاه سلیمان مینویسد: «شاردن در موضوع وجود فساد در عهد صفوی توضیح میدهد که دختران روسپی خانهها بیشتر از اسیران گرجی و سخت زیبا و خوش قد و قامت بودند. محلّهی روسپیها از سه کوچه و هفت باب کاروانسرای بزرگ به نام کاروانسرای لختیها به وجود آمده و مرکز زنان بدکاره است و دوازده هزار زن روسپی رسمی یعنی پرداخت کنندهی مالیات وجود دارد و اینها غیر از پنهانیها و معاف شدگان از مالیات هستند. روسپیها هشت هزار تومان مالیات میپرداختند. علاوه بر محلّهی یاد شده شاردن از کوچهی دو برادران نیز که محل روسپیان بوده است، نام میبرد. در این سیاحت شاردن از خانهی یک زن معروفه نام میبرد که در آن روزگار شهرهی شهر بوده و پولداران و رجال در آن روزگار دوازده تومان برای آشنایی با او میبایست، بپردازند. در سفر اول من در سال 1078 هجری در زمان شاه سلیمان، این زن هم به جهت زیبایی و هم از لحاظ ثروتی که داشت سخت معروف بود. کلیّه سقفهای کاخ او به طرحهای گوناگون ساخته شده، قسمتهایی از آن زراندود و لاجورد نشان و آراسته به صورتهای محرک احساسات عاشقانه میباشد. این زن ظاهراً مثل بسیاری از این گونه زنان زیبا، آخر عمر سرنوشت غم انگیز و وحشتناک داشته است. شاردن میگوید پس از آن که یک شب چند تن مست درِ خانهی دوازده تومانی را آتش زدند، توبه کرد و زندگی خود را تغییر داد و به زیارت مکّه رفت. بعد از بازگشت دوباره مشتریان قدیم او را وادار ساختند که به کار خود ادامه دهد. او جمعی زنان و دختران را در خانه خود به کار گماشت، ولی خودش چون توبه کرده و قسم خورده بود از تسلیم شدن به مردان خودداری میکرد. یک شب جمعی که مست بودند، خواستند به عنف با او درآمیزند. او برای مقابله با مستها کاردی به دست گرفت و نخستین جوان حمله کننده را کارد زد، امّا رفقای جوان به زن بینوا پریدند و او را پاره پاره کردند.
شاردن در جای دیگر گوید تعداد زنان ولگردی که اسمشان ثبت شده یازده هزار است، ولی مشعلدار باشی عایدی بزرگ خود را از کسانی دریافت میکند که اسمشان ثبت نشده است. البتّه چون دامنهی فساد بسیار بالا گرفته بود. به سال 940 هجری شاه تهماسب که خود نیز نمونهی بارز یکی از عیّاشان و مفسدان بود ناگهان توبه نمود و فرمان داد تا مردم را نیز از لهو و لعب منع سازند، اما گویا فرمان شاهانه چندان اثر نداشته و باز کار بر همان روال بوده، چرا که در زمان شاه سلیمان بار دیگر منع کار فاحشهها و بدکاران مطرح شده است. جالب آن که در زمان همان شاه تهماسبِ توبه کار رقّاصههایی که وی همراه حرم خویش به ییلاق برده بود حاضر میشدند برای همراهان پادشاه با فروختن تن خود در طول یک شب دو تا سه تومان دریافت کنند و ما در جای خود از هرزگی شاهان این دوره و افراط آنها در مجامعت با زنان باز خواهیم کرد. از مانند پادشاهانی چون شاه عباس دوم که زنان حرم او را کفایت نمیکرد و برای اطفاء شهوت با زنان فاحشه نیز آمیزش داشت که به علت همین کار و ابتلا به بیماری آمیزشی در اثر اختلاط با فواحش جان سپرد. علاوه بر زنبارگی، غلامبارگی و امرد بازی نیز در دوران صفویه به شدّت رواج داشت که مختصری از آن در گذشته اشاره شد.»[6] و [7]
[1] - گزارش سفیر کشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمه از زبان پرتغالی و حواشی از ژان اوبن، ترجمه پروین حکمت، انتشارات دانشگاه تهران، 1357، ص 53
[2] - سانسون و کمپفر میزان اخذ مالیاتها از روسپیان را در رتبه پنجم درآمدهای دولت میدانند و کمپفر در صفحه 118 سفرنامه خود مینویسد: «از بیتاللطفها، مالیات این خانهها در سال حدود ده هزار تومان یا یکصد و هفتاد هزار تالو است و از این مبلغ در حدود شش هزار تومان فقط در اصفهان جمع آوری میشود. طبق دفاتر و فهرستهای رسمی اداری این مبلغ مالیات در اصفهان بین پانزده هزار روسپی سرشکن میشود.»
[3] - پشت پردههای حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، ص 274
[4] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد اول، 1372، ص 427
[5] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد اول صفحات 430 تا 436 و جلد چهارم، ص 1471
[6] - پشت پردههای حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، صص 271 و 272
[7] - شاردن ضمن توصیف قهوه خانههای زمان صفوی اشاره کوتاهی به وجود پسر بچههای زیبا دارد و در صفحه 845 جلد دوم سفرنامه خود مینویسد: ««در زمانهای گذشته قهوه خانهها از جمله مراکز فساد بود؛ زیرا خدمتگزاران آنها جمله بچّههای ده تا شانزده سالهی تازه رو و زیبای گرجی بودند که موهای خود را همانند گیسوان دختران جوان میبافتند و برای جلب توجه بیشتر و تحریک آنها شلوار تنگ و بدن نما میپوشیدند. آنها ضمن کار میرقصیدند و با اطوار تحریک انگیز خود حکایتهای شهوت بار میگفتند و چنان عقل و هوش بعضی مشتریان را میربودند که بی اختیار از جا بر میخاستند و هر کدام دست یکی از آن بچّههای زیبا و کام بخش را میگرفت و به خلوتگهی میبرد. به عبارت دیگر قهوه خانهها در آن زمان جایگاه تجمّع بچّه خوشکلها و اهل حال بود و هر قهوه خانهای که بچّه خوشکل زیباتر داشت مشتریهایش فراوانتر بودند و ادامهی این وضع مایهی تأسّف و نگرانی افراد متّقی و با فضیلت بود. سرانجام خلیفه سلطانِ صدر اعظمِ شاه عباس ثانی در پنجاهمین سال سدهی گذشته به لطایف الحیل شاه را که خود پیوسته مستغرق این ملاهی و مناهی بود با بستن این مراکز فساد موافقت کرد و از آن پس وضع قهوه خانهها کاملاً بهبود یافت و چنین فضایح و رسواییها در آن مشهود نمیشد.»
8- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 866
«در ایران نیز مثل اروپا دو نوع شکنجه معمول است، یکی عادی و دیگری فوقالعاده. شکنجهی معمولی عبارت است از به چوب بستن متّهم که اغلب در جلسهی علنی محاکمه انجام میگیرد و هیأت حاکمه را قرین وحشت و نفرت میکند. شکنجههای فوقالعاده انواع و اقسام مختلف دارد که از آن جمله است باز هم به چوب بستن متّهم، منتهی با وضعی بسیار شدیدتر و بی رحمانهتر. و ترتیب آن چنین است که پاشنهی پا را با تیغ شکاف میدهند و روی آن زخم نمک میپاشند و آن وقت متّهم را به چوب میبندند. پاهای متّهمی که بدین صورت به چوب بسته میشود وضعی بسیار دلخراش و رقّت بار پیدا میکند. گاهی نیز ناخن متّهمین را با گاز انبر بیرون میکشند. گاهی دست و پای متّهمین را به چهار چوب میبندند و سپس گوشت دارترین قسمت بدن را با آهن سرخ سوزان داغ میکنند و حتی گاهی کاملاً گوشت آنها را با گاز انبر و منقاش میکنند. اگر این بیچارگان بدبخت که به جنایت متّهم شدهاند به گناه خود معترف شوند از شکنجهی آنها دست بر میدارند. آن وقت مجازاتشان را تعیین میکنند. قوانین ایران در مورد زنان بدکاره و نا پاک خیلی شدید است. زنی را که به شوهرش خیانت نماید از فراز مناره یا گلدستهی مساجد به پایین میاندازند. دختری که به نا پاکی و بدکاری متّهم شود ابتدا سرش را میتراشند و به صورت او گل میمالند و وارونه بر خری سوار میکنند و در کوچه و بازار میگردانند و در عقب او دژخیم فریاد میکند وای بر حال دختری که عفّت و عصمت خود را نگاه ندارد.
ایرانیان برای هر جرم و جنایتی کیفری به خصوص معیّن نکردهاند. به دار آویختن مجرمین نزد آنها معمول است و به وضعی بسیار وحشیانه آن را به کار میبرند. به این معنی که قلّاب یا چنگک آهنی را در گلوی فرد فرو میکنند و او را بدین نحو آویزان میگذارند تا تلف شود. مجازات دیگری هم دارند که از این نیز وحشیانهتر و هولناکتر است. در این یکی محکوم را از پشت روی شتر میبندند و شکم او را همچنان که قصّاب با گوسفند میکند، پاره میکنند و در حالی که احشاء و امعای او آویزان است او را در کوی و برزن میگردانند. محکوم بیچاره به این نحو ممکن است یکی دو روز زنده بماند. برای دزدان مجازات دیگری دارند که آنها را تا نیمهی بدن در گودالی قرار میدهند و دور آنها را گچ میریزند و گچ که به تدریج خشک میشود دردهای بسیار شدیدی به محکوم وارد میکند و سخت او را آزار و شکنجه میدهد. به چهار میخ بستن و آتش زدن محکوم هم دیگر معمول نیست. بستن محکومین به چرخ شکنجه که استخوانهای آنها را خرد میکند متداول نیست ولی مجازات دیگری دارند که به غایت وحشیانهتر و ظالمانهتر است، چون که محکوم بیچاره را روی تختهای میخوابانند و تمام اعضای بدن او را قطعه قطعه و تکه تکه میکنند. نایبالحکومهها حق این که کسی را به اعدام محکوم سازند، ندارند مگر این که به موجب فرمان خاص پادشاه این امتیاز بدانها داده شده باشد. داروغهها میتوانند به بریدن گوش و بینی و پی در آوردن پای قصّابان و نانوانها که گرانفروشی و یا کم فروشی کرده باشند فرمان دهند. و به مجرّدی که مأمورانِ پاسبانی آنها را قانع کردند که این گونه پیشه وران چنین تخلفّاتی نمودهاند این مجازاتها دربارهی آنها اجرا میکنند ولی هیچ کس به جز خانها و بعضی سلطانها و عدّهی کمی از داروغههای معتبر حق اعدام ندارند. و این امر موجب نهایت پریشانی و بی نظمی در کشور میشود، چه دزدان که میدانند در آن منطقه کسی حق محکوم ساختن آنها را به اعدام ندارد با خیال راحت به غارت و چپاول دست میزنند.»[1]
این موارد شکنجه و قتل شامل محکومان عادی بوده است و شاردن در مورد فرمان قتل حاکمانی که در نواحی دور دست بودهاند، مینویسد: «سیاست دیگر پادشاه برای کشتن بی مقاومت جاه مندانی که در شهرهای دور از پایتخت به سر میبرند این است که برای ایشان جامهای شاهانه که خلعت نام دارد همراه با یک قبضه شمشیر و یک دشنهی مرصّع به جواهر میفرستند. معمولاً حامل خلعت یکی از بزرگان دربار است. وی شش یا هفت خدمتگزار همراه خود میبرد و همین که به یک منزلی محل اقامت شخصی که خلعت به وی اختصاص دارد، رسید وسیلهی پیک او را آگاه میکند یا خلعت را به دست همراهانش میسپارد. آنان را در یکی از آبادیهای نزدیک شهر متوقّف میکند و خود به صورت ناشناسی میرود تا رسیدن خلعت را به او مژده بدهد. و چون رسم بر این است که خلعت بیرون شهر به صاحب آن تسلیم شود پس از مشورت کردن با منجّمان ساعتی را برای انجام یافتن مراسم تحویل خلعت معیّن میکند. آن گاه صاحب مقامی که خلعت برای اوست و ممکن است حاکم یا ناظر و یا شخصّیت دیگری باشد با جمعی از بزرگان شهر از جمله همهی قاضیها برای گرفتن خلعت به بیرون شهر میرود و تا پس از پوشیدن خلعت مفتخر و سر افراز و شادمان به شهر باز گردد. وقتی به محل معهود رسید از اسب پیاده میشود و با همراهانش به خانهای که قبلاً برای این کار آماده شده وارد میشود. جامه از تن دور میکند و خلعت شاهانه را زیب تن میسازد. در این هنگام فرستادهی شاه فرمان را که مبنی بر کشته شدن آن شخصیّت برگشته بختِ تیره روز است از میان تالار محل اجتماع روی زمین میاندازد. بدین علامت همراهانش به وی حمله میبرند و او را از پا در میآورند.»[2]
سانسون نیز در خاطرات خود در مورد چگونگی برخورد با حاکمان محلی به روایتی دیگر اشاره دارد که بدون تحقیق و تنها بر اساس اتّهامی واهی صورت گرفته است، مینویسد: «در این باره شاهد صادقی دارم و آن اتّفاقی است که برای عبدالکاظم خان حاکم همدان مرکز ایالت مدیا رخ داد. این سردار که سمت حکومت خود را از طریق شایستگی و لیاقت به دست آورده بود و در طی 9 سال که به سمت دیوان بیگی منصوب بود لیاقت خود را ثابت کرده بود، به ناگاه به مناسبت اتّهامی که یک تاجر عرب که دشمنانش مخصوصاّ برای این کار استخدام نموده بودند بر او وارد آورد، مورد سخط و غضب پادشاه واقع شد. پادشاه فوراً یک یساول کاخ را به سوی او به همدان فرستاد. یساول وقتی به همدان رسید که خان حاکم مشغول حل و فصل دعاوی بود. یساول بی هیچ ملاحظهای با کمال وقاحت و بی شرمی و بی آن که چکمههای خود را از پا درآورد در تالار حاکم پیش رفت و فرمان داد که از جای خویش تکان نخورد زیرا از چشم پادشاه افتاده و مورد غضب واقع شده است. خان که تمام افسرانش به دور او ایستاده بودند و بیش از چهارصد سرباز مسلّح در حیاط بارگاه خویش داشت که صف کشیده و آماده فرمان بودند فقط سر بلند کرد و گفت من غلام شاهم و هرچه فرمان باشد فرمانبردار هستم. هرچه بدان مأمور هستی انجام بده. سپس کمربند خویش را باز کرد و به یساول تسلیم داشت. وی نیز با همان وسیله دستهای او را از پشت سر بست. آن گاه عمّامه از سر فرو افکند و سر پیش آورد تا یساول گردن او را بزند ولی یساول گفت که وی مأمور کشتن او نیست فقط مأمور دستگیری او و توقیف اموال اوست. آن گاه فرمان شاه را به یکی از وزیران بارگاه خان حاکم داد تا قرائت کند. سپس به اندرون خانهی حاکم رفت و هرچه در آن جا یافت به ضبط آورد و با بی شرمی و بی حرمتی بسیار زنان او را از خانه بیرون راند و تمام دارایی خان حاکم را مصادره کرد. به این نحو خانهی او به تاراج رفت و اموالش توقیف شد. خود او هم به نهجی بسیار زشت و خشن و در نهایت فضاحت و به ناپسندترین صورت به دربار بردند.»[3]
[1] - سفرنامه سانسون، ترجمه محمّد مهریار، انتشارات گلها، چاپ اول، 1377، برگزیدهای از صفحات 134 تا 14
[2] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد سوم، 1372، ص 1172
[3] - سفرنامه سانسون، ترجمه محمّد مهریار، انتشارات گلها، چاپ اول، 1377، ص 94
4- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 861
شاردن جهانگرد مشهور فرانسوی است که در طی دو سفر خود به ایران مطالب بسیار با ارزشی را از اوضاع اجتماعی و سیاسی زمان صفویه بیان کردهاند که باید سفرنامهی ایشان را یکی از منابع مهم دوران صفویه شمرد. وی شاهد حکومتهای شاه عباس دوم و شاه صفی دوم یا همان شاه سلیمان بوده است. شاردن ضمن اشاره به کوچکترین زوایای دربار آن پادشاهان فاسد و عیاش در مورد علل عقب ماندگی ایران مینویسد: «زمین ایران در برخی جاها شنی و سنگلاخ و در بعضی نقاط رسی و سخت و سنگین است. به هر روی زمین بیشتر جاها چنان خشک و فاقد رطوبت میباشد که اگر آنها را آبیاری نکنند هیچ گونه محصول نمیدهد؛ حتی گیاهی در آن نمیروید و وجود چنین وضعی نتیجهی نباریدن باران نیست، بلکه کم باریدن حاصل پدید آمدن چنین موقع نا مساعد است. افزون بر این چنان که پیش از این اشارت کردهام کمبود جمعیّت نیز یکی از عوامل مهم بایر ماندن اراضی ایران میباشد و این امپراتوری میتواند بیست برابر سکنهی کنونی خود را غذا بدهد. وقتی انسان نوشتههای مورّخان باستان مخصوصاً آثار آریان و کنت کورس را راجع به ایران میخواند و آنها را با آن چه در این زمان میگذرد برابر مینهد و مقایسه میکند به راستی دچار سرگشتگی و بُهت و حیرت میشود؛ زیرا از مطالعهی نوشتههای آنان چنین استنباط میکند که ایران کشوری است با شکوه، پر تجمّل و سرشار از ثروت و جلال و آبادانی که در آن ارزانی و فراوانی و همه گونه وسایل رفاه و آسایش وجود داشته و در عصر طلایی میزیسته، امّا اکنون وضع به گونه دیگر است. با وجود این میتوان باور کرد آن چه مورّخان دورهی باستان نوشتهاند و تورات مقدّس همهی آنها را تأیید میکند ایران روزگار کهن سرزمینی ثروتمند و با شکوه و پر تجمّل و آبادان بوده، بنابراین این دو وضع متضاد را چگونه میتوان توجیه کرد؟ و من بی هیچ زحمت برای این دگرگونی دو دلیل موجّه و قاطع میآورم. نخست علت آن تغییر یافتن مذهب و سبب دیگر تغییر ماهیت نحوهی حکومت است. مذهب مردم ایران باستان که مبتنی بر احترام گزاری نور و آتش بود پیروان خود را به کار و کوشش و آبادان کردن زمینهای بایر، کندن کاریزها و ایجاد کشتزارها و ترویج کشاورزی، درختکاری و نشاندن درختان میوه و امثال این کارهای سودمند میخواند، امّا اساس دین و بنیان تبلیغات اسلام بر این است که دنیا گذرگاهی بی اعتبار و فاقد ارزش است و نباید به دنیا و آن چه در آن است دل بست و زندگی واقعی و سرمدی در آخرت است و در این دنیا به حداقل معاش باید خرسند بود.
پادشاهان قدیم بیش از سلاطین این روزگار دادگر و در بند آسایش خلق و خاطر نگه دار مردمان بودند. رعیّت را غارت نمیکردند. به گناه کوچک کسی را نمیکشتند و اموال مردم را به مصادره نمیگرفتند؛ امّا اکنون حکومت استبدادی برقرار است و پادشاه بر جان و مال و ناموس مردم مسلّط است و آن چه مرا به باور کردن و پذیرفتن آن چه مورّخان قدیم درباره آبادانی ایران باستان و جمعیت زیاد آن آوردهاند و خواندهام، بر میانگیزد.»[1]
[1] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد دوم، 1372، ص 700
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 860
گذری کوتاه از تاریخ اصفهان
اصفهان تا سال 633ه.ق از حملات ویرانگر مغولان مصون مانده بود. در این سال به دلیل دشمنی خانوادگی که بین دو خاندان معروف صاعدی و خجندی در این شهر برقرار بود به سوی ویرانی سوق داده شد. در این میان آل صاعد حنفی بودند و آل خجند مذهب شافعی داشتند. اختلافات و زد و خوردهای این دو خانواده از مردم شهر سلب آسایش و آرامش کرده بود. در این وضعیت کاسهی صبر شاعر معروف کمالالدین اسماعیل به سر آمد و این ابیات را سرود:
تا که در دشت هست و جوباره نبست از کوشش و کشش چاره
ای خداوند هفت سیاره پادشاهی فرست خونخواره
تا که دردشت را چو دشت کند جوی خون آورد ز جوباره
عدد خلق را بیفزاید هر یکی را کند دو صد پاره
متأسفانه آن چه را که شاعر میخواست به وقوع پیوست و به سال 633 و مقارن حکومت اوگتای قاآن نزاع شافعیها و حنفیها بالا گرفت. شافعیها با مغولان درباره تصرف اصفهان قرار گذاشتند که دروازهای شهر را به روی آنان بگشایند به شرط آن که حنفیها را قتل عام کنند. مغولان که اعتقادی به این مسائل نداشتند و هدفشان جهانگشایی و غارت اموال بود پس از ورود به شهر از شافعی و حنفی به طور مساوی کشتند، به طوری که کمال اسماعیل دربارهی عمق این واقعه میگوید:
کس نیست که تا بر وطن خود گریه کند بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مردهای دو صد شیون بود امروز یکی نیست که بر صد گرید
کمال اسماعیل نیز بعد از قتل عام اصفهان در خانقاهی منزوی شد و دو سال بعد از آن به دست مغولی به قتل رسید و محل دفن وی در محلهی قدیمی جوباره قرار دارد.
مجتهدی که حکم صادر میکند
کاسا کوفسکی رئیس بریگاد قزّاق برابر با دوران مظفرالدین شاه قاجار در ایران بوده و مدّت 9 سال در این سمت کار میکرده است. از آن جا که نیروهای قزّاق از قدرت و نفوذ زیادی در دستگاه حکومت برخوردار بودهاند، میتوان به وسعت اطّلاعات و میدان فعالیّت و نفوذ کاساکوفسکی پی برد. ایشان در خاطرات خود مطالبی از ابعاد اجتماعی و دربار زمان مظفّرالدّین شاه ذکر میکند که به روایت صفحهی 254 و به تاریخ 21/6/1276 هجری اشاره میگردد:
- حاج آقا محسن، مجتهد سلطان آباد در عالم خود نیمه پادشاهی است. در شهرستان عراق بیش از یکصد و ده قشون مسلّح دارد. علاوه بر سیصد- چهار صد نفر مستحفظ دایمی در آن قادر است از دهات بیشمار خود چریکی بسیج کند. با وجود تنفّر شدیدی که از او دارند معذالک همگی به دعوت وی حاضر خواهند گردید. حاج آقا محسن مجتهد به قدری مقتدر است که اگر از فرماندار محل ناراضی باشد و فرماندار تملّقگرا و متواضع نباشد شش ماه هم در عراق دوام نیاورده و با افتضاح اخراج و شخص دیگری به جایش خواهد آمد. اگر در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قدرتش چنین بوده در زمان مظفّرالدّینشاه ضعیفالنّفس دیگر خود سری او حد و حصر نخواه داشت. این برجستهترین نمایندهی روحانیت قسمت اعظم املاک خود را با استفاده از قوانین کشدار تملّک در ایران، از راه ناحق به دست آورده است. در ایران هر خانه و هر ملک به طور کلّی هر مال غیر منقول به شش دانگ قسمت میشود. در حین معامله در قبالهها باید حتماً ذکر شود که تمام شش دانگ مورد معامله قرار گرفته است و الاّ فروشنده اگر منصف نباشد در هر آنی میتواند بر قسمتی از مال سابق خود ادّعا کند. با این اوضاع حاج آقا محسن همیشه کوشش میکند:
ا- در دهِ مورد نظر یک دانگ، دو دانگ را به دست آورده و مابقی دیگر به نحو معجزه آسا خود به خود به چنگال وی در میآید.
2- یا این که سعی میکند اراضی یک در میان به دست آورد و این یک در میانی هم به نحو معجزه آسا از بین میرود.
1- بالاخره اراضی و املاک متنازع فیه به طور کلّی همهی دعویها و اختلافات در پایان به نفع او حل میشوند.
آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 402