معرفی کتاب فریادی از کاخهای صفوی
مؤلف: علی جلال پور
تاریخ انتشار: اسفند 1401
ناشر: گفتمان اندیشه معاصر
تعداد صفحه 1040، در قطع وزیری با جلد گالینگور، قیمت 650000 تومان
درباره تاریخ صفویه منابع فراوان وجود دارد، ولی هر یک از مؤلفان بر اساس هنرمندی خود به گوشهای از وقایع آن دوران را اشاره کردهاند. کتاب فریادی از کاخهای صفوی بیانگر بخشی از وقایع آن دوران است که حقایقش در سکوت همیشگی کاخها نهفته است. این کتاب گویای تصویری دیگر از چگونگی ظهور صفویان و همچنین زندگی پشت پردهی ارکان قدرت و شطرنج بازان سیاست؛ چون حاکمان، نظامیان، روحانیون، زنان حرمسرا، خواجهسرایان، نقش شورای حرمسرا، مروّجان جهل و خرافات و غیره میباشد. مطالعه کتاب فریادی از کاخهای صفوی تا حدودی تداعی کنندهی دور بستهی تاریخ ایران و سنت بت سازی و بت پرستی و نقش ابزاری مردم از دوران ساسانیان تا به حال میباشد. به طور کلی دوران صفویه فشردهای از تاریخ ایران است که با شناخت برخی از قواعد ثابت و پایدار آن میتوان آیندهای بهتر را رقم زد.
همسر رابرت شرلی سامپسونیا نام داشت که بعد از ازدواج با او و قبول دین عیسوی نام خود را به ترزیا تغییر داد. او فرزند یکی از سران چرکس بود که در حدود سال 1002 هجری به دین اسلام درآمد و به اسماعیل خان موسوم شد و شاه عباس نیز خواهر او را به زنی گرفت. این زن چون به حرمسرای شاهی داخل شد برادرزادهی خویش را که چهار ساله بود و سامپسونیا نام داشت با خود به آن جا برد و به تربیت وی همت گماشت. چرکسها قومی همردیف گرجیان بودند که در منطقهی قفقاز زندگی میکردند و امروز در کشور ترکیه قرار دارد و قسمت ایرانی آن با انعقاد عهدنامه گلستان به روسیه واگذار شد. در تاریخ صفویه با واژههای چرکس و گرجی زیاد مواجه هستیم که علاوه بر تنشهای نظامی تأمین کنندهی وسیله عیاشی پادشاهان صفوی بودهاند و همیشه زیبارویان آن به عنوان هدیه به حرمسراها فرستاده میشدند. سامپسونیا از دخترانی است که با این نوع روابط به دربار راه مییابد. وی چون به سن رشد رسید دختری بسیار زیبا و طنّاز شد و چون در سواری و قلاب دوزی و نقاشی نیز سرآمد اقران گشته و هنر را با زیبایی درآمیخته بود شایستهی عاشق کشی و دلبری گشت. رابرت شرلی که پیوسته در حضر و سفر با شاه عباس مأنوس و ندیم وی بود دل به این دختر باخت و سالها در آرزوی وصال با او به سر میبرد و سرانجام با اجازه شاه با وی عروسی کرد. ترزیا بعد از ازدواج همراه شرلی عازم اروپا شد و در اولین آزمایش وفاداری خود جان شرلی را از دست راهزنان نجات داد. او تا پایان عمر همسری وفادار باقی ماند و حتی بعد از مرگ شرلی نیز از جسد وی جدا نشد. هنگامی که ترزیا به ایران آمد شوهرش را به احتمال زیاد در بحران و توطئه مسائل سیاسی داخلی و کمپانی هند شرقی انگلیس از دست داده است؛ زیرا طولی نکشید که رابرت و همتای انگلیسی او دور مرکاتن در قزوین جان باختند. از این پس ترزیا روی آرامش ندید و بعد از تحمل مشکلات زیاد اجازه خروج از ایران پیدا کرد. درباره سرگذشت غم انگیز وی دکتر نصرالله فلسفی مینویسد: «مصائب و صدماتی که ترزیا زن زیبای رابرت شرلی در زندگانی او به سبب سفرهای دراز و ناملایمات دیگر تحمل کرده بود با مرگ وی به پایان نرسید؛ بلکه به سبب زیبایی و ثروتی که از شوهرش به او رسیده بود چون تنها و بی سرپرست شد به بلاهای تازه گرفتار گشت. اندکی پیش از مرگ سر رابرت شرلی گروهی از روحانیون مسلمان به بهانهی این که ترزیا نخست مسلمان بوده و بعد از آن به دین مسیحی درآمده است مایهی زحمت وی شدند و شاه را نسبت به او بدگمان کردند و حتی شهرت دادند که شاه عباس میخواهد او را زنده بسوزاند و برخی از مورّخان نوشتهاند که سبب اصلی مرگ رابرت شرلی این گونه شهرتها بود که چون به گوشش رسید از شدت تأثّر تب کرده و به دنبال آن در گذشت. شاه عباس، ترزیا را با مدّعیان وی به حضور خواست و از او سبب دشمنی آن جماعت را پرسید. اما خانم شرلی برای این که به مدّعیانش آزاری نرسد هیچ نگفت و متانت و قوّت قلب او چنان در شاه مؤثر افتاد که دلداریش داد و به آرامش و تسکین خاطر نصیحت کرد و گفت که هیچ گونه ترسی نداشته باشد و بداند که برای پادشاه ایران کشتن یک زن دشوارتر از کشتن صد مرد است.
با این همه برخی از درباریان و عمّال دولت به بهانهی این که ترزیا مسلمان نیست تمام جواهر و اثاثیهی گرانبهای او را گرفتند و آن زن در قزوین به سختی بیمار شد و ناچار به اصفهان رفت و به کشیشان کرملی آن جا پناه برد. در اصفهان حالش بهبود یافت و در صدد برآمد که ایران را ترک گوید و با جسد شوهرش که از قزوین به پایتخت برده بود به یکی از کشورهای عیسوی منتقل گردد. کشیشان کرملی در اصفهان از امامقلی خان والی فارس که به ایشان علاقه و محبت خاص داشت، خواستند که بدان زن جواز سفر دهد. خان فارس نیز در صدد برآمد که در این باره اقدام کند اما یکی از خواص وی که چشم طمع به ترزیا دوخته بود و میخواست با او ازدواج کند به تحریک و توطئه پرداخت و شیخالاسلام اصفهان را بر آن داشت که ترزیا را در اصفهان نگاه دارد و او را برای اقرار به اسلام به مسجد بخواهد. کشیشان کرملی از شنیدن این خبر نگران شدند و باز دست توسّل به دامان امامقلی خان بردند و سرانجام مقرّر شد که مجلس مواجهه در خانهی پیشکار امامقلی خان که از دوستان کشیشان کرملی بود صورت گیرد. در این مجلس نیز ترزیا مسلمان بودن خود را انکار کرد و همچنان علاقهی خویش را به دین عیسی تأیید نمود و با آن که میخواستند در آن خانه نگاهش دارند با کشیشان کرملی به مسکن ایشان رفت. مردی که میخواست با ترزیا ازدواج کند باز دست از تعقیب خیال خود برنداشت و این بار به زور متوسّل گشت و جمعی از ملازمان خود را برای گرفتن و بردن خانم شرلی به صومعهی آباء کرملی روانه کرد. امّا ترزیا پیش از رسیدن ایشان گریخته و به یکی از صومعههای ارامنه پناه جسته بود. چون کشیشان از محل اقامت ترزیا اظهار بی خبری کردند ملازمان مذکور به آزار ایشان پرداخته و چند تن از آنان را شکنجه کردند، امّا نتیجهای نگرفته و بدیهی است که این امور بی اطلاع امامقلی خان و شاه عباس که در اصفهان نبودند انجام میگرفت. پس از چند روز یکی از خادمههای ترزیا به دام افتاد. به وسیلهی او ترزیا را پیدا کردند و دست بسته به خواری تمام در کوچهها گرداندند و به خانهی داروغه بردند. در آن جا به او تکلیف کردند که مسلمان شود وگرنه در آتش سوخته یا از فراز برجی بر زمین افکنده خواهد شد. امّا ترزیا همچنان پایداری کرد و در آخر با خشم و تندی گفت که این گونه رفتار ناپسند نسبت به او در برابر خدمات گرانبهایی که شوهرش به پادشاه ایران کرده بسیار ناشایسته و دور از مردانگی و انصاف است. محاکمه کنندگان وی از این بیان سرافکنده و سرشار شدند و ناچار او را به خانهی حاکم بردند. حاکم ملّایان را که در این امر بیش از دیگران سنگ به سینه میزدند از پیش خود راند و به خاطر شرلی اجازه داد که به مسکن خویش باز گردد. سرانجام امامقلی خان در آغاز ماه سپتامبر 1629/ محرم 1029 بدان زن تیره روز اجازه داد که از ایران خارج شود و او در روز هیجدهم سپتامبر با جنازه شوهر به عزم شهر رم حرکت کرد و از راه حلب به استانبول رفت. در این تاریخ نزدیک هشت ماه از مرگ شاه عباس که در اشرف مازندران روی داد، میگذشت.
ترزیا پس از آن که سه سال در پایتخت امپراتوری عثمانی ماند در ماه رجب 1044 / اواخر سپتامبر 1634 از آن جا به شهر رم رفت. پاپ اوربن هفتم او را با احترام بسیار پذیرفت و در جمع نساء کرملی مقامی بزرگ عطا کرد و در نزدیکی کلیسای ماریا دلا اسکالا در کنار رود توده (تیبر) مسکن داد. جسد سر رابرت شرلی شوهرش را نیز در این کلیسا دفن کردند و چون در سال 1079/ 1668 ترزیا نیز پس از عمری درگذشت، همان جا در کنار شوهرش به خاکش سپردند. در سال 1032/ 1623 هنگامی که سر رابرت شرلی و زنش در رم بودند وان دیک نقّاش معروف هلندی که آن زمان در آن شهر بود دو صورت یکی از شرلی و یکی از ترزیا ساخته که از کارهای معروف اوست.»[1]
[1] - سیاست خارجی ایران در دوره صفویه، نصرالله فلسفی، 1342، پاورقی ص 235
2- آیننه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور،انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
همان گونه که ذکر شد در زمان شاه عباس و به سال 1007 هجری دو برادر انگلیسی به نامهای رابرت و آنتونی شرلی وارد ایران شدند. رابرت شرلی از برادر خود کوچکتر بود و تحت تأثیر و تسلط وی قرار داشته است. چنان که از سفرنامهی برادران شرلی و روایت دیگران استنباط میشود رابرت شرلی بر عکس برادر خود که فردی مغرور بوده، وی فردی متین و خوشرفتار توصیف شده است. شاه عباس نسبت به هر دو برادر نهایت احترام را قائل بود و آنان را همردیف سفیران خود به اروپا فرستاد، ولی آنتونی است که با رفتار خود پادشاه ایران را نومید میسازد و رابرتی که در حقیقت به عنوان گروگان نزد شاه عباس باقی مانده بود خدمات شایستهای را در نبرد با عثمانیها از خود نشان میدهد و سپس با اجازهی شاه در ایران ازدواج میکند. رابرت پس از اتمام مأموریت خود دوباره به ایران باز میگردد. او تصمیم داشت که برای همیشه در ایران بماند، ولی طبق دستور شاه عباس مجبور به انجام مأموریت دیگر به اروپا میشود. در آن جا ظاهراً به دلیل نقش شرکت هند شرقی انگلیس در جنگ هرمز سرانجام مأموریت رابرت در هالهای از ابهام مانده است و بعد از بازگشت به ایران نیز برخورد مناسبی با وی انجام نمیگیرد و روایت شده که در اثر ناراحتی در قزوین فوت میکند. شرح کوتاهی از زندگی رابرت شرلی این چنین میباشد که «رابرت شرلی هنگامی که برادرش آنتونی از جانب شاه عباس به سفارت اروپا مأمور شد نزدیک هیجده سال داشت. جوانی بود مؤدّب و دانش دوست و پرهیزکار و دلیر و نیکوکار و خوبروی و قوی اندام با قدی متمایل به بلندی و هرگز ریش نمیگذاشت. تحصیلات خود را در دارالفنون معروف اکسفورد به پایان رسانده بود و برخلاف هموطنان خویش به مذهب کاتولیک ایمان کامل داشت. شاه عباس او را به عنوان چاکر مخصوص خویش برگزیده و عنوان بیگزاده داد و برایش دو هزار اشرفی مقرّری سالانه تعیین کرد و در آغاز کار به فرماندهی دستهای از سپاه ایران گماشت و چون با دولت عثمانی از در جنگ درآمد به میدان نبرد فرستاد. رابرت شرلی در این مأموریت نهایت صداقت و شجاعت و دلیری را به کار برد و در نبردهایی که شاه عباس در سالهای 1013 و 1014ه. با سلطان عثمانی کرد سه بار مجروح شد و شاه عباس به سبب صداقت و شجاعت به او تاج مخصوص قزلباش عطا کرد. رابرت همیشه لباس ایرانی به بر میکرد و تاج قزلباش به سر میگذاشت و سر تاج خود، چون عیسویان بود صلیب کوچکی قرار میداد. یک گوش خود را نیز سوراخ کرده و حلقهای از آن آویخته بود که الماس درشتی بر آن میدرخشید.
رابرت شرلی پس از آن که نزدیک ده سال در ایران ماند چون برادرش آنتونی شرلی به ایران نیامد مصمّم شد که به وطن باز گردد، ولی این کار بی موافقت و اجازهی شاه عباس امکان ناپذیر بود و از طرفی نیز عشق «سامپسونیا» دختر چرکسی او را آسوده نمیگذاشت.[1] سرانجام یکی از بستگان خود را بر آن داشت که از آن جا به او نامهای نویسد و اطلاع دهد که برادرش آنتونی در اسپانی از جانب فلیپ سوم به سرداری قسمتی از قوای آن کشور رسیده است. چون این نامه به اصفهان رسید از کشیشان کرملی آن شهر نیز خواهش کرد که مطالب آن را تصدیق کردند. سپس نامه را از نظر شاه عباس گذرانید و گفت که چون برادرش در اسپانی به چنان مقام بلندی رسیده و با پادشاهان بزرگ اروپا به دوستی و صفا به سر میبرد مقتضی است که شاه سفیر تازهای به اروپا فرستد و با دستیاری آنتونی شرلی ایشان را بر ضد سلطان عثمانی برانگیزد و داوطلب شد که خود این سفارت را به انجام رساند. شاه عباس هم که از خدمات وی در جنگهای ایران و عثمانی راضی بود پیشنهادش را پذیرفت و چنان که گذشت به او اجازه داد که با معشوقهی خویش سامپسونیا عروسی کند و او را با خود به اروپا برد. رابرت شرلی و سامپسونیا در روز پانزدهم شوال 1016ه /فوریه 1608 میلادی عروسی کردند. دختر زیبای چرکسی که به دست خواهران عیسوی فرقهی کرملی تعمید یافته بود نام خود را تغییر داد و به یادگار قدّیسه «ترزیا» از پیشوایان و مصلحان آن فرقه نام ترزیا گرفت. روز بیست و چهارم شوّال 1016 هجری، نه روز پس از عروسی با ترزیا همراه چند تن از ایرانیان به سفارت از راه دریای خزر و روسیه عازم اروپا شد. این مرد انگلیسی با آن که در مدت اقامت خویش در ایران دوستی شاه عباس و جمعی از اعیان و سران درولت ایران را به خود جلب کرده بود در میان روحانیون و مردمان متعصّب دشمنان فراوان داشت. به همین سبب در راه سفر گروهی از دشمنانش به کاروان هیأت سفارت او زدند و پس از گرفتن اسلحهی همراهانش او را به درختی بستند و بر آن شدند که به او زهر دهند، اما در آن میان شمشیر یکی از راهزنان بر خاک افتاد و ترزیا زن رابرت شرلی به چالاکی شمشیر را از زمین برگرفت و با رشادتی مردانه دزدان را تار و مار کرد و یکی از آنان را کشت و شوهر خود را از بند نجات داد و قافله به راه افتاد.
رابرت شرلی و همراهانش در روز بیست و چهارم شوّال 1016/ 12 فوریه 1620 از اصفهان حرکت کردند و از راه مازندران و دریای خزر عازم اروپا شدند. از همراهان شرلی یکی کاپنین تامس پاول از افسران انگلیسی بود که در تربیت سپاه ایران خدمات بسیار کرد. پس از عبور از روسیه به شهر کراکوی که آن زمان پایتخت لهستان بود، رسیدند و سی گیسموند پادشاه آن کشور آنان را به گرمی و احترام بسیار پذیرفت. مدت اقامت شرلی در دربار پادشاه لهستان درست معلوم نیست. همین قدر میدانیم که شرلی در ماه ربیعالاوّل سال 1018 در شهر پراگ بوده است. در پراگ ردلف دوم امپراتور آلمان شرلی و همراهانش را چندی در دربار خود نگاه داشت و او را به سبب خدماتی که از راه جنگ با ترکان عثمانی به جهان عیسویت کرده بود مقام شوالیه و لقب کنت پالاتن عطا کرد و نامهای برای جیمز اوّل پادشاه انگلستان به او داد که در آن شرحی از خدمات رابرت شرلی به عیسویان ایران نوشته بود. رابرت شرلی میخواست مستقیماً از پراگ به انگلستان رود ولی چون کنت سولزبری وزیر جیمز اول پادشاه انگلستان را از قصد خود آگاه ساخت، کنت به وی جواب داد که شاه مایل است او پس از انجام دادن مأموریت خود در دربار سایر پادشاهان اروپا به انگلستان رود. پس رابرت شرلی راه ایتالیا پیش گرفت و در روز 28 جمادیالثانی 1018 هجری/ 28 سپتامبر 1609 میلادی با تشریفات بسیار وارد شهر رم شد. چون روز دیگر به حضور پاپ پل پنجم رسید نامهی شاه عباس را تقدیم کرد و میل کامل شهریار ایران را به اتّحاد با پادشاهان عیسوی بر ضد سلطان عثمانی متذکّر شد. پاپ نیز با او به مهربانی سخن گفت و در پذیرایی دیگری او را به لقب کنت کاخ مقدس لاتران مفتخر گردانید. هنگام حرکت رابرت شرلی از رم نیز پاپ و کاردینال برگزه به او هدایای بسیار دادند و شرلی از رم به شهر میلانو و از آن جا به بندر جنوا رفت و با کشتی راه بارسلونا از بنادر اسپانی را پیش گرفت. هنگامی که به اسپانیا رسیدند فلیپ پادشاه به چشم بدبینی به رابرت شرلی نگریست و معتقد بود که تا صحت مأموریت این گونه اشخاص معلوم نشود از پذیرفتن آنها خودداری باید کرد. پادشاه در ماه شوال 1018/ 1610 وی را پذیرفت، ولی رفتار شاه و ملکه با آنان به سردی بود. رابرت شرلی در آخرین روزهای اقامت خود در مادرید گرفتار مخالفت و خصومت برادر خویش سر انتونی شرلی شد که مسکین و تهیدست از ایتالیا به اسپانیا آمده بود و او را متهم میکرد که مقصودش از رفتن به انگلستان مخالفت با دولت اسپانی و اقدام به تحریکاتی بر ضد آن دولت است. رابرت شرلی از آن بیم داشت که در اسپانی مسمومش کنند و میکوشید هرچه زودتر خود را از آن کشور بیرون اندازد. سرانجام در ماه ربیعالاول 1020 با وجود توطئههای برادربه مقصود رسید و دو ماه بعد با زن خود در انگلستان به دیدار خانه پدری توفیق یافت و در بیست و سوم ماه رجب آن سال جیمز اول پادشاه انگلستان او را در قصر همپتون کورت بار داد و اعتبار نامههای وی را ملاحظه کرد. رابرت شرلی پس از یک سال و نیم اقامت در انگلستان عازم بازگشت به ایران شد و به امر جیمز اول یکی از کشتیهای انگلیسی مأمور شد که او را با همراهانش از راه دریای جنوب آفریقا به هندوستان رساند. شرلی با زن و سایر همراهان در اواخر سال 1023 هجری به ساحل هندوستان رسیدند و در ماه جمادیالاول سال بعد وارد اصفهان شدند. چون سر رابرت شرلی پس از قریب هشت سال دوری از ایران به اصفهان باز گشت، شاه عباس او را با لطف و مهربانی بسیار پذیرفت و شب اول ورودش در خوابگاه سلطنتی جای داد. شرلی مایل بود که بعد از آن در اصفهان بماند و از ایران خارج نشود، اما اندکی بعد شاه از او خواست که بار دیگر به سفارت وی به اروپا باز گردد و هرچند که شرلی سرانجام به قبول آن سفارت تن داد و چون این خبر به شاه رسید از شدّت خوشحالی به سر خود سوگند یاد کرد که شرلی هرچه از او بخواهد بیدرنگ موافقت خواهد نمود. رابرت شرلی خواهش کرد که شاه یکی از کشیشان فرقهی کرملی به نام پر رد متودولا کروز را که با پر ژان تاده در اصفهان به سر میبرد با وی همراه سازد.
شرلی در اواخر سال 1031 به شهر رم رفت و از آن جا عازم انگلستان شد و در ربیعالاول سال 1032 به لندن رسید و جیمز اول او را به عنوان سفیر ایران پذیرایی کرد. رابرت با جیمز اول معاهدهای را منعقد ساخت ولی با درگذشت جیمز در 17 مارس 1625 و به سلطنت رسیدن پسرش چارلز اول امضای آن به تأخیر افتاد. ضمناً در همان اوقات واقعهای دیگر روی داد که زحمات رابرت شرلی را یکباره نقش بر آب کرد و آن ورود سفیر تازه ایران به نام نقدعلی بیگ به انگلستان بود. این سفیر را شاه عباس به تحریک شرکت انگلیسی هند شرقی که از سفارت رابرت شرلی هم وطن خویش نگران و ناخرسند بودند به دربار انگلستان فرستاده و در اول ماه فوریه سال 1626 میلادی / دوم جمادیالاول 1305 با کشتی استار به ساحل انگلستان رسید. نقد علی بیگ چون به لندن رفت به تحریک عمّال شرکت هند شرقی انگلیس سفارت رابرت شرلی را منکر شد و در مجلسی به او پرخاش کرد و سیلی سختی به رویش زد و اعتبارنامههای او را ساختگی شمرد و از هم درید و کاری کرد که دربار انگلستان نیز به سفارت شرلی بدگمان شد و مذاکرات خود را با او نا تمام گذاشت. تجّار شرکت هند شرقی همین که از واقعهی ملاقات رابرت شرلی و نقدعلی بیگ و سیلی خوردن شرلی آگاه شدند او را مقصر شناختند و دلیلشان آن بود که شرلی اگر تقصیری نداشت توهین نقد علی بیگ را تلافی میکرد و در برابر سیلیهای او ساکت و بی حرکت نمیماند. امّا شرلی شرحی به شاه نوشت و در ضمن اجازهی بازگشت درخواست کرد که اعتبارنامههایش را بر گردنش ببندند و با مأمور خاصی به ایران فرستند تا حقیقت امر آشکار گردد. شاه نیز به نمایندگان شرکت هند شرقی انگلیس فرمان داد که او را با یکی از کشتیهای خود به ایران برند تا راست یا دروغ اظهاراتش معلوم گردد. ایشان نیز ناگزیر فرمان شاه را پذیرفتند، ولی خواهش کردند که زودتر سفیر ایران را نیز اجازه شرفیابی دهد. سرانجام نقد علی بیگ در روز ششم مارس آن سال 1626 میلادی به خدمت چارلز اول که پس از مرگ جیمز اول به جای وی نشسته بود بار یافت. نقد علی بیگ به فرمان پادشاه انگلستان با همان کشتی رابرت شرلی به ایران اعزام شدند و یکی از رجال انگلیسی به نام سر دور مرکاتن را نیز با ایشان برای انجام دادن دو کار به ایران فرستاد. یکی آن که معلوم کند سر رابرت شرلی در واقع سفیر شاه عباس بوده است یا نه. و دیگر آن که با شاه ایران معاهدهای تجاری منعقد سازد.
نقدعلی بیگ از ترس مؤاخذات شاه عباس در ساحل شرقی آفریقا خود را با تریاک مسموم کرد و رابرت شرلی و دور مرکاتن در ماه ربیعالثانی سال 1037/1628 پس از یازده ماه سفر دریایی به بندر گمبرون رسیدند.[2] شاه عباس در روز نوزدهم ماه رمضان 1037 یا به قولی روز عید فطر آن سال سر دور مرکاتن را با رابرت شرلی و همراهان در کاخ شاهی اشرف به حضور پذیرفت. پس از آن سر دور مرکاتن به فرمان شاه عباس از اشرف به قزوین رفت و دیگر شاه را ندید. درباریان و نزدیکان شاه نیز از او دوری گرفتند و حتی مراسم و آدابی هم که معمولاً نسبت به سفیران بیگانه معمول میدانستند در باره او رعایت نشد. در قزوین از شاه به او دستوری رسید که در باره مأموریت خود با محمّد علی بیگ ناظر و خزانه دار شاهی گفتگو کند، ولی محمّد علی بیگ به هیچ یک از درخواستهای او جواب صریح نداد. در خصوص سر رابرت شرلی نیز گفت که شاه دیگر به او توجه و علاقهای ندارد و مأموریتش در فرنگستان اساس درستی نداشته است. پس از خواندن اعتبارنامههای شرلی نیز در صحت آنها تردید کرد و آنها را از سفیر انگلیس گرفت تا به شاه نشان دهد. شاه نیز همین که اعتبارنامهها را ملاحظه کرد آن جمله را مجعول شمرد و با خشم تمام در آتش انداخت و فرمان داد که شرلی از ایران بیرون رود. سر تامس هربرت در سفرنامه خود مینویسد که محمّد علی بیگ چون با شرلی سابقهی دشمنی داشت از او نزد شاه سعایت کرد و شاه را نسبت به بدو خشمگین ساخت. حتی سبب شد که به سفیر انگلستان نیز بی اعتنایی کند و دیگر او را به حضور نپذیرد.
سر رابرت شرلی چون از رفتار و پیغام شاه خبر یافت چندان آزرده و ملول شد که به سختی بیمار گشت و در 13 ژوئیه 1628 میلادی/ ذیقعده 1037 در شهر قزوین درگذشت. جسد او را زنش ترزیا به امانت نگاه داشت تا با خود به اروپا منتقل سازد و در آن جا به خاک سپارد و به قولی نیز او را در آستانه خانهاش به خاک سپردند. سر دور مرکاتن نیز نه روز پس از مرگ شرلی در همان شهر وفات یافت و جسدش را با مراسم خاص عیسوی در قبرستان ارامنه آن جا دفن کردند.»[3]
[2] - روایت است که شاه عباس بعد از ورود شرلی به ایران و آگاهی از جریان واقعه به سر خود سوگند خورد که اگر نقدعلی بیگ زنده آمده بود او را به اندازه روزهای سال قطعه قطعه میکردم و با فضلهی سگ در کوچه میسوزاندم.
[3] - این مطالب برداشت و گزینهای از کتاب سیاست خارجی ایران در زمان صفویه از دکتر نصرالله فلسفی است و جهت اطلاعات بیشتر به آن منبع مراجعه شود.
4- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
پس از آن که شاه عباس با کمک انگلیسیها موفق به اخراج دایمی پرتغالیها از خلیج فارس گردید شرکتهای انگلیسی و هلندی و فرانسوی به اشکال دیگر وارد عرصهی تجارت ایران شدند. این حالت تا پایان دوره صفوی ادامه داشت و پس از حمله افاغنه به ایران است که به دلیل عدم توجه به تجارت و بازرگانی و غارت و آتش زدن تمام تجارتخانهها برای مدتی خلیج فارس را ترک کردند. در زمان شاه عباس روابط ایران با اروپائیان بیشتر بر مبنای تجاری بوده و در مورد مبارزه با دشمن مشترک یعنی امپراتوری عثمانی از حد شعار فراتر نرفته است. اولین نفوذ و دخالت کشورهای اروپایی در آسیا توسط پرتغالیها انجام گرفت که پس از کشف راههای جدید دریایی و برای تسلط بر خلیج فارس و به دست آوردن تنگههای مهمی چون بابالمندب با عربها به مقابله برخاستند. بعد از آن که پرتغالیها بر خلیج فارس مسلط شدند سیاست آنها بر این اعتقاد قرار گرفت که کلید فتح هندوستان از تسلط بر خلیج فارس تحقق خواهد یافت. کالاهای تجاری آن زمان شامل این موارد بوده است: «ایران برای پارچههای هندی ارزش بسیار قائل بود و از آن استفاده میکردند و در درجه بعدی چوب صندل قرمز برای رنگرزی، چوب آبنوس، عاج، جوز هندی، روغن نارگیل، زنجبیل و زعفران و کالاهایی که از ایران به هند میرفت گلاب، انواع میوههای خشک، روناس، قالی و قالیچه، پوست گاو و بز، نمک هرمز، پارچههای زری، سکه طلا، مروارید و شراب شیراز. کالاهای ارسالی از اروپا به ایران شامل پارچههای ابریشمی، سرب و قلع، ساعت، چهلچراغ، تیغهی شمشیر، ساعت دیواری، کریستال، استکان و نعلبیکی و کالاهای ایران به اروپا شامل پارچههای زری، ابریشم گیلان، پشم کرمان و مشهد و تبریز، چرم، حصیر، سبدهایی که از نی ساخته میشد، پوست گوسفند بود.»[1]
از آن جا که اکثر سیاحان و مبلغان اروپایی برای انجام هدفی به ایران آمده بودند مأموریت آنتوان شرلی نیز برانگیختن شاه عباس بر علیه دولت عثمانی و اتحاد با کشورهای عیسوی و اخذ امتیازات تجاری بوده است. اما آن چه که وی را تشویق به ایران میکند ملاقات او در ایتالیا با یک تاجر ایرانی میباشد و سپس در همان جا با یک سیاح بزرگ به نام آنجلّو که تازه از ایران آمده بود آشنا میگردد که از مهربانی پادشاه سخن میگوید و حتی پیشنهاد میکند که اگر میل داشته باشی من حاضر به راهنمایی شما خواهم بود. او سفر خود را از ونیز آغاز و بعد از بندر اسکندرون به حلب و صحرای شام و بعد از آن وارد ایران میگردد. آنان به سال 1007 هجری در قزوین به حضور شاه عباس رسیدند. هنگامی که شاه عباس از اطلاعات نظامی این دو برادر آگاهی یافت تصمیم گرفت که از وجود آنان برای مجهّز ساختن قشون ایران به سلاح آتشین استفاده کند. لازم به ذکر است که در ایران استفاده از تفنگ مرسوم بود؛ ولی توپخانه چندان کاربردی نداشت و در این زمان است که الله وردی خان با راهنمایی رابرت شرلی به ساخت توپخانه در نزدیک اصفهان اقدام میکنند و چنین سپاهی را تشکیل میدهند. در سفرنامه برادران شرلی در مورد ساخت تفنگ آمده است که «.... اگرچه در این اواخر بعضیها نوشتهاند که در ایران استعمال اسلحهی آتشی معمول نیست، ولی من باید معترف شوم که در هیچ جا لوله تفنگ بهتر از لولههای ایران ندیدم و پادشاه در جنب عمارت سلطنتی خود در اصفهان قریب دویست نفر عمله دارد که مشغول این کار هستند و دایم تفنگ و تیر و کمان و نیزه و شمشیر میسازند.»[2]
شاه عباس پس از شش ماه اقامت آنها در نظر داشت که رابرت شرلی را با هدایا نزد ملکه انگلیس بفرستد که آنتونی پیشنهاد میکند که من شخصاً این مأموریت را قبول کرده و تمام پادشاهان عیسوی را بر علیه عثمانی برخواهم انگیخت و از دو سوی عثمانی را نابود خواهیم کرد. سرانجام پادشاه وی را به همراه حسینعلی بیک بیات و تنها به عنوان مترجم و راهنما به اروپا میفرستد و رابرت با پنج تن از همراهان دیگر به عنوان گروگان باقی میمانند. از آن جا که آنتونی فردی مغرور بود در همه جا خود را سفیر ایران معرفی کرده و حتی حسینعلی بیک بیات را تحقیر کرده و اموال وی را به غارت میبرد. برای آن که تا حدودی با شخصیت آنتونی آشنا شویم به قسمتی از خاطرات آنان اشاره میگردد: «هنگام عبور از روسیه در اثنای راه یک جای قشنگی دیدیم که موسوم به کاسان و از آن جا به (نکسن) آمدیم. در بین راه مابین سر آنتونی و سفیر دیگر منازعه دست داد، زیرا که سر آنتوان بعضی کارهای قبیح او را که اسباب بی احترامی پادشاه مملکت بود ملامت کرد، به طوری انقلاب درگرفت که اگر قراول همراه نداشتیم روی هم ریخته یک دیگر را به قتل میرساندیم.»[3]
شاه عباس با توجّه به بدبینی که نسبت به اروپاییان داشت اقدام به اعزام آنتونی گرفت تا شاید زمینهای برای اخراج پرتغالیها از خلیج فارس و تجارت ابریشم فراهم آید. شاه نهایت احترام را برای این دو برادر قائل بود و حتی آنتونی را به هنگام مأموریت تا دولت آباد اصفهان بدرقه کرد. شاه عباس آنتونی را در متن نامهای که برای سران پادشاه عیسوی ارسال کرده بود اختیاراتی داد که با سفیر برابری میکرد و پادشاه آنتونی را این گونه معرفی میکند: «شما پادشاهی که به حضرت عیسی ایمان دارید، بدانید که سر آنتونی شرلی با ما دوستی برقرار کرده است. این نیّت را ما در گذشته داشتیم، امّا پیش از این نجیب زاده کسی نبود که راهنمای ما باشد و موانع را از سر راه بردارد. همان طوری که او به اختیار خود به ایران آمد، به میل خود نیز راهنمای یکی از امرای ما شد. در مدت پذیرایی از او در این سرزمین، ما روز همچون دو برادر از یک سینی غذا میخوردیم و از یک جام مینوشیدیم. هرگاه این نجیب زاده به حضور شما شاه عیسوی درآید به سخنان و درخواست او همچون به خودم اعتبار کامل قائل شوید. محتوای این نامه از جمله پردازی و تعارف خالی نبود و سر آنتونی شرلی میتوانست خود را سفیر واقعی بداند. در هر صورت او بود که توانست امتیازاتی برای بازرگانان عیسوی که مایل به باز کردن دفتر بازرگانی بودند از شاه عباس بگیرد. این امتیازات شامل عدم پیروی از قوانین حقوقی معمولی، معافیت از پرداخت گمرک بر کالای اروپایی و عدم دخالت علما در کارها باشد. آنتونی توانست از لطف و دوستی شاه نتایج گرانبهایی برای بازرگانی آینده میان ایران و اروپا به دست آورد و هم او بود که وزنهای برای سفارت به حساب میآمد.»[4]
گذشته از رفتار ناهنجار آنتونی در این مأموریت، تنی چند از همراهان حسینعلی بیک بیات نیز به دین عیسوی درآمدند. این سه تن از منشیان وی بودند که سپس با نامهای دن فیلپ، دن دیگوو، دن خوان ایرانی در اسپانیا ماندگار شدند. برای آشنایی بیشتر از رفتار آنتونی و هیأت همراه که حاکی از غرور و خودخواهی و ناسپاسی سر آنتونی میباشد به متنی از روایت لویی بلان اشاره میگردد. او مینویسد: «مسافران فاصلهی هشترخان تا چابک سری را از راه ولگا با کشتی طی کردند و سپس تا مسکو با سورتمه به راه خود ادامه دادند و در ماه نوامبر به این شهر رسیدند. سر آنتونی شرلی که ادّعا میکرد بر حسینعلی بیات برتری دارد و در مسکو، افتضاح بازی بزرگی به راه انداخت به گونهای که بوریس گدونوو پادشاه روسیه ناگزیر شد او را به مدت زیادی هنگام اقامتش در مسکو تحت نظر بگیرد. این کار مانع نشد که سر آنتوان نتواند نیکولائودی ملو را به علت داشتن مذهب کاتولیک توسط اهالی مسکو به زندان نیندازد. بازداشت نیکولا ده سال به طول انجامید و سرانجام او را به همین جرم در آتش افکندند و به هلاکت رساندند. سر آنتونی به این ترتیب توانست از مزاحمت نیکولا آسوده شود. او حتی میخواست او را هنگام سفر بر روی ولگا به قتل برساند، زیرا این کشیش بینوا پس از ترک ایران همواره یک هزار سکّهی اکو و نود قطعه الماس را که به آنتونی سپرده بود مطالبه میکرد.
پادشاه روسیه در نیمهی ماه 1600م / 1009 ه.ق علاوه بر هدایا یک جام بزرگ و سه هزار دوکات به حسینعلی بیک بیات داد و آنها سپس رهسپار بندر آرخانگل شدند. سر آنتونی پس از رسیدن اعضای هیأت به بندر آرخانگل خطرات ناشی از بار کردن صندوقهای حامل هدایا به کشتی هلندی را که در اختیار هیأت گذاشته شده بود آن چنان با طول و تفصیل برای حسینعلی بیک بیات تعریف کرد که او، که هنوز خطرات گذر از دریای خزر را از یاد نبرده بود به حرف آنتونی اعتماد کرد و آنها را به یک کشتی انگلیسی که عازم ایتالیا بود، سپرد. اعضای هیأت سیاسی ایران توانستند پس از دو ماه سواحل نروژ را دور بزنند و در «ستود» از کشتی پیاده شوند و از راه خشکی به شهر پراگ بروند و از سوی امپراتور رودولف سوم مورد پذیرایی قرار گیرند. آنان در بهار سال 1610 میلادی به شهر «مانتو» در شمال ایتالیا رسیدند و قصد داشتند از آن جا به بندر ونیز بروند، اما دقیقاً در همان زمان دولت ونیز از سفیر عثمانی پذیرایی میکرد و هیأت سیاسی ایران را به ادامهی سفر از راهی دیگر دعوت کردند، لذا اعضای هیأت رهسپار رم شدند. در آن جا حسینعلی بیک بیات دریافت که ناخدای کشتی انگلیسی در آرخانگل همدست سر آنتونی بوده و هدایای سپرده شده به او در همان جا به فروش رفته و او قربانی یک کلاهبرداری شده است. حسینعلی بیک زمانی که از سوی پاپ کلمان هشتم در واتیکان مورد پذیرایی قرار میگرفت از حادثهی ناگوار کلاهبرداری نزد پاپ شکایت کرد. تنها کاری که پاپ توانست بکند این بود که به او نصیحت کرد که سر آنتونی شرلی را به اسپانیا ببرد و او را برای تعیین تکلیف تحویل فلیپ سوم پادشاه اسپانیا دهد. حسینعلی بیک برای وارد کردن ضربهای بزرگ به سر آنتونی شرلی به پاپ اظهار داشت او در ایران به دین اسلام مشرّف شده است! امّا آنتونی بدون این که به عاقبت کار بیندیشد در همه جا با افتضاح کارهایش وانمود میکرد که مقامی بالاتر و مهمتر از سفیر ایران دارد. او این بار یک روز به طور محرمانه به ونیز رفت و همکاران و همراهان خود را تنها گذاشت.»[5]
[1] - ایران در زمان صفویه، دکتر احمد تاجبخش، انتشارات چهر، 1340، ص 206
[2] - سفرنامه برادران شرلی در زمان شاه عباس کبیر، ترجمه آوانس با مقدمه دکتر محبت آئین، چاپ دوم، 1357 ، ص 95
[3] - همان، ص 104
[4] - زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه دکتر ولیالله شادان، انتشارات اساطیر، 1375، ص 135
[5]- زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه دکتر ولیالله شادان، انتشارات اساطیر، 1375، صص 171 و 172
6- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
«در آخرین سال قرن شانزدهم میلادی که مقارن با سالهای 1007 و 1008 هجری قمری است هیأتی مرکب از بیست و پنج تن انگلیسی به ریاست مردی به نام آنتونی شرلی به ایران آمدند و این مرد برادر کوچک خود رابرت شرلی را نیز همراه داشت. سر آنتونی در سال 1568 میلادی/ 975 – 976 هجری در ویستن از شهرهای انگلستان به دنیا آمده و به خانوادهای نجیب و نامدار منسوب بود. پس از آن که تحصیلات خود را در دانشگاه شهر اکسفورد به پایان برد به خدمت سربازی درآمد. در جنگهایی که در اواخر قرن شانزدهم میان دو دولت اسپانی و هلند درگرفته بود شرکت جست و به شجاعت مشهور گشت. سپس به حمایت کنت اسکس از بزرگان انگلستان درآمد و از جانب وی با سپاهی مأمور حمله به جزایر متعلّق به اسپانی در آمریکا گردید. دو سال بعد نیز از طرف حامی خویش مأمور شد که به ایتالیا رود و در خدمت سزار دستهی دوک فرارا که با پاپ کلمنت هشتم بر سر دوک نشین «فرارا» اختلاف داشت، درآید. اما چون پیش از رسیدن وی به ایتالیا پاپ «فرارا» را گرفت مأموریتش بی نتیجه ماند و کنت اسکس از او خواست که به ایران رود و شاه عباس را به جنگ با دولت عثمانی و اتحاد با کشورهای عیسوی مذهب اروپا برانگیزد و نیز برای بازرگانان انگلیس از او امتیازات مخصوص بگیرد. در سبب مسافرت برادران شرلی به ایران یکی از همراهان ایشان به نام جرج مانوا رینگ مینویسد هنگامی که ما در شهر ونتسیا (ونیز) بودیم اتفاقاً سر آنتونی شرلی با تاجری ایرانی که برای خریدن امتعهی فرنگی مانند ماهوت انگلیسی و پارچههای ابریشمی و کتان و امثال آن از طرف شاه عباس به آن جا آمده بود آشنا شد. این تاجر از شوکت و جلال پادشاه خود چنان تعریف کرد که سر آنتوان را شیفتهی ایران ساخت، ولی باز خیال سفر در سر نداشت. امّا در همین اوان سیّاح معروفی به نام آنجلّو که در همان ایّام از ایران رسیده بود از سر آنتوان دیدار کرد و چندان از عظمت و جلال و رشادت پادشاه ایران و مهربانی او با اروپائیان سخن گفت که سر آنتونی مصمّم شد به ایران سفر کند.
سر آنتوان در روز 17 شوّال سال 1006 هجری قمری/ 24 ماه مه 1598 میلادی با همراهان خویش از بندر ونتسیا به طرف خاک عثمانی حرکت کرد. از جمله همراهانش یکی برادر او رابرت شرلی بود و یکی سلطان پوول که بعد از آن از طرف جیمز اول پادشاه انگلستان لقب و مقام شوالیه گرفت و دو نفر دیگر به نام جان هوارد و جان پروت و نیز یک توپچی که در کار توپریزی مهارت بسیار داشت. آنتونی شرلی و همراهانش در بندر اسکندرون از بندرهای عثمانی از کشتی پیاده شدند و از آن جا با تحمّل صدمات بسیار به حلب رفتند و پس از آن که چندی در آن شهر ماندند از راه صحرای شام به بغداد و از آن جا به ایران آمدند.
شاه عباس آنتونی شرلی و همراهانش را با خود به اصفهان برد و در روز ورود او را تا خانهای که در آن شهر برایش آماده کرده بودند هدایت و همراهی کرد. روز دیگر نیز با لباس مبدل به خانه وی رفت و مرگ یکی از نوکران ایرانیش را که روز پیش هنگام تنبیه کردن گروهی از سربازان اشتباهاً به دست خود کشته بود، به او تسلیت گفت. شاه عباس آنتونی شرلی را میرزا لقب داده بود و او را میرزا آنتونی خطاب میکرد. میرزا آنتونیو در مدت شش ماه اقامت خود در اصفهان شاه را به صمیمیت و صداقت خود معتقد ساخت و به دستیاری الله وردی خان سپهسالار ایران که از عیسویان جدیدالاسلام بود فنون تازه جنگ را چنان که در فرنگستان با اسلحه آتشین معمول بود به دستهای از سربازان ایرانی آموخت. بعد از آن که ارتباط آنتونی شرلی و شاه عباس بسیار صمیمی و دوستانه گردید بنا به مقتضای سیاسی آن زمان شاه عباس نیز متمایل به اتحاد با کشورهای اروپایی بود، آنتونی به شاه ایران پیشنهاد کرد که سفیری به دربار پادشاهان اروپا روانه کند و با ایشان بر ضد دولت عثمانی متحد گردد. شاه عباس نیز یکی از سرداران خود به نام حسینعلی بیگ بیات را به سفیری برگزید و آنتونی شرلی داوطلب شد که خود نیز همراه سفیر او به اروپا سفر کند و برادر خود را با چند تن از همراهان در ایران گذارد. شاه عباس از فرستادن این سفیر دو مقصود داشت، یکی آن که با پادشاهان اروپا بر ضد دولت عثمانی متحد شود و دیگر آن که با ایشان برای فروش ابریشم ایران که در انحصار شخص وی بود قراردادهایی ببندد. سر آنتونی شرلی با آن که در حقیقت سمت راهنمایی حسینعلی بیگ را داشت، اما از هر جهت با سفیر قزلباش برابر بود. شاه عباس به او نیز اعتبارنامهای مخصوص داده بود که وی را در برابر پادشاهان اروپا فرستادهی مخصوص و بهترین دوست خود معرفی کرده بود.
حسینعلی بیگ و آنتونی شرلی در روز پنجشنبه پانزدهم ذی حجه 1007 هجری قمری/9 ژوئیه 1599 میلادی از اصفهان با همراهان خویش به عزم اروپا حرکت کردند. همسفران ایشان چهار قورچی از سواران اصیل ایرانی، چهارده ملازم ایرانی و یک ملّا و پنج مترجم و پانزده تن از همراهان انگلیسی سر آنتونی بودند. سی و دو شتر نیز از دنبال این هیأت هدایایی را که شاه برای فرمانروایان فرنگ برگزیده بود، میبردند. شاه عباس سفیران خود را تا دولت آباد مشایعت کرد و در آن جا مُهر طلای خود را به سر آنتونی داد و گفت برادر، هرچه را که تو مُهر کنی اگرچه به قدر سلطنت من ارزش داشته باشد قبول دارم. سپس روی او را بوسید و دست برادرش رابرت شرلی را در دست گرفت و وعده داد که در غیاب سر آنتونی با او چون برادر رفتار کند. سر آنتونی و حسینعلی بیگ و همراهان ایشان پس از یک ماه مسافرت از راه کاشان و قم و ساوه و قزوین به گیلان و ساحل دریای مازندران رسیدند و از آن جا با کشتی رو به روسیه نهادند. گذشتن از دریای خزر دو ماه طول کشید و کشتی دچار طوفانهای سخت شد. سرانجام پس از تحمل مشقّات بسیار به بندر هشترخان رسیدند. در طی این سفر به دلیل توجّه بیشتر تزار روسیه از حسینعلی بیگ، آنتونی شرلی تا حدی آزرده خاطر و ناراحت شد و پس از شش ماه اقامت در مسکو به قصد آلمان حرکت کردند. امپراتور آلمان پیشنهادهای سر آنتونی شرلی را در باره اتحاد با شاه عباس بر ضد ترکان عثمانی با احتیاط پذیرفت و بسیار کوشید که مگر او را از رفتن به دربار سایر پادشاهان اروپا باز دارد و به فرستادن نامههای شاه به وسیلهی قاصدی مخصوص راضی کند. ولی شرلی به این کار تن نداد و در بهار سال بعد از امپراتور اجازه حرکت گرفت و عازم ایتالیا گردید.[1]
دوک فردیناندو مدیچی، دوکِ ولایت تسکانیا در شهر پیزا از ایشان با مهربانی بسیار پذیرایی کرد و آنان را به تماشای بندر «لیورنو» که به فرمان او ساخته میشد، برد. از پیزا به شهر سیتیا و از آن جا با کاردینالی که از جانب پاپ کلمنت هشتم به استقبال ایشان آمده بود به رم رفتند. در رم میان شرلی و حسینعلی بیگ اختلافی پدید آمد و به همین سبب پاپ آن دو را یکایک به حضور پذیرفت. شرلی چون به خدمت پاپ رسید مقاصد شاه عباس را دربارهی تشکیل اتحادی بر ضد ترکان عثمانی بیان کرد و وعده داد که شاه مبلّغان و کشیشان کاتولیک را در سراسر ایران آزادی کامل خواهد داد و پاپ را امیدوار ساخت که ممکن است به وسیله مبلغان عیسوی روزی مردم گرجستان نیز به مذهب کاتولیک درآیند. آنتونی شرلی تا ماه محرم 1010 ه.ق/ژوئیه 1601م در رم بود ولی در این تاریخ پوشیده با دو نفر از کسان خود از مقّر حکومت پاپ به بندر آنکونا و از آن جا به ونتسیا رفت. در سبب این سفر پنهانی دو عقیدهی مختلف اظهار شده است. برخی نوشتهاند که چون یکی از همراهان انگلیسی وی نامههایی را که شاه عباس به پادشاهان اروپا نوشته بود از وی ربوده و به استانبول برده و تسلیم وزیر اعظم عثمانی کرده بود. سر آنتونی شرلی جان خود را در خطر دید و لازم شمرد که به حکومت ونتسیا پناه جوید، اما اروج بیگ یا دن خوان ایرانی در کتاب خود مینویسد که در شهر سیتیا از شهرهای ایتالیا میان سر آنتونی شرلی و حسینعلی بیگ هدایایی را که شاه عباس برای پاپ فرستاده بود از شرلی مطالبه کرد، معلوم شد که او قسمتی از هدایای شاه را به عنوان این که با یک کشتی انگلیسی مستقیماً به ایتالیا میفرستد در مسکو به بازرگانان انگلیسی فروخته است و همین امر مایهی فرار وی گردید. از آن پس تا بیست و پنج سال از او اطلاع کامل در دست نیست تا آن که در سال 1635 میلادی/ 1044- 1045 هجری درگذشته است.»[2]
[1] - تمام پادشاهان اروپایی بر علیه عثمانیان متحد نبودند و به عنوان مثال پادشاهان فرانسه که بر سر منافع سیاسی با خاندان سلطنتی اطریش و امپراتوری آلمان رقابت داشتند با سلطانهای عثمانی روابط دوستانه برقرار ساخته بودند و با نفوذ فراوانی که در دربار آنها حاصل کرده بودند ایشان را به جنگ با امپراتور آلمان که امپراتوری مقدس آلمانی مینامیدند، برمیانگیختند.
[2] - سیاست خارجی ایران در دوره صفویه، نصرالله فلسفی، 1342، برگزیدهای از صفحات 26 تا 42
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401