پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اسدالله علم و جدایی جزیره بحرین

اسداله علم و جدایی جزیره بحرین

 

در حقیقت کنترل‌کننده و بازیگر سیاسی در منطقه خاورمیانه انگلیسی‌ها بوده‌اند و برای حفظ منافع خود تغییرات وسیعی را در استقرار حاکمان و شکل‌گیری کشورها و سرحدّات آن‌ها انجام داده‌اند. بعد از جنگ دوم جهانی است که به‌ اجبار حضور ناخواسته‌ی آمریکایی‌ها را تحمّل کردند. دخالت‌های آنان مختص به منطقه خاورمیانه نبوده و در بسیاری از نقاط دیگر جهان نیز بدین شیوه عمل کرده‌ و زمینه‌ی تشنج‌های منطقه‌ای را فراهم ساخته‌اند؛ بنابراین دستاورد و سیاست کلّی انگلستان و آمریکا جنبه وسیع‌تری داشته و کمتر مکانی را می‌توان یافت که مشمول ظلم و ستم آن‌ها قرار نگرفته باشد. البتّه از دیدگاه خودشان انجام این اقدامات کاملاً طبیعی است؛ زیرا فقط به منافع خود توجه داشته‌اند و از دشمنان نیز به جز این توقّعی نباید داشت و اقتضای طبیعت آنان چنین می‌باشد.

آن چه بسیار عجیب است این است که چگونه انگلیسی‌ها جاسوس‌ها و نفوذی‌های هر منطقه‌ای را این‌گونه شیفته خود کرده‌اند و چگونه عوامل خود را برای یک عمر مدیون خویش ساخته‌اند و عجیب‌تر آن که گاهی این خصلت در نسل اندر نسل آن‌ها نیز سرایت کرده است. یکی از این افراد اسدالله علم است. نویسنده کتاب مردی برای تمام فصول در باره او می‌گوید: «از مسائل بسیار مهمّی که در اواخر دهه 1340ش و در اوایل دهه 1350ش میان ایران و انگلیس بروز کرد و اسدالله علم در پیشبرد خواسته دولت انگلیس نقش قابل توجّهی ایفا کرد مسأله‌ی تجزیه بحرین از ایران بود. بحرین و جزایر اطراف آن از هزاران سال قبل جزو قلمرو ایران محسوب می‌شد و در دوره‌های مختلف تاریخی حاکمان محلّی با جدیّت تمام از حقّ حاکمیّت ایران بر آن جزایر دفاع کرده بودند و هیچ‌گاه حقّ حاکمیّت ایران بر آن مورد تردید جدّی قرار نگرفته بود؛ اما این تجزیه و جدایی بحرین در ایّام به‌ اصطلاح اوج قدرت اعلیحضرت همایونی نادیده انگاشته شد و با تجزیه آن موافقت به عمل آمد.

در باره قدمت حاکمیت ایران بر مجمع‌الجزایر بحرین، وستنفلد آلمانی می‌نویسد: قبل از اسلام، بحرین و سواحل غربی خلیج فارس در تحت سلطه ایرانی‌ها بود و ایرانی‌ها در نقاط مختلف آن مملکت، قلاع مستحکم ساخته و پادگان نگاه می‌داشتند و مخصوصاً در سرحد شمالی به‌ منظور حفظ آن حدود از چپاول اعراب بدوی پادگان بسیار داشتند. یکی از حکام ایران به نام اسپیدویه چنان بر آن نواحی مسلّط شده بود که اعراب بادیه هم جرأت تاخت و تاز نمی‌کردند و سکنه بحرین را به نام او اسپیدگان می‌نامیدند. از سنه 250 هجری یکی از بزرگ‌ترین نهضت‌های ایران منتسب به قرامطه به دست عبدالله‌بن ‌میمون اراجانی و سعیدبن ‌بهرام گناوه‌ای در بحرین شروع شده و بر بحرین و یمامه ایرانیان حکمرانی کردند. همچنین در زمان چنگیزیان جزایر بحرین جزو ایران بود و تیمور لنگ آن‌جا را قبل از بغداد تصرّف کرد.

در دوره صفویه شاه عباس اول در سال 1032ق، پرتغالی‌ها را از جزایر خلیج فارس بیرون انداخت و بحرین را که در تصرّف آن‌ها بود به قلمرو کشور بازگردانید. در سال 1148ق، نادرشاه بار دیگر این جزایر را به تصرّف درآورد. این وضعیت تا سال‌های اخیر سلطنت محمّد رضا پهلوی با فراز و نشیب‌هایی چند کماکان در حاکمیّت و تسلّط ایران باقی بود؛ اما از اوایل دهه 1970 میلادی/ اواخر دهه 1340ش، دولت انگلستان در راستای سیاست‌های بلند مدت خود در خلیج فارس و مناطق اطراف آن چنین تشخیص داد که بحرین را از ایران منتزع کند و این در شرایطی بود که در آن برهه، هیچ‌گونه تردیدی در حقّ حاکمیّت ایران بر آن جزیره و جزایر کوچک اطراف آن وجود نداشت و حتّی ساکنینش هم اشتیاق چندانی به جدایی از ایران نداشتند؛ اما دولت انگلستان که جهت سیاست‌گذاری آتی خود در خلیج ‌فارس حساب جداگانه‌ای برای این مجمع‌الجزایر گشوده بود در تجزیه آن از خاک اصلی ایران تردیدی از خود نشان نداد. انگلستان از یک سو با تبلیغات سوء خود در میان جزیره‌نشینان، مسأله استقلال سیاسی آنان از ایران را به طور جدّی مورد توجّه قرار داد و حمایت خود را از آنان اعلام کرد و در پی آن در زمینه‌های مطرح‌ شدن مسأله استقلال بحرین در سازمان ملل متحد به‌ سرعت پیشقدم شد. از سوی دیگر در درون حاکمیت پهلوی عوامل و طرفداران داخلی و خارجی خود را جهت عملی‌کردن خواسته خود در بحرین بسیج کرد. از جمله مهم‌ترین این افراد باید از اسدالله علم و شاپور ریپورتر نام برد. از قراین برمی‌آید که شخص شاه رضایت چندانی به تجزیه بحرین از ایران نداشته است؛ اما تحت تأثیر القائات و گفته‌های اطرافیانش که در درجه اول اسدالله علم و شاپور ریپورتر بوده‌اند به این امر رضایت داده است. از مفاد برخی مدارک برجای‌ مانده چنین برمی‌آید که شخص علم طی گفت‌وگوهایش با شاه با شیوه‌های به ‌اصطلاح یک گام به پس و دو گام به پیش زمینه‌های جلب رضایت شاه به تجزیه بحرین از ایران را آماده ساخته است. از جمله این ترفندها، القاء این فکر به شاه بود که در صورت تجزیه بحرین از ایران مشکلات ناشی از ایجاد امنیت و نگهداری این جزیره از ایران سلب خواهد شد و در عوض با انعقاد پیمان‌های دفاع مشترک و غیره با حاکم جدید این جزیره موقعیّت ایران در آن‌جا تحکیم خواهد یافت. ضمن این که به شاه هشدار می‌داد که هرگاه مسأله بحرین به طور جدّی در سازمان ملل مورد گفت‌وگو واقع شود و قضیه به رفراندوم جزیره‌نشینان و حمایت انگلیسی‌ها و دیگر دول قدرتمند کشیده شود موقعیّت ایران در مجامع بین‌المللی و منطقه‌ای که اینک قرار بود به‌ عنوان ژاندارم منطقه شناخته شود، سخت لطمه خواهد دید. اسدالله علم در 23 مرداد 1348 در این باره می‌نویسد: تمام‌ وقت فرمایشات شاهنشاه بر سر مسأله بحرین بود. می‌فرمودند آخر این انگلیسی‌ها چرا نمی‌فهمند که اگر بر فرض ما و بحرین از لحاظ استقلال در یک ردیف می‌بودیم باز هم ایران با بحرین قابل مقایسه نبود. عرض کردم چطور است قراردادی با او (شیخ بحرین) ببندیم و استقلال او را بشناسیم به شرط این که برای پنجاه سال پایگاه‌های هوایی و دریایی به ما بدهد. فرمودند جواب مردم را چه بدهم؟ عرض کردم خود این خدمت بزرگی است. ما که نتیجه رفراندوم را از حالا می‌دانیم. اقلاً به این صورت نتیجه عملی بهتر و بزرگ‌تری به دست می‌آوریم. راه دیگر آن است که حقّی برای اقلیّت ایرانی آن‌جا بگیریم. این هم باز بهتر از نتیجه رفراندوم خواهد بود. چون با رفراندوم همه‌ چیز از دست می‌رود. فرمودند آخر اگر رفراندوم بکنند معلوم نیست چه بشود. عرض کردم تمام صحبت بر سر این است که معلوم باشد چه می‌شود. تا چند ماه بعد نیز هنوز شاه در پذیرفتن تجزیه بحرین از ایران مردد بود و طی مذاکراتش با علم از وی می‌خواست راه‌های بهتری جهت حل مسأله بحرین جست‌وجو کند. در چنین شرایطی بود که تلاش‌های جدّی‌تر علم و ریپورتر جهت تسلیم شاه در برابر خواسته انگلیسی‌ها وارد مرحله جدیدتری شد و نهایتاً نیز با تجزیه بحرین موافقت گردید. اردشیر زاهدی که خود در این هنگام از مدافعان تجزیه بحرین از ایران بود در سال‌های بعد طی نامه‌ای خطاب به شاپور ریپورتر به نقش قاطع وی در جلب رضایت شاه جهت تجزیه بحرین اشاره می‌کند و می‌نویسد که در جریان بحرین و غیره تو با تمام صمیمیت صحبت‌هایی کردی که همان وقت به شرف عرض شاهنشاه آریامهر در بابلسر رساندم. بدین ترتیب با رضایت شاه با تجزیه بحرین از ایران تمام موانع از سر راه این قضیه برداشته شد و به دستور شاه، علم مقدمات لازم را جهت شناسایی بحرین به عنوان یک کشور مستقل فراهم آورد.

آنی‌ترین و مهم‌ترین مشکل در راه تجزیه بحرین از ایران مردم و افکار عمومی کشور بود. به همین دلیل پیش از اعلام قطعی جدا سازی بحرین از ایران لازم می‌نمود اذهان عمومی مردم با قصد حکومت همراه شود. جهت پیشبرد این هدف کمیسیون مشترکی از اسدالله علم، وزیر دربار، هویدا، نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه انجام این مهم را بر عهده گرفت. علم در 28 اسفند 1349 در این باره می‌نویسد: شاهنشاه امر داده‌اند کمیسیونی مرکب از نخست‌وزیر و من با وزیر امور خارجه در مورد گفت‌وگویی که در باره بحرین از هم‌ اکنون در جراید بشود و ذهن مردم آماده شود که رأی سازمان ملل برای ما لازم‌الرعایه خواهد بود، تشکیل گردد. با این‌ حال علم خود از اقدام غیرقانونی و حتّی می‌شود گفت ضد ملی‌ای که در شرف انجام بود کاملاً اطّلاع داشت و ترجیح داد خود، صرفاً در پشت صحنه در طراحی و کارگردانی آن مشارکت کند و اقداماتی نظیر اعلان عمومی و مطرح‌کردن آن در مجلس را به نخست‌وزیر و هیأت دولت و مجلس شورای ملّی و سنا با سازمان ملل و غیره قلمداد کند و می‌گوید: ... به ‌جای مطالب اساسی دائماً چانه‌زدن بر سر این مطلب است که موضوع را نخست‌وزیر به مجلس بدهد یا وزیر امور خارجه. خاک بر سرشان. به آن‌ها گفتم: اگر معتقدید که کار درستی می‌کنید مرد و مردانه هر دو از آن دفاع کنید و اگر معتقد نیستید و مردّد هستید کنار بروید؛ نه آن که از مسؤولیّت شانه خالی کنید. تازه مسؤولیّت دولت مشترک است. فرقی نمی‌کند که این سیاست دولت را شخص نخست‌وزیر یا وزیر امور خارجه در مجلس عنوان بکند.

چنان که انتظار می‌رفت پس از مطرح‌ شدن مسأله تجزیه بحرین در مجلس و بیانیه وزارت امور خارجه مبنی بر انجام برخی گفت‌وگوها در باره این جزیره در میان گروه‌های سیاسی مخالفت‌های مختلفی ابراز شد و دولت هویدا سخت مورد حمله و انتقاد قرار گرفت. این مخالفت‌ها در میان گروه‌های ملی‌گرا بیشتر مشهود بود. شدّت به‌ قدری دور از انتظار بود که شخص شاه در یک آن احساس خطر کرد؛ اما علم او را از هرگونه نگرانی و واهمه‌ای بر حذر داشت و بروز چنین مخالفت‌هایی را جهت تحکیم موفقیّت شاه در حکم نوعی سوپاپ اطمینان خواند و می‌نویسد: پس از بیانیه وزارت امور خارجه مبنی بر مذاکرات در مورد بحرین، دولت زیر حملات شدید قرار گرفته است به مراتب بدتر از آن چه که انتظار داشتیم. این حملات به تحریک پزشک‌پور، رهبر حزب پان‌ایرانیست انجام می‌شود؛ ولی همان ‌طور که به عرض شاه رساندم ما نگران چه هستیم؟ اجازه بدهید صدای اقلیت شنیده شود حتّی توصیه می‌کنیم که اجازه فرمایید نطق پزشک‌پور به طور کامل پخش شود، موافقت کرد. همگام با چنین اقداماتی اسدالله علم تحولات و تحرّکات خارجی و داخلی را در قبال تصمیم ایران مبنی بر گفت‌وگو درباره تجزیه بحرین سخت تحت نظر گرفت تا در قبال هرگونه اقدام تحریک‌آمیزی واکنش نشان داده شود. این موضوع حکومت ایران از سوی برخی کشورهای جهان مورد ستایش و قدردانی قرار گرفت و تعدادی از دیپلمات‌های خارجی حاضر در تهران و رهبران سیاسی کشورهای اروپایی ضمن تماس با علم این اقدام حکومت ایران را ستودند.

در داخل کشور مخالفت‌های پراکنده‌ای با این طرح حکومت صورت گرفت؛ اما این اعتراضات در حدّی نبود که بتواند رژیم را از تصمیمی که در دست اقدام داشت منصرف کند. به‌ ویژه این که رسانه‌های داخلی هم لزوم همراهی با تصمیم دولت را همواره به مردم خاطرنشان می‌ساختند.[1] اسدالله علم درباره واکنش‌های مختلف گروه‌های داخلی می‌نویسد: از هم‌ اکنون گروهی از میهن‌پرستان افراطی ابراز انزجار کرده‌اند و ضرورت یافتن راه ‌حل در این مقطع را مورد سؤال قرار داده‌اند. کسانی که از هوش و اطّلاع بیشتری برخوردارند، موافق‌اند و معتقدند که نتیجه رفراندوم هرچه باشد ما چاره‌ای نداشتیم جز این که با این مشکل رو‌به‌رو شویم.

اسدالله علم به رغم اطّلاع کافی‌اش در باره قدمت و اعتبار تعلّق جزیره بحرین به ایران از سیاست‌های انگلیس در این باره پیروی می‌کرد. از سخنرانی توجیهی وزیر امور خارجه در مجلس که گویا اندکی از سیاست انگلیس در منطقه انتقاد کرده بود برآشفت و خطاب به شاه گفت: عرض کردم سخنرانی وزیر امور خارجه خطاب به مجلس می‌توانست بهتر از این باشد و به عوض خفیف‌کردن انگلیسی‌ها می‌توانست بر این تأکید بگذارد که خلیج فارس برای ایران حیاتی است. ما نمی‌توانیم منافع خودمان را بابت یک ادّعای قدیمی بر بحرین فدا کنیم. علم در این باره تأکید کرد که وزیر امور خارجه به‌جای اظهار آن مطالب که به نظر وی دور از سیاستمداری می‌نمود باید اظهار می‌داشت که وضع سیاسی خلیج فارس ایجاب می‌کند که ما از شرّ این مرافعه خلاص شویم؛ و الا هیچ قرار و مداری را در خلیج‌ فارس نمی‌توانیم، بگذاریم. امنیت خلیج‌ فارس خیلی بیشتر از این‌ها است که ما با یک ادّعای کهنه آن هم در جایی که به فرض زور هم تصاحب کنیم جز خرج و دردسر برای ما چیزی در بر نخواهد داشت! شاهنشاه توجه فرمودند که عرض من صحیح است. اسدالله علم از سوی دیگر به نشریات طرفدار خود و حکومت دستور می‌داد تا درباره اقدام مثبت ایران در موافقت با تجزیه بحرین قلم‌فرسایی کنند و برخی از دوستان نزدیکش نظیر رسول پرویزی و جهانگیر تفضّلی را واداشت تا مقالات و گفتارهایی در تمجید از عمل ایران درباره جزیره بحرین تهیّه و در نشریات کشور به چاپ برسانند. علم نتیجه این اقدامات خود و دوستانش را بسیار مطلوب می‌خواند. از جمله واقعه‌ای که در این هنگام سخت به نفع حکومت و موافقان تجزیه بحرین از ایران تمام شد برگزاری مسابقه نهایی فوتبال آسیا در تهران بین تیم‌های فوتبال ایران و اسرائیل بود که نتیجه آن دو بر یک به نفع ایران به پایان رسید و افکار عمومی به ناگهان از قضیّه جداسازی بحرین از ایران منحرف به سوی پیروزی نهایی ایران در فوتبال آسیا جلب شد. علم ضمن اشاره به این موضوع و انحراف افکار عمومی از مسأله بحرین می‌نویسد: جشن و سرور تا سحر ادامه پیدا کرد. شاه شانس آورد که کسی از فرصت استفاده نکرد تا در مورد بحرین تظاهرات کند. موضوع اخیر به کلّی از یادها رفته است. سرانجام در روز سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1349 شورای امنیت سازمان ملل مسأله تجزیه بحرین از ایران را تصویب کرد. علم که خود از قُبح عملی که انجام گرفته بود کاملاً آگاهی داشت به طور ضمنی اما در خفا موافقت حکومت ایران و خود با تجزیه بحرین را شرم‌آور توصیف کرد. با این‌حال رضایت خود را از نتیجه رأی شورای امنیت اعلام کرد چرا که خود بیش از هرکس دیگری به رأی و نظر مثبت دولت انگلیس در این باره واقف بود و می‌گوید: شورای امنیت به اتّفاق آراء میل مردم بحرین را در داشتن استقلال کامل تصویب کرد. نماینده ایران هم فوری آن را خواند. خنده‌ام گرفته بود. گوینده رادیوی تهران طوری با غرور این خبر را می‌خواند که گویی بحرین را فتح کرده‌ایم. ولی این خنده به آن معنی نیست که من با آن کار مخالفت دارم. شاید در باره طرز اجرای آن یا در اصل مطلب که همه اقلیّت‌های ایرانی در همه شیخ‌نشین‌ها به رسمیت شناخته شوند حرف داشته باشم؛ ولی حال که آن نشد با این راه‌ حل موافقم. غیر از این نمی‌شد.

بدین ترتیب علم با تلاش مؤثری که در تجزیه بحرین از خود نشان داده بود بار دیگر در تحکیم موقعیّت جدید انگلستان در منطقه خلیج فارس نقش قابل توجّهی ایفا کرد. علم دفاع از موقعیّت سیاسی، نظامی، اقتصادی و... انگلیس در خلیج فارس و مناطق اطراف آن را تا اواخر عمر سیاسی‌اش در رأس وزارت دربار ادامه داد و به‌‌ ویژه در مسائل و اموری که مستقیماً به موضوع دولت و حکومت ایران مربوط می‌شد علم همواره حلال بزرگ مشکلات آن کشور محسوب می‌شد.»[2]



[1]. اسکندر دلدم در کتاب زندگی و خاطرات هویدا در صفحۀ 301، بدین نکته اشاره دارد که دو روزنامه‌نگار خائن به نام‌های عباس مسعودی و داریوش همایون در انجام دستورات علم، سلسله مقالاتی برای آماده‌سازی افکار مردم برای تجزیۀ بحرین می‌نوشتند و به تبع همین عوامل، خلعتبری دلایل واهی و مسخرۀ خود مبنی بر موافقت تجزیۀ بحرین می‌گوید: «... بعد از آن از معاون وزیر امور خارجه خواست که دلایل اتخاذ این تصمیم در بارۀ بحرین را بیان کند. در نتیجه خلعتبری شروع کرد به صحبت‌ کردن و در حدود یک ساعت به‌ اصطلاح دلایل اتخاذ این تصمیم را بیان کرد. وی مسائل مختلف را ذکر کرد؛ از جمله این که درست است که ما تا به حال در بحرین حاکمیت داشته‌ایم؛ ولی مسائل و دلایل سیاسی گاه تغییر وضع می‌دهد؛ از جمله در مسئلۀ حاکمیت‌ها! وی همچنین ادعا کرد که معادن نفت بحرین تمام شده و در واقع ازنظر اقتصاد، مصروف به فایده نیست که ما بحرین را داشته‌ باشیم. یعنی درست همان چیزی که مدت‌ها آن دو روزنامه‌نگار خائن برای فریب اذهان عمومی مطرح می‌کردند. سوم این که اگر ما بخواهیم به آن‌جا برویم، مردم آن‌جا با ما مقابله می‌کنند. پس ناچار می‌شویم به روی آن‌ها اسلحه بکشیم و این درست نیست. آن‌ها سربازها و افسرهای ما را می‌کشند. چهارم این که این تمهیدی است بر این که بر همۀ خلیج‌ فارس مسلّط شویم و این چیزی است که شما هم تأکید کردید. پس جای نگرانی نیست.»

[2]. مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، صص 605 تا 612. 

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 327

جدایی بحرین از ایران

مسأله بحرین

 

قبل از این که سخنی در این باره گفته شود باید به وضعیت آن زمان کشور توجّه شود. در این دوران رهبر ایران محمّد رضا شاه پهلوی بود و به‌ اصطلاح خودشان ایران در آستانه قرار گرفتن در جایگاه پنجمین قدرت جهانی قرار داشت و از حمایت بی‌دریغ کشورهای آمریکا و انگلیس برخوردار بود. در این ایّام اختلافات جنگ سرد کاهش یافته و روابط ایران با شوروی در حدّ متعادلی قرار گرفته بود. در این زمان کشورهای متنفّذ در منطقه خلیج‌ فارس مصمم به تغییر روش‌های استعماری خود بودند و در صدد آن بر‌‌‌‌‌‌‌‌آمدند که برای حفظ منافع خود از کشورهای پوشالی و وابسته به خود استفاده کرده و تحت پوشش پیمان‌های نظامی و منطقه‌ای، اهداف دراز مدتشان را دنبال نمایند. بر این اساس بریتانیای کبیر با همکاری آمریکا آماده خروج از خلیج فارس شد. این دو قدرت در فکر آن بودند که وظیفه سرپرستی خلیج فارس را به ژاندارم منطقه یعنی ایران بسپارند. در این موقعیّت شاید دور از انتظار نبود که امتیازاتی هم برای ایران قائل شوند و قطعه سرزمینی را که مدّت‌ها از اصلش جدا شده بود به صاحبش بازگردانند؛ ولی این خصلت و ماهیّت کشورهایی وابسته مانند ایران آن زمان است که نمی‌توانند در فرصت‌های طلایی احقاق حق نمایند و پا را از چارچوب تعیین‌شده فراتر گذارند. کشور تحت سلطه‌ی محمّد رضا شاه نیز از این مسأله مستثنی نبود و نتوانست از نقش یک محلّل فراتر رود و سرانجام با اقدامی نمادین و جهان‌پسندانه و با اشاره دست‌های پنهان مسأله بحرین را به آراء مردم آن‌جا سپرد.

دولتمردان ایران با وجود آن که می‌دانستند تصمیم اصلی با شاه است برای توجیه تاریخی خود در سال 1347 اداره نهم یا اداره خلیج فارس را تأسیس کردند که وظیفه‌اش بررسی همه مسائل مربوط به خلیج فارس از جمله تعیین حدود منابع نفتی فلات قاره بود. فریدون زند که از مقامات وزارت امور خارجه آن دوران بوده در قسمتی از خاطرات خود که مربوط به جدایی بحرین از ایران است، چنین می‌نویسد: «مذاکرات مربوط به تحدید حدود فلات قاره در خلیج فارس و دریای عمان و تعیین مرزهای دریایی از ابتدای دهه 1960 آغاز گردید. سیر کلّی این مذاکرات و نتایج حاصله را از ضلع شمالی خلیج فارس یعنی جایی که آب‌های ساحلی ایران و کویت با هم تلاقی می‌نمایند، پی‌ می‌گیریم. مذاکرات طولانی مربوط به فلات قاره یا کویت سرانجام منجر به توافق سال 1962 گردید و آن هنگام که همه‌ چیز برای امضای سند توافق آماده می‌نمود، عراق به علت اختلافات مرزی و سرزمینی با کویت، مانع از امضای این توافقنامه از سوی کویت گردید و در نتیجه این توافق رسمیت نیافت. در سال 1968، پس از سال‌ها مذاکرات پرفراز و نشیب، اختلافات با سعودی بر سر فلات قاره حل و فصل گردید. این توافق دامنه‌ای گسترده داشت و به موجب آن، دعاوی متقابل دو کشور نسبت به مالکیت دو جزیره در خلیج فارس نیز فیصله یافت. توافق با سعودی از جهات مختلف آثار مثبتی بر جای گذاشت و افق تازه‌ای در مناسبات دو کشور گشوده شد. در سال 1970 فلات قاره با قطر تحدید حدود گردید. مرز دریایی ایران با دُبی در 1971 مشخص گردید؛ ولی رسمیت نیافت و توافق غیررسمی دیگری بین ایران و ابوظبی در همان ایام شکل گرفت. پس از حل و فصل ادّعای حاکمیّت ایران بر بحرین به‌ نحوی که شرح آن خواهد آمد در سال 1972 شاهد تعیین مرز دریایی با بحرین بودیم. در سال 1975 ایران و سلطان‌نشین عمان در مورد حدود آب‌های دریایی خود به توافق رسیدند و در همان سال ایران و عراق به اختلافات دیرینه بر سر رودخانه مرزی شط‌العرب پایان دادند.

صرف‌ نظر از مسائل نفتی که عمدتاً مربوط به تحدید حدود فلات قاره می‌شد قضایای بحرین و جزایر، دو رکن اساسی فعالیت اداره نهم سیاسی را در آن ایّام شکل می‌دادند. این دو قضیه با آینده خلیج‌ فارس ارتباطی مستقیم داشت. حال که انگلیس پس از گذشت یکصد و پنجاه سال قصد خروج از منطقه را کرده بود و ایران عزم آن داشت به‌ عنوان قدرت برتر منطقه این خلاء را پر کند پس لازم بود اختلافات کهنه ارضی به‌ نوعی فیصله می‌یافت و صحنه برای برقراری نظامات نوین و تجلّی روحیّه جدید فراهم آید. از هم‌ اکنون کارگزاران سیاسی انگلیس در وزارت مستعمرات، خطوط کلّی نوعی فدراسیون را که بعد از 1971 شیخ‌ نشین‌های ساحل متصالحه و احتمالاً قطر و بحرین را در پناه چتر حمایتی خود گیرد، ترسیم کرده بودند. این فدراسیون آن هنگام می‌توانست در تأمین ثبات و امنیت منطقه سهمی ایفا نماید که ایران به‌ عنوان قدرت برتر با این واحد سیاسی سر آشتی می‌داشت و از شناسایی آن استقبال می‌کرد. این تنها حربه مؤثری بود که ایران جهت تأمین خواست‌های خود در اختیار داشت. برحسب توالی وقایع، نخست رسیدگی به اوراق پرونده بحرین را آغاز می‌کنیم.

در قرون گذشته بحرین به ایران تعلّق داشت و حتی در دوره تاریخ اسلامی در زمان سلسله‌های امویان و عباسیان نواحی عمان و بحرین و سایر جزایر خلیج فارس جزئی از قلمرو ایالت فارس محسوب می‌شدند و جملگی یک واحد سیاسی را شکل می‌دادند. در سده شانزدهم میلادی، اجرای حقوق حاکمیت ایران بر بحرین به دنبال اشغال بحرین از سوی پرتغالی‌ها حدود یکصد ‌‌‌سال قطع شد. پس از بیرون‌ راندن پرتغالی‌ها از بحرین و سپس از کلّ منطقه خلیج فارس حاکمیّت ایران بر بحرین مجدداً برقرار شد و تا آخر قرن هیجدهم بدون وقفه ادامه یافت. این وابستگی طولانی ایران با بحرین در ترکیب قومی و مذهبی جزیره تأثیر عمیق برجای گذارده؛ چنان که امروز نیز پس از گذشت قرون هنوز مظاهر آن قابل تمیز است.

پس از خروج پرتغالی‌ها هلندی‌ها و سپس فرانسوی‌ها برای داد و ستد و تجارت به خلیج ‌فارس روی آوردند؛ ولی هر یک حضوری گذرا داشتند و قدرتی که باقی ماند و در اواخر سده هیجدهم به‌ صورت تنها قدرت فائقه تجاری در خلیج‌ فارس ظاهر گردید همان بریتانیا بود. قدرت تجاری موجب پیدایش قدرت و نفوذ سیاسی بریتانیا در خلیج‌ فارس گردید و مناقشه بر سر بحرین معلول تحوّل در تاریخ خلیج‌ فارس می‌باشد.

ربع آخر قرن هیجدهم مقارن با دوران بحران و کشمکش‌های داخلی ایران بود که خود موجب تنزّل نفوذ و قدرت سیاسی ایران در خلیج ‌فارس گردید. در سال 1783 اعراب عتوبی از مرکز شبه‌ جزیره عربستان عبور نمودند و پادگان ایرانی مستقر در بحرین را شکست دادند و جزیره را اشغال کردند. از نظر دولت انگلیس سال 1783 پایان حاکمیّت ایران بر بحرین و آغاز استقلال بحرین به شمار می‌آید. ایران گرچه کنترل حکّام عتوبی بر بحرین را تصدیق می‌کند، ولی مدّعی است حکومت شیوخ عتوبی بر بحرین به نیابت از طرف ایران صورت گرفته و هر زمان که شیوخ آزاد بودند و هر زمان حکومت مرکزی صاحب قدرت می‌شد، حکّام عتوبی بحرین از ایران تمکین می‌کردند.

انگلیس پس از واقعه 1783 در جهت عربی‌ نمودن و یا ایران‌زدایی بحرین، طرح‌ریزی و در این طریق مجدّانه اقدام نمود و در تأمین همین هدف، رشته قراردادهایی با شیوخ بحرین امضا نمود و نتیجه آن شد که تا پایان قرن نوزدهم بحرین به‌ صورت یک مستعمره کامل‌العیار انگلیس درآمد. با اکتشاف و بهره‌برداری نفت در بحرین و واگذاری امتیازات نفتی به شرکت‌های خارجی در 1925 و 1930 آهنگ قطع پیوندهای سیاسی و عاطفی بحرین با ایران سریع‌تر گردید. ایران توانایی مقابله نداشت و فقط ناظر سیر حوادث بود و تنها از مجرای دیپلماتیک به مداخلات انگلیس در بحرین اعتراضی می‌کرد. در زمان حیات جامعه بین‌الملل و پس از آن در زمان سازمان ملل متحد از طریق این دو نهاد بین‌المللی نیز جهت ثبت اعتراضاتش بهره می‌گرفت. در مواردی چند تنها به اعتراض اکتفا نکرد. چنین بود در زمان گفت‌وگوهای مربوط به ملّی ‌شدن صنعت نفت که دولت بر آن شد این قوانین را به شرکت نفت بحرین (باپکو) تسری دهد.

چند سال بعد آن هنگام که تشکیلات اداری کشور مورد تجدید نظر قرار گرفت ایران به چهارده استان تقسیم شد و استان جدید چهاردهم به بحرین اختصاص یافت. در تقسیم‌بندی پیشین بحرین جزئی از استان فارس محسوب می‌شد. ایران در مورد ادعای خود تا آن حد پایبندی و حسّاسیت نشان می‌داد که شاه مسافرت رسمی خود به عربستان سعودی را که قرار بود در اوایل آوریل 1968 انجام گیرد، لغو نمود. علّت لغو مسافرت این بود که چند روز قبل، ریاض از شیخ بحرین به مثابه رئیس کشوری مستقل استقبال نموده بود که بر ایران گران آمد. به این ترتیب ادّعای ایران نسبت به بحرین تا اواخر دهه 1960 همچنان ادامه داشت. حالا آثار تحولی که در راه بود، به‌ تدریج ظاهر می‌شد.

شاه در 3 ژانویه 1969 (14دی‌ماه 1347)، در یک مصاحبه مطبوعاتی در دهلی‌ نو اظهار داشت چنان چه مردم بحرین تمایلی به الحاق ایران نداشته باشند ایران در مورد ادّعای ارضی خود نسبت به بحرین پافشاری نمی‌کند و اراده مردم بحرین را مشروط بر آن که مورد شناسایی بین‌المللی قرار گیرد، قبول خواهد کرد. سؤال شد آیا برگزاری یک نظرخواهی عمومی مدّ نظر است؟ جواب داد در این مرحله وارد جزئیات نمی‌شوم؛ ولی هر وسیله‌ای که تمایل مردم بحرین را مشخصّ کند و مقبولیّت بین‌المللی پیدا نماید، طریق صحیحی است. در مصاحبه دیگری که قریب نه ماه بعد انجام داد بار دیگر به برگزاری نوعی نظرخواهی تأکید ورزید.

مذاکرات بحرین در دو مرحله انجام گرفت. در مرحله نخست ویلیام لیوس یکی از اعضای ارشد وزارت مستعمرات انگلیس صورت میانجی داشت و پس از گفت‌وگو با مقامات ایران و بحرین نقطه نظرها را همراه با توصیه‌های خویش به طرفین منتقل می‌کرد. در مرحله دوم لیوس در مذاکرات حضور نداشت و گفت‌وگوها بین نمایندگان ایران و بحرین پس از گذشت بیش از یک قرن و نیم بود و از دید تاریخی این آخرین نقشی بود که انگلیس در جدایی رسمی بحرین از ایران ایفاء می‌کرد.

سرانجام در 9 مارس 1970 ایران رسماً از دبیرکل سازمان ملل متحد، اوتانت، تقاضا نمود مساعی جمیله خود را در امر تشخیص خواست واقعی مردم بحرین به کار گیرد و نماینده‌ای را از سوی خود تعیین کند که این مأموریت را انجام دهد. در 20 مارس دولت انگلیس نیز موافقت خود را با پیشنهاد ایران به دبیرکلّ سازمان ملل متحد اعلام نمود و دبیرکل نیز به تقاضای ایران و انگلیس پاسخ مثبت داد.

نماینده‌ی دبیرکلّ در رأس یک هیأت پنج‌ نفری عازم بحرین گردید و مأموریتش از 29 مارس تا 18 آوریل 1970 به طول انجامید. نماینده‌ی دبیرکلّ نتایج مشاهدات خود را طی گزارشی به دبیرکلّ سازمان ملل به‌ عنوان مبنایی برای رفع این اختلافات ارائه داد. گزارش وی تأکید بر آن داشت که قاطبه قریب به اتّفاق ساکنین بحرین خواهان ایجاد یک دولت کاملاً مستقل و حاکم بر بحرین می‌باشند و اکثریت نیز طالب آن است که این دولت یک دولت عربی باشد. شورای امنیت نیز در 30 آوریل گزارش دبیرکلّ را تأیید نمود. مجلس ایران نیز با 187 رأی موافق و 4 رأی مخالف گزارش دولت را تصویب کرد. در مجلس سنا هم جملگی 60 عضو سنا بدون هیچ‌گونه صدای اعتراضی بر گزارش صحّه گذارد.»[1]و[2]



[1]. برگزیده‌ای از صفحات 359 تا 373 کتاب رازهای ناگفته اردشیر زاهدی 1381 انتشارات به‌آذین

[2]. در بارۀ جدایی بحرین، خسرو معتضد در صفحۀ 705 جلد دوم کتاب شهناز پهلوی می‌نویسد: «انگلیسی‌ها در برابر یک قطعۀ جداشده و به اشغال درآمده از خاک ایران، سه قطعۀ دیگر اما کوچک‌تر و کم‌اهمیت‌تر را معامله کردند و جزایر ایرانی در آذرماه 1350 به خاک میهن بازگشت. اما در این مورد هم محکم‌کاری‌های لازم و احتیاط‌های مقرر انجام نشد و استخوان لای زخم باقی ماند؛ زیرا با وجود مذاکرات و موافقت‌نامه‌های امضاشده، امارات متحدۀ عربی و رأس‌الخیمه و شارجه پس از مدتی، بار دیگر درمورد سه جزیرۀ ایرانی دعاوی بی‌اساس عنوان کردند و عدم ممارست اردشیر زاهدی به عنوان وزیر امور خارجه و دیپلمات کارآمد، سبب این تنش‌ها شده است.» همچنین نویسندۀ کتاب دختر یتیم در صفحۀ 625 دربارۀ نظر شاه وقت می‌نویسد: «... محمّد رضا شاه معتقد بود ایران کشور وسیعی است و نظر به گسترش جغرافیایی دیگران ندارد و از سوی دیگر، گرفتن بحرین و حفظ آن نیاز به درگیری نظامی با کشورهای منطقه دارد و ایجاد دشمنی با همسایگان می‌کند و در درازمدت به صلاح ایران نیست!»

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 323

باند اسدالله علم

باند اسدالله علم

 

اسدالله علم هماهنگ با افراد دیگر در تشکیل باند خوش‌خدمتی به شاه و زمینه‌سازی فساد اخلاقی برای او فعالیّت داشته است. حسین فردوست نیز در خاطرات خود علم را به‌ عنوان مهم‌ترین فردی نام می‌برد که با همکاری اردشیر زاهدی چه در داخل و چه خارج از کشور برای شاه معشوقه مهیّا می‌کرده‌اند. علم در خاطرات خود نیز به این موضوعات اشاره دارد و می‌گوید برای این که فرح کمتر برای او و شاه دردسر درست کند سفرهای داخلی و خارجی را برای او مهیّا می‌کرده است. در این باره با ایما و اشاره در 6 آبان 1353 می‌نویسد: «شهبانو عازم سفری به شمال شرقی ایران شد و از شهرهای حاشیه کویر دیدن خواهد کرد. بعد رفتم میهمانی را که قرار است شاه امروز بعد از ظهر ملاقات کند، ببینم. به نظرم آمد که دخترک یا خُل‌وضع است یا درست و حسابی مایه دردسر؛ شاید هم هر دو. به شاه هشدار دادم که مواظب باشد. سر شام مرا به کناری کشید و به من اطمینان داد که خیلی با احتیاط رفتار کرده»[1] و در جای دیگر ذکر می‌کند که انتخاب جزیره کیش به‌ عنوان مرکز توریستی و لهو و لعب و خوش‌گذرانی در ایران به پیشنهاد او بوده و شاه به پیشنهاد او سازمان عمران کیش را تأسیس کرد. در این خصوص می‌نویسد: «... کیش چه از نظر تجاری و توریستی، چه از نظر سیاسی، مرکز ثقل و یکی از نقاط مهم خلیج فارس خواهد شد. بندر آزاد هم هست. اینجا کشف من است. شاید در فصول قبل نوشته باشم که وقتی رئیس دانشگاه پهلوی بودم، یک روز سیزده‌ بدر از شیراز با یک هواپیمای یک‌ موتوره با دوستم [یکی از معشوقه‌هایش] که با من در شیراز بود و تیمسار نصیری و بهبهانیان به کیش رفتیم و وسط صحرا به زور فرود آمدیم و سیزده ‌بدر حسابی کردیم. من همان روز که زیبایی فوق‌العاده سواحل آن‌جا را دیدم، تصمیم گرفتم کاخی برای شاهنشاه بسازم و موفق شده و حالا هم این تأسیسات دنبال آن است.»[2]

علم در برگزاری شب‌نشینی‌ها و میهمانی‌های متعدّد و پرهزینه دربار نیز نقش اساسی داشته است. در این میهمانی‌ها جمع بسیاری از بلندپایگان رژیم و دوستان نزدیک خود را دعوت می‌کرده و با دو ترکیب مختلف تشکیل می‌یافته‌‌اند. مظفر شاهدی می‌نویسد: «برخی از این مجالس فقط دوستان و افراد نزدیک علم دعوت می‌شدند که در عین ‌حال روابط خوبی هم با شاه داشتند و غالباً از میان همان باند معروف شکارگران و اطرافیان آن‌ها برگزیده می‌شوند؛ نظیر افسانه رام، سیروس پرتوی، امیر متقی، ابوالفتح آتابای، کامبیز آتابای، هرمز قریب، سلیمانی، سرهنگ‌ جهان‌بینی، عبّاس حاج‌ فرجی، حسین حاج‌ فرجی، ابوالفتح محوی، خانم آراسته، اویسی، نصیری و... و برخی دیگر از میهمانی‌های دربار که علم ترتیب می‌داد، جنبه عمومی‌تری داشت و حتّی رقبای سیاسی وی نیز دعوت می‌شدند. از این گروه می‌توان به افراد زیر اشاره کرد: عبدالکریم ایادی، منوچهر اقبال، هویدا، حسن امامی، جعفر شریف ‌امامی، اردشیر زاهدی، نصرت‌الله معینیان، ارتشبد خاتمی، فرح، اشرف، اعلم، هوشنگ دولو، فیلیکس آقایان، هوشنگ انصاری، پرویز ثابتی و نصیری.»[3]

محدوده‌ی فعالیّت باند علم بسیار گسترده بود. برای آن که باند او به حیات خود ادامه دهد و از تقرّب آن‌ها کاسته نشود از دوستان و آشنایان خود در گوشه و کنار ایران و کشورهای دیگر کمک می‌گرفت. علی شهبازی که از محافظان شخصی شاه بوده است در باره مأموریت این باند اسدالله علم می‌نویسد: «باند علم کارشان این بود که خانم‌های شوهردار و دختران بخت‌برگشته و یا همسران و دختران کسانی را که می‌خواستند مقامی بگیرند برای شاه بیاورند. عده‌ای مأموریت داشتند که در خارج از کشور در هنگام مسافرت برای او قبلاً همه‌ چیز را آماده کنند. البتّه در اکثر مسافرت‌ها اردشیر زاهدی و حسین دانشور و سرهنگ‌ جهان‌بینی و مصطفی نامدار (سفیر شاه در اتریش)، عهده‌دار آوردن خانم‌های متعدّد بودند. از همه فعال‌تر محمود خوانساری بود که دختران دانشجوی ایرانی را می‌آورد. در مسافرت سوئیس، دولو و خانم او مأمور این کار بودند. در مسافرت‌های داخلی آقای امیر قاسمی از ساواک و هرمز قریب و خسرو اکمل، داماد قریب، این مأموریت را انجام می‌دادند. در تهران که هفته‌ای چهار روز این برنامه اجرا و انجام می‌شد کامبیز آتابای و افسانه اویسی (رام) و خانم آراسته که مستقیماً با افسانه اویسی در دفتر علم کار می‌کردند و سلیمانی و عباس و حسین حاج ‌فرجی مسؤول پذیرایی بودند. این برنامه گاهی در کاخ شهوند انجام می‌شد که مسؤول آن ابوالفتح آتابای یا سلیمانی و یا جهان‌بینی مسؤول تعیین مسیر و محافظت بودند و برنامه دورکردن سربازان و مأمورین را آن‌ها طرّاحی و اجرا می‌کردند. محل‌هایی که اسدالله علم برای عیّاشی‌های شاه در نظر گرفته بود این‌ها بودند: منزل خودش، منزل علم در بیرجند، جزیره کیش و باغ ملک‌آباد مشهد.»[4]



[1]. مظفر شاهدی. مردی برای تمام فصول، ص 729.

[2]. همان، ص 699.

[3]. همان، ص 731.

[4]. مظفر شاهدی  مری برای تمام فصول، ص 727.

5- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 321

 

اسدالله علم

اسدالله عَلم

 

اسدالله عَلم در سال 1299ش در شهر بیرجند به دنیا آمد. پدر او محمّد ابراهیم‌خان علم از خوانین بزرگ منطقه بود. پدرش در طول زندگی خود چهار بار ازدواج کرد. اسدالله فرزند پنجم از زن چهارم او به نام بانو خدیجه است. او تحصیلات خود را از سطح ابتدایی تا پایان دوران متوسطه در مدرسه شوکتیه بیرجند سپری کرد. در دوران تحصیل از بهره هوشی متوسطی برخوردار بود و به ادبیّات فارسی و شعر علاقه بیشتری از خود نشان می‌داد. او از سال 1318 تا 1321 در رشته کشاورزی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد. ادامه تحصیل و ازدواج اسدالله به دستور رضا شاه بوده است. او با دختر ابراهیم قوام به نام ملک‌تاج ازدواج کرد و این چنین با اشرف و دکتر مؤدب نفیسی پیشکار محمّد رضا پهلوی رابطه سببی یافت. حاصل ازدواج او دو دختر به نام‌های رودابه و ناز بود که در لندن زندگی می‌کنند. علم در باره چگونگی ازدواج خود می‌گوید: «بد نیست بنویسم من چه جوری ازدواج کردم. غروب پنجشنبه یکی از روزهای مهرماه سال 1318 وقتی به خانه آمدم، پدرم که وزیر پست‌ و تلگراف رضا شاه و طرف لطف و مرحمت او بود و شب‌های جمعه در منزل نماز و دعا می‌خواند و جایی نمی‌رفت پیغام داده بود که من برای گردش به بیرون نروم و برای شام در منزل بمانم. اطاعت کردم. وقتی سر شام رفتم از من پرسید: "آیا میل داری با دختر قوام ازدواج کنی؟" من تعجّب کردم آن چه حرفی است. گفتم: "دختر قوام کیست؟ گفت: "دختر قوام شیرازی. همان کسی است که پسرش داماد شاه و شوهر والاحضرت اشرف است." گفتم: "من چنین مطلبی را اصلاً فکر نکرده بودم. از کجا سرچشمه می‌گیرد؟" گفت: "امر شاه است." گفتم: "می‌توانم نه بگویم؟" گفت: "نه." گفتم: "پس چرا از من سؤال می‌کنید؟" آن وقت رضا شاه میل داشت با فامیل‌های کهن ریشه‌دار ایرانی مثل خانواده ما و سایر خانواده‌های قدیمی که قوام هم یکی از آن‌ها بود بستگی پیدا کند. به این صورت ازدواج صورت گرفت.»[1] ازدواج او با دختر قوام باعث شد که از این طریق ارتباط نزدیکی با خاندان پهلوی پیدا کند.

ورود وی به تهران با دو حادثه مهم یعنی وقوع جنگ جهانی دوم و تأثیر آن بر ایران و تبعید رضا شاه همراه بود. او فهمید نقش کارگردانی انگلستان در مسائل ایران تا چه حد است. علم با مشورت بعضی افراد چون حسین علاء که وزیر دربار بود، در سال 1323 به اولین مقام دولتی یعنی پیشخدمت مخصوص محمّد رضا شاه منصوب شد و از همین زمان به‌ عنوان رابط شاه با سیاستمداران و مأموران انگلیس شناخته شد. علم در طول زندگی خود همانند شخصی که زادگاه اصلی‌اش انگلستان است از هیچ کوششی برای تأمین منافع آنان دریغ نکرد؛ ولی همیشه سعی بر آن داشت که ارتباط خود را با انگلیسی‌ها پنهان نگاه دارد.[2] از خدمات مهمّش می‌شود به فداکاری او در جدایی جزیره بحرین و مبارزه خستگی‌ناپذیرش برای شکست نهضت ملّی‌ شدن صنعت نفت با همکاری شاپور ریپورتر اشاره کرد! وی بعد از کودتای 28 مرداد32 به‌ عنوان عالی‌ترین مشاور شاه در عرصه کشور ظاهر شد. اسدالله علم به مناسبت سالگرد و جشن 28 مرداد که در سال 53 برگزار شد با سِمَت وزیر دربار شاهنشاهی می‌گوید: «فرصت تاریخی سالگرد 28 مرداد 32 را مغتنم دانسته و کامیابی‌های روزافزون را که در دنباله این واقعه بزرگ نصیب کشور ما شده است به همه هموطنان عزیز تهنیت و تبریک عرض می‌کنم. در این روز ملت ایران سند پیوند جاویدان خود را با شاهنشاه بزرگ ایران و با خون جوانان عزیز خودش مُهر و امضاء کرد و به دفتر تاریخ سپرد و از آن پس با شور و شوق وارد شاهراه ترّقی و تعالی شد و چنان که مشهود جهانیان است اینک بر بسیاری از آرزوهای دیرین خود دست یافته و آماده ورود به دوره تمدن بزرگ است.»[3] علم در وضعیتی این سخنان را می‌گوید که خود بدان اعتقاد ندارد و در خاطرات خود می‌نویسد در حالتی وارد تمدن بزرگ خواهیم شد که قطعی برق به طور دائم در تهران وجود دارد.

علم در دوران زندگی خود همیشه در خدمت سلطنت پهلوی بود و بدان معتقد بود که سرکوب قیام‌هایی نظیر 15 خرداد سال 1342 همانند کاری که رضا شاه در مسجد گوهرشاه انجام داد برای آینده کشور لازم است و هر چه افراد کشته شوند اهمیّتی ندارد. او معتقد بود برای اداره‌کردن مردم دو چیز لازم است: زور با عقلِ کم و تزویر که از همه مهم‌تر است. وی برای استحکام و تثبیت نفوذ خود، متوجّه اقتدار تاج‌الملوک در خانواده سلطنتی شد و به‌ زودی فهمید او زنی است که بر همه اعضای خانواده تسلط دارد و حرف او را می‌شنوند و حتی رضا شاه نیز قادر نیست حرف و خواست خود را بر او تحمیل کند؛ بنابراین سعی کرد که ارتباط خود را با او نزدیک‌تر سازد و موفق هم شد. در این خصوص حسین فردوست می‌گوید: «در دوران محمّد رضا در کاخ تاج‌الملوک دیگر از مشهدی‌ها (خانواده ناظر) خبری نبود و به ‌جای آن‌ها یکی دو نفر از عوامل شیرازی خود را وارد کرده بودند که همه‌کاره کاخ شده و برای علم و رابطین خارجی او خبر می‌بردند. ماجرا این بود که با وساطت علم، تاج‌الملوک بی‌سروصدا با فردی به نام صاحب دیوانی (فامیل قوام شیرازی) که خویشاوند زن علم بود، ازدواج کرد و خواهر او به نام احترام‌الملوک همه‌کاره کاخ مادر محمّد رضا شد. احترام به علّت حسادت به‌ تدریج زیر پای برادرش را روفت و تا انقلاب همه ‌کاره کاخ تاج‌الملوک بود. او هرکس را می‌خواست راه می‌داد و هرکس را می‌خواست، رد می‌کرد. بنابراین کاخ مادر محمّد رضا زیر نفوذ کامل علم قرار داشت.»[4]

رابطه علم با زنان محمّد رضا خوب نبود و شاید در طلاق آن‌ها نیز نقش داشت. این مسأله ناشی از دلالی محبّت وی برای محمّد رضا شاه است. گفته شده ثریّا به دلیل این کارهایش به او سیلی می‌زند. فرح از زمانی که وارد دربار می‌شود متوجّه اهمیّت و نفوذ اسدالله علم می‌گردد و با آن که از او خوشش نمی‌آمد با وی رابطه مسالمت‌آمیز داشت و گاهی برای رفع تنش‌های خانواده پهلوی از او استمداد می‌جست. علت نارضایتی فرح نیز همانند همسران دیگر پادشاه به دلیل همکاری علم در انحراف و فساد اخلاقی شوهرش است. فرح در باره بی‌بند و باری او می‌گوید: «مشکل بزرگ علم ضعف شدیدش در برابر زنان بود. مردی با این سوابق و قدرت که او را در ردیف بزرگ‌ترین رجال ایران قرار می‌داد گاهی اوقات به‌ خاطر عشق به یک مستخدم دربار و یا یک اتاق‌دار کاخ سلطنتی به گریه می‌افتاد و التماس می‌کرد. نقطه‌ی حسّاس و ضعف او زن بود و وقتی از یک زن خوشش می‌آمد برایش فرق نمی‌کرد طبقه این زن کدام است و آیا این زن شوهر دارد یا نه. در وزارت دربار شایع بود هیچ زن و دختری استخدام نمی‌شود؛ مگر آن که قبلاً رضایت آقای علم را جلب کرده باشد. او علاقه زیادی داشت که زن و دختر در اطرافش باشند. در دفتر کارش ده‌‌ پانزده نفر زن و دختر از ایرانی گرفته تا اسپانیایی و اتریشی کار می‌کردند. عادت داشت در حضور اشخاص دست به باسن زن‌های دور و برش بزند و این کار را نوعی تفاخر و نشانه دون‌ ژوان ‌بودن تلقی می‌کرد. یک دختر زیبایی به نام ملیحه که در خوشگلی کم‌نظیر بود وظیفه مالیدن شانه‌هایش را داشت. علم در مسائل جنسی به معنای واقعی بی‌ناموس و بی‌غیرت بود و آن‌ طوری که خودش می‌گفت هیچ اعتقادی به قیودات اجتماعی و بشری در مسائل جنسی نداشت. او حتی به من پیشنهاد می‌کرد که برای خود دوست‌ پسر بگیرم و شب که به ‌عنوان اعتراض به محمّد رضا گفتم: او با خونسردی ماجرا را شنید و گفت مطمئن است علم قصدی نداشته و فقط نظرش را گفته است. مشکل دیگری که علم داشت سوء استفاده‌های جنسی‌اش از دختران خردسال و نابالغ بود. عوامل علم دختران خردسال را از منطقه تحت نفوذ او به تهران می‌آوردند و در اختیارش قرار می‌دادند. من چند بار به محمّد رضا گفتم خوب است جلوی این اعمال وزیر دربار گرفته شود؛ اما محمّد رضا گفت ازدواج دختران خردسال در روستاهای ایران مرسوم است و مردم به آن عادت دارند.»[5]

علم به علّت پایبند نبودن به اصول اخلاق خانوادگی همیشه با همسر و فرزندانش در طلاق اخلاقی به سر می‌برده و رابطه‌شان سرد بوده است. در مجامع عمومی و خصوصی از وی به ‌عنوان فردی عیّاش و بی‌بندوبار یاد می‌شود و نام او جزو کسانی است که با اشرف رابطه نامشروع داشته است. ساواک در گزارش‌ خود به تاریخ 10 دی 1336 و 15 سال بعد نیز با همین مضمون او را چنین معرّفی می‌نماید: «... اوقات بیکاری را به عیّاشی می‌گذراند و به زن خیلی علاقه‌مند است و غالب شب‌ها مجالس عیش و نوش با زن‌ها دارد. نقطه حسّاس او زن است.»[6]

بی‌بندوباری و عیّاشی علم محدود به داخل ایران نبود و در کشورهای مختلف اروپایی نظیر سوئیس، انگلستان، ایتالیا و فرانسه نیز با زنان بدکاره و فواحش رابطه داشته است. علم از ثبت این مسائل نگران نبوده و به تاریخ 14 آبان 1353 در خاطرات خود می‌نویسد: «... امروز بعد از ظهر به کیش برگشتم... معشوقه‌ام اینجا به من ملحق شد و ساعات بسیار دلچسبی را گذراندم.» یا در تاریخ 12 مرداد 1354 می‌گوید: «... مخفیانه به سوئیس رفتم تا چند روز خوشی را با معشوقه‌ام بگذرانم. بعداً در زوریخ به همسرم که با دندانپزشک وعده‌ی ملاقات داشت، ملحق شدم. از آن‌جا با هم به تهران برگشتیم.»[7]

همسر او ملک‌تاج از این وضع بسیار ناراضی بود و از بعضی افراد خانواده سلطنتی درخواست کرده بود تا به او تذکّر بدهند. فرح دیبا که خود نیز در این مسائل همدرد وی بود به ملک‌تاج سفارش می‌کند که باید با این اوضاع کنار بیاید. ملک‌تاج که تحمّل این مسائل را نداشت چندین مرتّبه برای جلب نظر شوهرش یا خلاص‌ شدن از دست وی خودکشی می‌کند؛ هرچند تا بعد از مرگ علم زنده بود. او در وصیت‌نامه به دخترانش می‌گوید: «... تقاضای دیگر من این است که نور چشمان، سیاه نپوشید. اسد هم کروات سیاه نزند و ختم هم نگذارید؛ بلکه همه خوشحالی بکنید. مخارج ختم را به فقیر بدهید. برای آن که بابا بتواند بدون سرِ خر به زندگی خود ادامه دهد خود را از بین می‌برم. امیدوارم هر روز که می‌گذرد، بیشتر از زندگی خود لذت ببرد و کیف کند. من برای او دردسر بزرگی بودم.»[8]

سرانجام اسدالله علم دچار بیماری سرطان خون شد و جان سالم به در نبرد و در 25 فروردین 1357 در بیمارستانی در نیویورک درگذشت. ای کاش عمرش کفاف دیدن سقوط رژیم پهلوی را داده بود تا نتیجه اعمال همراهان خود را ببیند. او مدتی از اواخر عمرش را در شهر بیرجند گذراند و در تکمیل مؤسسه عالی بیرجند کوشید تا به قول خودش جبران عشق‌های گذشته‌اش را بکند. در باره علت بیماری مشترک علم و شاه منصور رفیع‌زاده، رئیس سابق ساواک در آمریکا روایتی از قول رضا پهلوی دارد که در صحّت آن تردید است و پرسش‌های دیگری را برمی‌انگیزد؛ ولی یادآوری آن خالی از لطف نیست. او در این باره می‌نویسد: «در سال 1982 به دعوت رضا پهلوی ولیعهد ایران به ویلای او در رباط رفتم. برای قدم‌زدن به کنار ساحل رفتم. وقتی نشستم با لحن کاملاً خصوصی به من گفت: "می‌خواهم یک راز خیلی محرمانه را برایت فاش کنم." سپس گفت: "آیا می‌دانستی که پدرم، علم و ایادی همه به یک مرض مرده‌اند؟ یعنی سرطان لنفاوی..." سپس گفت: "از من نمی‌پرسی چرا؟" و سپس افزود: "از اوایل دهه هفتاد، هر سه نفر آن‌ها در یکی از تفریحگاه‌های اروپا تعطیلات خود را می‌گذراندند. هنگامی‌ که هر سه نفر با هم بودند سیا آن‌ها را در معرض اشعه گذاشت. بله، آن‌ها بودند که پدرم را کشتند."»[9]



[1]. مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، ص 57.

[2]. به غیر از حسین فردوست، نویسندۀ کتاب مردی برای تمام فصول دربارۀ ارتباط نزدیک اسدالله علم با انگلیسی‌ها به‌ خصوص شاپور ریپورتر، به نقل از سپهبد مبصر در صفحۀ 539 می‌نویسد: «من شاپورجی را تا سال 1343ش از دور می‌شناختم و چه‌ بسا چند بار هم او را دیده بودم. از آن تاریخ که در رأس شهربانی کل کشور قرار گرفتم، او را بیشتر می‌دیدم و با او آشنایی بیشتری پیدا کردم و در مدت هفت سال که رئیس شهربانی بودم، توانستم این شخص را تا حدی که لازم داشتم بشناسم. به نظر من آقای شاپور ریپورتر مردی بود تحصیل‌کرده، از معلومات عمومی بسیار وسیع برخوردار، مجرب در کار، کم‌حرف و می‌شود گفت محجوب و بسیار باهوش و دارای حافظه‌ای قوی، دید نافذ و در کار خود متخصص وچنان می‌نمود که نسبت به شاهنشاه علاقه‌مند و ایران را به‌طور محسوس و معقول دوست می‌داشت. می‌دانستم و می‌دیدم که او دوست بسیار صمیمی و محرم آقای اسدالله علم و به همان علت در دربار و حتی پیش اعلیحضرت اعتبار ویژه‌ای کسب کرده بود و چه‌بسا در برخی موارد مشورت‌هایی از او می‌شد.»

[3]. مظفر شاهدی. مردی برای تمام فصول، ص 234.

[4]. همان، ص 522.

[5]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 606.

[6]. مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، ص 722.

[7]. همان، ص 723.

[8]. همان، ص 725.

[9]. همان، ص 755.

10- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 312

 

اردشیر زاهدی

اردشیر زاهدی

 

«اردشیر زاهدی فرزند فضل‌الله زاهدی در مهر سال 1308 خورشیدی در تهران متولد شد و پس از پایان‌ رساندن تحصیلات ابتدایی در تهران و اصفهان، دوره دبیرستان را در سال 1325 در بیروت به پایان رساند. وی در این دوره با استفاده از روابطش با عوامل آمریکا برای ادامه تحصیلات راهی ایالات متحده شد و در سال 1328 گواهینامه کشاورزی از ایالت یوتا گرفت که بعدها با اعمال نفوذ بسیار مدرک تحصیلی‌اش در وزارت فرهنگ وقت، معادل لیسانس ارزیابی شد. وی از سال 1331 که وارد ایران شد تا دی‌ماه 1357 که از ایران خارج گشت مناصب و مشاغل بسیاری را عهده‌دار گشت و نشان‌های مختلفی از اشخاص و سازمان‌های مختلف تصاحب نمود.

محمّدرضا پهلوی با آگاهی از روابط حسنه اردشیر زاهدی با آمریکایی‌ها دخترش شهناز را در سال 1335 به نامزدی اردشیر زاهدی درآورد که این ازدواج چندان نپائید و در سال 1343 پایان یافت. حاصل این ازدواج دختری به نام مهناز بود. فساد اخلاقی و مراودت نامشروع وی با زنان و عدم تقیّد وی به ارزش‌های خانوادگی و مصرف هروئین و مواردی دیگر از این قبیل زمینه‌ساز اختلاف وی با شهناز بود که نهایتاً به طلاق انجامید. سابقه پدر وی یعنی فضل‌الله زاهدی و ارتباط وی با کرومیت روزولت در دوره تحصیلش در بیروت و سپس در آمریکا باعث شد وی به یک شخصیّت آمریکایی تبدیل شود و هم‌زمان که خبرهای فساد اخلاقی و سیاسی زاهدی در صفحات مجلات و روزنامه‌های آمریکا و اروپا منعکس می‌شد پله‌های ترقّی وی در ایران پیموده می‌شد؛ به طوری‌که به یکی از بال‌های قدرت محمّد رضا شاه پهلوی تبدیل گشت و مشیر و مشاور وی در همه امور علی‌الخصوص دلالی محبّت گشت. از جمله اقدامات اردشیر حضور فعال وی در ماجرای کودتای 28 مرداد می‌باشد که کرومیت روزولت در خاطرات خود از او با اسامی مستعار مصطفی و ویسی نام می‌برد و به پاس شرکت در این کودتای ننگین اردشیر نشان درجه یک رستاخیز گرفت. وی در مدتی که داماد محمّد رضا شاه بود نقش پل ارتباطی میان محمّد رضا پهلوی و سیا را به عهده گرفت و همین ارتباط اردشیر با سیا و آمریکا موجب اعتبار بیش از حد وی نزد محمّد رضا پهلوی گشت.

اردشیر در سال 38 به سمت نماینده شاه و سرپرست دانشجویان خارج از کشور به اروپا رفت و در همان سال به سمت سفیر شاه در آمریکا منصوب شد. وی به خاطر فساد بیش از حد اخلاقی در میان محافل دانشجویی ایران مقیم اروپا و آمریکا موفقیّتی کسب نکرد و حتّی در یک جلسه سخنرانی از جانب دانشجویان به طرف وی گوجه ‌فرنگی و تخم ‌مرغ پرتاب می‌گردد و دامنه اعتراض به‌ حدّی می‌رسد که اردشیر ناچار به ترک محل می‌گردد؛ لذا وی در سال 1340 به ایران فراخوانده شده و از کار برکنار می‌گردد. او در سال 1351 با عنوان سفیر ایران وارد واشنگتن شد و در این دوره تا دی‌ماه 57 نقش مهمی در تأمین منافع آمریکا در ایران داشت. او با تشکیل مجالس عیّاشی با حضور رقاصه‌ها و هنرپیشگان آمریکایی و صرف هزینه‌های کلان، شُهره‌ عام و خاص شد. او در مبارزه انتخاباتی میان کارتر و فورد، شاه را ترغیب به جانب‌داری از فورد کرد؛ به طوری‌ که در محافل سیاسی کشور مطرح شد. در جریان این مبارزات اردشیر زاهدی حدود 120میلیون دلار صرف فعالیت تبلیغاتی به نفع کاندیداتوری فورد کرده بود. اردشیر زاهدی به نیابت از شاه به 4000 نفر از رجال، شخصیت‌ها و روزنامه‌نگاران آمریکایی رشوه داد و زمانی که کارتر برنده شد، ناراحتی‌هایی در محافل سیاسی ایران و آمریکا پیدا شد. وی در این دوره کمک‌های اقتصادی بعضاً عجیب و باور نکردنی حتی به کشورهای توسعه‌ یافته غرب از جمله کمک اقتصادی قابل توجهی به مبلغ 200 میلیون دلار به بانک جهانی و کمک 580 میلیون دلاری به صندوق بین‌المللی پول و کشورهایی نظیر فرانسه کرد. در این مدت اغلب قراردادهای اقتصادی و نظامی بین ایران و آمریکا به‌ نوعی با دخالت و وساطت اردشیر زاهدی انجام پذیرفت و ایران را به کشور تحت‌الحمایه آمریکا تبدیل گرداند.

اردشیر زاهدی در قلمرو اخلاق و منش انسانی بس ضعیف و فاقد فضایل اخلاقی و شخصیت و منش قابل قبولی حتی برای همکیشان خارجی و داخلی خود بود. اسدالله علم در خاطرات خود می‌نویسد: اردشیر آدم فضول و خودسری است. گزارشات متعدّد ساواک از رفتار و گفتار زننده و سخنان رکیک وی که زبانزد عام و خاص بود، وجود دارد. افراط و زیاده‌روی وی در هرزگی و شهوت او را یکه‌تاز عرصه عیاشی و خوشگذرانی در تاریخ سیاسی معاصر ایران نموده است. به دنبال گسترش موج فساد مالی و اخلاقی در بین سردمداران رژیم شاه و تأسیس مراکزی برای ترویج و برگزاری و توسعه جنبه‌های گوناگون فساد و فحشاء بعضی از نمایندگی‌های سیاسی ایران در خارج از کشور نیز به مراکز ترویج و اشاعه فحشاء تبدیل شده بودند. از این حیث سفارت ایران در آمریکا نقش ویژه‌ای داشت و از این راه به رتق و فتق بسیاری از مسائل سیاسی می‌پرداخت. مایکل بارنر، نماینده ایالت مریلند در مجله نیویورک تایمز اشاره‌ای دارد که استفاده از حربه سکسی و تریاک در منزل اردشیر زاهدی، سفیر ایران برای جلب سیاستمداران متنفذ آمریکا ورد محافل واشنگتن است. بعد از گذشت ساعاتی از معارفه، زاهدی به یکی از زنان مجلس (آنان اغلب فاحشه بودند؛ ولی بعضی نیز کارمند سفارت بودند) گفت برقصد. او در جمع شروع به رقصیدن و لخت‌ شدن کرد. در حالی ‌که ایرانی‌ها و میهمانان تماشا می‌کردند جملات رکیک و زننده بر زبان می‌آوردند و به اعمال جنسی مشغول می‌شدند. در یکی از پارتی‌ها نماینده کنگره ال. اف را دیدم. او میهمان افتخاری بود. او تریاک نکشید؛ ولی زاهدی زن‌های مجلس را به نوبت جلو او رژه برد و انتخاب اول را به او محوّل کرد و او یکی از زنان ایرانی را انتخاب کرد و...

رفتار خارج از موازین اخلاقی اردشیر زاهدی،آن چنان با شخصیت و شاکله او عجین شده بود که در تمام دوران زندگی شخصی و سیاسی‌اش به انحای مختلف جلوه داشت. علاوه بر انحرافات اخلاقی او در روابط اجتماعی و اداری نیز دچار مشکل بود. این رفتار وی باعث برپایی موجی از اعتراضات و مخالفت‌ها علیه وی در دوران حضور وی در دستگاه‌ سیاست خارجی ایران شد.

دوستی و رفاقت او با دکترسعید حکمت نماینده مجلس شورای ملّی و رئیس اداره پزشکی قانونی که از رجال فاسد دوران پهلوی زمینه‌ای برای ترتیب‌ دادن پارتی‌ها و مجالس عیّاشی مهیّا ساخته بود. اردشیر در حصارک ویلایی داشت که وی همراه با تعدادی از رفقای فاسد جوان او منتظر شکار دخترها و زن‌ها می‌نشستند و نکته قابل توجه این که فرح دیبا که دختری فقیر بود و به حصارک می‌رود تا با توسّل به اردشیر زاهدی بتواند در پاریس تحصیل و زندگی کند و چون اردشیر او را نمی‌پسندد وی را به محمّد رضا پهلوی معرّفی می‌کند که منجر به ازدواج فرح با محمّد رضا شاه می‌گردد.

همان‌‌طور که پیش‌تر نیز اشاره شد زاهدی در زمان مسؤولیت سفارت ایران در آمریکا و لندن به فساد اخلاقی مشهور بود. روابط نامشروع وی با ژاکلین کندی، بیوه جان. اف. کندی، نقل محافل آمریکایی بود. اردشیر به‌ عنوان یکی از برگزار کنندگان پارتی‌ها شهره یافته بود و زندگی مشحون از هرزگی و بی‌بندوباری‌اش نقل کلّیه محافل بود. حرکات سخیف و دور از نزاکتی از او در میهمانی‌ها مشاهده می‌شد به طوری‌ که در میهمانی که در منزل پرویز مهدویان از اعضای وزارت خارجه بر پا شده بود آقای زاهدی سفیر ایران بعد از این که دست دختری را با شامپانی شسته و سپس شروع به لیسیدن دست‌های او می‌کند. از جمله دیگر معشوقه‌های وی الیزابت تایلور، هنرپیشه معروف آمریکایی بود که چندین بار در روزنامه‌های آمریکایی عکس این دو در حال رقص با همدیگر به چاپ رسید و موجبات رسوایی هرچه بیشتر او را فراهم آورد.»[1]

در تأیید مطالب بالا حسین فردوست نیز زاهدی را یکی از دولتمردان سیاسی فاسد و هرزه محمّد رضا شاه می‌شمارد. علاوه بر اینان، فرح پهلوی هم در باره اردشیر زاهدی می‌گوید: «این مرد پرحرارت و فعّال در تمام زندگی خود سه کار و برنامه بیشتر نداشت. اول معاشرت با زنان زیبارو و دوّم قمار بریج و سوّم حرّافی، حرّافی و باز هم حرّافی.»[2] هم‌چنین اضافه می‌نماید که اردشیر زاهدی با هویدا مخالف بود و در مجامع به او فحش بسیار رکیک می‌داد و یک ‌بار هم با تصمیم قبلی و به ‌منظور آزار و اذیّت هویدا به دفتر کار او رفته و روی میز تحریر هویدا ادرار کرده بود. با توجّه ‌به سابقه و شرح حالی که از اردشیر زاهدی روایت شده است او چگونه می‌تواند در خاطرات خود افکار جامعه را تحریف کند و خود را شخصی خیرخواه و دلسوز برای ایران نشان دهد و برای سقوط رژیم پهلوی اشک ماتم بریزد. اردشیر زاهدی نیز همانند بسیاری از افراد دیگر در توسعه فساد و سقوط حکومت پهلوی نقش اساسی داشته است و موفّق نخواهد شد که با تغییر رنگ و لعاب ارتباط خود را با سرویس‌های جاسوسی و اشخاصی چون شاپور ریپورتر و غیره کتمان کند. نکته جالب و سؤال‌ برانگیز اینجاست که او چگونه نشان‌های ملی از ایران و کشورهای خارجی مانند ژاپن، مالزی، تایلند، پاکستان، مصر، عراق، اردن، لبنان، رومانی، چک اسلواکی، مجارستان، لهستان، آلمان، ایتالیا، کره، سوئد، فنلاند، برزیل، سنگال و اتیوپی و همچنین پاپ، جان‌ پل سیزدهم دریافت کرده است؟



[1]. این مطلب مربوط به صفحات 5 تا 9 کتاب رازهای ناگفتۀ اردشیر زاهدی است که ناشر کتاب در مقدمه آورده تا برخلاف محتوای کتاب، سیمای دیگری از او نشان داده باشد.

[2]. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمۀ الهه رئیس‌ فیروز، ج 1، ص 164.

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 306