توصیف و شرح حال حرمسراها تنها به خاطر کسب اطلاعات در بارهی قسمتی از زندگی و پشت پردهی حاکمان نیست؛ زیرا این محل همانند حکومتی در سایه و یکی از سازمانهای نامرئی در مدیریت و اجرای برنامههای سیاسی و توطئه و دسیسه بر علیه حاکمان و درباریان و انتخاب پادشاه آینده میباشد. در این مکانی است که پادشاهان صفوی پرورش یافته و گاه با حذف و یا کشتن بسیاری از شاهزادگانی که لیاقت پادشاهی داشتهاند، افراد ضعیف و نالایقی چون شاه سلطان حسین را تحویل جامعه دادهاند. بنابراین کسب اطلاعات از ارگانی که یکی از سرچشمههای اصلی فساد و ضعف حکومتها و تعیین پادشاه بوده از اهمیّت خاصی برخوردار میباشد و نباید تأثیر آن را بر افکار و اعمال پادشاهان و درباریان نادیده گرفت. شاردن با توجه به آن که از نظر زبان و ارتباط با مردم و درباریان مشکلی نداشته است اطلاعات او در باره حرمسراها نسبت به دیگران بسیار نزدیک به واقعیّت به نظر میرسد. او برای به دست آوردن اخبار و اوضاع درونی حرمسرا تلاش زیادی انجام داده و به قول خودش بیش از این کسی نمیتواند ادّعای جمع آوری اطلاعات از درون حرمسراها را داشته باشد. وی مینویسد: «در مدّت دوازده سال دوران سفرهایم در ایران جهد بسیار کردم که در مورد حرمسراها اطلاعات جامع و درستی به دست آورم. و بر این باورم که حاصل تحقیقات من از کلیّهی اطلاعاتی که جهانگردان پیش از من در این زمینه تحصیل کردهاند بیشتر و دقیقتر است. با وجود این با سبک روحی اقرار و اعتراف میکنم با این که کنجکاوی و پرس و جوی زیاد کردم، جز آن چه در سطور زیر یاد میکنم، نتوانستم به مطالب دیگر دست یابم. امّا همین مختصر کاملترین اطلاعاتی است که در بارهی حرمسرای پادشاه میتوان کسب کرد و اطمینان کامل دارم که درباریان مقرّب نیز جز این چیزی نمیدانند. گرچه برخی از خواجه سرایان به برخی از مسؤولان ارشد در مواردی خاصّ بعضی مطالب میگویند، امّا این گفتهها مهم و در خور توجه نیست. به علاوه این متصدّیان ارشد چندان راز نگهدارند که مصلحت را جز به ندرت حرفی از دل، بر زبانشان نمیگذرد. پیش از این نیز به مناسبت در این کتاب نوشتهام که حرمسرای شاه دارای زیباترین و با شکوهترین بناهاست و چنان آراسته شده که سلسله جنبانِ عشق ورزی و عشرت جویی است؛ زیرا شاه بیشتر اوقات زندگیش را در حرمسرا میگذراند.
در مورد نگهبانی و حفظ انتظامات این مقامات چنین دریافتهام که همان مقرّرات و رسوم و سازمان که در دربار وجود دارد در حرم نیز برقرار است. یعنی دختران با همان عنوان که مردان در دربار خدمت میکنند در حرم به کار اشتغال دارند. برخی از آنها در مقام میرآخور انجام وظیفه و سلاح شاه را حمل میکنند. دستهای نگهبان درِ حرم میباشند؛ برخی نیز پاسدار و محافظند و گروهی که نجیبزادهاند، خدمتگرانِ مقرّبند. سخن کوتاه، همهی سمتهایی که در دربار وجود دارد در حرمسرا نیز هست. از برخی کسان شنیدهام که حتی در حرمسرا چند افسر، یک تفنگچی و چند سلاح دار دیگر در حرم خدمت میکنند؛ امّا من جز آن چه در سطور ذیل میآورم اطلاعات مسلّم و قابل باور ندارم. به تحقیق و بدون تردید دستهای از دختران همانند مردانِ روحانی به زنان حرم وظایف دینی میآموزند. این گروه دختران، نه تازه کارند و نه بسیار جوان.افزون بر اینها زنان دیگری مسؤول انجام دادن کارهایی که در پیشبرد امور زندگی لازم است مانند خیّاطی، کفشگری و امثال آن میباشند. همچنین زنان و دختران سالمندی که به کار پزشکی و داروسازی اشتغال دارند. در آن جا مسجد، حتی گورستان نیز وجود دارد و به طور کلی آن چه در یک شهر هست در حرمسرا نیز هست. ساکنان حرمسرا تحت سه لقب از هم شناخته میشوند. عنوان دخترانی که در حرمسرا به دنیا میآیند بیگم،- مؤنث بیگ است- و این لقب معرّف و بیانگر این معنی است که شخصیّت موصوف شاهزاده میباشد. معشوقگان شاه و زنانی که در حرم متعهّد امور مهم میباشند خانم نامیده میشوند و این لفظ مؤنّث کلمهی خان، و معادل لفظ دوک در فرانسه است که لقب حاکمان ایالات نیز میباشد. زنان دیگری که در مقام پایینتر قرار دارند خاتون، و باقی زنان کنیز نامیده میشوند. حرمسرای سلطنتی و دربار کاملاً از هم جدا میباشند و ارتباطی میان این دو نیست.
وقتی شاه میمیرد همسرانش را در جایی جداگانه اقامت میدهند و آنان باید تا پایان عمر در آن جا به سر برند. بر درِ جایگاه آنان خواجگانی به نگهبانی میگمارند تا جز از ورود افرادی معیّن که برای آوردن مایحتاج ایشان و آوردن خبر و پیغام بدان جا میآیند از داخل شدن دیگران جلوگیری کنند. بر اثر همین سختگیریها و محرومیتها است که معشوقگان پادشاه همین که از خبر مرگ وی آگاه میشوند از شدّت یأس و نا امیدی چنان فریاد و شیون میکنند که صدای فغان و زاریشان ابرها را میشکافد و به آسمان میرسد. بیگمان این نالهها و ضجّهها نه به خاطر فقدان پادشاه میباشد؛ بلکه از آن روست که باید تا پایان عمر بدون گردش به سان زندانیان در همان جا بمانند. در سال 1675 مهتر خواجههای حرمسرا به من گفت هنوز حرمِ معشوقگان شاه صفی جدّ پادشاهِ کنونی به جاست و هجده یا بیست تن آنان در آن جا جدا از هم همانند زندانیان زندگی میکنند. وقتی پادشاه، برادر یا پسری به سنّ بلوغ دارد به انتخاب وی معشوقهای به او میدهد یا به نسبت محبّت و لطفی که به او دارد چند معشوقه، چند خواجه و چند کنیز در اختیارش میگذارد. همچنین عمارتی در حرم به او میدهد تا در آن جا همانند تبعیدیان با معشوقگان و خدمتگران و مادر خود زندگی کند. اینان حق ندارند جز با اجازهی مخصوص شاه از عمارتی که در اختیارشان نهاده شده پا بیرون نهند و با دیگر افراد ساکن حرمسرا دیدار و گفتگو کنند. این شاهزادهی سیه ستارهی تیره روز بیش از آن چه راهبی نو آموز تحت مراقبت است، زیر نظر میباشد. به او میگویند که زندگیش به اراده و تمایل شاه بستگی دارد و چون اهمیّت وجود او بیش از مادر و خواجگان و معشوقگان وی میباشد سختتر از آنان مقیّد و تحت نظر میباشد و باور نمیتوان کرد که در سراسر پهنهی زمین کسی چون او زیر نظر باشد. او جرأت ندارد حتی دزدانه به دخترانی که اجازهی معاشرت و معاشقه آنان را بدو ندادهاند، بنگرد. و اگر وی را در حال عشق ورزی با زنی ببینند؛ اگر معاشقهاش از مرز چشمک زدن و نظر بازی درگذشته باشد برای کلیّهی زنان حرم خاصه برای معشوقهاش شوم و مخاطره انگیز خواهد بود. شنیدهام بسیاری در این کار جان باختهاند حتی بسیاری از دختران را به گناه این که چرا فرصت و مجال دادهاند که مردان بی خبرِ ایشان عاشقانه و دزدانه به رویشان بنگرند زنده به گور کردهاند. اما در مورد دختران پادشاه باید بگویم وقتی به سنّ عروسی رسیدند مادرشان مقدّمات شوهر دادن آنان را فراهم میکند و نفوذ خویش را برای جلب موافقت شاه به کار میبرد و این امر بستگی بسیار به محبوبیت دختر و نفوذ مادرش دارد. امّا معمولاً ازدواج دختران شاه هنگامی انجام میگیرد که غرور جوانی و هیجانهای جنسی دختر کاسته شده باشد و به حدّ اعتدال رسیده باشد تا با شوهر خود با مدارا و آهستگی و سازگاری رفتار کند. چنان که پیش از این شرح دادهام هر قسمتِ حرم زیر نظر و مراقبت خواجهای خاص اداره میشود و مجموعاً زیر فرمان خواجهی بزرگی است که او را داروغه مینمایند و لقب حاکمان شهرهای بزرگ نیز همین است. داروغه یا خواجه سرا معمولاً پیرِ غلام زشت رو و درشت خویی است که شما آسان میتوانید در آیینهی خیال ببینید. چه بسیار زیبا رویان جوانِ گل اندام در بندِ حکومت وی گرفتارند، چنان که همواره از بیم این آتشخوی دیو سار، نظم و سکوتی غیر قابل باور در سراسر حرمسرا حکمفرماست.
وقتی شاه قصد بیرون شدن از پایتخت را دارد کسی را به جانشینی خود در حرمسرا میگمارد و این نایب در تمام طول مدت غیبت شاه بر همهی امور حرم و بر همهی زنان و فرزندان پادشاه حکومت میکند. نام خواجه سرایی که در زمان اقامت من در پایتخت همه امور کاخ را زیر نظر داشت خواجه کافور بود. من با او چند بار دیدار و گفتگو کردم. او دانا و هوشمند بود و هنگامی که دانست من کتابهایی نوشتهام، با من بیش از دیگر کسانی که به دیدنش میآمدند مهربانی و تفقّد میکرد. به مناسبت منصب مهمی که داشت همهی مردم پایتخت از او میترسیدند و حرمتش مینهادند و نفوذش چندان زیاد بود که دستور و توصیهاش از سفارشنامهی هر وزیر اثر بخشتر بود. حرم پادشاه ایران از نظر این که گروهی از خوبروترین و طنّازترین و خوش اندامترین و هوس انگیزترین زنان در آن گرد آمدهاند بی مانند میباشد؛ زیرا حاکمان از هر نقطهی کشور زیباترین و دلپسندترین دختران را به دربار میفرستند و تنها دوشیزگان در آن راه مییابند. به سخن دیگر هر یک از حاکمان آگاه شود که در جایی دختری لایقِ دربار وجود دارد وی را میگیرد و به دربار میفرستد. شگفت این که پدران و مادران از این که دخترانشان به دربار راه مییابند افتخار و شادی میکنند؛ زیرا کسی در دربارِ شاه دارند که حافظ منافعشان باشد. هنگامی که دختری وارد حرمسرای شاه شود هدیهای برای نزدیکترین کسانش میفرستند و برای خود او مستمری مناسبی تعیین میکنند. کمترین مبلغ مستمری دویست و پنجاه فرانک و بیشترین آن ها سه هزار اکوست و حدّ متعارف دو هزار و پانصد لیور میباشد. چنان چه دختری به سببی مورد توجه و عنایت شاه واقع شود مستمری وی افزایش مییابد و اگر پادشاه از یکی از معشوقههای خود دارای فرزندی شود که زنده ماند، مستمری نزدیکترین بستگانِ مستمری بگیر وی را تا درجهی یک ارباب واقعی بالا میبرند و دیگر کسان خانوادهاش را ترقّی میدهند. گرچه بسیاری از دختران حکام ایالات و دیگر جاهمندان و بزرگان در حرمسرا در آمده اند، امّا بیشتر آنان تازه رویان و زیبایان گرجی و چرکسی و دیگری گلچهرگان سرزمینهای مجاور این ولایات میباشند که همهی آنان معدن حُسن و زیبایی و لطف و ظرافت میباشند و خوبرویان از این مراکزِ جمال و دلبری به همه جا پراکنده میشوند. حرمسرای پادشاه در حقیقت همانند زندانی است که بیرون شدن زنان از آن جز بر حسب تصادفِ نادرالوقوع امکان پذیر نیست و یک دختر شش یا هفت ساله شاید این نیک بختی نصیبش شود. زنان و معشوقگانی که بچّههایشان زنده باشند یا مدتی زیسته باشند هرگز از حرم بیرون نمیشوند؛ زیرا به محض تولد نوزاد عمارتی جداگانه و خاص در اختیار آنان نهاده میشود و به نسبت این که نوزاد پسر یا دختر باشد و شاه دارای فرزندان کم یا زیاد باشد خدمتگر به آنان میدهند. اما محرومیت از آزادی بدترین و شومترین شداید و سختترین متاعب حرمسرا نیست؛ بلکه میگویند در این وحشتکده دردناکترین و هراس انگیزترین و نفرت بارترین شکنجهها اعمال میشود. برخی زنان آبستن را خفه میکنند. برخی را به سقط جنین اجباری محکوم مینمایند و نوزادان را چندان از خوردن شیر محروم میدارند تا جان بسپارند. یا به گونهی دیگر تلف میکنند. از میان این تیره روزان، تنها زنی خوشبخت است که نخستین پسر را برای شاه بزاید؛ زیرا این سعادت و مقام و قدرت نصیبش خواهد شد که روزی مادر شاه آینده باشد. اما سرنوشت زنان دیگر این است که با فرزندان خود در گوشهای از حرمسرا به حال تبعید و انزوا به سر برند و در آن جا قرین درد و بیم باشند؛ زیرا هر کدام در این وحشت هستند که دمی بعد فرزندش به امر شاه کور یا کشته شود. خواه این طفل بچّه یا برادر شاه باشد و این نگرانی و ترس از این روست، همین که خدا به شاه پسری میدهد همهی زنان حرم از داشتن فرزند گرفتار تشویش و بیم میشوند و بزرگترین و یگانه آرزوی آنان این است که روزی به دیگری شوهر کنند و این شادمانی و بهروزی نصیبشان نمیشود مگر مدّت زمانی دراز به مادرِ شاه و مادرِ پسر ارشد شاه، یا به خودِ شاه چندان خدمت میکنند که عنایت وی را به نفع خود برانگیزند. مادر شاه با بیشتر وزیران و بزرگان دربار به نسبت اهلیّت و سزاواریشان گفتگوهای نهانی دارد و هر کدام برای خود یا یکی از پسرانشان یکی از دختران حرم را خواستگاری میکند تا به وسیلهی این پیوند بر محبّت و عنایت وی نسبت به خود بیفزاید و از حمایت و پشتیبانی او بیش از پیش بهرهمند شود. گاه شاه این گلچهرگان سیمین تنِ خوش اندام را از سرِ هوس به بزرگان و نزدیکان خود میبخشد. البته این عنایت ناگهانی و غیر مترقّب که هرگز امید تصاحبِ آن را نداشتهاند برای آنان مایهی بسی افتخار و مسرّت میباشد.
نخستین بار که من در دربار بار یافته بودم، شب هنگام شاه از سر رأفت و بدون مقدمه یکی از دختران جوان و زیبای حرم را برای ناظرِ دربار که مورد لطف شاهانه قرار گرفته بود، فرستاد. ناظر که به سبب پیری و فرسودگی و بیحالی و کثرت وظیفه چنان که سزاوار بود بدان لعبت فتّان نپرداخت، امّا مصلحت را خواه از لحاظ سیاست و خواه از نظر این که عطیّهی ملوکانه خویش را شادمان و سرخوش بنماید سه شبانه روز از حرم بیرون نیامد و پیوسته در کنار و مصاحبتِ آن دلارام جوان به سر برد. و چه خوشبخت و فرخنده فالند دخترانی که شاه آنان را بدین گونه به بزرگان دربار خود میبخشد؛ زیرا این گلچهرگان همین که پا به خانهی جاهمندان مینهند زن شرعی و قانونی آنان میشوند و شوهرِ هر کدام با وی در نهایت اعزاز و احترام رفتار میکند. رفتاری نیکو و به آیین، آن گونه که شایسته و درخور پادشاه باشد. هنگامی که شمار این دختران در حرم فزونی یافت شاه برای این که حرمسرای خود را از جمعیت زیاد بپیراید آنان را به افسران ارتش، یساولان، قاپوچیها که همطرازِ نجیب زادگانِ فرانسوی میباشند، میدهد. اما چون شاه آن عدّه از زنان حرم را که فرزند دارند به شوهرِ دیگر نمیدهد و همچنین به ندرت زنی را که آبستن است، میبخشد. زنان حرم به امید این که روزی از زندان حرمسرا آزاد شوند فنها و حیلهها به کار میبرند تا حامله نشوند. مثلاً خود را به عمد فربه میکنند یا برای جلوگیری از حامله شدن و زایمان چاره گریها مینمایند. در این باره قصّهها و داستانهای زیاد بر سرِ زبانهاست و از زبان کسی شنیدم که شاه عباس ثانی یکی از این مه طلعتان جوان را که از ترس حامله شدن به خدعه و دروغ روی آورده بود زنده زنده به آتش سوزانده بود. توضیح این که شاه شبی وی را دعوت کرده بود به خوابگاه او درآید. دختر از بیم آن که مبادا بار گیرد به دروغ به شاه جواب فرستاد چون عذر زنانه دارد در چنین شرایط جرأت و آمادگی ندارد به بستر شاه درآید. شاه روز بعد به اتاق او رفت. دختر جوان چون شاه را در برابر خویش یافت خود را در پایش انداخت تا در چنان حال از آمیزش با وی صرف نظر کند. شاه که سخت شیفته و دلباختهی همبستری با او بود از تحاشی و عذر انگیزی او مشکوک شد و در دم دستور داد یکی از زنان او را معاینه کند و چون دانست دروغ گفته است چنان خشمگین گشت که فرمان داد دست و پایش را ببندند و در بخاری دیواری جای دهند. دورش را هیمه بچینند و بیفروزند. بدین صورت دختر جوان را زنده زنده سوزاند.
همچنان که شاه گاه گاه این پری رویان را به پاداش خدمتهای گران سنگی که کردهاند یا به ازای عنایتی که به برخی از درباریان یا معتمدان خود دارند به آنان شوهر میدهد و به مراد و آزادی و خوشبختی میرساند. گاه نیز به سبب آزردگی و رنجشی که از ایشان دارد به نیّت تنبیه آنان را به همسری شوهرانی از طبقهی پائین که به کارهای پست اشتغال دارند در میآورد. از این گروه زنان میتوان خبرهای حرمسرا را آسانتر از آن چه از خواجه سرایان میتوان شنید کسب کرد. اما من آن چه را که در بارهی حرمسرا آوردم از خواجهای که سالیان دراز خدمتِ عمّهی شاه میکرد، شنیدهام. در خلال کارهایی که با این شاهزاده خانم داشتم و این خواجه سرا رابط و پیام بر ما بود با وی آشنا و سپس دوست شدم و رشتهی دوستی ما اندک اندک چنان استوار شد که از جواب گفتن آن چه از او میپرسیدم دریغ نمیورزید. مخصوصاً وقتی دانست هدف من از دانستن این خبرها نوشتن در کتابی است تا اروپائیان که از عادات و اخلاق و آداب و رسوم ایرانیان بیخبرند، بخوانند و بدانها آگاهی یابند، در گفتن آنها دلیرتر و بیمحاباتر شد و با اعتماد بیشتر و بی پیرایهتر سخن میگفت. خبرهای حرمسرا را از ماماهایی که گاه گاه به حرمسرا خوانده میشوند نیز میتوان کسب کرد. قابلهها زمانی به حرمسرا دعوت میشوند که زاییدن بر زنان حامله دشوار گردد، اما چنین مواردی به ندرت اتفاق میافتد؛ زیرا در ایران همانند نقاط گرمسیری مشرق زمین زایمان به آسانی صورت میپذیرد و کمتر حضور قابله لازم میشود. به سخن دیگر در هر خانواده زنان مسنتری هستند که از زنان زائو مراقبت میکنند امّا چون در حرمسرا چنین زنانی وجود ندارند در موارد حاد ماما از خارج به حرمسرا میبرند. همچنین میتوان اخبار حرمسرا را از زبان دایگان شنید؛ زیرا آنانند که فرزندانِ نوزاد شاه را شیر میدهند نه مادرانشان. از جمله وظایف پزشکان دربار این است که برای شیر دادن نوزادان حرمسرا دایگان جوان بلند بالا، ظریف اندام، باریک میان و سپیدرو و به سخن دیگر تمام خلقت بیابند. دایگانی که هرگز به بیماریهای سخت و دراز مدت گرفتار نشده باشند.
سه گروه متمایز از هم نگهبانی حرمسرا را به عهده دارند: نخست خواجه سراهای سفید پوست که حفاظت قسمت بیرون حرمسرا سپرده به آنهاست. آنان اجازه ندارند چندان در حرمسرا جلو بروند که زنان آنان را ببینند، زیرا با این که جملگی خواجه و از نظر امور جنسی ناتوانند در معرض بدگمانی و حسد میباشند و بیم آن در میان است که زنان حرم آنان را ببیند و چون رنگ آنان سپید است این سودا در ذهنشان پدید آید که مردانی در نزدیکی آنان وجود دارند که رنگشان از رنگ بدن شوهرشان سپیدتر است و بدین خیال در دل شیفتهی ایشان شوند و از علاقهشان نسبت به شوهر کاسته گردد. من در شرح این موضوع که میگویند خواجهها کاملاً مقطوعالنسل میباشند و از ایفای امور جنسی عاجزند در میگذرم.؛ زیرا رعایت اصول اخلاقی وادارم میکند که از آوردن مطالب خلاف عفّت عمومی که شنیدهام خودداری ورزم. دومین گروه نگهبانان چنان که پیش از این آوردم متشکّل از دستهای از دختران میباشند که شاه معشوقههای خود را از میان آنان انتخاب میکند و شش تن از دختران پیوسته شبان و روزان به نوبت نگهبانی میکنند. هر یکِ این دختران جوان هفتهای یک بار با دختری پیر که به جای مادرشان میباشد کشیک میدهند. هرکدام این دختران مسکنی جداگانه دارد یا حد اکثر یک دختر و یک پیر دختر در یک اتاق به سر میبرد. این دختران جز با اجازه حق ندارند به اتاق یکدیگر بروند. اینان حقوق و پارچههایی را که به ایشان تعلّق میگیرد به نقد میگیرند. خوراکشان را از آشپزخانه میدهند و چهار پنج زن و دو خواجه که یکی کمتر از ده سال و یکی بیش از پنجاه سال دارد به خدمتگزاری آنان مأمورند. حقوق آنان نسبت به خصوصیات جسمی و اخلاقی و کارهایی که انجام میدهند متفاوت است. آنان به دقّتِ تمام تحت نظارت و مراقبتند تا مبادا بر ضدّ یک دیگر توطئه و دسیسه کنند یا فتنه و شیفتهی هم شوند؛ زیرا در مشرق زمین عشق بازی زنان یا دختران نسبت به هم دیده میشود. من از بسیاری کسان شنیدهام که زنان به این کار تمایل شدیدی دارند و راههای زیادی برای ارضای یکدیگر میدانند. از این رو زنان را به شدّت از عشق ورزی به یکدیگر و ارضا کردن جنسی هم منع میکنند؛ زیرا بر این باورند که ارتکاب این کار از شادابی و طراوت و جاذبهی ایشان میکاهد و احساسات و تمایلات آتشین آنان را نسبت به آمیزش به مردان خاموش میکند.
زنانی که به حرمسرا رفت و آمد داشتهاند از عشق ورزیها و ملامسههای زنان حرمسرا با یک دیگر داستانها و حکایتهای شگفت انگیزی میگویند و جز این از حسادتها و رقابت معشوقههای شاه نسبت به هم سخنها بر زبان دارند. اینان همواره به هم کینه میورزند. عیبهای یکدیگر را آشکار مینمایند و به هم تهمتهای زشت میزنند. زنانی که بیشتر به جهتی از دیگران مورد توجه شاه میباشند و زنانی که به سبب داشتن آواز خوش یا مهارت در رقصیدن یا شیرین زبانی یا داشتن هنر دیگر، مقرّبترند بیشتر در معرض بدخواهی و کینه ورزی قرار میگیرند. بر اطلاق هیچ یک از زنان حرم بیرقیب و بی بدخواه نیست، و آنان که امیدی به آزادی خویش ندارند همواره کج خلق، زود خشم و پرخاش جویند و برای جلب توجه و علاقهمندی شاه کوشش نمیکنند و به این یگانه مایهی دلخوشی نمیپردازند. بدخواهیها، کینه توزیها، حسادتهای زنان حرمسرا نسبت به هم در زندگی و اخلاق شاه به هر روی اثر مینهد و ناراحتیها و نگرانیهای آزار دهندهای برای او به وجود میآورد؛ زیرا خویش را هم صحبت زنانی میبیند که هیچ یک آنان در باطن به وی دلبستگی راستین ندارد. از این رو وی نیز به اندک رنجش برایشان سرگران میشود. یک چند نفرشان را از مرتبهی همخوابگی به کنیزی تنزّل میدهد و آنان را به کارهای پست و سخت میگمارد. عدهای را نیز با ضربات چماق و تازیانه تنبیه میکند و میکشد و میسوزاند یا زنده به گور میکند.
آن چه من بیشتر درباره زنان حرمسرای پادشاه ایران و حرمسرای بزرگان و جاهمندان شنیدهام این است که آنان برای جلب رضای شوهر جادو و افسون زیاد به کار میبرند. اینان بر این باورند که با طلسم و جادو روح و فکر شاه یا خداوندان خود را تسخیر میکنند. رقیبانِ خویش را از نظر ایشان میاندازند و به رغم آنان صاحب بچه میشوند. در نتیجه گاه چنان اتفاق میافتد که جاهمندانی ناگاه از زیبارویانِ دلستانِ حرم خویش مهر میگسلند و پای بند عشق کنیزی سیاه چرده میگردند. زنان بر این اعتقادند که یهودیان جادوگرانی ماهر میباشند و چون رانده و مطرود همهی جهانیانند بدین کار روی آوردهاند تا هرچه بهتر روزگار بگذرانند و اگر به عیان دریابند آن قدر که مردم گمان میبرند جادوگران و طلسم گران خوبی نیستند، سخت خشمگین میشوند. زنان این یهودیان به بهانهی فروختن جامه، زیورآلات و عطر یا دستاویزهای دیگر داخل حرم نفوذ میکنند و به دختران دلداده و عاشق پیشهای که از ساده دلی به گفتههای آنان دل میسپارند جوشاندهها، نوشابهها و دواهای گوناگون میدهند و به گفتههای امید بخش و رؤیا آفرین دلشان را خوش میدارند. اما خواجهسراها که ترشروی و کج خلق و تلخ گفتارند، وارگوس پیر را میمانند جلب رضامندیشان آسان نیست. به گفتهها و دواهای این زنان هیچ اعتقاد ندارند و با دقّت و مواظبت تمام بر آنان نظارت میکنند. مردان غالباً میتوانند خود را از فریبکاریها و حیلهگریهای مردان جادوگر و طلسم کار مصون بدارند و گولِ این دغلان را نخورند؛ اما در برابر چرب زبانیها و دروغ پردازیهای زنان جادوگر با همهی آگاهیها و دوراندیشیها که دارند مقهور و تسلیم میشوند.
یکی از روزهای ماه اکتبر سال 1672 که با ناظرِ کلِّ دربارِ شاه در مخزن پارچههای زربفت و نقره کار بودم و شاه در آن روز به سفری دور میرفت، ناظر در کار تحویل کردنِ پارچههای مناسب فصل زمستان در حرمسرا بود. خواجه سرایان به قدر قوّت خود پارچهها را برمیداشتند و به حرمسرا میبردند. در آن هنگام ناظر به نظرم خشمگین مینمود؛ زیرا خواجه باشی حرم که آن جا حضور داشت بیش از آن چه لازم بود پارچه طلب میکرد و ناظر موافق نبود و من در جریان کار شنیدم که خواجه سرا به ناظر آهسته گفت پادشاه اکنون شصت بچّه زنده در حرمسرا دارد، و با توجّه به آن چه در مورد حرمسرای پادشاه شنیدم، معتقدم هر وقت عدّهی فرزندان شاه زیاد میشود از شمارِ آنان میکاهند. ملکهی مادر بر این عمل زشت و فجیع نظارت میکند امّا چون کاری مرسوم و معمول است شناخت و قبح آن از میان رفته است. ملکهی مادر صاحب اختیار مطلق و فرمانروای کلِّ معشوقان پسر تاجدار خویش است و سرنوشت همهی آنان و فرزندانشان در یدِ قدرت اوست و بی مددِ لطف وی هیچ یک از محبوبههای شاه و گرچه مورد محبّت خاصّ باشد، نمیتواند موقعیّت خویش را دیرزمانی حفظ کند. گفتنی است که پادشاهان ایران هرگز مانند رعایای خود همسری را به عقد ازدواج خود در نمیآورند. زنان حرمِ شاه جملگی کنیزان ویاند و هر دختری که وارد حرم میگردد از خود هیچ اختیار ندارد. پادشاه مالک مطلق اوست و به دلخواه خود با او رفتار میکند. آن چه در باره عدّهی فرزندان شاه آوردم اگر از منبعی قابل اطمینان نمیشنیدم برای من شگفت انگیز و غیرقابل باور بود؛ زیرا در موارد دیگر شنیدهام که شاه در زمان واحد معشوقههای زیاد ندارد و معمولاً مدتها با یکی از آنان میآمیزد.
به هر روی حرمسرایی بدان عظمت و زیادی معشوقگان به دلایلی که برخی از آنها اشاره شد مایهی کثرت جمعیت نمیشود و اصولاً تعداد افراد خانوادههای ایران بسیار نیست حتی کمتر از عدّهی افراد خانوادههای فرانسوی میباشد و این امر ناشی از آن است که دختران و پسران ایران پیش از آن که به رشد طبیعی برسند به هم میآمیزند. به سخن دیگر قبل از آن که قابلیت آمیزش یابند با داروها و معجونهای محرک قوای جنسی خویش را ناروا تحریک میکنند و بر اثر همین مباشرتهای بی هنگام زنان ایران و بیشتر نقاط مشرق زمین در بیست و هفت یا سی سالگی از بچه آوردن باز میایستند. نوشتهاند سلطان مراد سوم امپراتور عثمانی یکصد و دو فرزند داشته. این از نوادر و مستثنیات است و کلیّت ندارد. وقتی به آداب و عادات ایرانیان در باره چگونگی نگهداری زنان در محدوهی خانه و دور نگهداشتن آنان از مردان تأمّل کنیم علت تفاوتهایی را که میان زندگی اجتماعی ایران کنونی و ایران زمان پادشاهی داریوش و دیگر شهریاران آن روزگاران است، در مییابیم و پی میبریم که ایران باستان دارای چه ثروت سرشار و فرّ و شکوه خیره کنندهای بوده است و جای شگفتی است که چگونه در این کشور هنوز این همه آبادانی و رفاه و آسایش و ظرافت و آداب به جا مانده است. مردان ایران بر این قولند که زنانشان تنها به کار کامجویی و آوردن فرزند میخورند و بس، از این رو در پرورش فکری و هنر آموزی ایشان نمیکوشند. خود زنان نیز جز این نمیخواهند، نه چنان که باید خانهداری میکنند و نه به امور دیگر میپردازند. اوقات خود را به بیهودگی و آسانگیری و تنبلی میگذرانند. تمام مدّت روز در بستر لمیدهاند و کنیزکان کم سال با دستهای خود بدنشان را میمالند؛ زیرا این یکی از لذّتهای زنان آسیاست یا آن که با تنباکوی داخلی قلیان میکشند. این نوع تنباکو آن قدر ملایم است که اگر دودِ آن را از بامداد تا شامگاه بکشند سر درد و ناراحتی در وجود نمیآورد.
اما زنان کار آمدتر و زرنگتر گاهی خیّاطی میکنند و از عهدهی این کار به خوبی برمیآیند و غذاشان همیشه آماده است و زنان حرمسرای پادشاه هرگز برای دید و بازدید از حرمسرا بیرون نمیروند. زنان بزرگان نیز به ندرت از خانه خارج میشوند، و اگر خواهان دیدار زنی باشند او را به خانهی خویش میخوانند و لازمهی این روش زندگی این است که با عدّهی کمی از زنان مراوده داشته باشند و برای ملاقات به راههای دور و دراز نروند. فقط اگر مواردی مانند عروسی یا زایمان یا عید پیش آید خواهر به ملاقات خواهر یا برادرزاده به دیدار عمّهاش میرود. اما این دیدارها غالباً هفت یا هشت روز به طول میانجامد، و زن و دختران و خواجه سراهای خود را همراه میبرد. به سخن دیگر اگر شوهرش به او اعتماد کامل نداشته باشد عدّهی بیشتری همراهش میکند تا پیوسته مراقبش باشند. شاهزاده خانمهای نزدیک به دربار پیوسته وسیلهها میانگیزند تا به حرمسرای پادشاه دعوت شوند و هنوز به خانهی خویش باز نگشتهاند از نو تدبیرها میاندیشند و به کار میبرند تا دگر بار احضار شوند و هشت یا ده روز آن جا بمانند، زیرا افزون بر تفریحاتی که آن جا میکنند هدایای ارزشمندی نیز با خود به خانه میآورند. جاهمندان و بزرگان پیوسته آرزومندند که همسران آنان به حرمسرای پادشاه دعوت شوند، زیرا به وسیلهی آنان تمنیّات خود را محرمانه به عرض پادشاه میرسانند. آنانی که قبلاً نیز در حرمسرا بودهاند شوق بسیار دارند که به همین امید دیدار تازه کنند؛ امّا چون باید قبلاً احضار شده باشند این بازدیدها به ندرت حاصل میشود. این نکته نیز گفتنی است آن دسته از زنانِ مردانی که در حرمسرا شناخته نیستند بسیار کم اتّفاق میافتد که در آن جا راه یابند و شوهر طیّ مدتی که همسرش به دیدن رفته است هرگز نزد وی نمیرود مگر این که زنان میزبان را قبلاً دیده باشد یا مادر و خواهر و عمّه یا از محارم دیگر باشند.»[1]
[1] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، 1372، جلد چهارم، صص 1312 تا 1324
2 - آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، ص 165
وجود حرمسراها در نظام شاهنشاهی ایران و به طور کلی مشرق زمین دارای سابقهای بس طولانی است و پادشاهان و اعیان همواره وجود و توسعهی آن را یکی از ابعاد اعتبار و افتخار خود محسوب میکردهاند. این شیوه و روش زندگی حاکمان تا پایان دوران قاجاریه در ایران رواج کامل داشته و با ظهور رضا شاه پهلوی است که پایان پذیرفت. اطلاعات و آگاهی تاریخی از اسرار و درون این مکانها بسیار ناقص است و به دلیل جمع کثیر زنان و رقابتهای داخل و خارج حرم به هیچ وجه نقش اساسی گردانندگان آن را در تحکیم و تغییرات سیاسی حکومتها نمیتوان نادیده گرفت. سابقهی نفوذ و دخالت زنان حرمسرا و ملکهها در دربار شاهان را در دوران حکومت هر سلسلهای میتوان یافت. از جمله این موارد در گذشتههای دور به قدرت و نفوذ ملکه پروشات (پریساتیس، پریزاد، پریسا) دختر اردشیر دراز دست هخامنشی و همسر خشایارشاه میتوان اشاره کرد که در زمان وی برای پیشرفت و ترقی لیاقت و فداکاری لازم نبود و تنها کافی بود که هر یک از سرداران زن یا خواجه سرایی را در دربار حامی خود قرار داده باشند و در مقابل بی چون و چرای اوامر پروشات سر تسلیم فرود آورند. در تاریخ بعد از اسلام به نام اشخاصی چون ترکان خاتون، زبیده خاتون و مهدعلیاها باید اشاره کرد ولی به احتمال قوی اوج دخالت آنان را در دوران صفویه و نقش شورای حرمسرا با همکاری خواجه سرایان میتوان مشاهده کرد. مؤلّف کتاب پشت پردههای حرمسرا در مبحثی کوتاه و فشرده در مورد چگونگی تشکیل و قوانین حاکم بر حرمسرای شاهان صفوی مینویسد: «سازمان درباری و دولتخانهای که شاه اسماعیل پی افکنده بود بعدها رو به توسعه گذاشت که بخش نخست این سازمان، دربار خصوصی و خلوت شاه و بخش دوم شورای دولتی بود. در بخش نخست زنان شاه سکونت داشتند که بعضی از آنان را دختران جوان و بندگان کشور و گروهی دیگر را کنیزکانی تشکیل میدادند که شاه آنان را خریده یا بر سبیل تحفه قبول کرده بود. تقریباً همگی یا بیشتر این خواتین دختران گرجی و چرکسی بودند که شاه بخشی از اوقاتِ شبانه روزی خود را در کنار ایشان سپری میکرد. در اندرون دربار یعنی حرمسرای سلاطین صفوی همیشه عدّهای زن عقدی و تعداد کثیری کنیز عمر خود را با رنج روحی شدید سپری میکردند؛ زیرا گذشته از رقابت و حسادتی که معمولاً بین آنان حکومت میکرد از محرومیت جنسی نیز بسیار ناراحت بودند؛ زیرا که شاه معمولاً به زنان سوگلی خود توجه میکرد و زنان معمولی شاید سالی یکی دو بار با شاه همبستر میشدند. به همین علت تعیّشات غیر طبیعی مخصوصاً طبق زدن بین آنان خیلی رواج داشت. شاه عباس چون کمابیش به این حقیقت توجه داشت گاهگاه زنان حرم خود را مطلّقه میکرد و به عقد ازدواج بزرگان و سرکردگان خود در میآورد.
پیترو دلاواله مینویسد یک بار که شاه یکی از زنان خود را به رجالی از درباریان بخشیده بود در پایان میگساری گفت: آیا میروی تا ایّامی را با آن زن به سر آوری؟ البتّه منظورش زنی بود که پس از فسخ نکاح از حرمسرای خود به او بخشیده بود. خان جواب داد البتّه، و اضافه کرد که سعی خواهد کرد به بهترین وجهی به این زن بپردازد؛ زیرا باید به زنان اعطایی شاه واقعاً خدمت کرد. شاه به خنده پرسید، خلوت را با او چگونه میگذرانی؟ جواب داد عالی. شاردن نیز از محرومیت زنان حرم مطالبی در سیاحت نامه خود آورده، مینویسد زنان مشرق، غالباً از راه طبق زدن اطفای شهوت میکنند. من غالباً از اشخاص مختلف شنیدهام که آنها را از این کار باز میدارند؛ زیرا معتقدند به این ترتیب از زیبایی آنها و حساسیّت شهوی و جنسی آنها در برابر مردان کاسته میشود. زنانی که در سرای سلطانی زندگی میکردند حکایات عجیبی از چشم و هم چشمی، حسادتها، دروغگوییهای درباری حکایت میکنند. آنها متقابلاً از خطاها و اعمال ناروای یک دیگر سخن میگویند و اسرار نهان رقیبان خویش را بر ملا میکنند. زنانی که از برکت زیبایی رقص و آواز خوش مورد عنایت سلطان قرار میگیرند بیش از دیگران هدف حسادت زنان عادی واقع میشوند. از آن جا که در حرمسرای وسیع شاهان صفوی کمتر برای نوبت دوم همبستری، زنی راه به رختخواب شاه پیدا میکرد، لذا همان گونه که اشاره شد انحرافات جنسی در میان زنان رواج مییافت و شاه نیز برای جلوگیری از این گونه اطفاء شهوت غیر طبیعی، آن زنان بیاختیار را به هر که میخواست میبخشید. هدیه دادن این زنان نیز طی تشریفات خاصی صورت میگرفت. پیترو دلاواله میگوید یک روز شاه سی زن از حرم خود را به اشخاص مختلفی شوهر داد، زنی را که شاه به این صورت شوهر میدهد و از حرم خارج میکند به کجاوهای روی شتر مینشانند. کجاوه صندوق بزرگ سرگشادهای است که بر یک طرف شتر بسته میشود و در طرف دیگرش محفظهی مشابهی قرار گرفته که محتوی اسباب و اثاثیهی زن یعنی بالش و لحاف و دوشک و لباسها و طلا و جواهرات و خلاصه تمام اشیایی است که او در حرم داشته است. وقتی زن از طبقهی خیلی پایین نباشد علاوه بر این اشیاء و اثاثیه دویست تا سیصد سکّه طلا نیز با خود دارد.
کارری نیز به بخشش زنان درباری به این و آن اشاره میکند و آن را یک سنت بسیار زشت دربار ایران میداند و از آن به عنوان کاری عجیب و عملی در ردیف بربریت یاد مینماید. او مینویسد پادشاه میتواند کنیزکان مورد علاقهی خود را به میل خویش به اشخاص بسیار پست ببخشد. شاه سلیمان یکی از زنهای خود را از سر خشم به گازری بخشیده بود. چند روز بعد نادم شد. عشق زن بر سرش زد، احضارش کرد و حسودانه پرسید شوهر تازه را بیشتر دوست داری یا مرا؟ زن پاسخ داد شوهر شرعی و قانونیام را. شاه خشمگین شد و فرمان داد او را در رودخانه بیندازند؛ امّا زود پشیمان شد و فرمان اجرا نشد. بعد دستور داد او را زنده زنده بسوزانند. خوشبختانه این بار هم زیر فرمان خود زد. اکنون آن زن در حرمسرای شاهی است. کارری همچنین در سفرنامه خود به زنان حرمسرای شاهان صفوی اشاره دارد و مینویسد زنان حرم در ایران غالباً زیبارو و از نژاد چرکسی، گرجی و قفقازیاند. زنان لهستانی و روسی نیز در بین آنها به چشم میخورند. زنان تاتاری زیبا نیز جهت جای گرفتن در حرم، در ایران به فروش میرسند. ایرانیان علاوه بر زنان خود کنیزانی نیز اعم از سفید و سیاه میخرند و جزو حرم نگهداری میکنند. این کنیزها هنگام بیرون آمدنِ زنان حرم آنها را همراهی میکنند. زنان موقع بیرون آمدن از منزل چادری روی سر خود میاندازند که با آن درست مثل شبحی به نظر میرسند. شاه وقتی قصد حمام میکرد پنج، شش نفر از زنان صیغهای حرم او را همراهی میکردند و شستشو و مشت و مال میدادند و روز دوّم آنها به گرفتن ناخنهای شاه و سایر کارهای او میپرداختند و بدین طریق زنان در حرمسرا همه گونه در خدمت پادشاه بودند و به هر کیفیتی و به هر نوعی که شاه میخواست از او پذیرایی میکردند و تمنّیات او را چه طبیعی و چه غیر طبیعی برآورده میساختند.
به هر طریق ممکن میبایست حرمسرای شاه از زنان مختلف برای رفع نیاز بیش از حدّ او تعداد بسیاری را در خود جای دهد. حال دختری رضایت به زندگی در حرمسرا داشته باشد یا نه، در آن زمان حرف بیهوده و مسخرهای بود؛ زیرا هر که را نشانه میکردند به حرم پادشاه میکشیدند. از هر قوم و قبیله و از هر دین و مذهبی که باشد. گاه کسانی چون ارامنه دختران صغیر خود را از ترس این که مبادا کسان شاه آنها را برای حرم بربایند، شوهر میدادند. اجازه دهید آن چه از ماجراهای نگون بختی زنان در این عهد وجود دارد و نام حرمسرای شاهان برای آنان جز نکبت و بدبختی به ارمغان نمیآورده است در زندگی هر کدام از پادشاهان این سلسله یاد کنیم.»[1]
[1] - پشت پردههای حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، صص 272 تا 275
2- آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، ص 162
«به گفته باستانی پاریزی ثروت و غنایمی که از نتیجهی فتوحات دوران اول صفوی به اصفهان و سایر شهرهای ایران سرازیر شد کمکم به جای این که در مسیر رفاه عامه خرج شود صرف حقوقها و مقرّریها و مستمریها شد و رجال و لشکریان هر کدام صاحب ثروتهای بسیار شدند و طبعاً برای استفاده از این ثروت و پولها تجمل و تعیّن و تعیّش جای دلیری و پهلوانی و اجرای نقشههای عمرانی را گرفت. به خصوص در دوران آخرین سلاطین صفویه، بزرگان و پادشاهان به هیچ اصل اخلاقی اجتماعی و مذهبی پایبند نبودند؛ امّا مردم بینوا به ناچار میبایستی مقررّات و نظامات شدیدی را رعایت کنند و از پرداختن به اموری که شرع آن را حرام دانسته پرهیز نمایند در حالی که بر اثر غنیمتهای بسیاری که نصیب سران دولت شده بود مقامات بزرگ و رجال و امرا غلام باره و آن کاره شده بودند و این عادات ناپسند به مردم عادی نیز سرایت کرده بود.
شاردن میگوید که من در تبریز و ایروان قهوهخانههای بزرگی دیدم که پر از پسرانی بود که خویشتن را مانند زنان روسپی عرضه میداشتند. و حتی شاه عباس دوم طفلی را به زینا قهوهچی سپرد و پسر بر اثر تجاوزی که به او شد به قهوهچی حمله برد و او را زخمی کرد؛ ولی شاه به جای تنبیه قهوهچی دستور داد شکم بچه را پاره کردند. در حالی که در زمان شاه عباس اول اگر کسی دست به چنین تجاوزاتی میزد بدون هیچ ترحّمی وی را به قتل میرساندند. ثروتهای به دست آمده در عهد صفوی چون مورد استفاده عمومی نداشت در راه فساد به کار میافتاد و به همین جهت بازار تعیّش و عشرت رونق گرفت و فواحش در شهرها علناً به کار پرداختند و با همه تعصّبات مذهبی حتی مقامات رسمی نیز در این مورد سکوت و بلکه همراهی و همکاری داشتند. باستانی پاریزی که در کتاب سیاست و اقتصاد عصر صفوی به استناد نوشتههای سیاحان، فصلی در مورد فساد دوران صفوی گشوده است، مینویسد خدمتگزاران قهوهخانهها گرجی بچههای ده تا شانزده سالهای بودند که به طرز شهوت انگیزی پوشاک به تن میکردند و زلفان آنان به مانند دختران بافته شده بود. اینان را به رقص و نمایش و سرودن هزار داستان و خلاف ادب وادار میساختند. بدین طریق به تحریک تماشاچیان میپرداختند و طالبین هر کدام از این بچهها را به هر کجا میخواستند، میبردند و قهوهخانهای که دارای زیباترین و جذّابترین کودکان بود بیشتر مشتری داشت.
برای این که بدانید قبح این کار تا چه حد از میان رفته بود بد نیست اشاره به سرنوشت ساروتقی بکنیم. به قول تاورنیه، ساروتقی در زمان شاه عباس بزرگ حکمران گیلان بود و یک غلام بچّهی امرد خوشگلی داشت که با عنف او را مالک شده بود. به قول شاردن بر اثر تجاوز به طفل مورد خشم شاه قرار گرفت. آن جوان برای کشیدن انتقام به اصفهان رفت. پس از آن که شاه عباس اظهارات او را شنید، حکومت گیلان را به آن جوان داد و حکم کرد که به محض رسیدن به گیلان سر ساروتقی را به توسط صاحب منصبی که همراه او فرستاد به اصفهان بفرستد. ساروتقی که متوجه شکایت شده بود برای پیشگیری از خشم شاه خیالش به جایی نرسید، جز این که آن آلتی را که با آن مرتکب این کار شده بود تماماً قطع نموده و با همان حالت خراب در تخت روانی نشسته از بیراهه متوجه اصفهان شد و با حالت نقاهت به اصفهان رسید و یک راست وارد دربار شد و پس از تحصیل اجازه، آلت گناهکار خود را با عریضهی درخواست عفو در سینی طلایی گذارده به حضور شتافت. شاه چون دید او خود را در کمال سختی تنبیه کرده است از تقصیر او درگذشت و او مجدداً به حکومت گیلان رسید. بر اثر این جراحت به قول شاردن ساروتقی تا پایان عمر چکمهی بلند میپوشید تا ادرارش در آن ضبط شود. البته این نکته را هم باید اضافه کرد که ساروتقی بالاخره به دست شاه عباس دوم به قتل رسید. شاردن در موضوع وجود فساد در عهد صفوی توضیح میدهد که دختران روسپی خانهها بیشتر از اسیران گرجی و سخت زیبا و خوش قد و قامت بودند. محلهی روسپیها از سه کوچه و هفت باب کاروانسرای بزرگ به نام کاروانسرای لختیها به وجود آمده و مرکز زنان بدکاره است و دوازده هزار زن روسپی رسمی یعنی پرداخت کنندهی مالیات وجود دارد و اینها غیر از پنهانیها و معاف شدگان از مالیات هستند. روسپیها هشت هزار تومان مالیات میپرداختند. علاوه بر محلهی یاد شده شاردن از کوچهی دو برادران نیز که محلهی روسپیان بوده است نام میبرد. در این سیاحت شاردن از خانهی یک زن معروفه نام میبرد که در آن روزگار شهرهی شهر بوده و پولداران و رجال در آن روزگار دوازده تومان برای آشنایی با او میبایست، بپردازند و از این جهت کاخ او به کاخ دوازده تومانی معروف بوده است. شاردن در باب این زن مینویسد: دوازده تومانی یک زن روسپی بود که بدین عنوان خوانده میشد. چون نخستین باری که کسی به ملاقات او میرفت میبایست دوازده تومان بپردازد. در سفر اول من در سال 1078 هجری در زمان شاه سلیمان، این زن، هم به جهت زیبایی و هم از لحاظ ثروتی که داشت سخت معروف بود. کلیّهی سقفهای کاخ او به طرحهای گوناگون ساخته شده، قسمتهایی از آن زراندود و لاجورد نشان و آراسته به صورتهای محرّکِ احساسات عاشقانه میباشد. این زن ظاهراً مثل بسیاری از این گونه زنان زیبا، آخر عمر سرنوشت غم انگیز و وحشتناک داشته است. شاردن گوید: پس از آن که یک شب چند تن مست درِ خانهی دوازده تومانی را آتش زدند توبه کرد و زندگی خود را تغییر داد و به زیارت مکه رفت. بعد از بازگشت دوباره مشتریان قدیم او را وادار ساختند که به کار خود ادامه دهد. او جمعی زنان و دختران را در خانه خود به کار گماشت؛ ولی خودش چون توبه کرده و قسم خورده بود از تسلیم شدن به مردان خودداری میکرد. یک شب جمعی که مست بودند، خواستند به عنف با او درآمیزند. او برای مقابله با مستها کاردی به دست گرفت و نخستین جوان حمله کننده را کارد زد اما رفقای جوان به زن بینوا پریدند و او را پاره پاره کردند.
شاردن در جای دیگر گوید: تعداد زنان ولگردی که اسمشان ثبت شده یازده هزار نفر است، ولی مشعلدارباشی عایدی بزرگ خود را از کسانی دریافت میکند که اسمشان ثبت نشده است. البته چون دامنهی فساد بسیار بالا گرفته بود به سال 940 هجری شاه تهماسب که خود نیز نمونهی بارز یکی از عیاشان و مفسدان بود ناگهان توبه نمود و فرمان داد تا مردم را نیز به لهو و لعب منع سازند؛ امّا گویا فرمان شاهانه چندان اثر نداشته و باز کار بر همان روال بوده است. جالب آن که در زمان همان شاه تهماسب توبه کار، رقاصههایی که وی همراه حرم خویش به ییلاق برده بود حاضر میشدند برای همراهان پادشاه یا فروختن تن خود در طول یک شب دو تا سه تومان دریافت کنند. ما در جای خود از هرزگی شاهان این دوره و افراط آنها در مجامعت با زنان یاد خواهیم کرد. از مانند پادشاهانی چون شاه عباس دوم که زنان حرم او را کفایت نمیکرد و برای اطفاء شهوت با زنان فاحشه نیز آمیزش داشت که به علت همین کار و ابتلا به بیماری آمیزشی در اثر اختلاط با فواحش جان سپرد. علاوه بر زنبارگی، غلامبارگی و امرد بازی نیز در دوران صفویه به شدّت رواج داشت.»[1]
[1] - پشت پردههای حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، صص 269 تا 272
2- آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، ص 150
یکی از آثار مستقیم و منفی حرمسراها که برای مردم قابل لمس و مشاهده بود قرق کردن مسیر حرکت لشکر زنان پادشاه و همچنین اعیان و درباریان تا زمان قاجاریه میباشد. به طور کلی هیچ سفرنامهای را نمیتوان یافت که به درد و رنج و مزاحمتهایی ایجاد شده بر مردم مظلوم اشاره نکرده باشد. البته لازم به ذکر است که آن توصیف قوانین قرق تنها مربوط به پایتخت نبوده و تمام روستاهای مسیر کاروانهای زیارتی و سیاحتی را درگیر آن مشکلات میساخته است که در جای خود بدان اشاره خواهد شد. شاردن در باره قرق یا منع نزدیک شدن به حرم سلطنت مینویسد: «اکنون که شرح چگونگی نگهداری زنان در حرمسرا به سر آمد نوبت آن است که طرز مراقبت و محافظت آنان هنگامی که به سفر یا گردش یا دید و بازدید میروند، گفته شود. وقتی زنان مهترانِ جاهمندانِ ارشد قصد رفتن به جایی از خانه دارند و این کار منحصراً در شب صورت میگیرد. عدّهای از سوارکاران صد قدم جلوتر و گروهی از سوارکاران صد قدم دورتر به دنبال آنان حرکت میکنند و دمادم قُرق میزنند قُرق، قُرق. این لفظ ترکی و به مفهوم منع، قدغن، میباشد و در این مورد به خصوص به معنی دور شوید، هیچ کس نزدیک نشود، میباشد. در ذهن ایرانیان این صدا و این کلمه اثر و سابقهای وحشت آفرین و بیم انگیز دارد و چون هیچ کس نمیخواهد حتی دو بار آن را بشنود. آنان که این صدا را میشوند چون شیرِ زنجیر گسسته و از بند جسته به نیروی هرچه تمامتر از نزدیک آن گذرگاه میگریزند. در فاصلهی میان این دو گروهِ سواران چند تن از خواجه سرایان در حالی که آنان نیز بر اسب سوارند و هر یک چماق بلندی بر دست دارد حرکت میکنند تا بر سرِ کسانی که از گذرگاه زنان محتشم دور نشدهاند، بکوبند. امّا چنان که پیش از این اشاره کردم کم اتفاق میافتد که زنانِ مقامات طراز اول پیش از نیمه شب از حرم خارج شوند. خواه به دیدن خویشان و بستگان خود بروند و خواه از خانهی آنان باز گردند.
قرقی که برای زنان حرم شاه بر پا میشود به راستی وحشت انگیز و رعب آفرین است؛ زیرا جان کسانی که نزدیک گذرگاه آنان و مکان ممنوع دیده شوند بر باد است. گستردگی میدان ممنوع تا حدی است که سیاهی شتران حامل زنان زیبای حرم به چشم نمیآید. اگر گذرگاه زنان حرم در شهر باشد همه کوچههای مسیر و تمام کوچههای طرف راست و چپ گذرگاه را قرق میکنند و این مراقبت را از آن به کار میبرند که کسانی به هر دلیل در مکانهای ممنوع نمانند و جانشان در معرض خطر و تلف نیفتد. اما اگر زنان حرم شاه قصد رفتن به ییلاق کنند نصف روز پیش از بیرون شدن ایشان تمام راه را تا فاصلهی یک فرسنگ از مردان خالی میکنند. این کار وسیلهی یک دسته افراد مسلّح به نام قرقچی انجام میگیرد. قرقچیها زیر فرمان تفنگچی آقاسی انجام وظیفه میکنند و جار میزنند که مردی بر خلاف فرمان مقاومت و عمل کند و دیده شود در دم کشته میشود و نه تنها مأمور مسؤول نیست، بلکه تشویق هم میشود. دو ساعت پیش از بیرون شدن زنان حرم قرقچیها به ییلاق میآیند و چند تیر رها میکنند تا مردان به شنیدن صدای آن هر جا که هستند اعم از شکاف کوهها یا حفرهها به خانه پناه ببرند. مردم ایران با مفهوم صدای تیر در چنین موارد آشنا میباشند و در ذهن آنان همان مقصود را مینماید که در جاهای دیگر صدای تیرِ توپ آشکارا میکند. خواجه سرایان نیز یک ساعت جلوتر به دهکده میروند. آنان نیز جار میزنند که اگر مردی در محلهای ممنوع دیده شود بیدرنگ به قتل میرسد. بارها چنین وحشیگریها و اتّفاقات بد فرجام روی نموده و جانها به باد رفته است. میگویند زمانی که شاه عباس ثانی در سفر بود یک تن از آن دسته نوکرانش که مأمور بر پا داشتن چادرها بودند چون خسته و فرسوده شد زیرِ یکی از چادرهایی که به کمک او برای سکونت زنان حرم بر پا شده بود لمیده تا وقتی که همکارانش همهی چادرها را برافراشتند، برخیزد و برود. اما از بد بختی از بسیاری خستگی به خوابی سنگین فرو رفت. خواجه سرایانی که به مثابهی پیش قراول بودند به آن جا رسیدند و وی را خفته دیدند. آن بیچارهی برگشته بخت را در همان قالی که روی آن خفته بود پیچیدند و چندان مالیدند و غلتاندند که جان سپرد. به سخن دیگر زنده به گور شد. در حادثه دیگر یکی از سربازان سوار به هنگامی که جار قرق زده شده بود در محلی از کوه خفته بود و آن صدا را نشنیده بود. به وقت چاشت در ساعتی که سوار بر اسب از محل ممنوع میگذشت سیاهی و شبح حرمسرای شاه در نظرش آمد، اما چون راه خلوت و خالی از رفت و آمد بود آن چه را از دور میدید در نظرش روشن نبود. چون لختی جلوتر رفت و حقیقت را دریافت به تندی از اسب فرو جست. سر را در کلاه خود فرو برد. پارچهای را چند بار دور سرش پیچید و روی زمین دراز کشید، اما این تدبیرها که برای نجات خود اندیشیده بود و به کار برده بود هیچ سود نبخشید؛ زیرا همین که خواجهها وی را دیدند بدنش را قطعه قطعه کردند. در زمان پادشاهی شاه صفی پیری شوریده حال که بر او ظلمی فاحش شده بود و همهی داراییش را از دست داده بود به امید دادخواهی بر آن شد هنگامی که شاه و حرمش از کوی او میگذرند عرض حالش را به وی تقدیم کند. او بر این گمان بود چون پیر و عمر پیموده است وی را همانند خواجگان میشمارند. اما گمانش بر خطا بود زیرا همین که شاه صفی وی را دید بدنش را با دو ضربت پیکان سوراخ کرد و از بند زندگی و بیچیزی رهانید.
من زمانی به دربار شاه حضور مییافتم که شاه و حرمش زود به زود و میتوان گفت هر روز از حرمسرا بیرون میشدند. شاه جوان بود و تازه به پادشاهی نشسته بود. پیش از آن هرچه زیسته بود بی آن که جز از مادر و پدر و معشوقگانش کسی یا جایی را دیده باشد روزگارش را در کاخ گذرانیده بود و اکنون که به جای پدر بر تخت سلطنت برآمده بود و آزادی تمام یافته بود به جبران محرومیتهای گذشته بر آن بود به مراد دل خود و معشوقههایش بکوشد و مهمترین هَوّسش دیدن سراسر شهر و گردش در کشتزارها و دیهها و آبادیها بود. چون این سیر و سیاحت همواره مستلزم بر قراری قرق بود از سرِ ناچاری دو بار در خارج خانه خوابیدم و یک بار نیز نیم شب از خانه بیرونم کردند؛ زیرا زمانی که هوس سیر و سیاحت در سر زنان شاه میشکفد مردان را بدین سان از بستر و خانهی خویش بیرون میکشانند که از گذرگاه حرم شاه دور باشند و به این نمیاندیشند که باران یا برف یا تگرگ میبارد یا از سرما سنگ میترکد. مردان باید دور شوند وگرچه ناچار باشند پا در منجلابهایی نهند که تا زانو در لجن فرو روند. آری؛ باید افراد ذکوری که از هفت سال بیش دارند و گرچه بیمار و بستری باشند، بگریزند. اگر زنانی در خانه هستند، سرا را به آنان بسپارند وگرنه دَرش را ببندند و بروند. برخی مردمان، پیرمردانِ زمینگیر و بیماران را میان زنان میخوابانند؛ اگر کارشان پوشیده ماند حادثهای روی نمیدهد؛ امّا اگر رازشان آشکار گردد خطرها دارد. زمانی که من از آن سخن میگویم دو بار چنین دشواریها در اصفهان اتّفاق افتاد، امّا در دو سال اول سلطنت این پادشاه در آبادیهای پیرامون شهر به تخصیص در جلفا هر ده دوازده روز یک بار این مشکل بزرگ روی مینمود؛ ولی از آن پس اندک اندک این هوسهای سرکش عشقآمیز که شاه همواره در برابر دلبریها و افسون کاریهای معشوقههایش وادرا به تسلیم میکرد کاسته شد و سرانجام آن پری رویان آشوبگر را به ماندن در حرمسرا و بیرون از آن عادت داد. وقتی پادشاه خیمه به صحرا زده و قصد بازگشتن دارد دستور حرکت حرم، نصف روز زودتر اعلام میشود و چون آن ساعت فرا رسد افراد اردو و پس از خواباندن چادرها بر اسب سوار و از آن محل دور میشوند و چون زنان حرم از اردوگاه دور شدند افراد به جایگاه خویش باز میگردند. آنان و دیگر چیزها را چنان که نهادهاند و رفتهاند، میبینند. گفتنی است که حرم را شب هنگام و از راهی جدا و دور از راه اصلی باز میگردانند و من این رسم را در زمان پادشاهی شاه عباس دوم دیدهام. در دوران سلطنت جانشین این پادشاه نه تنها مردان بل زنان را از نزدیک گذرگاه شاه و حرمش دور میکردند تا مبادا یکی از زنان تماشا گر شیفته و فتنهی شاه شود. این ممنوعیت از آن ناشی شد که هر زمان شاه در جلفا به گردش میآمد گروهی از زنان ارمنی با آرایش تمام، بعضی به دستاویز تقدیم عرض حال شوهرانشان و برخی به بهانهی تماشاگری بر سر راه شاه میآمدند و به دلبری میپرداختند مگر شاه آنان را ببیند و به معشوقی برگزیند. میگویند شاه عباس دوم بدین گونه به دام عشق یک زن جوان ارمنی گرفتار آمد. او دختر خواجه وارطان داروغهی جلفا و همسر یکی از بزرگان این شهرک بود. شوهر این زن از دو سال پیش به سفر رفته بود و وقتی شاه و اهل حرمش به خانهی او پا نهادند زن جوان به دلبری و افسونگری از آنان پذیرایی کرد که پادشاه مفتون و دلباخته ظرافت و ملاحت وی گردید و او را ربود. میگویند این تنها موردی است که یکی از شاهان ایران زنی شوهر دار را تصاحب کرده و به خود اختصاص داده است.
این حکایت را نیز شنیدهام که یک روز پیش از آن که گرد آمدن زنان در گذرگاه شاه و حرمش ممنوع شد، گروه بسیاری از زنان جوان و زیبای جلفا در حالی که هر هفت آرایش کرده بودند چنان که بکوشند شاه را به دام عشق خود گرفتار کنند و به دنبالش میدویدند. در این هنگام یکی از زنان حرم با صدای بلند خطاب به آنان گفت ای کرشمه سازهای بی آزرم، ای لوندهای بی شرم، آیا برای هر کدام شما یک شوهر بسنده نیست که میخواهید نظر تنها شوهر چهارصد زن را به سوی خود جلب کنید و حال آن که ما خود یکان یکان میکوشیم به رغم دیگران وی را برای خود نگهداریم. هنگامی که اهل حرم شاه با وی بیرون میروند همگی سوار بر اسب میشوند. گرچه غالباً نظرشان گردش کردن است، اما گاهی برای پیدا کردن دختران جوان و زیبا نزد ارمنیها میروند. رسم ارامنه این است که دختران خود را در خردسالی حتی هنگامی که شیرخوارهاند نامزد میکنند. از این رو در چنین مواقع آنان را پنهان میدارند، زیرا رسم بر این است که هیچ کس نباید به دختری که نامزد دارد عشق بورزد. هوس شاه در طلب دختران زیبا و دلارام غالباً ناراحتیها و دشواریهای زیاد برای خانوادههایی که دختران خوبرو و دلستان دارند و آنان را پنهان میکنند به بار میآورد زیرا بعضی از ارامنهی کژ طبعِ بد آرام خبر میدهند که فلان کس دخترش را پنهان کرده و آنان که شریرتر و فتنه انگیزترند محل اختفای دختران را نیز مینمایند.»[1]
[1] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، 1372، جلد چهارم، صص 1325 تا 1329
2 - آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، ص 179