پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پرنس عباس (احمد شاه)

پرنس‌ عبّاس (احمد شاه)

«در تابستان 1298 ه.ش. احمد شاه اوّلین مسافرت به خارج از کشور را از استانبول تجربه کرد چون در آن جا محمّد علی ‌میرزا و همسرش خواهان ازدواج دختر سلطان عثمانی با احمد شاه بودند که در نهایت با رفت و آمدن‌های زیاد و ترفندهایی که به کار بردند باز هم نتیجه‌ای حاصل نشد، ولی این سفر چنان احمد شاه را شیفته و فریفته‌ی فرنگستان ساخت که پس از آن بیشتر تلاش او صرف گردآوری پول و فراهم آوردن وسایل سفر‌های بعدی به اروپا بود. دومین سفر نیز چند ماه پس از کودتای نظامی‌ انجام گرفت و از اقامت در اروپا چنان خوشش آمد که او را به هزار خواهش به ایران باز گرداندند. در این زمان احمد شاه برای راحتی خیال خود با نام مستعار پرنس‌ عبّاس در اروپا گردش می‌کرد و روزنامه‌های اروپا گزارش‌هایی از سیاحت و تفریح ممتد او از پاریس مادرید ژنو برن و غیره که پرنس ‌عبّاس از آن جاها دیدن می‌کند، می‌نوشتند. پس از مراجعت شاه به ایران در اواخر آبان سال 1302 پس از آن که به اصرار و زیر فشار انگلیسی‌ها و سماجت رضا خان فرمان ریاست وزرایی او را امضا کرد بار دیگر راهی اروپا شد و این سفری بود که برای او بازگشت نداشت و تا آبان 1304 که رضا خان مقدّمات خلع سلطان احمد شاه را از مقام سلطنت و جانشین شدن خود فراهم می‌کرد احمد شاه با همان پاسپورت سیاسی با نام جعلی پرنس ‌عبّاس در شهر‌های مختلف اروپا جولان می‌داد.

پرنس ‌عبّاس به حضور در کاباره‌ها و تماشاخانه‌ها و مجامع خوش‌گذرانی میدان‌های اسب‌ دوانی و گاوبازی توجّه ویژه نشان می‌داد و گاهی با دختران زیبای فرانسوی که به دروغ خود را خبرنگار جراید معرّفی می‌کردند مصاحبه و عشق ‌بازی می‌کرد. می‌گویند در رستورانی که شام می‌خورد 25 زن بر سر میز طعام او می‌نشستند و با نمایندگانی که از طرف ایران با او صحبت می‌کردند خیلی به سردی رفتار می‌کرد. چون او عاشق اروپا بود. از زنان فرنگی خوشش می‌آمد و از ایرانی‌ها چندان دل خوش نداشت و حتّی بر سر زبان‌ها افتاده بود که اعلیحضرت فرموده چشم من برای دیدن خرابه‌های سیاه ‌دهنِ قزوین خلق نشده است. من یک ساعت زندگی در اروپا را به صد سال زندگی در ایران ترجیح می‌دهم. او اتومبیل رولزرویس لیموزن خود را تا آخر عمر حفظ کرد. او علاوه بر چهار زنی که گرفت به عشق‌ بازی‌های کوتاه ‌مدّت و صیغه کردن زنان و دختران خوشروی و موزون قامت علاقه‌ی وافری داشت. در اروپا نیز مدّتی با یک خانم به ظاهر روزنامه‌نگار نرد عشق باخت و روزها و شب‌هایی را با او گذراند؛ امّا دختر جوان که انتظار داشت هدایای گرانقیمتی از شاه ایران دریافت کند چون منظورش برآورده نشد او را ترک گفت. آوازه‌ی او در سال‌های 1302 تا 1304 چنان بر سر زبان‌ها افتاد که ملک‌الشعرای بهار در تصنیف خود آرزو کرده بود که نادر شاه ثانی پیدا شود و ایران را از چنگ دشمنان نجات دهد.»[1]



[1] - خلاصه‌ی صص 760تا763 - آخرین محبوبه‌ی احمدشاه قاجار - خسرو معتضد 

2- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 417

آخرین دیدار احمد شاه با پدرش

آخرین دیدار احمد شاه با پدرش

«احمد میرزا در سن10 سالگی به ولیعهدی انتحاب شده بود و بر خلاف پادشاهان قاجار که دوران زندگی ولیعهدی را در تبریز می‌گذراندند با همّت ملکه جهان ‌خانم احمد میرزا نزد خودشان ماند. سرانجام پس از فتح تهران و خلع محمّد علی ‌شاه و پناهنده شدنش به سفارت روسیه موقع جدایی احمد شاه با پدرش فرا می‌رسد و هر یک باید راهی را که برای آن‌ها انتخاب شده بود ادامه می‌دادند. در آخرین لحظات جدایی آن‌ها بدین شکل بوده است. ...شاه کوچولوی سیزده ساله در سفارت زرگنده بود. او گریه می‌کرد. دست‌های پدرش را گرفته بود و نمی‌خواست از او جدا شود؛ امّا سرانجام ناچار شد. عضدالملک علی‌ قلی ‌خان بختیاری محمّد ولی ‌خان سپه‌دار تنکابنی فرمان‌فرما و عین‌الدّوله همه در انتظار بودند. احمد میرزا گفت نمی‌خواهم پدر و مادرم را ترک کنم. او می‌گریست، امّا هیچ راه چاره‌ای نمانده بود. محمّد علی‌ میرزا پیش آمد دست احمد شاه را گرفت و دو باره دبَّه درآورد و گفت محمّد حسن‌ میرزا را ببرید و بر تخت بنشانید؛ بگذارید احمد با من باشد. در جواب گفتند: نمی‌شود. اعلیحضرت طبق قانون اساسی مشروطه و نیز اصول و سنن سلطنت قاجار که در قرارداد ترکمنچای نیز مورد تأیید قرار گرفته سلطنت از آن اولاد ذکور ارشد پادشاه است. حتّی نام و نسب مادری معظّم له نیز تصریح شده است. پادشاهان قاجار هرگز از زنان عادی یا صیغه نبوده‌اند. حتماً باید مادر محترمه‌ی ایشان نیز از سلاله‌ی قاجار باشد. با این سخت‌گیری‌ها گرچه والاحضرت محمّد حسن ‌میرزا نیز از صلب علیاحضرت ملکه جهان هستند، امّا چون ولیعهد کشور تعیین شده و احمد میرزا پادشاه هستند تغییر دادن ایشان موضوع ندارد و سبب بروز مشکلات زیاد خواهد شد. شاه مخلوع آهی کشید اگر این طور باشد حرفی ندارم او را ببرید. از فرزند و مادر و پدر ضجّه برخاست. شاه کوچولو را در کالسکه نشاندند و با اسکورت زیر نظارت موسیو یپرم ‌خان به شهرباز گرداندند.»[1]

پس از این جدایی احمد شاه که در سن 12 سالگی قرار داشت و به سن قانونی نرسیده بود[2] نیابت سلطنت را نخست علیرضا عضدالملک و بعد از فوت او ابوالقاسم‌ خان ناصرالملک به عهده گرفت و پس از آن که احمد میرزا به سن قانونی رسید در روز 17 ربیع‌الاوّل 1334 ه.ق. / 1914 م. به عنوان پادشاه تاجگذاری کرد و برای مخارج آن یک‌صد هزار لیره از بانک شاهی قرض گرفته شد و ضمناً شایع شد که ناصرالملک نصف این پول را در لندن به حساب خود ریخته است و خان‌ ملک ‌ساسانی روایتی را ذکر می‌کند که این شایعه را تقویّت می‌کند و می‌نویسد: «...در صورتی که پس از تاجگذاری سلطان احمد شاه مدّت نیابت سلطنتش تمام شده بود ناصرالملک ادّعای یکسان حقوق کرد چون فاقد حق قانونی بود. دولت ایران موافقت نمی‌کرد. آن‌ وقت لارد کرزن وزیر امور خارجه‌ی انگلیس را واسطه کرد و با اصرار او از دولت ایران 156 هزار تومان پول به زور گرفت. در دنباله‌ی این صحبت شاه مخلوع گفت: وقتی که کشیکچی ‌باشی را با مختارالدّوله فرستادم ناصرالملک را بگیرند و به حضور بیاورند با چادر و چاقچور و پیچه می‌خواست فرار کند. در حال با این قیافه در کالسکه گذاشتندش و به حضور آوردند. من خنده‌ام گرفت. عکّاس خواستم که پیش از آن که طناب به گردنش بیندازند. عکسی با این قیافه بردارند. عکّاسی مشغول برداشتن عکس بود که چرچیل از طرف وزیر مختار انگلیس آمد و گفت که ناصرالملک دارای بزرگترین نشان دولت انگلیس است. مرخّصش بفرمایید به اروپا برود.»[3] البّته باید متذّکر شد خود احمد شاه نیز در این زمینه تمایلی داشته است و روایت شده: «زمانی که تاجگذاری کرد. از محبوبیت زیادی برخوردار بود، امّا این محبوبیت شاه جوان دوام نیارود و تدریجاً اشخاص متملّق و بد نهاد که تا آن تاریخ راه دربار به رویشان بسته بود به حریم شاه راه یافتند و او را به مداخله به اموری که در وظیفه‌ی پادشاه مشروطه نیست وادار کردند و راه‌های استفاده‌ی نا مشروع را به او نشان دادند. در نتیجه احمد شاه بنای رشوه‌خواری گذارد و کار را به جایی رساند که فرمانی را بدون رشوه امضا نمی‌کرد.»[4]



[1] - ص 459 - آخرین محبوبه‌ی احمدشاه قاجار - خسرو معتضد

[2] - محمود طلوعی در پاورقی ص 841 - جلد دوم - هفت پادشاه می‌نویسد: «در بعضی منابع نوشته‌اند که احمدشاه در دوازده سالگی به سلطنت رسید که درست نیست.احمدشاه در سال1275 شمسی متولّد شده و در 1288 به سلطنت انتخاب شد و در این تاریخ سیزده سال داشت. ظاهراً خودداری از ذکر رقم سیزده در آغاز سلطنت احمدشاه ناشی از اعتقاد خرافی محمّدعلی‌شاه و ملکه جهان به نحوست این عدد بوده است.چنان‌که بعد از خلع احمدشاه از سلطنت ملکه جهان بارها گفته بود نحوست سیزده پسرم را به این سرنوشت شوم دچار کرد.»

[3] - ص 45 - یادبودهای سفارت استانبول - خان‌ملک‌ ساسانی

[4] - ص 178 - هزار فامیل - علی شعبانی

5- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 415

 

احمد شاه

احمد شاه

همواره دوران اوّلین و آخرین پادشاه هر سلسله پُر ماجراتر از دیگران می‌باشد. احمد شاه نیز در موقعیتی قرار گرفته بود که دیگر نمی‌توانست مانند ناصرالدین شاه و... در آرامش به سلطنت خود ادامه دهد؛ زیرا در وضعیت ضعیفی چون تبعید پدر، جنگ جهانی اوّل، دخالت بیش از حد روسیه و انگلیس، انقلاب روسیه، ظهور رضا خان توأم با صغر سن و بی‌تجربگی قرار داشت. از آن جا که اعمال اشخاص مهم است نه گفتار و وعده‌های آنان، احمد شاه نیز نشان می‌دهد که موقعیت برای او مناسب نبوده و جبر زمان بر او فشار می‌آورد وگرنه با سلف خود تفاوتی نداشته است. بعضی از مورّخان و خصوصاً افراد درباری که قدرت و نفوذ خود را از دست داده بودند سعی بر آن داشته که از او چهره‌ای مطلوب و وطن‌پرست و آزادی‌خواه به یادگار بگذارند، غافل از آن که متوجّه نبوده‌اند که آفتاب برای همیشه در پشت ابر نخواهد ماند و با انتشار اسناد جدید روزی واقعیت‌ها روشن خواهد شد و آن محاسن منتسب به دوران قبل از سلطنت وی نیز بی‌رنگ خواهد شد. با توجه به اسناد و دلایل موجود در مورد احمد شاه نیز دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد که به چند نمونه از آن‌ها اشاره می‌گردد.

دکتر شیخ‌الاسلامی‌ در باره‌ی او می‌نویسد: «...افسانه‌ی مظلومیّت احمد شاه احترامی‌که وی ظاهراً برای قانون اساسی ایران قائل بوده و عدم تمکینش به خواسته‌های خارجیان از نوع همان شایعات بی‌اساس هستند که غالباً از نسلی به نسلی از سینه‌ای به سینه‌ای منتقل و به قدری تکرار می‌شود که سرانجام به شکل نوعی واقعیت تاریخی در می‌آیند که اصلاح کردنش بسیار مشکل است؛ زیرا افکار و معتقدات غلط نیز مانند معتقدات صحیح موقعی که بر مغزها و دل‌ها نشست به این زودی و به این سادگی رفتنی نیست. در مورد سلطان احمد شاه قاجار تشخیص سیمای حقیقی‌اش تا حدّی هم از این حیث به اشکال برخورد کرده که وی در عنفوان شباب چهره‌ای بسیار نجیب و معصوم و زیبا داشته و بد‌بختانه از صفات شاعرانه‌ی ما مردم ایران یکی هم این است که هر زیبا رُخی را فرشته‌ی خصال می‌دانیم. نتیجه این شده است که روحیّات افکار و خصایص اخلاقی این شهریار نگون‌بخت به شکلی کاملاً تحریف شده که هیچ گونه شباهتی به خون و خصلت حقیقی‌اش ندارد در اختیار آیندگان قرار گرفته است. اغلب این تحریفات تاریخی را اعضای سلسله‌ی قاجار مخصوصاً عموهای وی شاهزاده نصرت‌السّلطنه و شاهزاده عضدالسّلطان و نیز درباریانی که پس از تأسیس سلسله‌ی پهلوی از مقامات مهم و پر نفوذ خود بر کنار شدند، ابداع کردند. اینان در ارزیابی از شخصیّت احمد شاه قاجار دچار احساسات و عواطف شخصی شده و به خیال خود کوشیده‌اند تا با زیبا نشان دادن سیمای اخلاقی وی انتقام خود را از رژیمی‌که آشکارا مورد پسندشان نبوده، بستانند و از مردی بسیار متوسّط شخصیّتی غیور، با شهامت و ایران‌پرست که ظاهراً زیر بار مطامع بیگانگان نمی‌رفته درست کنند در حالی که ظنّ قریب به یقین این است که اغلب این آشفته ‌سازان آن تاریخ از روحیّات خصال و طرز تفکّر احمد شاه قاجار به حدّ کامل آگاه بوده‌اند و این همه انحراف و آشفتگی در بخش مهمّی‌از تاریخ معاصر ایران را فقط از روی کینه ‌توزی، عوام ‌فریبی، شهرت ‌طلبی و در مرحله‌ی آخر به قصد بد نام کردن مردی که او را مسؤول بر چیدن سلطنت قاجاریان می‌دانستند به وجود آوردند.»[1]

یکی از اشخاصی که سعی کرده احمد شاه را چهره‌ای مطلوب و منطقی نشان دهد حسین مکی می‌باشد که همواره می‌گوید احمد شاه مردی نیک اندیش و آشنا به درد دیگران بوده و برای اثبات خود روایتی را از قول نزدیکترین فرد به احمد شاه نقل می‌کند که آن هم هیچ ارتباطی با لحظات سیاسی آن زمان ندارد و تنها خودِ روایت کننده‌ی آن است که آن مطلب را بسیار مهم دانسته و در نهایت برای آن که احمد شاه را با آن موقعیّت سنّی فردی پخته و به دور از عیّاشی و لاابالی جلوه دهد این استدلال را به کار برده است. حسین مکی معتقد است که احمد شاه مردی بی بند و بار نبوده و تمام این تحریفات ناشی از تبلیغات شدیدی است که به هنگام تغییر سلطنت به وجود آورده‌اند و حقیقت امر غیر از آن است و این پادشاه مشروطه خواه مردی بود که تا زمان استقرار بر تخت سلطنت همیشه مراقب شؤون پادشاهی و خانوادگی خویش بوده است. ایشان برای توجیه دیدگاه خود چنین روایت می‌کند: «یکی از محارم و نزدیکان (نصرت‌السّلطنه عموی پادشاه) احمد شاه که ما به صحّت اظهارات او اطمینان داریم نقل می‌کند که روزی قبل از مسافرت اوّل شاه به اروپا به عادت مألوف به قصر فرح‌ آباد رفتم. نزدیک اتاق شاه که رسیدم پیش‌خدمت‌های مخصوص دربار با قیافه‌های اندوهناک از دور و نزدیک اشاره کردند که نروید؛ نروید. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند نمی‌دانیم که چه واقعه‌ای روی داده است؛ ولی شاه فوق‌العاده متغیّر می‌باشد و دایم سیگار می‌کشند و همین طور در فکر هستند. پرسیدم صبح کسی شرفیاب شده است؟ گفتند: خیر از خواب که بیدار شده عصبانی و متغیّر بوده‌اند. پرسیدم تلفنی به شاه عرض شده است؟ گفتند: خیر. تعجّب کردم و پیش خود گفتم که موضوع تغیّر شاه چیست و چرا این طور شده است؟ به هر حال چون شاه هیچ وقت اسرار خود را از من پنهان و مخفی نمی‌داشت تصمیم گرفتم که وارد اتاق شده علّت را جویا شوم. بلافاصله وارد اتاق شدم و تعظیم کردم. شاه ابداً توجّهی به من نفرمودند و همین طور یک نقطه از فرش اتاق را در مدّ نظر گرفته و بدان خیره می‌نگریست و دایم سیگار می‌کشید. به طوری که در حدود نیم ساعت من همچنان در حضور ایستاده و شاه مشغول کشیدن سیگار بود چون از قیافه‌ی آرام و ملایم و چشمان نافذ شاه که تا آن روز چنین حالتی را در او مشاهده نکرده بودم. کاملاً پیدا بود که وضع دیگرگون است و شاه فوق‌العاده عصبانی می‌باشد. ناچار طاقت نیاورده پرده‌ی سکوت و بهت‌آسای اتاق را با صدای خود پاره کرده عرض کردم قربان چه شده؟ چرا این طور متغیّر هستید؟ اگر واقعه‌ای اتّفاق افتاده، بفرمایید ببینم چه بوده؟ شاه ابداً جواب ندادند و همچنان به افکار خود مشغول بود و چند دقیقه بدین منوال گذشت و ابداً توجّهی به من نفرمود. بالاخره عرض کردم قربان آخر چه شده، بفرمایید شاید راه چاره و علاجی پیدا شود؟ لب‌های شاه به هم خورد و با نهایت تغیّر گفت حسن جون (منظور محمّد حسن میرزای ولیعهد برادر او می‌باشد) را با تلفن احضار کردم. اگر بیاید با این عصا سر و کلّه‌ی او راخورد خواهم کرد. عرض کردم، مگر چه شده است؟ شاه اظهار کرد. دیگر چه می‌خواستی بکند و چه انتظار داشتی بشود؟ دیگر برای ما آبرو می‌ماند. مردم در شهر چه می‌گویند؟ مفتضح شدیم. آبروی خانواده‌ی ما بر باد رفت. عرض کردم، مگر ولیعهد چه کرده است؟ شاه جواب داد. برای من خبر آورده‌اند که دیشب حسن جون موقعی که از کاخ گلستان به سلطنت‌آباد می‌رفته پیش‌خدمت‌های او یک ویلون در بقچه‌ای پیچیده جلوی اتومبیل او گذاشته‌اند. امروز تمام شهر و بازار پر شد که ولی‌عهد من ویلون با خود برده به عیّاشی پرداخته است. دیگر برای ما آبرویی می‌ماند؟ مردم با این حرکات چه می‌گویند. شخص ناقل حکایت می‌گوید. پیش خود گفتم که اگر واقعاً هم این خبر راست باشد ولیعهد این قدرها گناه بزرگی نکرده که مستحق تنبیه باشد و اگر شاه او را تنبیه کنند بدتر خواهد شد. مردم همه مطّلع می‌شوند که بین شاه و ولیعهد نزاعی رخ داده است. بنابراین به شاه عرض کردم. قربان شاید این خبر دروغ است. گمان نمی‌کنم که والاحضرت اقدس چنین کاری کرده باشد. شاه جواب داد: خیر من مطمئن هستم که این اتّفاق افتاده است و آن کسی که این گزارش را داده به صحّت قول او اعتماد و اطمینان دارم. عرض کردم اجازه بدهید. اوّلاً تلفن بشود که والاحضرت تشریف نیاورند تا بنده در اطراف این موضوع تحقیقاتی بکنم و بعد به عرض برسانم وانگهی آمدن ولیعهد با این عصبانیت اعلیحضرت همایونی ممکن است خوب نباشد زیرا ولیعهد تازه از آذربایجان آمده و اگر تنبیه شد و خبر آن در تمام هر شهر منتشر می‌شود و بیشتر اسباب آبروریزی خواهد بود. بالاخره شاه را اقناع کردم و گفت خیلی خوب تلفن کنید ولیعهد نیاید؛ ولی فوراً بروید به سلطنت‌آباد و تحقیق کنید که آیا چنین حرکتی کرده است یا نه؟ من از خدمت شاه مرخّص شدم و فوراً سوار اتومبیل شده که شاه مرا احضار کرده و بعد از ساعتی که لباس پوشیدم و خواستم حرکت کنم تلفن کردند که به حضور نروم. من موضوع را گفتم، ولیعهد ابتدا انکار کرد. بعد که مطمئن شد من از این مقوله به شاه چیزی نخواهم گفت اقرار کرد که بله آخر شب بود و غیر از پیش‌خدمت مخصوص خودم کسی هم در آن جا نبود. ویلونی در بغچه سفیدی پیچیده بی آن که کسی ملتفت شود جلوی اتومبیل من گذاشته است. خلاصه تا مدّت یک ماه شاه با ولیعهد خود متغیر بود و او را به حضور نپذیرفت. این نمونه‌ی کوچکی بود از وضع زندگانی داخلی احمد شاه، ولی مغرضین در باره‌ی او قضاوت کرده او را پادشاه عشرت‌ طلب و لاابالی معرّفی کردند.»[2]

مهدی بامداد در باره‌ی احمد شاه می‌نویسد: «احمد شاه پسر محمّد علی ‌شاه در سال 1314 ه.ق. در تبریز متولّد و در سال 1327 در سن 12 سالگی به جای پدر مخلوع خود به شاهی برگزیده شد چون هنوز به سن بلوغ نرسیده بود پنج سال در تحت قیمومیت دو نایب‌السّلطنه عضدالملک قاجار و ابوالقاسم ‌خان ناصرالملک قره‌گوزلو باقی ماند و هشت روز پیش از جنگ جهانی اوّل خود زمام سلطنت را در دست گرفت و پس از 12 سال پادشاهی او را در سال1304 ه.ش. از سلطنت خلع گردانیدند. در کابینه‌ی دوم وثوق الدّوله که به کابینه‌ی قرارداد معروف است برای اوّلین بار در 1298 ه.ش. و برای بار دوم1302 ه.ش. به اروپا فرستادند و فیروز میرزا نصرت‌الدّوله نیز وزیر امور خارجه بود. با گرفتن60 هزار لیره اعتبار از محلّ درآمد نفت جنوب به همراه او فرستاده شد و نظر این بود که شاه در لندن موافقت خود را با قرارداد اظهار و آن را تأیید و تنفیذ کند که در نهایت از این کار خودداری کرد و سرانجام در جلسه 9 آبان 1304 خورشیدی مجلس دوره‌ی پنجم او را از سلطنت خلع کردند. احمد شاه مردی منظّم مرتّب دقیق قانونی و وطن‌خواه بوده و اگر با سایر شاهان ایران در مقام مقایسه برآییم و اعمال هر یک را تحلیل و تجزیه کنیم، می‌توان گفت که احمد شاه از پادشاهان خوب ایران بوده است. در صفحه 34 کتاب ایران در جنگ بزرگ شرحی راجع به زندگانی خصوصی و اخلاق شخصی احمد شاه دیده شد و چون شرح مزبور مطابق واقع بود از این جهت عیناً در این جا نقل می‌شود. از زندگانی خصوصی و اخلاق شخصی احمد شاه تا آن جا که اطّلاع داریم جوانی مهربان و مؤدّب بود و قلبی رئوف داشت. آهسته صحبت می‌کرد. نظر به استعداد فربهی در خوردن امساک می‌کرد و به اغذیه‌ی ایرانی بیش از خوراک‌های فرنگی رغبت داشت. مشروب الکلّی دوست نمی‌داشت. به تشریفات درباری عقیده نداشت. درویش مسلک و دموکرات‌منش بود. به تعالیم اسلامی‌ ایمان داشت؛ امّا نماز نمی‌خواند و روزه نمی‌گرفت. شکار و بازی بیلیارد و تنیس را دوست می‌داشت. به موسیقی کلاسیک عشق فراوان نشان می‌داد. ترسو و محتاط و تودار و محیل و سرگردان بود. بالفطره ممسک و در فکر گرد آوردن زر و سیم بود. از ماهی سی هزار تومان بودجه‌ی درباری قدری کنار می‌گذاشت و از راه بورس و خرید و فروش طلا ثروت قابل ملاحظه‌ای آن دوخت. احمد شاه پس از خلع از سلطنت در پاریس به سر می‌برد و مشغول معالجه‌ی خود بود و در سن سی و چهار سالگی در بیمارستان نویی نزدیک پاریس به ورم کلّیه به تاریخ 1308 خورشیدی درگذشت و نعشش را به عراق برده و در کربلا در مقبره‌ی پدر و جدّش در حرم امام حسین (ع) به خاک سپردند.»[3] [4]



[1] - ص 10 - سیمای احمدشاه قاجار - جلد اوّل - دکتر محمّدجواد شیخ‌الاسلامی

[2] - ص 22 تا 26 - زندگانی سیاسی سلطان احمدشاه - حسین مکّی

[3] - خلاصه‌ی صص 85 تا 89 - شرح حال رجال ایران - جلد اوّل - مهدی بامداد

[4] - خسرو معتضد در صفحه 688 کتاب قصّه‌های قاجار در باره‌ی ثروت احمد شاه می‌نویسد: «احمد شاه قاجار در سال 1308 ه.ش در سن 33 سالگی پس از چند عمل جرّاحی در پاریس درگذشت. ثروت او در لندن در حدود یک میلیون لیره بود که چون ارث در انگلستان مشمول مالیات سنگینی می‌شود او قبل از مرگش آن پول را تبدیل به دلار کرده به بانک‌های آمریکا انتقال داد و هیأت مدیره یک بانک آمریکایی را مأمور اجرای مواد وصیت‌نامه کرد. او همچنین املاک شخصی خود در ایران را به مادرش صلح کرد و سهمیه‌ی هنگفت موجودی دلار او نیز به مادرش اختصاص یافت. البّته بعدها بر اساس وصیت‌نامه‌ی او فرزندانش از نقدینه و املاک او بهره‌مند شدند و وصیت‌نامه‌ی مزبور در آمریکا موجود است.»

5- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 411