شاه تهماسب بعد از 53 سال پادشاهی که بیشتر اواخر عمر را در حرمسرا گذرانیده بود در مورد مسألهی مهم جانشینی تصمیمی قاطع نگرفت و با میدان دادن به زنانی چون دخترش پری خان خانم علاوه بر آن که مرگ خود را تسریع کرد در همان لحظات اولیّهی بعد فوت دربار را به خون عزیزترین افرادش رنگین شد و زمینه را برای شاهزاده کشیها فراهم ساخت. تأثیر این رفتار احمقانه حتی به مراسم تکریم وی نیز سرایت کرد. متأسّفانه شیوع این پدیده در تاریخ زیاد مشاهده میگردد که اثرات جبران ناپذیری را در رهروان و بازماندگان گذاشته است که برای مثال به حوادث بعد از مرگ نادر شاه افشار و کریمخان زند میتوان اشاره کرد. اگر فوت او بدون مقدمه و هشدار انجام گرفته بود، این اتّفاق زیاد مهم نبود ولی او چندین بار در آستانهی مرگ قرار گرفته و بسیار ناتوان و فرسوده شده بود و باز هم در اثر نخوت و یا تلقین اطرافیان جانشینی برای خود تعیین نکرد. با اوج گرفتن بیماری شاه اختلافات بالا گرفته بود و طرفداران اسماعیل میرزا خود را دوستدار شاه و هواخواهان حیدر میرزا را نمک نشناس و ریاکار میخواندند. شاه تهماسب با آن که از این اختلافات آگاه بود امّا برای جبرانش کاری انجام نداد و دستور داده بود که نگهبانان دولتخانه یک روز در میان بین آنان تقسیم شود. از بین فرزندان تنها حیدر میرزا مورد توجه خاص پدر بود و در شورای پادشاهی به عنوان نایب پدرش در جلسات شرکت میکرد، ولی او رقیبی چون پری خان خانم را در مقابل داشت. البتّه یکی از مخالفان اصلی حیدر میرزا، پری خان خانم بود و اکثراً نیز به این نکته تأکید دارند، ولی والتر هینتس میگوید که در انجام این فاجعه پری خان خانم تنها نبود و نقش اصلی و محرّک واقعی در برخورد با حیدر میرزا دیدگاه سران قزلباش به وسیلهی مادر پری خان خانم بوده است و در ادامهی ماجرای اولین بیماری شاه مینویسد: «به هر حال شاه تهماسب در اثر کوششهای طبیب مخصوص خود مولانا غیاثالدّین علی کاشی سلامت خود را بازیافت و هنگامی که تا حدودی به حالت عادی بازگشت مادر شاهزاده پری خان خانم به تحریک دختر خود شاه را پنهانی در جریان بند و بستهای امرای قزلباش گذاشت، حتی موفّق شد که نظر مساعد شاه را از حیدر میرزا بگرداند. امّا شاه بعدها به ایراد اتّهامات متقابل هر دو گروه علیه یک دیگر وقعی نگذاشت؛ زیرا فرسودهتر و بی اعتناتر از آن شده بود که بتواند به اقدامی حاد و شدید دست بزند. تنها کاری که از عهدهاش برآمد این بود که دستور دهد از اسماعیل میرزا در قهقهه مراقبت کنند.»[1]
اصولاً شاه تهماسب در مقابل معضلات سیاسی و مذهبی فردی ریاکار بود و از بزرگترین علل نفاق و درگیریهای بعد از مرگ وی نیز تحت تأثیر همین سیاست میباشد و این خصلت را حتی در مورد فرزندش حیدر میرزا نیز به کار برد. او دو سال قبل از آن که فوت کند به شدّت مریض شده بود و در معرض مرگ قرار گرفته و جبهه گیریهای قزلباشان و فرزندان را مشاهده کرده بود ولی بعد از بهبودی همان شیوهی نفاق را به کار برد. در این ایّام سران قزلباش برای تعیین جانشین به دو گروه تقسیم شده بودند، گروهی به علت نابینا بودن محمّد میرزا و به رهبری پری خان خانم به سوی اسماعیل میرزا و گروهی نیز به حیدر میرزا گرایش داشتند.[2] لازم به ذکر است که حیدر میرزا از یک مادر گرجی بود و علاوه بر گرجیان طایفهی استاجلو نیز از وی حمایت میکردند و به همین دلیل بعد از فوت شاه تهماسب امرای استاجلو به حمایت از حیدر میرزا اقدام کردند و سران گروه رقیب نزد آنان پیغام فرستادند که با وجود اسماعیل میرزا دیگری را پادشاه دانستن اشتباه میباشد. بنابراین درگیری و شدت یافتن اختلافها امری مسلم بود و منبع و مرکز این حوادث از اهل حرمسرا و به خصوص شاهزاده پری خان خانم سرچشمه میگرفت. در توصیفی مختصر از این وقایع که چگونه منجر به قتل حیدر میرزا گردید. مؤلّف کتاب نقاوةالآثار فی ذکرالاخیار در تاریخ صفویه مینویسد: «چون اکثر مخدّراتِ حرمِ محترمِ سیّما شاهزادهی حریم سیرت پری خان خانم دَم از هواخواهی شاه اسماعیل میزدند، به اتفاق بعضی از معتمدان ترک و تازیک و امداد قورچیانِ کشیک [3] سلطان حیدر را در حرم توقیف فرموده، نگذاشتند که بیرون رود و متابعان و موافقان جهت بیرون آوردن او دولتخانه و حرم را مرکزوار احاطه کرده، لوای جنگ برافراختند و به ضرب تیر و تفنگ انداختن رخنهها در جدار آن حصار انداختند و زال بیک که پسر خالِ سلطان حیدر و از گرجیان دلاور بود به اتّفاق حمزه بیک طالش و علی خان گرجی از راه میدان اسب، به دری که آله قایی (عالی قاپو) مشهور است خود را رسانیده، آن در را به ضرب نجق (تبرزین) در یکدیگر شکست و خود را به در حرم رسانیده، آغاز کندن و شکستن کرد و جمعی دیگر از مبارزان میدان یلی، از دروازهی پنجه علی هجوم آورده، در آن شب فتنه و آشوبی به هم رسید که غوغا و وحشت روز قیامت به گرو رفت. در آن محل بعضی از اهل حرم که هوادار سلطان حیدر بودند، خواستند که او را در لباس نسوان بیرون کرده، به یاران ملحق سازند که خصمان بر آن مکیدت پنهان اطلاع یافته، شمخال بیک که خال زادهی بلقیس مکان پری خانم بود سلطان حیدر را به آن هیأت گرفته نگاه داشت و به اتّفاق سلطان ابراهیم میرزا به حسین بیک یوزباشی و آن جماعت پیغام دادند که اولی آن است و انسب چنان که در بن شب این فتنه را تسکین دهید و به آبِ صبر، التهابِ نایرهی خلاف و نزاع منطقی سازید و هر یک در محل و مقام خود قرار گیرید تا صباح جمیع امرا و ارکان دولت در دولتخانه جمع شده تحقیق و تفتیش نماییم که شاه دین پناه تکفّل امر جهانبانی در عهدهی اهتمام کدام یک از وارثان تخت سلطنت قرار داده. بعد از این حادثه طرفداران سلطنت حیدر جواب دادند که تا پادشاه را به ما تحویل ندهید ترک جدال و لجاج نمیکنیم. این جواب باعث شدت جنگ و نزاع گردید و چون مقیمان حرم و ضابطان آن سلسلهی محترم تسکین آن مادهی فاسد را در احراق خوف سلطان حیدر دانستند و رفع این فساد را در کشتن او دیدند، علیالفور آن سر که تا غایت شایستهی افسر بود از بدن جدا کرده، بر بام بردند و به خاک رهگذر افکندند. یاران حیدر میرزا پراکنده شدند و هواخواهان اسماعیل میرزا به جانب قلعهی قهقهه رفتند و موجبات سلطنت او را فراهم ساختند.»[4]
[1] - شاه اسماعیل دوم صفوی، تألیف والتر هینتس، ترجمه کیکاووس جهانداری، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1374 ص 46
-[2]والتر هینتس به نقل از آلساندری سفیر ونیز در صفحهی 45 کتاب خود در توصیف سیمای حیدر میرزا مینویسد: «ضعیفالجثّه، اما با چهرهای بس زیبا، صادق در گفتار و خوش لباس. وی به رعنایی بر اسب مینشست و هر چند که ظرافتی زنانه داشت و در کار بردن سلاح ماهر نبود و اصولاً برای پیشهی جنگ ساخته نشده بود. سخن گفتن دربارهی جنگ و لشکرکشی را خوش داشت. شاه فوقالعاده به او وابسته بود و بر اثر قدرت و نفوذی که در امور مملکت به وی عطا کرده بود، حیدر میرزا در دربار مورد توجه و البته مورد نفرت خواهران و برادران خود قرار داشت.»
[3] - شاه تهماسب برای کاهش قدرت و وابستگی به قزلباشان همانند پادشاهان عثمانی که نیروی ینی چری را به وجود آورده بودند او نیز سپاه کوچکی از قورچیان را تشکیل داد. قورچیان از بین بهترین جنگاوران قزلباش ایرانی، گرجی و چرکسی انتخاب میشدند. شاه عباس این برنامه را تکامل بخشید و نیروی شاهسون را تشکیل داد. قورچیان در زمان شاه تهماسب فقط وظیفه حفاظت و نگهبانی شاه را برعهده داشتند.
[4] - نقاوةالآثار فی ذکرالاخبار در تاریخ صفویه، تألیف محمود بن هدایتالله افوشتهای نطنزی، به اهتمام دکتر احسان اشراقی، چاپ دوم، 1373، ص 22
5- آینه عیب نما، فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 428
ینی چری کلمهی ترکی است و به معنای سرباز جدید است و آنان پیاده نظام و نیروی مخصوص سلطان عثمانی بودند. ینی چریها از نظر اعتقادی خود را منتسب به حاجی بکتاشِ ولی که در نیمهی دوم سدهی 13 میلادی میزیست، میشمردند و او را پیر و مراد اجاق خود میدانستند. آنان هنگام شروع جنگ همصدا دعای ویژهای را که «گلبانگ» نامیده میشد و مخصوص طریقت بکتاشیها بود، میخواندند. ینی چریها از قدرت زیادی برخوردار بوده و در امور سیاسی نیز دخالت میکردند و حتی به عزل و نصب پادشاهان میپرداختند و یا اعتراض میکردند که نمونهی آن را میتوان هنگام جنگ چالدران دید که بعد از تصرّف تبریز سلطان سلیم را مجبور به بازگشت کردند. آنان هنگام اعتراض ظروف غذای خود را وارونه میکردند و این نشانهی عدم رضایت آنان و گواه پافشاری آنان به انجام خواستهای خود بود.[1]
در مورد علت تشکیل رستهی سربازان ینی چری از سوی امپراطوران عثمانی لوسین لویی بلان چنین مینویسد: «سلطان از آن جهت که در تماس با مردم ضعیف و درهم شکسته نشود، مسلمانان را وارد دولت نمیکرد، بلکه تمام کارمندان عالی رتبهی دولت را بیگانگان و ماجراجویان عیسوی به اسلام گرویده، تشکیل میدادند که در جنگها به اسارت درآمده و یا در بازارهای برده فروشان کریمه و قفقاز خریداری شده و دارای اختیارات فراوانی در دستگاههای حکومتی بودند. جز این دسته بقیّهی عیسویان ساکن در حوزهی امپراتوری عثمانی مکلّف به پرداخت باج و جزیه بودند. بر این اساس هر سال تعدادی پسر خردسال را نزد سلطان میفرستادند. ضمن این که پسران نوجوان را در بازارهای قفقاز میخریدند و یا میربودند و در قبال دریافت پول به دربار میفروختند. این پسران عیسوی سپس با دقّت فراوان در اردوهای ویژه و بر اساس تعالیم مذهب تسنّن آموزش میدیدند و پرورش مییافتند تا بعداً به عنوان سپاه زبدهی ینی چری و یا مأموران دولت مورد استفاده قرار گیرند.»[2]
دکتر منوچهر پارسا دوست نیز در باره علت تشکیل و نقش سربازان ینی چری در تحوّلات سیاسی نظامی دربار عثمانی به صورت مفصّل توضیح دادهاند که به خلاصهای از آن اشاره میگردد: « با پیشنهاد و راهنمایی علاءالدّین وزیر اعظم و برادر اورخان دوّمین سلطان دودمان عثمانی، سازمان ینی چریان- یعنی سربازان جدید- تشکیل گردید. اینان عموماً از فرزندان مسیحیان ناحیههای اروپایی که به تصرّف عثمانیان در میآمد، انتخاب میگردیدند. ضمناً ترکان عثمانی مالیات خاصّی به نام «دِوْ شیرمه» وضع کردند. به موجب آن مسیحیان ناحیههای متصرّفی موظّف به دادن یکی از بچّههای ذکور خود بودند. این نوجوانان از بین پسران بین هشت تا بیست سال انتخاب میشدند. ینی چریان در اردوگاههای مخصوص زیر آموزشهای ویژه قرار میگرفتند و انضباط شدید نظامی در باره آنان اعمال میشد. آنان سه روز در هفته موظّف به تیراندازی با تفنگ بودند. ینی چریان تا دوران پادشاهی سلطان سلیم اول حق ازدواج نداشتند و تنها هنگام پیری به آنان اجازهی ازدواج داده میشد ولی پس از آن به تدریج اجازهی ازدواج یافتند. در آغاز فرماندهان ینی چریان که عنوان «آغا» داشتند از میان آنان انتخاب میگردیدند ولی پس از چند بی انضباطی و سرکشی به ویژه شورش آنان در زمان حملهی سلطان سلیم به ایران فرماندهان آنان از غیر ینی چریان و از میان افسران مورد اعتماد سلطان برگزیده میشدند. ینی چریان صنف پیاده نظام ارتش عثمانی را تشکیل میدادند. کودکان ابتدا در اجاقِ عجمیها- رستهی سربازان جدید- تربیت میشدند و بعد وارد اجاق ینی چریها میگردیدند آنان پس از طی مرحلههای خاص وارد سواره نظام قپوقلی (پادگان مرکزی» و یا با اعطای قطعه زمینی به عنوان تیول، جزء سپاهیان صاحب زمین میشدند.
ینی چریان دیگ غذای خود را مقدّس میشمردند و هنگامی که از رفتار سلطان ناراضی بودند دیگ غذای خود را واژگون میکردند. ینی چریان چون همواره در اردوگاههای نظامی و بدون داشتن زن و فرزند به سر میبردند و سربازانی جنگاور، ماجراجو و آزمندِ زن و غنیمت بودند. آنان به سلطانی علاقه داشتند که جنگجو و جنگ طلب باشد و پیوسته آنان را برای تصرّف کشورهای بیگانه اعزام دارد. سپاهیان عثمانی که عموماً به تعداد کثیر و با توپخانه نیرومند به جنگ میپرداختند اغلب پیروز میگردیدند و ینی چریان با اسیر گرفتن زنان و دختران و پسران خردسال و با تاراج هستی شکست خوردگان به هدف اساسی خود از شرکت در جنگها میرسیدند. زن و غنیمت از مهمترین و دایمیترین انگیزههای ینی چریان برای جنگ با بیگانگان بود. آنان با حضور در میدانهای جنگ از یک نواختی زندگی در چهار دیوار محدود اردوگاههای نظامی نیز رهایی مییافتند. به همین جهت ینی چریان همواره مشتاق صدور فرمان سلطان برای شرکت در لشکرکشی و جنگها بودند. هارولد لمب مؤلّف سلیمان فاتح مینویسد چون سلطان سلیمان پس از فتح جزیره رودس، سه سال نجنگیده بود ینی چریان به عنوان اعتراض دیگهای غذای خود را وارونه کردند.
هامرپور گشتال نیز در این باره مینویسد سلطان سلیمان زمستان 931ه/1524م را در ادرنه به شکار گذرانید. ینی چریان از بیکاری سلطان و همچنین مجبور دیدن خودشان به بطالت و گذراندن وقت و خوردن و خوابیدن ناخشنود شدند و شورش کردند. آنان خانههای ابراهیم پاشا وزیر اعظم که در آن موقع در مأموریت مصر بود و ایاس پاشا دفتردار گمرک و محلّهی یهودیان را غارت نمودند. سلیمان از ادرنه به سرای سلطانی رفت. چون چند نفر از سران شورشی با گستاخی به نزد او رفتند سلطان به دست خود سه نفر آنان را کشت. ینی چریان نه تنها مرعوب نشدند، بلکه تیر در کمان گذاشتند که سلطان سلیمان را به قتل برسانند. سرانجام سلطان سلیمان عثمانی با پرداخت 200 هزار دوکا به عنوان انعام به ینی چریان موفّق به فرو نشاندن شورش آنان شد. هارولد لمب معتقد است فشار ینی چریان به سلطان سلیمان برای جنگ با شاه تهماسب در تصمیم او به هجوم به ایران مؤثّر بوده است. او مینویسد افسران ینی چری همواره به او میگفتند: یاووز سلطان سلیم اگر حیات داشت آتش و خون را در میان کفّار ایرانی پخش میکرد.
تعداد ینی چریها تا نیمهی سده 15 میلادی حدود 10 هزار نفر و به تدریج افزایش یافت و در زمان سلطان سلیمان بیش از 12000 نفر گردید، ولی قدرت واقعی آنان بیش از نسبت تعداد آنان به کلّ سپاهیان عثمانی بود. ینی چریان به علت داشتن سازمانهای منظم، آماده بودن دایمی برای هر حرکت نظامی، ورزیده بودن در جنگاوری و پیوسته در قرب سلطان عثمانی بودن عموماً در ایجاد تصمیم در سلطان، نقش برجسته داشتند. حمایت مؤثّر آنان از بایزید دوم پسر سلطان محمّد فاتح موجب نشستن او به تخت پادشاهی و دور کردن برادرش از آن مسند گردید. ینی چریان همچنین با پادشاهی احمد پسر بایزید (دوم) که مورد علاقهی سلطان بود مخالفت کردند و با پشتیبانی قاطع از سلیم باعث برکناری بایزید دوم از مقام پادشاهی و جانشینی سلیم اول شدند. در رویداد پیروزی سلطان سلیم بر شاه اسماعیل اول، اعتراض ینی چریان به سلطان موجب گردید که سلطان بی رحم و کینه توزی چون یاووز سلیم پس از لشکرکشی و راهپیمایی طولانی از ادرنه در بخش اروپایی عثمانی تا تبریز که بیش از 2000 کیلومتر مسافت دارد و تحمّل تلفات سنگین در جنگ چالدران تنها هشت روز در تبریز بماند و بدون آن که امکان ضمیمه کردن تبریز و آذربایجان را به متصرّفات خود داشته باشد ناگزیر به ترک آن ناحیه گردید. قدرت ینی چریان و نقش مؤثّر آنان در انتخاب و یا تغییر پادشاهی عثمانی و همچنین خطر شورشهای آنان موجب گردید که سلطان سلیمان همواره تمایل شدید و بی تابی آشکار آنان را برای لشکرکشی و جنگیدن مورد توجه قرار دهد و ینی چریان را از جنگی به جنگ دیگر و از اروپا به سوی ایران بکشاند.»[3]
[1] - ینی چریها از قدرت زیاد برخوردار بودند و ظلم و ستم آنان تنها شامل کشورهای دیگر نبود و نسبت به مردم خود عثمانی نیز رفتاری خودسرانه داشتند. سر آنتونی شرلی در هنگام عبور از کشور عثمانی در مورد رفتار نا شایست ینی چریها در صفحه 25 سفرنامه خود مینویسد: «شش نفر ینگچری سفر میکردند و به شهری رسیده با کمال شرارت به زنهای آن شهر دست اندازی کردند. مردهای آن شهر از این شرارتها به تنگ آمده به ضدیّت پرداختند. به طوری که آخرالامر یک نفر از ینگچریها کشته شد و پنج نفر دیگر فوراً فرار کردند و به حلب که بیست میل از آن جا مسافت داشت، آمده برای ینگچریهای آن جا تفصیل واقعه را نقل کردند. در این قلعه همیشه سیصد نفر ینگچری سکنا داشتند. روز بعد دویست نفر از آنها به دهی که یک نفر ینگچری در آن جا کشته شده بود هجوم بردند و از مرد و زن و طفل یک نفر باقی نگذاشتند. خانههای آنها را خراب کرده و جمیع مایملک آنها را به غارت بردند. من به رأی العین هشت روز بعد از این واقعه آن قصبه را دیدم.»
[2] - زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه دکتر ولیالله شادان، انتشارات اساطیر، 1375، ص 10
[3] - شاه تهماسب اوّل، دکترمنوچهر پارسا دوست، چاپ سوم، 1391، شرکت سهامی انتشار برگزیدهای از صفحات 147 تا 150
4 - آینه عیب نما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، ص 420
بعد از تشکیل حکومت صفویه هر یک از دول ایران و عثمانی برای حفظ منافع خود دست به اقداماتی زدند که در همان ابتدا منجر به جنگ چالدران و شکست شاه اسماعیل اول شد. نتایج و آثار اختلافات ایران وعثمانی محدود به زمان صفویه نیست و تداوم آن در دوران افشاریه و قاجاریه نیز قابل مشاهده است. در زمان شاه تهماسب اول جنگهای دو کشور با پناهنده شدن القاس میرزا به عثمانی و حمایت سلطان سلیمان از وی شدّت بیشتری یافت و به دلیل آن که پادشاه ایران توانایی مقابله با لشکریان عثمانی را نداشت، به اجبار همان تاکتیک قبلی یعنی زمین سوخته را در پیش گرفت. شاه تهماسب با توجه به مخالفتهای سران قزلباش و کثرت سپاهیان عثمانی و درسی که از جنگ چالدران گرفته بودند تاکتیک جنگ خود را بر آن قرار داد که از مبارزهی مستقیم دوری جوید و با ویران کردن و زمین سوخته لشکر عثمانی را دچار مشکل سازد. این تصمیم براساس شورای جنگی گرفته شده بود که سپاه عثمانی را از لحاظ خوار و بار و آب دچار مضیقه کنند و سپس با جنگ و گریز سپاه عثمانی را به ستوه آورند. این شیوهی مبارزه مشکلات بسیاری را برای ساکنان منطقه رقم زد امّا سلطان سلیمان نیز موفقیّتی به دست نیاورد و به دروغ فتح نامه برای دیگران ارسال میکرد. سرانجام حاکمان دو طرف برای پایان دادن جنگها و انعقاد صلح رضایت دادند که منجر به پیمان آماسیه گردید. این پیمان به منزلهی تحکیم دولت صفوی و پیروزی بزرگی برای شاه تهماسب بود که اغلب مورّخان ترک و اروپایی نیز بدان اشاره کردهاند. این پیمان در حقیقت بعد از بیست سال جنگ و متحمل شدن خسارات سنگین طرفین بسته شده و منحصر به چهار حملهی سنگین سلطان سلیمان نیست. در مورد علل به وجود آمدن و نتایج صلح آماسیه دکتر پارسا دوست مینویسد: «پیش دستی شاه تهماسب در حمله به خاک عثمانی و ادامهی آن حملهها بعد از بازگشت سلطان سلیمان به عثمانی، شکست بعضی از سپاهیان عثمانی در حملهی چهارم، متوقّف شدن سلطان سلیمان در نخجوان و ناگزیر شدن او به خودداری از پیشروی بیشتر به داخل خاک ایران، توقّف کوتاه او به مدّت دو روز در نخجوان و بازگشت سریع او به عثمانی و روشن شدن این واقعیّت که شاه تهماسب با نیروی اندک خود هرگز با سپاهیان انبوه عثمانی به جنگ مستقیم نخواهد پرداخت، سلطان سلیمان و بزرگان لشکری و کشوری عثمانی را به دوباره اندیشی واداشت. آنان پس از چهار بار لشکرکشی، تحمیل هزینههای سنگین و مشقّتهای راهپیمایی طولانی، به ویژه در اراضی ویران شدهی ایران نه تنها موفّق به سرنگونی دودمان صفویان و برانداختن مذهب شیعه در ایران نشده بودند؛ بلکه شاه تهماسب را پیش از زمان حملهی اوّل به خاک ایران نیرومند و دلیر میدیدند که به شهرهای عثمانی نیز حمله میکرد و آنها را غارت و ویران مینمود. سربازان عثمانی به ویژه ینیچریان دلبستگی به غارت و چپاول داشتند. آنان در جنگ با مسیحیان اروپایی علاوه بر تاراج اموال و دارایی آنان، زنان، دختران و پسران زیباروی اروپایی را نیز اسیر میکردند و از آنان به عنوان غلام و کنیز بهره برداری مینمودند. سپاهیان عثمانی در اراضی ایران به چنین غنیمتهایی دست نمییافتند. سربازان عثمانی در مسیر حرکت خود در ایران با شهرها و روستاهای ویران و بدون سکنه رو به رو میشدند که از آذوقه و خواربار نیز تهی بود.
عامل دیگری که میتواند در تصمیم سلطان سلیمان و بزرگان عثمانی به صلح با ایران شیعه نقش مؤثّر داشته باشد کثرت تعداد شیعیان علوی در آسیای صغیر بود. همان گونه که پیشتر گفته شد طبق اظهار مارینو سانوتو چهار پنجم مردم ترک زبان آسیای صغیر شیعه بودند. پیداست که با چنین درصد بالایی از سپاهیان انبوه عثمانی که شیعه بودند، میبایست با قزلباشان که اکثر آنان از شیعیان علوی کوچیده به ایران بودند، به جنگ میپرداختند. توجّه جلب میشود که سربازان ینی چری عموماً شیعهی بکتاشیه بودند. گرچه ینی چریان و سایر سربازان عثمانی در چهار حملهی سلطان سلیمان به ایران، برخلاف تنها حملهی سلطان سلیم اوّل به ایران برای ابراز عدم موفّقیت با جنگ با ایرانیان شیعه به شورش نپرداختند، ولی این احتمال پس از چهار حملهی ناموفّق به ایران میتوانست عامل نگرانی سلطان سلیمان و بزرگان دربار عثمانی باشد و آنان را برای رفع دشمنی و صلح با شاه تهماسب راغب سازد. در این سو نیز شاه تهماسب که نیروی نظامی مقتدر برای جنگ رویاروی با سلطان سلیمان نداشت، در هر بار که ترکان عثمانی به ایران حمله میکردند، میبایست منطقه وسیعی را ویران کند و ساکنان آن را به ناحیهی دیگر کوچ دهد. این اقدام زیانهای سنگینی به همراه داشت و مردم بسیاری را که ناچار به ترک زادگاه و محل کشت و کار خود میشدند آواره و ناراضی میکرد. در هر دو سو برای جلوگیری از ویرانی بیشتر شهرها و روستاهای دو کشور ایران و عثمانی، قتل و غارت اموال و دارایی ساکنان آنها نظرهای موافق برای پایان دادن به جنگهای بیهوده ویرانگر به وجود آمد.
سرانجام مذاکرات نمایندگان شاه تهماسب و سلطان سلیمان برای دستیابی صلح به توافق رسیدند. سلطان سلیمان و وزیران عثمانی، فرخزاد بیک، ایشیک آقاسی ایلچی شاه تهماسب را به گرمی پذیرفتند و به او انعام و خلعتهای گرانبها دادند. هر دو طرف با تمایل به پایان دادن جنگها و دشمنیها، مذاکرهی صلح را در آماسیه آغاز کردند و سرانجام در 8 رجب 962ه / 29 مه 1555م پیمان صلح آماسیه منعقد شد. به موجب این پیمان ولایتهای آذربایجان و ارمنستان شرقی در اختیار ایران قرار گرفت. ارمنستان غربی، بغداد و سراسر میان رودان (بینالنهرین) و همچنین شهرهای اطراف دریاچه وان مانند وان، ارجیش، عادل جراز و اخلاط، ناحیههایی که نیروهای عثمانی عملاً آنها را به تصرّف درآورده و پادگان نظامی در آن ها مستقر کرده بودند به عثمانی واگذار شد. شهر قارص منطقهی بی طرف اعلام گردید و هر دو طرف متعهد گردیدند که در آن شهر قلعهی نظامی بنا نکنند. در مورد گرجستان که مردم آن همواره مورد حملههای مکرّر ایران و عثمانی قرار داشتند، توافق شد ولایتهای کارتیل و کاخت متعلّق به ایران و باشی آجوق و داویان و کوریان تا حدود ترابوزان به عثمانی تعلّق داشته باشد.
این قرارداد از جهات مختلف دارای اهمیّت است؛ زیرا علاوه بر آن که این اوّلین پیمانی است که بین دو دولت عثمانی و ایران انعقاد یافته و به جنگهای طولانی بیست سالهی آن زمان پایان داد از طرف دیگر نیز قراردادی است که توسط قویترین سلطان عثمانی به امضاء رسید که اروپائیان را به زانو درآورده بود. این پیمان بعد از چهار مرحله از حملات بی نتیجهی سلطان سلیمان میباشد و شاه تهماسب توانسته است با تاکتیک زمین سوخته و حملات چریکی به نیروهای عثمانی و نابودی شهرهای آنان بدین قرارداد دست یابد. انعقاد این پیمان یکی از پیروزیهای بزرگ شاه تهماسب باید نامید چون عثمانیان و ازبکان خواهان نابودی صفویان بودند که هیچ گاه به آن دست نیافتند. برای آن که تا حدودی در موقعیّت آن زمان قرار گیریم بدین نکته اشاره میشود که در زمان پادشاهی چنین سلطان قدرتمندی، شاه تهماسب بر ایران فرمانروایی میکرد. او ضربههای مرگبار چهار بار حملهی سلطان سلیمان را با لشکریان انبوه و توپخانهی نیرومند تحمّل کرد و در حملههای سوم و چهارم ضربههای سنگینتری بر او وارد نمود. هیچ یک از زمامداران اروپا و امپراطورانی مانند شارل پنجم و فردیناند که در تاریخ آلمان، اسپانیا و اتریش به داشتن قدرت و صلابت شهرت دارند هرگز قادر نشدند به پادشاهی سلطان سلیمان به داخل خاک عثمانی حمله برند که تا مسافت دوری از مرز ایران و عثمانی تا ارزنجان و حدود ترابوزان را به خاک و خون کشانده بود و به همین دلایل است که اروپائیان اقدامات و پایمردی شاه تهماسب را میستایند. تره ویزینو سفیر ونیز در دربار عثمانی در نامهی مورّخ 1554م / 961ه به جمهوری ونیز دربارهی درگیری طولانی سلطان سلیمان در ایران مینویسد تا آن جا که عقل سلیم گواهی میدهد این امر جز مشیّت باری تعالی چیز دیگری نیست، زیرا میخواهد جهان عیسوی را از اضمحلال برهاند. تأثیر پایداری غیر منظرهی شاه تهماسب و آوازهی آن در اروپائیان چنان بود که میلتون شاعر معروف انگلیسی جنگهای سلطان سلیمان و شاه تهماسب را در شعر خود آورده و زیر عنوان سلیمان باشکوه و حملهی او به ایران توصیف کرده است. قرارداد پیمان صلح آماسیه از چنان اهمیّتی برخوردار است که فاروق سومر مورّخ ترک مینویسد صلح آماسیه در حقیقت موفقیّتی بزرگ برای تهماسب بود. تهماسب با این معاهده موجودیّت شیعی صفوی را بر بزرگترین قدرت اسلامی آن زمان قبولاند. موفقیّت شاه تهماسب در این صلح لیاقت و شایستگی او را نشان داد، گرچه در این میان حتی بعضی از نزدیکان شاه تهماسب درایت و لیاقت او را با شک و تردید تلقّی کردهاند.»[1]
[1] - شاه تهماسب اوّل، دکترمنوچهر پارسا دوست، چاپ سوم، 1391، شرکت سهامی انتشار، با استفاده از صفحات 223 تا 242
2- آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، ص 415