پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

شاه عباس دوم صفوی و مذهب

شاه عباس دوم و مذهب

 

پادشاهان صفوی دارای مقام مرشد کامل بوده و در نظر قزلباشان و مردم انسان‌هایی ماورایی مطرح و مقدّس شمرده می‌شدند. این دیدگاه سابقه‌ای طولانی داشت و تمام پادشاهان صفوی قبل از شاه عباس دوم نیز از این موقعیت استفاده برده و در جهت تعمیم این عقاید می‌کوشیدند و برای نمونه به رفتار مذهبی شاه تهماسب و شاه عباس اول می‌توان اشاره کرد. در زمان شاه عباس دوم علمای بزرگی چون ملا محسن فیض کاشانی، محمّد تقی مجلسی و پسرش محمّد باقر مجلسی، محقق خراسانی، محقق سبزواری زندگی می‌کردند و از وجود ایشان بهره می‌برد. احمد فاضل در مورد این روابط می‌نویسد: «موضوع دینداری شاهان صفوی یکی از مسائل مهم تاریخ سیاسی و اجتماعی این دوره است، زیرا آنان هر کدام چه در آغاز سلطنت یا حتّی در طول سلطنت، خود را در لباس مذهب درآورده و بدین وسیله اقتدار خود را در میان مردم حفظ می‌نمودند. از جمله آنان شاه عباس دوّم است که همچون سلفش و شاه عباس اول با مذهبی نشان دادن خود توانست مدت 25 سال دولت صفوی را از اضمحلال نجات دهد و این تظاهر و عوام فریبی درست در همان سالی صورت گرفت که در انگلیس شارل دوم (چارلز دوم ) به سلطنت منصوب شد و مردم استخوان‌های کرامول را از قبر بیرون آورده و به دار کشیدند.

نمونه‌ای از تظاهر مذهبی او آن که زمانی در قمصر کاشان به دیدار ملا حسین فیض کاشانی رفت و چند بار با علماء افطار کرده و پشت سر ملا محسن فیض نماز جماعت خواند. در اکثر مواقع به زیارت ائمّه می‌رفت. از جمله در آغاز سلطنت پس از تاجگذاری در کاشان زمانی که قصد عزیمت به قزوین داشت در مسیر راه به زیارت حضرت معصومه (س) رفت و پس از آن عازم قزوین شد. نمونه‌های مختلفی از کارهای مذهبی شاه عباس دوم را مورّخان آن عهد ذکر کرده‌اند، چنان چه یک نمونه از آن صاحب قصص‌الخاقانی این طور بیان می‌کند. بعد از سپری شدن این ایّام (آمدن نور محمّد خان پادشاه ازبک به ایران) نوّاب کامیاب، اداره‌ی زیارت حضرت طوسی خلف امام موسی کاظم (ع) که مکانی است در ولایت رودشت اصفهان فرموده به شرف زیارت آن امامزاده واجب‌التعظیم جایز شدند و یا چنان که در فصل پیش به آن اشاره شد به هنگام مسافرت به سرچشمه‌ی زاینده رود که در ماه رمضان صورت گرفته بود از علمای دربار در باب روزه گرفتن یا نگرفتن استفسار می‌نمود. تعصّب مذهبی شاه عباس دوّم به حدّی افراطی شده بود که در مورد خوراک و پوشاک و غیره فرمان داده بود که از راه غیر حلال و برای او غذا و لباس تهیه نکنند. چنان که مؤلف عباس نامه به این نکته اشاره کرد و می‌گوید چون آن سلاله‌ی طیّبین و طاهرین پیوسته در لباس سلطنت جویای رضای جناب کبریا و فرمانبرداری خالق بودند؛ لذا منتهای نیّت آنان مصروف این بود که مطعومات شبهه ناک و ملبوسات از لوث دغدغه پاک باشد. به همین نیّت دستور دادند که شیلان خاصّه‌ی شریفه را از وجد حق‌التولیّه که به شاه تعلّق دارد و سایر وجوهات که خاطر از حلیّت آن جمع بوده باشد بهتر نمایند. در این امر نهایت دقّت و احتیاط به کار برده شود تا در حین خریدن اجناس رضای فروشنده حاصل شود.»[1]

همچنین دکتر احمد تاجبخش در باره گرایش شاه عباس دوم نسبت به عیسویان می‌نویسد: «شاه عباس دوم مثل شاه عباس اول نسبت به عیسویان توجّه خاص داشت و فرمان‌هایی در خصوص آزادی انجام مراسم مذهبی آن‌ها صادر کرده و توصیه نموده است که فرمانداران و کارگزاران نسبت به آن‌ها با احترام رفتار نمایند و مراقبت کنند که از طرف هیچ کس ضرر و زیانی به آن‌ها وارد نیاید و همان طور که از طرف شاه عباس اوّل فرمانی در خصوص وضع سکونت سفرا صادر شده بود در این دوره نیز دستور داده شده است که برای سکونت سفرا و نمایندگان خانه‌هایی که آب روان داشته باشد، تهیّه نمایند و به مسیحیان اجازه دهند که مردگان خود را در زمین‌هایی نزدیک قبرستان ارامنه دفن کنند و درخواست‌های آن‌ها را در صورتی که خلاف اصول شرع و قوانین مملکتی نباشد بدون توقّع و چشم داشت انجام دهند.»[2]


 



[1] - ایران در دوران شاه عباس دوم، مؤلّف احمد فاضل، 1389، اصفهان، هنرهای زیبا، صص 84 و 85

[2] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، ص 261

3- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 782

ارتباط شاه عباس دوم و زنان

 

شاه عباس دوم و زن

 

این نکته در تاریخ صفویه قابل توجّه است که چون فرزندان پسر این خاندان عموماً در حرمسرا بزرگ می‌شدند، لذا علاقه‌مندی آن‌ها به زن از همان آغاز جوانی در آن‌ها تقویت می‌شده است و زمانی که پسر ارشد به سلطنت می‌رسیده، مهمترین کاری که ابتدا باید انجام می‌داد این بود که باید کلیسای بزرگ ارامنه را در جلفا که آرشوک نشین بوده و چند اوک و راهب داشته، ببیند. علت عمده‌ی شوق دیدار آن بود که زنان زیبای ارامنه را در آن جا تماشا کنند و اغلب زنانِ شاهان صفوی مشوّق آن‌ها بودند تا به دیدن کلیسا بروند. به این ترتیب در آن روز تمام جلفا را قرق می‌کردند و هیچ مردی را در جلفا باقی نمی‌گذاشتند و همه‌ی آن‌ها را به اصفهان و یا به کاروانسراهای اطراف می‌فرستادند.[1] شاه عباس دوّم به طور مکرّر با زنان خود به همین ترتیب به جلفا می‌رفت. از جمله یک بار چون وصف زیبایی زن خواجه صفر کلانتر، پسر خواجه نظر اولیّن کلانتر را شنیده بود مخصوصاً برای دیدار او رفت. وقتی شاه آن زن را دید خیلی خوشش آمد و او را دعوت کرد که با خانم سلطان‌ها به حرمخانه بیاید. به این ترتیب او را بردند و مدت پانزده روز در حرم نگه داشتند و سپس هنگام مراجعت به خانه، شاه گلوبند مرواریدی به او هدیه کرد. بعد از مردن شوهرش آن زن خواست گلوبند را بفروشد و من تا ششصد تومان آن را خریدم، ولی او نداد.

شاه زن‌هایی دارد که به عبارت بهتر کنیزهای او هستند، امّا جزء حرم پادشاه‌اند که بالغ بر سیصد تا چهارصد نفرند و هر یک از پادشاه حقوق خاص خود را می‌گیرند. هر یک اتاق خاصی دارند و اگر در آن جا بد اخلاقی کنند با ضربات چوب او را گوشمالی می‌دهند؛ زیرا در رأس آنان داروغه‌ای (احتمالاً خواجه حرم) وجود دارد که به فرمان شاه آنان را تنبیه می‌کنند. به این ترتیب که آن‌ها را بر روی شکم روی صندلی می‌خوابانند سپس با ضربات چوب آن‌ها را تنبیه می‌کنند. گاهی اوقات پادشاه زنی رسمی به کابین می‌آورد. مثلاً دختر یک بیگلربیگی، امّا اغلب به این زن کمتر نزدیک می‌شود. از این زنان هر شب شش نفر در نگهبانی هستند و در اتاق مجاور اتاق پادشاه نزدیک او می‌خوابند.

شاه عباس دوم به طور کلی زنان زیباروی را به هر صورت ممکن در اختیار خود می‌گرفت. تاورنیه نقل می‌کند شاه عباس دوم از سه تن زیباروی می‌خواست تا با او سرگرم باشند. آنان متعذّر شده به این که می‌خواهند به مکّه بروند. شاه دستور داد آن‌ها را معاینه کرده و چون فهمید دروغ می‌گویند در اوج مستی فرمان داد تا هر سه را بسوزانند. بار دیگر در حال مستی از یکی از بانوان حرم خواست تا با او شراب بنوشد و چون اطاعت نکرده، شاه خشمگین شده به رئیس خواجه سرایان امر کرد او را مثل سه نفر دیگر بسوزانند. آغا باشی به خاطر گریه و زاری زن به رقّت آمد و با خود گفت: شاه چون این خانم را خیلی دوست دارد صبح که به هوش می‌آید او را عفو خواهد کرد. لذا از اجرای حکم خودداری کرد. صبح که شاه بیدار شد از آغا باشی پرسید فرمان را اجرا کردی؟ آغا باشی جواب داد اجرای حکم را به تعویق انداخته تا شاید اراده‌ی ملوکانه علاقه‌مند به اجرای آن نشوند. شاه فوراً دستور داد آغا باشی را در آتش انداخته و آن زن را عفو کرد. البته علت سوزاندن زنان را توطئه علیه شاه ذکر کرده‌اند که این مسأله با شرایطی که برای آنان فراهم بود، نمی‌توانستند با هم مراوده داشته باشند، صحّت ندارد.[2]

حسن آزاد نیز در کتاب پشت پرده‌های حرمسرا زن سوزی‌های شاه عباس دوم را تأیید می‌کند و در مورد این اعمال نفرت آور وی می‌نویسد «این پادشاه نیز چون گذشتگان خود عمل می‌کرد و راه آنان را می‌رفت. هم زنباره بود و هم شرابخواره. گرچه اطّلاعات بسیاری در مورد اعمال زشت و شنیع او به جای نمانده، اما همان نکات موجود نیز می‌تواند چهره‌ی این پادشاه را برای ما ترسیم کند. وی بعد از شاه صفی در سال 1052 هجری به تخت سلطنت نشست و مدّت 25 یا به روایتی 21 سال پادشاهی کرد. به گفته شاردن در زمان شاه عباس دوّم زنان و دختران حرم بیش از همیشه تحت فشار بودند و به خاطر مظالمی که بر آن‌ها می‌رفت اغلب از همخوابگی سر باز می‌زدند؛ زیرا اگر در اثر این همبستری صاحب فرزندی می‌شدند به خاطر این که در آینده برای سلطنت ایران رقبای زیادی وجود نداشته باشند آنان را بلافاصله بعد از تولد از بین می‌بردند و یا اگر فرزند این زنان به طریقی از چنگ مرگ نجات می‌یافتند پس از مدتی که به این حیلت آگاه می‌شدند فرزندشان را از بینایی محروم می‌ساختند. شاردن می‌نویسد شبی شاه عباس ثانی به دخترکی پیغام داد که به خوابگاه او بیاید و او عذر آورد که دچار علت زنانگی است. به دستور شاه دختر را معاینه کردند و معلوم شد دروغ گفته است. شاه چون چنین خلافی را از آن دختر دید دستور داد او را در یک بخاری دیواری انداختند و اطرافش هیزم ریختند و زنده زنده سوزاندند. گویا در میان مجازات‌های مختلف سوزاندن زنان در عهد شاه عباس دوم معمول بوده و کوره‌های آدم سوزی وی به خوبی کار می‌کرده است. چرا که تاورنیه نیز در بیان یکی از این آدم سوزی‌ها می‌گوید سه زن از زنان حرمسرا نیز که از فرمان شاه سر باز زده بودند وسیله‌ی خواجه سرایان حاضر شدند و چون زمستان بود و آتش بسیاری در پیش شاه افروخته بودند حکم کرد تا آن بیچاره‌ها را در همان جا به آتش انداختند و سوزانیدند. بعد شاه رفت و راحت خوابید. تاورنیه در جایی دیگر نیز از سوختن زنان صحبت می‌کند و می‌نویسد شاه دستور داد خواجه باشی، یکی از زنان مورد علاقه‌اش را بسوزاند. خواجه باشی به حساب این که شاه این زن را خیلی دوست می‌دارد و ممکن است فردا پشیمان شود او را نسوخت. صبح که شاه بیدار شد پرسید چه کردی؟ خواجه باشی گفت اجرای فرمان را به امروز موکول کردم. شاه فوراّ امر کرد خواجه باشی را در آتش انداخته، سوزاندند و آن خانم را عفو کرد.

همان گونه که اشاره شد شاه عباس دوّم به شرابخواری نیز علاقه مفرط داشت و در نتیجه‌ی شرابخواری گاهی کارهای غیر انسانی هم از او سر می‌زد. مثلاً روزی فرمان داد سه تن از زن‌های حرم را زنده زنده در آتش بیفکنند. جرم این سه زن این بود که شاه به آنان شراب تعارف کرده و آنان از خوردن شراب امتناع نموده بودند! علت مرگ شاه عباس دوّم را متفاوت ذکر کرده‌اند یکی این که وی به خاطر شرابخواری بسیار و عوارضی که این گونه شراب نوشیدن داشت، بیمار شد و درگذشت. دیگر این که گویند وی چون علاوه بر زنان خویش به همخوابگی با فاحشه‌ها نیز علاقه داشت به علت ابتلاء به بیماری مقاربتی که در اثر این آمیزش‌ها پیدا کرده بود جان سپرد. شاید که هر دوی این علت‌ها نیز درست باشد.»[3]


 



[1] - تاورنیه نیز در صفحه 540 سفرنامه خود در باره رفتن شاه عباس دوم به جلفا می‌نویسد: « علت عمده این شوق دیدار این است که زن‌های زیبای ارامنه را در آن جا تماشا کنند و اغلب زنِ شاهان آن‌ها را محرک می‌شوند که به دیدن کلیسا بروند و آن‌ها را نیز با خود ببرند. آن وقت تمام جلفا را قرق می‌کنند. باید همه‌ی مردها به اصفهان یا به کاروانسراهای حول و حوش و خانه‌های دوستانشان بروند. شاه عباس خیلی وصف حُسن و جمال زن خواجه نظر کلانتر پسر خواجه نظر اولین کلانتر را شنیده بود. مخصوصاً برای دیدن او رفتند. وقتی که شاه آن زن را دید از او خیلی خوشش آمد و او را دعوت کرد که با خانم سلطان‌ها به حرمخانه بیاید و او را بردند و پانزده روز در حرم نگاه داشتند و بعد به خانه‌ی خود با گلوبند مرواریدی که شاه به او داده بود مراجعت کرد.»

[2] - خونریزی و کشتار تحت هر شرایطی محکوم و نفرت انگیز می‌باشد. انجام این امور در نزد پادشاهان امری معمول بوده است و در پناه قدرتی که داشتند دست به هر کاری می‌زدند. برای آن که نشان داده شود مردم عادی نیز دست کمی از پادشاهان نداشته‌اند و اگر موقعیت می‌یافتند همان گونه عمل می‌کردند به این روایت از صفحه 607 سفرنامه تاورنیه اشاره می‌گردد. « زمانی رعایای اطراف شیراز به خان شکایت کردند که دیگران آب را از نهر آن‌ها برگردانیده و بدون حق برده‌اند. خان یکی از امردهای محبوب خود را مأمور کرد که در این باره تحقیقات به عمل بیاورد که تا چه حد آب از مجرا باز گشته است. آن امرد خوشگل با دستگاه و تجمّل سوار شده از شهر شیراز خارج شد و شراب زیاد و آذوقه‌ی کافی نیز همراه برداشت. نزدیک غروب به نجیب زاده‌ای که از شکار مراجعت می‌کرد، برخورد. آن نجیب زاده او را دعوت نمود که شب را با هم بگذرانند و با گوشت شکار او شریک شود. نجیب زاده هم اتفاقاً خوشگل و تازه داماد بود و سیمای دلربایی داشت. امرد سوگلی خان مفتون او شد. شب مدتی با هم مشغول شراب خوردن و عیش و تفریح شدند. چادر و دستگاه امرد خان را نزدیک قریه برپا کرده بودند. آن دو جوان تا پاسی از شب با هم بودند. بعد از صرف شام جوان نجیب زاده چون چادری نداشت اطاقی در میان ده گرفته برای خواب به آن جا رفت. هنوز خوابش نبرده بود که از دیدار آشنای خود متعجّب شد که از چادر برخاسته به عشق او به منزل وی آمده بود و بنای عجز و لابه، بالاخره اصرار و ابرام را گزارد تا با او مرتکب عمل قبیحی بشود. هرچه آن جوان ممانعت کرد و او را به زبان خوش نصیحت نمود که تو معشوق خان هستی این حرکاتت سبب کسالت مزاجت می‌شود، برخیز و برو بخواب. فایده‌ای نبخشید و بر اصرار او می‌افزود. تا بالاخره امرد خان مأیوس و متغیّر شده خنجر خود را کشید و آن جوان نجیب زاده را بی رحمانه به قتل رسانید و پس از آن فرار کرده به کوهستان پناه برد. همین که خبر قتل جوان شهرت یافت زن تازه عروسش با مادر و خواهرش اشک ریزان نزد خان رفته احقاق حق خود را درخواست کردند. هرچه خان سعی کرد که خون بست کند راضی نشدند و گفتند باید قاتل را بدهید که به انواع شکنجه و عذاب مکافات او را بدهیم تا شفی قلب حاصل کنیم. خان چون آن پسر را خیلی دوست می‌داشت، گفت حکم این کار از صلاحیت من خارج است باید شاه حکم آن را بکند. ناچار فرستاد پسر را پیدا کردند و به اصفهان فرستاد. زن‌های مصیبت زده نیز به اصفهان رفتند و آه و ناله کنان از شاه اجرای عدالت را خواستند. شاه هم برای رعایت جانب خان شیراز اصرار کرد که از کشتن آن پسر صرف نظر نمایند و مبلغ گزافی پول نقد به آن‌ها پیشنهاد نمود؛ ولی آن‌ها راضی نشدند. بالاخره شاه امر کرد قاتل را به دست آن‌ها دادند تا هرچه می‌خواهند، بکنند. جوان را به میدان سیاست گاه بردند. اول زن مقتول با خنجر ضربتی به قلب او زد بعد مادر و بعد خواهرش ضربت‌ها را تکرار نمودند. آن گاه خون او را در جامی کرده و هر سه از شدّت میل به انتقام آن را نوشیدند.»

[3] - پشت پرده‌های حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، ص 307

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 776

ارتباط شاه عباس دوم با مردم

شاه عباس دوم و مردم

 

در آخرین طبقات اجتماعی هر کشور توده‌های عظیم مردم مظلوم و ستمدیده‌ای قرار دارند که هیچ گاه جایگاه آنان در تاریخ تغییر نیافته و همواره مورد بهره کشی دست اندرکاران رأس هرم قدرت بوده‌اند. در طول تاریخ کمتر پادشاهی را می‌توان یافت که پس از کسب قدرت به وعده و شعارهای خود عمل کرده و جز تعیین حدود و تکالیف برای مردم دستوری دیگر صادر کرده باشد. در کدام قسمت از تاریخ می‌توان از ابراز رضایت و رفاه و آسایش را این قشر خاموش و بی نام اثری پیدا کرد؟ در آن حجم عظیم از تحقیقات تاریخی که مملّو از شرح جنگ‌ها و سرکوب دیگران به بهانه‌های گوناگون می‌باشد، چه مطلبی می‌توان از مظلومیت و حقانیّت این طبقه پیدا کرد؟ همواره نوع نگرش حاکمان رأس هرم قدرت نسبت به این قشر بزرگ جامعه تغییری نیافته و از دید ابزاری فراتر نرفته است. آنان توده‌های مردم را چون منبعی بارور و پایدار پنداشته‌اند که تنها باید وسایل آسایش و رضایت حاکمان را تأمین کنند. پادشاهان برای تسلّط و سوار شدن بر احساسات طبقه‌ی محروم از دو نیروی قدرتمند زور و تزویر حداکثر استفاده را برده‌اند و اگر در هنگام ظلم و ستم امرا اعتراضی صورت گرفته است، بلافاصله به شدیدترین وجه به سرکوب و کشتار آنان اقدام کرده و سپس افتخار آن خونریزی‌ها تحت عنوان غازی و جهادگر به نام پادشاهان ثبت گردیده است. سرنوشت و وظیفه‌ی اصلی این قشر از جامعه همواره تابعی از اهداف نهفته‌ی حاکمان بوده که امتناع از اوامر ملوکانه جرمی نابخشودنی تلقی شده است. لازم به ذکر است که در مقابل این همه گستاخی و تحقیرها تنها خواسته و انتظار پائین‌ترین طبقه‌ی اجتماعی تنها محدود به ایجاد امنیت و حداقل امکانات بوده است. اگر در آن اوضاع آشفته افرادی چون شاه عباس و شاه اسماعیل دوم به عنوان عدالت پیشه و مردم دوست مطرح شده‌اند تنها به خاطر مقایسه با دروان قبل و بعد از آن‌ها می‌باشد؛ وگرنه آنان نیز در کشتار شاهزادگان و افراد لایق ید طولایی داشته‌اند.

بر اساس روایات موجود شاه عباس دوم نسبت به ظلم و اجحاف به توده‌های مردم بی تفاوت نبوده و همواره سعی بر آن داشته است که در ایّام هفته دو تا سه روز را برای رسیدگی به دعاوی مردم اختصاص دهد و با بخشیدن مالیات‌ها و جلوگیری از اخذ رشوه گیری تا حدودی زمینه‌ی آسایش آنان را فراهم سازد. در این رابطه به روایاتی از احمد فاضل اشاره می‌گردد و ایشان چنین می‌نویسد: «مردم از ناظر کل (رئیس کل ادارات دربار ) شکایت می‌کردند. این شخص از طبقات خیلی پست برخاسته بود و مدّت کوتاهی صاحب ترقیّات عظیمی شده بود و در اثر غرور و تکبّر هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی‌داد. مردم از دست او به جان آمده، نمی‌دانستند چگونه به شاه شکایت کنند. سرانجام متوسّل به دو نفر از خواجه سرایان شدند که شب‌ها مراقب شاه بودند. یکی به نام آغا سارو و دیگری به نام آغا کافور که خزانه دار بودند. این دو نفر شبی که شاه سر حال بود صحبت از ناظر کل به میان آورده، معایب او را به شاه گفتند. در آن هنگام شاه به شکار رفته بود و رجال مملکت در اطراف او چادر زده بودند. صبح که شاه خواست به شکار برود و ناظر کلّ به درب چادر شاه آمد. وقتی که چشم شاه به او افتاد، چنین حکم کرد. کلاه از سر این سگ بردارید و سه روز در همین نقطه زیر آفتاب او را نگه دارید تا دیگر از رعایای من رشوه نگیرد. سپس دستور داد زنجیری به گردن و بازوانش بسته او را به زندان انداخته که تا ابد در حبس بماند و روزی یک محمودی ( سکّه نقره) برای خرجش به او بدهند؛ امّا او پس از هشت روز از غصّه مرد.

مورد دیگر جعفرخان حاکم استرآباد به خاطر رشوه گیری و بد رفتاری با مردم از دست او شکایت کردند. شاه عباس دوّم روزی که مشغول باده نوشی بود از مطرب باشی در مورد جعفرخان سؤال کرد و مطرب باشی در جواب گفت وی آدم بسیار خوبی است و مردم بی خود شکایت کرده‌اند. شاه از منوچهرخان همان سؤال را کرد و همان جواب را شنید. شاه که واقعه را تحقیق کرده بود و صحّت آن را برایش روشن شده بود دستور داد دو دندان از دهان مطرب باشی بکنند و به منوچهرخان بکوبند و جعفرخان را هم با روزی یک محمودی تبعید نمود.

درباره‌ی شکایتِ مردمِ ادیان دیگر چنین بود که هرگاه اهل ذمّه را با یکدیگر گفتگو باشد و طرفین مسلمان نباشند مختارند که دعوی و گفتگوی خود را نزد قضات اسلام رفع نمایند که موافق شریعت ایشان حکم شرع اطهر جاری سازد یا نزد خلیفه و کشیش خود ببرند که مطابق دین و مذهب خود دعوی ایشان را فیصل دهند. به جماعت ارامنه معروض شد که هرگاه ایشان را میان یک دیگر دعوی باشد و نزد خلیفه و کشیش خود بروند احدی مزاحم ایشان نشود. تحریراً فی شهر ربیع‌الاوّل 1060 ه.»[1]


 



[1] - ایران در دوران شاه عباس دوم، مؤلّف احمد فاضل، 1389، اصفهان، هنرهای زیبا، صص 92 تا 96

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 773

چگونه شاه عباس دوم از مجازات کور شدن نجات یافت؟

 

 

چرا شاه عباس دوم کور نشد؟

 

تاورنیه در قسمتی از سفرنامه خود که راجع به روش حکومت در ایران می‌باشد در باره کور نشدن شاه عباس دوم و نقش خواجه سرایی که به بهانه‌ای از دستور شاه سرپیچی کرده است، اشاره کوتاهی دارد. وی می‌نویسد: «روش حکومت در ایران مطلقاً استبدادی است و پادشاه مالک جان و مال رعایا است. بدون هیچ مشاوره یا ترتیب و آدابی که در اروپای ما معمول است او می‌تواند بزرگترین رجال مملکت را به هر قسمی که میلش تقاضا کند به قتل برساند بدون این که هیأت دولت حق چون و چرا یا احدی قدرت و جرأت داشته باشد که سبب و علت آن را سؤال نماید. می‌توان گفت در تمام دنیا هیچ پادشاهی مستقل‌تر از پادشاه ایران نیست. همین که پادشاه فوت می‌شود اولاد ارشد او را به تخت می‌نشانند و او نیز برای حفظ جان و مقام خود برادرانش را در حرمخانه محبوس و چشم‌های آن‌ها را کور می‌کند و اگر اندک سوء ظنّی از ایشان حاصل کند که در باره‌ی او سوء قصدی دارند بدون تحقیق آن‌ها را به قتل می‌رساند. تنها درباره‌ی برادرانش این رفتار را معمول می‌دارد. در خاطر دارم در سفرهای اوّلم به ایران به این سختی در باره‌ی شاهزاده‌ها رفتار نمی‌کردند فقط به این که میل داغی آهسته روی مردمک چشم آن‌ها بکشند که قدری از قوّه باصره باقی بماند اکتفا می‌کردند؛ امّا حالا با نوک کارد چشم‌ها را به کلّی از حدقه بیرون می‌آورند. مثل این که مغز گردوی تازه را از پوست به در آورند. این رسم را شاه صفی بعد از آن که فهمید از کشیدن میل به واسطه‌ی رعایتی که مأموران اجرا نسبت به این شاهزاده‌های بیچاره به عمل می‌آورند و به کلّی کور نمی‌شوند معمول کرده است.

در سنه‌ی 1644م دو نفر از این شاهزاده‌ها را در منزل هلاندی‌ها که مهمان شده بودند، دیدم. بعد از آن که شب چراغ‌ها را روشن کردند به خوبی ملتفت شدم که آن‌ها قدری می‌بینند و اشیاء را تمیز می‌دهند و به کلی قوّه باصره از ایشان سلب نشده است، البتّه همان طور که من ملتفت شدم دیگران هم ملتفت شدند و به شاه خبر دادند. از آن وقت حکم کرد دیگر چشم شاهزاده‌ها را میل نکشند، بلکه به کلی بیرون بیاورند. شاه صفی پایه‌ی ظلم و بی رحمی را خیلی بالاتر از این هم گذارد و نخواست اولاد ارشد خود شاه عباس (اول) را هم مستثنی بدارد. روزی به یکی از خواجه سرایان حکم کرد، و معلوم هم نشد چه علت داشت که چشم شاه عباس (دوم) را میل بکشد، امّا نامی از میل سرخ کرده نبرده بود و حال آن که مقصودش همین بود. به هر حال از روی عجله لفظ میل را تنها ادا کرده بود. خواجه هم به حال این شاهزاده‌ی جوان رقّت آورده ترحّم کرد و عوض میل سرخ کرده میل سردی به چشم‌های او کشید که آسیبی به دیدگانش نرسانید و به شاه گفت امر شاهانه را اجرا کرده و آن شاهزاده به دستورالعمل آن خواجه همیشه خود را کور وانمود می‌کرد. تا این که شاه صفی به بستر مرگ افتاد. آن وقت متأسّف شد از این که اولاد ارشد و وارث حقیقی تاج و تخت خود را کور کرده است. آن خواجه سرا همین که دید شاه مردنی است و از مسأله‌ی کور کردن پسر غمگین است او را مطمئن ساخت که روشنی را به دیدگان فرزندش عودت خواهد داد و برای آسایش خاطر شاه رفت و شاهزاده را آورده به او نشان داد. مشاهده‌ی این حال به شاه قوّتی داد که تا روز دیگر زنده ماند و فرصت یافت که بزرگان دربار و رجال دولت را حاضر ساخته و به آن‌ها وصیّت کرد که بعد او شاه عباس ثانی را به سلطنت مشروع بشناسند.»[1]



[1] - سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری، تجدید دکترحمید شیرانی، چاپ چهارم، انتشارات سنایی، 1369، ص 569

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص771

خصوصیات اخلاقی شاه عباس دوم صفوی

خصوصیات اخلاقی شاه عباس دوم

 

«شاه عباس دوم بنا به قول اکثر مورّخان از لحاظ روحی و ذوقی پیرو و تالی شاه عباس اوّل است. اکثراً متّفق القولند که وی ادامه دهنده‌ی راه او بوده و در این راه توانسته وقفه و سکونی را که پس از شاه عباس اول به علّت ضعف شاه صفی و کشتارهای بی منطق او عاید ایران شده بود تبدیل به یک دوره‌ی سازنده و خلّاق کند. از جمله این مورّخان مستشرق انگلیسی ادوارد براون است که می‌گوید شاه عباس دوّم اگر در باده نوشی افراط نمی‌کرد پادشاه خوبی بود. در زمان سلطنتش نشان داد که لایق تاج و تخت است؛ زیرا هر قدر در کار سلطنت پیش می‌رفت رعایایش بیشتر او را دوست می‌داشتند. روحی بزرگ و شریف داشت و نسبت به بیگانگان مهربان بود و اجازه نمی‌داد کسی به آن‌ها بی حرمتی کند.

سیّاحان خارجی نیز از تیزهوشی و واقع بینی او حکایاتی نقل کرده‌اند که در این جا به نمونه‌هایی از آن‌ها اشاره می‌کنیم: شاردن طی یک داستان کوتاه از هوشیاری این پادشاه خاطره‌ای را به این شرح نقل می‌کند. این پادشاه هوشیار یک رأس خرس سپیدی که از مسکو برایش هدیه آورده بودند به تفنگچی باشی سپرده به خیال این که مشارالیه بیشتر از آن که در باغ وحش مقدور است از این حیوان محافظت کند. معهذا مدّتی نگذشت و خرس از بین رفت. شاه که از این موضوع آگاه شد، خواست کیفیّت مرگ حیوان را بداند؛ لذا از سردار پرسید خرس سپید من چه شد؟ تفنگچی باشی در پاسخ گفت قربان! عمرش را به شما داده. شاه خنده کنان گفت: خود شما خرس هستید که می‌خواهید بقیّه‌ی عمر حیوانی به زندگی من افزوده شود. همین سیّاح خاطره‌ای دیگر به شرح زیر نقل می‌کند که دال بر واقع بینی شاه است. شاه در خارج اصفهان در طول کوه صوفی (صفّه) گردش می‌کرده، ناگهان تکّه ابری بزرگ بر سر تخته سنگی فرود می‌آید و شاه با دیدن این منظره به تفنگچی باشی می‌گوید ابر تیره را بنگرید که مانند کلاه فرنگیان است. سردار در پاسخ می‌گوید قربان! صحیح است. انشاء الله که فرنگستان را تسخیر خواهید کرد. شاه خنده کنان در جواب می‌گوید چگونه می‌توانم فرنگیان را مقهور سازم. اینان دو هزار فرسنگ از من فاصله دارند در صورتی که من قادر نیستم کشور ترکان را که نزدیکترین همسایه‌ی من است تسخیر کنم. شاه عباس دوم تحت تأثیر تحوّلات زمانش یعنی تهاجم غرب به ایران در قرن هفدهم میلادی (یازده هجری) می‌خواست غرب را بشناسد و در این راه ذوق و علاقه‌ی خاصّی نشان می‌داد. تاورنیه ضمن بیان برخوردهایش با شاه عباس دوّم در یکی از ملاقات‌ها می‌گوید: شاه از من پرسید در اروپا چند شاه هست و کدام یک از همه مقتدرترند؟ من گفتم: مسلّم است که شاه فرانسه از تمام سلاطین اروپا مقتدرتر است. پرسید چند سال دارد؟ گفتم 26 سال از سنّش می‌گذرد و پسری سه ساله دارد که در فرانسه دوفن، یعنی ولیعهد می‌باشند. پس از آن که از قوای نظامی فرانسه شرحی بیان کردم. شاه صحبت را به پادشاه معطوف ساخت و از معادن طلا و نقره صحبت کرد و می‌خواست که من عقیده‌ی خود را درباره او بگویم. من هم اقرار کردم که پادشاه اسپانیا صاحب چندین مملکت و امارت است و هیچ یک از سلاطین اروپا به اندازه او خاک ندارند. بعداً شاه پرسید: از قراری که ونیزی‌ها برای من حکایت کرده‌اند شما در اروپا ایالت‌هایی دارید که نجبا در آن جا سلطنت می‌کنند و در هلند مردمان مختلف از هر طبقه بر مردم حکومت می‌کنند. عقیده‌ی تو درباره این حکومت‌ها چیست؟ و تو چه سبک حکومتی را بهتر می‌دانی؟ من از سخن شاه فهمیدم که او از جمهموری خوشش نمی‌آید لذا سلطنت مطلقه‌ی موروثی در اولاد ذکور، مثل فرانسه خوب است. سپس صحبت ما در مورد انواع حکومت در وضع کلّی اروپا و رابطه آن‌ها با ایران به درازا کشید و شاه زیرکانه به جواب‌های من گوش می‌داد.

شاه عباس دوّم واجد صفات سنجیده و قابل تحسین بود و شکّی نیست که روی هم رفته مملکت خود را با عدالت اداره می‌کرد. از طرفی می‌توان گفت که وی تا حدّی قسی‌القلب بود و این جنبه‌های ضعف اخلاقی هنگامی بروز کرد که وی به حال مستی می‌افتاد. افراط در میگساری موجب شد که وی در 1077 ه.ق هنگامی که بیش از سی و سه سال نداشت زندگی را بدرود گوید. هرگاه او پرهیزگار می‌بود بدون شک عمری طولانی‌تر می‌داشت و در نتیجه بهتر می‌توانست از انحطاط صفویه که از زمان پدرش شروع شده بود جلوگیری کند. افراط او در میگساری باعث شده بود که تمام کارهای مثبت این پادشاه به بوته‌ی فراموشی سپرده شود و این چیزی است که اکثر مورخان داخلی و خارجی بر آن تأکید دارند. کروسینسکی می‌گوید هر چند مانند پدر و نیاکان خود در نوشیدن شراب افراط می‌کرد، امّا در زمان حکومتش نشان داد که لایق سلطنت است. او عاشق عدالت بود و رعایایش را دوست می‌داشت. روحی بزرگ و شریف داشت و نسبت به بیگانگان مهربان بود و بر حکّام و عمّالی که از قدرت خود سوء استفاده می‌کردند رحم نمی‌کرد.»[1]


 



[1] - ایران در دوران شاه عباس دوم، مؤلّف احمد فاضل، 1389، اصفهان، هنرهای زیبا، صص 51 تا 53

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 930