پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

گزارش ولینسکی از دربار شاه سلطان حسین صفوی

گزارش ولینسکی از دربار شاه سلطان حسین

 

اگر سیاست را حفظ منافع ملی تعریف کنیم دیگر ایرادی بر رفتار اعضای این دهکده‌ی جهانی باقی نمی‌ماند زیرا همه‌ی کشورها برای حفظ منافع خود و رفاه و آینده‌ی ملت خویش تلاش می‌کنند. بنابراین در بازی شطرنج سیاسی سخن از دخالت دیگران و مرده باد و فرافکنی‌ها بیهوده است؛ زیرا حفظ منافع ملی معیار و میزان دوستی و دشمنی‌ها را مشخّص خواهد ساخت. هیچ کشوری نمی‌تواند برای دیگران یک دوست دائمی و یا یک دشمن همیشگی باشد. کدام کشور را می‌توان یافت که با وجود در دست داشتن امکانات و قدرت و توانایی به دنبال برتری طلبی و تسلط بر نیامده باشد؟ این شیوه و رفتار سیاسی تنها مربوط به کشورهای غربی نیست و مگر ژاپنی‌ها در جنگ دوم جهانی چنین عمل نکردند؟ در فرهنگ غنی ایران ضرب‌المثلی است که می‌گوید درب خانه‌ات را قفل کن و دیگران را دزد نشمار. اگر در تاریخ ایران به گزارش‌های نمایندگان روسیه مانند کروسینسکی و ولینسکی در اواخر دوره صفویه و یا کاساکوفسکی که ‌در زمان قاجاریه به ایران می‌آیند، تأملی صورت گیرد، آن گاه در می‌یابیم که وضع آشفته‌ی حکومت و درجه‌ی فساد درباریان چگونه بوده است؟[1] در چنین وضعِ نا به هنجار و وجود پادشاهان نالایق هرگز نباید به دیدگاه و رفتار روس‌ها یا هر کشور دیگر انتقادی وارد ساخت، زیرا چشم دوختن به دیگران راهی خطا می‌باشد و باید به درون نگریست و بپذیریم که از ماست که بر ماست.

سیاست خارجی روس‌ها نسبت به ایران از نوسان بسیاری برخوردار بوده است و در هر زمان که ایران دچار حکومتی ضعیف شده، آنان چشم طمع به این سرزمین دوخته‌اند و گاهی نیز حوادثی مانند انقلاب اکتبر تاثیر مثبت در ایران داشته است. زمانی که نادرشاه افشار قدرت نظامی خود را نشان داد و به افتخارِ نابغه‌ی نظامی نائل آمد و عثمانیان در مقابل شکست‌های خود جادوگرش می‌نامیدند مگر روس‌ها سیاست عقب نشینی را اختیار نکردند؟ در دوران قاجاریه بر اثر ضعف پادشاهانی که قوانین حرمسرای خود را بر همه چیز ترجیح می‌دادند، روس‌ها بلایی بر سر ایران آوردند که نمونه‌ی بارز آن عهد‌نامه‌های گلستان و ترکمنچای و شرکت در دین سازی‌ها می‌باشد. یکی از برنامه‌های کلی سیاست روسیه در ایران بر مبنای وصیت نامه‌ی درست و یا ساختگی پطرکبیر است که بیانگر اهداف دراز مدت آنان در این کشور می‌باشد. صحّت انتساب این سیاست به پطرکبیر مهم نیست زیرا این وصیت نامه یا توصیه نامه در حقیقت راه‌برد سیاسی روس‌ها را برای سال‌های متمادی از زمان صفویه به بعد در ایران رقم زده است. دکتر تاجبخش در این باره می‌نویسد: «نقشه‌ی اساسی پطرکبیر شامل دو قسمت بود، رسیدن به دریای آزاد و دست یافتن به هندوستان. برای این که از برنامه تزارهای روسیه بیشتر اطلاع حاصل کنیم قسمت نهم از وصیت نامه‌ای را که به پطرکبیر نسبت می‌دهند در این جا نقل می‌کنیم. دولت روسیه را وقتی می‌توان دولت واقعی گفت که پایتخت خود را به استانبول که کلید گنج‌های آسیا و اروپاست، ببرد. پس تا می‌توان باید کوشید که به شهر استانبول و اطراف آن دست بیندازیم و کسی که استانبول و اطراف آن را در دست داشته باشد خداوند همه‌ی جهان خواهد بود. پس برای رسیدن به این مقصود باید در میان ایران و دولت عثمانی نفاق افکند تا همیشه در میانشان جنگ باشد. اگرچه اختلاف مذهب و عقیده که مردم شیعه با مردم سنی دارند از هر لشکر و سلاحی بیشتر کارگر است و برای این مقصود تسلّط روسیه بر آن‌ها بهترین وسیله است. با این همه بر شما واجب است که همواره به هر وسیله که می‌توانید دو گانگی را در میانشان سخت‌تر کنید و نگذارید با هم هماهنگ شوند. چیزی که بیش از همه مرا دل خوش می‌کند، دو چیز است یکی اختلاف عقیده در میان شیعه و سنی و استیلای روحانیان بر ملل مسلمان و این که ایشان مانع‌اند که مسلمانان با ملل اروپا درآمیزند تا چشمشان باز شود و در کار خود چاره جویی کنند و همین بس خواهد بود که به زودی نام آن‌ها از آسیا برافتد و تمدن و فرهنگ عیسوی به دست پادشاهانِ دولت جوان روسیه، سیل وار آن کشورها را فرا گیرد. چنان که برتری و استیلای روحانیانِ ما بود که در این مدت روسیه را در پست‌ترین مرحله نگاه داشت و مانع از پیشرفت و برتری آن شد، تا من با رنج و دشواری این خار را از پیش پای ملت خود برداشتم و دست آن‌ها از کارهای دولت کوتاه کردم تا به نماز و روزه اکتفا کنند. گذشته از آن باید چاره جویی فراوان کرد که کشور ایران روز به روز تهی دست‌تر شود و بازرگانی آن تنزّل کند. روی هم رفته باید همیشه در پی آن بود که ایران رو به ویرانی رود. چنان باید آن را در حال احتضار نگاه داشت که دولت روسیه هرگاه بخواهد، بتواند بی درد سر، آن را از پا درآورد و به اندک فشاری کار خود را به پایان رساند؛ امّا مصلحت نیست که پیش از مرگِ حتمی ِدولت عثمانی، ایران را یک باره بی‌جان کرد.

کشور گرجستان و سرزمین قفقاز رگ حسّاس ایران است. همین که نوک نیشترِ استیلای روسیه به آن رگ برسد فوراً خونِ ضعف از دل ایران بیرون خواهد رفت و چنان ناتوان خواهد شد که هیچ پزشک حاذقی نتواند آن را بهبود بخشد. آن گاه دولت عثمانی چون شترِ مهار کرده در دست پادشاهان روسیه خواهد بود و دَم آخر را بر نخواهد آورد تا در مقام لزوم بارکشی کند و پس از آن که دیگر کاری از آن ساخته نباشد باید سرش را از تن جدا کرد. بر شما لازم است که بی‌درنگ کشور گرجستان و سرزمین قفقاز را بگیرید و پادشاه ایران را دست نشانده و فرمان بُردار خود کنید. پس از آن باید آهنگ هندوستان کرد؛ زیرا که کشوری بسیار بزرگ و بهترین بازارگاهِ تجارت است و هر گاه بدانجا دست یافتید هر قدر پول که به وسیله‌ی انگلستان به دست می‌آید، می‌توان مستقیماً از هندوستان فراهم کرد. کلید هندوستان سرزمین ترکستان است تا می‌توانید باید به سوی بیابان‌های قرقیزستان و خیوه و بخارا پیش بروید تا به مقصود نزدیکتر شوید و اما تأمّل و تأنّی را نباید از دست داد و باید از شتاب کاری خودداری کرد. باید با دولت اطریش دوستی ظاهری داشت اما باید چاره جویی کرد که آلمان و اطریش رفته رفته در جنگ‌ها بیفتند. باید با اطریش همدست شد و دولت عثمانی را از اروپا بیرون کرد، امّا نه چنان که اطریش بهره‌مند شود و آن، دو راه دارد نخست آن که باید اطریش را به جای دیگر سرگرم کرد و دیگر آن که باید از خاک عثمانی آن نواحی را به اطریش داد که پس از چندی بتوانید آن را هم بگیرید.

برای اجرای قسمتی از این برنامه بهترین راه ضعیف کردن دولت ایران و عبور از این منطقه بود. این نقشه مورد توجه تمام تزارهای روسیه بود و هر یک با کمال جدیّت برای رسیدن به این هدف فعالیّت می‌کردند. در وصیت نامه مذکور به این مسأله نیز اشاره شده است که هندوستان مخزن ثروت عالم است و برای رسیدن به آن باید تمام موانع موجود را از میان برد و با انحطاط و اضمحلال ایران به سمت خلیج فارس پیشروی نمود. روس‌ها برای دست یافتن به دریای آزاد راه‌های دیگری در پیش داشتند؛ ولی به عللی که ذکر می‌شود صلاح در آن دیدند که از راه ایران به خلیج فارس برسند. در دریای ابیض، روسیه دارای چند بندر بود که اکثر ایّام سال به علت یخبندان شدید مورد استفاده واقع نمی‌شد. عبور از بحر اسود و رسیدن به دریای مدیترانه گرچه مورد توجه و علاقه دولت روسیه بود ولی این موضوع به این سادگی‌ها عملی نمی‌شد؛ زیرا دول اروپایی حاضر نبودند که روسیه از این راه به مدیترانه دست یابد و وضع خود را در اروپا محکم‌تر نماید. به همین جهت خلیج فارس را انتخاب کردند که از هر حیث راه وصول به آن جا ساده‌تر و بی‌دردِ سرتر بود. علاوه بر این دولت روسیه می‌توانست برنامه‌های استعماری خود را نیز اجرا نماید و بر قسمتی از آسیا نیز دست یابد؛ چون دولت روسیه علاوه بر اجرای برنامه‌های تجارتی و اقتصادی، نظر سیاسی نیز داشته است.

از نظر پطرکبیر تسلط بر بحر خزر و تصرّف شهرهای ساحلی آن اهمیّت زیاد داشت؛ زیرا می‌توانست کم کم به خلیج فارس و هندوستان نزدیک شود. در سال 1697 سفیری از روسیه به دربار شاه سلطان حسین فرستاده شد و حامل یادداشتی برای دولت ایران بود دائر بر این که طوایف قفقاز به دولت عثمانی در محاصره‌ی «آزوف» کمک کرده‌اند. دولت روسیه مایل است که ایران به عثمانی اعلان جنگ دهد. البتّه از اعزام این سفیر نتیجه‌ای حاصل نشد. در اواخر سال 1708 اسرائیل اوری از طرف دولت روسیه برای عقد قرارداد تجارتی به اصفهان اعزام گردید، ولی بازرگانان اروپایی مقیم اصفهان نگران بودند که ایجاد روابط تجارتی بین ایران و روسیه به ضرر آن‌ها خواهد بود؛ بنابراین کوشش بسیار کردند که از ورود این سفیر جلوگیری به عمل آورند ولی اقدامات آن‌ها مؤثر واقع نگردید و سفیر وارد اصفهان شد و در موعد مقرّر به حضور شاه صفوی بار یافت و در خصوص روابط تجارتی بین ایران و روسیه مذاکره کرد. شاه سلطان حسین با پیشنهادات نماینده‌ی روسیه نظر موافق خود را اعلام داشت، ولی به علت کارشکنی‌های نمایندگان فرانسه و انگلیس از این سفارت هم نتیجه‌ای حاصل نگردید.

پطر که هدفش بسط تجارت و ترقّی سریع روسیه و دست یافتن به دریای آزاد بود چاره‌ای نداشت جز این که با ایران روابط دوستانه برقرار نماید و به همین جهت در سال 1711 مجدداً نماینده دیگری به ایران فرستاد تا در باره انعقاد قراردادهای تجارتی با شاه سلطان حسین مذاکره و ضمناً اطلاعات کافی درباره‌ی شهرهای ساحلی بحر خزر تهیه کند. شاه سلطان حسین این سفیر را به گرمی پذیرفت. سفیر از طرف دولت خود تقاضا کرد که به تجّار ارمنی دستور داده شود که بعداً مال‌التجاره‌های خود را به عوض این که از راه ازمیر یا طرابوزان به اروپا بفرستند از راه سن پطرزبورگ به اروپا ببرند. به خصوص محصول ابریشم ایران که در آن موقع فوق‌العاده مورد توجه کشورهای اروپایی بود از راه روسیه به اروپا صادر شود.

نماینده فرانسه در تفلیس در یادداشت‌های خود که در بایگانی وزارت خارجه فرانسه ضبط است، می‌نویسد نماینده روسیه به قزوین رسیده و مقصودش بستن قرارداد تجارتی است. مواد مهم این قرارداد در خصوص حمل انواع مختلف مال‌التجاره ایران به خصوص ابریشم از راه روسیه می‌باشد. در این دوره مال‌التجاره‌های ایران از راه دریای هند و یا از راه عثمانی و حلب به اروپا صادر می‌گردید. به خصوص در این موقع که تجارت ایران در دست انگلیسی‌ها بود و تقریباً سیادت بحری در خلیج فارس را داشتند. کلیّه امتعه‌ی ایران از بنادر جنوب به خصوص بندرعباس به اروپا فرستاده می‌شد. در این موقع دولت ایران اطّلاع حاصل کرد که هیأتی زیر نظر الکساندر بکوویچ چرکاسکی در ساحل بحر خزر مشغول استحکامات نظامی است. به همین جهت مذاکرات قطع گردید و مدتی این وضع ادامه داشت تا این که خبر رسید که بکوویچ در جنگ با اهالی خیوه مقتول گردیده است؛ بنابراین مذاکرات مجدداً شروع شد.در سال 1715 ولینسکی از طرف پطر به عنوان سفارت به دربار شاه سلطان حسین اعزام و دستورات زیر از طرف تزار برای او صادر گردید: 1 می‌بایستی یک قرارداد تجارتی با ایران منعقد کند. 2- کوشش نماید که تجّار ارمنی عوض این که ابریشم را از طریق ازمیر و عثمانی به اروپا بفرستند از راه روسیه حمل نمایند. 3- در صورتی که بتواند دولت ایران را به این امر راضی کند باید موانع و اشکالاتی در راه تجارت از طریق ازمیر به وجود آورد. 4- کوشش نماید اطلاعات کاملی در خصوص منابع و راه‌های ارتباطی و همچنین اطّلاعاتی راجع به رودخانه‌هایی که به دریای خزر می‌ریزد و این که از چه ممالکی می‌گذرند به دست آورد. 5- تحقیق و گزارش کند که قدرت نظامی ایران تا چه میزان است.

این سفیر از راه تبریز، میانه، زنجان و قم در تاریخ 25 مارس 1717 به اصفهان رسید و مورد استقبال قرار گرفت و پذیرایی شایانی از سفیر و همراهان او به عمل آمد و بالاخره مذاکرات در خصوص مسائل اقتصادی و تجارتی شروع گردید. او در خصوص تعرّضاتی که در حدود بخارا به تجّار روس شده بود اعتراض کرد و ضمناً تقاضا نمود که به بازرگانان روسیه اجازه داده شود که در سراسر ایران به تجارت ابریشم و امتعه‌ی دیگر بپردازند. این تقاضا مورد قبول واقع شد و دولت ایران ضمناً متعهد گردید که تجّار و اتباع روسی را از حملات راهزنان محفوظ دارد. ولینسکی در سپتامبر 1717 اصفهان را ترک کرد و هدایایی از طرف شاه سلطان حسین برای پطرکبیر همراه برد. این هدایا شامل دو شتر و یک فیل بزرگ بوده است. ولینسکی در باره‌ی وضع ایران به شرح زیر گزارش داده است در ایران شخصی سلطنت می‌کند که نسبت به اتباعش هیچ گونه نفوذی ندارد و تابع اوامر آن‌هاست و مطمئنم که نه تنها در میان سلاطین، بلکه در میان عوام‌النّاس نیز چنین احمقی یافت نمی‌شود و به این علّت خود هیچ وقت کاری انجام نمی‌دهد بلکه آن را به عهده‌ی اعتمادالدوله (فتحعلی خان داغستانی) وا می‌گذارد. ولینسکی پیش بینی کرده است که سلسله صفویه به زودی منقرض خواهد شد مگر این که پادشاه لایقی بر تخت نشیند و اوضاع ایران چنان آشفته است که روسیه می‌تواند با عدّه‌ی کمی این کشور را متصرّف شود. پطر پس از مراجعت ولینسکی از اصفهان او را به حکومت استرخان منصوب کرد که اوضاع ایران را تحت نظر داشته باشد و در خصوص سواحل دریای خزر و شرایط لشکرکشی گزارش‌های لازم را بفرستد.»[2]



[1] - برای اطلاعات بیشتر از خاطرات کاساکوفسکی که به  مدت 9 سال در سمت رئیس بریگاد قزاق و در زمان مظفرالدین شاه بوده است به صفحات 336 تا 343 کتاب آینه عیب نما، نگاهی به دوران قاجاریه  از نگارنده مراجعه شود.

[2] - تاریخ صفویه، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، صص 843 تا 849

3- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 916 

اوضاع آشفته زمان شاه سلطان حسین صفوی

اوضاع آشفته زمان شاه سلطان حسین

 

بر اساس روایات و منابع موجود حکومت شاه سلطان حسین را باید دوران یکّه تازی خواجگان حرمسرا و اعیان و امرا و روحانیون خواند؛ زیرا از پادشاه تنها نام و پوسته‌ای رنگین باقی مانده بود. در شکل گیری و به وجود آمدن دوران آشفته‌ی شاه سلطان حسین تنها شخص وی مسؤول نیست و باید سیر نزولی نمودار حکومت صفوی را از زمان شاه عباس اول مورد توجه قرار داد. شاه سلطان حسین محصول و عصاره‌ی تمام قتل عام‌های شاهزادگان و تربیت یافته‌ی حرمسراها و امرای فاسد و چاپلوس گذشته می‌باشد و برای اثبات این دیدگاه فقط کافی است که زندگی پدر و پدر بزرگ ایشان مورد بررسی قرار گیرد. در مورد توصیف این ایّام هیچ گزارش و سند مکتوبی نمی‌توان یافت که از فساد حکومت مرکزی و اوضاع آشفته‌ی نواحی دیگر مطلبی ننوشته باشد. تمام هرج و مرج‌ها از پایتخت و فساد دربار سرچشمه گرفته و به نقاط دیگر تعمیم یافته است. در زمان شاه سلطان حسین آن قدر رشوه خواری و اخاذی زیاد بوده که تمام مناصب و خلعت‌ها بر اساس مبلغ آن صورت می‌گرفته است چنانچه شخصی که به حکومت کاشان منصوب می‌شد در بین راه از سمت خود معزول می‌گردید. در پیدایش این عوامل دست اندرکاران زیادی نقش داشته‌اند ولی همان گونه که سنّت تاریخ نویسان بوده که نکات مثبت را به نام پادشاهان ثبت کنند، در این جا نیز به درستی باید تمام نکات منفی را به گردن این پادشاه نالایق انداخت. لکهارت به نقل قول یکی از راهبان فرانسوی به تاریخ 26 فوریه 1713 می‌نویسد: «ایران در منتهای آشفتگی و خرابی به سر می‌برد. در آن جا نشانی از عدالت وجود ندارد هر کس به دلخواه خودش زندگی می‌کند و به هر اقدام نا شایستی بی آن که مجازات ببیند دست می‌زند. میرویس همچنان به فتوحات خود بدون برخورد با مقاومت ادامه می‌دهد. در حالی که رژیم صفویه نه یارای مقابله با او را دارد و نه قدرت مالی آن را و بزرگان مملکت با یکدیگر به مخالفت برخاسته‌اند و شاه بی تمیز جز در خیال تسکین شهوات و صدور فرامین خویش نیست.»[1] و همچنین در جای دیگر می‌نویسد: «کرنلییوس دوبروین هنرمند هلندی چون در اواخر سال 1703 به اصفهان وارد شد زود به وضع امور در آن جا پی برد. او درباره‌ی شاه صفی چنین گفته است وی در برابر زن طوری از خود بی خود است که حدّی برای عمل ناپسند خویش نمی‌شناسد. او به کلّی از خیر و صلاح مملکت چشم پوشیده و وجود شریرش موجب شده است که عدالت در امپراتوری بزرگ وی که فسق و هرزگی در آن جا حکمفرما است و شرارت و تبهکاری بدون کیفر مانده است، ناقص اجرا گردد و بدین سبب جاده‌هایی که در روزگارانی آن طور از امنیت کامل برخوردار بودند اکنون مملّو از راهزنان است. کرنلییوس دوبروین پس از توصیف چگونگی تسلّط خواجه سرایان و ملّاها بر شاه و ذکر چند مورد از معایب وی می‌گوید او طوری خود را در معرض نکوهش رعایای خویش قرار داده که آنان علناً می‌گویند از شاه جز نام چیزی برای ما باقی نمانده است. شاه علاوه بر تبذیر مبالغ گزاف برای حرم خویش وجوهی هنگفت صرف احداث ابنیه کرد. زیباترین بنای ایّام سلطنت شاه سلطان حسین که خوشبختانه هنوز باقی است مدرسه مادر شاه واقع در چهار باغ است که به دست مادر دیندارش احداث شد.»[2]

همان گونه که ذکر شد محور تمام ناهنجاری‌ها و عواقب ناگوار آن ناشی از شاه سلطان حسین و اطرافیانش بوده است که در نهایت به فاجعه‌ی سقوط صفوی منجر شد و میلیون‌ها نفر ایرانی بی گناه کشته شدند. لکهارت در مورد اوضاع آشفته کشور در نواحی مختلف می‌نویسد: «بدون شک به علت تعذیب مذهبی بوده که فتنه‌ی دیگری از طرف کردها رخ داد. آنان همدان را مسخّر کرده تمامی آن حدود تا اصفهان را به باد غارت دادند. لزگی‌ها در شمال غربی تا اندازه‌ای به علت تعذیب مذهبی و تا اندازه‌ای دیگر به سبب تعویق در تأدیه کمک‌های نقدی دولت به ایشان سرکش‌تر از سابق بودند. از این گذشته عناصر مذهبی ترکیه در این موقع بر اثر وصول پیام استمداد از طرف سنّی‌های ستمدیده شیروان و داغستان دچار نگرانی شده بودند. سلطان احمد سوم برای تحصیل اطلاعات دست اول راجع به ایران درّی افندی را در اواخر 1720 رسماً به تهران که شاه و درباریانش در آن جا استقرار یافته بودند، فرستاد. علاوه بر این پطر کبیر با خاتمه‌ پذیرفتن جنگ‌های شمالی خود داشت حوادث ایران را مورد توجه دقیق قرار می‌داد.[3] اعراب مسقط و همدستان آنان به سعی هرچه تمامتر در خلیج فارس سرگرم غارت و چپاول بودند. آنان به علت تسلط بر دریا می‌توانستند جزایر بحرین و قشم و لارک را نیز به تصرّف خویش درآورند. بلوچ‌ها در جنوب و جبوب شرقی بیکار ننشسته بار دیگر حدود بم و کرمان را مورد تاخت و تاز قرار دادند. اوضاع در عربستان به علت رقابت افراد خانواده‌ی مشعشع بر سر امارت آن ایالت که چشم طمع به آن مقام دوخته بودند سخت آشفته بود. در آن هنگام که خطر از هر جانب این چنین خودنمایی می‌کرد قدرت و توانایی ایران برای دفاع از خود اندک اندک رو به نقصان می‌رفت. شاه که ایّام را همچون معمول خویش کاملاً به عیّاشی می‌گذرانید کمترین توجّه به معضلات امور نداشت و درباریان و بزرگان هم به حسد ورزی‌ها و ستیزه ‌جویی‌های کودکانه‌ی خویش بیش از خیر و صلاح مملکت همّت گماشته بودند. از سپاهیانی آن چنان سهمگین دیگر اکنون جز نام اثری به جا نمانده بود. صاحب منصبان و سربازان جز چندین انگشت شمار باقی نا آزموده بوده، حقیقتاً توانایی زور آزمایی در عرصه‌ی کارزار را نداشتند.»[4]


 



[1] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 132

[2] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 57

[3] - در این زمان پطر کبیر درگیر جنگ با سوئدی‌ها بود ولی با این حال ولینسکی 28 ساله را برای بررسی قوای نظامی و نقشه راه‌ها به ایران فرستاد. وی در مورد وضع دربار ایران می‌نویسد: «در ایران فعلاً کسی در رأس امور قرار گرفته است که به رعایای خود سلطه‌ای ندارد؛ بلکه رعیّتِ رعایای خود می‌باشد. و من رجای واثق دارم که نظیر چنین احمقی حتّی در میان مردم عادی به ندرت یافت می‌شود، چه رسد به تاجداران. از این روی وی هیچ گاه در کارها مداخله ندارد؛ بلکه همه چیز را به اعتمادالدوله خود که کودن تر از گاو است واگذاشته است. با این همه این شخص طوری مقرّب درگاه می‌باشد که شاه بر آن چه او می‌گوید دل می‌بندد و به هر چه که وی می‌خواهد عمل می‌کند. ولینسکی سخن را ادامه داده و پیشگویی کرده بود که اگر فرمانروای با شخصیّت‌تری به جای شاه انتخاب نشود دولت صفویه سریعاً سقوط خواهد نمود و او از بیم آن که ایالات بحر خزر مورد تاخت و تاز یاغیان افغانی قرار گیرد از الحاق به روسیه جانبداری کرده بود. او پس از ادامه‌ی سخن گفته بود که امنای دولت در آن هنگام که در شیروان شورشی رخ داد حتی برای جمع آوری 500 نفر سرباز به منظور اعزام علیه شورشیان دچار زحمت بسیار شدند. او افزوده بود که در همه جا شورش و طغیان وجود دارد. وضع عمومی طوری آشفته شده و سپاهیان ایران آن چنان کفایت خود را از دست داده که راه تدَّنی پیموده‌اند که در نظر وی اگر جنگی بروز دهد روسیه برای تسخیر آن مملکت فقط به سپاهی مختصر احتیاج خواهد داشت. ولینسکی و همراهانش با هدایای بسیاری که شاه برای پطر کبیر فرستاده بود اصفهان را در اول یا 12 سپتامبر 1717 به قصد روسیه ترک گفتند و در ژوئن 1718 و در اوایل سال 1819 به سن پطرزبورگ وارد شدند. هر چند پطر کبیر ابتدا نسبت به ولینسکی به علت اوقات فراوانی که در این مأموریت صرف کرده بود خشمگین گردید؛ امّا چون استحضار یافت که بر مشکلاتی توفیق حاصل شده و اطلاعاتی گرانبها به دست آمده است تغییر رأی داد. پطر با اعطای اجازه به ولینسکی برای تزویج با دختر عمویش شاه دخت ناریشکین قدرشناسی خود را از زحمات وی نسبت به او نشان داد. تزار وی را سپس به حکومت هشترخان منصوب کرد تا او بتواند از نزدیک مراقب تحوّل اوضاع در ایران باشد.»

 

[4] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 127

5- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 907

سفیر شاه سلطان حسین در فرانسه

 

 

 

سفیر شاه سلطان حسین در فرانسه

 

در مورد اوضاع آشفته و مملّو از فساد دربار شاه سلطان حسین روایات متعدّدی وجود دارد امّا درباره رفتار و عملکرد سفرای ایران که در زمان صفویه به اروپا اعزام شده‌اند اطلاعات بسیار کمی موجود است. برای آن که به گوشه‌ای دیگر از کبر و غرور و جهالت درباریان آن دوره اشاره شده باشد به نقل قولی از محمّد احمد پناهی سمنانی در مورد رفتار مضحک محمّد رضا بیک که به عنوان سفیر ایران به فرانسه فرستاده می‌شود استناد می‌گردد. ایشان می‌نویسد: «به نظر نمی‌رسد که نه تنها ایران، بلکه هیچ کشوری در هیچ زمانی موفق شده باشد چنین سفیری انتخاب کند که تا این اندازه نماینده‌ی روحیّات و خلقیّات دولت متبوع خود باشد. محمّد رضا بیک مردی محتشم و تجمّل پرست و تشریفاتی و مغرور و شهوتران و خوشگذران بود و در عین حال مردی بی هنر و بی دانش و مفلس و تهی دست. و این جمله، صفات دربار صفوی در سال‌های آخر عمر بود.

دولت فرانسه تحت تأثیر آوازه‌ی شکوه و عظمت و ثروت دولت صفوی تشریفاتی را برای محمّد رضا بیک در نظر گرفته بود که تا آن روز بیسابقه بود. وقتی آقای مادلن رئیس تشریفات لویی چهاردهم به سفیر شاه سلطان حسین اطلاع داد که نماینده‌ی اعلیحضرت پادشاه فرانسه و گروهی از رجال بلند پایه به استقبال آمده‌اند تا وی را به پاریس ببرند و چون افراد محترمی هستند بهتر است در موقع ورود، شما به احترام آن‌ها از جای برخیزید. محمّد رضا بیک گفت من هرگز در برابر یک مسیحی از جای بر نمی‌خیزم. اصرار رئیس تشریفات و حتی نماینده‌ی شخص لویی، محمّد رضا بیک را از خر شیطان پایین نیاورد و نماینده امپراتور از او پرسید مگر شما شاه ایران هستید که این قدر خود رأی می‌باشید؟ سفیر پاسخ داد: خدا نکند من یکی از کمترین بندگان او هستم. نماینده‌ی لویی از پاسخ او به خنده افتاد. لجبازی و یک دندگی محمّد رضا بیک باعث شد که هیأت مستقبلین تصمیم گرفتند بدون وی به پاریس باز گردند. محمّد رضا بیک چون از تصمیم آن‌ها مطلع شد فوراً از اطاق بیرون جست و بر یکی از اسب‌هایی که در باغ منتظر او بود، پرید. این بار مقامات فرانسوی به التماس افتادند و خواهش کردند که از اسب پیاده شود و بر کالسکه‌ی سلطنتی بنشیند، امّا سفیر گفت محال است که من با چند نفر عیسوی مذهب در صندوق دربسته‌ای زندانی شوم. سرانجام در اثر اصرار راضی شد که در کالسکه بنشیند. امّا هنگام سوار شدن از فرط خشم سه نفر از شاهزادگان را که به احترام او در اطراف پله‌ها و دَم کالسکه ایستاده بودند تنه زد و به زمین انداخت. به سفیر شاه سلطان حسین خبر دادند که روز دوم فوریه برای شرفیابی به حضور لویی چهاردهم تعیین شده است امّا محمّد رضا بیک پیغام داد که چون روز دوم فوریه روز نحسی است بهتر است از روز 18 فوریه به بعد که ساعت سعد است وقت شرفیابی تعیین گردد. سرانجام روز 19 فوریه تعیین شد. لویی چهاردهم که به سن کهولت رسیده بود به احترام سفیر پادشاهی صفوی پس از چهل و هفت سال بر تخت سلطنت جلوس کرد. محمّد رضا بیک با تشریفاتی که در آن روزگار بیسابقه بود و جزئیات آن در دست است از پاریس تا ورسای با اسب رفت. در حالی که مارشال ماتین یون در طرف راست و بارون دوبرتوی در طرف چپ او اسب می‌تاختند و در عقب وی بیرق دار مخصوص با پرچم ایران و نقش شیرِ خوابیده با شمشیر در دست. در طرف راست بیرق دار غلام مخصوص سفیر حامل شمشیر و در طرف چپش غلام مخصوص وی، حامل قلیان. در آن هنگامه و شور و هیجان تشریفات رسمی، سفیر شاه سلطان حسین هوس کشیدن قلیان می‌کند. چون به میانه‌ی راه پاریس و ورسای رسیدند سفیر گفت کالسکه را آهسته برانید تا او قلیانی بکشد و برای این کار راه شگفت آوری اندیشیده بود زیرا همان موقع غلام سپاهی، سواره رکاب به اسب زد و در جلو کالسکه تاخت و قلیان را که آب ریخته بود از هم باز کرد و سر دیگرش را به دست سفیر داد. این کار چنان ماهرانه انجام شد که سفیر در حال حرکت کالسکه به راحتی و بدون آن که آتش یا تنباکو از قلیان بریزد شروع به کشیدن غلیان کرد و جالب آن که آتش افروخته هم همراه داشتند و احتیاجی به آتش پیدا نکردند.

پس از انجام تشریفات رسمی و تقدیم نامه‌های شاه سلطان حسین و هدایایی که فرستاده بود لویی چهاردهم ضیافت با شکوهی به خاطر سفیر ایران برپا کرد؛ امّا محمّد رضا بیک به غذا دست نزد زیرا گوشتی بر سر سفره آورده بودند که بر اساس مقرّرات اسلام ذبح نشده بود. به همین جهت سفیر فوق‌العاده‌ی شاه سلطان حسین فقط چند سیب و گلاب خورد. مذاکرات سیاسی بین هیأت نمایندگی ایران و فرانسه آغاز شد و در جریان آن محمّد رضا بیک به زندگی خصوصی خود هم سرگرم بود. او بلافاصله خانه محل سکونت را عوض کرد. در خانه‌ی جدید صندلی‌ها و میزها را به دور ریخت و در اطاق استراحت خود پشتی‌های نرم، تشکچه‌های لطیف گسترد و روی تشکچه نشست و با مهمانان خود به گفتگو پرداخت. رفتار سفیر برای مردم عادی پاریس عجیب و تماشایی بود. آن‌ها از این که هنگام ظهر اذان گوی سفیر از پنجره با صدای بلند اذان می‌گوید و یا به هنگام حمام رفتن سفیر اسب و یدک و شاطر چماق به دست و شاطر حامل قلیان با خود حرکت می‌دهد به حیرت افتاده بودند. محمّد رضا بیک تا سال 1716 در فرانسه ماند. در این ایام لویی چهاردهم به سختی بیمار شده بود و قرارداد لازم نیز بسته شده بود و دیگر سفیر شاهنشاه ایران باید به کشور خود باز گردد.

در طی مدتی که مردم پاریس و خاصه خانم‌ها برای دیدن این سفیر عجیب و غریب دست و پا می‌شکستند جناب ایشان معشوقه‌ی خو را هم از بین آن‌ها انتخاب و با وی ازدواج کرد. او مادام لامارکیز پنیه‌ای روسی بود که فقط شانزده یا هفده سال داشت، در حالی که عمر جناب سفیر پنجاه و چند سال گذشته بود. این ازدواج سر و صدای زیادی در پاریس به راه انداخت و مادر دختر برای جلوگیری از بردن عروس به پلیس فرانسه شکایت کرد امّا چون در همان روزی که محمّد رضا بیک داشت از پاریس خارج می‌شد لویی چهاردهم هم درگذشته بود و پلیس سخت سرگرم بود و کسی به شکایت مادر توجّهی نکرد و در نتیجه دو دلداده با مرارت‌ها و رنج‌های بسیار خود را به کشتی رساندند. ( برای رهایی از چنگ پلیس، محمّد رضا بیک همسر محبوب خود را در صندوق مخصوصی که برای این کار تهیه شده بود جای داده تا صندوق را در قسمت انبارها بگذارند و در بندر لوهاور از آن خارج کنند و همین کار را هم کردند.) محمّد رضا بیک در راه بازگشت درد سرها و حوادث مضحکی را از سر گذراند. همسرش در این فاصله برای او پسری آورده بود. به علت بی پولی در راه هرچه داشت، حتی هدایایی را که لویی چهاردهم برای شاه سلطان حسین داده بود از دست داد زیرا برخی از آن‌ها را فروخت و بعضی را هم دزدان از او ربودند. سفیر شگفت انگیز شاه سلطان حسین سرانجام با هزاران بدبختی در ماه مه 1716 یعنی پس از یک سال و هشت ماه در به دری و بی پولی و فرار از دست پلیس و همراه داشتن یک زن جوان هیجده ساله فرانسوی که در بین راه وضع حمل کرده بود به ایروان رسید و در آن جا فهمید که حامی او محمّد خان حاکم ایروان از کار برکنار شده است. او که هدایای لویی چهاردهم را حیف و میل کرده بود و می‌دانست که چه سرنوشتی در انتظار اوست با خوردن مقداری تریاک به زندگی خود پایان داد. زن جوانش هم که قدم به قدم از پاریس تا ایروان وفادارانه با گرفتاری‌ها و ماجراهای همسر بی نظیر خود ساخته بود بعد از مرگ او به دربار اصفهان رفت و باقیمانده‌ی هدایای لویی و نامه او را تقدیم شاه سلطان حسین کرد و به دین اسلام درآمد و همسر برادر شوهر خود شد. محمّد رضا بیک و همسر او و وقایعی که بر آن‌ها گذشته بود موضوع رمان آمان زولید شد که به قلم هوستل فور در سال 1716 یعنی همان سالی که سفیر به ایران باز گشت در اروپا منتشر شد.»[1]


 



[1] - شاه سلطان حسین صفوی، تراژدی ناتوانی حکومت، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، ناشر کتاب نمونه، چاپ اول، گزیده صفحات 120 تا 125

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 907

 

 

مقام زن در نزد مولانا جلال‌الدین

«در طریقت مولانا اهمیت و احترام زن همراه با سایر اندیشه‌های آزادمنشانه‌ی وی دیده می‌شود. در تاریخ دوران اسلامی ایران کمتر متفکری را می‌بینیم که به قدر مولانا جلال‌الدین درجه‌ی اعتبار زن را دریافته باشد. او در طول زندگی خود همواره بر این روش بود. به قول گولپینارلی زندگی سالم خانوادگی را ارج می‌نهاد و پای‌بند شهوت و هوای نفس نبود. هیچ گاه با دو همسر نزیست. یک بار ازدواج کرد و پس از مرگ همسر اولش، زن دومی نگرفت. کنیز هم نداشت.

مولانا عقیده به اختفا و گوشه‌نشینی زن نداشت و بر آن بود که هرچه منع شود، رغبت در آن افزوده می‌گردد. به همین قیاس هرچه زن را بیشتر پوشیده داری، میل درونی او را به خودنمایی افزونتر کنی و مردان را نیز رغبت به تماشای او بیشتر. پس تو نشسته‌ای و رغبت را از دو طرف می‌افزایی و می‌پنداری که اصلاح می‌کنی، آن خود عین فساد است. اگر زن نخواهد کار ناشایست کند، اگر منع کنی و نکنی، نخواهد کرد؛ و اگر برعکس بخواهد، منع جز افزودن میل او ثمر دیگری ندارد. پس آزادی زن را محترم می‌شمارد و با زنان بسیاری از غنی و فقیر معاشرت و مجالست می‌کرد. معتقد بود که زن خالق است، نه مخلوق:

مهر و  رقّت،  وصف انسانی بود                  خشم و شهوت، وصف حیوای بود

پرتو حق است، آن معشوق نیست                  خالقست آن گوییا،   مخلوق نیست»

دین و دولت در ایران عهد مغول، دکتر شیرین بیانی، جلد دوم، ص 696

 

غازان خان مغول و مبارزه با ربا خواری

غازان خان مغول یکی از حاکمان معروف ایلخانان می‌باشد که به خاطر خدماتش نامی نیک از خود به جای گذاشته است. او از نظر اعتقادی از تعالیم بودایی به اسلام گرایش یافت. غازان بعد از آن که وارث مملکتی ویران گردید یک سری اصلاحات در امور اجتماعی انجام داد که در مقایسه با بسیاری از مدعیان مذهب بی نظیر می‌باشد و به طور کلی دوران غازان خان باید عهد تجدید حیات ملیت و فرهنگ ایران پس از تهاجم مغول نام نهاد. یکی از اقدامات وی در مبارزه با رباخواری چنین می‌باشد: «از جمله ظلم‌هایی که به مردم می‌شد و آنان را زیر بار قرض و گرفتاری قرار می‌داد ربا بود که جامعه را به فساد و تباهی کشیده بود. این کار از زمان آباقاخان به بعد رونق فراوان داشت. به سبب رباخواری فرومایگان دولتمند شده و دولتمندا به فقر دچار شده بودند. چنان که رشیدالدین می‌نویسد: مردم فرومایه ناگاه به اسبان تازی و استران راهوار بر نشسته و جامه‌های ملوکانه پوشیده و غلامان ماه‌پیکر و سرهنگان بسیار بر خود جمع کرده، با استران و شتران پر بار برمی‌نشستند و در راه‌ها و شهرها و بازارها می‌گذشتند و مردم از حال ایشان متعجب مانده، می‌پرسیدند که این‌ها را بدان زودی چنین دستگاه از کجا و چگونه دست داد؟ و هزار آدمی از مسلمان و جهود، از پاره‌دوزان و غیره به این کار مشغول شدند و امرا و بزرگان دولت را رشوه می‌دادند و اسم تومان در نظر ایشان مستخفف شد. اغلب رباخواران اویغور و مغولی بودند. چه بسا مردمی که از باز پس دادن دیون خود عاجز می‌ماندند و با زن و بچه به بردگی آنان گرفتار می‌شدند. دیگر از گرفتاری‌ها و اختلالات ناشی از ربا آن بود که گاه حکام ولایات از پرداخت عوارض و مقرری به مرکز عاجز می‌ماندند و گدایان سیاه‌کارِ رباخوار پول می‌دادند و حکومت ولایات را می‌خریدند و به منصب عالی حکومت می‌رسیدند. این نودولتان به زور از مردم عوارض و مالیات می‌گرفتند و ضمناً از محصلین مالیات، رشوه می‌ستاندند و در نتیجه عواید مقرر به خزانه وارد نمی‌شد. به قول رشیدالدین زوال و خلل ملک وقتی باشد که کسان لایق اشغال را از کار دور کنند و نالایق را کار فرمایند و مدتی این طریقه مسلوک بود و چون صدرجهان وزیر شد، این کار بیش از پیش رونق گرفت و آن چنان شد که اگر شرح دهند مجال نماند. رباخواران در کار خرید و فروش اسلحه نیز دخالت می‌کردند و ثروت هنگفت می‌اندوختند. عاقبت چنان شد که اشخاص اصیل و آبرودار قرض‌دار شدند و فرومایگان رباخوار، طلبکار. غازان که این معایب را دریافته بود در شعبان سال 703ه فرمانی صادر و رباخواری را به کلی منع کرد. به دنبال این فرمان بسیاری از ثروتمندان رباخوار و اغنیای دست اندرکار صدمه دیدند، ولی در عوض جامعه‌ی بیمار رو به بهبود گذاشت.»

دین و دولت در ایران عهد مغول، شیرین بانی، جلد دوم، ص 461