پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اشرف و سرانجام افغان ها

 

 

نادر یکی از بی‌باکترین نوابغ نظامی بود که ایران به وجود آورد. - ادوارد براون

اشرف و سرانجام افغان‌ها

 

پس از آن که محمود افغان کارش به جنون کشید و مداوای جن و انس به جایی نرسید اشرف افغان با حمایت عدّه‌ای به حکومت منصوب گردید. با این که از لیاقت و شایستگی وی روایاتی ثبت گردیده، ولی اوضاع اجتماعی وخیم‌تر از آن بود که لحظه‌ای را در آرامش زندگی کند. در آن زمان محدوده‌ی جغرافیایی افاغنه شامل اصفهان، شیراز، کرمان، سیستان، دامغان و قسمت غربی خراسان بود؛ امّا بر این نواحی نیز تسلّط کامل نداشتند و می‌توان گفت که فقط خطوط ارتباطی را کنترل می‌کرده‌اند. علاوه بر آشفتگی سیاسی، وضع ایران از نظر اقتصادی نیز از هم پاشیده بود و هزاران روستا از سکنه خالی و اهالی آن به قتل رسیده و یا به بردگی گرفته شده بودند و به تَبع آن در اثر گرسنگی راهزنی‌ها افزایش یافته بود. در چنین جوّ نامساعدی افاغنه بر جان و مال مردم مسلّط شده بودند و از آن گذشته در تقسیم بندی اجتماعی که اشرف صادر کرده بود ایرانیان در پایین‌ترین رتبه و هم ردیف بردگان قرار گرفته بودند. هنگامی که اشرف قدرت را در دست گرفت اقداماتی انجام داد تا بلکه بتواند علاوه بر ضعف دشمنان تا حدّی از ناراحتی عمیق مردم اصفهان بکاهد. در رابطه با اوّلین اقدامات وی چنین روایت می‌کنند:«او اوّل کاری که کرد الیاس سرتیپ خاصّه‌ی محمود را که به نیک سیرتی و مروّت موصوف بود به جهت تعلّقی که به محمود داشت با امان‌الله خان که در آن اوقات دم از نخوت فرعونی و دولت قارونی می‌زد و جمعی از امرای دیگر که فقط گناهشان این بود که اتّفاق کرده او را قبل از فوت محمود به سلطنت برداشته بودند همه را به قتل رسانیده، اموال ایشان را ضبط کرده بعد از آن نیز به هرکس گمان خطایی برد یا خیال مالی کرد به هر بهانه او را از پای درآورد. این عمل موجب خشنودی اهالی اصفهان گشت و اشرف بر سرِ جمع، بر افعال آخر ایّام محمود انکار بلیغ و اکراه شدید نموده، حکم کرد تا مادر محمود یک شب در میدان با کشتگان به سر برد و بعد از آن فرمود تا جسدهای ایشان را به احترام تمام در جمّازه‌ها گذارده و به قم برده مدفون ساختند. بدین جهات اعتقاد مردم در حق وی صورت ازدیاد یافت و افغان محیل تا خوب مردم را رام کند.»[1]

مهمترین عمل مزوّرانه اشرف افغان را می‌توان هنگام بر سر نهادن تاج پادشاهی دانست؛ زیرا خواهان آن بود که نه نحوی استیلای خود را توجیه نمایند. در مورد این عمل و عکس‌العمل شاه سلطان حسینی که به جز حسرت و کشته شدن افراد خانواده و نزدیکانش چیزی برای او باقی نمانده بود، می‌نویسند:«اشرف سلطان فرمود دیهیم و تاج و کمر پادشاهی را آوردند و نزد سلطان جمشیدنشان نهادند و اشرف‌سلطان از جا برخاست و به سلطان جمشیدنشان سرفرود آورد و فرمود کلاه پادشاهی بر سر مبارک بگذارند و تاج بر آن نه و کمر پادشاهی بر میان بند و به رتق و فتق امور پادشاهی و به نظم و نسق مهمّات جهان‌پناهی اشتغال نما که تو پشتِ ایمان و پناه ایرانی و اوالامرِ معظّم مایی و ما به اخلاص خدمتگزاریم. پس سلطان جمشیدنشان از جا برخاست و دست برگردن وی درآورد و رویش را بوسید و دست وی را گرفت بر مسند مکلّل پادشاهی برنشاند و به دست مبارک خود کلاه پادشاهی با تاج بر سرش نهاد و کمرِ مرصّع پادشاهی بر میانش بست و با گریه فرمود که از اولاد و احفاد و اقربا و وزرا و امرا و کسانم احدی باقی نماند و نوّاب همایون ما، از تو و اتباع تو شکایت نداریم؛ زیرا که تعدّی و ظلم و جور بسیار از کارگزاران ستم‌پیشه‌ی خیانتکار ما به شما رسید و ما خواستیم چاره نمائیم، نتیجه‌ی آن بالعکس اتّفاق افتاد.»[2]

تلاش‌های اوّلیه اشرف نتیجه‌ای به دنبال نداشت و حتّی سعی کرد که طهماسب‌میرزا را با حیله به سوی خود بکشاند، ولی موفّق نشد. احتمالاً اشرف با تاریخ ایران آشنایی نداشته‌اند که ایران سرزمینی نیست که دشمنان بر آن غلبه یافته و یا در آرامش به سر برند و سرانجام روزی فراخواهد رسید که رادمردان بزرگ با پشتوانه‌ی فرهنگ غنی بر امثال او غلبه خواهند یافت. در همین ایّام روستازاده‌ای از خطّه‌ی خراسان به پا خاست و آسمان ایران را برای دشمنان تیره و تار کرد. زمانی که اخبار پیروزی‌های پیاپی نادر با همراهی شاه طهماسب به اصفهان رسید اشرف چاره‌ای جز مقابله با آنان نیافت. از آن جا که افغان‌ها سرمست از قدرت بودند و خود را شکست‌ناپذیر می‌پنداشتند بدان سمت حرکت کردند و در منطقه مهماندوست با قوای نادر رودرروی هم قرار گرفتند. ژان اوتر درباره غرور و نخوت افاغنه می‌نویسد:«افغان‌ها که به شکست دادن ایرانیان عادت کرده بودند آنان را مردمی بی‌مقدار و ملّتی بی‌ارزش و خوار می‌شمردند. از این رو به خود یک پیروزی آسان را وعده می‌دادند و با این اطمینانِ خاطر وارد کارزار شدند. آنان نمی‌دانستند که ایرانیان به فرماندهی طهماسبقلی‌خان دیگر آن ایرانیانی نیستند که به فرمان سرداران بی‌غیرت و خائن رهبری می‌شدند.»[3]

نبرد مهماندوست برای هر دو طرف از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار بود و می‌توانست موجب تقویت یا ضعف روحیه آن‌ها گردد. قبل از جنگ طهماسب به نادر وعده داد که در صورت پیروزی بر افغان‌ها وارث تخت سلطنت خواهی شد و همشیره خود گوهرشاد بیگم را به عقد تو در خواهم آورد نادر نیز به وی اطمینان خاطر داد. با توجّه به مقاومت شدیدی که افاغنه از خود نشان دادند نادر توانست با تاکتیک‌های نظامی خود شکست سختی بر آن‌ها وارد سازد و اشرف را متوجّه افول و زوال خود گرداند. از این به بعد آن چه که برای اشرف اهمیّت داشت حفظ موقعیت خود به هر قیمتی است و دیگر ارزشی برای ایران قائل نبود. بنابراین تصمیم گرفت که با عثمانی‌ها به توافق برسد و از حمایت آنان برخوردار شود. بر همین اساس در سال 1140 ه.ق بین آن‌ها معاهده‌ای منعقد گردید که قسمتی از آن چنین می‌باشد:«قرار بر این شد که اشرف، سلطانِ قسطنطنیه را اولوالامر داند و سلطان در عوض، اشرف را پادشاه ایران خواند. همچنین ممالکی که از ایران در آن اوقات در تحت تصرّف عثمانی بود به حکومت ابدی به اولیای آن دولت مقرّر باشد. از آن جمله تمام کردستان و خوزستان و بعضی از صفحات آذربایجان و چند شهر عراق بود و سلطانیه و طهران که حال پایتخت است از شهرهای عراق است که عثمانی مالک شد.»[4] انعقاد این پیمان تکمیل کننده آمال عثمانی‌ها بود و حفظ موقعیت اشرف برای آن‌ها بسیار اهمیّت داشت. بنابراین در نبرد سرنوشت ساز مورچه‌خورت اصفهان از اشرف حمایت کردند. ناصر نجمی در باره تعداد نیروهای آنان می‌گوید:«در روز ربیع‌الثّانی سال 1143ه.ق نیروی نادر با ارتشی که شمار افرادش به 23000 نفر می‌رسید به طرف کاشان رهسپار گردید. او پس از شش روز راهپیمایی در مورچه‌خورت آرایش جنگی گرفت. ارتش اشرف که فقط پنج هزار نفر بود. در این میدان نبرد از وجود بیست و هفت هزار تن از قوای عثمانی که اکنون یار و یاور اشرف شده بود برخوردار بود.»[5]با توجّه به این حمایت گسترده، نادر از کسانی نبود که دچار بیم و هراس گردد. هنگامی که نیروها در مورچه‌خورت مقابل هم صف‌آرایی کردند این نابغه‌ی تاریخ به نیروهای خود چنین دستور داد:«نادر به فرماندهان خود اکیداً دستور داد از فرامین او موبه‌مو پیروی کنند و به سواران هشدار داد مبادا برای غارت اردوی افغان از اسب‌های خود پیاده شوند تا به دام حمله‌ی غافلگیرانه دشمن بیفتند. قشون نادر در حالی به پیشروی ادامه داد که توپخانه و شمخال‌داران در مقدمه لشکر او حرکت می‌کردند. مهاجمان نادری بعد از رستن از آتش دشمن پیشروی کردند و از فاصله نزدیک بارانی از آتش هماهنگ بر خندق افغان‌ها فرو ریختند و بعد از آن به جنگ تن به تن پرداختند. سواره‌نظام افغان مجدّانه تلاش کرد تا از پهلوها و عقب به قشون نادر حمله کند امّا ثمری نبرد. روشنایی روز در ابری از گرد و غبارِ برخاسته از نعل اسبان و دود و دَم باروت تیره و تار شد. ایرانی‌ها بر سر توپخانه اشرف ریختند و بعد از نبردی سخت عاقبت افغان‌ها را درهم شکستند و مغلوبان هم پا به فرار گذاشتند. اشرف غروب همان روز با شتاب خود را به اصفهان رساند تا آن جا که توانست اشیاء قیمتی خود را جمع‌آوری و آن‌ها را بر پشت هر چارپایی که یافت بار کرد و زن‌ها و اعضای خانواده صفوی را برای بردن آماده نمود. صبح روز بعد ساعتی پیش از سپیده دم بر اسب نشست و راه شیراز در پیش گرفت. نادر پس از پایان نبرد عدّه‌ای سرباز ترک عثمانی را در میدان اسرا دید امّا با انسانیّت با آنان رفتار کرد و اجازه داد به بغداد بازگردند. بعد ناچار شد عدّه‌ای از افراد خود را به خاطر لغو دستور و غارت کردن بار و بنه افغان‌ها تنبیه کند.»[6]

این نبرد با پیروزی نادر به پایان رسید. در این هنگام شاه طهماسب که سر از پا نمی‌شناخت اصرار داشت که نادر به تعقیب افغان‌ها بپردازد و کارشان را یکسره سازد و اعضای خانواده صفوی را نجات دهد. سرانجام نادر با غرور و تحت شرایطی که باید مصلحتی باشد راضی بدین امر گردید؛ زیرا جهانگشای آینده اهداف مهمتری را در سر می‌پروراند. مایکل آکس می‌گوید:«عاقبت نادر موافقت کرد به دنبال اشرف برود و در عوض حاکمیت شخصی خود را بر خراسان، کرمان و مازندران تضمین کرد. مهمتر از آن نادر مجاز شد برای تأمین هزینه‌ی ارتش در سراسر کشور مالیات وضع و جمع کند و بعلاوه حق آن را به دست آورد تا جقّه بر سر نهد. برای اطمینان از دوام این موافقتنامه قرار شد نادر و پسرش رضاقلی هر یک با یکی از خواهران شاه طهماسب ازدواج کنند. اندکی بعد نادر با راضیه بیگم خواهر شاه طهماسب عروسی کرد. نادر با این امتیازات تقریباً بر بخش بزرگی از شرق ایران زعامت پیدا کرد و بعلاوه به دو هدف مهم یکی پول نقد برای لشکر و دیگری کسب مشروعیت برای خود رسید، اعلام کرد ابتدا دشمنان پادشاه را برای همیشه منکوب می‌کند و سپس به خراسان باز می‌گردد.»[7]در چنین شرایطی بود که بعد از نبرد مورچه‌خورت نیروهای اشرف با حالت ضعف و سرشکستگی و چندی بعد نیروهای نادر با پیروزی و استقبال مردم وارد شهر اصفهان شدند. شهر مملو از اضطراب و هیجان بود و هنوی اوضاع شهر اصفهان را چنین توصیف می‌کند«....می‌گویند تلفات افغان‌ها در این جنگ بالغ برچهار هزار تن بود. قسمت عمده‌ی افغان‌ها در ساعت سه بعد از ظهر به اصفهان رسیدند و خود اشرف با عدّه کمی از سربازان در شبِ آن روز وارد پایتخت شد. افغان‌ها ادّعا می‌کردند که بر دشمن پیروز شده‌اند، ولی در اثر فریاد و گریه و زاری زنان و کودکان آن‌ها در قلعه، خلاف قضیه ثابت شد. همچنین در سایر قسمت‌های شهر آشوب برپا بود زیرا ساکنان تیره‌بخت پایتخت می‌دانستند که اگر افغان‌ها شکست بخورند آن‌ها را قتل عام خواهند کرد.»[8] هنوی در صفحه بعد در مطلبی که صحّت ندارد، می‌نویسد:«اشرف پس از ورود به اصفهان شاه سلطان حسین و جمعی دیگر را قتل عام نمود؟ و دختران و زنان شاه سلطان حسین را به همراه خود برد و دوباره به فکر انتقام‌گیری از مردم می‌افتد. هنوز دو فرسنگ بیشتر از اصفهان دور نشده بود که اعتمادالدّوله را با جمعی از سربازان برگزیده‌ی خود ظاهراً مأمور کرد که پایتخت را آتش بزنند و هر که را در سر راه خود ببینند به قتل برسانند. این عدّه به سوی باغ‌های سلطنتی که در یک میلی اصفهان واقع است پیش رفتند. ولی در این هنگام جمعی از مردم که دریافته بودند افغان‌ها برای عمل خیری بازنگشته‌اند چند طبل جمع کردند و چنان آن‌ها را به صدا درآوردند که افغان‌ها به تصوّر آن که قوای نادر وارد شهر شده است عنان باز گرداندند و بدون آن که بتوانند به کسی آسیبی برسانند شتابان به سوی شیراز گریختند.»[9]

در همین رابطه محمّدشفیع تهرانی از دیدگاهی دیگر می‌نویسد:« اگرچه قبل از آن مدّت هشت سالِ کامل یک افغان بر یکصد قزلباش رایتِ غلبه و عَلم تفوّق می‌افراشت در آن روز به دولتِ صاحب اقبالی سپهسالارِ نامدار یک قزلباش بر هزار افغان، تیغ‌آزمای نصرت می‌گشت با وجود کمال پایداری که اشرفِ دون‌نژاد در آن روز معرکه آرای عرصه‌ی جدال گردید. از آن جا که بخت برگشته بود و اقبال به مخالفت برخاسته، آن همه سعی و تردّد نفعی نبخشید. آخر کار بعد از پایداری بسیار و تردّد، رو از میدان کارزار برتافته با صد جهان حسرت و ناکامی رو به صوب صفاهان آورد و در آن ساعت که این خبر بهجت‌اثر به ساکنان صفاهان رسید دست جرأت از آستین بی‌باکی برکشیده به تیغ انتقام، اقدام به قتل افغانان باقی‌مانده که در شهر اقامت داشتند، فرمودند. اگرچه دو مرتبه در زمان محمود مردود، افاغنه به قتل عام مردم شهر صفاهان تیغ‌آزمای جرأت گشتند و سه مرتبه در عهد اشرف، لیکن از آن فریق ابقا ننمودند و در یک روز در تمام شهر احدی از فریق افغانان را زنده نگذاشته، جمع مخارج و مداخل شهر را به دمدمه‌های جنگی مضبوط کرده، مستعد قتال گردیدند.»[10]

این وضعیت قابل دوام نبود و حالت تعقیب و گریز ادامه یافت. اشرف با نیروهایش برای پیدا کردن مأمنی در تلاش بودند، امّا نادر به قلع و قمع کامل آن‌ها می‌اندیشید. سرانجام در حوالی شیراز پایان کارِ اشرف و افاغنه رقم خورد. هنوی در رابطه با همین ایّام بدین نکته اشاره دارد که اشرف پس از آن که از کمک عثمانی‌ها نومید گردید با شرایطی حاضر به تسلیم و مذاکره با نادر شد و می‌نویسد:«اشرف که در این هنگام به کلّی پریشان و مستأصل شده بود دو تن از افسران عالی‌رتبه خود را نزد طهماسبقلی‌خان فرستاد و پیغام داد که حاضر است شاهزاده خانم‌ها را آزاد و اشیای گرانبهای متعلّق به خزانه سلطنتی را تسلیم کند، به شرط آن که اجازه یابد با سربازان و خانواده خود و سلاح‌ها و بار و بنه‌ی خود از ایران بیرون برود. طهماسبقلی‌خان پاسخ داد که با این پیشنهاد‌ها موافق نیست و برعکس اگر اشرف را تسلیم نکنند تمام افغان‌ها را از دم شمشیر خواهد گذرانید.»[11]

برای آن که با صحنه‌ای از این نبردها و شیوه نگارش آن زمان آشنا شویم به روایتی از محمّدشفیع تهرانی استناد می‌گردد:«..... تا آن که روزی بعد از قطع چندین منازل، درّه‌ی کوهی تنگ منفذ از پیش و از پس، افواجِ نادری کوکب افروزِ تیغ برقِ شعاع از نمود جنود اعداء و عبور از آن مکان با یک جهان اضطراب در کمال تأنّی متعذّرالعبور بود، به غیر از این اشرف و افاغنه مصلحتی که راهنمای طریق نجات باشد، نداشته، تمامی اموال بحر و کان را در صحرا جابه‌جا متفرّق از پشت شتران بر زمین افکنیدند و دهنِ درّه را به خزاین قارونی مسدود گردانیده، بلا وسواس قدم به صوب کوه‌پیمایی و دشت‌نوردی گذاشتند و در آن ساعت که سپاهِ ظفر پناهِ سپهسالارِ معظّم قدم در آن صحرا گذاشتند تمامی دشت را از خزاین و اموال لبالب یافتند و دهنِ درّه‌ی کوه را از کیسه‌های زر و صنادیق پُر از جواهر مسدود دیده، به غیر از آن که آن دولتِ باد آورده‌ی موفور و مال نامحصور که به هر طرفی پراکنده افتاده بود، مجتمع ساخته، متصرّف شدند. طریق صواب دیگر رو ننمود. ناچار سردار و سپاه همّت بر گرد آوردن آن اسباب پراکنده برگماشتند، قضا را تا دو سه روز تلاش آن نقد و جنس متفرّقه که تا یک روزه راه به هر طرفی رایگان افتاده بود به سر برده، بعد از فراغ این کار وقتی که پی به سرمنزل آن آهوی رمیده و طایر پریده بردند به یقین دانستند که الحال به تعاقب آن نسیمِ خرام برقِ پیام قدم‌فرسای طلبِ گردیدن باد به مُشت و آفتاب به گز پیمودن است، همان بهتر که دست از دامان جست‌وجوی آن گم گشته‌ بادیه‌ی آوارگی که سراغش پی به آشیان عنقا برده واکشیده قدم به صوب بازگشت باید آورد. به این تدبیر مطابق تقدیر عنان به معاودت به صوب شیراز به معه‌ی اندوخته تمامی بحر و کان رایتِ مراجعت برافراشت و زمانی که خبر نزول آن جنود سراپا مسعود شنود معروض والای خان معظّم و سپهدار مکرّم گردید. سه چهار فرسخ راه به استقبال آن فوج و اموال توجّه مبذول داشته در حین ملاقات سرادق اقامت مرتفع ساخته، تمامی غنایم لاتحدّ و لاتحصّی را در همان صحرای وسیعِ عریض یک‌جا مجتمع نموده، سردارِ آن جیش را مخاطب به این خطاب گردانیده، معاتب ساخت که غرض این جانب از تعاقب افاغنه، مدّعا ذاتِ اشرف دون‌خصال یا سران برگشته اقبال بود. هر گاه به طمع اموال دست از سر تلاش واکشیده، نظر بر این مال که در پیشگاه اهل همّت مشتی خاکستر بیش نیست، افکنده. چشم از مشاهده‌ی جمالِ شاهد همّت و غیرت پوشیده باشد و هرگاه این مزخرفات دنیوی را بهتر از آن مدّعی سلطنت دانستی همان بهتر که با این مالِ کوه‌تمثال تا محشر توأمان باشی. بعد از ادای این تقریرنا موجب حکم سردار ذوی‌القدر یعنی سپهسالار نامدار آتش در آن نقد و جنس از شش جهت زده، شعله‌ور گردانیدند و زمانی که التهاب آن به فلک نصب گشت، سردار سپاهِ تعاقب را دست و پا بسته در آن آتش افکندند. چنان چه در یک نفس به معه‌ی اموال خاکستر گردیده، بر باد فنا رفت.»[12]

بعد از شکست، نیروهای اشرف پراکنده شدند و تعداد کمی از آن‌ها به موطن خود بازگشتند. بیشتر آنان در جنگ‌های پیاپی و یا توسّط اهالی محل کشته شدند و یا در بیابان‌ها از گرسنگی مردند. جمعی نیز از طریق دریا به جزایر خلیج فارس فرار کردند و در آن جا به غلامی و بردگی مشغول گردیدند. البتّه لازم به تذکّر است که این حوادث به معنی پاکسازی کامل افاغنه نبود، زیرا مدّتی بعد در خدمت نیروهای نظامی نادر قرار گرفته و بعد از وی نیز توسّط قدرت‌های منطقه‌ای مورد استفاده قرار می‌گرفتند تا این که در زمان کریم‌خان زند با قتل عام افاغنه به فعالیّت‌های سیاسی و مزدوری آنان پایان داده شد. در پایان آن چه که قابل توجّه می‌باشد سرنوشت شوم اشرف افغان است که بین مورّخان اختلاف نظر وجود دارد. مؤلّف عالم‌آرای نادری قتل اشرف را توسّط برادر محمود افغان یعنی شاه سلطان حسین حاکم قندهار و لاکهارت توسّط عبدالله‌خان بلوچ ذکر می‌کند که وی با سه تن از آخرین یارانش در حوالی سیستان به قتل رسیدند.

 روایت‌های شیخ حزین که یکی از منابع معتبر این دوره می‌باشد در باره‌ی قتل اشرف و آوارگی افاغنه می‌گوید:«اشرف و بقیه‌السّیف که هنوز بیست و دو هزار کس افزون بودند هراسان به حال تباه راه خطّه‌ی لار پیش گرفته و از بیم تعاقب لشکر قزلباش از ایوار وشمگیر نمی‌آسودند. اکثر اسبان ایشان در راه مانده تلف شد و در هر مرحله جماعتی از پیروان و اطفال و بیماران خود را که از رفتن عاجز می‌شدند خود کشته می‌انداختند. چنان که از شیراز تا بلده‌ی لار که پانزده روز راه است کشتگان ایشان ریخته بود. چون آوازه‌ی فرار ایشان منتشر شده بود رعایای جمیع دهات و نواحی اگر همه دَه خانه بود دست به تفنگ و تیر برده، بر روی لشکری به آن عظمت ایستاده ایشان را می‌راندند و از بیم، مجال آن نداشتند که درنگ نموده با کسی درآویزند و در آن راه قرصی نان به دست ایشان نیفتاد و به گوشت اسبان و الاغان خود معاش می‌کردند و خلقی با وجود زر و جواهر به گرسنگی بمردند. القصّه به لار رسیده، چون قلعه‌ی آن شهر شُهره جهان است اشرف مذکور را به خاطر رسید که آن جا خودداری نماید و از رومیّه معاونت طلبید. برادر خود را با فوجی و نفایس بسیار روانه ساخت که از راه دریا به بصره رفته از رومیان درخواست امداد کند. چون روز شد رعایای نواحی بر سر او ریخته بکشتند و اموال ببردند.

افغانی که کوتوال بلده‌ی لار بود روزی از قلعه به سلام اشرف به زیر آمد و بیست و پنج کس از اعیان لار را در قلعه محبوس داشت. محبوسان از رفتن او آگاه شده از مکان خود برآمدند و چهل کس افاغنه را که در قلعه مانده بودند به شمشیر ایشان کشته، قلعه را در بستند و چند قبضه تفنگ در منزل کوتوال و افاغنه یافته به حراست چنان قلعه‌ای پرداختند و از بروج آن دعای دولت‌شاهی برکشیدند و چون تسخیر آن قلعه هر چند حارسانش بیست و پنج تن باشند به زودی میسّر نیست، اشرف چندان که به تهدید و نوید خواست که ایشان را رام سازد، در نگرفت و نُه روز در لار اقامت نموده هر شب فوجی از لشکریانش سرِ خود گرفته به امید رسیدن به مأمنی بیرون می‌رفتند و رعایای اطراف بر ایشان سرِ راه گرفته، خود را از قتل و اخذ اموال معاف نمی‌داشتند. اشرف چون پراکندگی خود بدید، هراس بی‌قیاس بر وی استیلا یافته بود راه فرار به قندهار پیش گرفت و در آن گرمسیر هر روز فوج فوج از لشکر او جدا شده راه سواحل دریا می‌‌گرفتند و رعایا را با ایشان همان معامله بود و جمعی که به دریا و کشتی رسیدند. بسیاری از سفاین به تقدیر ایزدی غرق شده، خلقی انبوه به دریا فرو رفتند و معدودی از ایشان به سواحل لحسا و عمان و نواحی سند افتادند. شیخ بنی خالد که صاحب لحسا است ایشان را گرفته امر به قتل نمود و پس از عجز و لابه از خونشان درگذشته، لباس و یراقشان بسته و عریان به بیابان راه داد.

 پس از چندی که من به سواحل عمان رسیدم پسر یک برادر اشرف را که قریب بیست سال عمر داشت و خدادادخان حاکم لار را که از امرای بزرگ ایشان بود در شهر مسقط بدیدم، هر دو مشکی بر دوش گرفته آب به خانه‌ها می‌بردند. ایشان را طلبیده سخنان پرسیدم و سرورخان نامی نیز از امرای ایشان در آن جا بود، گفتند به مزدوری کار گِل می‌کنند. او را هم نزد من آوردند و احوال پرسیدم. القصّه چون اشرف از لار به سمت حدود بلوچستان راه قندهار پیش گرفت در هر گریوه(تل، پشته) رعایا و مردم اطراف خود را بر او زده و جمعی مقتول نموده اموال می‌بردند. تا آن که مال و سپاه او به انجام رسید و خود چنان به سرعت می‌راند. پسر عبدالله بروهی بلوچ وی را در آن حدود با دو سه کس یافته به قتلش مبادرت نمود و سرش را با قطعه الماس گرانبها که بر بازوی او یافته بود نزد شاه طهماسب فرستاد. پادشاه آن الماس را به فرستاده‌ی او باز دادند و خلعت برای او عطا شد.»[13]

امّا دکتر میمندی‌نژاد در داستان خود نحوه به قتل رسیدن اشرف را در حوالی قندهار و توسّط نادر دانسته و این چنین توصیف می‌نماید:«اشرف توانست با تعداد سه هزار نیرو خود را به قندهار برساند و در نزدیکی آن جا در قلعه‌ای مستقر گردد. سرانجام آن محل نیز به تصّرف نادر درآمد و اشرف را زنده به اسارت درآوردند. زمانی که اشرف را در میدان قلعه آورده بودند سپاهیان نادر و ساکنین قلعه با فریادهای زنده باد سپهسالار منتهای سعادت و خوشحالی خود را ابراز داشتند. نادر با سر و دست به این همه لطف و محبّت جواب می‌داد. نادر در وسط میدان آمد . در برابر اشرف قرار گرفت. سکوت محض برقرار شد. همگی می‌خواستند، بشنوند نادر چه می‌گوید و با اشرف چه رفتاری می‌نماید؟ نادر اظهار داشت شکر می‌کنم پروردگار لایزال و قادر متعال که به من نیرو بخشید به ظلم و ستم و جوری که مدّت‌ها روا داشته‌ای خاتمه دهم. امروز روز حساب و روز انتقام است. ای خیره سر در برابر خودسری‌ها و قتل و کشتاری که کرده‌ای، ظلم و ستمی که به مردم روا داشته‌ای، بی گناهانی که از هستی و حیات ساقط کرده‌ای، چه جواب داری؟ سرانجام دستور داد که چشم‌های اشرف را از حدقه درآوردند. نادر برای این که سربازان خود را دلشاد نماید و پاداشی به آنان بدهد دستور داد صندوق‌های پر از سکّه‌های نقره را باز کردند. فرماندهان خود را پیش خواند. تعداد نفرات ابوابجمعی هر یک را سؤال کرد. سهمیه‌ی هر یک از سربازان را به فرماندهانشان داد تا بلافاصله در بین نفرات تقسیم نمایند.»[14]

 چون ایشان نقل داستان را دور از واقعیت می‌پندارد، بدین شکل آن را توجیه می‌کند:«در یکی از کتب تاریخ خواندم موقعی که نادر بر اشرف چیره شد دستور داد در وسط شهر قندهار سر اشرف را جدا کردند. کسانش را از دم تیغ گذراندند. سر و تن از هم جدا شده‌اش را به اصفهان فرستادند تا در معرض تماشای مردم اصفهان قرار دهند. به نظر نگارنده این مطلب صحیح در نمی‌آید؛ زیرا راه قندهار و اصفهان طولانی است و با وجود گرمی هوا حمل لاشه‌ای که در هوای گرم متعفّن می‌گردد معقول به نظر نمی‌آید و چون راه زیاد بود و مدّتی لاشه می‌بایستی در راه باشد آش و لاش شده، چیزی از آن به اصفهان نمی‌رسید. روی این اصل داستان به شکلی که به نظرم منطقی و معقول می‌آید در اینجا ذکر شده است.»[15] ولی نویسنده‌ای دیگر مشکل ایشان را به شکلی بر طرف می‌سازد و می‌گوید:«سردار ایران مظفّر و منصور در حالی که چند تن از سرکردگان نامی لشکر اطرافش را گرفته بودند و اشرف نگون‌بخت را با خانواده و اطرافیانش برای تسلیم به عذاب و شکنجه به دنبال داشت، وارد شهر شد و فرمان داد در میدان بزرگ شهر سرِ اشرف را از تن جدا و بستگانش را قتل عام کنند. جسد مومیایی شده‌ی اشرف به اصفهان فرستاده شد. در پایتخت چوبی در ملاء عام در شکم وی فرو کردند و در جاده‌ی بزرگ شهر به معرض تماشای عموم گذاشتند.»[16]و در صفحه دیگر می‌نویسد:«سردار ایرانی هنگام عزیمت به قندهار به شاه قول داد اشرف را بدو تسلیم کند. شاه طهماسب سرگرم محاصره‌ی شیراز بود، هنگامی غاصب را به حضور او آوردند که پادگان این شهر به اعتمادِ رسیدن نیروهای امدادی که اشرف وعده داده بود به شدّت در مقاومت سماجت می‌کرد. شاه فرمان داد، چوب بستی که ساکنین شهر بتوانند آن را نظاره کنند، نصب شود. سپس اشرف را به بالای آن برده با قشوهای اسبان زنده زنده پوست او را بکنند. عاقبت سرش را به سرنیزه‌ای که در چشم انداز باروها قرار داشت، زدند!!»[17]



[1] - ص 218 ایران در زمان نادرشاه مینورسکی و جمعی دیگر ترجمه رشید یاسمی 1381

[2] - ص 167 رستم‌التّواریخ محمّدهاشم آصف(رستم‌الحکما) به اهتمام محمّد مشیری - 1352

[3][3] - ص 92 نادرشاه محمّد احمد پناهی(پناهی سمنانی)  -  1382

[4] - ص 221 ایران در زمان نادرشاه مینورسکی و جمعی دیگر ترجمه رشید یاسمی - 1381

[5] - ص 101 نادرشاه افشار نوشته ناصر نجمی - 1376

[6] - ص 171 شمشیر ایران( نادرشاه) مایکل آکس دورتی ترجمه محمّد حسین آریا - 1388

[7] - ص 183 شمشیر ایران (نادرشاه)- مایکل آکس دورتی ترجمه محمّدحسین آریا - 1388

[8] - ص 43 زندگی نادرشاه تألیف جونس هنوی ترجمه اسماعیل دولت‌شاهی

[9] - ص 44 زندگی نادرشاه تألیف جونس هنوی ترجمه اسماعیل دولت‌شاهی

[10] - ص 26 تاریخ نادرشاهی محمدشفیع تهرانی(وارد) به اهتمام رضا شعبانی

[11] - ص 52 زندگی نادرشاه تألیف جونس هنوی ترجمه اسماعیل دولت‌شاهی

[12] - ص 31 تاریخ نادرشاهی محمّدشفیع تهرانی(وارد) به اهتمام رضا شعبانی

[13] - صص119 تا 121 نادرشاه با دیباچه احمد کسروی تقوی پاکباز و محمّدی ملایری - 1369

[14] - ص 229 زندگی پرماجرای نادرشاه دکتر محمّدحسین میمندی‌نژاد چاپ سوم - 1362

[15] - ص230 - همان

[16] - ص 48 تاریخ ایران ا. دو کلوستر. ترجمه دکتر محمّد باقر امیرخانی

[17] - ص 49 تاریخ ایران ا. دو کلوستر ترجمه دکتر محمّد باقر امیرخانی

18- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 159

چگونگی ارتباط نادر با شاه تهماسب

 

چگونگی ارتباط نادر با شاه طهماسب

 

برای آن که یک مطلب تاریخی ملموس‌تر باشد باید خود را در آن فضا و گذشته قرار داد و هر چه مطالعه و آگاهی شخص نسبت به آن مقطع بیشتر باشد، مسلّماً درک مفاهیم و احساس همدلی و همدردی با مردم آن جامعه نیز افزون‌تر خواهد بود. بنابراین به گوشه‌ای از جغرافیای سیاسی اجتماعی ایران در اوایل استقرار افشاریه اشاره می‌گردد. به طور کلی دوره کوتاه مدّت افشاریه سراسر آکنده از حیرت و تأسّف می‌باشد. زمانی مردم از نظر غلبه بر دشمنان در اوج عزّت و هنوز چند صباحی  نگذشته در ذلّت و فقر و به سر می‌بردند. هنگامی که نادر در ابیورد و خراسان دوران رشد و ترقّی را می‌پیمود وضع جغرافیای سیاسی ایران بسیار آشفته بوده است. نواحی غربی در تسلّط عثمانی‌ها، شمال و شمال غربی در تسلّط روس‌ها، طهماسب‌میرزا در تهران و قزوین، هرات و اطراف آن در اشغال افاغنه ابدالی، اصفهان و بخش مرکزی در اشغال افغان‌ها، خراسان در حیطه‌ی قدرت ملک محمود سیستانی، قاجارها در استرآباد، نواحی جنوب در دست شیوخ عرب و نادر در منطقه ابیورد و کلات قرار داشت. مؤلّف تاریخ جهانگشای نادری در همین رابطه می‌نویسد:«چنان که از قندهار الی اصفهان، طایفه‌ی غلجایی و در هرات ابدالی، و در شیروانات لکزیّه، در فارس صفی میرزا نامِ مجهول‌النّسب و در کرمان سید احمد، نواده‌ی میرزا داوود و در بلوچستان و بنادر سلطان محمّد نام مشهور به خر سوار و در جوانکی عبّاس نام و در گیلان اسماعیل نام و در خراسان ملک محمود سیستانی صاحب داعیه و استبّداد گشته، گروه رومیّه نیز آذربایجان را از یک سمت آرپه‌چای تا سلطانیه و ابهر و از طرف عراق(اراک) و از کرمانشاه الی کزّاز به تصرّف آوردند و روسیه نیز از باب ابواب دربند تا مازندران، جمیع دارالمرز را متصرّف و همچنین ترکمانیه صایق خانی استرآباد...... الوار بختیاری و فیلی و اکراد اردلان و اعراب هویزه و بنادر، حتّی گوشه‌نشینانِ میان ولایت، سر از اطاعت باز زده، اظهار سرکشی و خود فروشی می‌کردند.»[1]

آوازه و شهرت این نابغه‌ی تاریخ روزبه‌روز از منطقه ابیورد فراتر می‌رفت. در آن نواحی علاوه بر افاغنه ابدالی که در هرات مستقر بودند مدّعی بزرگ و قدرتمند دیگر یعنی ملک محمود سیستانی در مشهد فرمانروایی داشت. در این ایّام  طهماسب‌میرزا با همراهان بی‌لیاقتش که برای احیای سلسله صفویه انتخاب شده بود، در حالت ضغف و ناتوانی و استثمار فتحعلی‌خان قاجار به سمت شرق حرکت کرد. آن‌ها که توانایی عرض اندام در مقابل دشمنان شمال و غرب را نداشتند، متوجّه سمت شرق شده و خواهان مقابله با ملک محمود سیستانی می‌گردند و طهماسب میرزای ناتوان برای کاستن مشکلاتش در تکاپوی ارتباط با نادر برآمد. در این رابطه هر چند تعدادی افراد برای آن که از ابهّت طهماسب کاسته نشود این عمل را برعکس جلوه داده و تلاش نادر را برای پیوستن به طهماسب برجسته کرده‌اند. هنوی در مورد ضعف طهماسب می‌نویسد:«در این ضمن شاه طهماسب با ترکیه عثمانی و روسیه مشغول مذاکره بود ولی این دولت‌ها گذشته از آن که کمکی به او نکردند ایالات ایران را نیز میان خود تقسیم نمودند. بنابراین شاه طهماسب مجبور شد در فرح آباد مقیم شود تا در صورت احساس خطر بتواند از طریق دریای خزر رو به فرار نهد.» او بدون توجّه به این مطلب در همین صفحه به داستان سرایی خود ادامه داده و از عجز و عذرخواهی نادر می‌گوید:«نادر پس از آن که بدین ترتیب نیرومند شد از غارت کشاورزان بی‌دفاع صرف نظر کرد و به فکر رهایی کشور از چنگ دشمنان خارجی مخصوصاً افغان‌ها افتاد که مدّت پنج سال با نهایت قساوت و وحشی‌گری بر ایرانی‌ها فرمانروایی کرده بودند. نادر اگرچه از ظواهر سلطنت برخوردار بود ولی حاضر نمی‌شد که جز به نام شاه طهماسب با افغان‌ها بجنگد و چون می‌دانست که شاه از قتل عمویش خشمگین است تصمیم گرفت به بهانه طلب عفو خدمت برجسته‌ای انجام دهد تا شاید بتواند خاطره‌ی رفتار اخیر خود را در کلات از اذهان محو کند! نادر پس از شکست افغان‌هایی که در نیشابور می‌زیستند دارایی آن‌ها را میان سربازان تقسیم کرد و با مردم چنان به خوشرویی رفتار نمود که بی‌آن که مجبور به پیوستن به قوای خود کند از کمک هزاران تن از مردمان نیشابور برخوردار شد. نادر هنگامی که در نیشابور بود خود را برای لشکرکشی‌های تازه آماده می‌کرد، خبر یافت که شاه طهماسب سخت در پریشانی به سر می‌برد و این پادشاه مجبور شده بود در مازندران مانند یکی از زیردستان فتحعلی خان قاجار از او اطاعت کند. نادر این جریانات را به نفع خود می‌دانست و اطمینان داشت که شاه طهماسب او را خواهد بخشید و مخصوصاً از این لحاظ بیشتر مطمئن بود که لشکرکشی اخیر او علیه افغان‌ها باعث ازدیاد شهرت سپاهیگری او شده و خود او در نظر مردم به صورت کسی درآمده بود که از طرف خداوند برای نجات کشور از جنگ بیگانگان مأمور شده باشد. حال بدین منوال بود که نادر با قوای خود به حدود مازندران رفت و در آن جا کسی را به نزد شاه طهماسب فرستاد تا او را از وقایع اخیر نیشابور آگاه کند و آمادگی خود و همراهان را برای خدمت به اعلیحضرت اعلام نماید. نادر پس از ورود به خدمت شاه طهماسب مراتب سپاسگزاری خود را از دریافت عفو ابراز داشت و گفت: اگرچه رفتار او عجیب بوده است ولی قتل عمویش به جای آن که توهینی به مقام سلطنت باشد باید به عنوان علامت وفاداری نسبت به پادشاه محسوب شود. نادر این مطالب را با جسارتی چنان بزرگوارانه بیان کرد که شاه بسیار خشنود شد و به او گفت امیدوار است روزی بتواند پاداش خدمات او را به طوری که درخور شایستگی عظیم او باشد، بدهد. سپس نادر برای صفی‌الدّین بیگ و همراهانش طلب عفو کرد و به پادشاه گفت: اگرچه ظاهر سپاهیانش خوب نیست ولی خود مسؤول شجاعت و دلیری و وفاداری آن‌ها نسبت به پادشاه حقیقی آن‌ها خواهد بود.» [2]

در چنین ایّامی که طهماسب در نهایت ضعف بود، نمی‌تواند نظر هنوی صحّت داشته باشد. ناصر نجمی در همین رابطه می‌نویسد:«.... در چنین حال و هوایی شاه طهماسب که به آرامی بیشتر و بیشتر مجذوب قهرمانی‌های نادرقلی می‌شد با سپاهیانی که بیشتر از ترکمانان ایل قاجار بودند از استرآباد خود را به دامغان رسانید. در دامغان یک بار دیگر تمایل نشان داد تا نادرقلی را بیشتر به سوی خود بکشاند و با این هدف حسین‌علی بیگ بسطامی را که بعدها از طرف نادر لقب معیرالممالک را گرفت با عنوان سفیر حسن نیّت به نزد نادر فرستاد.»[3] همچنین لاکهارت نیز می‌نویسد:«طهماسب وسیله حسن‌علی خان معیرالممالک در صدد برآمده بود که از کار نادر سر در بیاورد و هم او که به تمشیت امور اشتغال داشت، نادر را به سمت نایب‌الحکومه ابیورد منصوب کرد و نادر در آن موقع در عنفوان شباب بود و 37 سال از عمرش می‌گذشت. او در این موقع با همه‌ی اصل و نسب حقیر خود کسب نام کرده، به سرداری متهوّر و بی‌باک معروف شده بود.»[4]

در هر صورت بین نادر و طهماسب ارتباط برقرار می‌گردد و در باره دشمن مشترک یعنی ملک محمود سیستانی هم عقیده و به توافق می‌رسند. سرانجام شهر مشهد توسّط نیروهای نادر آزاد می‌شود ولی قبل از آن، حادثه‌ای که قابل توجّه می‌باشد بروز اختلاف بین نادر و فتحعلی‌خان قاجار است که در همین زمان خان قاجار به قتل می‌رسد. در مورد قتل خان قاجار و آمر آن بین مورّخان و به خصوص طرفداران قاجاریه و صفویه اختلافاتی وجود دارد، زیرا آن‌ها مسبّب قتل خان را نادر و در اثر توطئه‌ی او می‌دانند؛ در صورتی که بعضی معتقدند که عامل اصلی همان طهماسب‌میرزا و حالت متلوّن او بوده که دستور قتل وی را صادر کرده است. میرزامهدی مورّخ نامی نادر در هنگامی که نیروهایش در خواجه ربیع اردو زده بودند چنین می‌نویسد:«چون خان قاجار مزاج شاه طهماسب را از استقامت دور می‌دید از خدمت شاه طهماسب مستدعی رخصت گردیده که به استرآباد رفته، تهیّه سپاه کرده و در ابتدای حوت حاضر شود. قدر مسلّم آن است که چون فتحعلی‌خان، نادر را زورمندتر از خودش تشخیص داده بود مصمّم شده بود طهماسب را ترک کند و مقدّرات خود را به دست ملک محمود بسپارد. توطئه‌ای که وی چیده بود به دست عمّال نادر کشف شد و به اطّلاع شاه رسید و با وجود توصیه‌های مداوم نادر و حمایت وی از خان قاجار، طهماسب نهانی به کشتن او امر داد.»[5] منبعی دیگر نیز همین مورد را بیان کرده و می‌نویسد:«شاه طهماسب بعد از چند روز اقامت در خبوشان به همراهی این دو تن سردار نیرومند در 22 محرّم 1139/ 19 سپتامبر 1726 به سوی مشهد عزیمت نمود و ده روز بعد در خواجه ربیع سه فرسخی مشهد منزل کرد. در این سفر رقابت بین نادر و فتحعلی‌خان آشکار شد. نادرشاه، طهماسب را واداشت فرماندهی حمله به شهر را به او دهد. چون این کار به واسطه مستحکمات دشوار بود نادر چاره‌ای جز محاصره شهر نداشت. در حین محاصره رقابت بین نادر و فتحعلی خان به دشمنی کشید و فتحعلی‌خان طرف بی‌میلی طهماسب واقع شد و نادر از این فرصت استفاده کرد . شاه را در باب فتحعلی‌خان ظنین نمود و شاه او را در 14 صفر 1139 به کشت. گرچه درین باب بین مورّخان نادری و قاجار اختلاف هست.»[6]



[1] - ص 73 نادرشاه بازتاب حماسه و فاجعه ملی احمد پناهی سمنانی

[2] - صفحات 22 و 23  - زندگی نادرشاه تألیف جونس هنوی  - ترجمه اسماعیل دولت شاهی

[3] - ص 35 نادرشاه افشار نوشته ناصر نجمی - 1376

[4] - ص 270 تعلیقات کتاب تاریخ نادرشاهی محمّدشفیع تهرانی( وارد)  - به اهتمام رضا شعبانی

[5] - ص 289 تعلیقات کتاب تاریخ نادرشاهی محمّد شفیع تهرانی(وارد) به اهتمام رضا شعبانی

[6] - ص 309 تاریخچه نادرشاه و. مینورسکی ترجمه رشید یاسمی چاپ سوّم -  1363

7- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه . زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 155

سیاست مذهبی نادر از نظر دکتر رضا شعبانی

 

 

سیاست مذهبی نادر از نظر دکتر رضا شعبانی

 

دیدگاه‌ها نسبت به سیاست مذهب نادر متفاوت می‌باشد ولی از آن جا که دکتررضا شعبانی در این مقطع از تاریخ پژوهشی مفصّل و کامل دارند، عقیده و نظر ایشان مورد استناد قرار گرفته و در این رابطه می‌نویسند:«در باره سیاست مذهبی شخص نادر موافقان و مخالفان او سخن بسیار گفته‌اند. برخی او را سنّی متعصّبی دانسته‌اند که با اعتناء به اعتقادات اسلاف خویش اصرار داشته است که ملّت ایران را به همان راهی که شاه اسماعیل اول می‌رفته است، باز آورد. گروهی برعکس معتقدند که وی اساساً شیعی معتقدی بوده که تا روزگار آخر عمر نیز دست از ادای تکالیف و فرایض بر نمی‌داشته است. از جمله می‌توان به تظاهرات مختلف او در اماکن مذهبی مشهد، شیراز، عتبات عالیات  عراق و غیره اشاره کرد و در این باب تردیدی روا نداشت. امّا گذشته از آن چه ذکر شد نظریّه سوّمی هم وجود دارد که مبنی برحقیقت احوال یا تحوّلی است که وی در اصول برداشت‌ها و ظواهر و اعلام‌های مذهبی خود داشته و همان است که در این مقال با عنوان سیاست مذهبی از آن نام برده می‌شود و من حیث‌المجموع دگرگونی شیوه‌های رفتار و کردار و گفتار نادر را در برخورد با مسائل مذهبی با مردم مختلف و در جاهای گوناگون توجیه می‌نماید. به مقتضای همین بینش است که می‌بینیم فرضاً یک روز نادر به زیارت بقعه‌ مقدسّه‌ی شاه چراغ در شیراز می‌رود و دویست تومان هم برای تعمیر آن می‌پردازد و یک عدد قندیل طلا به وزن یک من و دویست و ده مثقال با زنجیر نقره نذر سرکار مذکور می‌نماید و یک وقت به دیدار مرقد ابوحنیفه می‌رود و نظر به سلوک ملوک و رویّه کشورگشایی و سررشته‌ی امور پادشاهی که باید هفتاد و دو ملّت در اردوی ذی شوکت به خدمات و سربازی مشغول شوند و از روی امیدواری خدمت نمایند، به طواف آن می‌پردازد.

شک نیست که نادر در بدایت حال مردی آگاه و به کیفیات امور آشنا بوده است. هم موقعیت ممالک همجوار را تشخیص می‌داده و هم نقشه‌های بلند و بزرگی در سر می‌پرورانیده است که دست کم می‌توان گفت تا وقتی که به اختلال فکر و خستگی جسم و جان مبتلا نشده بود برای حصول مقاصد جهد فراوان به کار می‌برده است. بدبختانه حوادث آخر عمر او طوری است که حتّی خوش‌بین‌ترین افراد را نیز نسبت به حُسن نیت و بلندی نظر و دقّت توجّه وی در ابتدای کار به شبهه می‌اندازد و برخی شدّت عمل‌ها را هم که شاید به قیاس زمان موجبی برای توجیه می‌یافته در ردیف سیّئات تباهِ سازنده‌ی تاریخ حیات او جلوه‌گر می‌سازد. به همین دلیل است که باید گفت در بررسی عقاید نادر ناگزیر همه‌ی انگیزه‌های وی و زمینه‌های سیاسی اجتماعی را در نظر باید داشت تا بهتر بتوان در باب روش‌های حکومتی و نیز سیاست‌های مذهبی او قضاوت کرد و دست کم با حقیقت اتّفاقات و متن قضایا نزدیکی بیشتری به هم رسانید.

به هر طریق شاید بهتر این باشد که از آغاز ورود او به صحنه سخن به میان آید؛ نخست این که او از قبیله قرخلوی افشار است و ایل افشار خود جزو طوایف شاهسون و از ارکان مستحکم سلطنت پادشاهان صفوی بوده است و در شیعه بودن آن‌ها تردیدی نمی‌توان داشت. آن‌ها نیز که در تمامی مدّت ایران‌مداری نادر در کنار او ماندند و در رکابش هم شمشیر زدند و علی‌القاعده از محارم اوّلین و آخرین وی محسوب می‌شدند، همیشه خود را شیعی می‌دانستند و خلافی نیز از آنان مشهور نبوده است. آنگاه با ملاحظه‌ نام پدر او که امام‌قلی است و فرزندانش رضاقلی و مرتضی قلی و امام‌قلی می‌توان دریافت که این اسامی همه نام‌های ایرانی شیعه و خاص مردمی است که به ترتیبات روشن این آیین پای بسته‌اند. در همین زمینه دیده می‌شود که نام برادر نادر، ابراهیم است و فرزندان برادرش نیز به ترتیب علی‌قلی و ابراهیم نام گرفته‌اند. جالب است که وقتی نادر در هندوستان بود رضاقلی میرزا به مجرّد شنیدن اخبار واهی مرگ پدرش به تحریک اطرافیان به نام خود چنین سکّه زده است.

شکر لله که من رضا قلی‌ام                                    بچّه‌ی نادر و سگ علی‌ام

و بعدها شاهرخ فرزند او به تخت می‌نشیند اینگونه سکّه می‌زند:

سکّه زد در جهان به نام خدا                     شاهرخ کلب آستان رضا

در متن وقف‌نامه‌ای که نادر جهت مزار خود و پدر و مادرش و نیز باباعلی بیک کوسه احمدلو حاکم سابق ابیورد، باقی مانده و اینک در مجموعه اسناد اوقاف آستان قدس رضوی باقی است مطالب قابل اعتنایی دیده می‌شود. این وقف‌نامه به سال 1145ه.ق/1732م به هنگام بازگشت نادر از هرات تنظیم گردیده و در آن نادر خود را پیرو و مروّج مذهب اثنی عشری قلمداد کرده است. به اضافه که والدین او نیز بر طبق وصایای خاصّی که مختص و منحصر به شیعیان است در مشهد و در جوار صحن امام هشتم مدفون بوده‌اند. بعدها نیز که ابراهیم‌خان برادر نادر در جنگ با لزگی‌ها کشته شد جسدش را به مشهد حمل و در صحن آستان رضوی مدفون گردید. در آخر این وقف نامه سجع نادر چنین خوانده می‌شود.

لافتی الاّ علی لاسیف الاّ ذوالفقار              نادر عصرم زلطف حق غلام هشت و چهار

نکته دیگر توجّهی است که نادر تا قبل از احراز مقام سلطنت در سال 1147ه.ق/1736م. مرتّب و مکرّر نسبت به مذهب شیعه روا می‌داشته و در موارد متعدّد التجای خود را به ائمّه بزرگوار شیعیان اعلام می‌نموده است. در سفرهای مرتّب خود به مشهد همواره از گرد راه به عتبه بوسی آستان ملایک پاسبان علی‌بن موسی‌الرضا مشرّف می‌شد و این فریضه را بدون وقفه تا پایان عمر انجام می‌داد. عجیب‌تر این است که وی نه تنها این کار را در مورد مراکز مهّم مذهبی و زیارتی شیعیان معمول می‌داشت که بل حتّی درست یک سال قبل از رسیدن به سلطنت وقتی که در اردبیل توقّف داشته است به شرف زیارت مرقد شاه اسماعیل صفوی می‌رود. در این تاریخ محرز است که نادر به جدّ می‌کوشید تا خاطره‌ی آل صفی را از ذهن‌های مردم ایران بزداید و گذشته از زندانی نگاهداشتن طهماسب دوّم عبّاس سوم را نیز از نظرها دور نگهدارد. با این همه ارادت او به بنیانگذار دولت شیعی و اسلاف و اعقاب مشهور به تشیّع درخور اعتناست.

میرزا مهدی در جزو وقایع سال 1142ه.ق/1729م. و به دنبال شکست کامل افغان‌ها در شیراز می‌نویسد که شاه طهماسب به عنوان حق‌شناسی حکومت ولایات شرقی ایران را به نادر واگذاشت و او سکّه به نام نامی سلطان ولایت علی‌بن موسی‌الرّضا رواج داد. در سال 1144ه.ق/1731م. بعد از تسخیر هرات وقتی که از شکست شاه طهماسب در نبرد با عثمانی‌ها و تسلیم وی آگاه شد در مقام اعتراض برآمد و ضمن مکتوب متحدالمآلی که به همه‌ی بلاد ایران ارسال داشت اعلام کرد معاهداتی که چندین مملکت بزرگ را دهند و مصالحتی که خلقی از بومی این بلاد را به دست دشمن واگذارند بر خلاف حکم خدا و محبّت علی مرتضی است که ملائکه حول حرم او همیشه خلاصی شیعیان را از شرّ دشمنان او از باری تعالی مسئلت می‌کنند.

در همین هنگام پیداست که روابط او با روحانیون معتبر بسیار حسنه بود و برخلاف آن چه که بعدها در مورد رفتار عنادآمیز وی و تصرّف اوقاف شنیده‌ام روشی ملایم و مصلحت جویانه در پیش داشته است. چنان که در نامه‌ای به ملاّ محمّدزکی، شیخ‌الاسلام اصفهان چندین بار اشاره می‌کند که فی‌الواقع همیشه گشایش ابواب فتح بعد از تفضیلات خداوندی به دستیاری دعای اتقیاء میسّر و به برکت انفاس میمنت اساسِ آن فرقه‌ی حق شناس، اسباب نصرت و ظفر در پیشگاه حصول جلوه‌گر بوده است. هم در این نامه از او می‌خواهد که به همراه دیگر روحانیون به سپاه وی دعا کنند و وسیله فتح و کامیابی ارتش ایران باشند. در خلال این سنوات آن چه که مشهود است این است که تکیه و توجّه نادر به تمامه متوجّه هموطنان شیعی مذهب خود بوده و حتّی در مقام قیاس افغانان سنّی‌مذهب دوستِ دشمن را در یک ردیف می‌آورده است. نادر بعد از تسخیر هرات گروه زیادی از افغان‌های ابدالی در ارتش نادر وارد شدند و همان‌ها به سرداری غنی‌خان افغان مکرّر در سفر و حضر خدمات شایسته انجام دادند و علی‌الخصوص در محاربه آن طرف جسر بغداد(1154ه.ق) که اگر افاغنه پایداری نمی‌نمودند احدی از آن غازیان به سلامت جان به ساحل نجات نمی‌رسانید و چون مکرّر به محاربات قوی، دلاوری‌ها از آن جماعت به ظهور رسیده بود نادر از راه الفت و محبّت با آن‌ها درآمد و به خاطر آن‌ها نه تنها نسّاقچیان را برای حفظ نظم و جلوگیری از بی‌حرمتی بر مزار ابوحنیفه مأمور کرد بلکه به نحوی مقبره‌ی متبرکه و دخمه‌ی شریفه امام اعظم را آراسته داشت که از اوّل به هزار نحو زیب و زینت بهتر یافت.

تظاهرات مختلف مذهبی نادر در این اوقات شدید و متعدّد است. به جدّ می‌کوشید که پاس خاطر شیعیان را نگهدارد و به انحاء مختلف دل آن‌ها را به دست بیاورد. تشخیص داده است که حکومت بر جامعه مذهبی و مردمی و صمیم باید از راه‌های درست انجام بگیرد و اخلاص قلبی و پاکی نیّت خدمتگزارانه وی در عمل به ثبوت رسد. این است که در هر فرصتی مزار ائمّه‌ی اطهار را مورد بازدید قرار می‌دهد. دستورهایی برای نقایص ساختمان‌ها صادر می‌کند و مبالغی نیز برای رفاه حال خدّام می‌پردازد. در همان سال 1145ه.ق/1732م. است که می‌بینیم پس از غلبه بر توپال عثمان پاشا سردار ترک به زیارت نجف و کربلا و کاظمین فایز می‌گردد. اینک بدانجا می‌رسیم که نادر در طی نبردهای متعدّد پیروزمندانه‌ی خود دشمنان ایران را ذلیل و زبون ساخته و هم به استحقاق، سزاوار عنوان و تصاحب مقام پادشاهی است. این است که به توصیه نزدیکان خیراندیش خویش مصمّم می‌گردد در شورای تاریخی دشت مغان منظور خویش را عملی کند و برای تثبیت حکومت خود در برابر سلسله‌ی ریشه‌دار صفوی و نیز ادامه جهانگیری‌های تاریخی‌اش تدابیر قاطعی اتّخاذ کند. نخست آن که در برابر نفوذ مشروعیت یافته صفوی از همان راه خود آن‌ها وارد می‌شود و شاه اسماعیل را که حامی و پشتیبان ترتیبات جدید بود و هم او سالی پیش چنان که بدان اشارت رفت به زیارت قبرش شتافته بود به باد انتقاد می‌گیرد. وی را متّهم می‌کند که بنا بر صلاح دولت خود مذهب تسنّن را متروک و تشیّع را شایع و مسلوک داشته و بعلاوه آن سِبّ و رفض(ترک کردن) را که فعل بیهوده و مایه مفاسد است در السنه و افواه عوام و اوباش دایر و جاری کرده و شررِ شرارت به چخماق دو برهم‌زنی برانگیخته و خاک ایران را به عنوان فتنه و فساد آمیخته است و دیگر این که به درستی اعلام می‌دارد که مادام این فعل مذموم انتشار داشته باشد این مفسده از میان اهل اسلام رفع نخواهد شد. بدین ترتیب نادر تلاش می‌ورزد که با همان سلاح خود او به عرصه‌ی پیکار رود و اینک که او می‌خواهد قدرت را ضبط و قبضه کند، پایه‌ای اساسی برای نگهداری آن بریزد. در همین جاست که برای نخستین بار برای یادآوری مردم به دین آباء و اجدادی خویش و محتملاً آن‌ها را به مذهب اسلاف کرام و اروغ عظام نوّاب همایون خود اشاره می‌کند و شاید در نظر دارد که صرف نظر از روش معتبرالنّاس علی دین ملوکهم نوعی تداعی نیز در ذهن توده‌ها ایجاد نماید. به اضافه که او می‌خواهد آینده‌ی دنیاگیری خود را که به اتّکاء شمشیر و قدرت بی‌نظیر فرماندهی و نیز حمیّیت قابل اعتنای سنّی و شیعه قلمرو حکومتی‌اش مسلّم می‌دانسته تأمین نماید و زمینه‌ی وحدتی را که هم امروز نیز پس از گذشت دو سده و نیم در مرحله امید و انتظار ملل و ممالک اسلامی است آماده نگهدارد.

گرچه با توجّه به مقیاس‌های فکری عصر هدف نادر از جنبه‌ی سلطه‌ مطلق و اِعمال بی‌کم و کاست قدرت سرچشمه می‌گرفته و شاید بتوان گفت که جنبه فردی و جاه پرستانه‌ی آن بر دیگر جهاتش غلبه داشته ولی با این همه از یک دیدگاه وسیع تاریخی آن هم در مدخل عصری که به دوران همبستگی ملل جهان نزدیک می‌شود ممکن است که به عنوان تلاشی پر ارج ستوده شود و نادر را خود به عنوان یکی از نخستین مبشّران و پیش‌گامان اتّحاد اسلام در مفهوم اصولی و درست آن قلمداد کند. از شرایط نادر برای پذیرش تاج پادشاهی در دشت مغان معلوم می‌شود که نادر هنوز به سختی و با درایت پاس خاطر رعایای شیعی خود را نگاه می‌داشته و تنها در صدد ایجاد ترتیباتی برای قابل قبول ساختن شوؤن مذهب آنان از طرف ترک‌ها بوده است. متأسّفانه باید گفت که مجاهدات پی‌گیر و جدّی وی هرگز با توفیق قرین نگردید و ترک‌های لجوج و متعصّب برای کاهش اختلافات به هیچ روی پا پیش نگذاشتند. نکته دیگر این است که اتّکاء نادر بیش از همه متوجّه زور و قدرت بود. او اقتدار را می‌شناخت و بدان تمکین می‌کرد و احترام می‌گذاشت و با این که با تشکیل شورای مغان مبادرت به اقدامی کرد که در تاریخ حیات سیاسی ایرانیان بی‌سابقه بود و به بهترین نحو مؤیّد اندیشه‌های بی‌تکلّف وی محسوب می‌شود. با این حال گرفتاری‌های مداومی که پس از این برای خود به وجود آورد و به ویژه ناکامی‌هایی که در عالم انزوای انسانی خود متحمّل شد، دست به دست رنج‌ها و جهات مشدّد بیماری وی اجازه نداد که این مرد عظیم و داهی مانند سلف نامدار خود اسماعیل بذری را که کاشته بود به ثمر رساند و در تکوین تکامل و رشد فکری ملّتی که بدان تعلّق داشت نقش قاطعی برعهده بگیرد.

از این به بعد آن چه که مربوط به روابط او با امپراطوری عثمانی است به ارسال رُسل و فرونشانیدن تحریک‌های مداوم آن‌ها محدود می‌شود و هر قدر که اصرار نادر افزایش می‌یابد انکار مدّعی نیز فزونی می‌پذیرد تا آن جا که سرانجام تصمیم می‌گیرد که پس از تسخیر هند و ترکستان و رفع غائله لزگی‌ها به شمشیر متوسّل شود و آن چه را که می‌خواهد از طریق زور به دست بیاورد. در خلال همین سال‌ها است که شورش‌های داخلی ایران پا به پای تحریکات بیگانگان و گسترش نارضایی‌های اهالی اوج می‌گیرد و نادر را که به طور مداوم در حالت خلجان روحی و عصیان و پریشانی بود و در جهنمی از درد و رنج دست و پا می‌زد، آشفته‌تر و ناراحت‌تر می‌سازد. با این همه می‌توان گفت که او در همه حال سیاست روشنی در امور مذهبی و روحانی داشته است و ناکامی‌های این روش همگی نیز به مسائلی مربوط نمی‌شده است که بالمرّه با حوزه‌ی اقتدار و توان انسانی و ظرفیت عقلی او پیوستگی داشته باشد. شک نیست که نادر ناگزیر بوده است که با دست تنها در جبهه‌های مختلف داخلی و خارجی نبرد کند. نخست از یک سو مردم ایران را وادار به قبول تغییرات جدید نماید و سپس از سویی دیگر دولت عثمانی را که خود گرفتار تعصّبات تمامی ناپذیر علمای سخت‌گیر امپراطوری پهناور بود راضی به پذیرفتن پیشنهاد‌های ایران سازد. متأسّفانه در این مورد باید گفت که به واسطه مقتضیات خاصّی که پیش آمد به حصول هیچ یک از دو منظور فوق نائل نیامد و بحران‌های ریشه‌دار را همچنان باقی نهاد.

در سال 1148ه.ق/1636م. پس از تاجگذاری به مدّت سه ماه در قزوین توقّف کرد و از آن جا متحدالمآلی به سراسر ایران فرستاد که چون طریقه‌های مذهبی حنفی و جعفری به هم نزدیک‌اند، باید عموم اهالی ایران به سه خلیفه اوّل احترام بگذارند و در اذان و اقامه سخنان مخالف سنّت بر زبان نیاورند. ولی شدّت عمل او دست به دست علاقه‌ای که در طی قرن‌ها به نوامیس مذهبی خود پیدا کرده بودند و نارضایتی روحانیونی که نادر درآمد اوقاف را از آن‌ها گرفته بود، موجب شد که در این مرحله توفیقی فراهم نشود. به اضافه که مسأله قبول تغییرات مذهبی امری تدریجی است و کمتر اتّفاق می‌افتد که بتوان در پناه سرنیزه و فشار مردمی را وادار به پذیرفتن سریع دگرگونی‌های معنوی نمود. عواملی که نادر برای اجرای فرامین خویش و از آن جمله منع تعزیه و روضه‌خوانی برمی‌گزید، خود از معتقدان به این امور بودند و لامحاله هر جا که بوی نشر خبر نمی‌رفت و می‌شد که بر انجام مراسم مذهبی سرپوش نهاد، ساکت می‌ماندند و با اصرار نادر برای جلوگیری از تظاهرات همگامی نمی‌کردند. لاکهارت در توجیه مراسم عروسی نصرالله میرزا با دختر یزدان‌بخش در دهلی (سال 1152ع.ق/1739م) حکایتی نقل می‌کند که شنیدنی است و می‌گوید: در شب عروسی، پانزده یا بیست نفر از افراد ارتش قزلباش مراسمی برپا داشتند و به زبان ترکی مرثیه خواندند و در رثای حضرت امام حسین(ع) سوگواری کردند. نادر به مجرّد آگاهی از واقعه به شدّت متغیّر شد و گفت سال‌هاست که من تعزیه‌خوانی و سوگواری را ممنوع کرده‌ام، این سربازان به قرآن مجید و نوامیس ملّی بی‌اعتنایی کرده و جشن شادمانی فرزند مرا نیز نادیده گرفته‌اند. برای اینان جز مرگ درمانی وجود ندارد. به فرمان نادر روز بعد این بیچارگان دستگیر شدند و در بیرون یکی از دروازه‌های شهر به عقوبت رسیدند. جسدهای آنان به مدّت یک ماه در آن جا باقی ماند تا موجب تنبیه دیگران گردد و این بدان واسطه بود که ماه محرم می‌خواست آغاز شود و نادر در اندیشه راه‌های جلوگیری از تظاهرات مذهبی شیعیان بود.

دلیل عمده‌ی دیگر ناکامیابی نادر رابطه‌ای بود که به هر طریق سلاطین صفوی در خلال دو قرن و نیم از آغاز حکومتشان میان خود و مذهب و مردم به وجود آورده بودند و او که تنها به نیروی شمشیر توانسته بود به موانع سلطنت چیرگی یابد به همان سادگی قادر نبود که مِهر و علقه‌ی پادشاهان صفوی را که براثر تبلیغات ممتد با عواطف و احساسات مذهبی عجین شده بود از دل ایرانیان بیرون راند. به زحمت می‌توان تصوّر کرد که نادر با همه‌ اشتغالات دیگری که به سر برد، جز از دید سیاسی عینی توجّه دیگری در سر بوده باشد و مشاوران باریک‌بین مذهبی او نیز در مقامی نبوده‌اند که از حدّ صدور بخشنامه‌ها و دستورهای حکومتی اوضاع مملکت را آرام کند و از بروز حوادث تلخ و ناگوار در میان اتباع خویش و نیز لدی‌الاقتضا همسایگان عمدتاً سنّی جلوگیری به عمل آورد. پس از این که به واسطه تعصّب کورکورانه‌ی علمای سنّتِ عثمانی و اغتشاش‌های پیاپی داخلی نتوانست نسبت به تأمین نظری که به هنگام تاجگذاری اعلام داشته بود، بپردازد ناچار شد که در آخر کار با گرد آوردن علمای سنّی و شیعه از اقصای بلاد ایران و مواجهه آنان با برخی از علمای عثمانی نوعی توافق میان آن‌ها پدید آورد که علی‌الاصول از دامنه اختلاف‌ها بکاهد و حالت دشمنی و خصومتی را که در میانه وجود داشت، تخفیف دهد. چنین مهمّی به سال 1156ه.ق/1743م در بغداد صورت وقوع پذیرفت و این میرزا مهدی‌خان منشی‌الممالک و مورّخ رسمی و یار غار نادر است که به راهنمایی میرزا علی‌اکبر ملّاباشی برجسته‌ترین مقام مذهبی ایران متن وثیقه‌نامه یا عهدنامه و یا قرارداد بین علمای سنی و شیعه را تحریر کرده است. حاصل سخن آن که مذاهب ایران در اصول و فروع متّحد و دماء و خروج ایشان در مهد امن دامان جدائی در کلیّات مذاهب نیست. به اضافه که اکیداً سبّ و رفض خلفای ثلاث مذموم دانسته شد و به جای تقاضای رکن خامس در مکّه مقرّر گردید که شیعیان بتوانند با رکن شافعی شریک شوند. اعضاء سابق انجمن و خاصّه علمای نامدار آن در این مجلس بازگشت خود را از عقاید باطله و آثار مبتدعه شاه اسماعیل تأیید و تسجیل کردند. علمای عراق به امامت حضرت امام جعفر صادق(ع) اقرار و مذهب ایرانیان را که به حقّانیّت سه خلیفه نخستین اسلام ایمان آورده بودند، تصدیق نمودند. علمای ماوراء‌النّهر هم اشخاصی را که برضد ایرانیان شیعه قیام کنند کافر شناخته و فروع مذهب جعفری را موافق اسلام اعلام کردند. در این هنگام نادر و زنان او هرکدام به عنوان نذز مبالغ کثیری برای تزئین و تذهیب عتبات عالیات و نیز تمشیت مزار ابوحنیفه پرداختند. با این وجود علمای عثمانی دست به دست دیگر مردم آن سرزمین از تمکین به قرارداد مزبور سرباز زدند تا این که آخرین نبرد نادر با یگن‌پاشا در سال 1158ه.ق/1745م شکست فاحشی بر حیثیت امپراطوری ترک‌ها وارد آورد. این پیروزی عظیم برای نادر در وقتی صورت گرفت که موج شورش‌ها در ایران به اوج رسیده و مرد مستبد و خودبین را در استیصال دردناک تنهایی و فشار سخت روحی قرار داده بود. این است که دیده می‌شود با وجود غلبه‌ی مطلق در میدان کارزار باز سر دوستی پیش می‌آورد و از تکالیف سابق و امتیازات مکتسب دست می‌کشد. در آخرین معاهده‌ی صلحی که به سال 1159ه.ق یا 1746م میان ایران و عثمانی تنظیم یافته و تنها چند ماه پیش از هلاکت نادر به امضاء او رسیده است. بعد از ذکر مقدمات و ملاحظه انصراف نادر از واگذاری وان و کردستان عثمانی و بغداد و نجف و کربلا و بصره به ایران مطالب زیر به چشم می‌آید:

1ـ حجّاج ایران که از راه بغداد یا شام عازم بیت‌الله الحرام باشند ولاة و حکّام سر راه، ایشان را محل به محل سالمین آمنین به یک دیگر رسانیده صیانت حال و مراعات احوال ایشان را لازم دانند.

2ـ از برای تأکید مودّت و توفیق محبّت نمایندگانی در سه سال از آن دولت در ایران و از ایران در آن دولت بوده، اخراجات ایشان از طرفین داده شود.

3ـ اسرای طرفین مرخّص بوده، بیع و شری بر ایشان روا نبوده، هر یک که خواهند به وطن خود روند ممانعت ایشان نکنند. و در ذیل اضافه کرده است که حکّام سرحدّات از حرکاتی که منافی دوستی است احتراز کنند. سوای آن اهالی ایران ناشایست را که در زمان صفویه احداث شده، تارک و در اصول عقاید به مذهب اهل سنّت سالک بوده، خلفای راشدین را به خیر و ترضی یاد نمایند و آن جماعت من بعد به کعبه معظّمه و مدینه مشرفّه و باقی تمام ممالک اسلام آمد و شد کنند. از طرف روم به دستور حجّاج روم و اهالی سایر بلاد اسلامیه به ایشان سلوک شده، از ایشان دورمه(مالیات راهداری) و سایر وجوه خلاف شرع و حساب گرفته نشود و همچنین در عتبات عالیات هم مادام که مال تجارت در دست آن جماعت نباشد، حکّام و مباشران بغداد باج نخواهند.»[1]



[1] ـ منتخبی از صفحات 115 تا 130- جلد دوم- تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه دکتر رضا شعبانی - 1365

2- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 147

واکنش ها نسبت به سیاست مذهبی نادر

واکنش‌ها نسبت به سیاست مذهبی نادر

 

نادر را باید یک فرد ملّی‌گرا و سپس مذهبی پنداشت. او برای رسیدن به اهداف و آزادی کشورش تمام عمر را در مبارزه با دشمنان گذرانید. در طی این مسیرِ بسیار سخت و طاقت‌فرسا خواهان بر طرف شدن یکی از مشکلات اصلی و توجیه کننده‌ی بُعد مذهبی جنگ‌ها گردید. نادر بر نکته‌ای دست نهاد که از ریشه‌‌ای بسیار تاریخی برخوردار بود و خودش نیز به طور مسلّم آگاه بود که هرگز موفّق نخواهد شد اعتقاداتی را که در همه ارکان زندگی مردم نفوذ یافته است به آسانی تغییر داد و یا دچار تحوّل کرد. نادر برای دستیابی به هدف خود سعی نکرد که بر امواج احساسات مذهبی مردم سوار شود و به همین دلیل آنان را به حال خود واگذارد و دستورات کار خود را از علمای روحانی شروع نمود. نادر با توجّه به قدرتی که کسب کرده بود خود را بی‌نیاز از بعضی روحانیون دانست و برای آن‌ها تکلیف تعیین می‌کرد و هرگز اجازه نمی‌داد که در اوامر او دخالت کنند. البتّه مصداق این امر شامل همه روحانیون نمی‌شد و روحانیون برجسته‌ای مانند عبدالباقی خان زنگنه، میرزا ابوالاقاسم کاشانی، میرزا محمّد حسین ابن میرزا عبدالکریم، مهر آقا حسین ابراهیم و به خصوص ملاعلی اکبر خراسانی که در تمام مراحل زندگی در خدمت نادر بود، از وی حمایت می‌کردند و اکثر موفّقیت‌های مذهبی نادر نیز مدیون تلاش آنان می‌باشد.

مسلّم است که این شیوه‌ی برخورد مشکلاتی را برای نادر به دنبال داشت، زیرا این مسأله قابل تحمّل و هضم با تفکّر روحانیونی که از مدّت‌ها قبل از قدرت و اعتبار زیاد برخوردار بودند، نبود. نادر بعد از تشکیل مجلس دشت مغان برنامه‌های مذهبی خود را اعلام کرد که مهمترین هدف وی زدودن پایگاه‌های فرهنگی صفویان بود. از آن به بعد میدان زیادی به روحانیون نداد زیرا در این فکر بود که آن جماعت با وی میانه‌ی خوبی نخواهند داشت و تکیه بر آن‌ها بی‌فایده می‌باشد. جمس فریزر در همین رابطه می‌نویسد:«نادر در این مورد چون مقابله با علما را می‌دانست آن‌ها را در زمینه موقوفات بازجویی نمود و درآمدها را از آن‌ها گرفت. از آن‌ها پرسید با درآمد موقوفات چه می‌کنید که گفتند خرج مساجد و مدارس و علما می‌کنیم و در مساجد هر روز و هر ساعت دعا به فیروزی و اقبال پادشاه و آبادی مملکت دعا می‌کنیم. نادر در جواب گفت: به تجربه معلوم شده است که دعاهای شما مستجاب نمی‌شود زیرا که مدّت 50 سال است ملّت در تنزّل بوده و بالاخره به واسطه‌ غلبه‌ی دشمن از خارج و انقلابِ داخله، مملکت خراب شده تا این که به تقدیر الهی فتح و پیروزی قشون من به استخلاص ایران رسیده است و این طلّاب بیچاره، یعنی سربازها زیاد بی‌چیزند و باید به وسیله‌ای رفع احتیاج آن‌ها بشود و میل ملوکانه آن است که تمام املاک موقوفه و منافع آن‌ها ضبط شود و به مصارف قشون برسد. این حکم مجری شده و به تحقیق قریب هیجده کرور تومان در سال از اوقاف عاید می‌شود. علما از این کار خیلی متغیّر شدند و به قدری که توانستند، کوشیدند که قشون و رعیّت را بشورانند ولی نصف بیشتر قشون سنّی بود، جز تمسخر به احکام آن‌ها کار دیگر نکردند و رعیّت هم چون دیدند بدین واسطه مبلغی از مالیات آن‌ها تخفیف حاصل خواهد شد ناراضی نبودند. بعد از این حکم نادرشاه تمام رؤسا و اعیان را خواست و مراتب را به آن‌ها اعلام کرده، گفت که اگر ملاّ می‌خواهید باید مصارف آن را خودتان بدهید. من ابداً ملاّ لازم ندارم و برای آن‌ها متحمّل خرجی نخواهم شد و نیز فرمانی صادر و حکم کرد که تمام رعایا طریقه سنّت را پیروی کنند و الاّ مورد سیاست خواهند بود. ترجمه فرمان مزبور از این قرار است. این فرمان برای مابین شیعه و سنّی که مجدّداً از انگلیسی به فارسی ترجمه شده است:

ــ عالیجاهانِ صدر عالیقدر و حکّام و مجتهدین و علمای دارالسّلطنه‌ی اصفهان به الطاف ملوکانه مباهی بوده، بدانند که اوقافی که رایتِ ظفرآیت در صحرای مغان برپا بود در مجالس متعدّده قرار بر این شد که چون طریقه‌ی حنفی و جعفری موافق آن چه از اسلاف به ما رسیده است متّحد بوده، خلفاء راشدین رضی‌الله عنهم را خلیفه‌ی سیّدالمرسلین صلّی‌الله و آله می‌دانسته‌اند. مِن بعدالایّام اسامی هر یک از خلفاء اربعه که ذکر کرده شود با تعظیم تمام ذکر کنند. بعلاوه در بعضی از اضلاع مملکت ما بر خلاف اهل سنّت در اذان و اقامه لفظ علی ولی‌الله را بر طریقه‌ی شیعه ذکر می‌کنند و این فقره مخالف اهل سنّت است و منافی قراری است که معمول اسلاف بوده، گذشته از این بر تمام اهل عالم هویدا است که امیرالمؤمنین اسدالله‌الغالب علیه‌السلام برگزیده و ممدوح و محبوب خداوند متعال است و به واسطه‌ی شهادت مخلوق برجایگاه و رتبت او در درگاه احدیّت نخواهد افزود و به حذف این الفاظ هم چیزی از فروغ بدر، قدر او نخواهد کاست. ذکر این عبارات موجب اختلاف و بغض و عداوت مابین اهل تشیّع و سنّت است که هر دو در متابعت شریعت مطهره‌ی سیّدالمرسلین(ص) شریکند و خلاف رضای پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) به عمل خواهد آمد. لهذا به مجرّد اطّلاع از مدلول این فرمانِ عالی به تمام مسلمین از اعالی و ادانی، بزرگ و کوچک و مؤمنین شهرها و توابع و اطراف و اکناف باید اعلام شود که از امروز به بعد این عبارت که خلاف طریقه‌ی اهل سنّت است، ذکر نشود و نیز در میان حکّام معمول است که در مجالس بعد از فاتحه و تکبیر دعای دوام پادشاه و ولی‌نعمت را می‌نمایند، از آن جا که این نحوِ تعظیم بیهوده و بی‌معنی است، مخصوصاً امر و مقرّر می‌فرمائیم که خوانینِ صاحب طبل و علم در این مواقع حمد نعمای پادشاه حقیقی را به زبان بیاورند. عموم رعایا و برایا اطاعت این احکام و اوامر را بر عهده شناسند. هرکس از آن تخلّف ورزد مورد غضب شاهنشاهی واقع خواهد گردید. به تاریخ شهر سنه 1149ه.ق

این فرمان اسباب مسرّت معدود کثیری از اهالی ایران شد زیرا که نصف ایران سنّی بودند و نصفی دیگر شیعه و مخصوصاً نوکران و سپاهیان بسیار خوشوقت شدند زیرا که بیشتر آن‌ها سنّی بودند و بدین واسطه بر فدویت آن‌ها نسبت به نادرشاه افزود. اگرچه این اقدام مخالف صلاح مملکت‌داری می‌نماید، ولی برای استقرار نادرشاه و اولاد او بر تخت سلطنت ایران جز این وسیله به نظر نمی‌آمد. گذشته از این برای خیالاتی که نادرشاه نسبت به ممالک همجوار ایران داشت خیلی مفید بود زیرا که مذهب ممالک همجوار طریقه سنّت است که حال در ایران برقرار شد. چندی بعد از آن که نادرشاه به سلطنت منتخب و معلوم جهانیان شد به قزوین آمد و در آن جا رسوم تاجگذاری ایران معمول افتاد. شمشیر سلطنت به کمر بست، تاج بر سر گذاشت و به رسم معمول قسم خورد که بر وفق شریعت مطهره فرمانروایی نماید و ایران را از تمام دشمن‌های مملکت حفط کند.»[1]

مسلّم است که این منش نادر مورد پسند روحانیون نخواهد بود و عکس‌العمل نشان خواهند داد. اوتر بازرگان فرانسوی در مورد واکنش‌ها علیه دستور نادر می‌نویسد:«خلاصه بحث این است که علما از رفتاری که نادر با صدرالصّدور در دشت مغان داشت ناخشنود بودند و تا حدّی علنی از سیاست شاه در باب شیعیان انتقاد می‌کردند و چون گمان می‌بردند که نادرشاه برای آن‌ها و مقامی که در اجتماع کسب کرده‌اند حرمتی قائل نیست این شایعه را پراکندند که پادشاه بی‌دین است و از آن بیم ندارد که مذهب شیعه را براندازد. نادر که از ماجرا آگاهی یافته بود بسیاری از آن‌ها را به خدمت خود طلبید و در باره درآمدهای عظیم وقف که در دستشان بود، سؤال‌هایی کرد. حاصل پاسخ‌ها چنین بود که قسمتی از عایدی وقف بنا به نیّت واقفان صرف امور خیریّه می‌شود و بخشی از آن هم معاش اهل مدرسه را تأمین می‌سازد تا الی الابد بر دوام دولت او دعا کنند. نادر از این گفتار روی درهم کشید و گفت: معلوم است که دعاهای شما را اجابتی نیست؛ چه اگر بود چندین مایه از بلا بر سرِ ملّت و پادشاهان مقتول و متواری آن نازل نمی‌شد. باز مسلّم است که اگر همّت من و زحمت شمشیر زمانم نبود اثرهای مشئوم چنان گرفتاری‌هایی از میان نمی‌رفت. در همان حالت امر کرد که به طور دقیق از مجموع وجوه اوقافی مملکت که به کیسه‌ی طلّاب می‌رود برآوردی به دست دهند و پس از چند روز محقّق شد که این مبلغ گزاف از یک میلیون تومان هم بیشتر است و آنگاه بود که به آنان پیام داد من این وجود عظیم را برای ارتش مستمند خود محتاجم و هر آینه توده را به مجتهد و ملاّ نیاز باشد خود اسباب معاش آن‌ها را تدبیر کند و امّا اگر در میان شما مردمی هستند که میل به کوشش و کسب درآمد دارند در صفوف ارتش جای بگیرند و اطمینان داشته باشند که به نسبت سعی‌ای که برند و استعدادی که نشان دهند پاداش خواهند گرفت.

در اینجا دو نکته مشخّص می‌گردد که حقیقت این تصمیم قاطع و روشن را توجیه کند. نخست این که نادر از وجودِ جمع زیاد علماء بازمانده از عصر صفوی در عذاب بوده و حال که تصوّر می‌کرد که مملکت به مردان کاری و جانباز و فعّال در صفوف نظامیان احتیاج دارد، آن‌ها را در عرصه دیگری مشغول مبارزه می‌دید که تشکیل دهنده‌ی اصلی مخالفان را داده و به جدّ علیه زور و ظلم و تعدّی او قیام داشته‌اند و دیگر آن که وجود عظیم اوقاف را که به تقریب «اوتر» مبلغی معادل یک میلیون تومان بود برای مصارف جنگی می‌خواست و در واقع از نظر خود با یک تیر به چند هدف نشانه می‌زد.»[2]

در هر صورت بحث و واکنش‌ها نسبت به دستورات نادر بسیار زیاد می‌باشد و برای آن که نتیجه‌ی بهتری ارائه گردد، استناد به دیدگاه اجتماعی این مبحث از دکتررضا شعبانی می‌شود که می‌نویسند:«عصر افشاری دوره‌ای است که در آن دین و دولت به هم آمیخته بوده‌اند. این جمعیت در زمان صفویان به مرور زمان آن چنان توانایی و استحکامی به هم رسانیدند که خود صاحب تشکیلات و مقرّرات و نظامیات شدید شدند و حتّی پادشاهان صفوی را هم تحت تأثیر قرار دادند. در نهایت آن‌ها که چون عبّاس یکم، خود استعداد اداره‌ی کشور را داشتند برای بازنگاهداری حریم قدرتی روحانیون اندازه قائل می‌شدند و برخی نیز تبعیت از مقامات عالیه روحانی داشتند و در همان حال مشکلات و مسائل خاص خود را نیز حفظ می‌کردند. تشکیلات مذهبی البتّه به جای خود مفید بود و از نظر توده‌ها نیز ناپسند تلقّی نمی‌شد چون به هر حال پناهگاهی در برابر جور شاهان و ستمکاران حاکم تلقّی می‌شد. اگر تغییرات عظیم پایان صفوی پیش نمی‌آمد و اگر هم حتّی نادر به ظهور نمی‌رسید و داعیه‌های جدید سیاست مذهبی خویش را به میان نمی‌آورد، باز قیام مردم سنّی مذهب ایران الزاماً دگرگونی‌هایی را در نظام عصر صفوی ضروری می‌ساخت و لزوم هماهنگی و همکاری بیشتر اهل تسنّن و تشیّع را مبرهن می‌داشت. نادر پس از آن که قدرت خود را به طور کامل گسترش داد سعی فراوان داشت که قدرت خاندان صفوی را به نحوی جابه‌جا کند. اگر در عصر افشاری میدان زیادی به روحانیون داده نمی‌شود از یک جهت به دلیل این است که نادر در این توهّم بود که آن جماعت را با وی میانه‌ی خوشی نیست و تکیه بر آن‌ها را که ملتفت و معتقد به نظامات حکومتی پیش از وی بودند، بی‌فایده تلّقی می‌کرد. از طرف دیگر خود را در آن مقام می‌دیده که ریشه‌ی اختلافات چندین صد ساله را بخشکاند و وحدت عقیدتی یک‌پارچه‌ای برای مردم ایران حداقل فراهم آورد. معلوم است که آن چه در ذهن نادر می‌گذشته به عینه همان‌ها نبوده است که در خاطر مردم بوده و بر اثر کثرت عوامل و کرَت اعمال در نهاد عادت و واجبات درآمده است. جامعه ایرانی در کلّ وجود خود مذهبی است و نظامات پایدار زندگانی مبتنی بر عقاید دینی در آن ریشه‌ی کهن دارد. در این جا نه نادر می‌خواست و نه اگر هم می‌خواست، می‌توانست که احتیاج به مذهب و شرایع آن را از میان بردارد. در حکومت افشاریان که زیاد هم طولانی نبود رسم و راه‌های مذهبی بر همان ترتیبی است که از قبل وجود داشت ولی نادر به هیچ کس و حتّی علما اعتنایی فراوان نشان نمی‌داده و به جز معدودی که در خدمت مصالح سیاسی خود پذیرفته بود به بقیّه توجّهی نداشت.»[3]


 



[1] - صفحات 104 تا 108 - نادرشاه اثر جمس فریزر ترجمه ابوالقاسم ناصرالملک

[2] - صفحات 376 و 377 تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه جلد اول دکتر رضا شعبانی - 1365

[3] - برگزیده صفحات 266 تا 269 تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه جلد اول  - دکتر رضا شعبانی - 1365

4- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 142

نادر متدیَن یا بی دین

نادر متدیّن یا بی‌دین

 

شاید مهمترین تفاوت دیدگاه مذهبی نادر را نسبت به پادشاهان دیگر در این نکته می‌توان یافت که او برای رسیدن به اهداف سیاسی نظامی خود تمایلی به استفاده از مذهب نداشته و می‌خواست ضمن دستیابی به اهداف سیاسی‌اش اختلافات مذهبی را از میان بردارد. بر همین اساس و مدارای وی با ادیان دیگر، مورّخان را بر آن داشته که با توجّه به جهان‌بینی خودشان او را گاه شیعه و یا سنّی و یا بی‌اعتقاد به همه‌ی ادیان متّهم سازند. اکثر افراد وی را شیعه‌ی متعصّب خوانده‌اند؛ تعدادی نیز او را لامذهب توصیف کرده و می‌گویند اصلاً مذهب نادر معلوم نبوده و تنها نیایش او این بود که قبل از جنگ یک دقیقه سر بر زمین می‌گذاشت و دعا می‌خواند و از این نظر او را مورد انتقاد قرار داده‌اند. لاکهارت در بررسی‌های تاریخی خود می‌نویسد:«نادر اشتباه‌های فراوانی داشت ولی از تعصّب مذهبی به دور بود و اقدامات او را در این زمینه نمی‌توان در شمار خطاهایش داشت. راست است که به شیعیان سخت‌گیری‌هایی روا داشت ولی این کارها را صرفاً به دلیل جلوگیری از تشتّت دینی می‌کرد. در مورد تلاش‌های آمیخته با خشونت وی برای نزدیکی شیعیان با سنّی‌ها سخن بسیار گفته شده است. این اعمال درست در جهت عکس اقداماتی است که شاه اسماعیل و جانشینانش برای تمرکز قدرت در دست شیعیان، سپردن نقش اساسی اداره‌ی مملکت بدان‌ها و تأمین وحدت مذهبی در ایران معمول داشته بودند. مسلّم است که نادر پیش از جنبه‌ی محدود ملّی دیدی وسیع و جهانی داشته و حدود سرحدّات امپراطوری خود را بسیار دورتر از مرزهای کشوری صفویان در نظر می‌آورده است. نتیجتاً این طور می‌شود استنباط کرد که او در اندیشه‌ قراردادن خویش در رأس یک دنیای واحد اسلامی بوده است.»[1] هنوی نیز در این رابطه و بدون توجّه به جنگ‌های صلیبی و حوادث قرون وسطی و دستگاه تفتیش عقاید اروپائیان در مورد بی‌اعتقادی نادر می‌نویسد:«هنگامی که ظلم و اصول عجیب دولت‌هایی را که معمولاً در کشورهای اسلامی بر سر کارند به نظر می‌آوریم، از تفکّر در باره‌ی مذهب عیسویت عقایدی عالی در ما پدید می‌آید و کسانی که مشتاق به کار بردن اصول خاصّ مذهب عیسوی هستند چه قدر شایسته ستایشند.

در آغاز سال 1740 میان رهبر مذهبی ارامنه و بعضی از مبلّغان کاتولیک اختلافی پدید آمد. قضیه را ناچار به نادر ارجاع کردند و او رهبر مذهبی ارامنه را به پرداخت مبلغی کلان مجبور کرد و گفت: کشیشان نیازی به پول ندارند و فقط فکر مردم را پریشان می‌کنند و به بهانه مذهب پول می‌گیرند، در صورتی که احتیاج او بیشتر است؛ زیرا آن پول را به مصرف نیازمندی‌های قشون می‌رساند. همچنین نادر در بسیاری از موارد دلیری‌های علی(ع) را بی‌ارزش می‌دانست و از رفتار او انتقاد می‌کرد و می‌گفت علی سپاهیان خود را در بیابان‌ها به حرکت درمی‌آورد و عدّه‌ی زیادی از آن‌ها را به سبب تشنگی هلاک می‌کرد. آنگاه از مردم می‌پرسید چرا به جای استمداد از علی از خدا کمک نمی‌خواهید؟ ظاهراً نادر در مقاصد مذهبی خود انگیزه پیچیده‌ای را دنبال می‌کرد و می‌خواست که ذهن مردم را به خود مشغول دارد و در همان زمان با ایجاد مذهبی نوین مانند پادشاهان گذشته به شهرت خود بیفزاید و چون خاندان صفوی که به سبب تقوی و ایمان بر تخت سلطنت نشسته بودند، او نیز ظاهراً مایل بود که براساس مذهبی نوین سلسله‌ای تازه تأسیس کند.» [2]

مایکل آکس دورتی هم در بررسی‌های خود چنین نتیجه می‌گیرد که گرایش مذهبی نادر جنبه سیاسی داشته و اعتقادی به اصول مذهبی در وجود او نبوده و می‌گوید:«نادر به عنوان یک شیعه پرورش یافته بود امّا او با وجود تغییر مذهب به تعالیم و احکام به هیچ یک از مذاهب تعلّق خاطر نداشت. برخی بر این باور بودند که نادر به رغم استفاده از مضامین مذهبی در نطق‌ها و سخنانش فاقد ایمان مذهبی واقعی بود. بازن پزشک فرانسوی که بعداً به عنوان پزشک مخصوص نادر در خدمت او بود، نوشته است، نمی‌توان تشخیص داد که نادر از کدام مذهب پیروی می‌کند. بسیاری از افرادی که او را از نزدیک می‌شناسند، می‌گویند او به هیچ مذهبی پیرو نیست. احتمالاً سفیران سیاسی روسیه نیز گزارش‌های مشابهی از نادر ارائه کرده‌اند زیرا ملکه الیزابت در باره بی‌دینی فردریک کبیر که معاصر نادرشاه بود، آشکارا گفت که او مقدّسات را به سُخره می‌گیرد. هرگز پا به کلیسا نمی‌گذارد. او نادرشاه پروسی است.

انگیزه نادر در تغییر مذهب ایرانیان به تسنّن کاملاً سیاسی بود. در خارج از ایران تغییر مذهب نادر بیانگر علاقه وی به گسترش نفوذ در جهان اسلام تلقّی شد. تلاشی برای کسب موقعیت سیاسی گسترده در جهان اسلام با وجود مذهب تشیع غیر ممکن بود. مذهب در کانون انگیزه‌های نادر قرار نداشت. بلکه همانند تیمور همه‌ی تلاش نادر برای سیطره بر جهانی معطوف شده بود که او می‌شناخت. نقل است که مردی روحانی در باره بهشت با نادر سخن گفت. پس از آن که مرد روحانی از بهشت و لذایذ و خوشی‌هایش سخن‌ها گفت، نادر از او پرسید آیا چیزهایی مانند جنگ و غلبه بر دشمن نیز در بهشت وجود دارد؟ چون مرد پاسخ منفی داد؛ نادر گفت: بدون این، چه خوشی و لذّتی در آن جا وجود دارد؟»[3] ولی از دیدگاه دکتررضا شعبانی چنین استنباط می‌شود که وی با دید احتیاط نگریسته و معتقد است که این دیدگاه‌ها نمی‌تواند صحّت داشته باشد و احتمال می‌رود که از روی غرض و برای تغییر اذهان مردم بیان کرده‌اند وگرنه موارد احترام گذاشتن نادر به قبور ائمّه در مشهد، کربلا و نجف و مسأله اوقاف کاملاً مشهود است و شاید این گفته از حقیقت دور نباشد که گروه کثیری از مردم سیاست مذهبی نادر را درست درک نمی‌کرده‌اند و تعبیرات مبهم از آن داشتند و سخت‌گیری‌های او نسبت به شیعیان صرفاً به دلیل جلوگیری از اختلافات مذهبی بوده است. با توجّه به اقدامات مذهبی نادر و دفاع وی از حقوق شیعیان در مذاکرات با عثمانی‌ها به سختی می‌توان نظراتی مانند میرزا خلیل مرعشی را پذیرفت که می‌گوید:«نادر پس از مراجعت از هند و از میان برداشتن طهماسب و پسرش عباس از دین مبین بیگانه شد و در اوایل حال به بهانه‌ی تألیف قلوب اهل روم و غیره بعضی از افعالی را که شیوه و شعار شیعه می‌باشد مثل تعزیه داشتن خامس آل عبا حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام شهید دشت کربلا در عُشر محرم‌الحرام، برپاداشتن رسم عید غدیر خم و عید نوروز و غیره از تمام بلاد قلمرو خود موقوف نموده ؟! چادر به یک شاخ افکنده، علانیه‌ی قدغن نموده که کسی قرآن نخواند، بلکه نداشته باشد. العیاذبالله منه چه اگر قرآن راست می‌بود، این همه اختلاف در میان امّت جناب رسول خدا واقع نمی‌شد و شروع به کلمات کفر و زندقه نموده و احداث ظلم و بیداد بی‌نهایت کرده. به این نیز اکتفا ننموده بنا گذاشت که تمام فرقه شیعه را باید به قتل رسانید.»[4]

برای آن که در زمینه بی‌اعتقادی نادر نسبت به مذهب نتیجه بهتری ارائه شود به بررسی یک نویسنده لائیک اشاره می‌گردد که می‌نویسد:«معاصران نادرشاه حکایت می‌کنند که او آشکارا نسبت به مذهب بی‌اعتنایی می‌کرد. بازن طبیب دربار او خاطرنشان می‌سازد که شاه می‌خواست مذهب مخصوصی برقرار کند و این کار بسیار سخت بود. کسانی که از نزدیک با او تماس داشتند معتقد بودند که او آدمی لامذهب بود. به روایت هانوی نادر نسبت به هر دو فرقه‌ی اسلام به یک اندازه بی‌علاقه بود. چنان که این مؤلّف می‌نویسد گویا شاه اظهار تمایل کرده که از اسلام و مسیحیت مذهب نوی بسازد که از هر دوی آن‌ها بهتر باشد و مردم یک وقتی از آن پیروی کنند. ای. کالوشکین مأمور ثابت روسیه در ایران، در گزارش 31 مه 1741م خبری می‌دهد که نادر در 25 مه اسقف ارمنی اسقف کاتولیک، ملاّ و خاخام را پیش خود می‌خواند و به آن‌ها دستور می‌دهد که انجیل حواریون و تلمود را ترجمه کنند. وقتی که آن‌ها ترجمه‌ها را می‌خوانند نادر علّت پاداش گرفتن اسقف‌ها، ملّایان و سایر اشخاصی را که به امور مذهبی می‌پردازند به آن‌ها گوشزد می‌کند. شاه سپس می‌افزاید که قادر متعال به او عظمت قدرت و شهرت داده و در قلب ما بینش به وجود آورده که اختلاف بین این همه آئین‌ها را ببینیم، از میان آن‌ها انتخاب کنیم و ایمان نوی بسازیم که هم خدا از آن خشنود و هم برای ما وسیله‌ی نجاتی باشد. برای همین است که این قدر در جهان آئین‌های مختلف وجود دارد. آئین‌هایی که یکی دیگری را لغو می‌کند و هر یکی فقط خودش را ارزشمند می‌داند. این آئین‌ها یکی نیستند در صورتی که خدا یکی است و آیین هم باید یکی باشد. نادر در حالی که به ترجمه تورات و انجیل و قرآن گوش می‌دهد، گاه‌گاه به پیغمبران یهود، محمّد و علی می‌خندد. او آشکارا اظهار می‌دارد که خودش را کمتر از پیغمبر و علی قابل احترام نمی‌داند زیرا آن‌ها از آن جهت بزرگند که جنگجویان خوبی بوده‌اند و بالاخره می‌گوید که خودش هم در سایه اسلحه به همان شهرتی که آن‌ها به دست آورده‌اند، رسیده.

چنان که یادآور شدیم نادر در سال 1736م در قوریلتای مغان، سه شرط اعلام داشت و وعده داد که اگر قبول افتد به تخت سلطنت خواهد نشست. در شرط سوّم او گفته شده بود که علّت جنگ‌های خونین بین مسلمانان به خصوص بین ایران و ترکیه نفاق‌های مذهبی است. نادر پیشنهاد کرد که برای اجتناب از نزاع‌ها و خون‌ریزی‌های بعدی شیعیانِ تبعه‌ی او از لعنت کردن که به وسیله شاه اسماعیل اوّل صفوی مقرّر شده بود، ممانعت کنند و هواخواه مذهب امام جعفر صادق شوند. دستور شاه در باره اتّحاد هر دو فرقه‌ی سنّی و شیعه که وجودشان بین فارس و ترک تخم نفاق افکنده بود، منتشر شد. در دستورِ یاد شده آمده بود که هرکس از اجرای این قانون کوتاهی کند باید منتظر بی‌مهری شاه باشد.

در همان سال ای. کالوشکین خبر داد که نادر در قوریلتای مغان از زیردستان خود خواستند که در تمام دولت از جشنی که به خاطر مرتضی علی گرفته می‌شد چشم بپوشند و دین ترکیه را لعنت نکنند. این کار تمام مردم را دچار اندوهی عظیم کرده و ناراحتی غیر قابل تحمّلی برایشان آورده. با وجود این برحسب ظواهر، آن‌ها مجبور خواهند شد که نظر او را اجرا کنند. در همان هنگام به وسیله سفیر ترکیه که در قوریلتای مغان حضور داشت به اطّلاع سلطان عثمانی رسید که نادر به تخت سلطنت نشستند و ایرانیان از مذهب شیعه روی گردانده‌اند. سفیران نادر که به استانبول فرستاده شده بودند، دستور داشتند که در باره شرایط زیر با ترکیه قرارداد امضاء کنند. مذهب امام جعفر صادق که اتباعِ شیعی شاه پیرو آن هستند، سلطان عثمانی به عنوان پنجمین مذهب سنّی پذیرفته شود. در کعبه رکن پنجمی برای هواخواهان مذهب امام جعفر صادق بنا کنند. حجّاج ایرانی را از مکّه باید امیرالحاج همراهی کند. در دستورالعمل قرارداد، راجع به لزوم مبادله‌ی اسراء و انتصاب نمایندگان دائمی در دربارهای ایران و ترکیه از جانب هر یک از طرفینِ قرارداد گوشزد شده بود. اصلاحات مذهبی نادرشاه در واقع می‌بایست مددکار سیاست خارجی اشغالگرانه او باشد. در مذاکراتی که بین نمایندگان شاه ایران و سلطان عثمانی در استانبول انجام گرفت در مورد سه شرط پیشنهادی نادر بدون هیچ گونه کوشش خاصّی توافق به عمل آمد. دو شرط اوّل سبب مباحثه بزرگی شد که در این مباحثه‌ از ایران علی اکبر ملاباشی و میرزا ابوالقاسم کاشانی صدر و از طرف ترکیه قاضی آناتولی، قاضی سابق استانبول و سایر فقهای برجسته شرکت داشتند. سفیر ترکیه در پایان سپتامبر سال 1636م. استانبول را ترک کرد امّا در مه سال 1738م. توانست به نادرآباد(اردوگاه قشون شاه در عرض ماه‌های بسیاری که قندهار در محاصره بود به یک شهر نظامی تبدیل گردید و نادرآباد نامیده شد.) که در آن موقع اردوگاه و دربار شاه در آن جا قرار داشت، برسد. سفیر ترکیه نامه سلطان ترکیه را به نادر داد. در این نامه سلطان عثمانی از این که نمی‌تواند پیشنهاد نادر را در مورد مسائلی که به مذهب مربوط است بپذیرد، معذرت خواسته بود. نادر در جواب تذکّر داد که دو تقاضای اوّل اساسی است و بدین جهت نباید مذاکرات را تمام شده تلقّی کرد و این قرارداد به تصویب نرسید.»[5]


 



[1] - ص  137 تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه دکتر رضا شعبانی جلد دوم - 1365

[2] - صفحات 262 و 263 زندگی نادرشاه تألیف جونس هنوی ترجمه اسماعیل دولت شاهی

[3] - ص 222 شمشیر ایران سرگذشت نادرشاه افشار مایکل آکس ورسی ترجمه حسن اسدی - 1389

[4] - ص 270 تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه دکتر رضا شعبانی - 1365

[5] - صفحات 155 تا 160 دولت نادرشاه افشار ک.ز ز- اشراقیان م.- ر- آرونوا ترجمه حمید امین - 1356

6- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه . زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 137