پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

حاج میرزا آقاسی از نظر نقاش روس

حاجی از نظر نقّاش روسی

 پرنس الکسیس سولتیکف نویسنده و نقّاش روسی که در سال 1264 ه.ق 1838م. به ایران آمده و به حضور محمد شاه و حاجی میرزا آقاسی در تهران بار یافته است در خاطرات مسافرت خود از حاجی میرزا چنین می‌نویسد:«...اندک مدّتی بعد از رسیدن به تهران به حاجی میرزا آقاسی صدر اعظم شاه معرّفی شدم. پس از عبور از دالان‌های تاریک و تنگ و درهای کوتاه وارد اطاقی بسیار ساده شدم که وزیر در آن جا بود. وزیر پیرمردی بسیار زشت بود، امّا لباس بسیار فاخر از ترمه‌های بسیار اعلی بر تن داشت. او با ترش‌رویی بسیار که به نظر می‌آمد که طبیعت او بدانسان باشد بدون تأمّل از من پرسید دماغ من چطور است ضمناً چنین وانمود کرد که موضوع اهمّیّت چندانی ندارد و او هیچ علاقه‌مند به دانستن آن نیست و زمانی که من هنوز در تردید بودم که پاسخ این پرسشی که همیشه مرا متعجّب می‌ساخت بدهم بحث دیگری در خصوص طریقه‌ی ریختن توپ به میان آورد. این میل به جانب توپ یکی از تمایلات منحوس وزیر بود چه اسلحه‌خانه‌ی تهران سه توپ و بیش از چند تفنگ شکسته نداشت، ولی این دو مانع نشده بود که سفیر ایران در لندن به شاه تأکید کند که مهمّات او هزاران بار مهمتر از اسلحه‌خانه (وولویچ از مراکز اسلحه‌ سازی لندن) است. راست است که در آن موقع حاجی میرزا آقاسی مشغول بود که چندین توپ با دهانه‌های بزرگ بریزد. او به حدّی علاقمند به این قورخانه‌ی عزیز خود بود که مایل بود در کارخانه‌ی ذوب آهن خود به خاک سپرده شود. با این حال این وزیر جنگجو درویش بود. اصلش تاتار بود قبل از این که صدر اعظم بشود امین مالیه‌ی شاه فعلی بود و با این که حاجی از فرقه‌ی صوفیه بود و اصول اخلاقی آنان، طوری انعطاف ‌پذیر می‌باشد که چندان اطمینان ‌بخش نیست. شاه به او اعتماد کامل داشت.»[1]



[1] - ص 136 - ایران در دوره‌ی قاجاریه - علی‌اکبر شمیم - 1370

 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 176

 

حاج میرزا آقاسی از نظر نقاش روس

حاجی از نظر نقّاش روسی

 پرنس الکسیس سولتیکف نویسنده و نقّاش روسی که در سال 1264 ه.ق 1838م. به ایران آمده و به حضور محمد شاه و حاجی میرزا آقاسی در تهران بار یافته است در خاطرات مسافرت خود از حاجی میرزا چنین می‌نویسد:«...اندک مدّتی بعد از رسیدن به تهران به حاجی میرزا آقاسی صدر اعظم شاه معرّفی شدم. پس از عبور از دالان‌های تاریک و تنگ و درهای کوتاه وارد اطاقی بسیار ساده شدم که وزیر در آن جا بود. وزیر پیرمردی بسیار زشت بود، امّا لباس بسیار فاخر از ترمه‌های بسیار اعلی بر تن داشت. او با ترش‌رویی بسیار که به نظر می‌آمد که طبیعت او بدانسان باشد بدون تأمّل از من پرسید دماغ من چطور است ضمناً چنین وانمود کرد که موضوع اهمّیّت چندانی ندارد و او هیچ علاقه‌مند به دانستن آن نیست و زمانی که من هنوز در تردید بودم که پاسخ این پرسشی که همیشه مرا متعجّب می‌ساخت بدهم بحث دیگری در خصوص طریقه‌ی ریختن توپ به میان آورد. این میل به جانب توپ یکی از تمایلات منحوس وزیر بود چه اسلحه‌خانه‌ی تهران سه توپ و بیش از چند تفنگ شکسته نداشت، ولی این دو مانع نشده بود که سفیر ایران در لندن به شاه تأکید کند که مهمّات او هزاران بار مهمتر از اسلحه‌خانه (وولویچ از مراکز اسلحه‌ سازی لندن) است. راست است که در آن موقع حاجی میرزا آقاسی مشغول بود که چندین توپ با دهانه‌های بزرگ بریزد. او به حدّی علاقمند به این قورخانه‌ی عزیز خود بود که مایل بود در کارخانه‌ی ذوب آهن خود به خاک سپرده شود. با این حال این وزیر جنگجو درویش بود. اصلش تاتار بود قبل از این که صدر اعظم بشود امین مالیه‌ی شاه فعلی بود و با این که حاجی از فرقه‌ی صوفیه بود و اصول اخلاقی آنان، طوری انعطاف ‌پذیر می‌باشد که چندان اطمینان ‌بخش نیست. شاه به او اعتماد کامل داشت.»[1]



[1] - ص 136 - ایران در دوره‌ی قاجاریه - علی‌اکبر شمیم - 1370

 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 176

 

حاج میرزا آقاسی از نظر عباس اقبال آشتیانی

حاجی از نظر عبّاس اقبال آشتیانی

«حاجی میرزا آقاسی ملقّب به آخوند ملاّ عبّاس پسر میرزا مسلم از ایل بیات ماکو است که در سال 1198 در ایروان تولّد یافته و در جوانی برای تحصیل علوم دینیه با پدر خویش به عتبات رفته و در آن جا در میان علمای شیعه نسبت به مولانا فخرالدّین عبدالصّمد همدانی که مردی فقیه و لغوی و عارف مسلک بود به تلمّذ پرداخت. در سال 1216 موقع فتنه‌ی وهابیّه سعودی که ملاّ عبدالصّمد مزبور در کربلا به قتل رسید حاجی میرزا عیال و اطفال استاد و مراد خود را برداشته و به حال فقر و بینوایی خود را به همدان رساند و در آن جا نیز مدّتی به تحصیل و سیر و سلوک مشغول بود و کم‌کم از لباس ملاّیی درآمده و جامه‌ی درویشان و قلندران در برکرد و گیسوان خود را پریشان ساخت و به ادّعای مرشدی و قطبی (شیخ قوم: کسی که مدار کار‌ها به وجود او باشد) پرداخت و در سیر آفاق و انفس به تبریز رسید و به شکلی خود را به میرزا بزرگ قائم ‌مقام نزدیک کرد. میرزا بزرگ او را در خانه‌ی خود جا داد و تعلیم و تربیت پسر خود میرزا موسی را به او واگذاشت و بار دیگر او را به لباس ملاّیی درآورد تا آن که میرزا بزرگ قائم‌ مقام در سال 1238 وفات یافت و بین دو پسرش میرزا ابوالقاسم قائم‌ مقام و میرزا موسی بر سر مقام پدر نزاع درگرفت و چون میرزا ابوالقاسم غالب آمد و وزیر عبّاس‌میرزا شد. کینه‌ی حاجی میرزا آقاسی را که محرّک برادر می‌دانست در دل گرفت و به آزار او پرداخت به این معنی که حاجی در طیّ معلّمی ‌میرزا موسی و توقّف در خدمت میرزا بزرگ قائم‌ مقام در دو قریه از قراء نزدیک تبریز علاقه‌ای به هم رسانده و در عداد ملاّکین درآمده بود میرزا ابوالقاسم قائم ‌مقام بر حاجی سیصد تومان بقایای مالیات نوشت و برای وصول آن محصّلی بر او گماشت. حاجی از چنگ محصّل قائم‌ مقام بگریخت و به ماکو و خوی فراری و به مدّعیان قائم ‌مقام در آن نواحی ملتجی گردید و قریب دو سالی از تبریز دور بود.»[1]



[1] - ص 181 - میرزا تقی‌خان امیر‌کبیر - عبّاس اقبال آشتیانی

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 175

حاج میرزا آقاسی

حاج میرزا ‌آقاسی

پس از قتل قائم ‌مقام در صفر 1251 محمد شاه که مردی ضعیف‌النّفس و بی‌خرد و در طیّ دوران تعلیم قلندر ‌مشربی را نیز از حاجی میرزا آموخته بود وی را به صدارت خود انتخاب کرد. این مرد علاوه بر بی‌خبری از عالم سیاست و معایب فراوان نه فقط به درد مملکت آشفته آن دوران نمی‌خورد حتّی لایق شغلی از مشاغل مملکتی نیز نبود، ولی دست تقدیر او را بر سر کار گمارد. او با دست خالی آمد و در نهایت با دست خالی نیز رفت. پادشاهان نالایقی چون محمد شاه که از خود هیچ اختیاری جز استبداد داخلی نمی‌دانستند لیاقت صدر اعظمی ‌بیش از این نیز نداشته‌اند و اگر افرادی مانند قائم‌ مقام و امیرکبیر هم بر سر کار آمدند به راحتی جان خود را توسط این افراد از دست داده‌اند. اگر او با خرج‌های بیهوده‌ی توپ‌ریزی و احداث قنوات بی‌ثمر مورد تمسخر قرار گرفت اقلاًّ چون دیگران منبع اقتصادی را خرج عیّاشی و اجانب و مسافرت‌های شخصی نکرد. این عوامل همراه با بی‌خبری شاه و مریض بودنش و تسلّط زنان دربار اوضاع را روز به روز آشفته‌تر ساخته و زمینه را برای تاخت و تاز روس و انگلیس مساعدتر کرده بود. این دو دولت خارجی با توجّه به تحوّلات اروپا خواهان هر چه بیشتر نفوذ سیاسی و اقتصادی در ایران بودند که با برنامه‌ریزی به امیال خود جامه‌ی عمل نیز پوشاندند. از آن جا که نقش و وجود حاج میرزا در دوران سلطنت محمد شاه از اهمّیّت خاصّی برخوردار می‌باشد سعی می‌گردد از دیدگاه‌های مختلف مطالبی در باب شرح حال وی بیان شود.

حاجی از دیدگاه مهدی بامداد: «حاج میرزا عبّاس یا ملاّ عبّاس ایروانی متخّلص به فخری و معروف به حاج میرزا ‌آقاسی پسر حاجی میرزا مسلم ایروانی که مدّت 14 سال صدر اعظم محمد شاه قاجار بود و مردم در غیابش او را حاجی یا حاجی آقا می‌گفتند. پدرش از ایروان با عشیرت و خویشاوندان خود کوچ کرده و در شهر ماکو اقامت گزید و در پیشه‌ی زارعین و دهاقین زندگانی می‌کرد. حاج میرزا ‌آقاسی در شهر مذکور در سال 1198 ه.ق. متولّد شد و نامش را عبّاس گذاردند و پس از این که به حدّ رشد و سنّ بلوغ رسید عازم خوی شده و در آن جا اقامت کرد و چند سالی به تحصیل قرائت و کتابت فارسی و تلمّذ علوم مرسوم پرداخت و از آن جا به بلاد دیگر آذربایجان و غیره مسافرت کرده. عاقبت به همدان رفته نزد آخوند ملاّ عبدالصّمد همدانی صاحب کتاب مجمرالمعارف که از کبار مشایخ تصّوف به شمار می‌رفت تلمّذ جسته ارادت حاصل کرد و به اصطلاح به وی سر سپرد و پس از چندی یکی از مریدان آخوند که استطاعت سفر به مکّه و اداء فریضه‌ی حج را داشت و موفّق به آن نگشته، وفات کرد و ملاّ عبّاس قبول نیابت کرده مصارف لازمه را گرفته عازم مکّه شد و نیابتاً اداء حج کرد و حاجی ملاّ عبّاس شده به همدان بازگشت و به تحصیل علوم و اسرار تصّوف مشغول شد و در خدمت استاد و مرشد مذکور صرف اوقات می‌کرد و آخوند ملاّ عبدالصّمد نیز به ملازمتش رفته در آن جا می‌زیست تا آن جا که استاد و مرشدش در فتنه‌ی قتل و غارت وهّابیان در کربلا در سال 1216 ه.ق. کشته شدند. سرانجام حاج ملاّ عبّاس از عراق عرب به ایران مراجعت کرد. عیال مرشد را به همدان رساند و خود به آذربایجان رفت و در تبریز سکونت اختیار کرد و طریقت استاد را تعلیم و ارشاد کرد و به نام حاج ملاّ آقاسی و حاج میرزا ‌آقاسی مشهور گردید. پس از چندی آخوند مرتاض ایروانی در تبریز معلّم فرزندان عبّاس‌ میرزا نایب‌السّلطنه ولیعهد که از آن جمله محمّد میرزا باشد، گردید. در ضمن تعلیم و تدریس متدرّجاً در محمّد میرزا رسوخ و نفوذ کرده او را به مشرب و طریقت خاص خود هدایت و تربیت کرد و محرمیت‌ تامّه در میان آمد و چنین گفته و نوشته‌اند که روزی حاجی بدان طریق که مرشدان از مآل احوال مریدان آگاهی دهند وی را اخبار و تفسیر کرد که سلطنت ایران به او تعلّق خواهد گرفت. اگر چه در آن هنگام تصدیق پیش‌گویی برای محمّد میرزا صعب و غیر عادی بود، زیراکه با بودن 60 پسر فتح‌علی‌شاه، شاه شدن محمّد ‌شاه نوه‌ی او کار مشکلی به نظر می‌رسید و عدّه‌ای از فرزندان فتح‌علی‌شاه در عظمت مقام به درجه‌ای بودند که محمّد میرزا در محضر عموها بدون استجازه حقّ جلوس نداشت تا چه رسد به این که با وجود ایشان دَم از رتبه و شأنی زند یا به مقام سلطانی و اریکه‌ی ایران‌بانی نشیند، ولی چون حاجی را صاحب مقامات و کرامات می‌دانست صدق این خبر را پذیرفت و می‌گویند که به او وثیقه به مُهر و امضای خویش داد که چون بر اورنگ شاهی نشیند او را به مقام دستور بزرگ دولت برگزیند و حلّ و عقد امور را به ید او سپارد. (پیش‌گویی حاجی بر آگاهی از ماده‌ی عهدنامه‌ی ترکمن‌چای بوده است) پس از آن که محمد شاه با همّت قائم‌ مقام به پادشاهی رسید و پس از قتل ناجوانمردانه‌ی او صدارت در دست حاج میرزا ‌آقاسی قرار گرفت و مورّخین به دلیل خساراتی که به ایران وارد کرد با تأسّف بسیار از این ماجرا یاد می‌کنند. هنوز ایّامی ‌مدید نگذشت که حاجی برای صورت و سیرت عجیب و غریبش منفور خاص و عام و انگشت‌نمای بین‌الانام گشت. چه از طرفی دارای صورت و قیافه غیر مأنوس بود و از طرف دیگر خویی آتشین و متجاسر و احساس متلّون و متغیّر و لسانی غلیظ و شتّام و حالی ناملایم و بی‌آرام داشت و بسا اوقات در اثناء ملاطفت و تفقّد حالش دگرگون و چشمانش از غایت خشم پرخون رحمت و شفقتش مبدّل به شتم و استعمال کلمات قبیحه می‌گشت و در مجمع اعاظم دولت و ملّت همین که بر هر یک از امراء و علما غضب می‌کرد و فرمان می‌داد کلاه یا عمّامه‌اش را از سر برداشته بیرون می‌انداخت و با کلماتی قبیح و اشاراتی فضیح از قبل و دبر طفره می‌کرد و ضمناً غالب ولات و زمامداران امور مملکت و دولت را از منتسبین و دست‌ نشاندگان خود تعیین کرده بود. حاج میرزا ‌آقاسی در مدّت 14 سال صدارت خود فعّال مایشاء و متنفّذ در عقیده و اراده‌ی شاه بود و مشهور به لقب شخص اوّل شد و صدارت را مادون شأن و مرتبه خود می‌دانست و از این جهت مایل نبود، بلکه غدغن[1] هم کرد که کسی او را به عنوان صدر اعظم خطاب و نام نبرد! فقط عنوان شخص اوّل را به جای خود برگزید و شکایت کتبی و شفاهی نیز علیه حاجی تأثیری در محمد شاه نداشت. حاج میرزا آقاسی پس از رسیدن به مقام صدارت و یا بنا به گفته‌ی خودش شخص اوّل عزّت‌ نساء خانم دختر سیزدهم فتح‌علی‌شاه را که عمّه محمد شاه و بیوه بود بنا بر پیشنهاد و تصویب شاه و تمایل خودش به عقد ازدواج خویش درآورد و حاجیه عزّت ‌نساء خانم از حاج میرزا ‌آقاسی اولادی نیاورد و حاج میرزا در مدّت صدارت خود دارای املاک فراوان گردید و در زمان خود اوّل ملاّک ایران بود و در جلد سوم منتظم ناصری صفحه 193 راجع به دارایی و املاک وی چنین ذکر شده:

«...هم در این سال 1263 ه.ق هزار و چهار صد و سی و هشت قریه‌هایی که حاج میرزا ‌آقاسی خود آباد کرده بود و تقریباً دو کرور قیمت داشت به شخص همایون شهریار غازی هبه و پیشکش کرد.» بیشتر خالصه‌جات مرغوب اطراف تهران املاک شخصی حاج میرزا ‌آقاسی بوده است و بعد از فوت محمّد ‌شاه، حاجی سرانجام به حضرت عبدالعظیم پناهنده شد و بست نشست و در مدرسه‌ی جنب صحن در حجره‌ای منزل کرد و چنین گفت: به! عجب خواب درازی دیدم! حاج میرزا ‌آقاسی همین طور در حجره‌ی مدرسه که بست نشسته بود؛ می‌زیست تا این که ناصرالدین شاه از تبریز به تهران آمد و با اجازه‌ی او روانه‌ی بین‌النهرین گردید و یک سال بعد در رمضان سال 1265 ه.ق. در سن 68 سالگی در آن جا درگذشت.»[2]



[1] غدغن . [ غ َ دَ غ َ ](ترکی ، اِ)شتاب و تأکید.(برهان )(آنندراج ). دستپاچگی . این کلمه در ترکی جغتائی به صورت قدغن و قدغه است که صورت اخیر در فارسی به کار نم‌یرود و در ترکی آذری به صورت غدغن و قداغان استعمال می شود و همه‌ی این‌ها به معنی تنبیه و نهی است ، و در مغولی نیز آمده . رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 244 شود. و در زبان کنونی به معنای تأکید،م نع و ممنوع استعمال کنند.(از حاشیه‌ی برهان چ معین ). غدقن . || اضطراب .(برهان )(آنندراج ).

- غدغن دولتی ؛ ممانعتی که از پیشگاهه‌ی سلطنتی باشد.(آنندراج از مسافرت شاه ایران ). لغت نامه دهخدا. ویراستار

[2] - خلاصه‌ی صص 203 تا 209 - شرح حال رجال ایران - جلد دوم - مهدی بامداد172

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 

بانی خانواده اشرافی صدر اصفهانی

بانی خانواده‌ی اشرافی صدر اصفهانی

آقامحمّدخان قاجار در هنگام فرار از شیراز و یا به روایت دیگر زمان مراجعت به شیراز در شهر اصفهان با بنیادگذار خانواده‌ی اشرافی صدر آشنا می‌شود و از او تقاضای علوفه برای اسبان خود می‌کند و حاجی ‌محمّدحسین‌خان با خوشرویی به او پاسخ می‌دهد و زمانی که آقامحمّدخان به سلطنت می‌رسد این نوکر قدیمی نردبان ترقّی را روز به روز طی می‌کند و کم‌کم خود او و نوادگانش جزء خاندان هزار فامیل می‌شوند. تصادف و تملّق دو عامل مهم بودند که حاجی ‌محمّدحسین‌خان اصفهانی بنیادگذار خانواده‌ی اشرافی صدر اصفهانی را به صدارت رسانیدند. حاجی ‌محمّدحسین خان نوه‌ی محمّدرحیم علّاف بود و خود او نیز در اوان جوانی به علّافی وکاه ‌فروشی اشتغال داشت. موقعی که آقامحمّدخان به مقصد شیراز (پایتخت سلسله زندیه) مازندران و تهران را پشت سر گذاشت و به اصفهان فرود آمد در سر راه خود تصادفاً این جوان خوش سر و زبان اصفهانی را دید و پسندید و او چون به هر صورت از کاه و علوفه سررشته داشت متصدّی علوفه کرد.

پس از آن که کار خواجه بالا گرفت و به سلطنت رسید قهراً نوکران قدیمی‌ او نیز بالا و بالاتر رفتند و یک وقت مردم اصفهان متوجّه شدند که نوه‌ی محمّد رحیم علّاف، دختر حاجی ‌ابراهیم کلانتر شیرازی صدر اعظم را گرفته و حاکم اصفهان شده است و به قول فتح‌علی‌خان صبا، ملک الشّعرای دربار فتح‌علی‌شاه:[1]

از کاه‌کشی به کهکشان شد                 بر تخت ز تخته‌ی دکان شد

حاجی ‌محمّدحسین موقعی که حاکم اصفهان بود یک دختر ارمنی موسوم به طاووس‌خانم را از جلفای اصفهان برای فتح‌علی‌شاه به تور انداخت و آن سیمین ‌بدن را به شاه شاهان پیش‌کش کرد[2] و بعد‌ها ازکانال همین طاووس‌خانم بود که به پایتخت راه یافت و امین‌الدّوله لقب گرفت و جزء وزرای اربعه شد و بالاخره به مقام صدارت عظمی ‌رسید. حاجی ‌محمّدحسین‌خان امین‌الدّوله که پس از احراز مقام صدارت عظمی ‌به صدر اصفهانی معروف شده بود زنان و فرزندان متعدّد داشت.»[3]

پس از قتل عام خاندان حاج ‌ابراهیم کلانتر است که در زمان فتح‌علی‌شاه به مقام صدارت می‌رسد و تا پایان عمر به سال 1239ه.ق که زنده بود در مقام خود باقی ماند. نویسنده‌ی تاریخ عضدی در میزان تقرّبش در نزد فتح‌علی‌شاه می‌نویسد: «نخستین عروسی که از خانواده‌ی سلطنت به خارج داده شد ازدواج دختر پادشاه با پسر صدر اصفهانی بوده و در تجمّلات آن می‌گوید هیچ یک از دختران حضرت خاقان به این وضع و اثاث تجمّل عروس نشده. مبلغی شال‌های کشمیری به جای پنبه و کهنه‌ی میان مشعل‌ها سوخته شد و چه کیسه‌های اشرفی که مرحوم صدر به جای شاهی، شاباش نثار می‌کرده است و چه جواهر نفیسه که بر سر عروس ریخته شد. بذل و بخششی که مرحوم صدر روز عروسی ابراهیم‌خان ناظر برای اعتبار و افتخار خود به کار برد چشم روزگار کمتر دیده است.» و همچنین درباره‌ی شخصیّت او این گونه قضاوت می‌کنند: حاجی محمّدحسین‌خان در مدّت وزارت با همان جود و کرم خدا داده، وجود خود را محترم نگاه داشت. نمی‌گذاشت کسی از دوست یا دشمن منکر او باشد.چه پیش‌کش‌ها از اصفهان و کاشان و قم که در اداره حکومت او بودند. در اعیاد از حضور مبارک خاقان مرحوم گذرانیده و چه اشیاء نفیسه از جواهرآلات زرّین ساخته و تقدیم کرده. آثار خیریّه از حصار نجف اشرف و مدارس و خانات و سایر از او مشهور و مشهود است وقتی خاقان مرحوم مخصوصاً الماس مثلثی از صدر خواسته بودند به قیمت گزافی خریداری کرده و نگاه داشته بود که حضوراً تقدیم کند. گویند که یکی از فرّاش خلوت‌های او چندین کَرَت الماس را دزدیده. صدر گفته بود هرکس الماس را پیدا کند فلان مبلغ مژدگانی می‌دهم تا با رسم همان فرّاش خلوت الماس را آورده بود که پیدا کردم و مژدگانی گرفته بود تا وقتی باز به همان تفصیل مفقود شد و به هوای مژدگانی الماس را آورد. صدر نظام‌الدّوله در کمال ملایمت به سارق فرموده بود دیگر حق مژدگانی نداری، زیرا به قدر قیمت الماس از من مژدگانی گرفته‌ای و کمتر التماسی بود که در نزد او اجابت نشده باشد. سائلی از حضور او محروم مراجعت نکرده. در آخر عمر صدارت خود مبلغی باقی دیوان را از امتعه‌ی نفیسه اصفهان و کاشان آورده بود که در عوض نقد به صندوق‌ خانه بدهد.»[4]



[1] - ملک‌الشّعرا در هجای او در مثنوی(عبرت نامه) بدین نکته اشاره می‌کند. «مؤلّف»

[2] - این مطلب نمی‌تواند صحّت داشته باشد و در ابهام است. جهت روشن شدن مطلب، به شرح حال طاووس‌خانم یا تاج‌الدوله در بخش بعدی مراجعه شود.

[3] - ص 64 - هزار فامیل - علی شعبانی

[4] - ص 71 و 114 - تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 97