ناصرالدّین شاه توسّط شخصی به نام میرزا رضای کرمانی به قتل رسیده است و در مورد این که چه کسی زمینه را برای اجرای عمل میرزا رضا مساعد کرده ابهاماتی وجود دارد. از یک طرف او را عامل و مجری سیّد جمال دانستهاند و از طرف دیگر تاجالسّلطنه که از اعضای خانوادهی بزرگ او بوده است امینالسّلطان را محرّک این عمل میداند. روایتی دیگر نیز توطئه و یا رقابت بعضی از زنان اندرونی را مقصّر میدانند. خان ملک ساسانی در این باره مینویسد: «یکی دیگر از روایات مربوط به قتل ناصرالدین شاه که ارتباط تنگاتنگی با مسائل درونی خانوادگی وی دارد و حسادت دو خواهر که اتّفاقاً هر دو مورد توجّه شاه قرار میگیرند باعث میشود که افرادی چون امینالسّلطان از موقعیت استفاده کنند و مسلّم است کسی که خشم ملوکانه را نسبت به خود احساس کند در حدّ امکان میکوشد تا راه مفرّی برای اجرا یابد. ماجرای قضیه از آن جا آب میخورد که شاه در بهار سال 1308 به اقدسیّه رفته بود و از بیماری امینهی اقدس(کنیز محبوب شاه) سخت ملول بود. چشمش به فاطمه دختر محمّد حسین باغبان باشی افتاد. خوشش آمد. امر کرد صیغهاش کنند و اسمش را باغبان باشی گذاشت و بعداً کلمهی باغبان حذف شد فقط او را خانم باشی خطاب میکردند. در ذیحجّه 1310 از شاه پسر شش ماهه سقط کرد. دو سال به کشتن ناصرالدین شاه مانده بود که شاه عاشق ماه رخسار خواهرِ خانم باشی شد. رخساره در آن وقت پانزده شانزده سال داشت و توی اندرون پهلوی خواهرش بود. شاه گاهی لپهایش را میچلاند. گاهی بغلش میکرد. خانم باشی برای کوتاه کردن دست شاه، ماه رخسار را فرستاد خانهی مادرش شاه هم به امین همایون پول داد که خانهی آخر خیابان لختی (خیابان سعدی) را بخرد و روزهای سواری از آن راه به شمیران میرفت. ماه رخسار در آن بالاخانه خودش را نشان پادشاه میداد. چند هفته بعد شاه مصمّم شد که روزهای جمعه باغ گلستان را قرق کند. دو نفر پیشخدمت مَحرم و دو نفر خواجه سرا بیشتر نمانند. یکی از خواجه سراهای مَحرم مغرور خان بود. آن وقت از دیوار پشت شمسالعماره ماه رخسار را میآوردند توی حیاطِ مریم خانمی که زمان سلطان احمد شاه آبدارخانه کردند. آن روز را تا عصر با او خوش میگذراند. بعد از چندی خانم باشی فهمید؛ فرستاد ماه رخسار را آوردند توی اندرون که مواظبش باشد و طوری او را در مضیقه گذاشت که او به شاه شکایت کرد. شاه به امینالسّلطان فرمود که تو خانم باشی را ببین و بگو دست از این کارها بکشد. بگو که شاه است و مختار همه چیز اگر مخالفتی بکنی میتواند همه کار بکند. امینالسّلطان در ملاقات با خانم باشی طرح دوستی ریخت. درِ باغ سبز نشان داد. خانم باشی هم شاه را با ماه رخسار آزاد گذاشت. ضمناً قرار شد خانم باشی همهی اخبار اندرون را مرتباً به امینالسّلطان بدهد و هر اتّفاقی که در اندرون میافتد و هر کاری که شاه میکند و هر حرفی که میزند امینالسّلطان را بیخبر نگذارد. بیشتر از یک سال بدین منوال گذشته بود. شکایتهای مردم از امینالسّلطان راجع به پول سیاه و بیاعتنایی امینالسّلطان نسبت به ارباب رجوع درباریان زیاد شد و هم در آن ایّام کمکم خیانتهای امینالسّلطان به گوش شاه رسیده بود. به شاه گفته بودند وقتی که خانم باشی به زیارت شاهزاده عبدالعظیم میرود در باغ حاجی کاظم ملکالتّجار با خانم باشی ملاقات میکند. در طیّ مسافرت شاه به مازندران در لواسان حادثهای اتّفاق میافتد که شاه نسبت به امینالسّلطان بسیار بدبین میشود و در این مورد خانم انیسالدّوله که ملکهی ایران بود و در مهمانیهای رسمی تاج بر سر میگذاشت. برای برادرش محمّدحسنخان معظمالدّوله چنین حکایت میکند که در لواسان برای شاه سراپرده زده بودند و رسم این بود که چادر صدر اعظم و وزرا را نزدیک سراپرده شاه میزدند از چادر امینالسّلطان تا سراپردهی شاه خیلی نزدیک بود. در دست راست خوابگاه شاه رفتم و خوابیدم و نصف شب ملتفت شدم در تاریکی کسی پای مرا میمالد وحشت زده بیدار شدم. دیدم شاه است سر و پای برهنه به چادر من آمده است. من با کمال تعجّب جهتش را سؤال کردم. پس از چند دقیقه سکوت گفت: صدای پایی در پشت سراپرده شنیدم آهسته بیرون رفتم. در مهتاب دیدم. مردی تند میرود و صورتش را درست ندیدم، ولی اندامش به چشمم آشنا آمد. من پرسیدم به کی حدس میزنید؟ گفت به نظر امینالسّلطان آمد. فردای آن روز شاه دستهی قراولان سراپرده را عوض کرد و قدغن فرمود در نزدیکی سراپرده چادر هیچ کس را نزنید و همهی ملازمین دور از چادر شاه باشند. از آن روز چادر امینالسّلطان را هم دیگر نزدیک چادر شاه نزدند. از کلاردشت که برگشتیم هر شب شاه بعد از شام به اطاق خلوت میرفت و در را روی خودش میبست. فقط با روشنی یک شمع در کتابچهاش یادداشت میکرد. کتابچه را درون کیفی میگذاشت که قفل و بست داشت و کلّید آن در جیب جلیقهاش بود که با آن میخوابید. امینالسّلطان از خانم باشی خواست که هر طور ممکن است از مطالب درون کیف مستحضر شود و او را مطلع سازد. یک روز که شاه به حمّام رفته بود کشیک خانم باشی کلّید را به دست آورد. کتابچه را گشوده و مطالبش را توسّط عزیز خان خواجه به امینالسّلطان اطّلاع داد و اهمّ مطالبش اینها بود. اوّل مجازات امینالسّلطان بعد از برگزاری جشن پنجاهم، دوم مصادرهی اموال حاجی محمّدحسن، امینالضّرب و اعدامش، سوم صدر اعظم کردن اعتمادالسّلطنه، چهارم باز کردن مدارس در همهی ایران و تصفیهی اندرون. به هر حال جشن قرن پنجاهم نزدیک بود. امینالسّلطان در صدد کشتن شاه برآمد. حاجی محمّدحسن را از قضیه مستحضر کرد و او را به کمک خواست. حاجی امینالضّرب یک نامه برای نوکر قدیمیش میرزا رضای کرمانی به استانبول فرستاده و او را به ایران احضار کرد و خود امینالسّلطان نامهای به حاجی سیّاح در استانبول نوشت که از حرکت میرزا رضا او را مطّلع سازد. میرزا رضا نامهی حاج محمّدحسن را در حضور سیّد برهانالدّین بلخی که از دوستان و معاشرین سیّد بود به نظر سیّد جمالالدّین رسانید. سیّد هم با رفتن او به ایران موافقت کرد و میرزا در شوّال 1312 مطابق 19 اسفند وارد حضرت عبدالعظیم شد و پس از چهل و پنج روز شاه را به قتل رساند. چنان که از خاطرات سیاسی امینالدّوله و یادبودهای فوقالذّکر برمیآید اسم دختر باغبان باشی با قتل ناصرالدین شاه و سرنوشت ایران آمیخته و جدا شدنی نیست و به هر حال با این عمل عمد یا غیر عمد جزء شرکاء جرم درآمده است و تاریخ نمیتواند نادیده انگارد.»[1]
[1] - خلاصهی صص 300 تا 308 - سیاستگران دورهی قاجار - احمد خان ملک ساسانی
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 206