ناصرالدّینشاه در تدارک برگزاری جشن پنجاهمین سال سلطنت خود بود تا این که روز موعود فرا رسید و شاه بامدادان به گرمابه رفت و بنا بر عادت ناشتایی را با اشتهای وافر همان جا صرف کرد. آن گاه با گروهی از زنهایش که سرِ حمّام حاضر بودند بیرون آمد و صحبتکنان و بذلهگویان به طرف اطاق مخصوص خود که جنب عمارت انیسالدّوله واقع بود به راه افتاد و سایر خانمها نیز با آرامش تمام بیرون اطاقها برای عرض تهنیت منتظر ایستاده بودند. چون شاه برابر اطاقهای تاجالدّوله که نزدیک حمّام واقع بود، رسید- تاجالدّوله به استقبالش شتافت و زبان به تبریک و تهنیت گشاد. شاه در جوابش گفت: تاجی بحمدالله امروز دماغی داریم. آن گاه کلاه خود را از سر برداشته به هوا پرتاب کرد خانمها از مشاهدهی این حالت سخت در شگفت شدند، زیرا شاه را تار مویی بر فرق نبود و غیر از هنگام خواب هرگز کلاه از سر بر نمیداشت و این نخستین بار بود که چنین کرد. شاه علّت تعجّب آنها را دریافته گفت: آری بسیار خوشحالم و باید سبب آن را برایتان بگویم و آن گاه لنگری به خود افکنده چنین نقل کرد: در سال اوّل سلطنتم محمّد ولیمیرزا که روی جفار[1] و علم هیأت استاد بود از زایچهی من طالعی به نام من استخراج کرد و آن چه را پیشبینی کرد، از قبیل سوء قصد نسبت به من در آغاز سلطنتم و سه بار مسافرت به اروپا و غیره تمام تا به امروز بدون کم و کاست درست آمده از جمله گفت که در روز پنجشنبه شانزدهم ماه ذیقعده 1313 خطر بزرگی تو را تهدید میکند. هرگاه روز مزبور را به شب رساندی چندین سال دیگر با کمال اقتدار سلطنت خواهی کرد. اینک آن روز که دیروز بود سپری گشت و به پاس این موهبت امروز به عبدالعظیم مشرّف شده و نماز شکرانه را در حرم مطهّر به جا خواهم آورد و سه روز دیگر مراسم جشن قرن آغاز خواهد شد. شاه این بگفت و سپس عازم زیارت شد.»[2] و زمانی که انیسالدّوله به او میگوید غیبگو گفته در این سه روز جان شاه در خطر است و به شاه عبدالعظیم نرو! او چنین جواب میدهد و از خود تعریف میکند ا گر رعایای من به نظر دقّت و انصاف نظر کنند من بد سلطانی نبودهام در تمام مدّت سلطنتم یک نفر را به کشتن ندادهام. یک نزاع خیلی کوچک با دولتهای همجوار نداشتهام. همیشه رفاه و آسودگی ملّت را بر رفاه و آسودگی خود ترجیح داده و پول ملّت را به مصارف بیفایده صرف نکردهام. مال مردم را از دستشان نگرفتهام. امروز در خزانه میلیونها و در صندوقخانه صندوقها جواهر موجود است. تمام سعی من در مدّت سلطنتم ثروت ایران بوده است و حال هم با این نقشه که کشیده و این تهیّه که برای رعایا کردهام که پس از قرن به آنها حقّ بدهم مالیات را موقوف کنم. مجلس شورا را برای ایشان افتتاح کنم. از ولایات وکیل از طرف رعایا در آن مجلس پذیرم. گمان نمیکنم صلاح و عیب در قتل من باشد. فرضاً تمام خدمات من به ملّت ایران مجهول باشد و واقع در صدد قتل من باشند. سه روز بیرون نروم روز چهارم که رفتم مرا خواهند کشت پس بگذار بکشند تا پس از مرگ من زحمتها دیده رنجها ببرند تا قدر مرا بدانند و ابداً خائف نیستم، ولی برای ملّت ایران متأسّفم زیراکه پسر من قابل سلطنت نیست و آن چه را من در پنجاه سال سلطنتم به خون دل برای روز بد ایران گردآوری کردهام او در عرض چند سال تلف خواهد کرد.»[3]
[1] جَفْر : مص - ج جِفَار : چاهِ فراخ ؛ « عِلْمُ الجَفْر »: یا « علمُ الحُروف »: علم جفر ، دانشى است که پیروانش معتقدند با آن حوادث دنیا را تا پایان جهان درمى یابند .ویراستار
[2] - ص 182 - یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه - معیّرالممالک
[3] - ص 61 - خاطرات تاجالسّلطنه به کوشش منصوره اتّحادیّه - سیروس سعدوندیان
4 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 214