«در ایران شاه و وزیران اعیان و اشراف مانند افراد و رعایای معمولی عادت دارند طبق سنّت متداول و به رسم پدران خود با چنگال بابا آدم غذا بخورند، البتّه موضوع مربوط به سنّتها و آداب و رسوم است. برای یک نفر ایرانی فرو بردن انگشتان دستش در دیسی پر از برنج که دور تا دور آن مهمانهای دیگر نشستهاند و شکمی از عزا درمیآورند همان قدر عادی است که برای یک اروپایی دور سفرهای که روی میزی چیده شده است و با کارد و چنگال غذا خوردن کار عادی است. صدر اعظم چون با سبک غذا خوردن فرنگیها آشنایی داشت، خواست قبل از عزیمت شاه غذا خوردن با کارد و چنگال را به شاه یاد دهد به این منظور ضیافتهایی ترتیب داد و طی آن شخصاً نقش تعلیم غذا خوردن به ملتزمین را به عهده گرفت به مدّت یک هفته که درباریها غذا خوردن به سبک فرنگیها را تمرین میکردند شاهنشاه پشت دیوار نازکی مینشست و به منظور یادگیری درسهای صدر اعظم را از چند سوراخ کوچک غذا خوردن آنان را نظاره میکرد. زنان اندرون هم چنین منظرهای را که برایشان تازگی داشت، میتوانستند تماشا کنند. وقتی که شاه و درباریان توانستند برای صرف غذا خوب از چنگال استفاده کنند مساعی صدر اعظم بسیار مورد تقدیر قرار گرفت. به این ترتیب همه چیز به خوبی برگزار میشد، ولی باز موضوعی کوچک فکر شاه و وزیر کارکشتهاش را به خود مشغول داشته بود. با این گروه پنجاه و پنج نفری زنان شاه در اندرون که هر یک به دلایلی قرب و منزلت و امتیازاتی پیش همسر عالیقدر خود داشتند، چه بایست کرد؟ »[1]
[1] - ص 77 - سفرنامهی مادام کارلا سرنا - ترجمهی علیاصغر سعیدی
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 243