پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

آشنایی با امین السلطان ها

آشنایی با امین‌السّلطان‌ها

امین‌السّلطان لقب پدر و پسری بود که در زمان ناصرالدین شاه و مظفّرالدّین ‌شاه دارای قدرت و نفوذ بسیار بوده و در انجام خدمات خود همرنگ درباریان فاسد شده‌اند. آنان از خود نام نیکی از خود به یادگار نگذاشته‌اند. علی شعبانی در مورد شرح حال آن‌ها می‌نویسد: «پس از فوت مستوفی‌الممالک همان گونه که مقرّر بود نوبت صدارت به غلام خانه ‌زاد میرزا علی‌اصغر خان امین‌السّلطان رسید که به قول خودش در زمان مستوفی هم به واسطه‌ی ضعف و بی‌حالی صدر اعظم عملاً صدر اعظم بود، هر چند که ظاهراً وزارت دربار را به عهده داشت. میرزا علی‌اصغر خان پسر آقا ابراهیم و نوه‌ی زال ارمنی از اهالی سلماس بود. زال ارمنی ابتدا از غلامان امیر سلیمان ‌خان اعتضادالدّوله بوده و اعتضادالدّوله او را مسلمان کرده و زنی مسلمه به او داده بود. آقا ابراهیم از آن زن مسلمه زاده شد. آقا ابراهیم در کودکی یک چند شاگرد کفّاش بود سپس با معرّفی اعتضادالدّوله به عنوان پادو و شاگرد قهوه‌چی دستش در آبدارخانه‌ی شاهی باز شد. گویند روزی از روزها که ناصرالدین شاه در شکارگاه سلطنتی شکار زیاد کرده بود و از این رو وجود مبارک خیلی خوش‌حال و سردماغ بود و درباریان متملّق به ستایش او پرداختند در حالی که شاه نگاه پر غرور خود را به اطرافیان متملّق دوخته بود در دور دست نگاه او با نگاه تحسین‌آمیز و ستایشگر مردی ناشناس تلاقی پیدا می‌کند و می‌پرسد این مردک کیست؟ به عرض می‌رسانند محمّد ابراهیم مستخدم آبدارخانه است. آن مردک، محمّد ابراهیم از آن تاریخ شاه‌ شناس می‌شود. آبدار‌باشی می‌شود رئیس صندوق‌ خانه و شتر خانه و قاطر خانه و ضرّاب‌ خانه و باغات و قنوات و گمرکات و خزانه می‌شود و امین‌السّلطان لقب می‌گیرد و پس از سالیان دراز که غزل خداحافظی را می‌خواند تمام مناصب او به اضافه‌ی لقب دهن پُرکن امین‌السّلطان به یکی از ده پسرش میرزا علی‌اصغر خان می‌رسد. امین‌السّلطان شانس آورده بود که ناصرالدین شاه آخر عمری از اصلاح امور مأیوس شده و یا مشغولیات او را از رسیدگی به مسائل مملکتی باز داشته بود گو این که همیشه‌ی اوقات مسائل پایین‌ تنه، بالاترین درجه‌ی اهمّیّت را برای او داشته و ملک و ملّت را بی‌اعتنا به غلام خانه‌زاد و مورد اعتماد خود، میرزا علی‌اصغرخان سپرده بود و در این زمان شاه سلطنت می‌کرد و صدر اعظم حکومت و این صدر اعظم جدید نیز تمام مشاغل نان و آبدار را مثل گوشت قربانی بین قوم و خویش‌ها و در و همسایه قسمت کرد. برادرش اسماعیل ‌خان امین‌الملک لقب گرفت و رئیس خزانه شد. آن یکی برادرش محمّد قاسم ‌خان صاحب‌ جمع اموال شد و شوهر خواهرش محمّدعلی ‌خان امین‌السّلطنه و رئیس صندوق‌ خانه شد. دایی جانش تقی ‌خان توتون فروش معزّالملک و رئیس گمرکات شد. آن یکی دائیش آقا باقر چون سواد نداشت و سواد هم چیزی نیست که با فرامین دولتی به کسی اعطا شود کنترات راه تهران- قزوین و تهران- قم را گرفت و در این کار هم خیلی مداخل کرد، البتّه این‌ها نیز پس از استقرار مظفّرالدّین ‌شاه هر یک به نحوی نقره داغ و تصفیه شدند، ولی میرزا علی‌اصغر خان امین‌السّلطان کارکشته قدرت را در مقطعی در دست گرفت و همان دوران قبل را تا حدودی بازسازی کرد.»[1]

تاج‌السّلطنه نیز عامل بد‌بختی مملکت را فقط امین‌السّلطان می‌داند و پدرش را بری از هر خطا عنوان می‌کند و می‌گوید: او پدرم را کشت و هم برادرم را خانه ‌نشین کرد و هم دولت ایران را به اجانب فروخت و در باره‌ی او می‌نویسد: «این شخص هم از هیچ گونه دسیسه ‌کاری و تخریب مملکت و انهدام سلطنت کوتاهی نداشت. بر ضدّ استقلال برادر من (کامران ‌میرزا نایب‌السّلطنه که وزیر جنگ بود) در واقع مملکت ایران و این رعایای بیچاره دستخوش هوا و هوس این صدر اعظم شده و امروز ما نتیجه‌ی او را خوب می‌بینیم. به زن‌ها عشق غریبی داشت و هر شب در پارک و عمارتش از این قبیل اشخاص متعدّد پذیرفته می‌شدند و تمام این زن‌ها به پول‌های گزاف و رشوه‌های گزاف و رشوه‌های بی‌شمار اداره شده بودند.[2] که از برادرم در هر جا بد گفته و از او تعریف کنند و تمام اخبارات مجلس شب مردم را به او بدهند در واقع یک دسته پلیس مخفی از فواحش داشت که تمام افعال و اعمال و خیالات مردم را صحیح به او راپرت بدهند. اغلب شب‌ها را مشغول قمار بود و اگر احیاناً یک شب چند لیره می‌باخت صبح حاکم شیراز را تغییر و تبدیل داده صد هزار تومان می‌گرفت یا یک خانواده‌ی قدم صاحب مکنتی را در پیشگاه سلطان مقصّر و محبوس کرده با مبلغ گزاف استخراج می‌کرد.»[3]



[1] - خلاصه‌ی صص 115تا120 - هزار فامیل - علی شعبانی

[2] - در مورد عیاشّی امین‌‌السّلطان مهدی بامداد علاوه بر آن که در ص 387 جلد دوم کتاب خود شرح کاملی از میرزا علی‌اصغر خان می‌آورد، در صفحه 323 همین کتاب از خواجه‌ای به نام عزیزخان که مردی بسیار خوشکل و زیبا بوده یاد می‌کند و می‌گوید: ارتباط این خواجه با امین‌السّلطان در حدّی بود که او را معشوقه‌ی وی می‌دانستند و حتّی بر خلاف نظر ناصرالدین شاه او را به اروپا می‌برد و به نقل از اعتمادالسّلطنه: «عزیزخان خواجه‌ی عایشه ‌خانم را با وجودی که خانمش همراه نیست محض عشقی که امین‌السّلطان به او دارد. همراه آورد.» و یا 25 شعبان1306 در زنجان اطراق است. امین‌السّلطان با عزیزخان از اردو به شهر آمدند. سه ساعت بلا ثالث حمّام بودند.»

[3] - ص 48 - خاطرات تاج‌السّلطنه - به کوشش منصوره اتّحادیّه و سیروس سعدوندیان

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 237

کار غیر معمول ظل السلطان

کار غیرمعمول ظلّ‌السّلطان

اعتماد‌السّلطنه در روزنامه‌ی خاطرات خود در صفحه‌ی 98 به تاریخ سه شنبه شعبان 1305 ه.ق. از کار غیرعادی شاهزاده روایتی ذکر می‌کند که جای تعجّب نیز دارد؛ ولی از کسی که سرمست از قدرت است و هر ادّعایی می‌نماید باید این رفتار را امری معمول پذیرفت. ناصرالدین شاه نیز همین عمل را در باره‌ی ملیجک خود انجام می‌داد و از این که فرزند تنها کار پدر به شکلی دیگر تکرار کرده است تا حدی قابل توجیه می‌باشد.

«ظلّ‌السّلطان جور غریبی ادرار فرمودند. پیش‌خدمتی گلدان در دست داشت. دکمه‌ی شلوار را در حضور من باز کردند. پیش‌خدمت‌ باشی که به ابراهیم ‌خان موسوم است احلیل شاهزاده را گرفته در گلدان نهادند. شاهزاده ادرار کردند. همان پیش‌خدمت ‌باشی[1] آب ریخت طهارت گرفت. خیلی تعجّب کردم که سال‌هاست در استان شاه هستم هرگز از این اعمال ندیده‌ام. امروز ایلچی تازه از انگلیس وارد شهر می‌شوند.

و روایت دیگر: ظلّ‌السّلطان پسر شاه که رابطه‌ی بسیار صمیمی ‌با انگلستان داشته و انگلیسی‌ها سعی در این که وی ولیعهد شود، داشته و مردم که اقدامات ظلّ‌السّلطان را برای ولیعهدی مطّلع شده بودند. ابیاتی در هجو وی بدین مضمون در کوچه و بازار می‌خواندند:

ستاره‌  کوره    شاه      نمی‌شه             شازده لوچه شاه  نمی‌شه

تو بودی که پارک می‌ساختی              سردر و لاک می‌ساختی

پُشت ِتا     دادی       به پُشتی               صارم‌الدّوله را تو کشتی

کفشاتا         گیوه      کردی               خوارتا        بیوه کردی[2]

و حکایت دیگر: حکیم ‌باشی ایشان نبض او را می‌گرفت و والی ولایت یزد زانوی او را می‌مالید و والی ولایت دیگر زانوی دیگر ایشان را می‌مالید و در همان وقت خاصه‌ تراش[3] شاهزاده‌ی معظّم پشت گردن او را برای تراشیدن با آب مالش می‌داد و میرزا رضا که یکی از نوکران و معتمدین آن حضرت است به خواندن اشعار مشغول بود. هر وقت میرزا رضا در قرائت اشعار مسامحه می‌کرد فی‌الفور حضرت ظلّ‌السّلطان از روی غضب به او نظر کرده و می‌فرمود ای پسر، پدر سوخته بخوان! و از جمله پلتیک‌های آن شاهزاده یکی آن است که همیشه اوقات بسیار مایلند که مردمان پَست‌ نژاد در عمارت و خلوت او را احاطه بکنند و بار‌ها خود ظلّ‌السّلطان می‌فرمایند که کی، غیر از من به آن‌ها مرحمت فرماید. من خانواده‌ی ایشان هستم. من امید آن‌ها هستم و همه چیز از برای آن‌ها من هستم.»[4]



[1] - باشی .(ترکی، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار.(غیاث اللغات )(آنندراج ). رئیس . مدیر.(ناظم الاطباء). فرمانده .

- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . امیرآخورباشی .(سازمان حکومت صفوی ص 94 و تذکرةالملوک ص 12 و 14). امیرشکارباشی .(همان کتاب ص 93 و تذکرةالملوک ص 5 و 13 و 55). انباردارباشی .(تذکرةالملوک ص 23). اون باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 61). ایشیک آقاسی باشی .(تذکرةالملوک و سازمان حکومت صفوی ) باغبان باشی . پنجه باشی . تفنگدارباشی . توپچی باشی: و سرکردگان دیگر به کرمانشاهان فرستاد که قلعه و توپخانه وامیرخان توپچی باشی را از روی صلح یا جنگ به دست آورد.(مجمل التواریخ گلستانه ص 27). توشمال باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 128 و 129). جبه دارباشی . جلودارباشی .(ایضاً ص 94). جراح باشی: جراح باشی را شب فرستاده دیده‌ی جهان بین او را از حدقه برآورد.(مجمل التواریخ گلستانه ص 28). چراغچی باشی ، چال چی باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 109). حکیم باشی .(تذکرةالملوک ص 20سازمان حکومت صفوی ص 109). خادم باشی . خبازباشی . خرکچی باشی . خواجه باشی . خیاطباشی .(تذکرةالملوک ص 30). دلاک باشی . ده باشی . زنبورک چی باشی . زین دارباشی .(سازمان حکومت صفوی ص 94). سرایدارباشی . سفره چی باشی . شاطرباشی .شرابچی باشی . صراف باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 133). ضرابی باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 110). عسس باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 153). عکاس باشی . غلام باشی . فراشباشی .(تذکرةالملوک ص 31 و سازمان حکومت صفوی ص 127). فیلبان باشی . قاپوچی باشی .(تذکرةالملوک ص 28). قوشچی باشی . قورچی باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 85). قهوه چی باشی . قحبه باشی:(در جرگه‌ی لولیان سرافراز/ هر یک بخطاب قحبه باشی. - نعمت خان عالی)(از آنندراج ). کشیک چی باشی . لله باشی . متولی باشی . معمارباشی .(تذکرةالملوک ص 11). مشعل دارباشی .(تذکرةالملوک ص 31). ملاباشی .(سازمان حکومت صفوی ص 72). موزیکان چی باشی . منجم باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 71). مین باشی .(تذکرةالملوک ص 9). میر آخورباشی . میهماندارباشی .(سازمان حکومت صفوی ص 71). منشی باشی . نانواباشی . نسق چی باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 155): جمعی از عمال و کدخدایان قزوین را به سعایت امامقلی بیک نسقچی باشی از تیغ بی دریغ گذرانید.(مجمل التواریخ گلستانه ص 27). نقاش باشی . وثاقباشی:(هندو یعنی که جرم کیوان / بهرام فلک چون وثاقباشی - انوری).

یوزباشی .(سازمان حکومت صفوی ص 61 و 168 و تذکرةالملوک ص 19). و رجوع به زندگانی شاه عباس اول تألیف نصراﷲ فلسفی شود.

|| و نیز در ترکیب اسامی محل چون مزید مؤخری آید نظیر: قاچارباشی ؛ محلی کنار جیحون:(به قاچار باشی فرود آمدند/ نشستند ویکبار دم برزدند.- فردوسی(شاهنامه‌ی چ بروخیم ج 3 ص 595 س 3).

|| بزبان خراسان قرمساق .(آنندراج ):(حذر ازتیغ این دلاک باشی / که سربازی است اینجا سرتراشی .- شفیع اثر(از آنندراج ).صاحب آنندراج این شعر را بعنوان شاهد معنی فوق آورده است و حال آنکه گمان میرود کلمه‌ی باشی در این بیت بصورت پسوندی به کلمه دلاک افزوده شده است . نظیر ترکیبات دیگری که در فوق آوردیم و تواند بود که کلمه محرف ناشی باشد چنانکه در بعضی نسخ است و شاید در تداول عامه خراسان ترکیب دلاک باشی در آن روزگار مرادف قرمساق و ناسزا بوده است . لغت نامه دهخدا(ویراستار)

[2] به گویش اصفهانی، خوار همان خواهر است ، خواهرت را بیوه کردی (ویراستار)

[3] خاصه تراش . [ خاص ْ ص َ ت َ ](نف مرکب ) سلمانی مخصوص پادشاه یا امیر یا حاکم . دلاک خاصه شاه یا بزرگ شهری ، گرای [ گ َ ر را ] شاهی یا حاکمی . خاصه ٔ خان . لغت نامه دهخدا(ویراستار)

[4] - ص 57 - تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجاریه - اثر چارلز جیمز ویلس - ترجمه‌ی جمشید دو دانگه و مهرداد نیک‌نام

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 235

چند حکایت در مورد ظل السلطان

چند حکایت در مورد ظلّ‌السّلطان

بنجامین اوّلین سفیر آمریکا راجع به او می‌نویسد: «یکی ازآدم‌های مستبد و خود رأی است البتّه با دزدان و راهزنان و یاغی‌ها باید با خشونت مواجه گردید، امّا تاجر متموّل اصفهانی چه گناهی مرتکب شده بود که به طناب‌ انداختن وی امر کرد؟ از قراری که شنیده‌ام مقداری پول از او گرقته و نمی‌خواست پس بدهد. تاجر هم به تهران رفته و به شاه عارض می‌شود. شاه امر به استرداد پول تاجر می‌دهد. بیچاره به اتّکای دستور شاه با امیدواری فراوان به اصفهان مراجعت می‌کند و حکم شاه را نزد شاهزاده، مسعود میرزا می‌برد. ظلّ‌السّلطان چند لحظه‌ای به حکم خیره شده و به تاجر خطاب کرده و می‌گوید عجب جسارت و جرأتی دارید. من گمان نمی‌کردم شما دارای یک چنین دل قوی باشید که از من عارض شدید من خیلی مایلم که دل پُر جرأت شما را معاینه کنم و جرأت شما را فراگیرم! سپس رو به آدم‌های خود کرده و دستور می‌دهند تا دل تاجر بیچاره را از سینه‌ی او خارج سازند. آدم‌های شاهزاده تاجر بی‌گناه و مال‌ باخته را مقتول کرده دل او را از سینه‌اش خارج می‌سازند.

مؤلّف به تمایل مسعود میرزا به انگلیسی‌ها نیز اشاره کرده و می‌گوید دوستی با انگلیسی‌ها دارد و نسبت به روس‌ها چندان نظر خوب ندارد و هرگاه به تاج و تخت ایران برسد روابط او با روس‌ها تیره خواهد شد و آنان را مجبور خواهد کرد تا مقصود خود را فاش کنند و از تعدّیات خود نسبت به ایران دست بردارند.»[1]



[1] - ص 70 و 71 - حاجی واشنگتن - اسکندر دلدم - چاپ سوم - 1370

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 234

ظل السلطان

ظلّ‌السّلطان

مسعود میرزا یا سلطان مسعود میرزا ظلّ‌السّلطان متولّد 1266 ه.ق. پسر بزرگ و از جهتی پسر چهارم ناصرالدّین‌ شاه بود، چون پسران دیگر ناصرالدّین ‌شاه به تدریج فوت کرده بودند از این جهت مسعود میرزا را در زمان خودش می‌توان پسر بزرگ ناصرالدین شاه به شمار آورد. مادر ظلّ‌السّلطان، عفّت‌السّلطنه دختر رضا قلی ‌بیک غلام پیش‌خدمت بهمن‌ میرزا پسر چهارم عبّاس ‌میرزا نایب‌السّلطنه و از جمله زنان منقطعه‌ی ناصرالدین شاه بوده که در زمان ولیعهدی خود او را به ازدواج خویش درآورد و ظلّ‌السّلطان چون مادرش عقدی نبود و شاهزاده به حساب نمی‌آمد به ولیعهدی انتخاب نگردید، ولی چون مالیات شاه را به خوبی وصول کرده و راه‌ها را امن کرده بود محبوب دربار گردید. معلوم است برای تقرّب نزد شاه همان وصول مالیات و امن کردن راه‌ها اهمّیّت بسیار دارد و توجّه به حال رعایا و این که خوش و ناخوشند در تهران تأثیری نمی‌کند، لذا ظلّ‌السّلطان هم نزد پدر مورد توجّه گشته و علاوه بر حاکمیّت در اصفهان و شیراز و کردستان و لرستان و خوزستان و چندی بعد کرمانشاه و همدان و گلپایگان به آن اضافه گشت تا حدّی که در قلمرو این شاهزاده هر سالی 600 هزار لیره نقد و هفتاد و چهار هزار لیره جنس برای خزانه‌ی ایران جمع آوری می‌گشت، ولی مرکز اصلی حکمرانی او اصفهان بود. ظلّ‌السّلطان مدّت 34 سال حاکم مطلق و مسلّط بر همه چیز اهالی اصفهان بود و هرچه دلش می‌خواست در آن جا برای خویشتن انجام می‌داد. در این مدّت دست تعدّی و تطاوّل به مال و ناموس و جان اشخاص دراز کرد و املاک فراوانی از بسیاری از مردم که دسترسی به جایی نداشتند غصب و تصرّف کرد. او از حدود سال 1300 ه.ق. به بعد خود را داوطلب ولیعهد شدن کرد و حاضر شد که مبلغ یک میلیون تومان به شاه تقدیم کند تا این که شاه، مظفّرالدّین ‌میرزا را از ولیعهدی معزول کند، ولی موفّق نشد. حتّی بعد از مرگ ناصرالدین شاه نیز انگلیسی‌ها به واسطه‌ی تعدّیات مظالم و بی‌ناموسی‌های او که به هیچ وجه در نزد اهالی ایران وجهه‌ای نداشت موافقتی به او نشان ندادند و از طرف دیگر روس‌ها نیز با توجّه به تلاش‌هایی که سیّد جمال اسد آبادی از طرف ظلّ‌السّلطان انجام داد به هیچ وجه موافقت نکردند و او همچنان حاکم بلامنازع اصفهان بود. در سال 1324 ه.ق. که محمّد علی ‌شاه به سلطنت رسید برای عرض تهنیت جلوس به تهران آمد. مردم اصفهان در غیاب او تعطیل عمومی ‌و اجتماع کردند و عزل او را جداً از مرکز خواستار شدند. مجلس هم با خواسته‌های شاکیان همراهی کرده و عزل وی را تصویب کرد و اندکی پس از به توپ بستن مجلس از طرف محمّدعلی‌شاه از ایالت فارس نیز معزول و به اروپا رهسپار گردید. و امّا نمونه‌هایی از مظالم و فساد ظلّ‌السّلطان عبارتند از کشتن میرزا حسین سراج‌الملک پسر میرزا باقر که قبل از حکومت ظلّ‌السّلطان وزیر اصفهان بوده است او را از کار بر کنار و در سال 1297 ه.ق. به طمع نقدینه‌ای که داشت او را مسموم و تمام اموال او را مصادره کرد. دیگر میرزا حبیب‌الله ‌خان انصاری مشیرالملک وزیر خود را نیز در سال 1309 ه.ق. کشت و تمام اموال او را تصرّف کرد. رحیم خان نایب‌الحکومه‌ی اصفهان و بانی مسجد معروف به پای نارون را به طمع ضبط اموال به چوب بست و در زیر شکنجه هلاکش ساخت. خانه و املاک مصطفی‌ قلی ‌خان نوری فرّاش ‌باشی خود را به جبر و عنف ضبط کرد و فرزندان آنان را تیره ‌بخت و سیه‌ روز کرد و از همه مهمتر حسینقلی ‌خان از ایل بختیاری را دستگیر و خفه کرد و پسرانش اسفندیار خان سردار اسعد و حاجی علیقلی ‌خان را در حبس انداخت. از کار‌های بسیار زشت بلکه جنون‌ آمیز ظلّ‌السّلطان قطع اشجار خیابان‌ها و تخریب ساختمان‌های زیبای صفوی در اصفهان است. از قرار معلوم عمل مزبور را از این نظر مرتکب شد که عمارات صفویه و زیبایی شهر اصفهان توجّه ناصرالدین شاه را جلب نکند و با آن که چند نفر از بازرگانان اصفهان حاضر شدند مبالغی هنگفت به او بدهند و وی را از این کار زشت باز دارند، مع‌ذالک از تصمیم خود منصرف نگردید و بالنّتیجه اکثر باغ‌ها و عمارات مذکور در زیر دست بیدادگری و امر او خراب و ویران شد:

1- باغ و قصر سعادت‌آباد 2- عمارت هفت‌ دست 3- قصر نمکدان 4- آیینه ‌خانه 5- بهشت برین6- بهشت‌آیین 7- انگورستان 8- بادامستان 9- نارنجستان 10-کلاه‌ فرنگی 11- باغ تخت 12- باغ آلبالو 13- باغ طاووس 14- عمارت و باغ نقش جهان 15- باغ فتح‌آباد 16- باغ گل‌دسته 17- تالار اشرف 18- عمارت خورشید 19- سرپوشیده 20- عمارت خسروخانی 21- باغ زرشک 22- باغ چرخاب 23- باغ محمود 24- باغ صفی‌ میرزا 25- باغ قوش‌خانه 26- باغ نظر 27- عمارت و سردر باغ هزار جریب 28- عمارت جهان‌نما و قریب چهل باغ و عمارت دیگر که اهمّیّت باغات فوق را نداشته است.

گویند قساوت و بی‌رحمی ‌ظلّ‌السّلطان به حدّی بود که مظفّرالدّین‌ شاه هر وقت می‌خواست کسی را به قساوت و بی‌رحمی ‌مَثَل بزند می‌گفت این آقا را نمی‌شناسید این آقا عیناً مثل ظلّ‌السّلطان است و بعد حکایت می‌کرد در ایّام طفولیّت با هم درس می‌خواندیم و طرف عصر که به اندرون می‌رفتیم ظلّ‌السّلطان که قبلاً غلام‌بچه‌ها، خواجه‌ها و کنیزها را وادار به گرفتن گنجشک کرده بود و آنان نیز اطاعت امر او را کرده برایش گنجشک می‌آوردند او با میخ و چاقو چشم گنجشک‌ها را درآورده و آن‌ها را در هوا رها می‌کرد و می‌گفت داداش! ببین حالا چه طور پرواز می‌کنند! یک مرتبه شاه رسید و کتک مفصّلی به ظلّ‌السّلطان زد و گوش مرا هم کشید و گفت با این پسره راه نرو و راجع به بی‌ناموسی وی مطّلعین و معمّرین از او نسبت به منسوبان خیلی نزدیکش برای نگارنده حکایت‌ها کرده‌اند که از ذکر آن‌ها در این جا خودداری می‌شود.

ظلّ‌السّلطان در اواخر جنگ بین‌الملل اوّل به اصفهان مراجعت کرد و در باغ نو عمارت اختصاصی خود منزوی گردید. در اواخر عمر غرق شدن فرزند دلبندش بهرام ‌میرزا فوق‌العاده در ظلّ‌السّلطان مؤثّر واقع شد و از آن پس مانند اشخاص سکته‌ زده مبهوت و حیران به غایت غمناک و پریشان‌حواس تقریباً به حالت جنون زندگی می‌کرد تا بالاخره در رمضان سال 1326 ه.ق. در سن 70 سالگی درگذشت و جنازه‌ی او را به مشهد انتقال داده و در آن جا به خاک سپردند. پس از خواندن شرح حال ظلّ‌السّلطان و اتمام آن خواننده‌ی مطّلع دقیق و روشنفکر بی‌اختیار با خود می‌گوید که روی هم رفته آدم بسیار هجوی بوده است و با کمال تأسّف باید اضافه کرد و گفت که اکثر زمامداران ما چنین بوده‌اند که ملّت و مملکت به چنین حال و وضعی افتاده است.[1]



[1] - خلاصه‌ی صص 78 تا 100 - شرح حال رجال ایران - جلد چهارم - مهدی بامداد

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 234

سرانجام خاندان نوری ها تا انقلاب 57

سرانجام خاندان نوری‌ها تا انقلاب 57

میرزا آقا خان پس از فوت پدر یک شبه سمت وزیر لشکری را به ارث برد. پس از تغییر اوضاع میرزا آقا خان نوری که هم تحت‌الحمایه سفارت انگلیس و هم مورد حمایت ملکه‌ی مادر بود مقام صدارت را برای خود امری محتوم و مختوم می‌دانست، ولی ناصرالدین شاه برای صدارت خود آشپززاده‌ی فراهانی را بر امیرزاده نوری ترجیح داد، ولی متأسّفانه درباریان و شاهزادگان ناراضی و استعمارگران که زیر پرچم مهد علیا جمع شده بودند سرانجام موفّق به عزل امیرکبیر شدند و همان طور که پیش‌بینی می‌شد نوبت به صدارت میرزا آقا خان نوری رسید، ولی کار او فقط یک گیر داشت و میرزا آقا خان به تابعیّت دولت انگلیس درآمده بود و چون خود او همه جا به این مسأله تظاهر و تفاخر می‌کرد کسی که از قضیه خبر نداشت خواجه حافظ شیرازی بود. صدر اعظم نوری که سال‌ها مشق صدارت کرده بود درسش را خوب بلد بود و خوب می‌دانست برای آن که یک شاه جوان از کار ملک و ملّت غافل بماند به چه چیز نیاز دارد. مثلاً روزی که شاه باید برای سان قشون به میدان مشق می‌رود در عریضه‌ای به شاه می‌نویسد هوا سرد است. ممکن است به وجود مبارک صدمه‌ای برسد. دو تا خانم بردارید ببرید ارغوانیه عیش کنید.... آن جا پشت کوه قاف است. سه شب متوالی عیش بفرمائید. ناصرالدین شاه که مادّه‌اش مستعد فساد بود و از این لحاظ به جدّ امجدش فتح‌علی‌شاه رفته بود نصایح مشفقانه صدر اعظم را به سمع قبول می‌شنید و صدر اعظم نیز دور از چشم شاه پست‌های کلّیدی و مشاغل نان و آبدار را یکی پس از دیگری بین اعوان و انصار خود تقسیم می‌کرد و در مدّتی کوتاه نوری‌ها که همشهری صدر اعظم بودند به چنان قدرت و سطوتی دست یافتند که بی سابقه بود. چنان شبکه‌ای از فساد و قوم و خویش بازی در سراسر کشور ایجاد کردند که هیچ شغل مهم و پر مداخلی نماند که به یک نفر نوری سپرده نشده باشد. خاندان صدر اعظم به ثروتی غیر قابل تخمین دست یافت و قسمت‌های کاملی از شهر تهران توسّط نوری‌ها خریداری شد. دولتِ نوری‌ها را که ابد مدّت می‌پنداشتند بر اثر مسأله انتخاب ولیعهد مواجه با بحران شد و میرزا آقا خان که چون مادّه‌ای سیّال در پی فرصت و حفظ مقام بود در انتخاب ولیعهد گاهی از مهد علیا که از مظفّرالدّین ‌میرزا و گاهی از فروغ‌السّلطنه (جیران، زن سوگلی شاه) که از پسر خرد سالش امیر قاسم‌ میرزا ملقّب به امیر نظام که از دست مهد علیا جان سالم به در برده بود حمایت و جانبداری می‌کرد. زمانی که متوجّه شد ناصرالدین شاه تمایل به ولیعهدی فرزند فروغ‌السّلطنه دارد برای او اصل و نسب تاریخی جعل کرد، ولی این ولیعهد جدید نیز به طور مشکوک و نا غافل بیمار شد و مخالفان میرزا آقا خان نیز به فروغ‌السّلطنه تلقّین کردند که او پسر خود نظام‌الملک یعنی پیش‌کار ولیعهد را واداشته تا چشم و چراغ ملّت ایران را مسموم سازد و حتّی ناصرالدین شاه با سابقه‌ی ذهنی که از قبل داشت دستور داد که دیگر نظام‌الملک به بالین ولیعهد نرود، ولی ولیعهد خرد سال هرگز از بستر بیماری سر بر نداشت و چندی بعد درگذشت. بالاخره مظفّرالدّین میرزا فرد مورد نظر مهد علیا به عنوان ولیعهد انتخاب شد و برای آن که ولیعهد جدید از دسترس دربار تهران دور بماند بلافاصله در معیّت عزیز خان سردار کلّ به تبریز اعزام شد و مسأله‌ی جنجال برانگیز انتخاب ولیعهد خاتمه یافت، امّا کینه‌ی زنانه‌ی سوگلی حرم شاه نسبت به صدر اعظم وقت با مرگ دلخراش جگرگوشه‌اش پایان نیافته بود و سرانجام سیل بنیان ‌کن خشم جیران‌ خانم طومار حکومت قوم نوری را درهم نوردید. به این ترتیب در مبارزه‌ای که بین صدر اعظم و زن سوگلی شاه درگیر شده بود سرانجام عامل سکس پیروز شد و صدر اعظم نوری خوش‌بختانه برای همیشه از صحنه سیاست کنار رفت، ولی نوری‌ها و خواجه ‌نوری‌ها متأسّفانه در صحنه باقی ماندند، ولی از آن جا که اصولاً خانواده‌ی میرزا آقا خان یک خانواده‌ی نفرین‌شده است "مادر امیرکبیر نفرینشان کرده بود" اولاد صدر اعظم نوری اکثراً عاقبت به خیر نشدند یا سر سالم به گور نبردند. نویسنده‌ی کتاب هزار فامیل در این رابطه می‌نویسد: «تا آن جا که من اطّلاع دارم مؤیّد همایون که در زیر چنار گلندونک مدفون است در شکارگاه لشکرک به تیر غیب دچار شد. رضا خواجه‌ نوری نوه‌ی صدرالسّلطنه که از بالکن خانه‌اش در میدان بهارستان تظاهرات دانشجویی را تماشا می‌کرد هدف تیر هوایی قرار گرفت. پدرش، آقا صدری که در مغازه‌ی مشروب فروشی خیابان علاء‌الدّوله (فردوسی) عرق می‌نوشید سقف دکّان روی سرش خراب شد. نظام خواجه‌ نوری نوه‌ی نظام‌الدّوله که فرماندار قزوین بود در تصادف رانندگی جاده تهران- قزوین به قتل رسید. یکی از خواجه‌ نوری‌ها که یک افسر وظیفه و نوه‌ی نظام‌الملک بود بر سر یک مسأله‌ی ناموسی برادر خود و زن خود و خودش را به ضرب گلوله کشت. عبدالله‌ خان خواجه ‌نوری از نواده‌های حاجی صدرالسّلطنه در اوان جوانی خودکشی کرد و پدرش حاجی میرزا زکی‌خان که تنها همین یک اولاد را داشت آخر عمری دیوانه شد و حرکات ناموزون می‌کرد و خانه‌ی مسکونی او در دروازه‌ی شمیران به نام (چلغوزیه) معروف بود. فروغ خواجه ‌نوری نوه‌ی نظام‌الدّوله که ندیمه‌ی مخصوص اشرف پهلوی بود در حمله‌ی مسلحانه به اتومبیل اشرف در جنوب فرانسه به هلاکت رسید. سه تن از خواجه ‌نوری‌ها یعنی محسن خواجه ‌نوری سناتور تهران و سپهبد خواجه ‌نوری رئیس اداره سوم و سرلشکر خواجه ‌نوری رئیس دادگاه تجدید نظر ارتش در رژیم سابق در جریان انقلاب 22 بهمن به حکم دادگاه انقلاب تیرباران شدند و بعد از انقلاب نیز منیر اعظم معتمدی دختر نظام‌الدّوله خواجه‌ نوری که از مراسم تدفین شوهرش علی معتمدی در مشهد بازمی‌گشت به اتّفاق تعدادی از خواجه ‌نوری‌ها در یک سانحه‌ی هوایی نزدیک تهران به هلاکت رسیدند و عجیب این که هواپیمای حامل خانواده‌ی خواجه‌ نوری‌ها درست به کوه (ورجین) اصابت کرد که به باغ گلندوک (ملک خانوادگی خواجه‌ نوری‌ها) اشراف کامل دارد و چندین نسل ناظر اعمال این خانواده‌ی نفرین شده بوده است.»[1]



[1] - خلاصه‌ی صص 79 تا 91 - هزار فامیل - علی شعبانی

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 230