پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اعطای لقب طلایی خان

اعطای لقب طلایی‌ خان

در زمستان 1876 م./1294 ه.ق. یکی از رجال درباری هنگام مراجعت از زنجان از بین راه تکّه سنگی را پیدا می‌کند و به نطرش چنین می‌آید که در آن سنگ ترکیباتی از طلا وجود دارد و نتیجه می‌گیرد که در این حوالی باید معدنی وجود داشته باشد. موضوع را با حاکم وقت قزوین در میان گذاشته و حاکم نیز یادش می‌آید که یکی از اهالی در مدّت کوتاهی بسیار ثروتمند شده است و کسی از این امر خبر ندارد. بالاخره از حدسیّات چنین نتیجه می‌گیرند که مرد تازه به ثروت رسیده لابد از معدن طلا خبر دارد. مرد مذکور پس از احضار در حضور آبدار ‌باشی شاه اعتراف می‌کند که در کوهستانی در حوالی زنجان سنگ‌هایی را که دارای طلاست پیدا کرده و چندین بار مقداری از آن‌ها را به خانه آورده است. آبدار‌ باشی به محض ورود به تهران جهت خرسندی شاه و تقرّب هرچه بیشتر با آب و تاب تمام به استحضار می‌رساند که در نزدیکی زنجان کوهستان بزرگی کشف شده که قسمتی از آن مملو از طلای خالص می‌باشد و ظلّ‌الله که در برابر این فلز حسّاسیّت زایدالوصفی داشته از شنیدن آن بسیار مسرور و در عالم خیال شمش‌های طلا از برابر دیدگانش در حالت رژه به سوی خزانه روانه می‌باشند.

یابنده‌ی سنگ‌های طلا دار در همان لحظه به تهران احضار می‌شود و قبل از آن که به دربار حضور یابد توسّط آبدار ‌باشی به وی تفهیم شده بود که به نفعش خواهد بود که اگر به شاه بگوید که قسمتی از کوه یک پارچه طلای خالص می‌باشد. او نیز بدین گونه عمل می‌کند و با نشان دادن تکّه سنگی به عنوان نمونه خرسندی شاه را چند برابر می‌کند و فی‌الفور پاداش‌ها می‌گیرد و به لقب طلایی ‌خان ملقّب می‌گردد. شاه که در آن روز از فرط خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت فرمانی بدین مضمون صادر می‌کند نظر به این که معدن بی‌کرانی مملّو از طلا به تازگی کشف گردیده است به میمنت این کشف بزرگ و به منظور شرکت قاطبه‌ی افراد ملّت در سرور و شادی در سراسر ممالک محروسه‌ی ایران مقرّر فرمودیم به مدّت سه سال مالیات از کسی گرفته نشود. بدین مناسبت مدّت سه شبانه روز بساط چراغانی و آتش‌ بازی ترتیب می‌یابد و جشن‌ها گرفته می‌شود و دسته‌ی موزیک نظامی ‌همانند روزهای اعیاد ملّی برای مردم آهنگ‌های شاد می‌زنند و در این مدّت جهت محافظت از کوه طلا 1200 سرباز به محل اعزام می‌شوند.

از بد حادثه برف سنگینی نیز باریده و زمین‌های اطراف محل معدن را سفیدپوش کرده بود و شاه عجول و بی‌صبر که حوصله‌ی انتظار کشیدن نداشت دستور می‌دهد با روشن‌کردن آتشی بزرگ برف‌ها را ذوب کنند؛ ولی به علّت کمبود هیزم این طرح نیز به طور رضایت‌ بخش اجرا نمی‌گردد و به ناچار کار استخراج معدن را به موقع مناسب موکول می‌کنند و بالاخره روز موعود فرا می‌رسد و خورشید این سفره‌ی سپید رنگ را از روی زمین برمی‌چیند و بر خلاف انتظار کوچکترین نشانه‌ای از طلا ظاهر نمی‌گردد. شاهنشاه که 1200 رأس قاطر برای بار کردن طلاها به آن جا فرستاده بود و با مراجعت خشک و خالی قاطرها به تهران رو به رو می‌شود. سخت عصبانی شده و با یقین کامل می‌گوید که جویندگان طلا جهت تقسیم طلاها میان خود نقشه‌ای کشیده‌اند و اشخاص مورد اعتماد را جهت کسب خبر پشت سر هم به سوی کوهستان اعزام می‌کند؛ ولی از این رفت و آمدها نیز نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود و طلایی‌ خان و فرزندش احضار می‌شوند و شلاق خورده و بر گردنشان غل و زنجیر انداخته و تهدیدشان می‌کنند اگر از جای واقعی معدن خبر ندهند بدون کوچکترین ترحّم به قتل می‌رسند. طلایی‌ خان به ائمّه سوگند می‌خورد که او قبلاً هرچه بود گفته و باز هم جست‌وجوی بی‌حاصل گنج ادامه می‌یابد تا این که محقّقی به شاه می‌فهماند که ایرانیان از فن کشف رگه‌های معدنی اطّلاعی ندارند، لازم است یک نفر مهندس معدن‌ شناس اروپایی استخدام و او مسیر دقیق معدن را که طلایی ‌خان نشان داده پیدا کند و شاه از این راهنمایی حکیمانه، خوشحال دستور می‌دهد فوری تلگرافی به برلن مخابره و یک مهندس معدن به ایران دعوت کنند و سرانجام مهندس موعود وارد تهران می‌شود. جوینده‌ی جدید نیز به همراه تعدادی سوار به سوی گنج رؤیایی رهسپار می‌شوند؛ ولی از بخت بد دست خالی باز می‌گردند. شاه با صدای بلند او را نادان خطاب کرده و حتّی به صراحت می‌گوید او سواد آن را ندارد تا این فلز گرانبها را در درون سنگ تشخیص دهد و حتّی وی را به هم‌دستی با آن‌هایی که در خیال شاه قصد تصاحب گنج را دارند متهّم می‌کند؛ ولی معدن ‌شناس اروپایی به شاه اطمینان می‌دهد که در حرفه‌ی خود خبره و استاد می‌باشد. طلای خالص در عالم واقعیّت وجود ندارد و جهت دست‌یابی به آن باید مراحل گوناگون را طی کرد و شاه مجدّداً دستور کاوش را می‌دهد؛ ولی جز خالی شدن خزینه‌ی دولت چیز دیگری در بر ندارد و انتشار این خبر موجب یأس و نا امیدی همگان می‌شود. چون موضوع کشف معدن در همه‌ جا پیچیده بود و این طور وانمود شده بود که این گنج در دنیا بی‌نظیر می‌باشد.[1]



[1] - خلاصه‌ی صص 137 تا 141 - سفرنامه‌ی مادام کارلا سرنا - ترجمه‌ی علی‌اصغر سعیدی
2- 
آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 262

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد