پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

علت پناهندگی محمد علی شاه به سفارت روس

علّت پناهندگی محمّد علی شاه به سفارت روس

روس‌ها بعد از معاهده ترکمنچای به طور مستقیم در سیستم سیاسی ایران نفوذ داشته‌اند و از زمان مظفرالدین شاه تغییر روش داده و سعی و تلاش خود را متمرکز بر تعلیم و آموزش ولیعهد‌ها ساخته‌اند تا علاوه بر آن که شاه آینده را مطیع خواسته‌های خود تربیت کرده از امتیازی مهم در رقابت با انگلیسی‌ها نیز برخوردار باشند. دولت‌های روس و انگلیس از مدت‌ها قبل در تعیین و خط مشی سیاسی پادشاه و صدر اعظم‌ها به توافق‌هایی رسیده بودند، هرچند که در این گیرو دارها وزنه به سمت انگلیسی‌ها سنگین‌تر می‌باشد و اغلب اوقات روس‌ها را بازیچه‌ی خود ساخته بودند؛ ولی در زمان محمّد علی شاه به دلیل حوادث انقلاب مشروطیت هر یک از آن‌ها به تقویت جناحی پرداختند که باز هم هدف اصلی هر دوی آن‌ها انحراف و شکست در مسیر انقلابیون مشروطیت از دیدگاه خودشان بوده است. در این میان محمّد علی شاه و اطرافیانش که در جناح متمایل به روس‌ها قرار گرفته بودند با توافق آن‌ها بدین نتیجه رسیده بودند که با قوه قهریه بر اوضاع سیاسی مسلّط شوند. سرانجام اقدام آن‌ها ثمربخش نبود و موجب اعتراض و طغیان در بعضی نواحی ایران گردید و سران سیاسی متمایل به تصرف پایتخت شدند. در نهایت شهر تهران با برنامه و دخالت انگلیسی‌ها به تصرف انقلابیون درآمد و در طی برگزاری مجلسی محمّد علی شاه را از سلطنت خلع نمودند. پادشاه معزول که جایی امن‌تر از سفارت روسیه نداشت به آن جا پناهنده و سپس عازم روسیه گردید. در حادثه‌ی به توپ بستن مجلس نقش دست‌های پشت پرده از اهمیت زیادی برخوردار است وگرنه محمّد علی شاه و جمعی از اطرافیانش جنبه صوری داشته‌اند. چنان که وزیر امور خارجه‌ی روسیه به نماینده سیاسی خود در تهران می‌نویسد: «...بنابراین موافقت می‌شود حفاظت شاه توسّط محافظین مشترک و تحت پرچم‌های روس و انگلیس انجام شود و در صورتی که شاه مجبور شود ایران را ترک کند حفاظت مشترکی تا مرز در اختیار وی قرار داده شود. بدین ترتیب با توجّه به نقطه‌ی مشترک حاصله بین ما و کابینه‌ی لندن در باره‌ی این موضوع، لطفاً در رابطه با تغییرات یاد شده از دستورات مندرج در تلگراف مورّخ چهاردهم دسامبر پیروی کنید.»[1] امّا نظر محمّد علی ‌شاه در رابطه با علّت پناهنده شدن خود به سفارت روس در این روایت چنین آمد است: «در سپیده‌دم روز سه‌شنبه سیزدهم ژوئیه 1909 (22 تیر ماه 1288) قوای مسلّح مشروطه ‌خواهان تهران را اشغال کردند و سه روز بعد از آن پادشاه مستبد ایران پس از سی ماه سلطنت پُر آشوب که در عرض آن مشروطیت نو پای کشور را به خاک و خون کشید صدها آزادی‌ خواه بی‌ گناه را کشت و تبعید کرد و از هستی انداخت. سرانجام تکلّیف خود را تشخیص داد و پس از مشورت قبلی با سفارت روس (که روح و جسمش به آن‌ها وابسته بود) در زرگنده پناهنده شد و یکی از اوّلین کسانی که شاه شکست خورده را پس از پناهنده شدن به زرگنده ملاقات و وضع دلخراش او را از نزدیک مشاهده کرد عمّه‌اش زن ظهیرالدّوله بود. او در نامه‌ای که به شوهرش نوشته وضع محمّد علی ‌شاه را در داخل سفارت با جملاتی مؤثّر این گونه شرح می‌دهد. محمّد علی ‌شاه توسّط ملکه جهان به من پیغام داده بود که دلش برای دیدن من تنگ شده است و می‌خواهد مرا ببیند. کالسکه خبر کردیم من و فروغ‌الملک رفتیم سفارت روس به شاه معزول و خانواده‌اش در همین عمارت بزرگ سفارت روس اتاق داده‌اند و پدر زنش نایب‌السّلطنه در منزل شخصی وزیر مختار اقامت دارد. چند اتاق دیگر هم آن طرف هست که برای اقامت ظلّ‌السّلطان تخصیص داده شده است. نوکرهای پادشاه همه او را گذاشته و رفته‌اند. فقط عبدالله‌خان خواجه و مجلّل‌السّلطان و یک آبدارچی و یک قهوه‌چی باقی مانده است. شاه وارد شد. چه شاهی! چه شاهی! ای بیچاره شاه! چه عرض کنم. راستی هر کس ببیند دلش می‌سوزد تا چشمش به من افتاد هرچه کرد خودداری کند نتوانست بی ‌اختیار گریه کرد و گفت عمّه ‌جان دیدی چه بر سر من آوردند! عرض کردم هیچ کس به شما کاری نکرد جز خودتان و هنوز هم ول‌ کن معامله نیستید. اقلاًّ حالا که آمدید سفارت دیگر به حرف کسی گوش ندهید و کارتان را از این بدتر نکنید. بعد نشست روی نیمکت هرچه اصرار کرد روی نیمکت ننشستم، پایین نشستم. شاه هم آمد پایین نشست و گفت عمّه ‌جان مرا سرزنش نکن و نگو که از ترس به سفارت آمدم. آمدنم از روی ترس نبود[2]. دیدم این سلطنت دیگر به درد من نمی‌خورد. گیرم با این‌ها صلح کردم یا زورم رسید و تمام مردم را کشتم باز رعیّت ایران این نوکرهای نمک به حرام مرا دوست نخواهند داشت. من با یک مملکت دشمن چه کنم. هر قدر هم با این‌ها خوب رفتار می‌کردم باز نتیجه‌اش همین بود که می‌بینی. اگر نیامده بودم. به سفارت روس می‌ریختند و در همان قصر سلطنت‌آباد مرا می‌کشتند و زن و اولادم را اسیر می‌کردند. فکر کردم همین بهتر است بیایم به سفارت که اقلاًّ جانم و ناموسم در امان باشد. حالا خیال دارم بروم روسیه. ملکه و بچه‌ها را در ادسا می‌گذارم و خودم می‌روم. پیش امپراتور ببینم چه می‌شود...! در تمام مدّتی که این مصاحبه‌ی درد‌ناک ادامه داشت. همسر محمّد علی ‌شاه در اتاق حاضر بود و شاه که فوق‌العاده از او حساب می‌برد طبعاً نمی‌خواست اندکی واضح‌تر از این پیش عمّه‌اش درد دل کند و عقده‌ی درونی خود را بدانسان که واقعاً حس می‌کرد بیرون ریزد. از این رو فقط با اشاره‌ای (عمّه ‌جان دیدی چه بر سر من آوردند) از روی مطلب گذشت و دیگر از کسانی که مسبّب حقیقی آن بلا بودند به اسم و رسم نام نبرد.»[3]



[1] - ص 87 - کتاب نارنجی - جلد اوّل - ترجمه‌ی حسین قاسمیان - به کوشش احمد بشیری

[2] - در ص 150 کتاب قتل اتابک آمده که در عرض همان شبی که فردای آن روز قرار بود. کودتا صورت گیرد و مجلس به توپ بسته شود.شاه تمام مقدمات فرار خود را تهیّه دیده و تمام اسباب و اثاث و جواهرات و اشیاء نفیس خود را در چمدان‌ها محکم بسته و به سربازان کشیک خانه امر کرده بود که همچنان مسلّح بمانند و زین اسب‌ها را بر ندارند تا اگر توطئه بر ضدّ ملّت شکست خورد. او و همراهانش بتوانند خود را بادآسا به سفارت روسیه برسانند. از این قرار در عرض ساعاتی که قزّاق‌ها در میدان بهارستان می‌جنگیدند. خود شاه در قزّاق‌خانه آماده‌ی فرار بود.

[3] - خلاصه‌ی صص 17 تا 19 - سیمای احمدشاه قاجار و 151 - قتل اتابک - دکتر محمّدجواد شیخ‌الاسلامی

4- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 391

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد