پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

حوادث بعد از مرگ کریم خان زند

حوادث بعد از مرگ کریم‌خان

 

یکی از اشتباهات بزرگ کریم‌خان عدم انتخاب جانشینی مناسب برای خود می‌باشد و همین که خبر فوت او انتشار یافت هر یک از مدّعیان برای رسیدن به آرزوهای خود به تکاپو افتادند و باز برادرکشی‌های تاریخ تکرار گردید.آقامحمّدخان قاجار وقایع ناگوار بعد از فوت وکیل را پیش‌بینی کرده بود و در اولین فرصت از شیراز فرار کرد. وی که فردی زیرک و باهوش بود به تجربه دریافته بود که بعد از مرگ کریم‌خان چه وقایعی اتّفاق خواهد افتاد و برادرکشی‌های خاندان زند زمینه را برای وی مساعد خواهند ساخت.[1]بعد از مرگ وکیل سه پسر به نام‌های ابوالفتح‌خان و محمّدعلی‌خان و محمدابراهیم‌خان از وی باقی مانده بودند. محمدابراهیم از همه کوچکتر بود و آن دو نیز از لیاقت و شایستگی جانشینی بی بهره بودند، بدین لحاظ نظرعلی‌خان مغرور و زکی‌خان خون ریز برای دستیابی به اهداف خود به حمایت هر یک از آن‌ها پرداختند و بعداً اسماعیل‌خان قشقایی است که آتش‌بیار معرکه می‌شود[2] و کم‌کم اختلافات به اوج خود می‌رسد و زکی‌خان سفّاک نزدیک‌ترین اقوام خود را به خاطر چند ماه حکومت به قتل می‌رساند. کریم‌خان از بی‌رحمی‌های برادر ناتنی خود آگاهی داشت و زمانی که زکی‌خان بعد از کشتار و ظلم مردم شمال به شیراز فراخوانده شده بود مورد اعتراض کریم‌خان قرار می‌گیرد و سرانجام به وی می‌گوید که خدا جزای تو را بدهد که می‌ترسم عاقبت خاندان مرا براندازی.[3] البتّه این سخن کریم‌خان ناشی از ناراحتی و متأثّر شدن همان موقع می‌باشد وگرنه راه چاره‌ای می‌اندیشید. به هر حال این گفته بعد از مرگ وی اتّفاق می‌افتد و زکی‌خان باعث نابودی خاندان زند می‌گردد. هیچ مورّخی نیست که به وقایع بعد از مرگ کریم‌خان اشاره نکرده باشد و تنها تفاوت در چگونگی توصیف و جزئیات می‌باشد. مؤلّف گلشن مراد در رابطه با مراحل شدّت‌یافتن اختلافات به نکات جالبی اشاره می‌کند که خلاصه آن بدین گونه می‌باشد:«در این ایّام شاهزاده ابوالفتح‌خان و برادرش محمّد علی‌خان با خیالات نفسانی در کنار کریم‌خان بودند و اهل حرمسرا را از گریه و زاری منع کرده بودند. یکی از خواجگان حرم را نزد نظر علی‌خان که در نزد کریم‌خان بسیار عزیز بود فرستادند. در همین میانه یکی از اهالی حرم خبر رو به موت بودن کریم‌خان را به زکی‌خان رسانید. زکی‌خان در همان ساعت کسی را فرستاد که مخفیانه جمعی از خوانین زند و سرکردگان طوایف را که به با وی دوست بودند همراه با علی مرادخان که خواهرزاده او بود به نزد خود طلبید و با آن‌ها به مشاوره پرداخت. از جانب دیگر نظرعلی‌خان و جمعی از امرای معتبر زندیه از این جلسه اطّلاع یافتند. هنگام صبح نظرعلی‌خان جمعی را به محافظت ارگ پادشاه فرستاد و خود به اتّفاق امرا در ارگ شیخعلی‌خان توقّف نمود و به واسطه آقا محمدعلی یعنی پسر کوچکتر خود به زکی‌خان پیغام فرستاد که تا مردم از وضع کریم‌خان اطّلاع نیافته‌اند به نزد ما بیا تا در امور دولت و سلطنت مشورت نمائیم. زکی‌خان جواب داد که نظرعلی‌خان ریش سفید این سلسله می‌باشد و کسی برخلاف وی نظری ندارد و اگر در این خصوص بر قول خود صادق است او با همراهان ما به حرمسرای شاهی رفته و به رسم معمول به تجهیز و تکفین پادشاه پردازیم و بعد از مراسم سوگواری در امور دولت و سلطنت تصمیم خواهیم گرفت. نظرعلی‌خان نظر به کدورتی که مابین او و زکی‌خان وجود داشت به نیّت اصلی زکی‌خان پی برد. مجدّداً توسط دو پسر خود آقامیرزا علی و آقامحمدعلی به زکی‌خان پیغام فرستاد که از جانب ما مطمئن باشید و شما به نزد ما بیائید. زکی‌خان طبق روال قبل پیام فرستاد که سخن ما همان است و به خانه شما آمدن امکان ندارد. بعد از مراجعت رسولان زکی‌خان و علیمردان‌خان با گروهی دیگر به حالت مسلّح به کشیک‌خانه شاهی رفتند و در آن جا تعدادی از ریش سفیدان طایفه مافی را با خود همراه ساختند. نظرعلی‌خان نیز گروه خود را بر حفاظت از ارگ خود مأمور کرد و خود به اتّفاق امرا و غیره به جانب ارگ پادشاهی حرکت نمود. بعضی از امرا مانند کلبعلی‌خان و غیره او را از این حرکت بازداشتند و به او گفتند که گرچه شما در میان ما بزرگ و از نظر عقلی برتر می‌باشی ولی از این که ما در ارگ رفته و در محاصره دشمنی زکی‌خان قرار بگیریم، صحیح نمی‌باشد و همین که زکی‌خان از این وضعیت اطّلاع پیدا کند درهای خزاین شاهی را گشوده و با بخشش آن‌ها تعدادی از سرکردگان را با خود متّفق می‌سازد و بعد از آن پشیمانی سودی ندارد. به درستی سخن آن‌ها موافق عقل بود زیرا با رفتن آن‌ها به ارگ تعداد زیادی از مردم در اطراف زکی‌خان جمع شدند. نظرعلی‌خان که همیشه خود را برتر از دیگران می‌دانست برخلاف نظر دیگران در ارگ پادشاهی پناه جست. از طرف دیگر زکی‌خان در محل خلوت برای پادشاهی اسکان یافت و با گشودن درب‌های خزاین پادشاهی به بخشش بین بزرگان و لشکریان پرداخت و پسر بزرگ خود اکبرخان را با جمعی از سپاه و علی مرادخان به محاصره ارگ مأمور ساخت. لشکریان ارگ پادشاهی را در محاصره خود گرفتند. در این هنگام به آتش‌بازی یک دیگر پرداختند و در مراحلی نیز افرادی مانند کلبعلی‌خان، طاهرخان و جمعی از غلامان و موافقان از ارگ خارج شده و پس از مباحثه به ارگ مراجعت نمودند.

پس از مدتی زکی‌خان، مادر مرحوم محمدرحیم‌خان را برای مصالحه به ارگ فرستاد و نظرعلی‌خان اجازه ورود به وی داد و حتی زکی‌خان نیز حاضر به مذاکره شده بود امّا اسماعیل‌خان قشقایی که از نزدیکان کریم‌خان بود راه فساد و فتنه طلبی و مفسده جویی را پیمود و زکی‌خان را از رفتن بدان جا منع کرد و به زکی‌خان تلقین کرد که نظرعلی‌خان مردی شجاعت پیشه و دلا ور می‌باشد و شما در مقابل او تاب مقاومت ندارید و اگر احیانآً به وجود شما آسیبی رسید کسی دیگر وجود ندارد که از این دولت حراست نماید. زکی‌خان پس از شنیدن این سخنان و با زمینه دشمنی‌های قبلی شیوه مصالحه را کنار گذارد. بنابراین با رفتاری مزوّرانه محمّدحسین‌خان زند را به خدمت نظرعلی‌خان فرستاد و پیام دادکه محمّدحسین‌خان در کلیّات و جزئیات امور مصاحه ممتاز می‌باشد و باید به سخن او مطمئن گشته و به منزل ما بشتابی! این گفتار بر طبع نظرعلی‌خان سخت آمد و در دم لباس رزم پوشید و آماده مبارزه گردید. فرستادگان زکی‌خان نیز با آن‌ها درگیر شدند و رفته‌رفته دعوا شدّت پذیرفت و زمانی که به نیروهای زکی‌خان کمک رسید نظرعلی‌خان و جمعی دیگر از پا درآمدند و سرانجام سرِ نظرعلی‌خان را به نزد زکی‌خان بردند. چون در ارگ خبر قتل نظرعلی‌خان به گوش ایشان رسید ناچار دل بر مرگ نهادند و بازوی حمیّت و مردانگی گشودند و آن روز الی شب به محافظت از ارگ پرداختند. صبح روز پنجشنبه فرستادگان زکی‌خان آنان را به خروج از قلعه دعوت نمودند و به آنان گفته شد مقصّر اصلی قتل نظرعلی‌خان خود وی بوده است و بدون تشویش و ترس از قلعه خارج شوند. آن جماعت به دلیل سخنان فرستادگان و نبودن آذوقه از حصار بیرون آمدند و به نزد زکی‌خان شتافتند. جمعی از قبیل کلبعلی‌خان و برادران وی در ارگ توقّف نمودند و حاضر به خروج از آن جا نشدند. سرانجام کار به جنگ و دعوا کشیده شد و کلبعلی‌خان کشته شد. برادران او و جمعی دیگر به پای خود از ارگ بیرون آمدند ولی به محض ورود به نزد زکی‌خان ایشان را به قتل رساندند.[4] عصر همان روز گروهی به محاصره خانه نظرعلی‌خان مأمور شدند و پس از تسخیر ارگ سه نفر از اولاد نظرعلی‌خان را مثل آقامیرزاعلی و آقامحمّدعلی و غیره دستگیر نمودند و آنان نیز به امر زکی‌خان به قتل رسیدند.» [5]

برای آن که به شکلی دقیق‌تر جریان واقعه بیان گردد به توصیف مؤلّف تاریخ گیتی‌گشا نیز اشاره می‌گردد. ایشان می‌نویسند:«هنگام اشتداد مرض آن حضرت، نوّاب ابوالفتح خان، نظرعلی‌خان و اولاد او و سایر اولاد شیخعلی‌خان و ولی‌خان و طاهرخان و باقی اولاد محمدخان را معین خود نموده و محمدعلی‌خان با زکی‌خان ابواب استعانت گشوده. روزی که قضیه هایله وقوع یافت هر یک از آن دو اختر بروج سلطنت ممهدین خود را اخبار و حقیقت واقعه را به آن‌ها اشعار کردند. چون در این وقت حرم محترم در ارگ نبود و سرای دیگر قریب به ارگ حریم بردگیان استاد جلالت بود، ولی‌خان و طاهرخان و سایر اولاد محمّدخان داخل حصار ارگ گردیدند که در وقت ضرورت ابوالفتح‌خان را اعانت نمایند و از آن جا که نظرعلی‌خان مردی بود خداوند عقل و صاحب کفایت و تدبیر و رأیش از مراسم فتنه و فساد دور و خاطرش از مراتب آشوب و عناد نفور و خروج از خانه و مکان خود را موجب اشتعال نوایر فتنه و فساد و مورث نهب اموال و سفک دماء رجال و هتک نوامیس عباد دیده، پا به دامن رأی کشیده، زکی‌خان و جمعی از ابطال ایلات که در مرتبه‌ی هزار نفر بودند پیش دستی و به حوالی سرائی که بالفعل مکانِ توقّفِ پوشیده رویان حرمِ جلالت و نعش آن حضرت در آن جا بود، ازدحام کرده. غلامان خاصّه‌ی سرکاری که به جهت پرسش واقعه‌ی هایله بر درب حرم جمعیت داشتند نظر به سکوت زکی‌خان در تحت امر و نهی او درآمده، امر زکی‌خان قوی و حکمران عمله و اساس خسروی گشت.

چون در سوابق زمان به علّت واقعه‌ی رفیعِ‌خان و جهات دیگر در میان زکی‌خان و برادران و اقربای شیخعلی‌خان ابواب دوستی مسدود و اسباب مرافقت مفقود بود نظرعلی‌خان چون کار را چنان و امر را دیگرگون دیده، از جمعیت زکی‌خان و تصرّف درب حرمسرا مطّلع گردیده، غلامان عمله خود و سایر اولاد و اقربای شیخعلی‌خان که قریب دو هزار نفر می‌بودند در ارگ شیخعلی‌خان مستحفظ کسان و منسوبان خود ساخته. جنابش با معدودی از بزرگان آن سلسله روانه جانب ارگ نوّاب غفران مآب با ولی‌خان و طاهرخان متّفق و رایت موافقت افراخته، ابواب ارگ را به روی خود بسته، با وجود آن که غلامان و کسان خود را همراه نیاورده بودند بی‌خردانه در آن حصارِ مختصرِ خالی از آذوقه نشسته و چون برگشته‌بختان دست خود را از گریبان غلامان و متعلّقان گسسته. چون زکی‌خان از ورود نظرعلی‌خان و به ارگ و تشدید دروب مطّلع گردید، جمعیت خویش و غلامان سرکار خاصّه و جمهور حشم را که در دروب سرای حرم محترم حاضر شده بودند محکومِ حکم او گردیده بودند به اطراف حصار ارگ منتشر کرده، حصار مزبور را به محاصره درآورده. نظرعلی‌خان و قلیل مردم که همراه او بودند به سُور (دیوار دور شهر) قصور ارگ اعتصام نموده، محصوروار غنودند. از دو جانب آغاز تفنگ و بنیاد جدال و جنگ کرده. کار به نزاع و انتزاع قلعه انجامید. اگرچه حصار ارگ در رفعت خلیف سماک و در متانت در ردیف افلاک مرتفع بود ولیکن در هستی آذوقه به جز مقداری شکر که در آن جا بود دیگر چیزی که میسّر شود وجود نداشت. مدّت سه روز حضرات در ارگ متحصّن و به گوشت دو سه آهوی دلجوی تهامه خانگی که در باغِ سرای ارگ می‌چریدند و آن قدر شکر که امکان خوردن داشت به سر برده، از آن جا که حضرات محصورین از ابطال سلسله علیّه زندیه در مضمار خصم‌افکنی و در میدان دشمن‌شکنی هر یک شیر خصال و غضنفر مانند بودند، زکی‌خان صلاح روزگار و علاج کار را زیاده بر آن در توقّف ایشان در ارگ ندیده به جهتی وسیله‌ی جوّ گردیده و یکی از پوشیده‌رویان جبلات عزّت، یعنی والده‌ی مرحوم محمّدرحیم‌خان خلف نوّاب غفران مآب را که دو سال قبل از قضیه‌ی هایله پدر بزرگوار در سن هیجده سالگی وفات یافته بود به مناسبت این که صبیّه نظرعلی‌خان مخطوبه آن جوان مغفور بود به نزد نظرعلی‌خان فرستاده، قرار دادند که ایشان از ارگ بیرون آمده همگی با یک دیگر تمهید کرده به خدمت نوّاب ابوالفتح‌خان که مهین فرزند نوّاب غفران مآب بود اقدام و قیام و جنابش را متکّی چابالش سلطنت نمایند.

نظرعلی‌خان و سایر محصورین که چنین صلحی را طالب بودند و المِ جوع نیز بر مزاجشان غالب گردیده از حصار بیرون رفته، در خانه مرحوم محمّدرحیم‌خان که در جنب حرم محترم احداث شده بود توقّف نموده که زکی‌خان به آن جا آمده یک دیگر را ملاقات و بر آن چه آرای متّفق قرار گیرد، عمل نمایند. زکی‌خان جمعی از ملازمان خود را فرستاد که ایشان را در مجلس او حاضر سازند و اگر انقیاد ننمایند صفحه هستی را از وجود ایشان بپردازند. مأمورین از باب عنف درآمده و دوش غیرت آن‌ها متحمّل بار گران اینگونه خواری نگردید. کار به گیرودار رسیده، مأمورین اطراف سرای موقّف آن‌ها را احاطه، زکی‌خان نیز جمعی دیگر را به فرستادگان سابق اضافه کرده. از بام و در و زیر و زبر آن بیچارگان را به گلوله تفنگ برگرفتند. نخستین، سر نظرعلی‌خان را به نظر زکی‌خان درآورده، متعاقب و متوالی سرهای ایشان را گوی چوگان شمشیر و تنها هدف گلوله تیر گشت. نظرعلی‌خان دلاور و کلبعلی‌خان ولدِ اکبرِ شیخعلی‌خان و برادران ولی‌خان و طاهرخان و سایر اولاد محمّدخان خلاصه‌ی بیان، پانزده نفر از اعیان زند در آن قضیه ناگزیر گرفتار آن کمتر اجل و پیوند گردیده و به آن زاری به هلاکت رسیدند. وقوع این واقعه سه روز بعد از سنوخ سانحه هایله بود. بنا بر آن شورش و انقلاب هنوز جسد شریف آن جناب مدفون نگردیده بود. شب چهارم چون زمانه از اطلس سیه‌فامِ شب لباس سوگواری در بر، جهان را از غبار تیره‌فام خاکستر ماتم بر سر کردند. زکی‌خان به تجهیز دفن و کفن پرداخته علی‌الصلاح، روز چهارم که سپهسالار لشکر اختر و انجم به تعزیت سرای این نیلی طارم درآمد، زکی‌خان و جمهور امرا و اعیان سپاه سیه‌پوش شدند و جنازه مغفرت اندازه را زیب دوش کرده و در عمارت وسط باغی که از بناهای آن حضرت در جنب ارگ بود مدفون نمودند. زکی‌خان بر سپاه و رعیّت حکمران و در دارالملک شیراز فاقد‌الفرمان گردیده، بنا بر صلاح حال خویش قضایا را به نوّاب سپهر رکاب اعلام و مستدعی مراجعت آن سپهسالار والامقام شد. در خطّه شیراز دست اخذ بر اموال و اسباب مقتولین گشوده. مبلغ‌های خطیر از نقود و امتعه و نفایس و اسباب و اسلحه و دواب اکتساب نمود. پس نوّاب ابوالفتح‌خان را به جای پدر والاگهر نشانیده بعد از چند روز محمدعلی‌خان را نیز سهیم او گردانیده. به هر صورت جناب ابوالفتح‌خان و هر دو برادران در امور فرماندهی و مهّم حکمرانی به جز نامی از بی‌نشان و اسمی بی‌مسمّا نداشتند.»[6]


 



[1]- این پیش‌بینی توسط مبلغان مسیحی نیز انجام گرفته بود. در صفحه 118 کتاب کارمیلت‌ها چنین آمده است«کرنلیوس در طی نامه‌ای که در تاریخ 15/10/1767 می‌نویسد در پایان آن شورش‌هایی را در اواخر عمر کریم خان پیش بینی می‌کند و می‌گوید از آن جا که به شما اطّلاع داده‌ام و از ناخشنودی مردم به خصوص اشراف و بازرگانان از حکومت کریم‌خان می‌توان شورش قریب‌الوقوعی را پیش بینی کرد که از این مسائل جناب عالی و مجمع مقدس تبشیر به آسانی می‌توانید قضاوت کنید که آیا زمان مناسبی برای امید به استقرار مجدّد مذهب و هیأت‌ها مذهبی در ایران فرا رسیده است یا نه.»

[2] - اسماعیل خان بعد از قتل زکی‌خان در میدان نقش جهان اصفهان به قتل رسید.

[3] - جهت اطّلاعات بیشتر در باره جنایت زکی‌خان در شمال به صفحه 62 کتاب آینه عیب‌نما (نگاهی به دوران قاجاریه) از این نگارنده مراجعه شود.

[4] - اسامی مقتولین در پاورقی صفحه  382 کتاب گلشن مراد بدین شرح می‌باشد:«نظرعلی‌خان با سه نفر از اولاد. کلبعلی‌خان با سه برادر خود که حسن خان، فتحعلی‌خان و حسین خان بوده باشند. طاهرخان، ولی‌خان، داراب خان، ولدان محمدخان، باقرخان، پسر علی محمدخان، صادق خان لنگ برادر محمدخان و ولدان او.عراض سلطان، میرزاجعفر خراسانی وزیر نظرعلی خان با ولدان. شیرعلی خان و چند نفر دیگر که جملتاً بیست و سه نفر می‌شدند.»

[5] - برگزیده‌ای از صفحات 367 تا 381 گلشن مراد تألیف ابوالحسن غفاری کاشانی به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد - 1369

[6] - صفحات 216 تا 219 میرزا محمد صادق نامی اصفهانی - چاپ چهارم - 1368

 7- آینه عیب نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 377 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد