«در زمانی که ایشان به سمت ریاست وزراء حکومت را در دست داشتند در تحت نظر ایشان لایحه قانون نظام اجباری که بعد از آن به نظام وظیفه نامبردار شد در وزارت جنگ تهیّه و در مجلس پنجم تقدیم مجلس شد. این پیشنهاد بسیار مترقّی که امنیت و استقلال مملکت را تأمین مینمود با مذاق بعضی از روحانیون موافق نیفتاد. در مجلس فراکسیونی وجود داشت که در تحت لیدری و رهبری مرحوم سیّدحسن مدرس اصفهانی اقلیّت مجلس را به وجود آورده و با تمام لوایح دولت مخالفت میکردند. مرحوم مدرس طبعاً با آنان سلوک فرموده و با حسن تدبیر کار را به جایی رسانیدند که آن مرحوم شخصاً خود را طرفدار آن قانون اعلام کردند و آن لایحه به اتّفاق آراء از مجلس گذشته و مورد عمل قرار گرفت که هنوز همان اصول به قوّت خود باقی است.
سرهنگ س.... رئیس تأمینات وقت برای من حکایت کرد در همان اوقات زمانی که مخالفت مدرس و همراهان شدّت گرفت، شب یازدهم اردیبهشت 1304 هنگام غروب به من اطّلاع فوری دادند که حضرت اشرف(سردار سپه رئیسالوزراء) به طور ناشناس در یک درشکه کرایه سوار شده و به طرف خیابان چراغ برق حرکت کردند. من به حکم وظیفه فوراً برخاسته با اتومبیل به سرعت درشکه ایشان را تعقیب کردم. در نزدیکی پامنار به ایشان رسیدم و درشکه ایشان را همچنین در نظر داشتم. در حوالی سرچشمه و سرتخت در یکی از کوچهها متوقّف شد. ایشان پیاده شده مستقیماً به خانه مرحوم مدرس رفتند. من هم از پی ایشان به آنجا رفتم. در خانه مدرّس احدی نبود. مثل این که به موجب قرارداد قبلی خانه را خلوت کرده بودند. ایشان به اتاق مدرس وارد شده منهم در اتاق مجاور صحبتهای ایشان را میشنیدم. مذاکرات ایشان چندان طول نکشید. خلاصه ایشان فرمودند: آقای مدرّس با این که شما مملکت ترکیه را دیدهاید و در عراق بودهاید، میدانید که این قانون را ترکها مدتها است که برای اتباع خود وضع کردهاند تا قشون خود را از صورت سرباز داوطلب یا بنیچه بندی بیرون آوردند و صورت ملّی- عمومی به آن دادهاند. ما همچنان میخواهیم قشون خود را به صورت متحدالشّکل در مملکت ملی نمائیم. چرا مخالفت میکنید؟ مدرّس یک سلسله صحبتهایی کرد که حاصل آن بالاخره این بود من خودم وجداناً و شرعاً موافق هستم؛ ولی ایرادی که دارم این است که شما میخواهید این لایحه را به کمک و دستیاری متجدّدین و دموکراتها و دیگر دستجات بگذرانید. چرا از خود من نمیخواهید تا برای شما به سهولت بگذرانم. بالاخره رئیسالوزراء وعده دادند که از این پس با توجّه به نظرهای آقای مدرّس موافقت و با رضایت طبقه روحانیون در کلّیه امور با آنها مشورت کنند. بعد از این قول و قرار ایشان با همان درشکه به منزل خود مراجعت کردند.
فردا روز دوازدهم اردیبهشت 1304 مجلس علنی رسماً تشکیل شد و مدرس اجازه نطق خواسته و در طی کلام به شیوه خود که استدلال عقلی آمیخته به طنز بود ثابت کرد که جهاد یکی از فروع دین اسلام است و برای همه مسلمانان واجب است و برای تنظیم و انضباط آن با این قانون پیشنهادی شده من بلاشرط با آن موافق هستم و بدون هیچ تغییر به آن رأی میدهم. فراکسیون اقلیّت هم چون با کمال تعجّب سخنان لیدر خود را شنیدند همه موافقت کردند و آن لایحه در همان جلسه به تصویب نهایی رسید که به موجب آن قانون افراد جوان کشور در سن 21 سالگی مکلّف به خدمت پر افتخار سربازی شدند و اینک آن قانون مبارک که برای تربیت نسل جوان کشور بزرگترین عامل محرک است باقی است.»[1]
[1] . حکمت علی اصغر. سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی. صص 201 و 202
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 131