ایران تا قبل از جنگ جهانی اول به طور کامل زیر سلطه و نفوذ دولتهای انگلیس و روسیه قرار داشت و این دولتها بدون اجازه صاحبخانه هر کاری که میخواستند انجام میدادند. حتی بر اساس توافقهای پنهانی ایران را به مناطق تحت نفوذ خودشان تقسیم کرده بودند و هر آن بیم نابودی و استقلال ایران میرفت که انقلاب 1917 در روسیه اتّفاق افتاد و یک بار دیگر طناب دار از حلقوم کشور محکوم به اعدام ایران برداشته شد. گذشته از آن که این حادثه چه تغییری در سیاست انگلیسیها به وجود آورد روسها یا دولت تازه تأسیس شوروی با استقرار رضا خان و مشکلاتی که بعد از انقلاب برای آنها به وجود آمده بود علاوه بر آن که خواهان احیای موقعیّت گذشته خود بودند تمایل به جلب رضایت و آسودگی خیال از جانب ایران داشتند. در نتیجه قرارداد 1921 را بین دو کشور منعقد کردند که فصل سوم آن مربوط به سرحدات مرزی است و آمده است که: «دو دولت خطوط سرحدی ایران و روسیه را به طوری که کمیسیون سرحدی در سال 1881 معیّن نموده است، قبول و رعایت میکنند و چون دولت ج. ف. س. ش در انتفاع از ثمره اقدامات غاصبانه دولت امپراتوری سابق روسیه احتراز میکند، لهذا از جزیره آشوراده و سایر جزایری که در سواحل ایالت استرآباد واقع هستند صرف نظر مینماید و همچنین قصبه فیروزه و اراضی مجاور آن را که دولت ایران بنا بر قرارداد مورخه 28 ماه مه 1898 به روسیه واگذار کرده بود، به دولت ایران مسترد میدارد؛ ولی دولت ایران هم متقبّل میشود که شهر سرخس که حالیه به اسم سرخس روس یا سرخس کهنه معروف است با اراضی متعلّقه به آن را که به رودخانه سرخس منتهی میشود جزو متصرفات روسیه بداند. دولتین... از رودخانه اترک و سایر رودخانهها و آبهای سرحدی، متساویاً انتفاع خواهند کرد.»[1]
[1]. علیرضا زهیری، عصر پهلوی به روایت اسناد، ص 113.
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 126
«روزی سفیر یونان استوارنامه خود را به حضور میبرد که خود را معرّفی کند. نام او به زبان فارسی شبیه آلت تناسلی مرد و زن بود. وقتی که سفیر به حضور بار مییابد رئیس تشریفات، تیمورتاش، با صدای بلند او را معرّفی میکند و نام او را میبرد و میگوید: "نماینده فوقالعاده پادشاه یونان، آقای فلان و... ." سکوت، لبخند و حیرت عمومی در تالار حکمفرما میشود. شاه به طرف تیمورتاش رفته و زیر گوشش میگوید: "ایشان مادام که یکی از آن دو را انتخاب نکرده، برود." یعنی به اصطلاح جهنّم شود. سپس از جای برمیخیزد و تالار را ترک میکند و در نتیجه یونان رابطه خود را با ایران قطع میکند.»[1]
«از وقایع مهم دیگر در تاریخ روابط ایران و ایالات متحده آمریکا قطع روابط سیاسی دو کشور در سال 1314 شمسی است که بر سر بازداشت چهار ساعته عبدالغفّارخان جلال اعلا، سفیر ایران در واشنگتن به وقوع پیوست. علت بازداشت سفیر ایران ظاهراً سرعت در رانندگی بوده و پلیس ایالتی نیویورک بدون توجّه به مصونیت سیاسی سفیر اقدام به بازداشت وی مینماید تا این که پس از چهار ساعت بازداشت به دستور وزارت امورخارجه آمریکا وی را آزاد میکنند. علاء بلافاصله پس از آزادی از زندان جریان امر را به تهران گزارش میکند و وزیر امور خارجه مراتب بازداشت سفیر ایران در واشنگتن را به اطّلاع رضا شاه میرساند و رضا شاه دستور میدهد تا در این مورد تحقیق کافی به عمل آید و در صورتیکه محرز شود قصد توهین در کار بوده است بیدرنگ سفارتخانه در واشنگتن تعطیل و علاء به تهران بازگردد و از مقامات وزارت خارجه دولت آمریکا نیز مراسم خداحافظی مرسوم دیپلماتیک را به عمل نیاورند. به دنبال این ماجرا روابط دو کشور به مدت سه سال به حال تعطیل درآمد.»[2] و [3]
[1]. شمسالدین امیرعلایی، صعود محمّد رضا شاه به قدرت یا شکوفایی دیکتاتوری، ص 148.
[2]. اسکندر دلدم، حاجی واشنگتن، ص 142.
[3]. به روایت دیگر، علت قطع روابط را اعتراض در مقابل انتشار مقالهای در آمریکا میدانند که در ضمن شرح حال رضاشاه، نوشته بود رضا شاه زمانی به عنوان طویلهچی در سفارت انگلیس استخدام شده بود.
4- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 125
«شاه مردی به تمام معنی ایرانی بود و مملکت ایران را خیلی دوست میداشت و جداً میخواست که ایران از هر جهت چون سایر ممالک متمدن ترّقی نماید. نسبت به اجنبی احساساتش خوب نبود و با ظاهرسازیها حُسن رابطه بین مقامات خارجی و کشور خودش ایجاد مینمود. در سیاست خارجی نسبت به همسایگان با نهایت اقتدار رفتار میکرد. یاد دارم روزی گزارشی به عرض رساندم که عدّهای عساکر ترک در یکی از مرزهای آذربایجان به خاک ایران تجاوز کرده و به دنبال چند نفر سارق ترک وارد ایران شدهاند. شاه از این خبر فوقالعاده برآشفته شد و فوراً سرهنگ کلبعلیخان فرمانده هنگ اردبیل را پای دستگاه تلگراف احضار کرد و دستور داد عدّهی خود را بردارد و به دهکدهای که عساکر ترک اطراق کردهاند، بروند و دهکده را محاصره نماید و عساکر ترک را خلع سلاح و دستگیر کند و نتیجه را گزارش بدهد. بعد از 24 ساعت از سرهنگ گزارش رسید که امریّه صادره به موقع اجرا گذارده شد و سی نفر عساکر ترک خلع سلاح شده و دستگیر گردیدهاند. در نتیجه این واقعه سفارت ترکیه بنا به دستور واصله از وزارت خارجه ترکیه یادداشتی به دولت ایران داد. وقتی این یادداشت وزارت خارجه را به عرض شاه رساندم، شاه فوقالعاده عصبانی شد. حسبالامر به ذکاءالملک فروغی که در آن زمان سفیرکبیر ایران در ترکیه بود تلگرافی دستور داده شد که فوراً بیرق سفارت ایران را پایین آورده و سفارتخانه را تعطیل نماید و به تهران حرکت نماید. وصول این دستور تلفنی باعث دستپاچگی ترکها شده و ناچار جریان را به عرض آتاتورک رساندند که در نهایت بعد از طی مراحلی آتاتورک با معذرتخواهی از شاه تقاضا کرد که از تعطیلی سفارت ایران صرف نظر فرماید و کلّیه عساکر دستگیر شده هم در اختیار دولت ایران باشند. بالاخره بعد از این تشریفات شاه تقاضای آتاتورک را پذیرفت و به ذکاءالملک دستور داده شد که مشغول کار خودش باشند. عساکر ترک را هم از مرز ایران خارج نمودند و تحویل ترکها دادند.»[1]
[1]. عبدالرضا مهدوی، شش سال در دربار پهلوی، ص 122.
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 123
چگونگی اجرای قانون کشف حجاب در اصفهان
کتاب آقاجان شازده حاوی خاطرات دوران زندگی یکی از بازماندگان قجر به نام اسماعیل مسعود میرزای ظلالسلطان در اصفهان میباشد. ایشان ضمن توصیف خاطرات خانوادگی به چگونگی اجرای دستور کشف حجاب در اصفهان اشاره دارند و در بخشی از آن چنین آمده است: امَا روایت: «من و آصفه قبل از نامزدی، مثل تمام زنهای اصفهان با چادر و چاقچور بیرون میرفتیم. در دی ماه 1305 رضا شاه در تهران دستور کشف حجاب داد که بعد هم به شهرستانها ابلاغ شد. همهی زنها حجاب داشتند، ولی همان زمستان شروع کردند به شایعه پراکنی که قرار است بعد از ماه رمضان حجاب را بردارند. عدهای هم در میدان شاه میایستادند و خبر میدادند که زنها به زودی مجبور میشوند بدون چادر و چاقچور به خیابان بیایند، ولی کسی باور نداشت این خبر جدّی باشد.
اولین زنی که در اصفهان حجاب برداشت عمّهام دختر ظلالسلطان بود. دستور از استانداری و شهربانی آمده بود. هیچ کدام از خواهرهای شازده و سایر زنهای اصفهان راضی به این کار نبودند. رئیس شهربانی به باغ نو آمد و از صارمالدوله و معتمدالدوله خواهش کرد از زنها بخواهند که حجاب بردارند، وگرنه مجبورشان میکنند که چادر از سر بردارند. میدانست که هیچ کدام از زنهای اصفهان حاضر نیستند چادرشان را بردارند و از شوهرهایشان هم کاری برنمیآمد. زنهای خانوادههای سرشناس و بازاری زیر بار نمیرفتند. رئیس شهربانی میگفت شما از همشهریها بخواهید بدون حجاب از خانه بیرون بروند. قرعه به نام ملکه سادات و ملکه ترکان، دو خواهر جوان و پیرترِ پدر افتاد. ملکه ترکان بیچاره به گریه و زاری افتاده بود و ابداً حاضر نمیشد این کار را انجام دهد. چون زمستان بود برای او پالتو پوست برّه تهیه کردند. یک کلاه هم برای سرش دوختند و به صورتش هم سرخاب و سفیداب زدند و زن بدبخت را مثل عروسک پیری با کلاه و پالتو درست کردند و به بیرون باغ فرستادند تا با ترس و لرز و خجالت، همراه خواهر جوانترش که در این مورد بیشتر شهامت داشت با ماشین در شهر بگردند. زنها حتی وقتی تابستان شد خجالت میکشیدند پالتو و کلاه را کنار بگذارند. اکثر هم موهای خود را کوتاه کرده بودند که با کلاه بهتر باشد. استانداری هم تمام رجال و تجّار اصفهان را به شب نشینی در استانداری دعوت کرد. خانمها اجازه نداشتند با حجاب آن جا حاضر شوند و شوهرانشان به بستن تجارتخانهها و کارخانهها تهدید شده بودند. قیافهی زنها در باغ استانداری دیدنی بود. بعضی از زنها با گریه و زاری کفن پوشان قدیفه به سر پیچیده بودند که این منظره مضحک بود. اشرفالدوله زن همایون میرزا گریه کنان با ترس و لرز خودش را به خواهرش که سنّش بیشتر بود چسبانده بود و مثل دو اسب درشکه حرکت میکردند. او اشک ریزان میگفت چه طور من که همهی عمر با احترام زندگی کردهام حالا مثل یک هرجایی با کلاه و مانتو به هزار جریب بروم که سربازها در آن اسب دوانی میکنند و همه مرا میبینند. یکی از خانمهای تجار که با لباس جدید، یعنی کلاه و مانتو توی درشکه نشسته بوده، پدرش را از دور میبیند و به او میگوید پدرجان بیا، ببین چه طور دارند دخترت را به اسارت میبرند.
در هر صورت چون قانون زور بود خانمهای فامیل مجبور شدند اطاعت کنند. یک خانم به باغ نو آمد که به زنها یاد بدهد چه طور لباس بپوشند. چون زمستان بود برایشان پالتو کلفت دوختند و یک کلاه هم بر سر آنها گذاشتند. زنهای خانواده میخواستند زیادی اجق وجق نباشند. شبی که قرار بود به استانداری بروند عمو جان به آنها گفت بروند جلو بنشینند که زیاد خجالت نکشند. یکی از خانمها موقعی که جلو مردها رسید کلاهش افتاد و از ترس به قول قدیمیها قهره کرد و از شوکی که به او وارد شده بود چند روزی مریض شد. به استانداری که رسیدند هیچ کدام جرأت نداشتند سرشان را بلند کنند و هرچه سریعتر در جایی نشستند. جوانترها خجالت میکشیدند و مثل بید میلرزیدند و گریه میکردند. آن شب پدرم در استانداری ایستاده بود. زمانی که خانم یکی از تجار آشنا با او سلام و علیک میکند کلاه خود را به رسم احترام از سر بر میدارد. آن خانمها هم که خبر از این رسوم نداشته به نوبهی خود کلاهش را برمیدارد و به پدرم تعظیم میکند. همین خانم وقتی با زن یکی از دوستانشان که آلمانی بود رو به رو میشود. کلاهش را بر میدارد و دست خانم آلمانی را میبوسد. اوایل اگر کسی جرأت میکرد با چادر به کوچه برود پلیس او را میگرفت، ولی کمکم آسانتر شد و مخصوصاً کلفتها با چادر و روسری بیرون میرفتند و کسی به آنها کاری نداشت. بی حجابی هم قباحتش از بین رفت و دیگر به کسانی هم که میخواستند چادر سرشان بکنند آزار نمیرساندند. تمام فامیل سلطانی که آخوندزاده بودند از همان وقت دوباره چادر به سر کردند. آنها در زمان کشف حجاب یا از خانه بیرون نمیآمدند با این که توی ماشین مینشستند و روسریهای بسیار کلفتی که بیشتر به پر شباهت داشت سر میکردند. مردم ولنگار اصفهان میگفتند این خانواده هم بی حجاب شد. کشف حجاب در آن زمان یک نوع انقلاب بود.»
1- آقا جان شازده، شهلا سلطانی، چاپ چهارم، 1391، صص 95 تا 98
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر ، 1396، ص 122
رضا شاه از سال 1306 تحت تأثیر سفر به ترکیه یا تلقین و تقلید از افرادی که در ذهن او رسوخ یافته بودند از تکیه کردن به احساسات و علایق مردم منصرف و منحرف شد. او بدون توجّه به آداب و رسوم و فرهنگ رایج در جامعه به شیوهی دیکتاتوری با مسائل مذهبی به مقابله برخاست که یکی از نمونههای اجرایی آن در سالهای بعد منجر به برنامهی کشف حجاب شد. او باور نداشت که قتل و کشتار مردم خیلی راحتتر و توجیهپذیرتر از دخالت در سنّتهای عجین شده در فرهنگ و افکار مردم میباشد و این اعمال وی چون مشت بر سندان کوفتن خواهد بود. این اقدام نابخردانه و نسنجیدهی او بود که زمینه و بهانه برای حوادثی مانند حادثهی مسجد گوهرشاد و قم را در زمان حکومتش رقم زد. از طرف دیگر چنان آثار مخرّبی بر خانوادهاش گذارد و حجاب باطنی آنها را متزلزل کرد که بلافاصله بعد از مرگش راه افراطی و مفسدانهی آنها منجر به اضمحلال حکومت پهلوی شد. در رأس این افراد محمّد رضا و اشرف قرار داشتند.
رضا خان در بارهی کشف حجاب قوانین سختی به اجرا گذارد و به مأموران دستور اکید داد تا با خانمهای محجّبه در اماکن عمومی مقابله کنند، هرچند که مردمِ تحت ستم دست به مبارزه منفی زدند و از خانههای خود بیرون نمیرفتند یا به محض دور شدن مأموران به حالت قبل باز میگشتند. تنها کسانی از این اقدامات بسیار خرسند شدند که زمینه و گرایش به اعمال ناهنجار را داشتند. به عنوان مثال یکی از این طبقات، خود خاندان پهلوی بود که در این زمینه آن قدر افراط کردند که شهرهی عام و خاص حتی تاریخ ایران شدند و آن قدر زیادهروی کردند که از طرف دیگر پشت بام افتادند. از شیوهی رفتار مأموران و واکنش مردم به قضیه کشف حجاب به دو نمونه از اسناد اشاره میشود: «در تاریخ 11/5/1315 از طرف رئیسالوزرا به ادارهی کلّ شهربانی حکمی صادر میشود. از قراری که بانوان در تهران و ولایات با چارقد در معبر عبور و مرور مینمایند؛ چنان که حضوراً هم تذکّر داده شد این ترتیب ممنوع است. قدغن نمایید. در تهران و چه در ولایات مأمورین شهربانی نهایت مراقبت را به عمل آورند که این رویّه متروک شود و با چارقد کسی را در کوچهها راه ندهند. همچنین در پی احکام صادره برعلیه حجاب که دستور داده بودند زنهای چادری را در ادارات دولتی و محاضر رسمی نپذیرند و یا این که زنان را بدون کلاه به حمامها راه ندهند و در گاراژهای شهر از سوار کردن زنان با چارقد امتناع ورزند. همچنین در سندی به تاریخ 23/7/1320 با امضاء جمعی از زنهای یزد از ظلمی که بر آنها رفته و در ضمن این که میتواند گوشهای از نحوهی برخورد مأمورین باشد چنین آمده است: متأسفانه آن چه در رادیوها شنیده و روزنامهها مطالعه میشود هیچ اسمی از ظلم و ستمهایی که چندین سال است به ما بیچارگان شده، نیست. به واسطهی یک روسری یا چادر نماز در محلهها حتی از خانه به خانه همسایه طوری در فشار پاسبانان و مأمورین شهربانی واقع بوده و هنوز هم هستیم که خدا شاهد است از فحّاشی و کتک زدن و لگد زدن هیچ مضایقه نکرده و نمیکنند و اگر تصدیق حکما آزاد بود از آمار معلوم میشد که تا به حال چقدر زن حامله یا مریضه به واسطه تظلّمات و صدماتی که از طرف پاسبانها به آنها رسیده، جان سپردند و چقدر از ترس فلج شدند و چقدر مال ما را به اسم روسری یا چادر نماز به غارت بردند و چه پولهایی از ما به هر اسمی و رسمی گرفته شده، خدا میداند. اگر یک نفر از ماها با روسری یا چادر نماز به دست یک پاسبان میافتاد مثل اُسرای شام با ماها رفتار میکردند. بهترین رفتار آنها با ماها همان چکمهها، لگد بر دل و پهلوی ما بود و اگر به پول گرفتن قانع نمیشدند یا پولی نداشتیم به آنها بدهیم ما را به شهربانی و کمیسر میبردند. اذیّت ما بیشتر و مخارج ما زیادتر، لذا استدعای عاجزانه داریم اولاً انتقام ما ستمدیدگان را از این جابران بکشید و بعد هم آزادی حجاب به ما بدهید.»[1]
[1]. علیرضا زهیری، عصر پهلوی به روایت اسناد، ص 77.
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 121