پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

جمهوری رضا خان

مطرح‌ کردن واژه‌ی جمهوری توسط رضا خان و مخالفان حکومت قاجاریه برای تزلزل و سست‌ کردن پایه‌های سلطنت قاجارها بوده است. رضا خان و همفکران او طبق برنامه و توصیه‌ی انگلیسی‌ها در تبلیغات خود از استقرار سیستم جمهوری به سبک ترکیه استفاده می‌کردند و به امید تغییرات ذهنی مردم در باره تفکّرات پادشاهی در ایران بودند تا بلکه بتوانند انحلال سلسله قاجاریه را بدون تنش انجام دهند. بعد از مطرح‌ شدن سیستم جمهوری سیل مطالب علیه احمدشاه از لندن شروع شد. در این باره علما و تعدادی دیگر از مخالفان رضا خان که از سیستم جمهوری به شیوه ترکیه ناراضی بودند این جریان را جمهوری قلابی خواندند و با انتشار مقالات شدید و تند به بانیان این فتنه و غوغا حمله کرده و آن را به باد استهزاء گرفتند. آنان معتقد بودند مملکتی که سراسر آن را جهل و خرافات و بی‌سوادی فراگرفته است به جمهوری‌ شدن نیاز ندارد و چنین مملکتی عیناً به زناشویی یک دختر پنج‌ ساله با یک پسر هفت‌ساله می‌ماند. مرحوم ملک‌الشعرای بهار در جمهوری‌نامه معروف خود می‌گوید:

رضاخان، کهنه الدنـگ     قلدر                             نموده نوحه جمهوری   از بــر

عجب جنسی است   این الله اکبر                           گهی عرعر نماید، چون خـر نر

زمانی پاچه گیرد چون سگ هار                            ولی غافل ز گردن‌بند و   افسار

اسکندر دلدم نقش انگلیسی‌ها را در تأسیس سیستم جمهوری این‌گونه بیان می‌‌کند: «دنیس رایت پیرامون علّت گرایش لندن به استقرار نظام جمهوری در ایران به نگارنده گفت: "در میان اولیای دولت و وزارت خارجه این نظریه وجود داشت که عدم موفقیت مشروطه در ایران و دل‌زدگی مردم از خاندان قاجاریه و گسترش بی‌ثباتی در ایران ایجاب می‌کند بساط سلطنت از ایران برچیده شده و همان ‌طوری که آتاتورک در ترکیه با اقتدار از اضمحلال باقیمانده سرزمین‌های عثمانی جلوگیری کرد و سدّ محکمی در برابر هجوم افکار انقلابی به وجود آورده است در ایران نیز با تأسیس یک جمهوری به ریاست رضا خان به سبک ترکیه جدید نظمی نوین به منطقه داده و منافع بریتانیا را در برابر تهدیدات بالقوّه شوروی نوپا حفظ و استمرار دارد."»[1]



[1]. اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 1، ص 187.

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 120

 

حادثه حوزه علمیه قم در زمان رضا شاه

حادثه قم

 

یکی دیگر از کارهای افراطی رضا شاه حمله به آستان مقدسه قم و ضرب و شتم روحانیان و مردم است. در باره این که علت وقوع حادثه چه بوده و چرا این واقعه اتّفاق افتاده است نشانی از تصمیم قبلی رضا شاه در این موضوع نیست. تنها مطلبی که اکثر صاحب‌نظران در آن اتّفاق نظر دارند وجود و حضور خانواده پهلوی در جلسه و مراسم برگزاری سخنرانی به مناسبت تحویل سال جدید بوده است که سخنران مراسم به دلیل حرکت نامناسبی که از یکی از همراهان خانواده سلطنتی سرمی‌زند زبان به اعتراض گشوده و به ‌تبع آن مردم نیز حالت تهاجمی در مقابل خانواده پهلوی می‌گیرند. ظاهراً سرانجام این حادثه با میانجیگری و بدون سروصدا خاتمه یافته بود؛ ولی آن شخصی که این حادثه را با تلفن به دفتر پادشاه گزارش می‌دهد به نحوی غلّو می‌نماید که پس از رسیدن خبر به گوش رضا شاه او یک‌باره منقلب شده و تصمیم به حمله و ضرب و شتم مسبّبان آن حادثه می‌گیرد. اگر به طور مستقیم با خانواده خود تماس گرفته یا عکس آن انجام شده بود چه بسا این واقعه اتفاق نمی‌افتاد.

سلیمان بهبودی که یکی از نزدیکان و مقرّبان رضا شاه است در این باره می‌گوید: «در داخل حرم خانم‌ها داخل سایرین بودند که در این موقع والاحضرت شمس که ایستاده بودند چادر از سرشان افتاد. با این که سنّ ایشان اقتضا نداشت که چادر داشته باشند، مع‌ ذلک با چادر بودند. با مشاهده این وضع واعظ بالای منبر سروصدا راه انداخته و در داخل حرم اخلال کرد. مأمورین سر رسیدند و چون جمعیت زیاد بود سروصدا هم زیاد شد. بیم اخلال می‌رفت. اتفاقاً این موضوع را بزرگ جلوه دادند و با تلفن به تهران و بعد هم به اعلیحضرت همایون اطّلاع رسید. ناراحتی عجیبی در ایشان ایجاد کرد و با عدّه‌ای نظامی و زره‌پوش فوراً به قم حرکت فرمودند. چون آن روز، روز دوشنبه و روز پذیرایی بود عدّه‌ای از آقایان و حتّی وزیر دربار هم به قم حرکت کردند و چند نفر که فهمیده یا نفهمیده اخلال کرده بودند دستگیر و چند نفر هم که جرم‌هایی داشتند و از قبل به حرم پناه برده و متحصّن شده بودند دستگیر و به تهران فرستادند و همین باعث شد که بست یا تحصّن در حرم قم هم متروک شود.»[1]

امّا ویراستار کتاب زندگی پرماجرای رضا شاه راجع به این حادثه می‌نویسد: «در عید سال 1306 شمسی (برابر با 27 ماه مبارک رمضان 1347ق) که زوّار فراوانی در حرم مطهر حضرت معصومه حضور داشته‌اند، خانواده پهلوی به زیارت می‌روند و بدون حجاب کامل در حرم مطهر حضور به هم می‌رسانند. این عمل و جسارت به ساحت مقدس حرم مطهر سبب خشم مردم می‌شود و شخصی روحانی به نام سیّد ناظم واعظ مردم را به امر به معروف و نهی از منکر فرا می‌خواند. خبر به مرحوم حاج‌شیخ‌ محمّد تقی بافقی از روحانیون معظم قم می‌رسد و ایشان نخست به خانواده رضا خان پیام می‌دهد که اگر مسلمان هستید نباید با این وضع در این مکان مقدس حضور یابید و اگر مسلمان نیستید باز هم حق ندارید در این مکان حضور یابید. پیام مؤثر واقع نمی‌شود و مرحوم شیخ ‌محمّدتقی شخصاً به حرم می‌آید و به خانواده رضا خان شدیداً اخطار می‌کند. این حادثه منجر به قیام مردم شد و رضا خان شخصاً با یک واحد موتوریزه به قم رفت و با چکمه وارد صحن مطهر شد و شیخ‌ محمّدتقی را مورد ضرب و شتم قرار داد.»[2] برخلاف این دو نظر روایتی آمده است که: «... یک روز در یک جلسه رسمی با زن و دخترهایش بدون چادر حضور یافت و از آنان عکس‌برداری شد و دستور داد همه ایرانیان باید چنین کنند. کمی بعد واعظی در قم بالای منبر گفته بود بازوهای لُخت ملکه ایران را همه ‌کس دیده است و از این قبیل جملات. رضا شاه با حالت عصبانی شخصاً به قم رفت و کتک مفصّلی به آن واعط زد و به ‌حدّی با شدّت او را با عصای آهنی خود کتک زد که عصا خرد شد.»[3]

خسرو معتضد با توصیف و شرح حال فراوان در باره این حادثه می‌نویسد: «عید نوروز سال 1306 ملکه تاج‌الملوک تمایل کرده بود شب سال نو را در حرم مطهر حضرت معصومه بگذراند. در این زمان دختران خردسال شاه و ملکه عصمت‌السلطنه همسر سوگلی شاه نیز تاج‌الملوک را همراهی می‌کردند و رضا شاه نیز از این که دو رقیب با هم به زیارت می‌روند و جهت تحکیم قدرت معنوی تلقّی می‌کرد بسیار خشنود بود. حلول عید نوروز آن سال برابر ماه رمضان سال 1346ه ق بود و به مناسبت این تقارن تشریفات و شادی آن سال کمتر بود. در آن شب تحویل سال ملکه تاج‌الملوک و سایر همراهان در یکی از حجرات (غرفه بالای ایوان آیینه) حضور یافته بودند. ملکه چادر سیاهی را که بر سر داشت تبدیل به چادر ‌نماز وال سفید خانگی نمود و دیگر خانم‌های درباری هم از او تبعیت کردند. در این هنگام سیّدی بر منبر سرگرم سخنرانی بود و شیخ ‌محمّدتقی بافقی نیز در مجلس حضور داشت. ناگهان توجّه سیّد سخنران به غرفه‌ای که اعضای خاندان سلطنت در آن حضور داشتند، جلب شد. دختر کم‌‌ سن ‌و سال جوانی از جا برخاست و نشست و بدون چادر مجلس را از نظر گذراند و بعد از دقایقی چادر سفید بر سر کرد. این دختر شمس پهلوی بود که در آن تاریخ در حدود هشت ‌نه سال داشت. البته او چادر به سر کرده بود؛ اما هنگام تعویض چادر مشکی به چادر سفید چند بار از جا بلند شد و نشست. او در غرفه‌ای مشرف بر محل منبر بود و سخنران مجلس می‌توانست منظره داخل غرفه را ببیند. سیّد سخنران از دور تصوّر کرد او زن جوانی است که مخصوصاً سر برهنه می‌کند و گیسوی خود را به حاضران مجلس نشان می‌دهد. از این‌رو خشمگین شد و زبان به انتقاد گشود. موضوع را به شیخ ‌بافقی خبر دادند. شیخ بی‌درنگ برای نشستگان در غرفه سلطنتی پیام فرستاد بدین مضمون که شما چه کسانی هستید؟ اگر غیر دین اسلامید پس در این مکان چه می‌کنید؟ و اگر مسلمانید پس چرا در حضور چندین هزار جمعیت در غرفه حرم مکشفه‌الوجه والشعر نشسته‌اید. آن کس که پیام را برد با صدای بلند گفته شیخ را بیان داشت. در این زمان جماعت حاضر در حرم و صحن مطهر از گفته شیخ برافروختند و به خشم و غلیان درآمدند. عدّه‌ای از جا برخاستند تا به سوی غرفه بروند و دست ملکه تاج‌الملوک و دیگر همراهان او را بگیرند و از حرم بیرونشان کنند و عصمت دولتشاهی در خاطرات خود می‌گوید: "طوری ترسیده بودیم که حالمان به هم خورده بود. من واقعاً ترسیده بودم و مثل بید می‌لرزیدم. آن روزها من کم‌‌ سن ‌و سال 22 ساله بودم. تصمیم گرفتم پا به فرار بگذارم تا گیر آن جمعیت خشمگین و به‌ جوش ‌آمده که نعره و فریاد می‌کشیدند و لعنت به کافر و بابی می‌فرستادند، نیفتم."

در بیان این حادثه روایات با حواشی کم و زیاد به‌ نحوی نقل شده که خانم‌ها با چادر بوده‌اند و والاحضرت شمس بوده که در هنگام تعویض چادر سخنران را دچار تشتّت فکری نموده است. مثلاً روایتی می‌گوید: "شب عید علیا حضرت ملکه و والاحضرت شمس و اشرف با عدّه‌ای مستخدم به قم رفتند. هنوز برای خانم‌ها چادر معمول بود. در داخل حرم خانم‌ها داخل سایرین بودند که در این موقع والاحضرت شمس که ایستاده بودند چادر از سرشان افتاد یا این که سنّ ایشان اقتضا نداشت که چادر داشته باشند. مع‌ذلک با چادر بودند (نه ‌ساله بوده است). با مشاهده این وضع واعظ بالای منبر سر و صدا راه انداخته و در داخل حرم اخلال کرد."

یکی از جراید اروپا در این باره می‌نویسد: "ملکه ایران در حالی‌که لباس غربی بر تن داشت داخل حرم شد و به تصوّر این که نامحرمی در آن‌جا نیست، ‌نقاب از چهره برگرفت. آخوندی که ملتفت او شد، بی‌آن که وانمود کند با ملکه طرف است، چادر بر سر او انداخت و ضمن حمله شدید خود به آداب و رسوم غربیان به‌ قدری از کوره در رفت که مردم دور او جمع شدند و کارآگاهان و افسران ارتش که در بیرون منتظر علیاحضرت بودند قدری به کمک وی شتافتند و ملکه را به سلامت بیرون بردند" و یا روزنامه دیگر می‌نویسد: "روزی همسر شاه در شبستان مخصوص بانوان در مسجد قم نشسته بود. واعظ ضمن سخنرانی از موقعیت استفاده نمود و از سستی و سهل‌انگاری مسلمانان ایران صحبت کرد و در حالی‌ که با دست به محل مخصوص بانوان اشاره می‌کرد بر ضد تحولات جدید سخنانی تلخ و زننده راجع به رفع حجاب اظهار داشت. همسر شاه در حالی‌ که نقاب را بر چهره زده بود احساس کرد این مطلب متوجّه شخص اوست. از این جهت بی‌درنگ از جا برخاست و به وسیله تلفن با پادشاه صحبت نمود."

هنگامی که سیّد سخنران و شیخ‌ محمّدتقی بافقی به حضور نامناسب ملکه تاج‌الملوک و دو هوو و دختران او در حرم مطهر اعتراض کردند یکی از مأموران پلیس مخفی که در آن روزگار، آنان را مأمور تأمینات یا مفتش تأمینات می‌خواندند، شتابان خود را به تلفنخانه قم رساند و ماجرا را با آب ‌و تاب زیاد برای رئیس دفتر رضا شاه نقل می‌کند و می‌گوید که ملکه و خانم‌های دربار در معرض حمله و اعمال خشونت جمعیت قرار دارند در حالی ‌که غائله فروکش کرده و عدّه‌ای از ریش‌سفیدان و کارکنان آستانه به میان افتاده و با خارج‌کردن ملکه و هووهای او و دختران شاه از غرفه خطر رفع شده بود و آنان در خانه تولیت به سر می‌بردند و کاملاً مشکل برطرف شده بود؛ ولی رضا شاه پس از آگاه‌ شدن از این حادثه به شدّت برآشفت و تعادل خود را از دست داد و از شدّت خشم با مشت بر روی میز می‌کوفت و سپس فرمان داد امیرلشکر احمدآقا امیر احمدی با یک گردان تانک و زره‌پوش آماده عزیمت شود. شاه آن شب تا صبح در طول اتاق قدم می‌زد و همین که دمیدن سپیده نزدیک شد با اتومبیل فورد خود به‌ سرعت عازم قم گردید. همین که به شهر قم رسیدند بی‌درنگ جلو صحن مطهر از اتومبیل پیاده شد و ناگهان عصای آهنین مخصوص خود را به دست گرفت و به کوبیدن بر سر و شانه و بدن دست‌فروشان و زوّاری که در صحن حضور داشتند، پرداخت و به صدای بلند نیز بنای دشنام‌دادن را گذارد. رضا شاه که مرد بددهن و هتّاکی بود و فحش‌های بسیار زننده و قبیح می‌داد، مردم با دیدن آن حالت شروع به گریختن کردند و رضا شاه همچنان سرگرم زدن و کوفتن مردم بود تا به در حرم رسید. رضا شاه در این زمان حادثه قم را یک واقعه ریشه‌دار و حساب‌ شده سیاسی تلقی می‌کرد و قصد انتقام‌جویی از همه مردم قم و حتی به فکر به‌ توپ ‌بستن شهر بود و فریاد زد بروید آن سیّد... و آن شیخ... را بیاورید. سیّد حضور نداشت و هرچه گشتند او را نیافتند؛ اما شیخ ‌محمّدتقی بافقی را یافتند و شاه در منتهای عصبانیّت که به شیخ فحش‌های آبدار می‌داد دستور داد او را خوابانیده و با عصای خود بر پشت او می‌زد. بعد فرمان داد آن سیّد فلان ‌فلان ‌شده را بیاورید. چون او را نیافتند در کمال خشم و عصبانیت با همان عصا چنان به دهان و دندان رئیس نظمیه نواخت که چند دندان او با فوّاره خون از دهانش فرو ریخت و پس از چند ضربت دیگر به کتف رئیس نظمیه نگون‌بخت فرمان داد که شیخ و رئیس نظمیه و چند نفر دیگر را تحت‌الحفظ به تهران حرکت داده و تحویل نظمیه مرکز بدهند. به‌ هر حال حادثه در اثر بی‌تدبیری و اعمال خشونت‌آمیز رضا شاه به ‌نحوی صورت پذیرفت که تأثیر بسیار منفی به دنبال خود داشت؛ ولی مرحوم شیخ‌ عبد‌الکریم حائری که مرجعی عاقل بود حُسن تدبیر عاقلانه و خیر‌خواهانه‌ای کرد که از فساد و خون‌ریزی بعدی به کلّی جلوگیری کرد و مقام روحانیت را در قم محفوظ داشت و حکم شرعی داد که صحبت و مذاکره در اطراف قضیه اتّفاقیه مربوط به شیخ ‌محمّدتقی برخلاف شرع انور و مطلقاً حرام است و با این کار خود از یک بلوای عام و قتل و غارت‌های بعدی جلوگیری نمود.»[4]



[1]. غلامحسین میرزاصالح، رضاشاه، ص 77.

[2]. اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 1، پاورقی ص 319.

[3]. شمس‌الدین امیرعلایی، صعود محمّد رضا شاه به قدرت یا شکوفایی دیکتاتوری، ص 154.

[4]. خسرو معتضد، خاطرات قائم مقام‌الملک رفیع، برگرفته از صفحات 230 تا 238.

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 120

 

املاک رضا شاه

املاک رضا‌شاه

 

تمام منابع داخلی و خارجی که شرحی بر زندگانی رضا شاه نوشته‌اند یکی از خصلت‌های منفی او را که از آن انتقاد کرده‌اند حرص و آز و اشتهای سیری‌ناپذیرش در تصرّف و تملّک املاک است. ایشان تصریح می‌کنند که میزان این حرص و ولع و بیدادگری به ‌حدّی بوده است که علاوه‌بر دست‌اندازی به موقوفات درآمدهای دیگر از قبیل کارخانجات و حتی میوه و سبزیجات و پرنده و چرنده آن نواحی را نیز شامل می‌شده است.

در باره علت شکل‌گیری و به ‌وجود آمدن این ویژگی و خصلت در رضا شاه پاسخی صریح و روشن ارائه نشده است به همین دلیل مورّخان باز هم متوسّل به علم روان‌شناسی شده و منشاء آن را دوران زندگی و به‌ خصوص زمان جوانی و نوجوانی او دانسته‌اند. در جمع‌آوری مال دنیا افرادی چون رضا شاه کم نبوده و نخواهند بود؛ اما ایشان باعث عبرت دیگران نیز نخواهند شد. آنان بر اساس موقعیّتی که به دست می‌آورند همان شیوه انتقاد به دیگران را در پیش گرفته و عیب را فقط شامل حال دیگران می‌دانند. آن‌ها به ‌زودی فراموش می‌کنند که رضا شاه حتی نتوانست زندگی را در کنار اموال غصب‌شده‌اش به پایان برساند؛ زیرا به ‌اجبار او را به خارج از ایران تبعید کردند و در حسرت آن اموال زندگی را بدرود گفت و حتی نصیب او نشد که بعد از مرگ نیز جسدش در سرزمینش آرام گیرد.

 رضا شاه در زمان تبعید وقتی که به اصفهان رفته بود و در خانه کازرونی‌ها اقامت داشت تمام اموال منقول و غیرمنقول خود را به پسرش محمّد رضا منتقل کرد. در مسیر بندرعباس چندین بار از نداشتن پول کافی برای مخارج خود انتقاد می‌کند که نماینده انگلیس به او و همراهانش می‌گوید: شما میهمان دولت بریتانیا می‌باشید و از این مسأله ناراحت نباشید. روایت شده زمانی که رضا شاه و همراهان او به بندرعباس می‌رسند از طرف او به مأموران گمرک گفته می‌شود که کلّیه اشیاء همراهان را وارسی کرده و صورت دقیقی تهیّه نمودند و محمود جم ضمناً یادآور می‌شود که رضا شاه پیش از رسیدن به بندرعباس لباس نظامی را از خود دور کرده و به لباس شخصی ملبّس شده بود و رضا شاه دستور داده بود که این بازرسی اثاث‌ها بدون حضور ایشان و یا والاحضرت‌ها صورت گیرد و حتی داخل کفش و کلاه هم جست‌وجو شود تا اگر جواهراتی مربوط به سری جواهرات سلطنتی کشف گردید، ضبط شود و به طوری که ثبت شد حتی یک جواهر از جواهرات سلطنتی به خارج انتقال داده نشد.»[1]

گذشته از این که این موضوع صحّت داشته باشد یا خیر دلیل این که چرا رضا شاه این دستور را می‌دهد و فقط به وسایل معمولی و لازم در سفر اکتفا می‌کند شاید آن باشد که پس از شروع تبعید و کاسته ‌شدن فشار و اختناق بر مردم یک‌باره عقده‌ها ترکید و از هر سوی فریاد و انتقاد علیه او بلند شد؛ بنابراین رضا شاه راهی جز این نداشته است. او پس از ملاقات با فروغی اطمینان یافته بود که ادامه سلطنت را انگلیسی‌ها تضمین کرده‌اند و خیالش از این بابت راحت بود و معتقد بود برای مقبولیّت فرزندش به این کار نیاز بوده است.[2]

حسین فردوست در همین زمینه می‌گوید: «با فرار رضا خان روزنامه‌ها و نشریات کشور به افشای دوران سلطنت او پرداختند و صدها شماره و صدها و هزاران مطلب علیه او منتشر شد که در اوج ناسزاگویی به رضا خان بود و اکثر اعمالی که طی دوران حکومتش انجام شده بود افشا شد. این جوّ سال‌ها به ‌طول کشید. گاهی من این قبیل روزنامه‌ها را برای محمّد رضا می‌بردم. او می‌دید و حرف‌هایی می‌زد که با شناختی که از او داشتم، می‌دانستم حرف خودش نیست. بسیار سنجیده‌تر و منطقی‌تر از شخصیت محمّد رضا بود. او می‌گفت: "اینکه فلان روزنامه توقیف شود یا حتی تذکر داده شود هیچ لازم نیست. زمان خودش مسأله را حل خواهد کرد و مردم از این حرف‌ها خسته خواهند شد. شغل من ایجاب می‌کند که تحمّل همه چیز را داشته باشم" و احتمالاً محمّد رضا بدش نمی‌آمد که افکار عمومی از پدرش بد بگویند تا خودش مطرح شود.»[3] برای مثال نماینده ملایر در مجلس می‌گوید: «شاه سابق را می‌دانم هفده سال در این مملکت سلطنت کرد و به روز که بکنیم تقریباً شش هزار روز می‌شود و ایشان 44 هزار سند مالکیِت صادر کرده‌اند. تقسیم که بکنیم روزی هفت سند مالکیت ایشان گرفته‌اند.»[4] حتی رادیو بی‌بی‌سی نیز به جمع منتقدان رضا شاه پیوسته و طی سه روز متوالی در باره املاک او صحبت کرده و می‌گوید که بزرگ‌ترین خدمتی که رضا خان به مملکتش کرد غصب کلّیه اموال شمال بود.

بر اساس روایات موجود رضا شاه در توجیه تصرّف املاک دلایلی مضحک بیان می‌کرده است و هدف خود را از این کار آباد کردن آن نواحی و ازدیاد محصول و جلوگیری از اشاعه و نفوذ کمونیست‌ها بیان می‌کرده که بعداً معلوم شد هدف اصلی آباد کردن جیب خود و خاندانش بوده است. وی برای تصرّف املاک و اموال دیگران شیوه‌های مختلفی به کار می‌برده است. در کتاب مفاسد خاندان پهلوی آمده است:

« رضا خان که در آغاز کار نه ثروتی داشت و نه قطعه زمینی با ادامه سلطنت و بسط قدرت املاک و زمین‌های زیادی را در حاصلخیزترین نقاط کشور تصاحب و ثروتی هنگفت کسب کرد؛ چنان که به هنگام ترک ایران در سال 1320ش بزرگ‌ترین مالک و زمین‌دار ایران بود و با داشتن ذخایر نقدی در بانک‌های انگلستان، آمریکا و آلمان یکی از ثروتمندترین مردان جهان محسوب می‌شد و البته رضا خان به گمان خود انگیزه غصب و تصرّفات خود را آبادانی املاک و ازدیاد محصول و رونق صادرات و جلب سیّاح و جهانگرد و کسب درآمد برای کشور بیان می‌کرد. بهره‌مندان از خوان نعمت رضاخانی در توجیه اعمال او بهانه‌های مضحک آورده‌اند که رضا شاه املاک شمال را از صاحبان آن‌ها خرید تا از نفوذ روس‌ها در آن منطقه و اشاعه کمونیزم در ایران و به‌ خصوص در مناطق شمالی آن جلوگیری کند.

 رضا خان با توسّل به شیوه‌هایی چون مصادره اموال و املاک افراد مغضوب، ضبط اموال مجهول‌المالک، خرید املاک از مالکان عمده با قیمت‌های بسیار نازل، قبول هدایا، خرید مستغلات و اراضی مزروعی پایین‌تر از قیمت بازار از مالکان مرعوب و تحت فشار گذاشتن مالکان از راه‌های گوناگون مثل قطع آب تا قبول قیمت نازل و به ‌زور شلاق و شکنجه و راه‌های دیگر به بزرگ‌ترین فئودال و زمین‌دار ایران تبدیل شد و یکی از روش‌های تصرّف املاک به این ترتیب بود که ابتدا اطّلاعات لازم کسب می‌شد که آیا زمینی که شاه مدّعی و طالب تصرّف آن است به کسی تعلّق دارد یا نه. سپس چاهی حفر می‌کردند. اگر چاه به مدت 24 ساعت آب می‌داد کافی بود که بگویند اراضی جزء املاک است و معنی این کلمه این بود که تمام اراضی از آن من است و مالک، شاه است؛ ولی رضا شاه مدّعی بود که زمین‌ها را از مالکانش می‌خرد و جالب این که مثلاً دکّان را به یک ریال، خانه را سیصد دینار و ملک مزروعی را به عُشر عایدات سالیانه‌اش با تهدید و حبس از دست صاحبانش بیرون می‌آوردند. اغلبِ این بیچارگان کسانی بودند که به ضرب شلاق و شکنجه و بر اثر اقامت در زندان ناچار می‌شدند املاک و مزارع خود را که یگانه وسیله امرار معاش آن‌ها بود در مقابل چند شاهی و احیاناً بدون چند شاهی به رؤسای املاک دربار شاه واگذار کنند.

 رضا شاه در غصب املاک سیری نداشت و این نقطه ‌ضعف مورد سوء استفاده اطرافیانش قرار می‌گرفت و حسین فردوست می‌نویسد: اگر می‌خواستید رضا خان خوشحال شود، درجه بدهد، مقام بدهد یا پیشنهادی را تصویب کند بهتر بود قبل از شروع نام چند ملک را با مشخصات و قیمت آن مطرح می‌کردید؛ آن وقت مطمئن بودید که کارتان انجام می‌شود. او برای انحصار و درآمد بیشتر از کشت برنج، کاشت آن را در اصفهان رسماً و در ظاهر برای حفظ جان مردم از بیماری مالاریا، اما در واقع برای حفظ برنج شمال از رقابت که از آن خودش بود، ممنوع کرد و ضمناً رضا خان تا آخرین روزهای سلطنت دست از زمین‌خواری نکشید. حتی نقل شده است که او به هنگام کناره‌گیری مشغول تصاحب یک منطقه وسیع از اراضی خوب نزدیک کرند از راه خرید اجباری به حساب شخصی خودش بود. درآمد سالیانه رضا شاه به هفتصد میلیون تومان می‌رسید که این مبلغ هرساله شصت‌ میلیون تومان به خارج منتقل شد. شمار روستاهایی که رضا شاه در مدّت سلطنت تصاحب کرد بالغ بر 2167 پارچه به شرح دیل است:

فارس 19 پارچه با 200 خانوار، کرمان 191 پارچه با 4250 خانوار، آذربایجان غربی 115 پارچه با 6365 خانوار، تهران 428 پارچه با 4424 خانوار، گیلان و مازندران 1241 پارچه با 32878 خانوار و.... به این روستاها، جنگل‌ها، شکارگاه‌ها و مراتع فراوان و زمین‌هایی که فرزندان و خانواده آن‌ها متصرّف شدند را باید افزود و در مجموع برای رضا شاه بالغ بر 44000 سند مالکیت صادر شده بود و ضمناً سالی 12000 لیره از شرکت نفت انگلیس و ایران، بابت حق عبور لوله‌های نفتی دریافت می‌کرد. این اقدامات رضا شاه اثرات بسیار بدی در امر کشاورزی و افراد ساکن آن‌جا نهاد و به ‌شکل بردگان رضا شاه درآمدند که نوامیس آن‌ها نیز بازیچه مأموران اجرایی درآمده بودند. به همین دلایل است که در زمان تبعید او مردم خشنود بودند.

بعد از رفتن رضا شاه کلّیه املاک به تملّک شاه بعدی درآمد و او نیز با ترفندهای جدید و ایجاد قوانین به‌ ظاهر دهان ‌پُرکن به فروش رسانده و یا به تملّک خود نگه داشتند و آن‌ها نیز در این امر اشتهای سیری‌ناپذیر داشتند و شاه و خاندان پهلوی و اطرافیان آن‌ها هرگز حاضر نبودند حتی یک جریب از زمین‌های موروثی خود را به رعایا واگذار کنند مگر آن که ده‌ها برابر قیمت زمین از آن سود برده باشند. مأموران انتصابی شاه که از نظامیان وابسته ارتشی انتخاب شده بودند زمین‌های نامرغوب و بی‌حاصل هر قریه را شناسایی کرده و آن را با حیله و اجبار با قیمت‌های هنگفت به زارعان می‌فروختند و علاوه ‌بر مبلغ زمین مبالغی را نیز به نام‌های دیگر همچون هزینه خاک‌برداری، حفر چاه، مال‌الاجاره، حق‌الارض و غیره بر زارعان تحمیل می‌کردند. از مطالعه اسناد روشن می‌شود که زمین‌های مزروعی به‌ جای واگذاری به کشاورزان و اهالی منطقه به قیمت‌های گزاف به کارمندان، ارتشیان، مسؤولان دولتی، دلالان و ثروتمندان شهری فروخته می‌شد. آنان نیز زمین‌های مزبور را قطعه‌ قطعه کرده با افزودن بر قیمت آن به زارعان محلی می‌فروختند. مثلاً سند شماره 214 از کد 12168 آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی نام هفتاد نفر از خریداران زمین منطقه دوجی را نشان می‌دهد که متشکل از 39 افسر ارتش، 26 کارمند و بازاری و پنج خانم بودند.»[5]

خسرو معتضد در باره املاک رضا شاه می‌نویسد: «در مورد املاک اختصاصی رضا شاه نخستین گفته‌ها و شایعات از همان دوران سلطنت قاهرانه او آغاز شد؛ اما ترس از کیفرهای شدیدی که در انتظار گویندگان بود آنان را به سکوت واداشت. اداره املاک و مستغلات پهلوی بر مناطق وسیعی از کشور سلطه مستبدانه و قرون وسطایی داشت. در این مناطق از ادارات دادگستری، شهربانی و امنیه خبری نبود و ادارات املاک همه وظایف ضابطین عدلیه را رأساً به عهده گرفته بودند. املاک اختصاصی رضا شاه برابر اسناد و مدارک موجود در هفده منطقه بزرگ و 67 ناحیه به شرح زیر بوده است:

املاک مازندران شامل 499 رقبه، مراتع مازندران شامل 1132 رقبه، کجور 678 رقبه، تنکابن 1560 رقبه، آمل 438 رقبه، نور 177 رقبه، اشرف (بهشهر) 260 رقبه، غرب 533 رقبه و مجدداً غرب 548 رقبه، خراسان 38 رقبه، فرح‌آباد یک رقبه، ورامین 3 رقبه، زنجان 5 رقبه، دماوند 14 رقبه، قزوین 19 رقبه، ساوجبلاغ 9 رقبه، بجنورد 185 رقبه، تمام املاک و همچنین 67 ناحیه بزرگ که اغلب در نواحی شمال غربی تا شمال شرقی پراکنده بودند، توسط ارتشیان با حقوق و مزایای دولتی اداره می‌شد.»[6]

اسکندر دلدم در باره دارایی رضا شاه می‌نویسد: «در مدّت بیست سال سلطنت خود نه تنها برای نیمی از زمین‌های حاصلخیز مملکت به نام خود سند صادر کرد و کارخانجات و معادن بسیاری را تیول شخصی خود ساخت بلکه علاوه ‌بر قصرها و ابنیه سلطنتی به‌ جا مانده از قاجاریه اقدام به احداث کاخ‌های مجلل فراوان در تهران و شهرستان‌ها نمود که کاخ مرمر در تهران، کاخ ابیض، کاخ ملکه مادر، کاخ اشرف و مجموعه کاخ‌های سعدآباد، قصر رامسر، قصر ساری، کاخ بابل، ناهار‌خوران گرگان و... نمونه‌های آن بسیار هستند و موجودی نقدی رضا شاه را نزد بانک ملی ایران 68 میلیون تومان ذکر می‌کند که در همان موقع دسته ‌چک خود را از یک کیف قطور سیاه‌ رنگی بیرون آورده و این مبلغ را نیز در وجه محمّد رضا چک می‌کشد و همچنین سفیر آلمان می‌گوید: منابع عظیم بودجه و مخارج اقدامات اقتصادی رضا شاه از فساد مالیاتی و پرداخت حقوق اندک به کارمندان دولتی تأمین می‌گردید و یا از طرفی که روز به روز به ثروت رضا شاه افزوده می‌شد، از طرف دیگر مردم زیر بار مالیات‌های سنگین و گرانی ارزاق در حال نابودی بودند. رضا شاه درست مانند فرمانروایان قرون وسطی زمین و ملک جمع‌آوری می‌کرد. هر روز بیش از روز قبل املاک و مستغلات جدیدی به ثروت او اضافه می‌گردید. پسر رخت‌شوی سابق حالا قباله مملکت را به نام خود کرده و صاحب ثروتی شده بود که به انضمام سهام او در کارخانجات بالغ بر یکصد میلیون تومان تخمین زده می‌شد و سرانجام معتقد است که رضا شاه هر مکانی را که دارای درآمد مناسب بود به ‌نوعی به تملک خود درمی‌آورد و کار دخالت‌های وسیع او در امور اقتصادی آن قدر بالا گرفته بود که به‌ جای پرداختن به امور مملکتی به کاسبی سرگرم شده و گاهی حتی دست به کارهای مضحکی می‌زد که از اعتبار و پرستیژ یک شاه به دور بود. مثلاً رضا شاه رستورانی در شمیران باز کرده و در جهت منافع خود آن رستوران را اداره می‌کرد. پس از افتتاح این رستوران به ‌فوریت از کار سایر رستوران‌ها در آن منطقه به دستور شخص رضا شاه ممانعت به عمل آوردند.»[7]



[1]. همان، ص 673.

[2]. در این زمینه اسکندر دلدم در صفحۀ 693 جلد دوم کتاب زندگی پرماجرای رضاشاه، به نقل از علی دشتی در سخنرانی پیش از دستور، در یکشنبه چهاردهم مهر1320 می‌نویسد: «اگر یک کمی به انصاف و خدا و وجدان اهمیت بدهیم، باید بگوییم که این حرف خیلی مضحک است. شاه سابق در اصفهان طوری رفتار می‌کرد که تا شعاع پانصدمتری کسی جرأت نداشت از کنار خانه‌اش رد شود. در مدت اقامت شاه سابق در اصفهان، قیمت طلا از مثقالی بیست تومان به مثقالی 45 تومان رسید. حالا آقایان انصاف بدهید که مأمور چهل ‌تومانی گمرک بندرعباس چگونه جرأت دارد شاه را تفتیش بکند؟ چرا باید یک نفر رئیس دولت چنین حرفی بزند؟ آیا مأمورین بندرعباس می‌توانستند اثاثیۀ شاه را تفتیش کنند و جعبه‌ای که اوراق بهادار و سهام نفت جنوب است، بازرسی کرده و جیب او را دست بزنند و بگردند که آیا چهار پنج سیر زمرد و الماس وجود دارد؟‌«

[3]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 114.

[4]. علیرضا زهیری، عصر پهلوی به روایت اسناد، ص 37 .

[5]. شهلا بختیاری، مفاسد خاندان پهلوی، گزیده‌ای از صفحات 19 تا 30.

[6]. خسرو معتضد، از آلاشت تا آفریقا، ص 150.

[7]. اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 2، برگزیده‌ای از صفحات 662 و 755.

8 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 109

 

حادثه مسجد گوهرشاد

حادثه مسجد گوهرشاد

یکی از حوادثی که در اثر رفتارها و ایده‌های افراطی رضا شاه رخ داد واقعه مسجد گوهرشاد بود که به ‌تبع آن تعداد فراوانی از افراد بی‌گناه کشته و مجروح شدند بدون این که هیچ نتیجه و ابهّتی برای رضا شاه به دنبال داشته باشد و برای او از این اقدام نابخردانه فقط لکّه سیاهی در حافظه تاریخ و افکار مردم باقی گذارد.

در طول این حادثه فردی که به‌ عنوان عامل و محرّک فتنه اعدام می‌شود مرحوم اسدی، نایب‌التّولیه آستان قدس است که قربانی توطئه‌ای می‌شود. در این زمینه می‌نویسند که بعد از وقوع حادثه به ‌موجب امر شاه گروهی به سرپرستی سرهنگ‌ نوایی، رئیس جدید شهربانی مأموریت می‌یابند که علّت پیدایش فتنه‌ی مسجد گوهرشاد و مرتکبان آن را کشف نمایند. در آن زمان استاندار خراسان آقای پاکروان و فرمانده لشکر شرق سرلشکرمطبوعی بودند و چنان که مشهور است بین استاندار و نایب‌التّولیه، مرحوم اسدی، روابط حسنه نبوده است در نتیجه گزارشی توأم با انگیزه شخصی به مرکز ارسال می‌شود که در آن اسدی با وجود این که در حادثه نقش میانجی داشته است به ‌عنوان عامل اصلی فتنه و توسعه‌ دهنده‌ی اعتراضات قلمداد و معرّفی می‌شود. اسدی از حمایت افرادی چون تیمورتاش و فروغی برخوردار بود؛ ولی این روابط هیچ تأثیری در بازداشت وی نداشت و سرانجام اعدام گردید. بعد از مدّت کوتاهی بر رضا شاه مسلّم می‌شود که گزارش‌های سرهنگ‌ نوایی از روی غرض بوده و دستور دستگیری او را صادر می‌نماید؛ ولی اسکندر دلدم در کتاب زندگی پرماجرای رضا شاه علت قتل اسدی را توطئه‌ای از سوی خود رضا شاه می‌داند؛ زیرا معتقد است که مرحوم اسدی مانع آن شده بود که شاه و اطرافیانش به غارت موقوفات و سایر اموال آستان قدس دست بزنند. به‌ هرحال رویداد مسجد گوهرشاد تقریباً به ‌صورت‌های مشابه توصیف شده است که به چند نمونه از آن‌ها اشاره می‌شود.

حسین فردوست وقوع حادثه را این‌گونه روایت می‌کند: «در مشهد یک روحانی به نام بهلول به شدّت با اقدامات رضا خان مخالفت می‌کرد و در سخنرانی‌هایش به‌ شدّت به او حمله می‌کرد. عدّه‌ی زیادی از مردم در حرم حضرت رضا(ع) متحصّن می‌شوند و اعلام می‌کنند تا مسأله حجاب رفع نشود از اینجا خارج نمی‌شویم. فرمانده لشکر مشهد به نام سرتیپ‌ ایرج مطبوعی در این باره به رضا خان گزارش می‌دهد و رضا خان هم دستور می‌دهد که سربازان به صحن حرم وارد شوند و تهدید کنند و اگر مردم خارج نشوند تیراندازی کنند. مطبوعی (زمانی که سرلشکر بازنشسته بود) برایم تعریف کرد که وقتی دستور رضا خان رسید پاسخ دادم که خوب است کمی سیاست به خرج بدهیم چون ممکن است در شهر اغتشاش بشود. این پاسخ من، باب طبع رضا خان نبود و در جوابی که داد تندی کرد و خواستار خشونت شد؛ لذا رضا خان سرتیپ‌ البرز را به مشهد فرستاد. به دستور مطبوعی و البرز واحدهای لشکر مشهد وارد صحن شده و مردم را به گلوله بستند.»[1]

محمّد ارجمند که پس از ده سال بعد از وقوع حادثه به‌ عنوان مسؤول امور تلگراف‌خانه عازم مشهد می‌شود در خاطرات خود علت واقعه را این‌گونه شرح می‌دهد: «...دستور تغییر کلاه پهلوی که کلاهی لبه‌دار بود به شاپو که کلاهی اروپایی بود، صادر می‌شود. در مشهد این دستور از طرف استاندار به ادارات دولتی از جمله آستان قدس ابلاغ می‌گردد. ادارات دولتی مشهد دستور را اجرا می‌نمایند؛ ولی نایب‌التّولیه به استانداری می‌نویسد که اجرای این دستور در ادارات آستان قدس که مؤسّسه‌ای مذهبی است با عجله و شتاب مصلحت نیست و باید با تأنّی این دستور را عملی کرد. پاکروان نظر نایب‌التّولیه را به دفتر مخصوص گزارش می‌دهد؛ ولی چون شاه فوق‌العاده در عملی ‌شدن تغییر کلاه اصرار داشته، مجدداً حکم می‌رسد که حتماً ادارات دستور را به ‌موقع به اجرا بگذارند حتی آستان قدس! پاکروان دستور واصله ثانوی را به اداره تولیت آستان قدس ابلاغ می‌نماید. در جریان این امر شیخ بهلول ‌نامی که واعظ زبردستی بوده و روزها در مسجد گوهرشاد به منبر می‌رفته موضوع تغییر کلاه را در بالای منبر مطرح می‌نماید و احساسات مردم را علیه اوضاع تحریک می‌کند و این امر را تعبیر و تفسیر به کشف حجاب می‌نماید و چند روزی در بالای منبر در این زمینه سخنرانی می‌نماید. جمعیت زیادی همه روزه پای منبر شیخ جمع می‌شده‌اند. کم‌کم کار به تحصّن و عدم خروج مردم از مسجد می‌کشد. مسؤولان امور به‌ جای این که شیخ را همان روز اول ساکت نمایند و غائله را بخوابانند بی‌اعتنایی می‌کنند و دامنه تحصّن و اعتراضات مردم بالا می‌گیرد. بالاخره از تهران دستورهای شدید می‌رسد که مردم را از مسجد خارج و متفرّق نمایند؛ ولی چون از موقع گذشته بود اقدامات محلی مسؤولان امور دیگر به نتیجه نمی‌رسد و رضا شاه از این وضعیت عصبانی می‌شود و دستور می‌دهد با قوای نظامی متحصّنان مسجد را متفرّق کنند. طبق امر فرمانده لشکر سرهنگ‌ قادری با عدّه‌ای قشون مسجد را محاصره می‌کند و شبانه در ساعتی که شیخ‌ بهلول بالای منبر مشغول سخنرانی بوده و شاید چند هزار نفر جمعیت هم پای منبر او بوده‌اند با اسلحه گرم به مسجد حمله می‌نماید. در این حمله عدّه‌ای از ذکور و اناث که از 23 نفر تا هفتصد نفر شنیده می‌شد، کشته می‌شوند. شیخ‌ بهلول فرار می‌کند و بقیّه مردم هم متفرّق می‌شوند و غائله مسجد بالاخره با این وضعیت خاتمه پیدا می‌کند»[2] و بنا به روایت اسناد عصر پهلوی: «در ابتدای سال 1314ش و به دنبال تشدید مسأله لباس متحدالشکل و اجباری ‌بودن کلاه بین‌المللی (شاپو) و ترویج بی‌حجابی مشکلاتی در سطح جامعه مسلمان ایرانی به وجود آمد. در این زمان آیت‌الله حاج‌ حسین قمی که در مشهد اقامت داشت از روندی که دستگاه حاکمه در پیش گرفته بود به شدّت نگران شد و از مردم خواست بر ضد اوضاع پیش‌آمده قیام کنند. به دنبال آن علما و روحانیون و اصناف شهر از ایشان می‌خواهند که جهت مذاکره با شاه عازم تهران شود. وی پس از عزیمت به تهران در زاویه حضرت عبدالعظیم (شهر ری) اقامت می‌کند؛ اما از طرف شهربانی تحت مراقبت قرار می‌گیرد و مقرّر می‌شود کسی به دیدن ایشان نرود. علما و مردم مشهد با آگاهی از این جریان تلگراف‌هایی جهت آزادی ایشان به مرکز ارسال داشتند. در این وقت اوضاع شهر مشهد به حالت بحرانی درآمد و عده‌ای از اعتراض‌کنندگان دستگیر شدند. (طبق سند مورخ 30 آذر 1314 ش، تعداد هفتصد نفر دستگیر شده بودند.) با اجتماع مردم در مسجد گوهرشاد شخصی به نام شیخ‌ محمّد تقی نظام‌الدین معروف به بهلول در سخنانی مردم را به مقاومت در مقابل دولت دعوت کرد. این سخنرانی‌ها دو تا سه روز ادامه یافت و افزون بر او نوّاب احتشام یکی از خدّام به روی منبر می‌رود و کلاه خود را زیر پا گذاشته و می‌گوید: "لعنت بر کلاه و مؤسس آن" و کلاه را پاره‌ پاره کرده و دور می‌اندازد. همچنین در شب واقعه روحانیون دیگر نیز به منبر رفته بر ضد دستگاه حاکمه به سخنرانی می‌پردازند. پلیس مشهد قادر به متفرّق‌کردن جمعیت نبود. بنابراین استاندار خراسان از ارتش می‌خواهد که مردم را از اطراف صحن و مسجد گوهرشاد متفرّق سازد تا این که در تیر 1314ش نظامیان با حمله به مسجد گوهرشاد کشتار فجیعی به راه می‌اندازند و عده بی‌شماری از مردم را به شهادت می‌رسانند. پس از این قتل عام دستگیری علما و کسانی که در این جریان دخالت داشتند به طور گسترده‌ای آغاز می‌گردد و این اعتراض به شدّت سرکوب می‌شود.»[3]

علی اصغر حکمت که از حامیان رضا شاه می‌باشد دستور اکید مقابله با تجمع کنندگان را خود رضا شاه اعلام می‌کند و می‌نویسد:«پنجمین واقعه اسف‌انگیزی که تماس با عالم روحانیت داشت و بنده تا حدّی در آن ناظر بودم حادثه غوغای بست‌نشینی در مسجد گوهرشاد در مشهد مقدس رضوی است که در تابستان سال 1314ش به وقوع پیوست. اجمال تفصیل این واقعه چنان بود که در آن فصل که موقع زیارت است و زوّار کثیر از طرف بلاد به آستان قدس رو آورده بودند مصادف با هنگامی بود که اعلیحضرت شاهنشاه امر فرموده بودند بر طبق قانون لباس متحدالشّکل عامّه اتباع ایران(به استثناء طبقه خاصّی) کلاه لبه‌دار و جامه بین‌المللی بپوشند. در این موقع که جمع کثیری زوّار در مسجد جمع بودند آخوندی به نام شیخ بهلول محرّک فتنه بزرگی شد و به منبر رفته مسأله کلاه را عنوان کرد و زبان به انتقاد گشوده خلق را به نافرمانی و تحصّن در آستانه دعوت کرد و با سوء ادب از مقامات عالیه انتقاد کرد.

گرچه در آن جمع از طرف خدّام مسجد بر حسب دستور مرحوم آقا میرزا طاهر متولّی که از سادات جلیل‌القدر و روشنفکر بود مأمور حفظ انتظامات بودند و او را منع کردند ولی مفید نیفتاد و آن شیخ که معلوم نبود از طرف چه عوامل داخلی یا خارجی تحریک شده است جمعی را با خود همراه کرده قرار گذاشتند در مسجد بست بنشینند و تا لغو قانون تحصّن را ادامه دهند.

شاه به محض رسیدن گزارش این واقعه در همان شب به مأمورین نظامی در مشهد امر صریح کردند که اگر تا فردا صبح آن جماعت جاهل و اغوا شده را متفرّق نکنند هر آینه به بالاترین مجازات نظامی گرفتار خواهند شد. آن‌ها نیز امر شاه را اطاعت کرده قهراً و جبراً جماعت را متفرّق ساختند و شیخ بهلول فرار کرده به افغانستان گریخت و غائله خاتمه یافت. از طرف دولت مأمورین انتظامی به رسیدگی و تعقیب محرّکین و فتنه انگیزان مشغول گشتند و بعضی از جمله مرحوم اسدی نایب‌التّولیه آستان قدس متّهم به تحریک و فساد گشته اعدام گردید و چند نفر از علماء محترم روحانی مقیم ولایات مانند مرحوم آقا زاده شیخ محمّد کفائی از مشهد به تهران و مرحوم آقا سیّد حسن قمی به عتبات عالیات و مرحوم سیّد نورالدین الحسینی از شیراز به تهران آمدند تا مبادا در ولایات با غوغای عوام‌النّاس اتّفاق سوئی روی بدهد.»[4]

اسکندر دلدم حادثه مسجد گوهرشاد را به نقل از ایرج مطبوعی که در مهر 1358 تیرباران شد این‌‌گونه شرح می‌دهد: «...در خصوص مسجد گوهرشاد باید عرض کنم که بهلول ‌نامی از راه طبس و گناباد به مشهد آمده بود. وی در محوطه آستان قدس رضوی مردم را از به‌ کاربردن کلاه پهلوی منع می‌کرد. فتح‌الله پاکروان که استاندار خراسان بود به سرهنگ‌ بیات، رئیس شهربانی دستور داد او را توقیف نمایند. رئیس شهربانی برای دستگیری بهلول به آستان قدس رضوی می‌رود لیکن اسدی‌ نامی که نایب‌التولیه آستان قدس رضوی بود از سرهنگ می‌خواهد که وی در این مورد دخالت نکند و خود وی دستور بازداشت بهلول را صادر می‌نماید. وی را در یکی از حجره‌های آستان زندانی می‌نمایند. عصر همان روز بر اثر فشار مردم وی از محبس خلاص می‌شود... من در منزل بودم که به من اطّلاع دادند که استاندار و رئیس شهربانی به دیدن من آمده‌اند. آن‌ها از من به ‌عنوان فرمانده لشکر نظر خواستند که به محل آستان قدس سرباز بفرستم تا شورش مردم را بخوابانند. در حدود هشتصد نفر در صحن مسجد متحصّن شده بودند. من و استاندار و رئیس شهربانی هرکدام جداگانه جریان امر را به تهران گزارش کردیم و از تهران منتظر دستور ماندیم. استاندار به من می‌گفت: "هنگامی که سفیر ایران در کشور روسیه بودم در آن‌جا این قبیل مسائل را فوری با قوای نظامی سرکوب می‌کردند..." در جواب تلگراف من از دفتر مخصوص شاه جواب آمد. این جواب با نهایت تغیّر و فحّاشی بود... به من دستور داده شده بود که فوراً عدّه‌ای نظامی در اختیار استاندار قرار بدهم. من در حدود 250 سرباز در اختیار استاندار گذاشتم... در همین هنگام سرتیپ ‌البرز همراه با دادستان ارتش وارد مشهد شدند و لشکر در اختیار او قرار گرفت و او اسدی، نایب‌التولیه آستان قدس را اعدام کرد... سرهنگ‌ قادری وقتی می‌خواهد وارد صحن بشود از راه پشت ‌بام وارد می‌شود و با متحصّنین گلاویز می‌شوند. در این جریان حدود 25 نفر کشته می‌شوند که کلّیه کشته‌ شدگان بر اثر اصابت سرنیزه و قنداق تفنگ کشته شده بودند و چهل نفر نیز مجروح می‌شوند... .»[5]



[1]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 69.

[2]. عبدالرضا مهدوی، شش سال در دربار پهلوی، ص 194.

[3]. علیرضا زهیری، عصر پهلوی به روایت اسناد، ص 100.

[4] . علی اصغر حکمت . سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی . ص 210

[5]. اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 2، ص 643.

6 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 104

 

مقایسه مرگ رضا شاه با مقتولان خود

مقایسه مرگ رضا شاه با مقتولان خود

 

«مرگ رضا شاه نسبت به مرگ عده‌ای از دولتمردان زمان او بسیار آسوده و سریع بود از آن میان عبدالحسین تیمورتاش که با زهر مسموم شده و با دردها و تشنج‌های وحشتناک جان داده بود. بعدها گفته شد که جلادان بالشی بر دهان او گذاردند و روی آن نشسته و خفه‌اش کردند تا سریع‌تر جان دهد. جعفرقلی‌خان، سردار اسعد‌ بختیاری را که از خوردن آب آغشته به زهر استرکنین یا سیانور خودداری کرده بود در سیاه‌چال بدون منفذ و پنجره زندانی کردند و به ضرب مشت و لگد و آمپول هوا و خفه‌کردن با دست به قتل رساندند. نصرت‌الله فیروز را با زهر مسموم کرده با افکندن طناب بر گردن خفه کردند. داور که عاقبت شوم خویش را پیش‌بینی می‌کرد داوطلب مرگ شد و با خوردن مقداری تریاک که شخصاً از اداره انحصار تریاک وزارت دارایی گرفته بود و آن را در آب حل کرده و سر کشیده بود جان سپرد. ارباب کیخسرو شاهرخ زرتشتی که عشق و ارادتی خالصانه به شاه داشت فقط بدان سبب که پسرش بهرام شاهرخ از ایران به آلمان رفته در رادیو مطالبی بر ضد انگلیسی‌ها اظهار می‌داشت و تلویحاً سلطنت پهلوی را مورد انتقاد قرار می‌داد به گناه اعمال و زبان‌درازی پسر عمّال شهربانی که البته از شاه و سرپاس ‌مختاری دستور مؤکّد داشتند از خیابان ربودند در اتومبیل افکندند و در گوشه دور افتاده‌ای از شمال شهر با تزریق آمپول هوا با درد و تشنج به قتل رساندند و البته پیش از مردن تا می‌توانستند او را کتک زدند. این گونه اعمال که زیبنده شاه و دولت حاکم بر سرنوشت مردم نبود باعث شد که فوت رضا شاه در جامعه ایران با بی‌اعتنایی روبه‌رو شود و اکثر مطبوعات از رضا شاه به بدی یاد کنند. «مرد امروز»، دو کاریکاتور که در شماره 27 مرداد به چاپ رسید، شاه متوفّی را در حال ورود به دوزخ ترسیم کرد؛ با این یادآوری که مالک دوزخ به دیدن او در حال گریز از جهنّم است. در کاریکاتوری دیگر پیشنهاد شده بود جنازه شاه با موشک وی 2 آلمانی به انگلستان پرتاب شود تا این کشور ظرف چند ساعت تسلیم گردد. هفته‌نامه «مرد امروز»، چند شماره پیش از آن در تیرماه 1323 کاریکاتور شاهِ به‌ تبعید رفته را در حال انزوا کشیده بود که همه او را به علّت بیماری‌اش ترک گفته‌اند و در کاریکاتوری زیر آن جلال و جبروت شاه و تعظیم‌کردن درباریان و رجال را در درون سلطنتش ترسیم کرده بود. زبان تند و گزنده «مرد امروز» گرچه برای مدیرش محمّد مسعود گران تمام می‌شود، ولی استقبال توده مردم از خرید و خواندن آن نشریه نشان می‌داد که او خلاف احساسات و عواطف عمومی سخن نمی‌گوید.

زیر دو کاریکاتور اخیر این دو بیت به چاپ رسیده بود:

دیـروز چنان بساط جان افروزی                            و امـروز  چنین    مــاتم  عالـم‌ سوزی

افســـوس کـه در دفتــر  ایـّــام                              آن را روز می‌نویسند و این را روزی»[1]



[1]. خسرو معتضد، از آلاشت تا آفریقا، پاورقی ص 970.

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 102