پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

رضاشاه و قصاص قبل از جنایت

قضاوت با شما

 

رضا شاه در طول زندگی خود عفّت کلام نداشت و با قلدری و بدون تحقیق اهداف خود را دنبال می‌کرد. ایشان در دوران سلطنت و حتّی اواخر عمر هم که در تبعید می‌زیست هیچ‌گاه این رفتار زشت را از خود دور نساخت. خصلت بدتری که در او وجود داشت عملکرد قصاص قبل از جنایت بود که به دفعات زیاد در رفتار او مشاهده می‌‌شد و چه‌ بسا نسبت به افراد بی‌گناه زیادی بدین‌گونه ظلم و ستم روا داشت. در این موضوع می‌شود به کتک‌کاری رضا شاه با رئیس بیمارستان اشاره‌ای کرد که او را بدون دلیل مضروب می‌سازد و ماجرا چنین است: «رضا شاه در یکی از سفرهای شمال سراغ بیمارستانی را که تازه ساخته شده بود، گرفت و همین که به بیمارستان رسید و نگاهی به اطراف افکند، دستور داد رئیس بهداری را که در عین‌حال مسؤول بیمارستان نیز بود به حضور آورند. اتّفاقاً رئیس بهداری که دکتر تحصیل‌کرده 45 ساله‌ای بود با دیدن شاه که سرزده وارد بیمارستان شده بود، دوان‌دوان از اتاق کار خود خارج شد و به سوی شاه آمد. شاه به‌ محض دیدن او یقه‌اش را گرفت و در حضور جمع و هیأت وزیران و پسران و دختران خود چند سیلی محکم به صورتش نواخت و به این نیز اکتفا نکرد و در حالی‌ که دشنام‌های بسیار رکیکی می‌داد با مشت و لگد او را بر زمین گل‌آلود انداخت و خود با هیکل سنگینش بر سینه مرد بدبخت نشست و با دست‌های بزرگش که چند انگشتری عقیق و الماس بر انگشتان آن قرار داشت شروع به کوبیدن مشت بر سر و چهره‌اش کرد به طوری ‌که خون از بینی و دهان پزشک سرازیر شد. پزشک کتک‌ خورده فقط فریاد می‌زد: "اعلیحضرتا، اجازه بدهید عرض بسیار واجبی دارم. اعلیحضرتا، شما را به خدا نزنید! بگذارید یک دقیقه حرف‌هایم را به عرض برسانم. آن وقت هرچه خواستید مرا تنبیه کنید." رضا شاه بدون توجّه به این گفته‌ها تا می‌توانست با مشت بر سر و صورت و گردن و سینه مرد پزشک کوفت و سپس از جا برخاست و لگدی به بازوی او زد و گفت: "پدر سوخته این چه بیمارستانی است درست کرده‌ای! مادر...، چرا این باغچه‌ها گل ندارد و لخت برهوت است؟ چرا شیشه‌ها شسته و تمیز نیست؟ برو گم شو، روی نحست را نبینم!"

 رضا شاه از پزشک دور شد و در حالی‌که نخست‌وزیر و وزیران و رؤسای محلی و شمس و اشرف و دامادهای شاه با تحسین و اعجاب به ‌عنوان تصدیق به اقدامات شاه سر تکان می‌دادند که پزشک لاابالی را خوب تنبیه کرده و حق او را کف دستش گذارده است، پزشک با صورت خون‌آلود و لباس آغشته به خاک و گِل گفت: "اعلیحضرتا، عرض لازم و واجبی دارم و حال که کتکم زدید، بگذارید عرضم را بکنم." رضا شاه غرّشی کرد و خواست دوباره به سراغ دکتر برود و وی را به باد کتک گیرد؛ اما منصرف شد و به بازدید بیمارستان هم ادامه نداد و چون اوقاتش تلخ بود و نفس نفس هم می‌زد به کاخ سلطنتی شمال رفت و در آن‌جا به استراحت پرداخت و طولی نکشید که غذای مخصوص او و فرزندانش را آوردند و خورد و روی کاناپه دراز کشید. پس از یک ساعت استراحت بیدار شد و دستور چای داد و چند بست تریاک کشید و چون مردی کنجکاو و شکّاک بود به فکر فرورفت. به فکر فرورفت که پزشک تحصیل‌کرده چه عرض واجب و لازمی داشته که مرتّباً روی بیان آن تأکید می‌کرده است. از این‌رو یکی از آجودان‌هایش را خواست و دستور داد به بهداری برود و پزشک کتک‌ خورده را به قصر او بیاورد. آن آجودان به بهداری رفت و پزشک کتک‌خورده مزبور را با سر و روی متوّرم و کبود و اطراف چشم سیاه ‌شده و جای خون‌مردگی روی چهره با خود به قصر آورد. رضا شاه اجازه نشستن در حضور خود را به معدود افرادی می‌داد و کمتر اتّفاق می‌افتاد که یکی از مردم عادی اجازه یابد در حضور شاه بنشیند. پزشک کتک‌ خورده وارد شد و تعظیم کرد و دو دست خود را روی هم گذاشت و به نشانه احترام ایستاد. رضا شاه با لحنی خشن ولی آرام‌تر از دو ساعت قبل گفت: "وقتی کتک می‌خوردی، مرتّباً می‌گفتی عرض لازمی داری. حالا بگو چه می‌خواستی بگویی؟ چه عرض لازمی داشتی؟" پزشک با صدای گرفته و بغض‌آلود گفت: "اعلیحضرتا محل خدمت من تا پریروز شهر اندیمشک در جنوب ایران بود. دیروز صبح از اداره کل بهداری وزارت داخله یک تلگراف فوری به دستم رسید که چون رئیس بهداری و بیمارستان این شهر مدّتی است به‌ عنوان مرخصی به شهر خود رفته و بازنگشته است شما 24 ساعته خود را به این شهر شمالی برسانید که هنگام تشریف‌فرمایی اعلیحضرت بهداری و بیمارستان بدون متصّدی نباشد. چاکر دقیقاً حدود 30 دقیقه بود که وارد شهر شده و به بیمارستان قدم نهاده بودم و جز پیشخدمت در اتاق خود و یک نفر کارمند دفتر بهداری کسی را ندیده بودم و حتّی استکان چایی که پیشخدمت برای من آورده بود دست‌نخورده روی میزم بود و با گلوی خشک به استقبال شاهنشاه آمدم که با آن وضع رو‌به‌رو شدم." شاه ماتش برده و از رفتار خود شرمگین شده بود، گفت: "ولی چرا شیشه پنجره‌ها آن قدر کثیف بود؟" آن وقت دست به جیب برد و یک صد تومانی درآورد که به پزشک بدهد؛ اما پزشک در حالی‌ که به گریه افتاده بود عقب‌ عقب رفت و خواست از اتاق بیرون برود؛ اما آجودان‌ها دویدند و او را بازگرداندند و به زور صد تومان را در جیبش فرو کردند. رفتار زشت و کودکانه شاه زخمی درمان ‌ناپذیر در روح آن مرد باقی گذاشت و طولی نکشید که از کار خود استغفا کرد و با زحمات بسیار از ایران به ترکیه مهاجرت نمود.»[1]



[1]. علیرضا کمره‌ای همدانی، حکم می‌کنم، ص 170.

2- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 146

 

رفتار رضاشاه با چاپلوسان

گفتم بسه دیگه

 

 رضا خان برخلاف پسرش محمّدرضا، از تملّق و چاپلوسی خوشش نمی‌آمد و از این نظر پسرش هیچ بویی از پدر نبرده بود؛ زیرا «محمّدرضا، پسرش به‌ حدّی از تملّق خوشش می‌آمد و زمانی که به قدرت رسید شاید بتوان گفت خاصّه از 28 مرداد 1332 تاریخ کودتای ننگین به بعد اگر یک شاهنامه یا یک کتاب به نام تملّق‌نامه بنویسم باز کم است و به مصداق مثنوی هفتاد من کاغذ شود. به وجه مبتذلی انواع تملّقات که شاید در دنیا بی‌سابقه بود از دست ‌بوسیدن و پا بوسیدن، سخنان عجیب و غریب حضوراً و در رسانه‌های گروهی گفتن و در مجالس نقل‌کردن یکی از رسوم متداول درباری شده بود. تمام طبقات از نظامیان گرفته و به‌ اصطلاح علمای ساواکی درباری، دانشگاهیان و وزراء و وکلا، سناتورها همه و همه به این صفت زشت آلوده بودند و حتی به بچّه چهارده‌ ساله او هم سرایت کرده بود که این اعمال و خم و چم در تمام جراید وقت با عکس‌ها منعکس بود و دیگر به سگ و گربه‌ی دربار هم رسید؛ به طوری‌ که دیگر به گربه شاه، ملیجک نمی‌شد گفته شود. او باورش شده بود که رهبران جهان از او الهام می‌گیرند. باری پدر اگر برای ظاهرسازی هم که شده بود، آن حرکت‌ها را مذموم می‌شمرد. پسرش از کثرت عجب و غرور و خود بزرگ‌بینی و حماقت این حرکت زشت را تشویق می‌کرد که شواهد آن بسیار است.»[1]

اما رضا شاه که از این شیوه متملّقان و چاپلوسان دل‌خوشی نداشت، حتی در مراسم رسمی جلسه‌ای را به علت تملّق بر هم می‌زند و روایت شده است که «سال بعد از تاج‌گذاری، یعنی اول فروردین 1306 آیین سلام نوروز در شمس‌العماره (عمارت بادگیر) اتّفاق افتاد که تخت مرمر دیگری در آن‌ جا هست و روی آن تخت رضا شاه قرار گرفت و این مراسم فقط همین یک‌ بار در آن‌ جا اتّفاق افتاد. ادیب‌السلطنه سمیعی در آن موقع مخاطب سلام بود و شرحی را قرائت کرد. رضا شاه پس از مدّتی که آن خطابه را می‌خواند گوش فرا می‌داد. ناگاه به قسمتی از آن رسید که مطلوب طبع او نبود. به لبه تخت خیز برداشت و در حالی‌که دست چپ خود را بیخ گوش خود گذارده بود اشاره کرد که ساکت شود و به خواندن خطابه ادامه ندهد. ادیب‌السلطنه دستپاچه شد و ادامه داد تا آن خطابه تمام شود. رضا شاه تحمل نکرد و با صدای بلند و اشاره دست و حال منزجر گفت: "گفتم بسه دیگه!" از جای خود برخاست و آیین سلام ناتمام ماند. اما ادیب‌السلطنه چه گفته بود؟ ضمن مبالغه و تملّقات بسیار که به ‌اصطلاح شورش را درآورده بود، گفت: "تعداد قشون ظفرنمون اعلیحضرت شهریاری از ستاره‌های آسمانی زیادتر است" و حال‌آن که رضا شاه تازه در حال تشکیل قشون و ازدیاد و تکمیل آن بود، این تملّق او را خوش نیامد یعنی به ‌قدری شور بود که خان هم فهمید.

واقعه دیگری نظیرآن چه در بالا نوشته شد در سیلوی تهران اتّفاق افتاد. یعنی روز افتتاح سیلو، رضا شاه که از پله‌های زیاد بالا می‌رفت و همراهان نیز به ‌تبع او این کار را انجام دادند، محتشم‌السّلطنه اسفندیاری که رئیس مجلس بود نیز با حال زار و پیری بالا می‌رفت که در مراجعت نفسش گرفت و روی پله‌ها استراحت کرد. همراهان پادشاه پایین آمدند و شاه که دید اسفندیاری نیست، پرسید چه شده. گفتند بین پله‌ها نشسته و قادر به حرکت نیست. شاه شخصی را فرستاد که او را بیاورد. اسفندیاری که از توجّه شاه به وجد آمده بود، جانی گرفت و نفس‌زنان پایین آمد و به محض این که نزدیک شاه رسید به پای شاه به خاک افتاد که سپاسگزاری کند. چون حرکت او زننده بود، شاه با اشاره پا به او تغیّر کرد و گفت: "این دیگه چه کاریه!" آری، دیکتاتور نوکر اجنبی که به حرم مطهر امام‌ رضا‌ (ع) بی‌احترامی کرد و در قم نیز زمان دیگر به هتک حرمت پرداخت احتیاجی به تملّق اشخاص نداشت و اعتنایی به احدی نمی‌کرد و اعمال و رفتارش بر مبنای زور و بی‌حرمتی به اشخاص حتی مقدمات استوار بود و برای ظاهرسازی هم که شده بود، چنین کرد.»[2]



[1]. شمس‌الدین امیرعلایی، صعود محمّد رضا شاه به قدرت یا شکوفایی دیکتاتوری، ص 141.

[2]. همان، ص 142.

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 142

 

شیوه طبابت رضاشاه

شیوه طبابت دکتر برای رضا‌شاه

 

رضا شاه فردی مغرور بود و به دیگران فقط دستور می‌داد و کمتر کسی جرأت داشت در تعامل با وی سخنی ابراز دارد. اطرافیان او مجبور بودند که با ایماء و اشاره و جملات ناتمام وی منظورش را دریابند. رضا شاه این خصلت را در مقابل بیماری‌ها نیز حفظ می‌کرد و برای آن که ضعف خود را عیان نسازد، درد و ناراحتی‌های جسمی‌اش را آشکار نمی‌ساخت. در این باره می‌شود به خاطرات همراهان وی در دوران تبعید و به‌ خصوص زمان تشدید ناراحتی قلبی‌اش اشاره کرد. رضا شاه در مصرف غذا نکات ایمنی را رعایت نمی‌کرد و به قول خودش باید از قاشق غذایش روغن می‌چکید. درخصوص استفاده وی از مواد مخدر کمتر سخنی گفته شده است و به دلیل اعتیاد نداشتن از استعمال آن امتناع می‌کرد؛ امّا اسکندر دلدم در پاورقی کتاب خود به روایت از روزنامه مرد امروز و به تاریخ اردیبهشت 1323 که هم‌زمان با اوج افشاگری افراطی علیه رضا شاه بود، می‌نویسد: «... موقع حرکت رضا شاه از کرمان سرتیپ‌ سیاه ‌پوش، فرمانده لشکر کرمان شرفیاب و مقدار دویست لول تریاک اعلای ماهان کرمان را که گویا از اداره اقتصاد گرفته بود در یک جعبه‌ی لفافه ‌پیچ به ‌عنوان هدیه تقدیم کرد. البتّه رضا شاه معتاد به استعمال تریاک بود و هر روز در دو نوبت بساط منقل و وافور را برایش فراهم می‌کردند که نوبت اول بعد از طلوع آفتاب و نوبت دوم قبل از رفتن به خواب شبانه بود. همچنین رضا شاه عادت داشت بعد از صرف ناهار و شام، یک گیلاس کنیاک استفاده کند.»[1]

روزی رضا شاه از پزشک خود سؤالی می‌پرسد که نحوه پاسخ‌ دادن دکتر بیان‌کننده برخی ابهامات رفتاری شاه است. می‌نویسند: «روزی شاه در حالت تب، هوس خوردن ترشی‌ای که با سرکه تهیّه شده بود، کرد و به دکتر تکلیف کرد و به دکتر گفت: "ها! ما این ترشی را می‌توانیم، بخوریم؟" دکتر که عادت کرده بود و می‌دانست نباید به شاه نه بگوید اندکی تأمّل نموده، عرض کرد: "اعلیحضرت بهتر می‌دانند که سرکه یکی از مواد مفید است. بدن بدون اسید نمی‌تواند زندگی کند. بنابراین، البته که اعلیحضرت می‌توانند ترشی میل فرمایند. منتها وقتی اسید بدن زیاد می‌شود باید به وسایل گوناگون از اسید بدن کم کرد. در آن موقع ترشی‌خوردن ضرورت ندارد." شاه متغیّر شده، فرمود: "چرا برای من فلسفه می‌گی! یک کلمه پوست‌کنده به من جواب بده، بخورم یا نخورم؟" دکتر دستش را به دستش مالیده، ضمن یک تعظیم بلند بالا (چون نمی‌توانست جواب منفی داده باشد و از طرفی هم سرکه برای شاه خوب نبود) گفت: "خانه‌زاد... غلام... عرض کرد... راجع به ترشی، بله... ترشی... هم می‌شود خورد... و هم نمی‌شود. اگر اراده اعلیحضرت تعلّق گیرد که ترشی بخورد، ما بندگان، سگ کی هستیم در مقابل اراده اعلیحضرت اظهار وجود کنیم و اگر اعلیحضرت میل نداشته باشند ترشی تناول فرمایند، البته نمی‌فرمایند." شاه حوصله‌اش سر رفته، فریاد کشید: "مرتیکه! ترشی بخورم یا نخورم؟" دکتر این مرتّبه دیگر دستپاچه شده، نمی‌دانست چه جوابی بدهد. وقتی شاه دید دکتر جواب نمی‌دهد، گفت: "مرده ‌شور ترکیب شما دکترها را ببرد! به اندازه گاو نمی‌فهمید! مرتیکه! هر پیرزنی می‌داند که آدم تب‌دار نباید ترشی بخورد." دکتر تعظیم بلند بالایی کرده، گفت: "قربان، غلام هم می‌داند. برای آدم تب‌دار ترشی بد است. منتها این احکام برای اشخاص عادی است و برای نابغه‌ای مانند اعلیحضرت اراده شاهانه ملاک است، نه احکام عمومی! بنابراین اگر اراده اعلیحضرت به خوردن ترشی تعلّق گرفته باشد، غلام سگ کیست با اراده اعلیحضرت مخالفت نماید." شاه دکتر را مرخصّ کرد. وقتی دکتر می‌خواست از اتاق بیرون برود، شاه فرمود: "آخرش نگفتی بخورم یا نخورم؟" دکتر تعظیمی کرده، عرض کرد: "امر، امر مبارک است! خانه‌زاد چه عرض کند؟"»[2]



[1]. اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 2، ص 947.

[2]. محمود حکیمی، داستان‌هایی از عصر رضاشاه، ص 210.

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 140

 

سلام عید نوروز در زمان رضاشاه

 سلام عید نوروز

 

«روز سلام عید نوروز است. نمایندگان بنگاه‌های ملی در تالار برلیان حضور دارند. در سمت شمال تالار کارمندان انجمن شهرداری در سمت شرقی انجمن بازرگانی در وسط نمایندگان  بانک‌های ملی و رهنی و کارگشایی و در قسمت جنوب، پنج نفر از مدیران روزنامه صف کشیده‌اند. رنگ‌ها همه از ترس پریده، هرکس دعا و وردی که از بچگی به خاطر دارد، می‌خواند به طوری‌ که رفیق پهلویی نفهمد به آستین و سر و صورتش فوت می‌کند. همه می‌لرزند. گردن‌ها کج، قیافه‌ها حق‌ به ‌جانب، یکی به دیگری می‌گوید: از تو بوی ادکلن و عطر می‌آید. مگر خبر نداری شاه از عطر بدش می‌آید؟ دیگری رنگش سرخ شده، می‌ترسد سرفه کند؛ مبادا سرفه در اتاق مجاور به گوش شاه سابق برسد. خلاصه وزیر دربار وقت و رئیس تشریفات، دستمال یکی را می‌گویند بردار و گره کروات دیگری را به گردنش محکم می‌کنند و صف شرفیاب ‌شوندگان را بازدید می‌کنند. می‌گویند هرچه سرفه دارید حالا بکنید. همه از او می‌پرسند قربان اوقات اعلیحضرت ان‌شاءالله تلخ نیست؟

پس از چند دقیقه‌ای که به این طرز می‌گذرد شاه سابق ( رضا‌شاه) از در اتاق مجاور که وزیر دربار با تعظیمی که سرش به زمین می‌رسد آن را باز می‌کند، ورود می‌نمایند. پادشاه سابق وارد می‌شوند. همگی چندین بار تعظیم می‌نمایند و سپس رئیس بانک ملی وقت با صدای لرزان تبریک بنگاه‌های ملی را که سر تا پا دعا و ثنا و سپاسگزاری است از ترس با لکنت زبان می‌خواند و بیچاره اشتباهاً می‌گوید: "عرض تبریک مؤسسات ملی را تقدیم می‌دارم." شاه به‌ جای تشکر می‌گوید: "غلط می‌کنی! هنوز آدم نشده‌اید؟ مگر لغت بنگاه را به‌ جای مؤسسه معیّن نکرده‌ام؟" دیگر تکلیف همه معلوم است. اوقات شاه تلخ شده رنگ‌ها مثل میت سفید گردیده است. در جلوی صف اتاق بازرگانی می‌گوید: "طلا در بازار پیدا می‌شود؟" رئیس اتاق بازرگانی می‌گوید: "بله قربان، فراوان است." شاه می‌خندد. به رئیس بانک ملی می‌گوید: "صحیح است که پول طلا در بازار است؟" عرض می‌کند: "بله قربان، زیاد است."

جلوی صف انجمن شهرداری می‌گوید: "شهرداری عجب کار می‌کند! اگر کار می‌کرد من مجبور نبودم هر روز یک رئیس شهرداری عوض کنم. فقط شهرداری کاری که می‌کند دزدی است. آب سعدآباد را بدزدد و بعد بگوید آب‌پاشی می‌کنیم."»[1]



[1]. محمود حکیمی، داستان‌هایی از عصر رضاشاه، ص 318. 

2- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 138

فرمان تیمورتاش برای انتخابات مجلس در زمان رضاشاه

فرمان تیمورتاش برای انتخابات مجلس

 

رضا شاه به حزب و گروه‌های سیاسی اعتقادی نداشت و وجود آن‌ها را تحمّل نمی‌کرد. او نیز همانند دیکتاتورهای دیگر خواهان مجلسی نمایشی بود که نمایندگان بله ‌قربان‌گو و مطیع اوامر وی باشند. بر همین اساس بود که وجود افرادی چون مدرس‌ها را برنتابید و آن‌ها را از صحنه سیاست حذف کرد و از بین برد. تیمورتاش هنگام برگزاری انتخابات دوره هشتم مجلس شورای ملّی برای دستیابی به اهداف شاه و گزینش نمایندگان به تاریخ 23 مرداد 1309 چنین دستور می‌دهد: «حکام ایالت شمال و شرق و غرب و جنوب، در تعقیب دستور صادره از مقام ریاست وزرا و وزارت جلیله داخله طبق اوامر ملوکانه در قسمت انتخابات دوره 8 و انتخاب نماینده جهت مجلس شورای ملی لزوماً اعلام می‌دارد طبق صورتی که ارسال گردیده است باید جدیّت لازمه به عمل آید که این اشخاص جهت مجلس انتخاب شوند. اعلیحضرت اقدس شهریاری علاقه‌مند هستند که باید اشخاص مفصله‌المندرجه در صورت لَف[1] باید به هر قیمتی باشد انتخاب شوند. در صورتی‌که اندک تعلّلی در اجرای اوامر صادره بشود، مقصّر بدیهی است مورد بی‌میلی اعلیحضرت واقع خواهد شد. با رعایت مواد مشروحه ذیل راپرت جلسات خودتان را به وزارت دربار ارسال دارید.

1. در صورتی که جهت انجام این مأموریت را ندارید از تاریخ ملاحظه حکم تا 48 ساعت از خدمت استعفا دهید.

2. اشخاصی که باعث نَکث[2] و به ‌علاوه در صدد هستند که نماینده به میل خودشان انتخاب کنند از عملیات آن‌ها جلوگیری به عمل آورید. در صورتی‌که به مخالفت خودشان باقی هستند فوراً آن‌ها را تبعید نمایید.

3. از مداخله روس‌ها و مأمورین آن‌ها و به‌ علاوه بستگان آن‌ها در امر انتخابات جلوگیری به طور محرمانه شود. در صورتی‌که ازطرف عمال آن‌ها مخارجی در قسمت انتخابات شود راپرت دهید تا دستور کلّی در این موضوع داده شود. در کلّیه امور آن‌ها نهایت مراقبت را داشته باشید.

4. اداره نظمیه در این قسمت کاملاً مطیع شما خواهد بود. مأمورین اداره تأمینات هم مواظبت کامل خواهند نمود؛ ولی باید راپرت‌های مربوطه را به شما داده و دستور کلّی دریافت دارند.

5. طبق اعلان صادره مجالس را آزاد بگذارید؛ ولی آزادی آن‌ها باید طوری باشد که باعث تخریب عملیات و انتظامات محلی نشود. در کلّیه مجالس باید مأمورین مخفی شما حاضر و ناظر باشند.

6. در مداخله مأمورین و عمّال همسایه جنوب ناظر بوده و راپرت دهید که عملیات آن‌ها چه و از چه رویه و مطابق چه منظوری است.

7. در کلّیه مجالس باید فقط مأمورین شما به طور مخفی حاضر و ناظر عملیات آن‌ها باشند و نیز باید کاندیدای حوزه حکومتی خودتان را فوراً تهیّه و ارسال دارید که منظور اهالی چه اشخاصی می‌باشند.

8. در کلّیه قضایا طبق امر همایونی باید با مشورت اداره قشونی حوزه حکومتی خودتان اقدام شود و با مشورت هم امر انتخابات خاتمه یابد.

9. در صورتی که اشخاص میل به وکالت داشته باشند باید آن‌ها را قبلاً نصیحت و بعداً تهدید در صورتی‌که به جلسات خودشان ادامه دهند راپرت دهید تا تبعید شوند.

10. در صورتی‌که در صورت‌های ارسالی تجدید نظری یا تغییرات سیاست و مصالح مملکتی ایجاب شود، بدیهی است تلگرافاً شخص منظور را معرّفی خواهم نمود.

11. ممکن است تغییری در صورت تهیّه شود. به طوری‌ که در ماده 10 ذکر شده است، قبلاً اطّلاع داده خواهد شد.

12. نمایندگان شما طبق صورت ارسالی باید انتخاب شوند.

13. بدیهی است در صورتی که کاملاً معلوم شد که موفقیّت کامل حاصل نکرده‌اید البته اقدام دیگری در صندوق آرا خواهد شد؛ ولی این موضوع بعداً در صورت عدم موفقیّت انجام خواهد شد.

«تیمورتاش»



[1]. پیچیدن

[2]. عهدشکنی 

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 136