پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اسدالله علم

اسدالله عَلم

 

اسدالله عَلم در سال 1299ش در شهر بیرجند به دنیا آمد. پدر او محمّد ابراهیم‌خان علم از خوانین بزرگ منطقه بود. پدرش در طول زندگی خود چهار بار ازدواج کرد. اسدالله فرزند پنجم از زن چهارم او به نام بانو خدیجه است. او تحصیلات خود را از سطح ابتدایی تا پایان دوران متوسطه در مدرسه شوکتیه بیرجند سپری کرد. در دوران تحصیل از بهره هوشی متوسطی برخوردار بود و به ادبیّات فارسی و شعر علاقه بیشتری از خود نشان می‌داد. او از سال 1318 تا 1321 در رشته کشاورزی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد. ادامه تحصیل و ازدواج اسدالله به دستور رضا شاه بوده است. او با دختر ابراهیم قوام به نام ملک‌تاج ازدواج کرد و این چنین با اشرف و دکتر مؤدب نفیسی پیشکار محمّد رضا پهلوی رابطه سببی یافت. حاصل ازدواج او دو دختر به نام‌های رودابه و ناز بود که در لندن زندگی می‌کنند. علم در باره چگونگی ازدواج خود می‌گوید: «بد نیست بنویسم من چه جوری ازدواج کردم. غروب پنجشنبه یکی از روزهای مهرماه سال 1318 وقتی به خانه آمدم، پدرم که وزیر پست‌ و تلگراف رضا شاه و طرف لطف و مرحمت او بود و شب‌های جمعه در منزل نماز و دعا می‌خواند و جایی نمی‌رفت پیغام داده بود که من برای گردش به بیرون نروم و برای شام در منزل بمانم. اطاعت کردم. وقتی سر شام رفتم از من پرسید: "آیا میل داری با دختر قوام ازدواج کنی؟" من تعجّب کردم آن چه حرفی است. گفتم: "دختر قوام کیست؟ گفت: "دختر قوام شیرازی. همان کسی است که پسرش داماد شاه و شوهر والاحضرت اشرف است." گفتم: "من چنین مطلبی را اصلاً فکر نکرده بودم. از کجا سرچشمه می‌گیرد؟" گفت: "امر شاه است." گفتم: "می‌توانم نه بگویم؟" گفت: "نه." گفتم: "پس چرا از من سؤال می‌کنید؟" آن وقت رضا شاه میل داشت با فامیل‌های کهن ریشه‌دار ایرانی مثل خانواده ما و سایر خانواده‌های قدیمی که قوام هم یکی از آن‌ها بود بستگی پیدا کند. به این صورت ازدواج صورت گرفت.»[1] ازدواج او با دختر قوام باعث شد که از این طریق ارتباط نزدیکی با خاندان پهلوی پیدا کند.

ورود وی به تهران با دو حادثه مهم یعنی وقوع جنگ جهانی دوم و تأثیر آن بر ایران و تبعید رضا شاه همراه بود. او فهمید نقش کارگردانی انگلستان در مسائل ایران تا چه حد است. علم با مشورت بعضی افراد چون حسین علاء که وزیر دربار بود، در سال 1323 به اولین مقام دولتی یعنی پیشخدمت مخصوص محمّد رضا شاه منصوب شد و از همین زمان به‌ عنوان رابط شاه با سیاستمداران و مأموران انگلیس شناخته شد. علم در طول زندگی خود همانند شخصی که زادگاه اصلی‌اش انگلستان است از هیچ کوششی برای تأمین منافع آنان دریغ نکرد؛ ولی همیشه سعی بر آن داشت که ارتباط خود را با انگلیسی‌ها پنهان نگاه دارد.[2] از خدمات مهمّش می‌شود به فداکاری او در جدایی جزیره بحرین و مبارزه خستگی‌ناپذیرش برای شکست نهضت ملّی‌ شدن صنعت نفت با همکاری شاپور ریپورتر اشاره کرد! وی بعد از کودتای 28 مرداد32 به‌ عنوان عالی‌ترین مشاور شاه در عرصه کشور ظاهر شد. اسدالله علم به مناسبت سالگرد و جشن 28 مرداد که در سال 53 برگزار شد با سِمَت وزیر دربار شاهنشاهی می‌گوید: «فرصت تاریخی سالگرد 28 مرداد 32 را مغتنم دانسته و کامیابی‌های روزافزون را که در دنباله این واقعه بزرگ نصیب کشور ما شده است به همه هموطنان عزیز تهنیت و تبریک عرض می‌کنم. در این روز ملت ایران سند پیوند جاویدان خود را با شاهنشاه بزرگ ایران و با خون جوانان عزیز خودش مُهر و امضاء کرد و به دفتر تاریخ سپرد و از آن پس با شور و شوق وارد شاهراه ترّقی و تعالی شد و چنان که مشهود جهانیان است اینک بر بسیاری از آرزوهای دیرین خود دست یافته و آماده ورود به دوره تمدن بزرگ است.»[3] علم در وضعیتی این سخنان را می‌گوید که خود بدان اعتقاد ندارد و در خاطرات خود می‌نویسد در حالتی وارد تمدن بزرگ خواهیم شد که قطعی برق به طور دائم در تهران وجود دارد.

علم در دوران زندگی خود همیشه در خدمت سلطنت پهلوی بود و بدان معتقد بود که سرکوب قیام‌هایی نظیر 15 خرداد سال 1342 همانند کاری که رضا شاه در مسجد گوهرشاه انجام داد برای آینده کشور لازم است و هر چه افراد کشته شوند اهمیّتی ندارد. او معتقد بود برای اداره‌کردن مردم دو چیز لازم است: زور با عقلِ کم و تزویر که از همه مهم‌تر است. وی برای استحکام و تثبیت نفوذ خود، متوجّه اقتدار تاج‌الملوک در خانواده سلطنتی شد و به‌ زودی فهمید او زنی است که بر همه اعضای خانواده تسلط دارد و حرف او را می‌شنوند و حتی رضا شاه نیز قادر نیست حرف و خواست خود را بر او تحمیل کند؛ بنابراین سعی کرد که ارتباط خود را با او نزدیک‌تر سازد و موفق هم شد. در این خصوص حسین فردوست می‌گوید: «در دوران محمّد رضا در کاخ تاج‌الملوک دیگر از مشهدی‌ها (خانواده ناظر) خبری نبود و به ‌جای آن‌ها یکی دو نفر از عوامل شیرازی خود را وارد کرده بودند که همه‌کاره کاخ شده و برای علم و رابطین خارجی او خبر می‌بردند. ماجرا این بود که با وساطت علم، تاج‌الملوک بی‌سروصدا با فردی به نام صاحب دیوانی (فامیل قوام شیرازی) که خویشاوند زن علم بود، ازدواج کرد و خواهر او به نام احترام‌الملوک همه‌کاره کاخ مادر محمّد رضا شد. احترام به علّت حسادت به‌ تدریج زیر پای برادرش را روفت و تا انقلاب همه ‌کاره کاخ تاج‌الملوک بود. او هرکس را می‌خواست راه می‌داد و هرکس را می‌خواست، رد می‌کرد. بنابراین کاخ مادر محمّد رضا زیر نفوذ کامل علم قرار داشت.»[4]

رابطه علم با زنان محمّد رضا خوب نبود و شاید در طلاق آن‌ها نیز نقش داشت. این مسأله ناشی از دلالی محبّت وی برای محمّد رضا شاه است. گفته شده ثریّا به دلیل این کارهایش به او سیلی می‌زند. فرح از زمانی که وارد دربار می‌شود متوجّه اهمیّت و نفوذ اسدالله علم می‌گردد و با آن که از او خوشش نمی‌آمد با وی رابطه مسالمت‌آمیز داشت و گاهی برای رفع تنش‌های خانواده پهلوی از او استمداد می‌جست. علت نارضایتی فرح نیز همانند همسران دیگر پادشاه به دلیل همکاری علم در انحراف و فساد اخلاقی شوهرش است. فرح در باره بی‌بند و باری او می‌گوید: «مشکل بزرگ علم ضعف شدیدش در برابر زنان بود. مردی با این سوابق و قدرت که او را در ردیف بزرگ‌ترین رجال ایران قرار می‌داد گاهی اوقات به‌ خاطر عشق به یک مستخدم دربار و یا یک اتاق‌دار کاخ سلطنتی به گریه می‌افتاد و التماس می‌کرد. نقطه‌ی حسّاس و ضعف او زن بود و وقتی از یک زن خوشش می‌آمد برایش فرق نمی‌کرد طبقه این زن کدام است و آیا این زن شوهر دارد یا نه. در وزارت دربار شایع بود هیچ زن و دختری استخدام نمی‌شود؛ مگر آن که قبلاً رضایت آقای علم را جلب کرده باشد. او علاقه زیادی داشت که زن و دختر در اطرافش باشند. در دفتر کارش ده‌‌ پانزده نفر زن و دختر از ایرانی گرفته تا اسپانیایی و اتریشی کار می‌کردند. عادت داشت در حضور اشخاص دست به باسن زن‌های دور و برش بزند و این کار را نوعی تفاخر و نشانه دون‌ ژوان ‌بودن تلقی می‌کرد. یک دختر زیبایی به نام ملیحه که در خوشگلی کم‌نظیر بود وظیفه مالیدن شانه‌هایش را داشت. علم در مسائل جنسی به معنای واقعی بی‌ناموس و بی‌غیرت بود و آن‌ طوری که خودش می‌گفت هیچ اعتقادی به قیودات اجتماعی و بشری در مسائل جنسی نداشت. او حتی به من پیشنهاد می‌کرد که برای خود دوست‌ پسر بگیرم و شب که به ‌عنوان اعتراض به محمّد رضا گفتم: او با خونسردی ماجرا را شنید و گفت مطمئن است علم قصدی نداشته و فقط نظرش را گفته است. مشکل دیگری که علم داشت سوء استفاده‌های جنسی‌اش از دختران خردسال و نابالغ بود. عوامل علم دختران خردسال را از منطقه تحت نفوذ او به تهران می‌آوردند و در اختیارش قرار می‌دادند. من چند بار به محمّد رضا گفتم خوب است جلوی این اعمال وزیر دربار گرفته شود؛ اما محمّد رضا گفت ازدواج دختران خردسال در روستاهای ایران مرسوم است و مردم به آن عادت دارند.»[5]

علم به علّت پایبند نبودن به اصول اخلاق خانوادگی همیشه با همسر و فرزندانش در طلاق اخلاقی به سر می‌برده و رابطه‌شان سرد بوده است. در مجامع عمومی و خصوصی از وی به ‌عنوان فردی عیّاش و بی‌بندوبار یاد می‌شود و نام او جزو کسانی است که با اشرف رابطه نامشروع داشته است. ساواک در گزارش‌ خود به تاریخ 10 دی 1336 و 15 سال بعد نیز با همین مضمون او را چنین معرّفی می‌نماید: «... اوقات بیکاری را به عیّاشی می‌گذراند و به زن خیلی علاقه‌مند است و غالب شب‌ها مجالس عیش و نوش با زن‌ها دارد. نقطه حسّاس او زن است.»[6]

بی‌بندوباری و عیّاشی علم محدود به داخل ایران نبود و در کشورهای مختلف اروپایی نظیر سوئیس، انگلستان، ایتالیا و فرانسه نیز با زنان بدکاره و فواحش رابطه داشته است. علم از ثبت این مسائل نگران نبوده و به تاریخ 14 آبان 1353 در خاطرات خود می‌نویسد: «... امروز بعد از ظهر به کیش برگشتم... معشوقه‌ام اینجا به من ملحق شد و ساعات بسیار دلچسبی را گذراندم.» یا در تاریخ 12 مرداد 1354 می‌گوید: «... مخفیانه به سوئیس رفتم تا چند روز خوشی را با معشوقه‌ام بگذرانم. بعداً در زوریخ به همسرم که با دندانپزشک وعده‌ی ملاقات داشت، ملحق شدم. از آن‌جا با هم به تهران برگشتیم.»[7]

همسر او ملک‌تاج از این وضع بسیار ناراضی بود و از بعضی افراد خانواده سلطنتی درخواست کرده بود تا به او تذکّر بدهند. فرح دیبا که خود نیز در این مسائل همدرد وی بود به ملک‌تاج سفارش می‌کند که باید با این اوضاع کنار بیاید. ملک‌تاج که تحمّل این مسائل را نداشت چندین مرتّبه برای جلب نظر شوهرش یا خلاص‌ شدن از دست وی خودکشی می‌کند؛ هرچند تا بعد از مرگ علم زنده بود. او در وصیت‌نامه به دخترانش می‌گوید: «... تقاضای دیگر من این است که نور چشمان، سیاه نپوشید. اسد هم کروات سیاه نزند و ختم هم نگذارید؛ بلکه همه خوشحالی بکنید. مخارج ختم را به فقیر بدهید. برای آن که بابا بتواند بدون سرِ خر به زندگی خود ادامه دهد خود را از بین می‌برم. امیدوارم هر روز که می‌گذرد، بیشتر از زندگی خود لذت ببرد و کیف کند. من برای او دردسر بزرگی بودم.»[8]

سرانجام اسدالله علم دچار بیماری سرطان خون شد و جان سالم به در نبرد و در 25 فروردین 1357 در بیمارستانی در نیویورک درگذشت. ای کاش عمرش کفاف دیدن سقوط رژیم پهلوی را داده بود تا نتیجه اعمال همراهان خود را ببیند. او مدتی از اواخر عمرش را در شهر بیرجند گذراند و در تکمیل مؤسسه عالی بیرجند کوشید تا به قول خودش جبران عشق‌های گذشته‌اش را بکند. در باره علت بیماری مشترک علم و شاه منصور رفیع‌زاده، رئیس سابق ساواک در آمریکا روایتی از قول رضا پهلوی دارد که در صحّت آن تردید است و پرسش‌های دیگری را برمی‌انگیزد؛ ولی یادآوری آن خالی از لطف نیست. او در این باره می‌نویسد: «در سال 1982 به دعوت رضا پهلوی ولیعهد ایران به ویلای او در رباط رفتم. برای قدم‌زدن به کنار ساحل رفتم. وقتی نشستم با لحن کاملاً خصوصی به من گفت: "می‌خواهم یک راز خیلی محرمانه را برایت فاش کنم." سپس گفت: "آیا می‌دانستی که پدرم، علم و ایادی همه به یک مرض مرده‌اند؟ یعنی سرطان لنفاوی..." سپس گفت: "از من نمی‌پرسی چرا؟" و سپس افزود: "از اوایل دهه هفتاد، هر سه نفر آن‌ها در یکی از تفریحگاه‌های اروپا تعطیلات خود را می‌گذراندند. هنگامی‌ که هر سه نفر با هم بودند سیا آن‌ها را در معرض اشعه گذاشت. بله، آن‌ها بودند که پدرم را کشتند."»[9]



[1]. مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، ص 57.

[2]. به غیر از حسین فردوست، نویسندۀ کتاب مردی برای تمام فصول دربارۀ ارتباط نزدیک اسدالله علم با انگلیسی‌ها به‌ خصوص شاپور ریپورتر، به نقل از سپهبد مبصر در صفحۀ 539 می‌نویسد: «من شاپورجی را تا سال 1343ش از دور می‌شناختم و چه‌ بسا چند بار هم او را دیده بودم. از آن تاریخ که در رأس شهربانی کل کشور قرار گرفتم، او را بیشتر می‌دیدم و با او آشنایی بیشتری پیدا کردم و در مدت هفت سال که رئیس شهربانی بودم، توانستم این شخص را تا حدی که لازم داشتم بشناسم. به نظر من آقای شاپور ریپورتر مردی بود تحصیل‌کرده، از معلومات عمومی بسیار وسیع برخوردار، مجرب در کار، کم‌حرف و می‌شود گفت محجوب و بسیار باهوش و دارای حافظه‌ای قوی، دید نافذ و در کار خود متخصص وچنان می‌نمود که نسبت به شاهنشاه علاقه‌مند و ایران را به‌طور محسوس و معقول دوست می‌داشت. می‌دانستم و می‌دیدم که او دوست بسیار صمیمی و محرم آقای اسدالله علم و به همان علت در دربار و حتی پیش اعلیحضرت اعتبار ویژه‌ای کسب کرده بود و چه‌بسا در برخی موارد مشورت‌هایی از او می‌شد.»

[3]. مظفر شاهدی. مردی برای تمام فصول، ص 234.

[4]. همان، ص 522.

[5]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 606.

[6]. مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، ص 722.

[7]. همان، ص 723.

[8]. همان، ص 725.

[9]. همان، ص 755.

10- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 312

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد