پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اشرف پهلوی

 

 

 

اشرف پهلوی

 

اشرف پهلوی در چهارم آبان سال 1298ش در محلّه‌ی سنگلج تهران دقایقی قبل از تولّد برادرش محمّد رضا به دنیا آمد. نام او در ابتدا زهرا بود و بعداً به اشرف‌الملوک و سپس به اشرف مشهور شد. پدرش رضا خان هنگام تولد او و برادرش هنوز در گمنامی به سر می‌برد و در لشکر قزّاق درجه سرهنگی داشت. مادرش تاج‌الملوک آیرملوک از مهاجران روسیه به شمار می‌آمد که بعد از انقلاب بلشویکی همراه خانواده‌اش به آذربایجان ایران نقل مکان کرده بود و از این لحاظ وجه اشتراکی با مادر رضاخان، نوش‌آفرین داشت. اشرف در مدرسه زرتشتی‌ها درس خواند و زبان فرانسه را مادام‌‌ ارفع در خانه به او آموخت. او از نظر اخلاقی شباهت زیادی به پدرش داشت و سلطه‌گری فرمانروایی و سرسختی رضا خان را داشت. اشرف یکی از اعضای پرآوازه خانواده رضا خان است. تا قبل از سقوط رژیم پهلوی کارهایی از او سر می‌زند که در افراط و تفریط هر یک از آن‌ها فقط مختص به خود اوست. صفات بی‌باکی و جسارت از همان دوران کودکی در او نمایان بود و پدرش بارها به او گفته بود که ای کاش این خصلت‌ها در وجود محمّد رضا قرار داشت؛ اما صد افسوس که اشرف نیز با در دست‌ داشتن زر و زور سرمست از غرور و نخوت گردید و در نهایت بدین نتیجه رسید که دنیا و نعمت‌های آن فقط برای خوشگذرانی او آفریده شده است. در زدوبندهای سیاسی و خانوادگی و جنسی چنان راه افراط و انحراف را پیمود که در مراحل زندگی به لقب‌های جوجه اردک سیاه، ببر وحشی، پلنگ سیاه و ام‌الفساد قرن مفتخر شد.

احتمالاً ذکر این مطالب احساس ناخوشایندی منتقل کند و تهمت پنداشته شود؛ زیرا ما انسان‌های خارج از گودِ حکومت بر اساس شِمای ذهنی و تحت تأثیر تبلیغات هنوز هم نمی‌توانیم باور کنیم خانواده پهلوی در چه منجلاب فساد اخلاقی زندگی می‌کرده‌اند. زمانی که شخصی با مطالعه و تحقیق به آن‌ها نزدیک می‌شود تازه متوجّه حقارت و کوچکی اشخاصی چون اشرف‌ها می‌گردد که در پرتو نعمت‌های حکومت به‌ جای آن که به کشور و ملت هم نیم‌نگاهی داشته باشند، زیر لوای قدرت و جایگاه خود لذایذ و منافع دنیوی را فقط مخصوص به خود می‌پنداشته و لذّتی نبود که تجربه نکرده باشند. چون لذّت دیگری نمی‌توانست آن‌ها را ارضاء نماید دست به حرکت‌های مستهجن و مشمئز کننده و حیوانی زده‌اند.

بعد از انقلاب 1357 اشرف در خاطرات خود تمام مطالبی را که علیه او گفته شده انکار کرده و آن‌ها را تهمت دانسته و خود را از هر نوع فساد مبرا می‌کند؛ ولی فراموش کرده است که رسوایی‌هایش را نزدیک‌ترین افرادِ محیط زندگی‌اش برملا کرده‌اند و هنوز هم بعضی از آن‌ها در قید حیات‌اند. اگر آن‌ها نبودند و وسایل ارتباط جمعی امروزه وجود نداشت به احتمال زیاد ناهنجاری‌های او در تاریخ محو و به فراموشی سپرده می‌شد. اشرف پهلوی چه بخواهد و چه نخواهد، لکه ننگ تاریخ بر پیشانی او خورده و در ردیف مهد علیاها و فراتر از آن‌ها قرار گرفته است. با توجه ‌به دیدگاه‌های گوناگون او فاسدترین و بی‌رحم‌ترین فرد خاندان پهلوی است که به‌ حق لقب ام‌الفساد قرن را به او اختصاص داده‌اند. زندگی سراسر فساد و اعمال جنسی سیری‌ناپذیر او هیچ‌گاه پایانی نداشته و در این راه با مردان زیادی ارتباط نامشروع داشته است که مطمئناً خود اشرف نیز تعدادشان را نمی‌داند. اشرف تعدادی از آن مردان را که دیگر باب طبعش نبودند یا کسانی که حاضر به برقراری ارتباط با این زن بدکاره نشدند از راه‌های مختلف به دیار عدم می‌فرستاده و هیچ‌ کس هم یارای مقابله با او را نداشته است. اگر نویسنده یا شاعری علیه او افشاگری می‌نمود سرنوشتی جز مرگ نداشت یا در بهترین حالت ساواک دستگیرش می‌کرد. سرانجام اشرف پس از کودتای 28 مرداد کریم‌پور شیرازی را که از فساد خاندان پهلوی و به‌ خصوص از این زن و بی‌بندوباری او سخن گفته است برای جشن چهارشنبه‌ سوری خود به آتش می‌کشاند و با این عمل ننگین بر ارقام جنایات و فساد خود می‌افزاید تا در رفتار رذیلانه خود هیچ کمبود و کاستی نداشته باشد.

همواره جای سؤال است که چرا اشرف دست بدین کارها می‌زده است. آیا تحت تأثیر عقده‌های حقارت دوران کودکی است که به او کمتر توجه نموده‌اند یا این که از اخلاق پدر و عیّاشی‌های مادر به ارث برده است؟ برای پاسخ به این سؤالات و آشنایی با نمونه‌هایی از اعمال او به نظر و دیدگاه چند نفر استناد می‌شود.

الف - دیدگاه حسن سعیدی

«وقتی قلم به نام اشرف، خواهر شاه این زن بلهوس می‌رسد شرم دارد که از مفاسد اخلاقی او چیزی بنویسد؛ زیرا سراسر زندگی او پر است از گناه، بی‌عفتی، بی‌بندوباری و هوس‌رانی. او نمونه‌ی یک موجود کثیف و مظهر ننگ و بدنامی بود. او آن چنان در لجنزار فساد غرق شده بود که همه چیز را از یاد برده بود. او زنی فاسد و آلوده‌دامن بود که از هیچ کار و از هیچ نوع تن‌فروشی دریغ نداشت. لازم به یادآوری است که او در ازاء خودفروشی نه ‌تنها توقّعی از طرف معامله نداشت و پولی مطالبه نمی‌کرد، بلکه به مردان مورد علاقه خود کمک‌های مادی و معنوی هم می‌کرد که تعداد این قبیل افراد زیاد است؛ زیرا این زن هوس‌ران به یک نفر و چند نفرِ محدود قناعت نمی‌کرد. همان اندازه که لباسش را عوض می‌کرد در انتخاب افراد نیز دقت و سلیقه خاص نشان می‌داد. او علاقه داشت که از هر تیپ و گروهی از طبقات مختلف جامعه دوستانی داشته باشد تا در فرصت‌های لازم از وجود آن‌ها استفاده کند با این معنا که خود را در کمال سخاوت در اختیار آنان قرار می‌داد. او دوستان یا بهتر بگوییم معشوقه‌های خود را در بین گروه‌های مختلف انتخاب می‌کرد. از هنرپیشه گرفته تا دیپلمات؛ از بلندپایگان ارتش گرفته تا سیاستمداران کشوری؛ از ورزشکار گرفته تا بازرگانانِ معروف و از جاهل‌های خیابان گرفته تا دلالان محبت. کاخ او مرکز فساد و آمد و رفت این گروه افراد بود و همین‌ طور در مسافرت‌های گوناگون که به بهانه‌های مختلف به کشورهای دور و نزدیک جهان می‌رفت خیلی از طرفداران خود را همراه می‌برد که در آن دیار به وی بد نگذرد.

اشرف در هر مسافرتی که می‌رفت مبالغ هنگفتی را برای عیّاشی‌ها و هوس‌رانی‌های خود می‌پرداخت. کاخ اشرف که فقط جنبه اشرافیّت و هوس‌بازی داشت نمایانگر این بود که این زن برای ارضای امیال جنسی و هوس‌های درونی دست به چه کارهایی می‌زده است. او یک بیمار روانی و جنسی بود که هرگز عطش وی خاموش نمی‌شد.

بیماری میگرن داشت. به‌ جای این که از قرص‌های آرام‌بخش استفاده کند آرامش اعصاب خود را از طریق مقاربت جنسی با دوستان مرد به دست می‌آورد. وقتی که از اشرف می‌پرسیدند که چرا این‌قدر با مردها روابط جنسی دارد، در جواب می‌گفت: "چون سردرد میگرن دارم." اشرف به ‌خاطر هوس‌رانی‌هایش با تزریق استروژن یائسگی‌اش را عقب می‌انداخت و از این راه به جنگ با طبیعت می‌رفت و اشرف برای این که همیشه جوان بماند به چندین متخصّص پوست مراجعه می‌کرد و هر چند سال اقدام به جراحی پوست صورت می‌کرد و سعی داشت چین و چروک نشانه پیری را از صورت خود بزداید.»[1]

ب - دیدگاه حسین فردوست

«بررسی شخصیّت اشرف از این نظر واجد اهمیّت است که او در دوران سلطنت محمّد رضا چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی نقش بسیار مهم و اساسی داشت. قدرت اشرف در حدی بود که محمّد رضا در مقابلش نمی‌توانست عرض اندام کند. محمّد رضا شخصیّت این خواهر را مکمّل شخصیّت خود احساس می‌کرد و در مقابل او ضعف روحی داشت. همان‌قدر که محمّد رضا جبون بود و در طول زندگی طولانی با او این جبن و ضعف فطری او را به‌خوبی دیده و شناخته‌ام، به‌ عکس، اشرف جسور و نترس بود؛ لذا هرگاه محمّد رضا با مشکل اساسی مواجه می‌شد یکی از مؤثرترین افراد در حلّ این مشکل اشرف بود.

در زمانی که قوام‌السّلطنه نخست‌وزیر بود محمّد رضا همواره ناراحت بود و می‌گفت این وضعیت دیگر فایده‌ای ندارد. این چه سلطنتی است و من تصمیم به استعفا گرفته‌ام و بعد از چندین بار تکرارِ این مطلب در بیرون کاخ که من و اشرف و عبدالرضا ایستاده بودیم اشرف با عصبانیّت گفت: "این که نمی‌شود. پدرم زحمت کشیده و این سلطنت را به دست آورده و حالا ایشان می‌خواهد به‌ خاطر هیچ ‌و پوچ آن را از دست بدهد. من دیگر حاضر به تحمّل این وضع نیستم." او سپس با گستاخی رو به عبدالرضا کرد و گفت: "تو سلطنت را قبول کن." عبدالرضا از شنیدن این حرف بر خود لرزید که این چه گرفتاری عجیبی است که اشرف برایش درست می‌کند. به ‌هر حال بعد از صحبت‌هایی که شد عبدالرضا پس از مدتی مِن‌و‌مِن‌کردن گفت: "هر طور شما دستور دهید." اشرف گفت: "دستور من همین است. می‌پذیری یا نه؟ چون می‌خواهم ترتیب کار را بدهم." اشرف سرخود این صحبت‌ها را نمی‌کرد. او با سفارت انگلیس ارتباط بسیار نزدیک داشت و به طور منظم از سفارت به دیدار اشرف می‌آمدند. البتّه این مشکل بعد از رفتن قوام حل گردید و محمّد رضا از تصمیم خود منصرف شد. اشرف در سرنگونی دولت مصدّق نیز نقش داشته و در طی سه سفری که از پاریس به تهران داشت در حال برنامه‌ریزی و تدارکات بر علیه دولت مصدّق بود و عجیب آن است که مصدّق از تمام رفت و آمدهای او اطّلاع داشت و این که جلوگیری نکرد از عجایب روزگار است.

ازدواج اول اشرف حالت تحمیلی داشت و با علی قوام انجام گرفت و تا رفتن رضا خان دوام داشت و فراتر از روابط جنسی به‌ شدّت از او متنفر بود. او از علی قوام دارای یک پسر به نام شهرام شد که این پسر به نوبه خود یک منشاء فساد در کشور بود. با رفتن رضا، اشرف و شمس هر دو از شوهرانشان جدا شدند. اشرف برای دیدار پدر به آفریقای جنوبی رفت و پس از مراجعت توقّفی در مصر داشت. او در آن‌جا عاشق یک فرد مصری به نام احمد شفیق شد و خواستار ازدواج با او گردید. بعد از گفت‌وگو با محمّد رضا او به ایران دعوت شد. اشرف از احمد شفیق دارای دو فرزند شد: یک پسر به نام شهریار که افسر نیروی دریایی بود و پس از انقلاب در پاریس ترور شد و یک دختر به نام آزاده که فساد و جاه‌طلبی را از مادرش به ارث برده است. البته قبل از ازدواج با احمد شفیق مدتی عاشق هوشنگ تیمورتاش، پسر تیمورتاش، وزیر دربار رضا خان بود که محمّد رضا با این ازدواج موافقت نکرد؛ ولی مدتی معشوقه تیمورتاش که جوان خوش‌تیپی بود شد. بدبختی شوهران اشرف این بود که پس از ازدواج، اشرف از قیافه‌شان بیزار می‌شد و تحمل دیدنشان را نداشت. او مدتی زن احمد شفیق بود و سپس از او جدا شد و در همان زمان، در مسافرتی به پاریس عاشق فردی به نام مهدی بوشهری گردید که سرانجام با اصرار اشرف، محمّد رضا هم با این ازدواج موافقت کرد؛ ولی یک سال بعد از بوشهری نیز بیزار شد و به او گفت: "تحمل ریختت را ندارم و اینجاها نباش!" بوشهری زرنگ بود و هرچند اسماً شوهر اشرف بود، ولی به او کاری نداشت و رهایش کرد و اشرف این وضع را پسندید. بوشهری به پاریس رفت و به بهانه‌های مختلف از محمّد رضا پول می‌گرفت و زمانی که به تهران می‌آمد مستقیماً بالای کاخ اشرف می‌رفت که مبادا خانم او را ببیند و حالش به هم خورد! بوشهری با این تمهید تا انقلاب شوهر اشرف ماند و تصوّر می‌کنم که هنوز نیز شوهر اسمی‌اش باشد و اشرف از بوشهری فرزندی نداشت.آن چه گفتم در باره شوهران اشرف بود. و اما در باره روابط نا مشروع و فساد اشرف اگر بخواهم در این زمینه وارد جزئیات شویم خود کتابی مفصّلی خواهد شد.

در دوران رضا خان که اشرف ازدواج نکرده بود و از نظر جنسی کاملاً سالم بود او مانند هر دختری عاشق می‌شد؛ ولی در همین حد. اما پس از رفتن رضا، او روابط بی‌بندوبار و فساد کم‌ مانندی را شروع کرد. اگر قرار شود لیست مردانی که در دوران 37 ساله سلطنت محمّد رضا با اشرف رابطه داشتند تهیّه شود علی‌رغم دشواری و غیر ممکن ‌بودن کار چون خود او نیز به یاد نیاورد، مسلّماً لیست طویلی خواهد شد.

در زمان فوزیه مدّتی اشرف معشوقه تقی امامی شد. در مصر مدّتی با ملک‌فاروق بود. در سال‌های 31 و 32 که در پاریس بودم و به دیدار اشرف می‌رفتم، می‌دیدم که با سه مرد رفیق است. دو نفر اهل پاریس بودند و یک افسر جوان اهل یوگسلاوی بود. در پاریس اشرف از مادر و خواهرش جدا شده بود و برای خود اتاق جداگانه گرفته بود و هرگاه به دیدارش می‌رفتم یکی از این سه مرد را در اتاقش می‌دیدم. ساعت نه صبح به دیدارش می‌رفتم و می‌دیدم که یک مرد گردن‌کلفت با لباس خواب در اتاق است و اشرف در تختخواب خوابیده و خمیازه می‌کشید. روز دیگر ساعت نه یا ده می‌رفتم، می‌دیدم که پسر بلندقد و خوش‌تیپ فرانسوی با لباس خواب در دستشویی است و دست و رویش را می‌شوید و مشخصّ است که شب آن‌جا بوده. اشرف نیز با حالت کاملاً عادی او را معرّفی می‌کرد.

در دورانی که همسر بوشهری بود مدتی عاشق دکتر غلامحسین جهانشاهی شد و چندبار نیز ذوالفقار علی ‌بوتو که در آن موقع وزیر امور خارجه پاکستان بود به تهران آمد و اشرف با وی بود. مدتی نیز با جوان 22 یا 23 ساله و بسیار خوشگل که برای احداث ساختمان‌های کَن کار می‌کرد رابطه داشت. مدتی نیز با پرویز راجی که جوان خوش‌تیپی بود رابطه داشت و روزی اشرف تلفن زد و گفت: "برای یک ماه این پرویز راجی را تعقیب می‌کنی، تلفنش را گوش می‌کنی، از زن‌هایی که با آن‌ها رابطه دارد، مخصوصاً در حالتی که در کنارشان است عکس برمی‌داری و همه را مرتّباً به من می‌دهی." از این مسأله شدیداً جا خوردم و زمانی که جریان را به شاه گفتم که با انجام این کار تعداد زیادی از پرسنل ساواک مطلع خواهند شد او در جواب گزارش نوشت: "انجام دهید." محمّد رضا نه ‌تنها اهمیّت نمی‌داد که خواهرش چه می‌کند، بلکه اهمیّت نمی‌داد که تمام کشور نیز از روابط خواهرش مطلع شوند به‌ عنوان مثال: تلفن و گزارش‌ها. اشرف ساعت چهار صبح به راجی زنگ می‌زد و می‌گفت: "عزیزم، قربانت بروم، دیشب از عشق تو خوابم نبرد." راجی خواب‌آلود جواب می‌داد: "ای بابا، خسته‌ام، می‌خواهم بخوابم" و اشرف می‌گفت: "خواب بی خواب. آمدم" و سوار اتومبیل می‌شد و به ‌سرعت خود را به خانه راجی می‌رساند. عکاس ساواک هم از همه صحنه‌ها عکس می‌گرفت و گزارش می‌داد که ساعت چهار صبح والاحضرت اشرف وارد شدند و ساعت فلان خارج شدند.

یکی دیگر از رفیق‌های اشرف پالانچیان بود که از همه رفیق‌ها سر بود و راجی در مقابل او صفر بود. قدّ رشید و صورت زیبایی داشت و بسیار خوش‌تیپ و خوش‌هیکل بود. چون پالانچیان به عشق اشرف جواب منفی داده و کار به جایی رسیده بود که اشرف به درِ خانه‌اش می‌رود و التماس می‌کند که فقط اجازه بده ده دقیقه وارد شوم و پهلویت بنشینم و پالانچیان با عصبانیت او را رد می‌کند که چه از جانم می‌خواهی! چرا اذیّتم می‌کنی! اشرف که می‌بیند التماس فایده‌ای ندارد،  به ساواک دستور دستگیری او را می‌دهد تا بلکه تنبیه شده و دستورش را اطاعت کند؛ ولی پالانچیان راضی بدین امر نمی‌شود. روزی اشرف توسط یکی از فامیل‌های خود ترتیب یک میهمانی در نوشهر را می‌دهد و می‌گوید بدون آن که پالانچیان بفهمد او را دعوت می‌کنند و دستور می‌دهد که او را با اتفاق چند دختر مست می‌کنند و سپس او را به طبقه بالا می‌برند که در اتاق ناگهان اشرف ظاهر می‌شود. با دیدن او مستی از سرش می‌پرد. اشرف به پای پالانچیان می‌افتد و التماس و گریه می‌کند که به من رحم کن دارم از عشق تو از بین می‌روم؛ ولی با جواب رد پالانچیان با حالت خشم از او جدا می‌شود و به ساواک دستور می‌دهد که هواپیمای آن‌ها را دست‌کاری کنند که در نتیجه آن، بر روی دریا سقوط کرده و کشته می‌شوند و مدتی نیز به ویگن بند کرده بود و او هم اکراه داشت.

در زمینه‌های مالی نیز کارهای عجیب اشرف دستِ‌کمی از مسائل جنسی او نداشت. او به هیچ چیز بیش از مرد و پول علاقه نداشت و در این راه تا بدانجا رفته بود که علناً سر برادرش کلاه می‌گذاشت. اشرف رسماً پول می‌گرفت و شغل می‌داد. از وکالت تا وزارت و سفارت و هیچ ابایی نداشت. سپس دستور می‌داد که در زمان اشتغالت هر کاری می‌خواهی بکن و این‌قدر به من بده! یکی از منابع درآمد اشرف، بلیت‌های بخت‌آزمایی بود که ماهیانه چهار تا پنج‌ میلیون تومان حق و حساب می‌گرفت. در این مسأله من مدرک داشتم و به محمّد رضا هم گزارش کردم و البته او طبق معمول اهمیتی نمی‌داد. اشرف یک قمارباز حرفه‌ای در حدّ اعلا بود و قماربازهای حرفه‌ای را جمع می‌کرد و وارد محفل خصوصی محمّد رضا می‌شود و در مجموع، محمّد رضا در شب چهل تا پنجاه‌ میلیون می‌باخت و قسمتی از این پول نصیب اشرف می‌شد. از جمله افرادی که بازی می‌کردند، اسکندر حاجبی بودند.

اشرف قاچاقچی بین‌المللی بود و به طور مسجّل عضو مافیای آمریکاست و او به هرجا که می‌رفت در یکی از چمدان‌هایش هروئین حمل می‌کرد و کسی هم جرأت نمی‌کرد آن را بازرسی کند و چندین بار کار به افتضاح کشید و در مطبوعات خارجی انعکاس یافت و از اشرف هر کاری برمی‌آمد و شوخی‌های او عجیب و غیرعادی بود. مثلاً زن و مرد متأهل را از هم دیگر جدا و به راه غیر مشروع می‌کشانید. این بود چهره اشرف، دومین فرد خانواده پهلوی پس از محمّدرضا! زنی که در هر زمینه در حد اعلای افراط و گستاخی است و می‌توانم او را به نظر من فاسدترین زن جهان نامید. در تاریخ زنان فاسد جهان، تالی اشرف یا نیست و یا نادر است. معتاد، قاچاقچی مواد مخدر، عضو مافیای آمریکا، بیمار جنسی و زنی که به قول خودش اگر هر شب یک مرد تازه نبیند خوابش نمی‌برد!»[2]

ج - دیدگاه احسان نراقی

احسان نراقی که از مشاوران محمّد رضا شاه و فرح پهلوی بود در اواخر سلطنت پهلوی چندین ملاقات و مصاحبه با پادشاه انجام می‌دهد. همچنین در خاطرات خود ضمن چگونگی انجام این مصاحبه‌ها و انتقاداتش از سیستم و نحوه اداره حکومت بیان می‌دارد که ظاهراً شاه وظیفه قبلی خود را فراموش کرده و در حال حاضر راهنمایی‌های او بیشتر به منزله نوش‌دارویی بعد از مرگ سهراب است؛ زیرا تاریخ مصرف این دستورالعمل‌ها گذشته بود و دیگر نمی‌توانست تسکینی برای وضعیت بحرانی خانواده پهلوی باشد و محمّد رضا شاه می‌بایست از مدت‌ها قبل به نصایح دلسوزان مملکت گوش می‌داد.

احسان نراقی در اظهارات خود همواره با دیدی متعادل و مثبت اعمال درباریان پهلوی را بررسی می‌کند و از همین دیدگاه روابط نامشروع و زدوبندهای سیاسی اشرف را به‌ منظور استحکام حکومت برادرش توجیه می‌کند. او در حدّ امکان کمتر اشاره به ناهنجاری‌های او کرده یا آن‌ها را عملی زیرکانه در تقویت سلطنت پهلوی می‌شمارد و به‌ صورت گزینشی در کتاب خود می‌نویسد:

«والاحضرت اشرف در سطح بین‌المللی کمک ارزشمندی برای برادرش به حساب می‌آمد؛ اما در سطح ملی برایش مسأله‌ساز بود. او به‌ عنوان خواهر دوقلوی شاه به طوری غیرقابل‌ تصوّر شاه را درک می‌کرد و به‌ خاطر شخصیّت قوی‌اش در جایی که برادر او تردید و دودلی نشان می‌داد او با قاطعیّت تمام می‌توانست عمل کند.

اشرف به کارهای خطرناکی دست می‌زد که خود شاه هرگز جرأت پرداختن به آن‌ها را نداشت. در طول سال‌های 1320 تا 1332 و خصوصاً 1320 تا 1325 که شاه سلطنتش را در شرایط اشغال ایران توسط متّفقین آغاز کرد، هم انگلیسی‌ها و شوروی‌ها و هم سیاستمدارانی که بیست‌ سال دیکتاتوری اعمال‌ شده توسط پدرش، رضا شاه را تحمل کرده و اکنون در جلوی صحنه سیاست قرار گرفته بودند در موارد زیادی او را مورد تحقیر و سرزنش قرار دادند. در این زمان که سلطنت به‌ شدّت متزلزل بود والاحضرت بر آن شد تا شخصاً با مردان سیاسی و یا خبرنگاران پرنفوذی که مخالف شاه بودند، روبه‌رو شود. او در اکثر موارد موفقیت‌هایی به دست آورد؛ زیرا درست مانند کاترین دوم و یا پولین، خواهر ناپلئون اول از هر وسیله‌ای استفاده می‌کرد تا مخالفین را به جبهه برادرش هدایت کند و یا این که حداقل فعالیّت‌هایشان را بی‌اثر نماید. شاه ضمن این که حمایت خواهرش را ارج می‌نهاد با این‌ حال می‌دانست که در یک کشور مسلمان زن به‌ سختی می‌تواند جانشین شاه گردد. البته همین مورد برای اشرف امتیازی محسوب می‌شد. بنابراین شاه تنها به او اطمینان داشت و نه به برادرانش؛ زیرا او نمی‌توانست در فکر به‌ دست‌آوردن تاج‌ و تخت باشد.

شاه از نظر روانی خصوصیاتی را که مایل بود داشته باشد در اشرف می‌دید و در واقع برخلاف میل خودش ناگزیر در پی سازش‌هایی با مردان سیاسی از جمله بعضی از نخست‌وزیرها برمی‌آمد. همواره این اشرف بود که به هر دسیسه‌ای دست می‌زد تا موقعیت این افراد را در برابر شاه تضعیف کند.

به‌ هر‌حال شاه اگرچه به هنگام رویارویی با مشکلات از این که می‌توانست روی همکاری والاحضرت حساب کنند، ناراضی نبود با این همه اگر توانش را می‌یافت و خود را قوی‌تر از او احساس می‌کرد به جدایی از او هم گرایش داشت. از آن‌جایی که شاه از نظر روانی تحت سلطه اشرف بود و به نفوذی که خواهرش در طول سال‌های همکاری متقابل به‌تدریج بر وی اعمال می‌کرد واقف بود و به ‌نوعی از این مسأله رنج می‌برد روابط آن‌ها به طور مداوم دچار تغییراتی می‌شد. هر بار که شاه می‌خواست تذکری به والاحضرت بدهد برای این کار از دیگران کمک می‌گرفت.

هوشنگ رام ‌رئیس یکی از بانک‌های خصوصی شاه که بعداً طی دستگیری‌ام در زندان اوین او را دیدم به من گفت شاه بارها از او خواسته است تا به خواهرش بگویم از دخالت در امور مالی کشور خودداری کند. رام می‌گفت: "چگونه من می‌توانستم تصوّر کنم که قادر به گفتن چیزی به والاحضرت هستم آن هم زمانی که برادر معظم و پرقدرت او چنین جرأتی را در خود نمی‌یافت؟" به همین دلیل شاه خصوصاً در سال‌های آخر سلطنتش ترجیح می‌داد که او بیشتر وقت خود را در خارج از کشور به سر ببرد تا در نتیجه از جریانات مالی به دور مانَد. مع‌ذلک در چنین حالتی هم اشرف هرچه را که تصمیم می‌گرفت، انجام می‌داد. در دوره آخر زندگی شاه که بیماری بر او چیره شده بود شواهد بسیار زیادی وجود دارند که نشان می‌دهند والاحضرت به‌ گونه بسیار عمیقی به برادرش وابسته بود.

والاحضرت اشرف نفوذ کاملاً مغایر با شهبانو بر برادرش داشت. او املاکی در پاریس، سواحل جنوب فرانسه و نیویورک داشت. بخش عمده وقت خود را خارج از کشور سپری می‌ساخت. علاوه‌بر این علاقه وافرش به قماربازی و خوشگذرانی‌های پرسروصدا او را به شدّت پرخرج نموده بود. یک روز که به طور خصوصی با هویدا ناهار می‌خوردم تلفن اتاق ناهارخوری زنگ زد. اشرف بود که از جنوب فرانسه تلفن می‌کرد. پس از آن که محاوره‌ای کوتاه صورت گرفت و نخست‌وزیر گوشی را جای خود گذاشت او را به ‌شدّت متغیّر یافتم. فوراً متوجّه شدم که قضیه پول است و دل به دریا زدم و پرسیدم یک باخت بزرگ در کازینو؟ رئیس دولت از جای در رفت و گویی منفجر شده باشد، گفت: "خانم مبلغ زیادی از من طلب می‌کنند آن هم قبل از آن که شب شود. تصوّر می‌کنم در کازینوی شهر کان باخته است و برای تلفن‌زدن به من مجبور شده ساعت 30/11 به وقت فرانسه از خواب بیدار شود. آخر این وقت بیدار شدن برای او خیلی زود است؛ چون شب‌ها بسیار دیر وقت می‌خوابد. بدون شک به همین دلیل والاحضرت خیلی بداخلاق بودند" و همچنین والاحضرت اشرف به دلیل تهوّر و اقتداری که در اغوای مردان به کار می‌بست آن‌ها را به بالاترین حدّ مفتون خود می‌ساخت و همیشه قادر بود تا هر آن چه را که می‌خواهد از آن‌ها به دست آورد. او از برخورد با خشن‌ترین مردان، حتی از تبار استالین هم ابایی نداشت. در سال 1946 (1325) پس از آن که اتحاد شوروی نتوانست آذربایجان را به دست آورد و شاه از دیدار با اربابِ کرملین واهمه داشت این اشرف بود که به مسکو رفت و به‌ قدری استالین را مجذوب خود ساخت که یک پالتوی پوست خز با کیفیتی استثنایی به او هدیه شد.»[3]

 

د - دیدگاه پروین غفاری

یکی از معشوقه‌های محمّد رضا شاه به نام پروین غفاری در باره اشرف می‌گوید: «اشرف عجوبه‌ای بود. با این که از زیبایی بهره‌ای نداشت، اما غلیظ‌ترین آرایش‌ها را می‌کرد و جواهرات گران‌بها بر خود می‌آویخت. یک بار فردوست برایم گفت اشرف دوست هر مرد زیبا و دشمن هر زن زیباست و سخن او بحق بود. شاه در گفت‌وگوهای خصوصی‌اش با من مرا از دشمنی‌های اشرف برحذر می‌داشت و به من توصیه می‌کرد حتی به ظاهر هم که شده دل او را به دست آورم. خود وی اقرار داشت که یکی از علل گریز فوزیه از ایران ایذاء و توطئه‌های اشرف بوده است.

اشرف که خواهر دوقلوی شاه بود احساس مالکیت عجیبی به برادرش داشت و تحمّل نمی‌کرد که زن دیگری برادرش را تحت سیطره داشته باشد. بعدها دوستان و اطرافیان من از خصوصیات زشت اخلاقی او برایم نقل‌ها کردند. معروف بود که هر شب پس از پایان بزم‌ها تا صبح با سه مرد مختلف به سر می‌برد و این اراده او بود که تعیین می‌کرد چه مردی بایستی شکارش باشد. مردانی که به دام می‌انداخت دیر زمانی با او سر نمی‌کردند؛ چرا که خصوصیات اخلاقی او آن چنان بود که هر کسی از او رَم می‌کرد. در میهمانی‌ها مرغ و یا غاز درسته را به نیش می‌کشید و با دستانش کنار دهانش را پاک می‌کرد. در جمع پس از خوردن مشروب با صدای بلند آروغ می‌زد و بسیار رکیک سخن می‌گفت.»[4]



[1]. حسن سعیدی، زن اژدها، صص 125 و 126.

[2]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، خلاصۀ صفحات 227 تا 238.

[3]. احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمۀ سعید آذری، خلاصۀ صفحات 117 تا122 .

[4]. پروین غفاری، تا سیاهی در دام شاه، ص 57.

5- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، صص373 تا 382

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد